|
|
|
|
|
|
دليل عقلى بر جامعيت و جاودانگى پس از آنكه به حكم روشن عقل براى بشر قانون لازم است ، و جهان و جهانيان نيازمند بهدستور و قانونند، و كشورهاى جهان را بدون قانون اداره نتوان كرد، مى گوييم : خداىجهان آيا حق قانونگذارى براى بشر دارد يا ندارد؟ اگر بگوييد ندارد، علاوه بر آنكهبرخلاف حكم خرد سخن را نديد و خدا را بى ارج شمرديد، مى گوييم :پس چرا در قرآن وديگر كتابهاى آسمانى براى بشر قانون فرستاد و برخلاف وظيفه خود رفتار كرد؟ناچار بايد بگوييم خدا حق قانونگذارى دارد: در اين صورت آيا او بهتر مى تواندقانونگذارى كند يا بشر؟ ناچار بايد گفت او. در اين صورت آيا قانونى كه در اسلامگذاشته براى هم بشر و در اين زمان عملى است يا نه ؟ اگر عملى نيست چرا تكليف بشررا در زمانهاى پيش معين كرده ، و در اين زمان آنها را سرخود نموده ؟ چه دوستى با مردمانسابق داشته و چه دشمنى با ماها دارد كه براى آنها قرآن با آن همه قوانين بزرگفرستاده و تكليف آنها را در تمام جزئيات زندگى معين كرده ، و لى ما را به خودواگذاشته تا هر كارى خواهيم بكنيم ، واز هر راهى خواهيم برويم ؟ آيا دانش خدا اين زمانكمتر است واروپاييان و اعضاى مجلس و پارلمانها از خدا بهتر قانون سازى مى كنند كهآنها را به خودشان واگذاشت ، يا آنكه با بشر لج كرده و خود را وظيفه دار قانونودادگسترى نمى داند؟ اينها همه برخلاف قانون خرد است . پس ، ناچار بايد گفت اين قانون ، كه پس از او بهحكم ضرورت قانونى نيامده ، امروز هم براى همه بشر قانون است و بايد عملى باشد. ضرورت بقاى قانون اسلام چنانكه احكام عقل بر دوگونه است : يكى احكام روشنعقل است كه در آن نيازمند نيست ؛ مانند خوبى عدل و بدى ظلم و بهتر بودن دانايى ازنادانى . اينگونه احكام را ((ضرورى ))يعنى حكم واضح و روشن گويند. ديگر احكامغير روشن است ،مانند علومى كه پس از كوشش وتحصيل به دست مى آورد. چون جبر و مقابله و فلسفه و مانند آن ، و اينها را احكام ((نظرى))، يعنى غيرواضح كه محتاج به دليل و كوشش است گويند. همين طور در قضاياىتاريخى ، بعضى قضاياست كه از ضروريات و قضاياى واضح روشن تاريخ است . امروز اگر كسى از يك نفر مورخ بپرسد كه به چهدليل شما مى گوييد سلاطين صفويه در ايران سلطنت كردند، يا نادرشاه افشار، شاهايران بود، با يك لبخند و استهزا از او عذر خواهى مى كند، يا از يك جغرافيايىبپرسند: كه گفته اروپا يكى از قطعات زمين است ؟ جوابى جز لبخند به او نبايد بدهد، و صرف وقت در چنين امر بديهى و روشنى براى اوجايز نيست . بسيارى از احكام دينى به طورى از واضحات و ضروريات شده است كه اگر از او سؤال شود، بايد سؤ ال كننده را جزو ديوانگان و بيخردان شمرد، مانند آنكه كسى بگويد:از كجا كه حضرت محمد بن عبدالله دعوى پيغمبرى كرد، و از كجا كه قرآن كتاب دينىاست ؟ همين طور كه اينها جوابى جز استهزا ندارد، اگر كسى همه سؤال كند به چه دليل قانون اسلام براى هميشه است ، و پيغمبر اسلام پييغمبر آخر الزمان وآخر پيمبران است ، جوابى جز استهزا ندارد. پيش تمام مسلمانان در تمام روى زمين ، همان طور كه قرآن را كتاب پيغمبر مى دانند ومحمدبن عبدالله را پيغمبر اسلام مى دانند،و اين از ضروريات واضحات است كه ديگردليلى لازم ندارد، به همين روشنى و واضحى ، مساءله ((خاتميت پيغمبر)) است كه هيچمسلمى در اينكه اين از دين اسلام است خود را بهدليل نيازمند نمى داند، از شدت وضوح و روشنى آن . پس ، صرف وقت كردن در يك چنينامر روشنى ، جز ضايع كردن وقت حاصلى ندارد. هر كس دين اسلام راقبول كند، خاتميت را هم بايد قبول كند. گرچه اين مطلب به اين روشنى نيازمند به دليل و روايت نيست ، لكن اينجا براى تمامكردن مقصود تمسك به حديث نيز مى كنيم . در باب امامت يكى از احاديثى كه آورديم ((حديث منزلت ))بود كه پيغمبر به امير المؤمنين فرمود: ((انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى ))؛(633) يعنى :((منزلت تو پيش من منزلت هارون است به موسى ، لكن تو پيغمبر نيستى ؛ زيرا كهپس از من ديگر پيغمبرى نمى آيد.)) گواه از احاديث بر بقاى اسلام اين حديث از طرق شيعه و سنى از متواترات احاديث است ،و معنى ((تواتر))آن است كهبه قدرى راويان آن زياد است كه يقين داريم آن را پيغمبر وارد شده است . متواتر بودناين حديث پيش شيعه معلوم است و نزد سنيان نيز متواتر است . چنانچه ((حاكم شيرازى ))كه از بزرگان و مشايخ اهل سنت است ، و ((سيوطى )) كه از محققان نامدار آن طايفه استتصريح به تواتر آن كرده است ، و ((سيوطى ))از محققان نامدار آن طايفه استتصريح به تواتر آن كرده است ، و ((تنوخى )) كه از مشايخ بزرگ سنيان است ، يككتابى مخصوص در اثبات آن نوشته و اين حديث را در صحيح بخارى و صحيح مسلم وصحيح ترمذى و صحيح ابى داوود و صحيح ابن ماجه ، معروف به سنن ابن ماجه وصحيح نسائى ، معروف به سنن نسائى و در مسند احمد بنحنبل ، امام سنيان نقل نموده و در نزد شيعه اين حديث از متواترات ، بلكه فوق آن است و دراين حديث مسلم ، پيغمبر اسلام نيامدن پيغمبر اكرم و ختم شدن قانون الهى را به همينقانون اسلام اعلان نموده . پس ، هر كس پيمبرى او را باور دارد، خاتميت او را نيز بايدباور كند. پيرامون ناسخ و منسوخ پس از آنكه ثابت شد كه قانون اسلام براى هميشه و همه كس است و خود خدا در آيه (3)از سوره مائده ، پس از آنكه امير المؤ منين را به خلافت نصب كرد، اعلانكامل شدن دين و تمام شدن نعمت و خشنود شدن خود را از اسلام نموده ، مى فرمايد:((اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا)).(634) عدم ورود نسخ در احكام اسلام پس قانون اسلام را خدا كامل و تام شمرده ، و چنين قانونى كه در پيشگاه خدا بهكامل و تام بودن شناخته شده ، كسى ديگر نتواند آن را سنخ كنند، معنى آن تخلف ازقانون خداست كه خرد نمى پذيرد، و خود خدا نيز قانونى نخواهد فرستاد، زيرا كهنبوت را چنانچه ديديم ختم كرده است . اينجا بايد به حكم خرد رجوع كرد و از قانونهاى خدايى تا آن اندازه كه در دسترس خرداست بررسى كرد تا ببينيم در اينگونه قانون كه اسلام آورده راهى براى نسخ باز است، يا آنكه اينها چون كامل و با هر زمانى مناسب است نبايد نسخ شود، و نسخ آنها از حكمخرد بيرون است . گرچه اين بررسى يك وقت زيادترى مى خواهد كه مقايسه ميانه عقايدو آرا و قانونهاى جهانيان ، يكان يكان با آنچه بايد مقايسه كرد تا بيخرديها روشنشود. قوانين قابل نسخ به طور كلى قانونهايى كه قابل نسخ است ، عبارت از قوانينى است كه براى ادارهكردن زندگانى معنوى و مادى بشر كافى نباشد،و يا قانونى بهتر از آن بتواندزندگانى مادى و معنوى او را اداره كند، و همه مى دانيم و در فلسفه اعلا مبرهن است -چنانچه راءى فلاسفه را در گفتار اول ديديد - كه از براى انسان دو زندگانى است :يكى زندگانى مادى دنيايى كه در اين جهان است ، و يكى زندگانى معنوى آخرتى كه درجهان ديگر است ، و از براى هر يك از اين دو زندگانى ، ساز و برگ و ابزارى است كهبايد با كوشش انسان تهيه آن شود، و در فلسفه اعلا و قرآن كريم و دستورات همه انبياثابت است كه ساز و برگ آن جهان را نيز اينجا بايد تهيه كرد، و براى اثبات اين ادعاهمان دستورات روحى انبيا كفايت مى كند، و هر كس به قرآن رجوع كند اين مطلب را بهخوبى خواهد دريافت . پس از اين مقدمه گوييم هر قانونى كه براى اداره حيات مادى تنها يا معنوى تنهاگذاشته شده باشد ما آن قانون را به قانونيت و آن دين را به زندگانى نمى شناسيم . نظرى به قانون مادى و معنوى اسلام تمام قوانين بزرگ اسلام داراى اين دو جنبه است كه هم نظر به حيات مادى و فراهم ساختنساز و برگ آن دارد و هم نظر به حيات معنوى و ساز و برگ آن ، مثلا دعوت به توحيد وتقوا كه بزرگترين دعوتهاست . در اسلام چنانچه تهيه ساز و برگ زندگانى معنوى رامى كند در زندگانى مادى و كمك كارى به نظم كشور و حيات اجتماعى و اساس تمدندخالت كامل دارد. يك توده اگر با توحيد و تقوا بودند چنانكه روح آنها بزرگ وكامل مى شود كشور آنها نيز با عظمت و زندگانى اجتماعى و سياسى آنها نيز با عظمت مىشود. قانون مالى مثلا در اسلام كه براى اداره كشور و احتياج زندگانى مادى وضع شده ، بهطورى وضع شده است كه جنبه زندگانى معنوى در آن منظور است و كمك كارى بهزندگانى معنوى مى كند. از اين جهت در دادن بيشتر مالياتها قصد تقرب به خدا كه باواسطه آن زندگانى معنوى تاءمين و روح انسانى بزرگ مى شود، شرط شده است و همينطور در قانون نظام و قضا و ديگر قوانين . قانون نظام در كشورهاى جهان ، گو كه عظمت به كشور بدهد، لكن حيات معنوى را بهطورى ساقط مى كند و روح را از معنويت مى اندازد كه گفتنى نيست ، لكن نظام اسلام درعين حال كه عظمت كشور را بهتر مى تواند اداره كند كمك كارى بزرگ به زندگانىمعنوى مى كند، چنانچه خدا اين معنى را گوشزد كرده ، و كشتگان در راه خود را بهزندگانى جاويدان و ناز و نعمت در پيشگاه خود دعوت كرده . در اسلام زندگانى مادى ومعنوى را به هم آميخته ، و هر يك را كمك كار ديگر قرار داده ، چنانكه قانون شناسان اينمعنى را خوب مى دانند و اين يكى از از بزرگترين شاهكارهاست كه از مختصات اين قانوناست و در قانونهاى آسمانى ديگر ناچار كم و بيش بوده است ، و اين اجمالى بين قانونجهانيان و قانون خدا خوب مى توان فهميد كه اين قوانهاى بيهوده چقدر سست و بى پايهاست و چنين قانونهايى حق ندارد با قانون خدايىمقابل شود و در پيش آن عرض اندام كند. قوانين مالى و نظامى ما اگر بخواهيم تشريح كنيم قانونهايى را كه براى ساز و برگ زندگانى معنوىوضع شده است ، نيازمند به يك كتاب جداگانه و بحثهاى فلسفه مى شويم و آن در خوراين اوقات نيست . اينجا مقايسه مى كنيم ميان قانونهاى كشورى و لشكرى اسلام با قوانينديگر، تا معلوم شود اين قانون علاوه بر آنكه براى اداره كشور كافى است ؛ هر چهكشور ترقى كند قانون نيز دنبال آن ترقى مى كند، از همه قانونها نيز بالاتر است . قانون مالى اسلام كه اساس حيات كشور بر آن است ، چنانچه در پيشتر ديديم به طورىوضع شده است كه هر چه كشور اسلامى رو به ترقى گذارد ماليات آن به تضاعفترقى كند، چنانچه از مراجعه به قانون خالصه جات مطلب واضح مى شود و يك همچوقانونى كه چنين كشى دارد و خود دنبال احتياجات بزرگ مى شود،قابل نسخ نيست بلكه براى هميشه و همه كشورها وضع شده است . قانون نظام اسلام نيز همين طور است ؛ زيرا نظام اجتماعى به قدر احتياج است و نظاماجبارى گاهى به بسيج عمومى مى رسد، و چنين قانونى كه هر چه جهان رو به تمدن رودو كشور بزرگ شود آن نيز بزرگ مى شود و رو به ترقى مى گذارد،قابل نسخ نيست و بهتر از آن چيزى تصور نمى شود، و قانون قضاوت چنانكه ديديد بابهترين طرز انجام مى گيرد و در عين حال نزديك به حقيقت و باكمال سهليه و سادگى تمام مى شود و با قوانين ديگر، زمين تا آسمان فرق داشت و چنينقانونى نسخ بردار نيست . اينها اصول قوانين كشور است و قوانين فرعيه نيز هر يك در اسلام به طور كافى هستكه با بررسى ، حال آن معلوم مى شود. در اينجا ما بايد به اصل اشكال جواب بدهيم ، با آنكه بى پايه بودن آن را تا اينجاروشن كرديم . مى گويد:((اين مسلم است كه هم در قرآن و هم در حديث ، ناسخ و منسوخزياد است .)) جريان نسخ در قرآن و حديث جواب آن است كه زياد بودن ناسخ و منسوخ در قرآن و حديث دروغ است . در تمام احاديثگمان ندارم بتوان يك ناسخ و منسوخ پيدا كرد. خوب بود نويسنده از اين زياد چند مثالىمى آورد تا مورد استفاده مى شد؛ و اما در قرآن بسيار كم است و آن هم در قانونهاى اساسىكلى نيست ؛ مثلا در قانون مالى يا قضايى يا نظام يا مانند اينها، ابدا ناسخ و منسوخنيست . بلى ، گاهى يك تغييرى جزئى داده شده است و در بعضى عبارات گاهى تصرفىشده است ، اين هم در جزئيات بوده ، و نكته آن هم ، آن است كه البته در ابتداى امر نمىتوان يكمرتبه تمام قوانين را آورد و تمام آرا و عقايد واعمال مردم را زير پا گذاشت . اين است كه اسلام به طور تدريج پايه هاى قانون رابنا گذاشت تا آنكه در خلال بيست و چند سال قوانين خدايى وضع شد و دين ،كامل و تمام شد. پس ، اينكه گفته است ناسخ و منسوخ در قرآن و حديث زياد است ، ازبيخبرى از اسلام و قانون آن و قرآن و حديث است ، و اينكه گفته ، لابد اين ناسخ ومنسوخ براى اقتضاى زمان بوده ، حرف بيهوده است ؛ زيرا هر كس به موارد نسخ رجوعكند، مى بيند بعضى جزئياتى است كه به ملاحظهحال مردم تخفيفى يا تغييرى داده شده است ، و آنچه براى اقتضاى زمان تغيير بايد دادهشود قانونهاى كلى اساسى است از قرآن و مواردى كه مى گويند نسخ شده است اطلاعداشته باشد، بى پايه بودن سخنان اينان را مى فهمد. يكى از قانونهاى عمومى كه در اسلام گذاشته است ، يك طور قوانينى است كه براىمراعات توده موكل بر قانونهاى ديگر، خدا قرار داده ؛ مانند قانون حرج و قانون ديگراست براى مراعات حال مردم . اسلام با گذراندن اينگونه قانونها، مراعات مقتضيات زمانها و كشورها و اشخاص را بهطور كافى كرده است ، پس اگر در بعضى كشورها يا براى بعضى اشخاص ، مقتضياتچيزى پيش بياورد به موجب اينگونه قوانين ، تغييراتى در قانونهاى اولى داده مى شودو اشكال اين بيخردان بكلى مرتفع مى گردد. كشف الاسرار - صفحه : 305 -315 اكتفاى به ظاهر يا باطن ، نقص در شريعت ختميه بعضى اهل ظاهر، علوم قرآن را عبارت از همان معانى عرفيه عاميه و مفاهيم سوقيه وضعيهمى دانند؛ و به همين عقيده تفكر و تدبر در قرآن نكنند؛... و بعضى اهل باطن ، به گمان خود از ظاهر قرآن و دعوتهاى صوريه آن ، كه دستورتاءدب به آداب محضر الهى و كيفيت سلوك الى الله است - و آنهاغافل از آن هستند - منصرف شوند و با تلبيسات ابليس لعين و نفس اماره بالسوء از ظاهرقرآن منحرف ، و به خيال خود به علوم باطنيه آن متشبث هستند؛ با آنكه راهوصول به باطن از تاءدب به ظاهر است . پس ، اين دو طايفه هر دو از جاده اعتدال و از نور هدايت به صراط مستقيم قرآنى محروم وبه افراط و تفريط منسوبند... اهل ظاهر بدانند كه قصر قرآن را به آداب صوريه ظاهريه و يك مشت دستورات علميه واخلاقيه و عقايد عاميه در باب توحيد و اسما و صفات ، نشناختن حق قرآن و ناقص دانستنشريعت ختميه است ، كه بايد اكمل از آن تصور نشود و الا ختميت آن در سنتعدل ، محال خواهد بود. پس ، چون شريعت ، ختم شرايع و قرآن ، ختم كتب نازله و آخرينرابطه بين خالق و مخلوق است ، بايد در حقايق توحيد و تجريد و معارف الهيه ، كه مقصداصلى و غايت ذاتى اديان و شرايع و كتب نازله الهيه است ، آخرين مراتب و منتهى النهايهاوج كمال باشد، و الا نقص در شريعت كه خلافعدل الهى و لطف ربوبى است ، لازم مى آيد؛ و اين خود محالى است فضيح و عارى استقبيح كه با هفت دريا از روى اديان حقه ، لكه ننگش شسته نشود،و العياذبالله . و اهل باطن بدانند كه وصول به مقصد اصلى و غايت حقيقى ، جز تطهير ظاهر و باطن نيست؛ وبى تشبث به صورت و ظاهر، به لب و باطن نتوان رسيد؛ و بدون تلبس به لباسظاهر شريعت راه به باطن نتوان پيدا كرد؛ پس در ترك ظاهر،ابطال ظاهر و باطن شرايع است ؛ و اين از تلبيسات شيطان جن و انس است . آداب الصلوة - صفحه : 290 -291 ضرورت جامعيت كتاب خاتم چون نبوت ختميه و قرآن شريف آن سرور، از مظاهر و مجالى يا از تجليات و ظهورات مقاماحدى و حضرت اسم الله الاعظم است ، از اين جهت محيطترين نبوات و كتب و شرايع وجامعترين آنهاست ، و اكمل و اشرف از آنها تصور نشود؛ و ديگر از عالم غيب به بسيططبيعت ، علمى بالاتر يا شبيه به آن تنزل نخواهد نمود؛ يعنى آخرين ظهوركمال علمى كه مربوط به شرايع است همين ،و بالاتر از اين مكاننزول در عالم ملك ندارد؛ پس خود رسول ختمى اشرف موجودات و مظهر تام اسم اعظم است، و نبوت او نيز اتم نبوات ممكنه و صورت دولت اسم اعظم است كه ازلى و ابدى است ؛و كتاب نازل به او نيز از مرتبه غيب به تجلى اسم اعظمنازل شده ؛ و از اين جهت ، از براى اين كتاب شريف احديت جمع وتفصيل است و از ((جوامع الكلام )) است (635)، چنانچه كلام خود آن سرور نيز ازجوامع كلم بوده ؛ و مراد از ((جوامع الكلام )) بودن قرآن ، يا كلام آن سرور، آن نيست كهكليات و ضوابط جامعه بيان فرمودند- گرچه به آن معنى نيز احاديث آن بزرگوار ازجوامع و ضوابط است ، چنانچه در علم فقه معلوم است - بلكه جامعيت آن عبارت از آن استكه چون جميع طبقات انسان در تمام ادوار عمر بشرىنازل شده ، و رافع تمام احتياجات اين نوع است ، و حقيقت اين نوع ، چون حقيقت جامعه است وواجد تمام منازل است از منزل اسفل ملكى تا اعلا مراتب روحانيت و ملكوت و جبروت ، و از اينجهت افراد اين نوع در اين عالم اسفل ملكى اختلافات تامه دارد و آنقدر تفاوت و اختلافىكه در افراد اين نوع است در هيچ يك از افراد موجودات نيست - اين نوع است كه شقى دركمال شقاوت و سعيد در كمال سعادت دارد، اين نوع است كه بعضى از افراد آن از جميعانواع حيوانات پست تر و بعضى افراد آن از جميع ملائكه مقربين اشرف است - بالجمله ،چون افراد اين نوع در مدارك و معارف ، مختلف و متفاوتند،قرآن به طورىنازل شده كه هر كس به حسب كمال و ضعف ادراك و معارف و به حسب درجه اى كه از علمدارد از آن استفاده مى كند. آداب الصلوة - صفحه : 309 -310 پيرامون اعتبار و ارزش حديث ادعاى خدشه در دومين منبع دين در گفتار ششم مى گويد:((دين امروز ما مى گويد وظيفه (اى ) را كه خدا براى آدمىقرار داده ، در ميان احاديثى است كه ما در دست داريم و بر اين سخن همدليل از ((كتاب و سنت و عقل و اجماع )) آورده اند؛ ولى همه آنها را خودشان جواب داده اند،بجز دو دليل كه آن را هم من جواب مى دهم ، و سپس دليلهاى درست نبودن اين اخبار را مىآورم )). شما از همين جا خيانتكارى و دروغ بندى به دين را ببينيد؛ زيرا قانونهاى كلى اساس ؛مانند قانون ماليات و قانون قضا و قانون نظام و قانون ازدواج و طلاق و قانون ميراث ،و قانون معاملات از قبيل تجارت و اجاره و صلح و هبه و مزارعه و شركت و مانند آنها، وقانون ثبت ، و قانون مجازات عمومى مانند حدود و قصاص ، و قانون تبليغات و قانونجلوگيرى از منكرات مانند شرب مسكرات و قماربازى و ساز و نواز و زنا و لواط و سرقتو خيانت و قتل و غارت ، و قانون تطهير و تنظيف ، و قانون كلى عبادات مانند نماز و روزه وحج و وضو و غسل و امثال آنها، همه در ((قرآن )) وارد است و در حقيقت ، احاديث تشريح وتوضيح همين قوانين كليه است كه در قرآن به طور كلى ذكر شده است . پس ، اينكه اين نويسنده بيخبر مى گويد:((دين ما مى گويد وظيفه ما در همين احاديث است)) جز دروغگويى و ماجراجويى نيست و ما پس از اين ثابت مى كنيم كه فرضا قانونهاىدينى در احاديث باشد اشكالى لازم نمى آيد. و اما اينكه مى گويد:((دليلهايى آوردند و همه را خودشان رد كردند مگر دودليل ))پايه اطلاعات او را به خوبى روشن مى كند، زيرا هر كس جزئى اطلاعات ازكتابهاى اصول داشته باشد، مى داند كه دليلهايى كه از سنت متواتره آوردند، موردقبول آنهاست و آن را رد نكردند و دليلهاى ديگر را نيز بسيارىقبول كردند. پيرامون دليل انسداد نويسنده در بيان آن دو دليل كه مى گويد علما آوردند و رد نكردند، چنين مىنويسد:((اول دليل ، ((انسداد))است كه مى گويند ما مى دانيم كه خدا ما را مكلف كرده ، ومى دانيم كه آن تكليف هم در ميان همين اخبار است .حال كه دست ما به علم نمى رسد، ناچاريم به همين اخبارعمل كنيم .))... خوانندگان محترم بدانند و از اهل اطلاع بپرسند كه اين گوينده بكلى برخلاف سخنگفته است ؛ زيرا دليل انسداد را علما رد كردند و انسداد باب علم را درست نمى دانند،بلكه باب علم را باز و مفتوح مى دانند و راه بر قانونهاى خدايى و تكليفاى دينى راروشن و باز مى دانند و اين بيخرد يك دليل انسدادى به گوشش خورده ، ديگر نمى داندكه دليل انسداد را كه در كتابها ذكر كردند، براى اين است كه يكى دو نفر علما آن رادليل دانسته اند و ديگران يكسره آن را رد كردند، و امروز احدى از علمادليل انسداد را درست نمى داند و همه يكدل و يك جهت آن راباطل مى دانند. نويسنده مى گويد: ((دليل دوم كه براى درست بودن اخبار آوردند((سير عقلا))(است )؛يعنى اگر كسى خبرى را از جايى شنيد آن را مى پذيرد مانند تاريخ ؛ پس ما هم بايد ايناخبار را بپذيريم .آرى ، اين سخن درست است ؛ ولى تا وقتى كه دليلى برنادرستى آننداشته باشيم ، چنانكه امروز به همين جهت تاريخ پيشداديان را نمى پذيريم . و ماگذشته از آنها كه تا اينجا گفته شد، شش دليل بر نادرستى اين احاديث داريم )). ((سير عقلا)) يكى از دليلهاى محكم بر عمل كردن به اخبار است و نظام زندگى تماممردم و نظام كشورهاى جهان بر آن است . تمام مال التجارها كه از بلادى به بلادى حمل ونقل مى شود و تمام قوانينى كه در كشورهاى جهان اجرا مى شود و تمام تبليغاتى كه ازطرف حكومتها و پارلمانها به اهالى يك كشور مى شود، يا به وسيله راديو با به وسيلهروزنامه ، همه از اين قبيل است . نويسنده نيزاصل ((سير عقلا)) را قبول كرده است ، لكن ششدليل آورده بر نادرستى اين احاديث ، و ما آنها را مى آوريم و مورد خطاى او را ذكر مى كنيم: نويسنده كتابچه ، اين اشكالات را در ضمن سؤال يازده و دوازده نوشته ، پس جواب از اين اشكالات عين جواب از آن دو پرسش است . عدم هماهنگى ميان حكم عقل و برخى احاديث 1 - بسيارى از اين احاديث با عقل نمى سازد. نمونه هاى چندى از اين اخبار در گفتارهاىپيش گذشت . جواب آنها نيز در اين كتاب گذشت ، لكن فرض مى كنيم كه رواياتى در كتابها باشدكه با عقل نسازد، بايد همان روايات را كنار گذاشت . جرم ديگر كتابها و اخبار ديگرچيست ؟ مثلا شما اگر به گفته خودمان تاريخ پيشداديان را نپذيرفتيد، بايد تاريخصفويه را هم نپذيريد يا اگر در بعضى تواريخ يك چيزى برخلافعقل شما نقل شد، بايد تمام تواريخ را كنار بگذاريد؟ اگر اين كلام درست باشد بايدتمام اخبارى كه در جهان منتشر مى شود كنار گذاشت و رشته زندگى را يكباره از همگسيخت ؛ زيرا در ميان اخبار جهان خلاف عقل بسيار است ، آيا اين بيخردى نيست ؟ احاديث و نحوه مطابقت آنها با عقل در اينجا يك نكته است كه اين نويسنده از آن بكلى بيخبر است و از اين جهت به ستيزهبرخاسته ، اين اشكالات را كرده ، و با روشن شدن آن ، راه اشكالها بكلى بسته مى شودو آن ، آن است كه اساسا احاديثى كه در دست ماست بر دو گونه است : يكى ، احاديثى است كه ((جنبه عملى ))دارد؛ يعنى احاديثى كه در پيرامون قانونهاىاسلام وارد شده است و بايد به آنه عمل شود، مانند احاديثى كه در عبادات و دستور آنهاوارد است ، يا در تشريح و توضيح قوانين كشورى ازقبيل قانون قضايى و مالى و نظامى و مانند آنان وارد است ؛ و ديگر احاديثى كه جنبه عملىندارد مانند تاريخهايى كه نقل شده ، و اخبارى كه راجع به فلكيات و جغرافيا و هيئت وتشريح و امثال آن وارد شده ، و به عبارت ديگر احاديثى كه فقط ((جنبه عملى )) دارد. علما و فقها چنانكه در كتابهايشان نوشته اند، احاديثى كه ازقبيل دسته دوم است كه فقط جنبه تاريخى يا عملى دارد اساسا حجت نمى دانند و مورد اعتناو بررسى هم قرار ندادند، و مى گويند در بحث اينها اثرى ندارد، اگر آنها موافق علم وعقل شد كه همان علم و عقل در كار است و اگر مخالف آن شد بايد آنها را كنار گذاشت . اين بيخرد گمان مى كند كه علماى اسلام مى گويند اگر خبرى وارد شد برخلاف برهانعقلى ، آن را هم بايد چسبيد و نگاه داشت . آنها خودقبل از اينكه از اين نويسندگان در عالم اثرى باشد، در كتابهاى خود نوشتند و گوشزددانشجويان كردند كه اخبار مخالف عقل ، يك پول سياه نمى ارزد؛ لكن آن عقلى كه آنها مىگويند با عقل شما خيلى فرق دارد. آن عقل ، يعنى ((برهان عقلى ))،عقل شما ((سليقه و عادات )) است . از اين جهت پرداشتن فرشتگان را مى گفتيد خلافعقل است ، با آنكه شما دليلى بر آن نداريد جز آنكه با سليقه شما نمى سازد،و يا آنكهآمدن ملائكه نزد امام را گفتيد خلاف عقل شما نمى سازد، و يا آنكه آمدن ملائكه نزد امام راگفتيد خلاف عقل است و ما مشت شما را باز كرديم در گفتاراول ، به آنجا رجوع كنيد.(636) آرى ، اگر صد حديث فرضا وارد شود كه خدا دوتاست يا اجتماع ضدين جايز است مثلا، ياسه زاويه مثلت ، مساوى با سه قائمه است ما آن را نمى پذيريم ، لكن اخبارى كه راجعبه تشريع و توضيح قانونهاى خدايى است و جنبه عملى دارد، آنها را علما مورد بررسىكامل قرار دادند و در اطراف آنها كتابها نوشته اند؛ كتابوسائل كه از بزرگترين كتابهاى اسلامى است و در آن اينگونه اخبار كه موردعمل است وارد شده ، ببينيد اگر يك روايت برخلافعقل در آن ديديد، حق داريد كه گفتار اين بيخردان را بپذيريد. از اينجا راهى باز شد به جواب اشكالات اين بيخرد كه ندانسته و از كتابهاى عملى وغير عملى بررسى نكرده ، همه را يك دسته كرده ، و به اشكالات برخاسته ، با آنكهخود علما اين مطلب را از اول امر متوجه بوده ، و گفته اند... توضيحى پيرامون اعتبار و صحت احاديث بحارالانوار كتاب بحارالانوار كه تاءليف عالم بزرگوار و محدث عاليمقدار، محمد باقر مجلسى است، مجموعه اى است از قريب چهار صد كتاب و رساله كه در حقيقت يك كتابخانه كوچكى استكه با يك اسم نام برده مى شود. صاحب اين كتاب چون ديده ، كتابهاى بسيارى از احاديثاست كه به واسطه كوچكى و گذشتن زمانها از دست مى رود، تمام آن كتابها را بدون آنكهالتزام به صحت همه آنها داشته باشد، در يك مجموعه به اسم بحارالانوار فراهم كرده، و نخواسته كتابى عملى بنويسد، يا دستورات و قوانين اسلام را در آنجا جدا كند، درحقيقت بحار خزانه همه اخبارى است كه به پيشوايان اسلام نسبت داده شده ، چه درستباشد يا نادرست . در آن كتابهايى هست كه خود صاحب بحار آنها را درست نمى داند و اونخواسته ، كتاب عملى بنويسد تا كسى اشكال كند كه چرا اين كتابها را فراهم كردى .پس ،نتوان هر خبرى كه در بحار است ، به رخ دينداران كشيد كه آن خلافعقل يا حس است ، چنانكه نتوان بى جهت اخبار آن را رد كرد كه موافق سليقه ما نيست ، بلكهدر هر روايتى بايد بررسى شود و آنگاه ما ميزانهايى كه علما دراصول تعيين كردند، عملى بودن يا نبودن آن را اعلان كرد. ناسازگارى بعضى احاديث با علم يا حس 2 - بسيارى از آنها با علم و گاهى با حس نمى سازد. (نمونه حديث ديده شود) اگرفرض كرديم حديثى با علم قطعى ؛ يعنى علمى كه به برهان ثابت باشد نسازد، آننيز بايد رد شود، لكن در احاديث دسته اول ، كه جنبه علمى دارد و مورد اعتنا و اعتبار است ،چنين حديثى وجود ندارد. اگر چنين حديثى باشد، در احاديث غير عملى است كه فقها ازاول ، حجت بودن آن را منكرند و نمونه حديثى كه ذكر مى كند، همان احاديث راجع بهجغرافيا يا فكيات يا هيئت است كه در بحار ذكر شده است وحال آنها را معلوم كرديم ، چنانچه اگر حديثى با حس نسازد نيز موردقبول نيست . لكن بايد دانست كه احاديث ((جابلقا)) و ((جابلسا))مخالف علم قطعى وحس نيست ؛ زيرا ما نمى دانيم در مشرق و مغرب دنيا چنين شهرهايى هست يا نيست . شايد دركرات ديگر يا منظومات شمسى ديگر چنين شهرهايى باشد؛ و همين طور اخبارى كه راجعبه آسمان آمده ، ما نمى توانيم اصطلاح آنها در آسمان چيست ؟ آيا مدار شمسها و كواكب استيا چيز ديگر، و جمله ديگر، و جمله كلام آنكه اصلا مراد گوينده معلوم نيست تا بدانيمخلاف علم يا حس است ، به علاوه شايد پانصدسال راهسال نورى باشد و علم و حس راه ندارد كه بداند پس ازپانصدسال نورى چه خبر است در عالم . تكذيب بيجا كار خردمندان نيست . و اما حديث ((غروب شمس ))و ((رفتن از آسمانى به آسمانى ))و ((رسيدن به زيرعرش و سجده كردن )) و مانند اينگونه احاديث ، مراد درست معلوم نيست . اولا ((آسمان))يعنى چه ، و ثانيا ((عرش )) يعنى چه ؟ عرش در اصطلاح حديث به چند معنى آمده ،آيا كلام يك مراد است ، و ثالثا ((سجده ))يعنى چه ؟ شايد سجده مانند آيه قرآن باشدكه در سوره ((رحمن )) مى گويد: ((النجم والشجر يسجدان ))(637) يعنى ((گياهو درخت سجده مى كنند)).خوب است قرآن را رد كنيم كه خلاف حس گفته ، يا آنكه بگوييمسجده اينها خاضع بودن و بر سنت خدايى سير وحركت كردن است . شمس نيز روى سيرخدايى كه سير مى كند وپيش خدا خاضع است و سجده كرده است و البته با امر خدا غروبو طلوع مى كند و مددهاى غيبى به آن مى رسد،چنانچه خدا مى گويد: ((يسبح له ما فىالسموات و الارض ؛ همه موجودات ذكر خدا مى كنند))(638) تفاوت مدركين آيات و احاديث عملى و علمى جمله كلام آنكه هيچ يك از اين احاديث كه آورده از باب آن كه مراد معلوم نيست ، نتوان دربارهآنها حرفى زد. آرى ، يك حرف باقى مى ماند و آن ، آن است كه اين احاديث را چرا گفتهاند، در صورتى كه مراد درست معلوم نبوده ؟ جواب آن است كه فرضا كه حديث صحيحباشد، و بگوييم گفته شده است ،از قرآن كه بالاتر نمى شود، در قرآن نيز آياتبسيارى است كه مراد را ما نمى دانيم ؛ مانند اوايل سور، شما براى اين آيات چه معنىدرستى سراغ داريد:الم (639)،المر(640)،حم (641) حمعسق (642) كهيعص (643)،ق (644)،ن (645)و مانند آنها. در اينجا بايد ما خوانندگان راتوجه دهيم به يك نكته كه براىحل بسيارى از اشكالات ،بايد آن را دانست و آن ،آن است كه چنانچه گفتيم احاديث اساسابر دو گونه است :يكى احاديثى كه ((جنبه عملى )) دارد و آن قانونهايى است كه براىزندگانى اين جهان يا آن جهان وضع شده است ، و ديگر احاديثى كه ((جنبه علمى )) داردو آن قانونهايى است كه براى زندگانى اين جهان يا آن جهان وضع شده است ، و ديگراحاديثى كه ((جنبه علمى )) دارد و از قبيل قانونهاى كشورى و لشكرى و مانند آن نيستكه بايد به مورد اجرا و عمل گذاشت ، مانند احاديثى كه در باب قضا و قدر و جبر واختيار، يا در باب هيئت و نجوم و مانند آن آمده است ؛ و در قرآن نيز همين دو گونه آيات وارداست :يكى ((آيات عملى )) كه بايد توده به آنعمل كنند و در كشور بايد به مورد اجرا گذاشت ، و ديگرى ((آيات علمى )) كه چنين نيست. ناچار احاديث و آياتى كه از دسته اول است ، چون عمومى است و براىعمل كردن است ، بايد با فهم عموم درست بيايد و در آنهاتاءويل و توجيه راه ندارد. البته قانونى كه براى يك مملكت وارد شد، نبايد طورىوضع شود كه اهالى آن مملكت آن قانون را نفهمند. آرى ، ممكن است تشريح و توضيحقانون ، باز محتاج به دانشمندانى باشد؛ لكن اين غير ازتاءويل است ؛ لكن آيات و احاديثى كه راجع به عمليات است و جنبه عملى ندارد، لازم نيستگوينده آنطورى بگويد كه همه كس آن را بفهمد، بلكه ممكن نيست اينگونه چيزها را بافهم عموم توده بيان كرد؛ مثلا يك نفر طبيب يك وقت مى خواهد يك دستور حفظ الصحة براىاهالى كشور بنويسد؛ ناچار بايد طورى بنويسد كه توده آن را بفهمد؛ زيرا اين دستوربراى عمل است ؛ لكن يك وقت مى خواهد يك كتاب علمى بنويسد، البته اين كتاب را نمىتواند طورى بنويسد كه همه توده آن را بفهمند. التبه كه مبتنى بر يك قواعد بسياردقيق علمى است ، ناچار براى يك دسته دانشمندان نوشته مى شود و ديگران حق دخالت درآن ندارند و اگر خردمند باشند اعتراض هم نمى كنند كه چرا طورى اين كتاب را ننوشتىكه حمالان و جامه داران نيز بفهمند. قرآن و حديث نيز قانونهاى علمى را كه براى توده آوردند، طورى بيان كردند كه مردممى فهمند؛ لكن علوم قرآن و حديث را همه كس نمى تواند بفهمد و براى همه كس هم نيامدهاست ، بلكه بعضى از آنها رمز است ميان گوينده و يك دسته خاصى ، چناكه دولتبعضى تلگرافات رمزى دارد كه صلاح كشور نيست كه (كسى ) آنها را كشف كند،تلگرافخانه هم از آن تلگراف چيزى نمى فهمد. وجود رمز در قرآن و حديث در قرآن از اينگونه رمزهاست كه حتى به حسب روايات ،جبرئيل هم كه قرآن را آورد، خود نمى دانست معنى آن را، فقط پيغمبر اسلام و هر كس را اوتعليم كرده ، كشف اين رمزها را مى توانستند بنمايد، مانند همان حروفى كه دراول سوره هاست و در قرآن صريحا اين سخن را گوشزد مردم كرده در آيه 7 از سورهآل عمران : هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هم ام الكتاب و اخر متشابهات ،فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه مه ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله و مايعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به الخ (646) در اينآيه تصريح شده است به اينكه آيات بر دو گونه است : يك آيات محكمات كه تاءويلىندارد و همه آن را مى فهمند و يك آيات متشابهات كهتاءويل دارد و از قبيل رمز است و تاءويل آن را جز خدا و راسخان در علم كسى نمى داند. پس ، اينكه اين نويسنده به تقليد بعضى بيخردان گفته:((تاءويل معنى ندارد و كار بسيار بيجايى است ؛ زيرا مسلم است كه اگرعاقل چيزى بگويد، مقصودش همان است كه عرف از آن مى فهمد. اگر غير از اين باشدزندگى به هم مى خورد)) از جهل و بيخردى است ، مانند آن است كسى بگويد اگررياضيات عالى يا قانون ابوعلى را به زبان توده ننويسند، نظام زندگى به هم مىخورد. بايد در جواب گفت :اينگونه علم ، عمومى نيست و مربوط به زندگى عموم هم نيست، بلكه اينها را نمى توان طورى نوشت كه عموم از آن استفاده كنند. مضامين برتر از فهم عموم در قرآن و حديث قرآن و حديث براى طبقات مختلفه مردم آمده است ، در آنها علومى است كه مخصوصين بهوحى مى فهمند و ديگر مردم بهره (اى ) از آن ندارند،و علومى است كه براى يك طبقه عالىاز دانشمندان است و ديگران از آن بكلى بى بهره هستند؛ مانند براهينى كه بر تجرد واجبو احاطه قيومى اوست كه شماها اگر تمام قرآن را بگرديد، نمى توانيد اينگونهمسائل را از قرآن استفاده كنيد؛ لكن اهل آن مانند فيلسوف بزرگ ((صدر المتاءلهين )) وشاگرد عاليمقدار او ((فيض كاشانى )) علوم عاليه عقليه را از همان آيات و اخبار كهشماها هيچ نمى فهميد استخراج مى كنند. آرى ، هر كس نبايد در علوم قرآن و حديث دخالت كند، و قرآن و حديث نيز نهى از اينتصرفات جاهلانه كرده است كه شما بيخردان پا از گليم خود دراز نكنيد. جمله كلام آنكهاحاديث بسيارى كه در اينگونه علوم وارد است ، در صورت صحت مبتنى بر يك اصطلاحاتو رمزهايى است كه مردم نمى توانند از آن استفاده كند؛ مانند اخبار كوه قاف ، و اخبار گاوو ماهى ، و اخبار رعد و برق و زلزله و صاعقه و مانند آنها، كه در اين كتابچه آورده ، بهگمان آنكه اينها چيزى است كه با آن بتوان از زير بار قرآن و حديث بيرون رفت . مافرضا كه تمام اين احاديث را باطل بدانيم ، باز به حكمعقل از احاديث ديگر نمى توانيم چشم پوشى كنيم ؛ زيراباطل بودن يك كتاب كه در نظر علما هم اعتبارى ندارد، يا رد كردن يك حديث كه خودمحدثين هم مى گويند بايد آن را رد كرد، موجب نمى شود كه احاديثى كه جنبه عملى دارد وعلما آنها را قبول دارند و با عقل و علم و حس هم منافات ندارد، ما رد مى كنيم ؛ چنانچه اينبيخرد مى گويد:((چون اين چند حديث درست نيست بايد تمام احاديث را قلم دورش كشيد)).اين سخن مانند آن است كه بگوييم چون بعضى دواهاى اين دواخانه زهر كشنده است ، ما قلمدور تمام دواخانه ها مى كشيم ، و چون بعضى از حرفهاى تاريخ اعثم دروغ است ، ما همهكتابهاى تاريخ را كنار مى گذاريم . البته اين سخن مخالف حكم خرد است و هيچ عاقلىبا آن همراه نيست . از اين قرار بايد دور قرآن هم قلم كشيد، براى آنكه بعضى از آيات راشما نمى فهميد و با عقل ناقص شما درست نمى شود؛ مانند سخن گفتن همه موجودات وتسبيح آنها، و سخن گفتن مورچه و هدهد، و زنده شدن مردگان به دست ابراهيم و عيسى ،وزنده شدن عزير و الاغش و مانند اينها. پس ، به گفته شما بايد دور تمام قرآن قلم كشيد يا بايد اعتراف كرد كه علم بشرناقص و محدود است و اطلاع بر نواميس كائنات و اسرار موجودات ندارد، امروز هم كهروزگار علم ترقيات روز افزون كرده ، باز صدها هزارسال اسرار جهان در پس پرده مانده است و روزگار، انتظار دانشمندان بزرگترى دارد كهبعضى از آنها را به دسترس آنها گذارد. پس ، انسانعاقل نبايد به مجرد آنكه چيزى برخلاف سليقه يا عادتش شد يا علم ناقصش راهى برادارك آن نداشت ، به انكار برخيزد و آنگاه يكباره سراسيمه شده ، و انگاره را از دست داده، بگويد دور تمام اخبار بايد قلم كشيد، با آنكه هزاران احاديث از پيغمبر اسلام وپيشوايان دين رسيده كه انسان را راهنمايى به اسرار توحيد و معرفت مى كند و مشكلاتزندگانى دو جهان را براى انسان آسان مى كند و كليد درهاىفضايل و كمالات را به رايگان به دست انسان مى دهد. 3 - بسيارى از اينها با زندگى نمى سازد. گفتار حكومت و قانون ديده مى شود، جواباين سخن در پيرامون همان گفتار داده شده است به آنجا رجوع شود... 4 - بيشتر اينها خودشان با هم نمى سازند، كتابهاى حديث پر است از اينها. اينكه ما مىگوييم سرخود كسى نمى تواند به كتابهاى حديث رجوع كند و از آنها حكم خدا را بفهمدو ((اجتهاد ))تخصص بيرون آوردن احكام است از قواعد و احاديث ، و جدا كردن احاديث عملىاست از غير عملى ؛ كه مربوط به يك قواعد علمى دقيق است كه دست شماها به آن نمىرسد. براى همين است كه شماها وقتى رجوع مى كنيد به كتابهاى حديث ، سرگردان مىشويد كه بايد چه كرد، راه پيدا كردن احكام عملى را هم نداريد؛ زيرا قواعد فنى در دستشما نيست ، ناچار كار را آسان كرده ، به انكار مى پردازيد. ناهماهنگى ميان برخى احاديث خوب است شما با اينهم معلومات ، يك سركشى به همه علوم بكنيد، ناچار در آنها همچيزهايى است كه شماها نمى فهميد و به نظرتان با هم متنافى مى آيد، و آنگاه يكسرهخود را ناراحت كنيد و بگوييد همه علوم باطل است . همان رواياتى كه به نظر شما با هم مخالف است ، وقتىاهل فن آنه را در تحت قواعد مى آورند، بيشتر آنها تنافى بيرون مى آيد و بعضى از آنهاكه به تنافى باقى مى ماند، تكليف قطعى آنها را در علماصول تعيين كردند، به طورى كه عملى بودن يك دسته از آنها رااهل فن تميز مى دهند و سرگردانى براى آنها در راه يافتن به قوانين نيست . آرى ، چونعلم نظرى اجتهادى است ؛ مانند همه علوم ، مياناهل فن اختلاف نظر پيدا مى شود؛ آن هم نه در قوانين اساسى بلكه در بعضى جزئيات . جعل و وضع در احاديث 5 - مى دانيم بسيارى از اين احاديث ساختگى است ، كتابهاى درايه ، قسمت ((حديث موضوعيا مجعول )) ديده مى شود. اما شما كه براى تميز حديث ساختگى از غير ساختگى راهى نداريد كه مى گوييد مىدانيم ، از اين جهت همين طور تيرى به تاريكى انداخته ، مى گوييد به كتابهاى درايهرجوع شود، با آنكه در كتابهاى درايه اينگونه احاديث را ذكر نمى كنند. آرى ، دركتابهاى اصول ، ميزان براى تميز دادن هست واهل فن تميز مى دهند از اين جهت مجعول را غير عملى مى دانند و كنار مى گذارند و غيرمجعول را به مورد عمل مى گذارند. 6 - اين اخبار ظنى است و به حكم عقل و قرآن پيروى ظن جايز نيست :((ان الظن لا يغنى منالحق شيئا)).اين اشكال همان پرسش يازدهم است كه مى گويد اين احاديث كه امروز در دستماست ظنى است و عقل هم اين را نمى پذيرد كه خداى قادر وعادل اشرف مخلوقات خود را به چيزى امر كند و راه علم را به روى او ببندد.
|
|
|
|
|
|
|
|