بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

806) ز شاهد بر دل موسى شرر شد ----- شرابش آتش و شمعش شجر شد
شرر = پاره اى از آتش كه به هوا جهد، جرقه(ف-م)
از شاهد كه فروغ و روشنايى نور تجلّى حق است در دل حضرت موسى(عليه السلام) شراره آتش افتاد و شراب حضرت موسى(عليه السلام) آتش شد از مشاهده آن آتش ذوق و شوق و بيخودى در حضرت موسى(عليه السلام) پيدا شد و بر اساس آيه «و نودى من شاطىء الواد الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انّى انا الله ربّ العالمين»(2) و به واسطه نور تجلّى حقّ بر او از درخت وادى ايمن پيدا شد.
807) شراب و شمع جان آن نور اسراست ----- ولى شاهد همان آيات كبراست
اسرا = اشاره به شب معراج حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) است كه در آيه يك سوره بنى اسرائيل آمده است.
آيات كبرى = برگرفته از «لقد راى من آيات ربّه الكبرى» است و اشاره به تجلّيات اسماء و صفات الهى است، آيات و نشانه هاى بزرگ.

ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نور، آيه 35.
2. قصص، آيه 30.

[401]

غلبه عشق و مستى و پرتو انوار الهى كه در دل سالك پيدا مى شود مانند نور شب اسرى است كه حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) مشاهده نمود. همچنين شاهد حقّ است و حقّ همان آيات و نشانه هاى بزرگ خداوند است.
808) شراب و شمع و شاهد جمله حاضر ----- مشو غافل زشاهد بازى آخر
چون مشاهده حق و تجلّى انوار او به واسطه شراب و شمع و شاهد براى سالك حاصل مى گردد پس همواره اين معانى با تو همراه و حاضر مى باشند تا وجود و هستى تو حجاب و مانع ديدار حق نشود و تو از حق و لذّت مشاهده جمال معشوق محروم نگردى.
809) شراب بيخودى در كش زمانى ----- مگر از دست خود يابى امانى
بيخودى = فناى وجود، وجودى براى خود قائل نبودن
دركش = نوش كن
مگر = به معنى حرف ربط «تا»
امان = ايمنى، بى ترسى
با عشق به حق و با مستى شراب حقيقت زمانى از خود بيخود شو و هستى مجازى خود را فراموش كن تا به اين طريق بتوانى از وجود مادّى خود رها شوى و به مشاهده جمال حقّ نايل گردى.
810) بخور مى تا ز خويشت وارهاند ----- وجود قطره با دريا رساند
مىْ = ب756
از شراب تجلّى جمال معشوق بخور تا مست عشق او گردى و بدين سبب وجود مجازى خود را از ياد برده، هستى قطره گونه خود را به درياى هستى مطلق پيوند دهى.

[402]

«قطره بودم چو شدم غرقه درياى قدم ----- قطرگى رفت دگر من همه دريا بودم
چون زخود فانى و باقى به بقاى تو شدم ----- در همه كون و مكان مطلق و بيجا بودم»(1)
811) شرابى خور كه جامش روى يار است ----- پياله چشم مست باده خوار است
جام = «كاسه و ظرفى كه در آن آشاميدنى نوشند و در اصطلاح دل عارف است كه مالامال از معرفت است»(2)
پياله = «كاسه اى است كه بدان شراب نوشند و در اصطلاح كنايه از محبوب است.»(3)
اى سالك از شرابى نوش كن كه جام آن شراب رخسار معشوق و پياله آن چشم مست و مخمور باده خوار باشد.
اگر مست و باده خوار هر دو صفت چشم در نظر گرفته شود مى توان چنين استنباط كرد كه منظور از «چشم»، چشم معشوق و محبوب است كه در اين صورت نيز معنى مفيد به فايده خواهد بود.
بنابراين اى سالك شرابى نوش كن كه جام آن تجلّى روى معشوق و پياله آن چشم معشوق و محبوب باشد.
812) شرابى مى طلب بى ساغر و جام ----- شراب باده خوار ساقى آشام
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 606.
2. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 148.
3. همان، ص 113.

[403]

ساغر = «اشاره به دل عارف است كه در آن انوار غيبى مشاهده مى شود.»(1)
جام = ب811
باده = اشاره به نصرت الهى است.(ف - ع)
ساقى = شرابدار و آنكه شراب دهد، كنايه از فيّاض مطلق است.در بعضى موارد به مرشد كامل اطلاق مى گردد.»(2)
خواستار شراب خالص و ناب تجلّى ذات حقّ باش، شراب تجلّياتى كه حقّ خود ساقى و شرابدار آن است و دل عارف و سالك مبتدى گنجايى آن را ندارد. زيرا دلى مى تواند تجلّيات حق را پذيرا باشد كه آن دل به فناى مطلق تعيّنات و تعلّقات رسيده باشد.
813) شرابى خور زجام وجه باقى ----- سقاهم ربّهم او راست ساقى
وجه باقى = اشاره به حقّ است.
از شراب جام معرفت حقّ نوش كن شرابى كه ساقى و شرابدار آن بر اساس آيه «وسقاهم ربّهم شراباً طهوراً»(3) خداوند است.
814) طهور آن مِىْ بود كز لوث هستى ----- تو را پاكى دهد در وقت مستى
طهور = بسيار پاك و طاهر(ب-اق)
مِىْ = ب 756
لوث = آلودگى
شراب طهور و پاك آن عشق و تجليّاتى است كه در هنگام مستى تو را از هستى
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 252.
2. همان، همان.
3. دهر، آيه 21.

[404]

مجازى و از ناپاكى هاى وجود پاك گرداند و تو در آن حالت محو وجود حقّ شوى.
815) بخور مى وارهان خود را زسردى ----- كه بد مستى به است از نيكمردى
مِىْ = ب757
سردى = فسردگى، تظاهر
از مى محبّت و عشق به وصال حقّ نوش كن و به واسطه مستى عشق او حقّ را در خود مشاهده كن و خود را از سردى و فسردگى كه صفت زاهدان بى علم است رها كن زيرا آنها باطن را گذاشته و صورت را گرفته اند. بنابراين عاشقان بد مستى كه آتش شوق و طلب در باطن آنها شعلهور و از صورت و ظاهر گذشته و نظر به معنى و باطن دارند از زاهدان عافيت طلب صورت آرا و متظاهر بسيار بهترند.
«دل كه پاكيزه بود جامه ناپاك چه باك ----- سر كه بى مغز بود نغزى دستار چه سود»(1)
816) كسى كو افتد از درگاه حق دور ----- حجاب ظلمت او را بهتر از نور
حجاب ظلمت = اشاره به لذّات مادّى و شهوات نفسانى دارد.
حجاب نور = اشاره به عباداتى است كه بر حسب عادت باشد.
كسى كه به واسطه تعلّقات و تعيّنات مادّى از درگاه حق دور افتاده باشد حجاب ظلمانى براى او بهتر از حجاب نورانى است زيرا اينان طاعت و عبادت خود را نيك مى پندارند و آنرا تسبيح حقّ مى دانند.حال آنكه چنين نيست زيرا«قل هل ننبّئكم بالاخسرين اعمالا الّذين ضلّ سعيهم فى الحيوة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنون  صنعاً»(2)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 609.
2. كهف، آيه 103 و 104.

[405]

817) كه آدم را زظلمت صد مدد شد ----- زنور ابليس ملعون ابد شد
همان طور كه در بيت 816 بيان گرديد حجاب ظلمانى بهتر از حجاب نورانى است زيرا آدم به واسطه خوردن ميوه ممنوعه و اقرار به آن «ربّنا ظلمنا»(1) و اظهار ندامت و پشيمانى امداد الهى او را برگزيده حقّ مى گرداند و ابليس به سبب كبر و غرور، آدم را سجده نمى كند و بنا به «خلقتنى من نار و خلقته من طين»(2) براى هميشه مورد طعن و لعن قرار مى گيرد.
818) اگر آيينه دل را زدوده است ----- چو خود را بيند اندر وى چه سود است
دل عارف همچون آينه اى است پاك و مصفّا كه سالك زنگار حجاب وجود خود را با سير و سلوك از بين برده است و به سبب تصفيه و تزكيه مى تواند حق را در آن مشاهده كند امّا اگر اين دل كه از هر نوع آلودگى پاكيزه گشته سبب غرور و خودبينى گردد و سالك خود را در آينه دل ببيند، زدودن زنگار چنين دلى هيچ فايده اى ندارد.
819) ز رويش پرتوى چون بر مى افتاد ----- بسى شكل حبابى بر وى افتاد
روى = اشاره به ذات حق دارد.
مِىْ = ب757
چون از پرتو ذات حق بر مِىِ عشق و محبّت بر اساس «فاحببتُ ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف»(3) تابيد، درياى هستى به اعتبار ظهور متلاطم شد و تعيّنات و تعلّقات وجود همچون حبابى ميرا كه «نمودى» بى «بودند» بر سر آن آشكار شد.
820) جهان و جان بر او شكل حباب است ----- حبابش اوليايى را قباب است
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. اعراف، آيه 23.
2. همان، آيه 12.
3. مرصاد العباد، شيخ نجم الدين رازى، به اهتمام حسين الحسينى ملقب به شمس العرفا، تهران، 1363، انتشارات كتابخانه سنايى، ص 2.

[406]

جهان = اشاره به عالم مُلك و مادّه است.
جان = اشاره به عالم ملكوت و معنى دارد. ب 1
او = منظور ذات حق است.درياى هستى
قباب = پرده، حجاب
عالم مادّه و معنى هر دو در برابر درياى هستى مطلق همچون حباب روى آب موقتى و ناپايدار هستند و هر چه هست درياست كه باقى و پايدار است. حباب اين دريا اولياء حقّ هستند كه در حجاب تعيّنات و كثرات پرده نشين گشته اند. زيرا «اوليايى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى»(1)
821) شده زو عقل كلّ حيران و مدهوش ----- فتاده نفس كلّ را حلقه در گوش
عقل كلّ = ب201
نفس كلّ = ب202
حلقه در گوش = كنايه از غلام و بنده، بنده مطيع و فرمانبردار، در ولايت معمول است كه به گوش غلام حلقه اندازند از طلا يا نقره(ف-ك)
او = اشاره به ذات حقّ و مِى محبّت دارد.
عقل كلّ كه صادر اوّل و اوليّن موجود از عالم امكان است از غلبه مستى عشق حقّ سرگشته و حيران شده و نفس كلّ كه در مرتبه دوم وجود است بردهوار مطيع و فرمانبردار امر حقّ مى باشد.
822) همه عالم چو يك خمخانه اوست ----- دل هر ذرّه اى پيمانه اوست
خمخانه = عالم تجليّات ظاهر را گويند كه در قلب و محل غلبات عشق است.(ف-ع)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. احاديث مثنوى، بديع الزمان فروزانفر، چاپ سوم، تهران، 1334، انتشارات امير كبير، ص  52.

[407]

پيمانه = «چيزى را گويند كه در وى مشاهده انوار غيبى كنند و ادراك معانى نمايند كه دل عارف باشد»(1)
همه عالم هستى مانند خمخانه اى است كه مالامال از شراب هستى حقّ مى باشد و دل هر ذرّه از موجودات عالم به مثابه پيمانه اى است كه هر كس با توجه به قابليّت و استعداد خود از شراب عشق حقّ آن پيمانه را پُر مى كند.
823) خرد مست و ملايك مست و جان مست ----- هوا مست و زمين و آسمان مست
خرد = ب101
ملايك = فرشتگان
جان = ب1
از شراب عشق حقّ عقل و فهم آدمى و فرشتگان مقرّب درگاه حق و روح و هوا و زمين و آسمان كه از عناصر اربعه هستند همه مست و از خود بيخود شده اند.
824) فلك سرگشته از وى در تكاپوى ----- هوا در دل به اميد يكى بوى
فلك = آسمان
تكاپو = جستجو
وى = اشاره به شراب عشق الهى است.
آسمان از شراب عشق و محبّت حق مست و سرگردان شده و در جستجوى حقّ لحظه اى قرار و آرام ندارد. هوا نيز چنين حالتى دارد و در دل فلك به اميد نفخه تجليّات حقّ در تكاپوست.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. گزينه متون عرفانى، ص 183.

[408]

825) ملائك خورده صاف از كوزه پاك ----- به جرعه ريخته دُردى بدين خاك
دُرْد = آنچه از شراب ته نشين شود، شراب ناصاف
جرعه = يك دفعه و يكبار نوشيدن شراب را گويند.
فرشتگان مقّرب درگاه حقّ از مِى محبّت خداوندى صاف ترين و پاك ترين آن را بىواسطه از دست ساقى مى نوشند.و چون فيض خداوندى نخست به ارواح مطهره كه ملائك مى باشند فيضان مى كند لفظ «صاف» بكار برده است همچنين فرشتگان بعد از نوشيدن مى صاف جرعه اى از ته مانده جام را بر خاك ريخته اند.دُردى ريختن بر خاك اشاره به پست بودن مرتبه خاك است.
826) عناصر گشته زان يك جرعه سرخوش ----- فتاده گه در آب گه در آتش
عناصر = منظور عناصر اربعه آتش، باد، آب، خاك است.
عناصر اربعه از آن جرعه اى كه ملائك بر خاك ريختند، نوشيدند و به واسطه آن مست و سرخوش شدند و از شدّت مستى و شوق از خود بيخود شده، گاه در آب غرق و گاه در آتش عشق و طلب مى سوزند.
827) ز بوى جرعه اى كافتاد بر خاك ----- بر آمد آدمى تا شد بر افلاك
به واسطه جرعه اى از مِىِ محبّت الهى كه بر خاك پست ريخته شد به حكم «خلق الانسان من صلصال كالفخّار»(1) انسان آفريده شد و به حكم «نفخت فيه من روحى»(2)به آنچنان مرتبه اى رسيد كه از افلاك نيز بالاتر رفت و به مقام خليفة اللهى برگزيده  شد.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. الرحمن، آيه 14.
2. حجر، آيه 29.

[409]

828) ز عكس او تن پژمرده جان گشت ----- ز تابش جان افسرده روان گشت
تن پژمرده = جسم فسرده و بى روح
از انعكاس آن مِىِ محبّت خداوندى در جسم مُرده، تن آدمى زنده و با نشاط شد و از تابش آن روح در بدن، انسان با شور و شوق در راه طلب و رسيدن به معشوق گام برداشت.
829) جهانى خلق ازو سرگشته دايم ----- زخان و مان خود برگشته دايم
به واسطه مِىِ محبّت الهى موجودات عالم مست و مدهوش عشق ذات حق شده و سرگشته و حيران در بيابان طلب پيوسته او را مى جويند و از هستى و تعلّقات خود گذشته و به دنبال كاملى واصل طالب وصال ديدار معشوق هستند.
830) يكى از بوى دُردش عاقل آمد ----- يكى از رنگ صافش ناقل آمد
عاقل = با عقل، خردمند، اشاره به شناخت علوم عقلى است.
ناقل = نقل كننده حديث و خبر، اشاره به شناخت علوم نقلى است.
هر كس بنا به استعداد فردى از مِىِ محبّت الهى فيض و بهره مى برد. يكى از بوى دُرد آن تعقّل در معقولات مى كند و در شناخت موجودات و حقّ تابع عقل مى شود و يكى ديگر از رنگ صاف مِى، با استفاده از دلايل نقلى حقّ را مى جويد.
831) يكى از نيم جرعه گشته صادق ----- يكى از يك صراحى گشته عاشق
صادق = راستگوى، راست و درست(ف-م)
صراحى = ظرف شراب، شراب زلال(ف-ع)
گروهى ديگر از اصحاب معرفت از مرتبه رنگ و بو و عقل و نقل گذشته و با نوشيدن نيم جرعه از مِىِ محبّت الهى مست عشق حق گشته، در مسير صدق و

[410]

اخلاص گام بر مى دارند و در رسيدن به حقّ صادق و ثابت قدم مى گردند و يكى ديگر از صاحبان ذوق با خوردن يك صراحى از مِى محبّت الهى آن چنان شيفته و عاشق مى شود كه از خود بيخود گشته جز حقّ وجودى را نمى شناسد.
832) يكى ديگر فرو برده به يكبار ----- خم و خمخانه و ساقى و مِىْ خوار
خُمْ = خمره، ظرف بزرگ سفالين كه در آن آب يا شراب ريزند، اشاره به كثرات عالم دارد.
خمخانه = مرتبه علم و تشخيص اسماء از يكديگر، ب822
ساقى = ذات حق، ب812
مِىْ خوار = منظور خرد و عقل است.
گروهى ديگر از صاحبان ذوق و كاملان شوق كه قابليت استعداد فطرى بيشترى دارند از تمام مراتب وجودى و كثرات عالم گذشته و پيوسته مست تجلّيات حق گشته و به مقام فناء فى الله و بقاءِ بالله رسيده اند، به يك دفعه خم و خمخانه و ساقى و مِىْ خوار را با هم فروبرده، سر مى كِشند و مست ابدى مى گردند.
«ما مست مدام كوى آن خمّاريم ----- عالم همگى شراب و ما مِىْ خواريم
هر لحظه جهان به جرعه اى نوشيديم ----- مست ازليم تا ابد خمّاريم»(1)
833) كشيده جمله و مانده دهن باز ----- زهى دريا دل و رند سرافراز
جمله = همه، تمام
رند = كسى است كه از جميع كثرات و تعيّنات عالم گذشته و به فناء حقيقى رسيده و سرافراز عالم و آدم گشته است.(ش-ل)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 621.

[411]

تمام «خم» و «خمخانه» و «ساقى» و «مِىْ خوار» با هم و با يك جرعه سركشيده و با اين وجود دهان باز كرده و افزون بر اين مى خواهد و اين نكته به اعتبار اينكه ذات حقّ برتر و وسيع تر از آن است كه با اين تعيّنات پُر شود. بنابر اين از بسيارى تعجب چنين بيان مى كند كه دل عارف مثال درياى هستى شده و چون رندان صاحبدل به فناى حقيقى رسيده و اسرار حقيقت را پيدا كرده و به مرتبه اى دست يافته كه از عالم و آدم برتر است.
شاه نعمت الله ولى(1) گويد:
«رندان باده نوش كه با جام همدمند ----- واقف ز سرّ عالم و از حال آدمند
حقند اگر چه خلق نمايند خلق را ----- بحرند اگر چه در نظر ما چو شب نمند»(2)
834) در آشاميد هستى را به يكبار ----- فراغت يافته ز اقرار و انكار
اقرار = اعتراف
سعدى:
گر خون من و جمله عالم تو بريزى ----- اقرار بياريم كه جرم از طرف ماست»(3)
انكار = حقيقتى را ناديده گرفتن
سعدى:
اى كه انكار كنى عالم درويشان را ----- تو ندانى كه چه سودا و سراست ايشان را»(4)
عارف دريا دل و رند سرافراز با توجه به استعداد و قابليّت فطرى خود هستى عالم را به تمامى و در يك دفعه مى آشامد يعنى از قيد تمام تعيّنات عالم و تعلّقات
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. از شعراى عصر تيمورى و از اوليا و مشايخ بزرگ متصوفه است.(ف-م)
2. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 620.
3. فرهنگ زبان فارسى، دكتر مهشيد مشيرى.
4. همان، همان.

[412]

هستى رهايى مى يابد و خاطرش از «اقرار» و «انكار» آسوده مى گردد. زيرا او هستى مجازى را رها كرده و به هستى مطلق پيوسته است.
835) شده فارغ ز زهد خشك و طامات ----- گرفته دامن پير خرابات
زهد = ب801
زهد خشك = آن است كه صورت زهد باشد و منجر به احوال معنوى نباشد.(ش-ل)
طامات = عبارت از خودنمايى و خود فروشى و كلماتى است كه جهت فريبندگى عوام و تسخير ايشان گويند.(ش-ل)
پير خرابات = اشاره به مرشد كامل است.
عارف آگاه با همه آنچه در ابيات گذشته بيان گرديد از رنگ و ريا و خودنمايى رها گشته و ترك آداب و عادات كرده، دست در دامان پير خرابات زده و از او جدا نمى شود زيرا هم اوست كه با راهنمايى اش به اين مقام رسيده است.

تعريف خرابات

836) خراباتى شدن از خود رهايى است ----- خودى كفر است اگر خود پارسايى است
خراباتى = آن است كه از خودى فراغت يافته خود را به كوى نيستى در باخته باشد، خرابات اشاره به وحدت است. ب802
كفر = پوشيدن حق به تعيّن و هستى خود و غير است.
پارسايى = پرهيز از گناه با طاعت و عبادت و قناعت، پرهيزكارى، پاكدامنى(ف-م)
خراباتى آن است كه سالك تعلّقات و تعيّنات را ترك كرده، وجود مجازى خود را

[413]

رها سازد يعنى در حقيقت به مقام فناء فى الله برسد.
همچنين سالك اگر هستى خود را رها نكند و تنها خود را ببيند و به وجود مجازى خود مغرور گردد حقّ را در حجاب تعيّن و هستى نگه داشته و در حقيقت كفر ورزيده است. سالك اگر پارسا و پرهيزگار نيز باشد و صفت متّقين را دارا باشد ولى اين پارسايى سبب غرور و خودبينى او گردد باز هم كفر ورزيده و حقّ را در خود پوشانيده است.
837) نشانى داده اندت از خرابات ----- كه التّوحيد اسقاط الاضافات
خرابات = ب802
صاحبان معرفت و اربابان طريقت نشانه هايى از «خرابات» داده اند و آن را چنين تعريف كرده اند كه: «التوحيد اسقاط الاضافات»(1) و چون مى دانيم كه حقّ به صورت اشياء ظاهر و متجلّى گشته است يعنى اضافه وجود بر آنها نموده است هرگاه اين اضافه وجود از آنها سلب و حذف گردد، نيست و نابود خواهند شد و جز حقّ هيچ چيزى باقى نخواهد ماند و اين معنى توحيد است.
838) خرابات از جهان بى مثالى است ----- مقام عاشقان لاابالى است
جهان بى مثالى = جهانى كه مثل و مانند ندارد و از همه صور حسّى و خيالى پاك و منزه است.
لاابالى = ب545
«خرابات» كه مقام وحدت و مرتبه فناى سالك از هستى خود است، متعلّق به جهان معناست و با جهان مادّه رابطه اى ندارد و اين مقام و مرتبه عاشقان و سالكان
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. توحيد، سلب و حذف وجود از موجودات است.

[414]

حقيقى است كه مقيّد به هيچ قيدى نبوده و شجاعانه و بى ترس از هر آنچه غير حقّ است مى گذرند و نظر به حقّ مى دوزند.
839) خرابات آشيان مرغ جان است ----- خرابات آستان لامكان است
آشيان = آشيانه، خانه، لانه(ف-م)
جان = ب1
آستان = آستانه، درگاه، حضرت(ف-م)
آستان لامكان = اشاره به توحيد ذاتى است.
چون دانستيم كه خرابات مقام وحدت است و بازگشت روح آدمى آنجاست پس خرابات خانه و آشيانه مرغ روح آدمى است. همچنين خرابات آستانه و درگاه توحيد ذاتى است زيرا براى واردشدن به هر خانه بايد از در عبور كرد بنابراين خرابات به مثابه درى است براى رسيدن به حق تعالى.
«اسرار خرابات به جز مست نداند ----- هشيار چه داند كه درين پرده چه راز است
خواهى كه درون حرم عشق خرامى ----- در ميكده بنشين كه ره كعبه دراز است»(1)
840) خراباتى خراب اندر خراب است ----- كه در صحراى او عالم سراب است
خراباتى = ب802
سراب = كنايه از دنيا است.
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 626.

[415]

عارف آگاه و وارسته و دست از وجود خود شسته چون به فناى كلّى كه يكى خرابى صفات بشرى و ديگر خرابى وجود - ذات او - است دست يافته است بنابراين او خراب اندر خراب است و به همين سبب گم گشته خود و عالم هستى است زيرا «در بيابان عدم عالم سرابى بيش نيست»(1) و در صحراى ذات خداوندى عالم و آدم مجازى و «نمود» شان بى«بود» است.
841) خراباتى است بى حدّ و نهايت ----- نه آغازش كسى ديده نه غايت
خراباتى كه منظور از آن مقام وحدت ذاتى است بى حدّ و نهايت است و محدود به حدود و منتهى به نهايات نمى باشد و كسى از آغاز و پايانش خبر ندارد.
842) اگر صد سال در وى مى شتابى ----- نه خود را و نه كس را بازيابى
چون در مقام وحدت ذاتى هر چيزى فناپذير و ميرنده است اگر سالها درباره آن تفكّر و تأمّل كنى، در آن مقام هيچ كسى را نخواهى يافت حتّى خود. زيرا همه موجودات عالم در او محو و فانى گشته اند.
843) گروهى اندر او بى پا و بى سر ----- همه نه مؤمن و نه نيز كافر
بى پا و بى سر = كنايه از عاشقى و دلباختگى است.
مؤمن = ب152
كافر = ب152
گروهى از سالكان و عارفان در مقام وحدت كه مرتبه بيخودى آدمى از خود است همه هستى خود را باخته و سر از پا نشناخته، تمام عالم را ذات حقّ مى بينند.اين
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ديوان فخرالدّين عراقى، مقدمه سعيد نفيسى، چاپ ششم، تهران، 1370، سازمان انتشارات جاويدان، ص71، بيت 10.

[416]

گروه نه كافرند و نه مؤمن زيرا در اين مقام عارف وجود و تعيّنى ندارد كه محكوم به كفر و ايمان گردد.
844) شراب بى خودى در سر گرفته ----- به ترك جمله خير و شر گرفته
آن گروه خود باخته، خدا را شناخته، در مقام وحدت و اتحاد وجود شراب عشق به حقّ را سر كشيده و از مستى آن عالم و آنچه در اوست از جمله خير و شر كه لازمه هستى است، همه را ترك كرده و به مرتبه فنا و نيستى كه مقام فناءِ فى الله است نايل گرديده اند.
845) شرابى خورده هر يك بى لب و كام ----- فراغت يافته از ننگ و از نام
ننگ = بد نامى، بى آبرويى(ف-م)
نام = عبارت از طلب شهرت و جاه و هوس نيكنامى است.(ف-ع)
آن گروه از سالكان و عاشقان كه به مقام وحدت وجود رسيده اند مشتاقانه «شراباً طهوراً» را سر كشيده و مستانه از قيد نام و ننگ رهايى يافته اند.
846) حديث ماجراى شطح و طامات ----- خيال خلوت و نور و كرامات
شطح = سخنانى است كه در حال شدت وجد ادا شود و شنيدن آن بر ارباب ظاهر سخت و ناخوش باشد و موجب ظّن و انكار گردد.(ش-ل)
طامات = ب835
خلوت = عزلت و گوشه گيرى از خلق
نور = اسمى است از اسماء الله به حكم «الله نور السموات و الارض»(1) و عبارت از تجلّى حقّ است.(ف - ع)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. نور، آيه 35.

[417]

كرامات = خرق عادات است مثل اخبار از غيب و كشف ضمير(ش - ل)
هنگامى كه عارف صافى دل با خوردن شراب عشق حقّ به وجد آيد حالاتى به او دست مى دهد و در آن حالات سخنانى به كنايه و رمز بر زبان مى آورد كه شنيدن آن بر عوام دشوار است و گاه موجب طعن و لعن مى گردد.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation