بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب حدیث بی کم و بیشی, محمدکاظم محمدى باغملایى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     fehrest -
     h01 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h02 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h04 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h05 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h06 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h07 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h08 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h09 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h10 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h11 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h12 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h13 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h14 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h15 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h16 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h17 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h18 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h19 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h20 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h21 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h22 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h23 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h24 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h25 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h26 - شرح گلشن راز - حديث بى كم و بيشى
     h27 - اخلاق معاشرت
     h28 - اخلاق معاشرت
     h29 - اخلاق معاشرت
 

 

 
 
back pagefehrest pagenext page

چنبر زلف = منظور دايره هستى است كه از مراتب موجودات و ممكنات عالم به هم رسيده است.
باز كردن سر زلف از تن اشاره به ظهور انوار تجليّات حقّ است كه در سير و سلوك بر سالكان پيدا مى شود.
هنگامى كه سرِ حلقه زلف معشوق كه مراتب موجودات عالم است به هم برسد دايره اى مى شود كه در حكم دام است و اين حلقه هاى زلف كه منظور از آنها كثرات و تعيّنات است همچون قيد و دامى است در راه سالكى كه طالب وصال معشوق است. در اين حالت معشوق با ظهور انوار تجليّات خود، وحدت حقيقى را از پشت حجاب كثرت آشكار مى سازد.
769) اگر زلفش بريده شد چه غم بود ----- كه گر شب كم شد اندر روز افزود
شب = اشاره به ظلمت تعيّنات و كثرات است.
روز = اشاره به وحدت است.
اگر زلف معشوق بريده شود و سرش از تن جدا گردد جاى غم و ناراحتى نيست زيرا زلف كه تعيّنات و كثرات عالم است اگر بريده و كوتاه شود وحدت بيشتر و نمايان تر مى گردد. همان طور كه اگر ظلمت شب كوتاه و كمتر گردد روشنايى روز طولانى و بيشتر مى شود.

[384]

770) چو او بر كاروان عقل ره زد ----- به دست خويشتن بروى گره زد
گره زد = محكم بست
معشوق و محبوب حقيقى با گره زدن و محكم بستن زلف خود راه را  بر  كاروانيان  عقل بست و صاحبان عقول را در وادى  معنى حيران و  سرگردان  ساخت به طورى كه عقل هرگز نتوانست به توحيد حقيقى
راه  برد.
771) نيابد زلف او يك لحظه آرام ----- گهى بام آورد گاهى كند شام
بام = صبح، بامداد، منظور پيدايى وحدت است، محلّ تجليّات نيز گويند.
شام = منظور ظلمت كثرت است.
نا آرامى و بى قرارى زلف اشاره به تغييرات و تحولات مراتب وجود است، كه هر لحظه از حالتى به حالت ديگر در مى آيد.
بنا بر اين زلف معشوق يك لحظه آرام و قرار ندارد. گاهى از شدّت بى قرارى،  از  وحدت دور مى شود و صبح را كه وحدت مراد است ظاهر مى سازد  و  گاهى  حجاب وحدت مى گردد و شب را كه ظلمت كثرت مراد است ظاهر  مى نمايد.
با اين تعبير، زلف هم سبب ظهور حقّ مى شود و هم سبب ستر و حجاب حقّ مى گردد: پس «سبحان من ظهر فى بطونه و بطن فى ظهوره»(1)
«پيداست حسن دوست ز ذرات كن فكان ----- از بس كه ظاهر است نمايد چنين نهان
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. پاك است خدايى كه پيداست در پنهانى خود و پنهان است در پيدايى خود.

[385]

خورشيد روى دوست ز هر ذرّه رو نمود ----- مرآت حسن اوست اگر كون اگر مكان»(1)
772) ز روى زلف خود صد روز و شب كرد ----- بسى بازيچه هاى بوالعجب كرد
روى = رخ، چهره، صورت، منظور روز است.
زلف = منظور شب است.
صد روز و شب = منظور كثرت است.
بوالعجب = بسيار شگفت انگيز، تعجب آور
معشوق و محبوب حقيقى به واسطه روى و زلف خود، صد روز و شب كه كثرت مراد باشد به وجود آورد و با اين روى و زلف كارهاى تعجب آورى مى كرد.
773) گل آدم در آن دم شد مخمّر ----- كه دادش بوى آن زلف معطّر
گِل آدم = منظور طينت و سرشت آدمى است.
دم = ب746
مخمّر = تخمير شده، سرشته
مصراع اول اشاره به حديث «خمرت طينة آدم بيدى اربعين صباحا»(2) دارد. طينت آدمى كه نسخه منتخب كتاب عالم هستى است در لحظه اى سرشته شد كه معشوق حقيقى بوى زلف معطّر را كه كثرات اسماء و صفات است به آدم داد زيرا «خلق اللّه آدم على صورته»(3)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، صص 583 و 584.
2. حديث قدسى، گِل آدم را با دو دست خود در چهل روز خمير نمودم.
3. خداوند آدم را به صورت خودش آفريد.

[386]

774) دل ما دارد از زلفش نشانى ----- كه خود ساكن نمى گردد زمانى
دل = معانى گوناگون دارد، در گلشن راز به معنى مخزن اسرار حق است (ف-ع)
دل خلاصه وجود آدمى و مخزن اسرار الهى است، به همين سبب از زلف معشوق نشانى دارد و نيك او را مى شناسد و اين شناخت و معرفت او را بى قرار و آرام كرده و مظهر «كلّ يوم هو فى شأن»(1) ساخته است زيرا دل هر لحظه به واسطه تجلّيّات معشوق در تغيير و تحوّل است.
775) ازو هر لحظه كار از سر گرفتيم ----- زجان خويشتن دل برگرفتيم
از او = اشاره به دل يا زلف است كه در هر صورت معنى درست است.
كار = مجازاً به معنى سير و سلوك است.
سالكان و طالبان حقّ هر چند كه با سعى و كوشش نفى خاطر و ترك تعلّقات مادّى كنند تا به كمال وجود دست يابند ولى دل به واسطه زلف به كثرات و تعيّنات تمايل پيدا مى كند كه بر سالك لازم است دوباره آنها را نفى كند.از طرفى چون راه رسيدن به مقام وصال معشوق پر خطر و طولانى است فكر آسودگى و راحتى از خود برگرفته و به خواست و اراده حقّ راضى شديم و تن به قضاى الهى داديم.
حافظ:
«رضا به داده ده وز جبين گره بگشاى ----- كه بر من و تو درِ اختيار نگشادست»(2)
776) از آن گردد دل از زلفش مشوّش ----- كه از رويش دلى دارد پر آتش
مشوّش = آشفته، پريشان
دل سالك به آن سبب از كثرت زلف معشوق آشفته و دردمند است كه مانع و
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. رحمن، آيه 29.
2. ديوان حافظ، ص 54.

[387]

حجاب ديدار معشوق گشته و از اين جهت دلش در آرزوى روى محبوب پر آتش است.

اشارت به رخ و خطّ

777) رخ اينجا مظهر حسن خدايى است ----- مراد از خط جناب كبريايى است
رخ = اشاره به ذات الهى است.
خطّ = اشاره به تعيّنات عالم ارواح است. ب29
«رخ» در اصطلاح عرفان مظهر حُسن و جمال الهى است كه عبارت از مجموع كمالات اسماء و صفات كه لازمه ذات حقّ است و منظور از «خطّ» كه مظهر ذات و صفات الهى است، عالم ارواح مى باشد كه نزديك ترين مرتبه وجود نسبت به حقّ  است.
778) رخش خطى كشيد اندر نكويى ----- كه بيرون نيست از ما خوبرويى
رخ معشوق از غايت زيبايى، خطى كشيده است كه در برگيرنده تمام زيباييها و نيكويى هاست و هيچ زيبارويى از زيبايى درون خط بيشتر نمى توان يافت و آن زيبايى مطلق حسن و جمال حقّ است.
779) خط آمد سبزه زار عالم جان ----- از آن كردند نامش دار حيوان
عالم جان = ب324
سبزه زار = منظور تعيّنات است.
دار حيوان = خانه حيات، عالم حيات(ب-اق)
پيدايش «خط» بر «رخ» همچون پيدايى تعيّنات عالم ارواح بر ذات حقّ است. يعنى خطّ، سبزه زار عالم جان است، زيرا ارواح ابتدا در مراتب وجود ظاهر مى شوند

[388]

و برزخ ميان غيب و شهادت است و چون روح بعد از جدايى به عالم ملكوت و آخرت رجعت مى كند به همين سبب آن را دار حيوان و دار آخرت گفته اند، «و انَّ الدّار الاخرة لهى الحيوان»(1)
780) ز تاريكى زلفش روز شب كن ----- زخطّش چشمه حيوان طلب كن
چشمه حيوان = منبع و اساس معرفت حقّ است.
شب كن = نيست و نابود كن
به اعتبار ظلمت، فنا و نيستى را به شب تشبيه كرده است. بنابراين كثرات و تعيّنات عالم ارواح كه مانند روز است را به وسيله تاريكى زلف معشوق كه كثرات و تعيّنات عالم مادّى است نيست و نابود كن و از عالم تعيّنات ارواح كه خطّ اشاره به آن است، عبور كن و مانند حيوان مشغول به چريدن در سبزه زار دنيا مشو و از آنجا به چشمه حيوان كه ذات مطلق خداوند است راه پيدا كن.
781) خضر وار از مقام بى نشانى ----- بخور چون خطش آب زندگانى
خضر = يكى از پيامبران است كه بنابر روايات به سبب نوشيدن آب حيات جاودانه شد.(ب-اق)
مقام بى نشانى = منظور مرتبه ذات مطلق است.
آب زندگانى = «منظورآب حيات است و آن چشمه اى است در ظلمات كه هر كس از آن نوشد حيات جاويد يابد و در اصطلاح سالكان، كنايه از چشمه عشق و محبّت است كه هر كس از آن نوشد هرگز معدوم و فانى نگردد»(2)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. عنكبوت، آيه 64.
2. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 21.

[389]

حافظ در اين باره گويد:
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند ----- واندر آن ظلمت شب آب حياتم دادند»(1)
هنگامى كه از ظلمت كثرت عبور كردى و به مقام وحدت رسيدى مانند خضر آب حيات را از چشمه ذات حقّ بخور و به زندگى جاويد دست ياب.
782) اگر روى خطش بينى تو بى شك ----- بدانى كثرت از وحدت يكايك
روى = منظور وحدت است.
خطّ = منظور كثرت است.
كثرت = ب134
وحدت = ب134
يكايك = يك به يك، كامل، به تفصيل
خطّ به اعتبار اينكه به دور يك وجه و روى مى گردد، تاريك و ظلمانى است و منظور از آن كثرات است كه به شب تشبيه شده است.
اگر سالك به دقت روى و خط معشوق را مشاهده كند بى هيچ شك و شبهه اى مى تواند وحدت را از كثرت باز شناسد و بداند كه وحدت مانند روز روشن و كثرت مانند شب تاريك است.
783) ز زلفش باز دانى كار عالم ----- زخطش باز خوانى سرّ مبهم
سرّ = نهان و كتمان، «سرّ از آن جهت تسميه نموده اند كه غير ارباب قلوب ادارك آن نمى تواند كرد»(2)
از زلف معشوق مى توان كار عالم را باز شناخت كه زلف كثرت و پريشانى عالم
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. ديوان حافظ، ص 246.
2. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 4.

[390]

است و همچنين از خطّ معشوق مى توان به راز پنهانى حجاب «كثرت» به دور «وحدت» پى برد. در مصراع دوّم از نظر زيبايى كلام «خط» كه به معنى نوشته و نامه مى باشد با «خواندن» تناسب دارد.
784) كسى گر خطش از روى نكو ديد ----- دل من روى او در خط او ديد
خطّ = ب782
روى = ب782
سالك خطّ معشوق را از روى زيبا و نيكوى او مشاهده مى كند. يعنى از وحدت، كثرت را مى بيند. به اين معنى كه حق در برابر او همچون آينه اى براى ديدن خلق خواهد بود امّا دل من روى معشوق را در خطّ او مى بيند. يعنى از كثرت وحدت را مى بيند به آن معنى كه در نزد من خلق آيينه حقّ است.
ابيات زير به اين معنى اشاره دارد:
«اى جمله جهان در رخ جانبخش تو پيدا ----- وى روى تو در آيينه كون هويدا
تا شاهد حسن تو در آيينه نظر كرد ----- عكس رخ خود ديد، بشد واله و شيدا
هر لحظه رخت داده جمالى، رخ خود را ----- بر ديده خود جلوه به صد كسوت زيبا»(1)
785) مگر رخسار او سبع المثانى است ----- كه هر حرفى ازو بحر معانى است
مگر = شايد، گويى
سبع المثانى = ب666
گويى كه چهره معشوق از غايت زيبايى و كمال، سوره فاتحة الكتاب است كه مشتمل بر تمام معانى قرآنى است و چون ذات حقّ داراى صفات هفت گانه حيات،
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. لاهيجى، شرح گلشن راز، ص 591.

[391]

علم، قدرت، ارادت، سمع، بصر و كلام است با سوره فاتحة الكتاب كه هفت آيه دارد مشابهت و مناسبت دارد و هر حرفى از آن دريايى از معانى است.
786) نهفته زير هر مويى از آن باز ----- هزاران بحر علم از عالم راز
موى = اشاره به ظهور و تجلّى حقّ دارد.
آن = اشاره به رخسار معشوق است.
در زير هر مويى از رخسار معشوق كه تجلّيات انوار حق منظور است هزاران دريا از معانى و حقايق و اسرار نهفته و پنهانى وجود دارد كه تنها عارفان به معارف حقيقى مى توانند به آن دست يابند.
787) ببين بر آب، قلب عرش رحمان ----- ز خطّ عارض زيباى جانان
عرش = تخت، آسمان، محل استقرار اسماء الهى است.(ف-ع)
مصراع اوّل اشاره به «قلب المؤمن عرش الله الاعظم»(1) دارد. و بر همين اساس قلب مؤمن، عرش خداوندى است كه به حكم آيه «و هو الذى خلق السموات و الارض فى ستة ايام و كان عرشه على الماءِ»(2) عرش خدا بر روى آب است.چهره معشوق از جهت صفا و لطافت به آب تشبيه شده ست.
بنابراين قلب انسان به سبب اينكه از تعيّنات عالم ارواح است خط چهره زيباى معشوق است بر آب.به تعبيرى ديگر قلب انسان خطى است بر چهره مانند آب كه بر چهره معشوق ظاهر شود.
 
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. حديث نبوى: دل مومن عرش و تخت خداوند است.
2. هود، آيه 7.

[392]

اشارت به خال

788) بر آن رخ نقطه خالش بسيط است ----- كه اصل و مركز دور محيط است
رخ = ب 777
نقطه خال = مقصود وحدت حقيقى است.
بسيط = ب 609
دور محيط = دايره وجود و هستى منظور است.
وحدت حقيقى جزء جدا نشدنى ذات حقّ است كه اصل و مركز دايره وجود مى باشد به تعبيرى ديگر نقطه خال كه وحدت است به چهره معشوق كه ذات حقّ است وابسته و غير قابل تجزيه مى باشد. همچنين وحدت حقيقى همچون مركز و اصل دايره هستى مى باشد.
789) ازو شد خطّ دور هر دو عالم ----- وزو شد خطّ و نفس و قلب آدم
ازو = از نقطه خال
دو عالم = ب2 و 13
از نقطه خال كه وحدت است دايره وجود در عالم مُلك و ملكوت پيدا شده است يعنى هستى هر دو عالم قائم به وجود وحدت حقيقى است. همچنين از نقطه وحدت كه مركز دايره هستى در دو عالم است نفس ناطقه انسانى و قلب آدمى ظاهر شده است. زيرا اصل همه كثرات و تعيّنات در دو عالم وحدت حقيقى مى باشد.
790) از آن، حال دل پر خون تباه است ----- كه عكس نقطه خال سياه است
نقطه خال = ب788
تباه = خراب

[393]

به اين دليل حال دلِ پر خون، خراب مى باشد كه دل به عكس نقطه خال سياه است. زيرا اصل دل آدمى قطره هاى خون سياهى است كه آن را سويداى دل مى گويند و دل صنوبرى شكل آن را احاطه كرده است و به دليل سياهى و احاطه اى كه دارد بر عكس آن خال سياه - وحدت - است كه نقطه هويّت و سبب شناسايى امور عينى مى باشد.
791) زخالش حال دل جز خون شدن نيست ----- كز آن منزل ره بيرون شدن نيست
دل عارف براى رسيدن به وحدت حقيقى از شدت فراق و دورى از معشوق پر خون است و عارف براى ديدار معشوق از مرتبه شهود كه مقام مشاهده حقّ مى باشد راهى جز آن ندارد زيرا هيچ موجودى از موجودات عالم از دايره هستى بيرون نمى باشد و هر چه هست حقّ است و غير او همه فانى است.
792) به وحدت در نباشد هيچ كثرت ----- دو نقطه نبود اندر اصل وحدت
وحدت و كثرت = ب 134 و 307
در وحدت حقيقى كثرت جايگاهى ندارد و محال است كه در وحدت، كثرت وجود داشته باشد. همچنين در اصل وحدت دو نقطه - دل و خال سياه - وجود ندارد. بنابراين از اين دو نقطه يكى اصل است و ديگرى عكس آن اصل مى باشد.
793) ندانم خال او عكس دل ماست ----- و يا دل عكس خال روى زيباست
چون ثابت شد كه وحدت دو نقطه نمى باشد شيخ چنين بيان مى كند كه آيا وحدت عكس دل عارف است و يا دل عارف عكس نقطه وحدت حقيقى است؟زيرا در دايره وجود نصف دايره كه قوس عروجى است نقطه مبدأ حقيقت انسان است و

[394]

نصف ديگر دايره كه قوس نزولى است نقطه مبدأ، وحدت حقيقى مى باشد.و چون مبدأ سير عروجى نقطه دل انسان است كه موجب معرفت و حقيقى و يقينى مى گردد پس به اين اعتبار نقطه اصلى دل خواهد بود.هر چند كه به اعتبار مبدأ اصلى نقطه وحدت اصل است.
794) زعكس خال او دل گشت پيدا ----- و يا عكس دل آنجا شد هويدا
از عكس نقطه وحدت دل آدمى پيدا مى شود كه در اين صورت وحدت اصل، و دل عكس مى باشد و يا آنكه از عكس دل آدمى نقطه وحدت پيدا مى شود كه در اين صورت دل اصل و نقطه وحدت عكس آن مى باشد.
795) دل اندر روى او يا اوست در دل ----- به من پوشيده شد اين كار مشكل(1)
دل مانند خال در چهره معشوق واقع است يعنى دل آدمى مانند خال در ذات حقّ وجود دارد كه در اين صورت روى معشوق اصل و دل فرع و عكس ذات مى باشد و يا اينكه چهره معشوق در دل واقع است يعنى حقّ در دل عارف ظاهر شده است زيرا دل مخزن اسرار الهى مى باشد و در اين صورت دل اصل است و روى معشوق فرع و عكس ذات مى باشد.
اين راز بر من پوشيده و پنهان مانده و تشخيص آن بر من دشوار و مشكل شده است.
796) اگر هست اين دل ما عكس آن خال ----- چرا مى باشد آخر مختلف حال
شيخ با قبول اينكه نقطه خال وحدت و اصل وجود و دل عارف عكس و فرع آن خال است بيان مى كند كه چرا احوال دل مختلف و منقلب مى باشد. شيخ اعتقاد
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. به من پوشيده شد اين راز مشكل (ش - ص).

[395]

دارد چون نقطه وحدت ثابت و ساكن است پس دل كه عكس آن مى باشد بايد ساكن و بر يك حال باشد و حال آنكه چنين نيست و دل هر لحظه در اضطراب و اختلاف مى باشد.
797) گهى چون چشم مخمورش خراب است ----- گهى چون زلف او در اضطراب است
مخمور = مست، خمار، مرتبه بيخودى است.
زلف = ب765
دل عارف با توجه به دگرگونى حالات گاهى همچون چشم خمار معشوق به سبب مستى خراب است و به تعبيرى ديگر دل از مستى باده عشق حقّ از خود بيخود مى شود و گاهى چون زلف معشوق دگرگون و پريشان مى گردد يعنى اسير و گرفتار تعيّنات و تعلّقات گشته، آشفته و مضطرب مى گردد.
798) گهى روشن چو آن روى چو ماه است ----- گهى تاريك چون خال سياه است
دل در دگرگونى احوال به سبب تجلّيات انوار معشوق -حق تعالى- زمانى همچون چهره تابناك ماه گونه معشوق روشن و منوّر است و زمانى ديگر به سبب ظلمت و تاريكى فراق و دورى از وصال معشوق همچون نقطه خال سياه و تيره است.
799) گهى مسجد بود گاهى كنشت است ----- گهى دوزخ بود گاهى بهشت است
مسجد = معبد مسلمانان، اشاره به مقام غلبه معنى در دل عارف است.«مسجد مظهر تجلّى جمال را گويند و بعضى گويند مسجد آستانه پير و مرشد است.»(1)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 432.

[396]

كِنِشت = معبد يهوديان، اشاره به مقام غلبه صورت است كه مرتبه موسى(عليه السلام)  است.
دوزخ = ب165، اشاره به صفت نفسانى است.
بهشت = ب165، اشاره به صفات رحمانى و مَلَكى است.
دل در اطوار مختلف خود هر لحظه دگرگون مى شود گاهى به كنه و عمق معانى و حقايق دست مى يابد و گاهى صورت ظاهر بر او غالب مى گردد و طالب ديدار صورت مى شود. زمانى اسير صفات نفسانى و لذّات مادّى است و زمانى به سبب غلبه صفات رحمانى در او بهشت است.
800) گهى برتر شود از هفتم افلاك ----- گهى افتد به زير توده خاك
هفتم افلاك = فلك هفتم، كيوان (زحل)(1)
دل هر گاه از صفات مذموم پاك گردد به امداد و ارشاد پير كامل به مقامى مى رسد كه از فلك هفتم نيز بالاتر مى رود و زمانى كه اسير دام شيطان و هواهاى نفسانى گردد از خاك پست نيز فروتر خواهد شد.
801) پس از زهد و ورع گردد دگر بار ----- شراب و شمع و شاهد را طلبكار
زهد = اعراض از دنيا، پارسايى (ف - م)
ورع = تقوى، پرهيزگارى (ف - م)
دگربار = دوباره، بار ديگر
دل چون در سير مراتب در حال تغيير و تحوّل است، زمانى از معنى به صورت او
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. دكتر سيروس شميسا، فرهنگ اشارات ادبيات فارسى، جلد اوّل، چاپ اوّل، تهران، انتشارات فردوسى، ص 27.

[397]

زمانى از صورت به معنى دگرگون مى شود.به همين سبب دل بعد از آنكه زمانى متّصف به معانى زهد و تقوى و پرهيزگارى بود، بار ديگر نزول مى كند و به لذات مادّى و هواهاى نفسانى روى مى آورد و طالب صورت ـ شراب و شمع و شاهد مادّى  ـ  مى گردد.
 

[398]


14 ـ در بيان معنى شراب و شمع و شاهد و دعوى خراباتى شدن

802) شراب و شمع و شاهد را چه معنى است ----- خراباتى شدن آخر چه دعوى است
شراب = «غلبات عشق را گويند با وجود اعمال كه مستوجب ملامت باشد و مخصوص اهل كمال است كه اخصّ اند در نهايت سلوك»(1)
شمع = ب29
شاهد = گواه و مشاهده كننده، حقّ تعالى ب29
خرابات = «شراب خانه، در اصطلاح عبارت از خراب شدن صفات بشرى و فانى شدن وجود جسمانى است.»(2)
خراباتى = «مرد كامل است كه از او معارف الهيّه بى اختيار صادر شود.»(3)
شيخ: ارباب معرفت و طالبان طريقت از بيان «شراب» و «شمع» و «شاهد» چه منظورى دارند و چه معنايى را مى جويند و مقصود آنها از خراباتى شدن چيست و چگونه حالتى است؟
803) شراب و شمع و شاهد عين معنى است ----- كه در هر صورتى او را تجلّى است
شراب شمع - شاهد = ب29و803
تجلّى = «نور مكاشفه اى است كه از بارى تعالى بر دل عارف ظاهر مى گردد و دل را مى سوزد و مدهوش مى گرداند»(4)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 281.
2. همان، ص 187.
3. همان، همان صفحه.
4. همان، ص 118.

[399]

الفاظ «شراب» و «شمع» و «شاهد» اگر به حقيقت وجودى و معرفت شهودى نظر باشد عين معنى است زيرا اين الفاظ كه معنى حقيقى اند به صورت اشياء موجود متجلّى و ظاهر مى گردند. پس حقيقت موجود يكى است و هر چه هست حقّ است.
804) شراب و شمع، ذوق و نور عرفان ----- ببين شاهد كه از كس نيست پنهان
ذوق = اولين درجه شهود را گويند. ب695
عرفان = «شناسايى و مراد شناسايى حقّ است و نام علمى است از علوم الهى كه موضوع شناخت آن حق و اسماء و صفات اوست.»(1)
شاهد = «گواه و مشاهده كننده، تجلّى جمالى ذات مطلق، شاهد حق است به اعتبار ظهور و حضور»(2)
شراب عبارت از ذوق و حالى است كه از جلوه معشوق حقيقى بر دل سالك و عاشق پيدا مى شود و سالك را مست و مدهوش و از خود بيخود مى كند و شمع نور عرفان است كه در دل عارف روشن مى گردد و هادى او در سير و سلوك حقّ مى شود. شاهد، حقّ است و او از هيچ ديده اى پنهان نمى باشد. «لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار»(3)
805) شراب اينجا زجاجه، شمع مصباح ----- بود شاهد فروغ نور ارواح
زجاجه = قطعه شيشه، قطعه اى از آبگينه(ف-م)
مصباح = چراغ، در قرآن سوره نور آيه 35 آمده است. (ب-اق)
ــــــــــــــــــــــــــــ
1. فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص 330.
2. همان، ص 277.
3. انعام، آيه 103.

[400]

«شراب» به زبان ارباب معرفت زجاجه و قطعه اى از آبگينه است كه صورت ظاهرى امور حسّى است كه حقّ در عالم مثال براى سالكى كه هنوز به مرتبه شهود جمال مطلق نرسيده است به آن صورت ظاهر مى گردد.
و «شمع» بر اساس آيه «الله نور السّموات و الارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح المصباح فى زجاجة الزجاجة كانّها كوكب درّى»(1) نور تجلّى حقّ است كه مانند نور چراغى است كه در ميان شيشه اى درخشان گذاشته شده باشد و «شاهد» درخشش و روشنايى نور تجلّى ارواح پاك است.

back pagefehrest pagenext page
 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation