|
|
|
|
|
|
1- ميرزا محمد على - فرزند محمد جواد حسين آبادى اصفهانى شاه آبادى (1296 -1369 ه -.ق ) - فقيه ، اصولى ، عارف و فيلسوف برجسته قرن چهاردهم . (در بينسالهاى 1347 - 1354 ه -.ق در قم ). حضرت امام (ره ) به درس عرفان و اخلاق ايشانحاضر مى شد و همواره با احترام بسيار زياد از ايشان ياد نموده اند. شذرات المعارف ،الانسان و الفطرة ، القرآن و العترة ، الايمان و الرجعة ،منازل السالكين و حاشيه بر كفاية از آثار اوست . 2- رشحات البحار، ص 28 - 31، ((كتاب انسان و فطرت )). 3- اشاره به حديث قدسى : كنت كنزا مخفيا فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكىاعرف . ((من گنجى پنهان بودم ، دوست داشتم كه شناخته شوم از اين رو مخلوقاترا آفريدم تا شناخته شوم ))؛ اسرار الشريعه و اطوار الطريقه و انوار الحقيقه ؛ ص45 - بحار الانوار؛ ج 84، ص 199 و 399 - كتاب الصلوة ؛ باب 81 و 82 حديث 6 و19. * وحى كردن [به انبيا] و نازل نمودن كتابهاى آسمانى و فرستادن پيامبران ، جزئى ازنظام اتم وجود است ، كه تابعى از نظام اجمل [خلاصه ] ربانى مى باشد و نحوه تعلقاراده به آنها [به وحى ، انزال كتب و بعثت ] - همانند تعلق اراده به نظام وجود - به نحوپيروى و تبعيت از نظام ربانى ؛ يعنى حضرت اسما و صفات است و حضرت اسما وصفات همان ((گنج مخفى )) است كه محبوب ذاتمتعال است و [در مقام ذات ] محب و محبوب و حب عين ذات است . 4- و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين ؛ اىرسول ، ما تو را نفرستاديم مگر آنكه براى اهل عالم رحمت باشى ))؛ (انبيا / 107) 5- جمعه / 2. 6- ((جايگاه او جهنم است ))؛ ( قارعه / 9). 7- هر آينه انسان را در بهترين قوام آفريديم ، سپس او را به پايين ترين پايينهاباز گردانيديم )) ؛ (تين / 4 - 5). 8- اقتباس از آيه 213 / بقره . 9- اشاره به حديث : الصلوة معراج المؤ من ، ج 82، ص 243، حديث 2. 10- خداى تبارك و تعالى انسان را به فطرت خود رها نمى كند ؛ زيرا كه مى داندكه او با گرفتار آمدن ( در چنگ ) قواى حيوانى شهوى و غضبى و قوه وهميه شيطانى ،خيلى زود از فطرت حقيقى خود دور مى افتد. اين قوا از هنگام خلق شدن انسان با او هستند،زيرا وى براى و بقاى فرد و نوع خود و براى ترقى و تعالى و سير و سلوك بهسوى حق تعالى به آنها احتياج دارد ؛ ولى كشش وميل درونى نسبت به (خواسته هاى ) اين قوا، او را از فطرتش دور مى كند و در حجاب نگهمى دارد و مانع سير او (به سوى خداوند) مى شود. از اين رو خداوند متعال رسولانى بشارت دهنده و بيم دهنده برانگيخت كه دستورات ايشانبر طبق مقتضيات فطرت است تا (مگر) حجابهاى فطرت را ( از چهره آن ) و در سر وسلوك (الى الله ) يارى اش نمايد. پس دستورات انبيا يا مطابق مقتضيات ((فطرت اصليه )) است ،كه اين خود يا ابتدا وبلاواسطه است و يا باواسطه . ( ابتدايى و بلاواسطه ) مانند دعوت به خداوند و بهشناخت او و اسما و صفات او، و نيز دعوت بهفضايل و كمالات نفس ، ( و با واسطه ) مانند نماز كه مايه عروج مؤ من به سوى حقتعالى است و يا مانند حج كه به سوى او رفتن است وامثال اينها. ويا اينكه (احكام انبيا) مطابق ((فطرت تابعه )) است ، مانند منع كردن از كفر و شرك وپرستش بتها و توجه به غير (خدا) ونهى كردن از اخلاق ناپسند واعمال ناشايسته اى كه نفس را از رسيدن به خدا و امر به تقوا و يا روزه كه تقواى نفساست و (عبادتى است كه ) از آن خداست واجر آن نيز (رضاى ) خداست باز مى دارد. به طور كلى تمامى احكام الهى ، يا مطابق مقتضيات فطرت است ، و يا مربوط به رفعحجابهاى فطرت و زنده كردن مقتضيات آن ، و مقصود اصلى و مقصد اصلى اعلا، معرفت ورسيدن به درگاه الهى است ، و همه اينها از عنايات خداوند بر بندگانش مى باشد تاآنها را از زندان طبيعت برهاند و به جايگاه مخلصين و پناهگاه مقربين باز گرداندشان.پس تكاليف (در واقع ) الطاف الهى و داروهاى ربانى براى درمان روحهاى بيماروقلبهاى ناتوان هستند وانبيا،طبيبان نفوس و تربيت كنندگان روحها،و خارج كننده آنها ازتاريكيها به سوى نور و از نقص به سوى كمالند. 11- اسراء / 15. 12- (درباره ) كلام حق تعالى كه فرمود: ((ما تا پيامبرى را بر نيانگيزيم ، عذابنمى فرستيم )) در اين مطلب جاى بحثى نيست كه فهم عرفى از آيه شريفه - گر چهبه مناسبت حكم و موضوع باشد - اين است كه بعثت انبيا راهى است براى ابلاغ تكاليف(به ) بندگان ، نه آنكه خود فى نفسه موضوعيت داشته باشد. خصوصا با انتخابلفظ ((رسول )) كه با رسالت و تبليغ تناسب دارد. بنابراين ، چنانچه فرض كنيم كه خداوند متعال پيامبرى را برانگيخته ، ولى او بنا بهدليل ومصلحتى در برهه اى از زمان احكام را به بندگان ابلاغ نكند، نمى توان گفت كهحق تعالى بندگان را عذاب خواهد نمود چون (به هرحال ) رسولى فرستاده است . زيرا، آنچه از آيه فهميده مى شد آن است كه بعثت به خاطر حجت و اتمام حجت ،از آن رومورد نظر و هدف است كه عذابى واقع نشود كه ا ين مطلبى است واضح . 13- ((نبوت )) عبارت است از اظهار آنچه در غيب الغيوب است در حضرت واحديت (كهاين اظهار) مناسب با استعداد مظاهر و بر اساس تعليم حقيقى و خبر دادن ذاتى است .بنابراين ، ((نبوت ))مقام ظهور خلافت و ولايت ،وخلافت و ولايت مقام بطون نبوت است . 14- عبدالرزاق بن جمال(يا جلال ) الدين اسحاق كاشانى سمرقندى (730 ه يا 735 ه) اصطلاحات الصوفيه ،تاءويل الايات (يا تاويل القرآن ) شرح فصوص الحكم ، شرحمنازل السائرين ، از آثار اوست . 15- حاشيه عبدالرزاق كاشانى بر شرح ديوان ابن فارض ؛ ص 23،فصل پنجم از قسمت اول ((در معارف )). 16- كمال الدين عبدالرزاق كاشانى در مقدمات شرح خود بر قصيده ((ابن فارض)) چنين گويد:((نبوت به معنى خبر دادن است و ((نبى )) كسى است كه از ذات و صفاتو اسما و احكام و خواست خداوند خبر مى دهد، و((خبر دادن )) حقيقى ذاتى اولى مخصوصروح اعظم است كه خداوند متعال او ار ابتداء بر نفوس كليه وسپس بر نفوس جزئيهمبعوث داشت تا آنها را با زبان عقلانى خود از ذات احديت و صفات ازلى و اسماى الهى واحكام قديمه ومرادهاى حسى خبردار نمايد.)) (پايان سخنان وى ) اين نهايت چيزى است كه ايشان از حقيقت نبوت ، بلكه خلافت و ولايت دريافته اند، چنانچهاين موضوع از مراجعه به كتابهاى آنان و دقت در مطالب آن روشن مى شود. و تو -بحمدالله با توفيق نيكوى خداوندى - پس از روشن شدن قلبت به نور مصابيح منوره ونرانى گشتن سرت با حقايق ايمانى حقيقت خلافت و ولايت در طور قلبت متجلى گشت ، و باغشوه غيبى روحانى مدهوش شده و به حيات سرمدى ابدى رسيدى . پس ، جا دارد كه بهاين عارف جليل وامثال او بگويى : اى پوينده راه معرفت ، اين نبوتى كه تو با صفاتحقيقى ذاتى اولى از آن ياد نمودى سايه نبوتى است كه در حضرت اعيان واقع شده ، كه(آن )، خود سايه نبوت حقه حقيقى است كه در حضرت واحديت ، يعنى حضرت اسم اللهاعظم بر اسما در نشئه واحديت مبعوث گرديده و از حضرت احديت غيبه با زبان الهى خودو با تكلم ذاتى خبر داده و نبوت پيامبر ما -صلى الله عليه و آله - به حسب باطن مظهر آنو در نشئه ظاهر مظهر بطون نبوتش است ، آنگونه كه ان شاء الله بيان خواهد شد. و اما اينكه گفت : ((تا آن را با زبان عقلانى خود از ذات احدى خبر دهد...))الخ منظور ازآن را به طور اجمال مى توان با تحقيقى كه پيش از اين در پرده رمز بدان اشاره داشتيمتطبيق داده ، و آن تحقيق عبارت بود از ارتباط غيب هويت با هر چيز به صورتى خاص وبدون واسطه . و باقى ماندن غيب هويت در پس پرده سزاوار است و ترك سخن درباره آنحقايق پسنديده تر است ؛ از اين رو از آن چشم مى پوشيم . 17- ((نبوت عامه ))كه عبارت است از خبر دادن از حقايق و معارف به طوركامل ،و منطبق است بر ولى خاص ، با ((تشريع موروث )) كه عبارت است از اجتهاد، دريك نفر جمع نمى گردد، چون ولى خاص احكام را از همان منبعى كه پيامبر اخذ مى نمايددريافت مى كند با اين تفاوت كه احكام براى وى به واسطه تبعيت ، ولى براى نبى((بالاصالة ))مكشوف مى شود. 18- اقتباس از آيه ((و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم ؛ ما هيچرسولى را جز به زبان قومش نفرستاديم تا حقايق را براى آنها بيان كند))؛ (ابراهيم/4) 19- عيون الاخبار الرضا (ع )؛ ص 20 و 263. 20- مصباح الهداية ؛ ص 43،((المشكاة الثانية )). 21- ((انباء و تعليم )) به حسب نشآت وجود و مقامات غيب و شهود، داراى مراتبمختلفى است ؛ چرا كه هر قومى زبانى خاص دارد: ((و ما هيچ رسولى را نفرستاديم مگر به زبان قومش )). بنابراين ، ((خبردادن وتعليم )) مراتب گوناگونى دارند كه ((حقيقت انباء و تعليم )) جامع آن مراتب است ؛واما مرتبه اى از مراتب انباء و تعليم آنى است كه براى زندانيان طبيعت و اسيران قبورتاريك در عالم طبيعت واقع شده است . و مرتبه ديگر آن است كه براى اهل سر، اعم از روحانيين و ملائكة مقرب ، واقع شده كه آنشاء الله ذكرش خواهد آمد، و در روايت است كه : ((تسبيح گفتيم ، فرشتگان گفتيم وفرشتگان به دنبال تهليل ما تهليل گفتند.)) و ديگر بخشهاى روايت كه اشاءالله درمشكلات دوم مى آيد، تعليم پدرمان آدم - عليه السلام - در اين مرتبه است . و مرتبه ديگرى از انباء و تعليم آن است كه از ناحيه حضرت اسم اعظم - كه رب انسانكامل است - براى حقيقت اطلاقيه رخ داد. و مرتبه ديگر آن است ، كه از حضرت عين ثابتمحمدى - صلوات الله عليه و آله - براى اعيان ثابته رخ داد. و مرتبه برتر از اين دوبراى حضرت اسماء در مقام احديت و نشته علميه جمعيه از حضرت اسم الله به مقامظهورش رخ داد و بالاتر از اين مرتبه ، ديگر انباء و ظهورى نيست ، بلكه هر چه هستبطون و كمون است . 22- المحجة البضياء،ج 8 ص 193 23- آيا از اشاره اى مكرر اوليا- عليهم السلام - و كلمات عرفا - رضى الله عنهم -(اين سخن )) به تو رسيده كه الفاظ براى حقيقت و روح معانى وضع شده اند ؟ و آيا دراين موضوع انديشديده اى ؟ و سوگند به جان عزيز كه انديشه در آن مصاديق اينفرموده معصوم - عليه السلام - است : ((ساعتى تفكر، برتر از هفتادسال عبادت است )) چرا كه اين ( تفكر) شاه كليد معرفت و بنيادى تريناصل فهم اسرار قرآنى است ؛ و از جمله ثمرات اين انديشيدن ، كشف حقيقت انباء و تعليمدر نشآت و عوالم است ، چون تعاليم و خبردادنها در عالم اسما و صفات متفاوت از چيزىاست كه مشهود ما زندانيان و در بند شدگان و جهنميان عالم طبيعت و مستور ماندگان ازاسرار وجود است . 24- محمد بن على عربى (560 - 634 يا 7 يا 8) بزرگترينعارف قرن هفتم ، وى به ((ابن عربى )))) و محيى الدين و ((شيخ اكبر )) شهرت دارد.الفتوحات المكية ، فصوص الحكم تالتجليات الالهية ، انشاء الدواثر و تفسير قرآن ازمهمترين آثار اوست . 25- الفتوحات المكيه ؛ ج 2،ص 133، ((السفرالثانى ))،الباب الخامس . 26- نبوت در اين مقام شامخ ( يعنى مقام تجلى اسم اعظم جامع ) عبارت است از ظاهرنمودن حقايق الهى و اسما و صفات ربوبى در نشئه عينيه ، مطابق با خبر دادن حقيقيهغيبيه در نشئه علميه ؛ و به واسطه اين مقام است كه حق خر موجودى از طريقكامل كردن وجود مستعد و (يا) رساندن وجودهاىقابل به كمالاتى كه لياقت و انتظارس را دارند، داده مى شود. بنابراين ، مقام (رحمانيت ) كه مقام (اصل ) وجود است و مقام (رحيميت ) كه مقام بسطكمال وجود است از آن مقام (يعنى تجلى اسم اعظم جامع ) مى باشند؛ و آن مقام ، مقام احديتجمع رحمانيت و رحيميت است و از همين روست كه ((الرحمن الرحيم )) در آيه ((بسم اللهالرحمن الرحيم )) تابع اسم ((الله ))قرار داده شده اند. و شيخ عربى در فتوحاتگفته : ((عالم به بسم الله الرحمن الرحيم ظاهر شد.)) تا آخر و آن مقام ، يعنى تجلى اسم اعظم جامع و صاحب آن ، يعنىرسول الله - صلوات الله عليه وآله - است كهرسول بر ساكنان عوالم غيب و شهود است ، و اوست گوينده اى كه درباره مقام جمع براىسكنه ملك و ملكوت بحق سخن مى گويد. 27- عيون الاخبار الرضا؛ ج 1، ص 204، باب 26، حديث 22. 28- اى على ! اگر ما نبوديم خداى تعالى نه آدم - عليه السلام - را مى آفريد و نهحوا را ونه بهشت و دوزخ را و نه آسمان و زمين را پس ، چگونه ما برتر از فرشتگاننباشيم و حال آنكه ما پيش از آنان پروردگار خود را شناختيم و او را تسبيح گفتيم وتهليل و تقديس كرديم ، زيرا نخستين چيزى كه خداى -عزوجل - آفريد ارواح ما بود پس ، خداى تعالى آنها را به توحيد و تمجيد خود گويافرمود. سپس فرشتگان را آفريد و چون فرشتگان ديدند كه ارواح ما همگى يك نورندامر ما را بزرگ پنداشتند. پس ما تسبيح گفتيم تا ملائكه بدانند كه ما آفريده شده هستيمديگرى ما را آفريده است و او را از صفات ما به دور است . پس ، فرشتگان نيز بهتسبيح ما تسبيح گفتند و خداى تعالى را از صفات ما منزه دانستند. و چون فرشتگان عظمت مقام ما را ديدند، تهليل گفتيم ، تا فرشتگان بدانند كه خدايىبه جز او نيست و ما بندگانيم و خدايگان نيستيم كه پرستش ما به همراه خداى تعالى ويا به تنهايى و بدون خداى تعالى بر آن واجب باشد، پس گفتند: ((لا اله الا لله )) وچون بزرگى محل برسد، مگر به وسيله او بوده باشد. و چون فرشتگان مشاهده كردند آنچه را كه خداى تعالى از عزت و قدرت به ما عطا كردهبود ما گفتيم : ((لا حول و لا قوة الا بالله )) تا فرشتگان بدانند كه ما را هيچ نيرو وتوانى نيست ، مگر به وسيله او. و چون فرشتگان ديدند آنچه را كه خداى تعالى بر ما ارزانى داشته داشته و اطاعت ما رابر ديگران واجب كرده ديدند، ما گفتيم : ((الحمدلله )) تا فرشتگان بدانند كه خداىتعالى را چه حقى بر ماست كه بر نعمتهاى او ثنا گوييم . پس ، فرشتگان گفتند: ((الحمدالله )) بنابراين فرشتگان به وسيله ما خداى تعالى را شناختند و به تسبيح وتهليل و تمجيد او راه يافتند. غرض (اصلى ) ما از بيان اين روايت شريف - به طوركامل - اين بخشهايى است كه در صدد بيان تعليم حقيقت عبوديت و راههاى(نيل به ) آن توسط معصومين - عليهم السلام - به نشئه عقليه است و نيز بيان اين نكتهكه اين تعليم ، حقيقت نبوت در نشئه غيبيه است . 29- حقيقت نبوت و امامت در عالم امرى غيبى همين تعاليمى است كه از ناحيهرسول اكريم و خاندان پاكش - صلوات الله عليهم اجمعين - در نوشته عقلى صورتگرفته است . 30- عوالم اللئالى ؛ ج 4، ص -99- الجمله الثانيه ؛ حديث 40. بحارالانوار؛ ج15، ص 24؛ ((تاريخ نبينا (ص )))، باب 1، حديث 44. 31- بحار الانوار؛ ج 16 ص 402، ((تاريخ نبينا (ص )))، باب 12، حديث 1. 32- بحارالانوار؛ ج 27، ص 80 - 281، ((كتاب الامامه ))، باب 17، حديث 3 و 5.همچنين ج 25، ص 17، باب اول ، حديث 31. 33- اشاره به آيه 72 سوره مباركه احزاب . 34- اشاره به آيه 13 سوره مباركه احزاب . 35- اشاره به آيه 9سوره مباركه نجم . 36- مجالس المؤ منين ؛ ج 2، ص 11، المجلس السادس و كلمات مكنونه ، ص 32. 37- نخستين كسى كه به اين رسول غيبى و ولى حقيقى ايمان آورد ساكنان جبروت ،يعنى انوار قاهره و قلمهاى عاليه الهى بودند؛ و اين اولين نمود بسط فيض و گستردنسايه (خداوندى ) بود چنانكه پيامبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: ((نخستين چيزىكه خداوند آفريد ((نور من ))يا ((روح من )) بود.)) سپس به ترتيبنزول از وجود عالى تا سافل و از (موجودات ) بالا رونده تانزول كننده (گان ) (ايمان آوردن به اين رسول غيبى و ولى حقيقى ادامه يافت ) تا آنكهبه عالم ماده و ماديات و ساكنان زمينهاى پست (وجود) رسيد،بدون اينكه هيچ گونه عصيانو اكراهى داشته باشد. و اين يكى از معانى فرمودهرسول خدا -صلى الله عليه و آله - است (كه فرمود): آدم وهر آنكه غير اوست ، در زيرلواى من هستند.)) و نيز يكى از معانى عرضه نمودن ولايت بر تمامى موجودات مى باشد. اما نپذيرفتن ايمان به اين رسالت يا ولايت از جانب بعضى موجودات - آنگونه كه درحديث بدان اشاره شده - مبنى به نقصان قابل و (نقص ) استعداد (او) درقبول كمال است نه (مبنى ) بر عدم قبول مطلق حتى در مقام وجود، بلكه ، (اين عدم پذيرش) در مقام كمال وجود است ،وبه بيان ديگر (در اينجا)قبول رحمانيت و عدم مقبول رحيميت (صورت پذيرفته )، و گرنه هر موجودى (از موجوداتعالم ) به ميزان گستره و دامنه وجودى و قابليت خود، ولايت و خلافت باطنه را پذيرفته، و اين دو (معنا) در سراسر پهنه همه آسمانها و زمينها نفوذ دارند، چنانكه احاديث شريفهبيان كرده اند. و شايد مراد از ((امانت )) عرضه شده بر زمين و آسمانها و كوهها - كه از پذيرفتن آنسر باز زدند و انسان ظلوم و جهول بار پذيرش آن را بر دوش كشيد - همين مقام اطلاقىباشد. (چرا كه ) آسمانها و زمين و همه آنچه در آنهاست (موجوداتى ) محدود ومقيدند، حتىارواح كليه و مقيد از پذيرش حقيقت اطلاقى امتناع مى ورزد، و ((امانت )) سايه خداوندمطلق است و سايه مطلق نيز مطلق مى باشد، (فلذا) تمامى (موجودات ) متعين از پذيرفتنآن سر باز مى زنند؛ اما انسان با (داشتن ) مقام ((ظلوميت )) كه عبارت از گذشتن از جميعحدود و تخطى از تمامى تعينات است و همان ((لامقامى )) مشاراليه در سخن پروردگاراست كه فرمود: ((اى اهل يثرب ، ديگر شما را جاى ماندن نيست )) و نيز با (ادا بودن )مقام ((جهوليت )) كه عبارت است از فناى از فنا، قابليتحمل و پذيرش آن (امانت ) را داشت ؛ پس هنگامى كه به مقام ((قاب قوسين )) رسيد امانترا-به حقيقت اطلاقى اش - پذيرفت . پس (اينك در عظمت ) فرموده حق :((اوادنى )) تفكركن و چراغ را خاموش نماى كه صبح سرزده است . 38- اكنون زمان آن رسيده كه از معناى خلافتعقل كلى در عالم خلقت آگاهى يابى و بدانى كه اين خلافت خلافت در ظهور در حقايقمربوط به وجود مى باشد و اما نبوت عقل كلى اظهار نمودن كمالات مبدا متعالى اش و ابرازاسما و صفات حضرت ذوالجلال است و ولايت عقل كلى تصرف تام است در تمامى مراتب قيدو شهود تصرفى مانند تصرف نفس انسانى در اجزاى بدنش . 39- پس از خواندن كتاب نفس و تدبر در آن به سوى مشاهدهاهل عرفان و جايگاه در باب شناخت حقيقت انباء در عالم اسما بالا رو كه بحث ما در اينجا درمورد آن است . سپس بدانكه انباء در آن حضرت عبارت است از آشكار نمودن حقايق پوشيده در هويت غيبيهبر آينه هاى صيقلى و مستعد براى نماياندن ان صورت غيبى كه متناسب است با لياقت واستعدادهاى آينه ها و استعدادى كه از حضرت غيب به واسطه اين فيض اقدسنازل گرديده است . پس ،اسم اعظم الله يعنى مقام ظهور فيض اقدس و خليفه كبرا و ولى مطلق همان نبى مطلقاست كه با اسماء و صفات به مقام تكلم ذاتى خود در حضرت واحديت تكلم نموده هر چندكه نام نبى بر او اطلاق نشده باشد و بر خداوندمتعال نامى جز آنچه از زبان شريعت وارد شده اطلاق نمى شود زيرا كه اسماى خداوندمتعال توفيقى است . 40- بدانكه خدايت به راه راست هدايت فرمايد - اين مقام ؛ يعنى ظهور به مقام نبوتدر نشئه عينيه ،و ظاهر كردن حقايق غيبيه و اسماء الهى مطابق با صور اسما در نشئهعلميه و اعيان ثابته همان ((نبوت انسان كامل )) يعنى ،حقيقت محمدى - صلوات الله عليه وآله - است در نشئه دوم ،بلكه در حضرت سوم ، (و اين ) بخاطر اتحاد ظاهر و مظهر است،خصوصا مظهر اتم اطلاقى و تعين و نفسيتى ندارد. پس ،مقاماول (نبوت ) عبارت است از خبر دادن از حقيقت جمعى و اسم اعظم ،(يعنى ) - احديت جمع اسما -براى حضرات اسمائيه و در مقام واحديت از زبان غيب الغيوب . و در مقام دوم عبارت است از خبر دادن از مظهر اتم و جلوه اعظم ،يعنى عين ثابت انسان اززبان حقيقت جمعيه ،يعنى اسم اعظم ؛ بلكه از زبان غيب نيز،زيرا صور اسماى الهى،يعنى اعيان ثابته هيچ گونه حجابى ندارند. در مقام سوم كه بحث ما در مورد آن است عبارت است از خبر دادن از مظهر اتم در نشئه عينيه،يعنى حقيقت انسانى در عالم امر،از زبان عين ثابت حقيقت علميه اش بلكه از اسم اعظم ،بلكه از مقام غيب خبر دهد چنانچه دانستى . 41- اسرار الشريعة و اطور الطريقة و انوار الحقيقة ؛ ص 46،92- بنابيع المودة ؛ج 1،ص 9، الباب الاول ، ((فى سبق نور رسول الله (ص ))). 42- اصول كافى ؛ ج 1، ص 85، ((كتاب التوحيد ))، ((باب انه لا يعرف الا به))، حديث 1. 43- توحيد؛ ص 285، ((باب اءنه -عزوجل - لا يعرف الا به ))، حديث 3. 44- بر تو روشن شد كه وظيفه پيامبر - صلوات الله عليه و آله - در هر يك ازنشآت و عوالم ، حفظ حدود الهى و ممانعت از خروج از حداعتدال و بازداشتن از مقتضاى طبيعت و باز داشتن از مقتضاى طبيعت است ، (كه البته ) مراداطلاق طبيعت است نه (منع ) مطلق از آن ، زيرا كه ممانعت به طور مطلق كارى است غيرحكيمانه و نوعى حركت قسرى در طبيعت و امرى خلاف عدالت در اين موضوع مى باشد، واين خلاف نظام اتم آفرينش و سنت جارى آن است . 45- ((خلافت معنوى )) عبارت از مكاشفه معنوى حقايق به وسيله اطلاع يافتن برعالم اسما واعيان است و تصريح و نص بر آن واجب نيست ؛ اما اظهار ((خلافت ظاهرى ))كه از شئون پيامبرى و رسالت است و تحت اسماى كونيه قرار دارد پس ، همان گونه كهنبوت از جمله مناصب الهى است و يكى از آثارش اولويت در جان ومال امت است ، خلافت ظاهرى نيز چنين است و منصب الهى است كه بر مردم مخفى است ، و لذااظهار آن به طور معين و مشخص گريزناپذير است . 46- ((آيا ما سينه تو را گشاده نگردانيديم و بار سنگينت را از دوش توبرنگرفتيم ))؛ (انشراح / 1 - 2). 47- ((آيا ما سينه تو را گشاده نگردانيديم و بار سنگينت را از دوش تو برنگرفتيم ))؛ (انشراح / 1 - 2 ). 48- از كتاب مصباح الشريعة نقل است كه امام صادق - عليه السلام فرمود: هيچ بندهاى براى خدا به حقيقت ركوع نكند، مگر آنكه خداوند تعالى او را به نورجمال خويش بيارايد و در سايه كبريايش درآورد و جامعه برگزيدگانش بپوشاند...الىآخر)) مصباح الشريعة ؛ باب 15 - بحارالانوار؛ ج 82،ص 108، كتاب الصلوة ))،باب 48، حديث 17. 49- محمد رضا قمشه اى (متوفى 1306 ه.ق ) از اساتيد عرفان و حكمت . حاشيه علىتمهيد القواعد، حاشيه على شرح القيصرى على الفصوص ، رسالة الولاية و رسالةفى الاسفار الاربعة از اهم آثار اوست . 50- ((رسالة فى تحقيق الاسفار الاربعه ))(چاپ شده در حاشيه كتاب شرحالهداية ملاصدرا)؛ ص 394. 51- فصوص الحكم ؛ ((الفص الادى ))، ص 16. 52- عارف كامل ، شيخ مشايخ ما آقا محمد رضا قمشه اى - رضوان الله عليه - دررساله اى كه براى تحقيق پيرامون ((اسفار اربعه )) نوشته ، گفتارى دارد كه خلاصهاش چنين است : ((بدانكه ((سفر)) عبارت است از حركت از موطن به سوى مقصد باپيمودن منازل . و (اين سفر ) صورى است كه نيازى به توضيح ندارد كه بر چهار قسماست : قسم اول ((سفر از خلق است به حق )) با بر طرف كردن حجابهاى ظلمانى و نورانى كهميان انسان و حقيقتش - كه از ازل تا ابد با اوست - وجود دارد، واصل اين حجابها بر سه گونه است كه عبارتند از: حجابهاى ظلمانى نفسانى ، حجابهاىنورانى عقلانى ، و حجابهاى نورانى روحى . يعنى با گذر و ترقى از مقامات سهگانه و با رفع حجابهاى سه گانه (سفر از خلق به حق صورت مى گيرد.) پس ،اگر حجابها برطرف شد، سالك جمال حق را مشاهده كرده و از ذات خود فانى مى گردد،كه اين مقام ((فنا))ست و مراتب ((سر)) و ((خفى )) در آن هست . پس ، (در اين هنگام )سفر اولش پايان يافته و وجودش وجودى حقانى مى گردد و محو بر او عارض شده ،شطح از وى صادر مى شود، فلذا حكم به كفر او مى دهند.حال اگر (در اين مقام ) عنايت الهى او دربايد، لطف حقشامل حالش مى گردد و حالت محو را از وى مى كند و پس از ظهور به ربوبيت ، بهعبوديت اقرار مى كند.)) سپس در پايان سفر، سفر دوم را آغاز مى كند كه عبارت است از ((سفر از حق به سوى حقبا حق )) و اين سفر ((باحق )) است ، زيرا سالك (در اين هنگام ) ولى (حق ) است و وجودشوجود حقانى شده است ؛ لذا سلوك از ذات به كمالات را آغاز مى كند تا آنجا كه همه اسماجز اسم مستاءثر نزد حق را بداند. آنگاه ولايتشكامل شده ذات و صفات و افعالش در ذات و صفات وافعال حق فانى مى گردد و در اينجاست كه فناى از فانى بودن ، كه همان مقام ((اخفى)) است نيز رخ مى دهد و (در اين وقت ) دايره ولايتكامل شده و سفر دوم به پايان مى رسد و سالك ، سفر سوم را آغاز مى كند كه ((سفر ازحق به خلق )) است . وى در اين موقف در مراتبافعال سلوك مى كند و ((صحو)) تام برايش رخ مى دهد و به ايقاى الهى باقى مى ماندو در عالم ((جبروت )) و ((ملكوت )) و ((ناسوت )) مى كند، و نصيبى از نبوت برايشحاصل مى شود؛ وليكن نبوت تشريع ندارد. و در اين هنگام سفر سوم را به پايانرسانده و سفر چهارم را شروع مى كند كه ((سفر از خلق به خلق است با حق )) سالك(در اين سفر) مخلوقات و آثار و لوازمشان را مشاهده مى كند و ضرر و نفع آنها و نحوهرجوعشان به خداوند و آنچه (بدان سوى ) سوقشان مى دهد را دانسته ، از اين امور و نيزآن خبر مى دهد؛ فلذا نبى مى شود با نبوت تشريع .)) پايان خلاصه گفتار جناب قمشهاى . و ميض : به نظر من ، سفر اول از خلق به حق مفيد است كه رفع حجابهاى كه همان جنبه ((يلىالخلقى ))اند و با رؤ يت جمال حق در ظهور فعليش - كه در حقيقت ذات در مراتب موجوداتاست - و اين ظهور، همان جنبه ((يلى الحقى )) است . به عبارت ديگر (اين سفرى است كه) با كشف وجه حق نزد سالك صورت مى پذيرد، و انتهاى اين سفر عبارت است از اينكههمه خلق را ظهور حق و آيات او را ببيند. پس ، (در اينجا) به سفراول پايان داده سفر دوم را آغاز مى كند، (كه اين سفر) سفر از حق مقيد به سوى حق مطلقاست . پس ، هويات وجودى سالك نزد سالك نابود گرديده و تعينات خلقى به طور كلىدر نظرش نابود مى شود و قيامت كبرايش با ظهور وحدت تامه برپا مى شود؛ و حق بهمقام وحدانيتش بر او تجلى مى كند. در اين هنگام سالك اصلا اشياء را نمى بيند و از ذاتو صفات و افعال خود فانى مى گردد و چنانچه درخلال اين دو سفر، ذره اى از انانيت (در و جودش ) باقى مانده باشد شيطان او كه در سينهاش جاى دارد برايش ظهور به ربوبيت مى كند و ((شطح )) از او صادر مى شود؛ وشطحيات همگى ناشى از نقصان سالك و سلوك ، و باقى ماندن انيت و انانيت است ؛ لذابه عقيده اهل سلوك ، سالك ناگزير است ، چرا كه راههاى سلوك باطنى غيرقابل شمارش و به تعداد نفوس مخلوقات است . سپس ، اگر عنايت الهى شامل حالش شود - و عنايت الهى عبارت است از مقام تقديراستعدادها، چنانچه ابن عربى گفته : ((و وجودقابل جز از (ناحيه ) فيض اقدس حق نيست )) - او را به خود باز مى گرداند و سالكسفر سوم را آغاز مى كند. در هنگام حقايق اشياء و كمالاتشان و كيفيت ارتقا يافتن آنها بهمقام اول ، و رسيدنشان به وطن بر او آشكار خواهد شد و سالك در اين موطن اصلى اشانعالم است . در اين سفر است كه سالك تشريع مى كند (و قانون وضع مى نمايد) و احكام ظاهرىقالبى و احكام باطنى جعل مى نمايد و از خدا و صفات و اسماى او، و نيز از معارف حقهاستعداد و ظرفيت مستعدين خبر مى دهد. و ميض : بايد دانست كه هر نبى مرسل و صاحب شريعتى يقينا سفرهاى چهارگانه را خواهد داشت ؛ولى با اين وجود، مراتب (آنان ) متفاوت و مقاماتشان گوناگون و متخالف مى باشد؛ زيرامثلا برخى از پيامبران و رسولان از مظاهر اسم رحمانند، فلذا در سفراول مشاهده ظهور اسم رحمان در عالم را مى كند و سفر دومشان با استهلاك و نابودى اشياءدر اسم رحمان به پايان مى رسد و با رحمت و وجود رحمانى به عالم باز مى گردند، ولذا مدت نبوت ايشان هم محدود خواهد شد، و به همين ترتيب است تجليات و مظاهر ديگراسما، به حسب اختلافاتى كه از اختلاف آنها در حضرت علم ناشى مى گردد تا نوبت بهمظهر اسم ((الله )) مى رسد كه در پايان سفراول ، حق را با همه شئونش ظاهر مى بيند و هيچ شاءنى او را از شئون ظاهر مى بيند و هيچشاءنى او را از شئون ديگر باز نمى دارد و انتهاى سفر دومش استهلاك و نابودى همهحقايق در اسم جامع الهى (و) حتى استهلاك اسم جامع الهى در احديت محض خواهد بود؛ فلذااو با وجود جامع الهى به سوى خلق باز مى گردد و صاحب نبوت ازلى و خلافت ظاهرى وباطنى مى باشد. 53- اسرار الشريعة ؛ ص 197 - مصباح الهداية و مفتاح الكفاية ؛ ص 378-مرصادالعباد ؛ ص 127. 54- زيارت جامعه كبيره - من لا يحضره الفقيه ؛ ج 2، ص 370 - 375. 55- اصول كافى ؛ ج 2، ص 152، ((كتاب الايمان و الكفر))، ((باب من اذىالمسلمين و احتقرهم ))، حديث 7 و 8. 56- ((هميان ))يعنى بهت و حيرت مفرط ناشى از شهود جلالت و شكوهمندىجمال و تحير در آن - (مانند حالتى كه ) هنگام ورود ناگهان معشوق (براى عاشق ) رخ مىدهد - و يا (حيرت مفرط ناشى از) تجلى اسماى جلاليه قهريه . و نتيجه هيمان ، عبارتاست از درهم فرو ريختن كوه منيت سالك و مدهوش ساختن مجذوب . پس ، برخى از سالكانبه واسطه شدت حيرت يا محبت ، يا به سبب بدى استعداد و نقصان مزاجشان نمى توانندبه مملكت (وجود) خود بازگردند و در حالت جذب و حيرانى باقى مى مانند، در حالى كهغير از خدا را نمى شناسند و جز خدا نيز آنها را نمى شناسند و اين به سبب بروز((بهلوليت )) در پاره اى اوقات از سوى آنهاست . خداوند مى فرمايد: ((اولياى من زيرقبه هاى من هستند و غير از من كسى آنها را نمى شناسد.)) اما گاه عنايت الهى شاملحال بعضى از اين سالكان مى شود و (اين عنايت ) با اعطاى استعداد (و ظرفيت وجودىبالاتر) از ناحيه فيض اقدس (صورت مى پذيرد)، و آنان را - در حالى كه در اينتجارت (عرفانى ) سود برده اند - به ممكلت خود باز مى گرداند، زيرا كهعقل كل ، عقل آنان گرديده و روح كل ، روحشان و جسمكل ، جسمشان ؛ همان طور كه در زيارت وارد شده ؛ ((روحهاى شما در ساير روحها درنفستان در ديگر نفسها (جارى و سارى ) است .)) پس ، تمامى سكنه ارواح و اشباح ، تربيت شدگان ، تربيت آنان و تدبير شوندگان ،تحت تدبير ايشانند كه هر طور بخواهند در آن (عالم ) تصرف مى نمايند. و اين (مقامرفيع ) جز از طريق ((قرب فرايض )) حاصل نمى شود، همچنان كه ثمره ((قربنوافل ))نيز تخلف به اخلاق الهى و ( نيل به مقام ) فناى صفاتى است كه خداوند درحديث قدسى به آن اشاره فرمده است : ((...من چشم و گوش او مى شوم .)) و در قربفرايض بنده گوش شنواى حق و بيناى او مى شود و خداوندمتعال به او مى بيند و مى شنود و حركت مى كند. 57- همانا در ((قرب نوافل )) بنده فانى از ذات نمى شود، بلكه قرب مقام فناىصفاتى است . و اما به دست آمدن فناى تام در رسيدن به ((قرب فرايض )) است و دراين مقام است كه خوديت عبد مستهلك و نابود مى شود و مجذوب به نهايت جذب مى رسد كهامكان برگرداندن او به مملكتش نيست ، و در رتبه فرشتگان مهيمه در مى آيد و در بينآنان قرار مى گيرد. و گاهى بنده لياقت و شايستگى برگرداندن را دارد آنگاه عنايتالهى شامل او مى شود و او را به مملكت وجود خود بر مى گرداند در حالى كه از تجارتخود سود برده است ، پس نفس او نفس كل و عقل و جسم او جسمكل و...مى شود. 58- همانا ((قرب فرايض )) حاصل نمى شود، مگر پس از قربنوافل ، ((قرب نوافل و استهلاك اسما و صفات است و حق گوش و دست او مى شود. و((قرب فرايض )) نابودى كلى و ذاتى و صفاتى است كه نگهدارى عبد را در برخىموارد به دنبال دارد و بنده گوش و چشم حق مى شود. ((ولايت كليه )) حاصل نمى شود و ((برزخيت كبرى )) آشكار نمى گردد، مگر پس از((قرب فرايض )). و اين مقام نهايت معراج صعودى براى پيامبر ما (ص ) است و براىغير او از پيغمبران و اوليا حاصل نمى شود، مگر به تبعيت او نه به اصالت . 59- انعام / 76. 60- چون بنده ما حصول جمعيت اسماى ظاهر، به مقام ((محبوبيت ))رسيد سيرش ، بهاسرا توسط حق بدل گرديده به قدم او سير خواهد كردن ، چرا كه محبوب مجذوب (حبيبتخود) است . پس ، ميان حق و عبد مكاشفه واقع مى شود بدين گونه كه هر يك از آن دو،تمامى احكام را در ديگرى رؤ يت نموده ، آينه او خواهد شد؛ منتها اين سير و اسرا در بدو اواز وراى حجاب عقايد و تعلقات و غلبه برخى اسماست ، از اين رو آنچه مورد شهود قرارمى گيرد اسماى الهى مقيد در آينه خلقى يا حقى ، مجرد يا مادى خواهد بود، چنانچه خداوندمتعال از اين مرتبه در وجود مبارك خليلش ابراهيم - عليه السلام - خبر داده آنجا كهفرموده است : ((پس آنگاه كه شب او را پوشاند ستاره اى را ديد...)) تا انتهاى مراتب وتدرجات و كمالات . سپس حق ، عبد سالك را از (بند رؤ يت ) مظاهر رهانيده ، در ظاهر سيرش مى دهد كه البتهاين سير با تمايز ميان حق و عبد همراه است و در اينحال ((مشاهده ))صورت خواهد پذيرفت . سپس حق (همچنان ) سيرش مى دهد تا آنكه هر يك از حق و عبد، ديگرى را بدون هيچ وصف وتمايزى مشاهده كند، جز آنكه حق (در اين مورد) ظاهر است به هويت عبد و باطن (ونهان ) استتا آخر مراتب و مقامات . 61- كافى باستاده عن ابى جعفر - عليه السلام - فى حديث : و انه ليتقربالى بالنافلة حتى احبه ؛ فاذا احبيته ، كنت سمعه الذى يسمع به ، و بصره الذى ينطقبه ، و يده التى يبطش به ... الحديث . 62- ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية ))؛ مصباح فى الحقيقة العبودية ،باب100. 63- بدان ، سالكى كه با قدم عبوديت سلوك الى الله مى كند هرگاه از منزلگاهطبيعت به سوى خداوند هجرت نمايد و جذبات حبى سرى ازلى او را به خود جذب نمايد وتعينات نفسيتش را در پرتو آتش خداوندى (تابنده ) از جانب شجره اسماى الهىبسوزاند، (آنگاه ) حق با تجلى فعلى نورى يا نارى يا برزخى جمعى ، بر حسب مقامش درحضرت فيض اقدس بر او تجلى مى كند و او در اين تجلى با چشم شهود از منتهاى عرشتا نهايت غيب وجود را در زير پرده هاى تجليات فعلى حق مى بيند و عين عالم در تجلىظهورى ، نزدش فانى مى گردد. پس ، اگر در اين مقام متمكن گرديد و استقامت ورزيد و تلوين از وىزايل شد، شهود برايش متحقق مى گردد و خداوند گوش و چشم و دست او مى شود، چنانچهدر حديث آمده است ؛ و اين حقيقت ((قرب نوافل )) است . (در اينحال ) بنده به خلعت ((ولايت )) ملبس گشته ، حق در صورت خلق مى شود و باطنربوبيتى كه كنه عبوديت است در وى ظاهر مى شود و ((عبوديت )) باطن او مى گردد. ايننخستين منزل ولايت است و تفاوت اوليا در اين مقام و ديگر مقامات ، به حسب تفاوت اسمايىاست كه بر آنان تجلى مى كند. (به اين ترتيب ) ((ولى مطلق ))كسى است كه از حضرت ذات به حسب مقام جمعى و اسماعظم جامع - كه رب اسما و اعيان است - ظهور نمايد و ((ولايت احمديه جمعيه )) مظهر اسماحدى جمعى است و ديگر اوليا، مظاهر ولايت و تجليگاههاى اويند، چنانچه همه نبوتهامظاهر نبوت اويند و هر دعوتى دعوت به سوى او، بلكه بعينه دعوت آن حضرت است . پس ، چنانچه در ازل و ابد، هيچ تجلى اى جز تجلى اسم اعظم - كه محيط مطلق ازلى وابدى است - وجود ندارد، به همان ترتيب هيچ نبوت و ولايت و امامتى هم جز نبوت و امامتحضرتش نيست و ساير اسما، تراوشات درياى اسما اعظم و تجلياتجمال و جلال اويند و ديگر اعيان ، قطرات درياى عين احمدى و تجليات نورجمال و جلال و لطف و قهر اويند. و ((الله ))تعالى همان ((هو))ى مطلق ،و حضرتش -صلى الله عليه و آله - ((ولى مطلق )) است . 64- ((به سوى كسى كه آسمانها و زمين را آفريده رو كردم ))؛ (انعام /80). 65- امثال و حكم ؛ ج 1، ص 537. 66- ((على چشم خدا و گوش خدا و پهلوى خداست ))؛ امام صادق (ع ) مى فرمايد:((امير مؤ منان (ع ) فرمودند: ((انا علم لله و اءنا قلب الله الواعى و لسان الله و عينالناطق و عين الله و جنب الله و اءنا يد الله )) توحيد صدوق ؛ ص 164،باب 22: ((درمعنى جنب الله )).حديث 1. 67- ((نديدم چيزى را مگر آنكه خدا را همراه آن و پيش از آن و در آن ديدم ))؛اسفاراربعه ؛ ج 1،ص 117 - علم اليقين ؛ ج 1، ص 49. با اندكى اختلاف در كلمات مكنونة ؛ص 3. 68- از امام صادق - عليه السلام - روايت شده :((خداوند مشيت را به خود مشيت آفريدو سپس موجودات را به وسيله مشيت آفريد))؛اصول كافى ؛ ج 1، ص 110 ((كتاب التوحيد))، ((باب الارادة آنهامن صفاتالفعل ))، حديث 4. 69- ((هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او از خانه اش بيرون آيد، سپسمرگشت در رسد قطعا پاداش او بر خداست ))؛ (نسا/ 100). 70- ((هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او از خانه اش بيرون آيد، سپسمرگش در رسد، قطعا پاداش او بر خداست ))؛ (نسا/ 100). 71- پيغمبر (ص ) فرمودند: مثلى فى النبيينكمثل رجل بين دارا فاحسنها و اكملها و اجملها و اجملها و ترك فيها موضع لبنة لم يضعفهافجعل الناس يطوفون بالبنيان ويعجبون منه و يقولون : لو تم موضع هذه اللبنة .فانى فى النبيين موضع تللك اللبنة . پيغمبر (ص ) فرمودند:مثال من در جمله پيامبران مثال مردى است كه خانه اى بسازد پس ، آن را نيكو وكامل گرداند و در آن ، جاى يك خشت را خالى گذارد و آن را قرار ندهد. مردم دور آن ساختمانبه گردش در آيند و از آن شگفت زده شوند و بگويند:كاش جاى اين خشت پر بود. پس ،مندر جمله پيامبران جاى آن خشت هستم ))؛ كنزالعمال ؛ ج 11،ص 422،حديث 31981. 72- ((هر زمان او در كارى است ))؛ (الرحمن / 29). 73- همان طورى كه اسماى محيط بر اسمهايى كه تحت حيطه آنها هستند حكومت وسلطه دارند، و هر اسمى كه جامعيت و احاطه اش بيشتر باشد حاكميتش گسترده تر و تعداد(اسماى ) تحت حكمش بيشتر است تا برسد به اسم اعظم ((الله )) كه بر تمامى اسما -از ازل تا ابد - احاطه دارد و دايره حكومتش محدود به يك يا چند اسم نيست ، در مورد مظاهرنيز مساءله دقيقا به همين ترتيب است ، زيرا عالم تصوير و نقشه همان چيزى است كه دراسماى الهى و علم ربوبى وجود دارد. پس ، وسعت يا محدوديت دايره خلافت و نبوت درعالم ملك ، متناسب است با احاطه اسمى كه بر صاحب خلافت يا شارع نبوت حاكميت دارد واين است راز تفاوت انبيا - عليهم السلام - در خلافت و نبوت تا برسد به مظهر اسمجامع اعظم الهى كه خلافتش پايدار و هميشگى و محيط و ابدى و ازلى و حاكم بر سايرنبوتها و خلافتهاست . همچنان كه در مورد مظاهر نيز موضوع به همين نحو است پس دورهنبوت انبيا - عليهم السلام - (در واقع ) دوره نبوت و خلافت اوست و آنان مظاهر ذات شريفوى ، و خلافتشان مظاهر خلافت فراگير و محيط اوست و ايشان - صلى الله عليه و آله -خليفه اعظم ((الله ))، و ساير انبيا خليفه ديگر اسماى محاطه اند. بلكه انبياء همگىخلفاى اويند و دعوتشان در حقيقت دعوت او و نبوت او -صلى الله عليه و آله - است و ((آدمو (نيز ديگر مخلوقات ) غير او تحت پرچم اويند.)) پس ،از ابتداى ظهور عالم ملك تا خاتمه ياقتن آن و مقهور شدنش درظل تابش نور اسم ((الواحد القهار))، ( همه و همه ) دوران خلافت ظاهره آن حضرت (ص )در عالم ملك است . 74- فضيلت پيامبر - صلوات الله عليه و آله - برجبرئيل سكنه عالم جبروت و برترى حضرت (ص ) بر انبيا و مرسلين . 75- (بايد دانست كه اين فضيلت و برترى ، ( براى حضرترسول ) يك برترى تشريفاتى صورى و قراردادى ، مانند برترى سلطان بر رعيتنيست ، بلكه فضيلت حقيقى وجودى كمالى است كه از احاطه تام و سلطنت قيومى ايشانسرچشمه گرفته است و آن هم خود ظل و سايه احاطه اى است كه حضرت اسم اعظم اللهبر ديگر اسما و صفات دارد، چرا كه ساير اسما و صفات از شئون و صور و مظاهرانوار اويند. پس ، همان طورى كه شرافت اسم اعظم الله - كه محيط بر اسماست - و نيز (برترى )ساير اسما نسبت به يكديگر، اعتبارى و تشريفاتى نيست در مورد (برترى و شرافت )مربوب اسماى محيطه - كه همان نبى هر عصر است و خصوصا پيامبر ما - صلوات اللهعليه و آله - كه مربوب امام ائمه اسما و صفات است - نيز به همين ترتيب است . لذاستكه رسول الله - صلى الله عليه و آله - رياست و حاكميت تام بر جميع امتهاى سابق ولاحق را دارد، بلكه (بايد گفت ) همه نبوته از شئون نبوت آن حضرت و نبوت ايشان(همانند) دايره عظيمى است كه محيط بر تمامى دواير كلى و جزئى و كوچك و بزرگ(نبوتهاى ديگر انبيا) مى باشد. 76- بدانكه نگين ، احديت جمع حلقه انگشترى است و حلقه انگشترى از آن شروع وبدان ختم مى شود به همين ترتيب هر يك از ادوار نبوت ، مانند دايره تام و تمام است ونبى آن دوره احديت جمع آن دايره است و همه اين دايره ها (به منزله ) نقطه هاى(تشكيل دهنده ) دايره ختميه هستند و نگين آن ، پيامبر خاتم - صلى الله عليه و آله - مىباشد. 77- قال على - عليه السلام -: ((ان رسول الله - صلى الله عليه و آله و سلم -كان يقول : ان الجنة حفت بالمكاره ، و ان النار حفت بالشهوات ))؛ نهج البلاغه ؛ خطبه176. 78- ((سوم اينكه هر اسمى از آن نظر كه بر ذات دلالت داردمشتمل بر جميع اسماست ،و از آن نظر كه بر معنايى خاص دلالت دارد از اسماى ديگرمتمايز مى باشد.)) اينكه گفته :((از نظر كه بر ذات دلالت دارد))، يعنى از آن نظر كه ذات در آن ظهور مىنمايد. پس ، ذات به حقيقت احديت جمعش در هر اسمى ظاهر مى شود و بنابراين ، در هراسمى حقيقتا تمامى اسم موجود است ، هر چند به حسب ظهور و بطون از هم متمايزند. (مثلا)در اسم ((رحمان ))، رحمت ظاهر و غضب باطن است ، و اسم ((قهار)) بر عكس آن است ،((و بهشت در احاطه دشواريها و دوزخ در محاصره شهوات است .)) پس ، در نظر بصيرت همه چيز آيه و نشانه الله ، اسم جامع خداوندى است ، چنانچه ازحضرت صادق - عليه السلام - منقول است كه : ((در هيچ ننگريستم مگر آنكه ((الله ))راقبل از آن و با آن ديدم .)) يعنى خدا را با اسم جامع ((الله )) در آن شى ديدم . ((و از اين (ديدن همه اسما در هر اسم و همه را مظهر اسم جامع ديدن ) درك ( بودن ) همهچيز در هر چيز مى شود، كه همان گونه كه گذشت خاص محمد يون و امت محمدى است .)) زيرا آنان صاحب برزخيت كبرا هستند، و آنانند وسط و اين امت سر ((خاتميت ))؛ يعنىكامل شدن دايره وجود و خاتمه يافتن سير نور در (عوالم ) غيب و شهود. 79- حديد / 3. 80- بروج / 20. 81- بدانكه هر موجودى جهت ربوبيتى دارد كه اين جهت است از ظهور حضرت ربوبىدر آن موجود، و هر گونه تاثير و فاعليت و ايجاد در عالم ، از ناحيه رب (و جنبهربوبى ) ظاهر در اوست ، ((پس عالم وجود جز خداوند هيچ موجود ديگرى مؤ ثر نيست .))منتها آينه ها در (ميزان ) ظاهر نمودن ربوبيت مختلفند، به اين ترتيب كه در هر آينه اىمتناسب با مرتبه آن آينه از حيث محيط يا محاط بودن ربوبيت محدود و مقيد نمايان مى گرددتا برسد به آينه تمام نماى احمدى كه ربوبيت مطلقه و خلافت كلى الهى ازلى و ابدىدر آن ظاهر مى شود. پس ، تمامى دايره خلافت و ولايت از مظاهر خلافت كبراى اوست و: ((اوستاول و آخر و ظاهر و باطن ))، و همه دعوتها، دعوت به آن خلافت كبراست ، و آن خلافتمرجع همه ، و مصدر و مبداء و منتهاى همه است ، ((و خداوند است كه بر همه آنها محيط است.)) 82- تنزيل حكم - كه همان مقام احديت طريق مستقيم است - از مقام اقدم احدى به واسطهفيض اقدس و وجهه خاص احدى ، بر قلب كلمه هاى الهى صورت مى گيرد. پس ، حكم ازاين جنبه ، احديت جمعى الهى دارد و اما از جنبه كثرت اسمايى و دولتهاى اسما كه از جانبحضرت واحديت تحقق مى يابند،دولتها به اختلاف اسماى مختلف بوده ،و شرايع بهتعدد حقايق غيبى اسمايى متعددند؛ و آن كسى كه در تجلى اقدس صاحب مقام اقدم بوده ، ودر حضرت واحديت مقام جمع اسمايى را داراست ، نبى ختمى است كه اولويت و آخريت وظاهريت و باطنيت از آن اوست . 83- ((من با انبياى پيشين در نهان و با (حضرت ) محمد - صلى الله عليه و آله-آشكارا همراهى داشتم ))؛ مشارق انوار اليقين ؛ ص 85. 84- سبقت حقيقت رسول اكرم (ص ) بر جميع انبيا و تاخر صورت حضرت از ايشان -عليهم السلام - در كلمات عرفا آمده است . قال العارف الكامل عبدالرزاق الكاشانى فى شرح تاثية ابن الفارض الكبرى : ((وكل نبى من بنى آدم - عليه السلام - الى محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - مظهر منمظاهر نبوة الروح الاعظم فنبوته ذاتية دائمة ؛ ونبوة الظاهرة عرضية متصرمة ؛ الانبوةمحمد، - صلى الله عليه و آله - فانها دائمة غير متصرمة ؛ اذ حقيقة الروح الاعظم ، وصورته صورة الروح التى ظهرت فيها و اسم من اسمائها، الى ان تجلت فى المظهرالمحمدى بذاتها و جميع صفاتها و ختم به النبوة . و كانالرسول - صلى الله عليه و آله - سابقا على جميع الانبياء من حيث الحقيقة ، متاءخرا عنهم منحيث الصورة ؛ كما قال : نحن الاخرون السابقون . (بحارالانوار؛ ج 16، ص 118،((تاريخ نبيا)) باب اسمائه ، حديث 44 - صحيح مسلم ؛ ج 2، ص 585 - صحيح بخارى؛ ج 1، ص 36)،. و قال : كنت نبيا و آدم بين الماء و الطين . (اسرار الشريعة ؛ ص46،93- ينابيع المودة ؛ ج 1،ص 9.الباب الاول : ((فى سبق نوررسول الله - صلى الله عليه و آله -). و فى رواية بين الروح و الجسد. (ينابيع المودة ؛ج 1، ص 9.الباب الاول : ((فى سبق نور رسول الله ، - صلوات الله عليه و آله))).اى : لا روحا و لا جسدا. هكذا فسره المحققون .)) و قال فى موضع آخر: ((ان مثابة الانبياء و الاولياء الى النبى - صلى الله عليه و آلهو سلم - سواء من حيث مظاهر دائرتى نبوته و كما ان الاولياء يدعون الخلق الى الحقبتبعيته فكذلك الانبياء (دعوااممهم الى الحق بتبعيته لانهم ) مظاهر نبوته . و اشار الى هذاقوله (اى : ابن الفارض فى القصيدة ) فى الانبياء - عليهم السلام -:
((و ما منهم الا و قد كان داعيا
|
به قوله للحق عن تبعيته ))
| انتهى كلامه بتفصيله . (كشف الوجوه الغر لمعانى نظم الدر؛ ص164،الفصل الخامس : ((فى معرفة النبوة و الولاية ))). عارف كامل عبد الرزاق كاشانى در ((شرح تائيه ))كبراى ابن فارض چنين گفته : ((وهر پيامبرى از اولاد آدم - عليه السلام - تا محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - يكى ازمظاهر نبوت ((روح اعظم )) است . و نبوت روح اعظم ذاتى و دائمى است و نبوت ظاهرى(مظاهر او يعنى انبيا) عرضى و گذراست ، جز نبوت محمد - صلى الله عليه و آله و سلم -كه دائمى و زوال ناپذير است ، زيرا حقيقتش حقيقت روح اعظم ، و صورتش صورت آن روحاست كه حقيقت با تمام اسما و صفاتش در آن ظهور يافته است . و ظاهر انبيا مظاهر روحاعظم است به پاره اى از اسما و صفات ؛ (بدين ترتيب كه روح اعظم ) در هر مظهرى باصفتى از صفات و اسمى از اسما تجلى نمود، تا آنكه در مظهر محمدى با ذات و همهصفاتش تجلى يافت و نبوت با وى پايان گرفت . و حضرترسول -صلى الله عليه و آله - از نظر حقيقت ، بر همه انبيا پيشى دارد (هر چند) از نظرصورت ، متاءخر از آنان است ، چنانچه فرمود: ((ماييم پيشينيان آخرين ))، و فرمود:((منپيامبر بودم در حالى كه آدم ميان آب و گل بود))، و در روايت ديگر (چنين آمده ):((ميانروح و جسد بود))؛ يعنى - مطابق تفسير محقيقين - نه (كاملا) روح بود و نه جسد. و در جاى ديگر گفته : ((نسبت انبيا و اوليا با پيامبر - صلى الله عليه و آله و سلم -يكسان است ، زيرا - همگى ) مظاهر دايره نبوت و ولايت اويند. و نيز گفته : ((علماى امت منهمچون پيامبران بنى اسرائيل هستند.)) و همان طورى كه اوليا به تبعيت آن حضرت مردمرا به سوى حق دعوت مى كنند، به همين ترتيب انبيا نيز (امتهاى خود را به تبعيت ايشانخود دعوت نمودند؛ زيرا آنان ) مظاهر نبوت آن حضرت حضرتند، و سروده او، (يعنى ابنفارض در قصيده اش ) در مورد پيامبران - عليهم السلام - به اين مطلب اشاره دارد: و هيچ يك از پيامبران نيست مگر اينكه دعوت مى كرد قوم خود را به سوى حق ، به تبعيت ازآن حضرت (ص ) پايان كلام او با تفصيلش . 85- اسما و صفات الهى ، همگى كامل بلكه نفس كمالند، چرا كه در آن مقام ، (اساسا)نقصى وجود ندارد تا برطرف شود. و هر كمالى (در واقع ) ظهوركمال اسماى الهى و تجليات آنهاست . و كاملترين اسما، اسم جامع جميع كمالات است ، ومظهر اين اسم ، انسان كامل است كه مستجمع اسما و صفات الهى و مظهر جميع تجليات حقاست . پس ، در ميان اسماى الهى اسم ((الله ))و در ميان مظاهر اسما، ((انسانكامل ))و در ميان شريعتها، شريعت او از همه كاملتر است . وكمال شريعت انسان كامل به ((ولايت ))است و نسبت شريعت او به ساير شريعتها، همانندنسبت خود او به صاحبان شريعتها، و مانند نسبت اسم جامع به ساير اسماست . پس ، شريعت انسان كامل تحت حكومت اسم ((الله ))- كه حكومتى ابدى و ازلى است - قراردارد و ساير شرايع نيز مظاهر و نمودهاى شريعت او هستند و شريعت اوكمال شرايع ديگر است . و به همين دليل ((او - درود و سلام بر خود و خاندانش باد -پيامبر بود در حالى كه آدم ميان آب و گل بود)) بلكه (اصطلاحا) نه آبى بود و نهگلى ،و ((او همراه آدم و نوح و ديگر انبيا - عليهم السلام - بود)). 86- از آنجا عيسى - عليه السلام - مدارج كمالات معنوى را پيموده تا بدان جا كهقوس (ولايت ) حضرتش به قوس ولايت رسول الله - صلى الله عليه و آله -متصل گرديد (لذا) تشريع رسول الله - صلوات الله عليه و آله - كه ظهور ولايت ورقيقه آن است تشريع حضرت عيسى - عليه السلام - صلى الله عليه و آله - داراى مقامجمعى احاطى احدى بودند، شريعت ايشان (جامع و دارنده ) همه شريعتهاست ، بنابراينقانونگذارى ايشان ايشان (همانند) تشريع (و قانونگذارى ) حضرت عيسى - عليه السلام- است و لذا ايمان به حضرت رسول - صلوات الله عليه و آله - ايمان باطنى به همهانبياست . آنچه گفتيم يكى از احتمالات در (مورد معناى ) آيه شريفه اى است كه ايمان به (همه )پيامبران را يكى از ايمان قرار داده است ، چرا كه ايمان به (همه ) پيامبران ، تنها علم بهوجود آنان و پذيرش اينكه ايشان صاحب شريعت بوده اند نيست . بلكه آنچه از ظاهر آيهبر مى آيد آن است كه منظور (از ايمان به پيامبران ) پذيرش شريعت آنان است . 87- اسرا / 23. 88- بحارالانوار؛ ج 36، ص 11، ((تاريخ اميرالمؤ منين )) باب 26، حديث 12. 89-...و مدد رسانى نبى (اكرم (ص ))به همتها از خزاين جود و كرم ((حضرت الهيت ،به سبب قطعيت و خليفه بودن آن حضرت است ...))(تحقق ) هر همتى از اصحاب قلوب وكمل ،با امداد و يارى همت او - صلى الله عليه و آله - است بلكه هر همتى سايه همت وى ومظهر قدرت اوست ، زيرا همه نبوتها و ولايتها سايه نبوت ذاتى و ولايت مطلقه اوست ودعوتى صورت نمى گيرد مگر دعوت به او، و دعايى نمى شود مگر براى او، و احسانىنمى شود مگر به او، چنانچه خداى متعال فرمود:((خداوند چنين مقرر داشت كه هيچ مقررداشت كه هيچ معبودى جز او را ((نپرستيد)) و به والدين (خود) احسان كنيد))و او - صلىالله عليه و آله - يكى از دو پدر روحانى (امت )، و در جانشين وى - كه در روحانيت با اومتحد است - يكى (ديگر) از دو پدر (امت ) است ؛ چنانچه او - صلى الله عليه و آله -فرمود:((من و على پدران اين امتيم .))
90- همان گونه كه پيامبر ما - صلى الله عليه و آله - ازازل به نبوت تشريعى ، پيامبر بود در حالى كه انبياى ديگر جز از هنگام بعثت اينكهگفته : ((همان گونه پيامبر ما - صلوات الله عليه وآله وسلم - ازازل پيامبر بود)) تا آخر، به اين دليل است كه عين ثابت آن حضرت ، جامع اعيان همهموجودات ، از جمله صاحبان شريعت - عليهم السلام - است . و لذا اعيان آن حضرات ، مظاهرعين حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - در حضرت علميه است و اعيان خارجىايشان مظاهر هويت حضرتش - كه همان فيض مقدس و نفس رحمانى است - مى باشد و همهشريعتها مظاهر شريعت ايشان است . پس ، حضرتش خليفه ازلى و ابدى خداست چنانچهنبى و رسول ازلى و ابدى نيز هست . 91- اينكه (قاضى سعيد قمى ) - قدس سره -گفته :((و از جمله مؤ يدات بر مطلب ، اين حديث است كه فرمود: ((آدم و غير او، همگى درزير پرچم منند)) به اين دليل است كه مقام رسول الله -صلوات الله عليه و آله - مقاماطلاق مشيت و ولايت كليه اصلى و هيولاى اولى بودن است در حالى كه مقام ديگر پيامبران ،مقام تقيد مشيت و ولايت جزئى تبعى و صورت هيولى بودن است و (همواره ) مقيدها،مظاهرمطلقند و جزئيات تابشگاههاى نور وى و جايگاههاى ظهور او هستند،و به هميندليل نبوت انبيا ظهور نبوت او - صلوات الله عليه و آله - و دعوت آنان - عليهم السلام -دعوت به او - صلوات الله عليه و اله - (به منزله ) روح و باطن همه نبوتهاست . و اين است راز بودن حضرت على - عليه السلام - در باطن با همه انبيا (ديگر)، و مظاهربا پيامبر ما - صلوات الله عليه و آله - يا بودن حضرتش در نهان با (ديگر انبيا و درظاهر و آشكارا با رسول الله - صلوات الله عليه و آله - چنانچه از خود آن حضرت -عليه السلام - روايت شده است ، و اين است سر اينكه پيامبر - صلوات الله عليه و آله -پيامبر بود در حالى كه آدم ميان آب و گل بود (و هنوز خلقش پايان نيافته بود) زيرا كهنبوت ايشان سرمدى و ازلى و ابدى است ، همچنان كه نبوت عين ثابت او بر ساير اعياننيز ازلى و ابدى است . 92- من لا يحضره الفقيه ؛ ج 2،ص 374، باب ما يجزى منالقول عند زيارة جميع الائمة - عليهم السلام - حديث 2. 93- اقتباس از آيه 5، سوره سجده 94- بحارالانوار؛ ج 24، ص 4، ((الكتاب الامامة ))باب 23،حديث 11، از امام صادق- عليه السلام - نقل مى كند كه فرمودند:((نحن السابقون و نحن الاولون )) 95- تمامى عولم وجود و سراسر پهنه هستى ، از (عالم ) غيب گرفته تا شهود،كتابى است و آياتى و كلام و كلماتى ...پس ، فاتحه كتاب تكوين الهى كه خداوندمتعال آن را با دست قدرت كامله خود نگاشته و همه كتاب به نحو وجود جمعى الهى - كهمنزه از كثرت و مقدس از هر گونه عيب و كدورتى است - در آن وجود دارد، به يك بيانعبارت است از عالم عقول مجرده و ملائكه روحانيين و تعيناول مشيت ، و به بيان (ديگر) عبارت است از خود مشيت ، كه كليد غيب وجود است و در زيارتجامعه (است ): ((خداوند به واسطه شما (در غيب ) را گشود)). و پايان و خاتمه كتابالهى و تصنيف ربانى ، عالم طبيعت و كتاب عالم كون به حسب قوس نزولى است ،و گرنه(در اصل ) انجام و آغاز يكى است چرا كه از آسمان الهىنازل مى شود در روزى كه بر حسب روزهاى شما،معادل هزار سال است بالا خواهد رفت ، و اين است علت خاتميت نبى مكرم ورسول هاشمى كه آغازگر وجود اوست ، چنانچه در روايت آمده :((نحن السابقون الاخرون(ماييم پيشينيان آخرين ). 96- ((اوست آغاز و انجام و پيدا و نهان ))؛(حديد / 3). 97- ((خدا نور آسمانها و زمين است ))؛(نور/ 35 ) 98- ((اگر با ريسمانى به سوى زمينهاى زيرين فرستاده شويد، بر خدا فرودمى آييد))؛ علم اليقين ؛ ج 1، ص 54 - بحارالانوار؛ ج 55، ص 77 ((كتاب السماء والعالم ، باب السماوات و كيفياتها وعددها)) حديث 54 - الجامع الصحيح ؛ ج 5،ص 377((كتاب تفسير القرآن )) باب 57. 99- ((به هر سو رو كنيد همان جا روى خداست ))؛ (بقره / 115). 100- شيخ ما، عارف كامل (جناب ) شاه آبادى - مدظله - فرمود: ((سالكى كه با قدممعرفت به سوى خداوند سير مى نمايد، وقتى سفر سوم خود را به پايان رساند و بههويت جمعيه اش ، در جمع مراتب موجودات سير كرد، با چشم بصيرت تمام مصالحبندگان را مى بيند، (يعنى آنان ) در امور (مربوط) به مبداء و معاد و همه آنچه كه آنان رابه خداوند متعال نزديك مى كند، و نيز اينكه راه (رسيدن ) به خداوند براى هر كس ،(راهى است ) مخصوص به خود او؛ و سالك در اين مقام مى تواند تشريع نمايد و اين مقامبراى مولاى ما، قطب الموحدين و امير المؤ منين ، و ائمه معصومين بعد از ايشان - عليهمالسلام - حاصل شده است ؛ ولى چون رسول الله - صلى الله عليه و آله - از نظر زمانبر آن حضرات - عليهم السلام - تقدم داشت و صاحب آن مقام بود، فلذا شريعت را آنحضرت (ص ) ظاهر فرمود، و به سبب تام و تمام بودن شريعت ايشان (به هيچ روى )مجال تشريع براى كس ديگرى باقى نماند. پس ، اولياى بعد (از او (ص ))بالضرورة ، تابع وى - صلوات الله عليه و اله وسلم - شدند. واگر فرض مىكرديم كه حضرت على - عليه و السلام - شريعت را ظاهر مى نمود و شاءن رسالت ونبوت را متكفل مى شد. پس ، بر پيامبر - صلوات الله عليه وآله وسلم - فرض بود كهاگر بعد از آن حضرت (ع ) مى آمد،،از ايشان - عليه السلام - تبعيت فرمايد؛ ولى حكمتبالغه (خداوندى ) بر اين تعلق گرفت كه شريعت به دست حضرترسول - صلوات الله عليه و آله - ظاهر شود.)) 101- بدان سفرهاى چهارگانه حتى سفر چهارم ، گاه براى اولياىكمل نيز واقع مى گردد واين سفر براى مولاى ما امير المومنين - عليه السلام - و اولادمعصوم ايشان - صلوات الله السلام - به طريق متابعت و تبعيت ، صاحب اين مقامند بلكه(بايد گفت ) روحانيت همه آنها يكى است . شيخ و استاد ما در معارف الهى ؛ يعنى عارف كامل شاه آبادى - كه خداوند سايه اش را برسر مريدان مستدام دارد - فرمود: ((اگر حضرت على - عليه السلام - پيش از حضرترسول - صلى الله عليه و آله - ظهور مى نمود، همان گونه كه پيامبر - صلى الله عليهو آله - اظهار شريعت فرمود ايشان اظهار شريعت مى فرمود و پيامبرىمرسل مى بود، و اين امر به سبب اتحاد آن حضرات در روحانيت و مقام معنوى و ظاهرى است.)) 102- سعه قلب ، بيش از سعه وجود است ، زيرا (منظور از) وجود همان ((وجودمنبسط)) است و قلب ختمى اوسع از آن است . چون حضرتش به مقام او ادنى رسيد، كه اينمقام ، مقام اتصال به احديت است . 103- و اما تجلى از جنبه اطلاق و احديت همه تعينات را فانى مى سازد و هيچ اسم واشاره اى باقى نمى ماند مگر در هنگام صحو بعد المحو، و اين مقام او ادنى است كه بعدبدان اشاره فرموده كه : ((من با خداوند حالت يا وقتى دارم ))الخ . و اين تجلى بهاطلاق و احديت براى كمل در برخى از حالات سلوك ، و براى حضرت ختمى مرتبت -صلوات الله عليه و آله - در جمع حالات و براى همه مردم به هنگام قيامت كبرا رخ مى دهد. 104- امام (ره ) به اين ((مقام )) در ابتداى همين متن اشاره مى نمايند. 105- اسماى ذاتى كه ((مفاتيح الغيب )) هستند، در اين مقام براى سائر و سالكتجلى نمى كنند بلكه اين اسما در مقام (نبى ) خاتم كه صاحب مقام ((او ادنى ))است مخفىو نهان شده اند. 106- جهت كاملتر شدن بحث به كتاب سيماى معصومين در انديشه امام خمينى بخشاول و دوم نيز مراجعه نماييد. 107- علم انبيا به احكام از سنخ اجتهاد نيست (تا احيانا مخالف واقع باشد.) زيرا آنحضرات - عليهم السلام - بر حسب مراتبشان حقايق را از طريق اطلاع يافتن بر آنچه درعلم حق و يا لوح محفوظ (ثبت ) است كشف مى فرمايند، و مقوله ((نسخ )) (در شرايع پيشينو يا احكام هر شريعت نيز) از سنخ كشف خطاى پيامبر پيشين نيست بلكه (حقيقت امر چنين استكه ) حكم (واقعى ) در زمان نبى سابق و نسبت به امت او، همانى بوده كه آن پيامبر بيانفرموده ، و نسخ عبارت است از (اعلام ) پايان (يافتن زمان اجراى ) حكم سابق و نه رفعمطلق آن حكم . 108- ((و اين نبوت عامه و تشريع موروثى در يك نفر جمع نمى گردد.)) اينكه گفته : ((اين نبوت )) تا آخر؛ يعنى نبوت عامه كه همان خبر دادن از حقايق و معارفدر كاملترين شكل است ، و درباره ولى خاص صدق مى كند - با تشريع موروثى كهعبارت از اجتهاد است - در يك نفر جمع نمى شود؛ زيرا ولى خاص احكام را از همان سرچشمهاى مى گيرد كه نبى احكام را از آن دريافت مى نموده ؛ و احكام براى او به واسطه تبعيتمكشوف مى شود، در حالى كه براى نبى ، اصالتا كشف حكم مى شده است . 109- ((بگو من بشرى مانند شما هستم ))؛ (كهف / 110). 110- ((... ان العلماء ورثة الانبياء؛ ان الانبيا لم يورثوا دينارا و دينارا و لادرهما، ولكن ورثوا العلم . فمن اخذ منه ، اخذ بحظ وافر.))، ((...همانا علما ارث بر پيامبرانند؛پيامبران درهم به ارث نمى گذارند، بلكه علم ميراث آنهاست . پس ، كسى كه آن را فراگيرد، بهره بسيار برده است ))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 34، ((كتابفضل العلم ))، ((باب ثواب العالم و المتعلم ))، حديث 1. 111- ((ما گروه پيامبران ارث به جا نمى گذاريم ))؛ مسندحنبل ؛ ج 2، ص 463. 112- بقره / 156. 113- پيامبران ، طبيبان و مربيان روحها و بيرون آورندگان نفس و روح از تاريكيهابه سوى نور و از نقص به سوى كمالند. 114- اشاره به سوره كهف آيه 6. 115-((پس ( انبياء) بعضى مشاهدات خود را به خوبى توضيح دادند و بياننمودند، لكن به زبان تشويق و در كنايه و اشاره ، به ( نحوى كه ) جامع ميان مخفىداشتن و آشكار نمودن باشد، و اين (كار را) براى اداى حق حكمت به جا آوردند)). انبيا - عليهم السلام - صاحبان اسرارند و افشا كردن براى بيگانگان (از حقايق و معارف) در شان آن بزرگوارن نيست ؛ و لذا مى بينى (در هنگام معارف ، زبان و بيان ايشان بازبان حكما تفاوت دارد، و محققين (از عرفا) نيز در اين امر تابع انبيا هستند. 116- به ياد افتادن به سبب شدت ابتلا. 117- ((بگو اگر جن و انس با هم جمع شوند كه مانند اين قرآن كتابى بياورندهرگز نتوانند، هر چند هم پشتيبان يكديگر باشند))؛(بنىاسرائيل / 88) 118- ((بگو من مالك سود و زيان خود نيستم ))؛ (اعراف / 188) 119- ((ساعت نزديك شد و ماه شكافت ))؛ (قمر / 1). 120- ((اذن خداوند به بنده اش براى انجام امور خارق عادت ، بر دو گونه است :(اذن ) قديم ذاتى و (اذن ) حادث عرضى .)) اينكه گفته : ((قديم ذاتى )) تا آخر، استاد بزرگوار ما فرمود: (((اذن ) ذاتى مانندخداوند (است ) به عين ثابت احمدى - صلوات الله و آله - براى احاطه داشتن او بر جميعاعيان و مندك بودن اعيان در حضرتش وفناى آنها در او؛ و (اذن ) عرضى به غير آن (اطلاقمى شود))). من معتقدم كه مقصود (نويسند) اين نيست ، بلكه مراد آن بوده كه چونقوابل (حاصل ) فيض اقدس علميه اند چنانچه شيخ گفته :((قابل از فيض اقدس (ناشى شده ) است )) اذن در آن نشئه علميه اند چنانكه شيخ گفته: ((قابل از فيض اقدس (ناشى شده ) است )) اذن در آن نشئه ، ((اذن قديم ذاتى )) استكه تابع تجلى ذاتى مى باشد؛ اما وجودى كه به واسطه اقدس فيض اقدس و در نشئهبه اعيان افاضه شده (وجودى ) عارض و حادث است ؛ لذا اذن (به تابعيت آن ) حادث وعرضى است . و تفاوت ميان نظر ما و راى استاد - دام ظله - روشن است . 121- اعراف / 188. 122- ((و اين بدان خاطر است كه ((معرفت )) مجالى براى تصرفات ((همت ))باقى نمى گذارد، و لذا هر اندازه معرفت در درجه والاترى باشد تصرف همت كمتر خواهدشد.)) اينك گفته :((معرفت مجالى براى تصرفات ((همت )) باقى نمى گذارد)) تا آخر. واما علت انجام معجزات به دست انبيا (كه نوعى از تصرف همت است ) اين است كه((ضرورت )) آن حضرات را به چنين كارى وا مى داشته ؛ بلكه اظهار معجزه از طرفآنان به هدف بسط ربوبيت حق صورت مى گرفته ، نه به قصد قدرت شخصى ، و لذاعادت جارى و حاكم برايشان چنين بوده كه (در معجزات حتى ) توجه ظاهرى را نيز بهخداوند متعال معطوف نمايند. 123- اشاره به حديث : ((العبودية جوهرة كنهها الربوبية . عبوديت گوهرى است كهباطن آن ربوبيت مى باشد))؛ مصباح الشريعة ؛ باب 100. 124- بدانكه اولياى كمل با آنكه مقام ولايتشان كاملتر و تمامتر از مقام عبوديتشاناست ، چرا كه ولايت تامه عبارت است از فنا كردن تمام آثار و نشانه هاى عبوديت - كه اينهمان ربوبيت است كه حقيقت و كنه عبوديت مى باشد - ليكن نزد ايشان ظهور به (شاءن ومقام ) خداوندگارى كه از مختصات حق ، جل و علاست ،از جمله دشوارترين كارهاست ، زيرامقام عبد كامل ، تذلل (تام ) در مقام مولاست ، (و ايشان عبد محض حقند)، لكن اظهار و انجاممعجزات در برخى اوقات ، در واقع ظاهر ساختن ربوبيت حق در مظهركامل است . 125- يعنى مقام حفظ عبوديت و ادب در برابر حضرت ربوبى . 126- خوددارى انبياى مرسلين و اولياى راشدين - صلوات الله عليهم اجمعين - ازانجام دادن معجزات و كرامات كه اصل آن عبارت از اظهار ربوبيت و قدرت و سلطنت و ولايتبر عوالم والاى وجود و عوالم نازله آن است ، از ناحيه مقام ((حفظ عبوديت وادب در پيشگاهمقدس حضرت ربوبى )) از جانب ايشان مى باشد، مگر در مواردى كه مصلحت ، اظهارمعجزات يا كرامات را اقتضا نمايد. البته در اينقبيل موارد نيز (اين بزرگواران ) با اظهار عبوديت و بندگى و فقر و افتادگى خود، وبا دور افكندن خوديتشان ، روى به سوى رب الارباب مى گردانند و (انجام ) امر (موردتقاضا به صورت معجزه يا كرامت ) را به خالق (اصلى اش ) واگذار مى كردند، و ازجاعل و موجد حقيقى اش - كه قدرتش والا مرتبه است - استدعا و طلب ظاهر نمودن آن امر رامى نمودند، با وجود اينكه ربوبيتى كه به دست ايشان - عليهم السلام - ظاهر شده درحقيقت (همان ) ربوبيت حق ، جل و علاست ؛ اما آنها حتى از اينكه ربوبيت حق به دست آنانظاهر شود نيز ابا داشتند. اما كسانى كه اهل طلسم و افسون و سحر و شعبده و رياضت كشيدن هستند - كهاصل تمامى اينگونه امور، اتصال يافتن به عالم جن و شياطين كافر است -و (اين عالم )همان ((ملكوت سفلى )) است كه ظل ظلمانى عالم ملك به شمار مى رود، درمقابل ظل نورانى ، كه ((ملكوت عليا)) و عالم - ملائكه مى باشد - همواره در مقام اظهارنمودن سلطه خود و ابراز تصرف خويش هستند، و اين به سبب عشق مفرط ايشان به خوديتخود و شوق وافرشان به جنبه و جهت (دخالت ) نفسشان (در انجام اين امر خرق عادت ) است. اينان در واقع بندگان بت نفس و پيروان و طاغوتند و از جاى جهانيان غافلند و جهنم بر(اين ) كافران محيط است . 127- ((... يعنى در سختى و فشار، زيرا از او در آن هنگام چيزهايى خواسته مىشود كه نسبت به انجام آن اظهار عجز مى كند.)) درباره اينكه گفته : ((نسبت به انجام آن اظهار عجز مى كند.)) قدرت آنان نيست ، بلكه بدان سبب است كه ((قدرت )) به وسيله ((علم )) محدود مىگردد، و اوليا مى دانند كه بر حسب نظام كلى ، مصلحت در وجود و يا عدم وجود فلان چيزاست ، بنابراين وقتى جاهل از ايشان چيزى را بر خلاف مصلحت كلى درخواست كند، آنانبراى انجامش اظهار ناتوانى مى كنند. به علاوه ظهور به ربوبيت نزد اوليا از (جمله )بزرگترين و سنگين ترين امور است و لذا جز در مواردى كه اظهار ربوبيت حق تعالىايجاب كند، معجزه نمى آورند و با اين حال (حتى در آن موارد) هم در پيشگاه حق اظهارتذلل نموده ، نماز مى گزارند و اظهار عجز و شكستگى كرده ، از اينكه به آنچه شاءنحق تعالى است ظهور كرده اند از بارگاهش پوزش مى طلبند. هر چند كه آن حضرات خود(نشانگر و جلوه ) شاءن حق تعالى و ظهور اويند (ولى ) آنان را نسزد كه جز با اذن وقيوميت خداوند معجزه اى بياورند؛ و لذا شيخ ما عارفكامل - دام ظله العالى - مى فرمود: ((تمسك وتوكل در حاجات و خصوصا در حاجات دنيوى به اولياى جزء بهتر از تمسك به ولىمطلق است .)) 128- مائده / 116. 129- ((هر كس خود را چهل روز براى خداوند خالص گرداند چشمه هاى حكمت ازدل بر زبانش جارى مى گردد))؛بحار الانوار؛ ج 67،ص 242، ((كتاب الايمان والكفر))، باب اخلاص ، حديث 10. 130- ((...به سبب آگاهى اش از تمايز مقام او از پرودگارش . پس ((خشيت ))عبارت است از تواضع و تذلل در برابر عظمت پروردگار و او هرگز مقامى را كه مانندمقام خدايش باشد و به واسطه آن بتواند ادعا كند كه او نيز (همانند) خداوند است (از خود)ظهور نمى رساند آنگونه كه ((اهل شطح )) آشكار كرده اند. خداوندمتعال با (حالت ) عتاب به حضرت مسيح - عليه السلام - و براى آگاه ساختن و تنبه دادنبندگان (خود) فرمود: آيا تو به مردم گفتى كه من و مادرم - نه خداوند را - به الوهيتگيريد؟...)) درباره اينكه گفته : آنگونه كه ((اهل شطح )) آشكار كرده اند؛ اينكهاهل شطح ، ربوبيت و خداوندگارى از خود نشان مى دهند و اين امر را براى (نمودن ) نفسخود و (خودنمايى كردن ) اظهار مى كنند جز به سبب نقصان سلوك و بقاى منيت و خوديتشاننيست ، چرا كه وقتى سالك به اين دليل كه ديد اولياىاهل سر گهگاه قدرت و سلطه و نفوذ خود را آشكار مى كنند، هدف خود از سلوك را اظهارقدرت و سلطه قرار داد و براى اظهار قدرت به سير و سلوك پرداخت ، گاه نفس وشيطان (درونش ) بر او ظاهر مى شود و تجلى به ربوبيت مى كند، و اينچنين سالكىبنده نفس خود است نه بنده خداى خود. شيخ بزرگوار ما - دام ظله العالى - فرمود: ((اكثر كسانى كهاهل ادعاهاى باطلند از اصحاب رياضتهاى باطلند.)) من معتقدم كه ميزان تميز و تشخيص رياضت باطل از غيرباطل همانى است كه قبلا بيان كرديم پس ، بر تو واجب است كه خلوص نيت و صدق باطنرا با خدايت در نظرگيرى ، چرا كه هر كس چهل صباح براى خدا خالص شد، سرچشمههاى حكمت از قلبش بر زبانش جارى مى شود. 131- انعام /91؛ حج /74؛ زمر/68. 132- حشر / 7. 133- اصول كافى ؛ ج 2، ص 182، ((كتاب الايمان والكفر))، ((باب مصافحه))، حديث 16. 134- ((و الله لو اعطيت الاقاليم بما تحت افلاكها على ان اعصى الله فى نملةاسلبها جلب شعيرة ما فعلته ))؛ نهج البلاغه ؛ خطبه 215. 135- عنقا شكار نشود دام بازگير
|
كانجا هميشه باد به دست است دام را
| (حافظ) 136- على - عليه السلام - در ضمن مواعظ خود به نوف خود بكالى مىفرمايد:((اجتنب الغيبة فانها ادام كلاب النار. از غيبت دورى كن زيرا كه آن نانخورشسگهاى آتش است .)) وسائل الشيعة ؛ ج 8،ص 599، ((ابواب احكام العشرة ))؛باب152، حديث 13 - و اربعين ؛ امام خمينى ؛ حديث 19. 137- يعنى يك بار بلعيدن انجام نمى پذيرد كه پايان يابد، بلكه دائما بلعيدنتكرار مى شود. 138- ((هر چيزى جز وجه او نابود شونده است ))؛ (قصص /88) 139- از جمله آيه شريفه :((فاقم وجهك للدين حنيفا فطرة الله التى فطر الناسعليها...))؛ (روم / 30) و رجوع شود به روايات بحارالانوار؛ ج 3،ص 276 و ج 3، ص130 - و التوحيد؛ ص 328، باب 53. 140- اشاره به آيه شريفه :((ليغفرلك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر))؛ (فتح /2) 141- براى آشنا شدن با مبادى اى كه با استناد به آن مى توان ((عصمت مطلق ))در وجود معصومين - عليه السلام - را بهتر توضيح داد، اشاره به عظمت مقام و جايگاه آنبزرگواران ضرورى است . جهت آشنايى با ديدگاههاى حضرت امام در اين باب به كتابامامت و انسان از ديدگاه امام ، خصوصا مباحث مربوط به جايگاه ائمه در هستى و علم ائمه -عليهم السلام - مراجعه شود. 142- جابر مى گويد: از امام باقر درباره علم عالم پرسيدم ، فرمود: اى جابر،همانا در پيغمبران و اوصيا پنج است : روح القدس ، روح ايمان ، روح زندگى ، روح قوه، روح شهوت . اى جابر، ايشان به روح القدس امور و مطالب زير عرش تا زير خاك رامى دانند. سپس فرمود: اى جابر، اين چهار روح را آفت رسد، مگر روح القدس را كه بازىو ياوه گرى ندارد؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 272، ((كتاب الحجة ))، ((باب فيه ذكرو الارواح التى فى الائمة ))، حديث 2. 143- شورى / 52. 144- ((و با سند خود از ابوبصير روايت كند كه گفت ازامام صادق - عليه السلام - از اين كلام خداوند، تبارك و تعالى : ((و همچنين روح را بهفرمان خويش به سويت فرستاديم ؛ تو نمى دانستى كتاب و ايمان چيست .)) پرسيدم ،فرمود: روح آفريده اى است از آفريدگان خداى تبارك و تعالى ، بزرگتر ازجبرئيل و ميكائيل . اين روح همراه پيامبر (ص ) بود، او را آگاه مى ساخت و استوارش مىداشت . و پس از پيامبر اين روح همراه امامان است ))؛اصول كافى ؛ ج 1، ص 273، ((كتاب الحجة ))، ((باب الروح التى يسددالله بهاالائمة ))، حديث 1. 145- بحارالانوار؛ ج 4، ص 313، ((تاريخ امير المومنين ))، باب 88، حديث 5. 146- مصباح الهداية الى الخلافة و الولاية ، كتابى است گرانقدر از حضرت امامخمينى (س ) كه در سال 1349 ه - ق (1308 ه- ش ) به رشته تحرير در آورده اند. 147- ((در كافى به سندش از محمد بن سنان روايت كرده كه او گفت من در محضرامام محمد تقى (ع ) از اختلاف شيعه سخن گفتم ، حضرت فرمود: اى محمد خداى تبارك وتعالى همواره در يگانگى خود بى همتاست . در آغاز محمد و على و فاطمه را آفريد؛ آنهاهزار دوران بماندند. سپس همه چيزهاى ديگر را آفريد و ايشان را بر آفريدگان خودگواه گرفت و اطاعت ايشان را بر آنها مقرر ساخت و كارهاى آفريدگان را به آنهاواگذاشت ؛ پس آنها هر چه خواهند حرام سازند و هر چند را خواهندحلال كنند؛ و هرگز نخواهند جز آنچه راكه خدا بخواهد. سپس فرمود: اى محمد، اين است آنآيينى كه هر كه از آن پيش افتد از دين بيرون رفته است ؛ و هر كه از آن عقب بماند،نابود گردد، و هر كه با آن همراه باشد، به حق رسيده است . اى محمد، آنچه را گفتممغتنم شمار.))؛ اصول كافى ؛ ج 1، ص 441، ((كتاب الحجة ))، باب مولد النبى (ص) و وفاته ))، حديث 5. 148- ((و (در كافى ) با سند خود از مفضل روايت كند كه گفت به امام صادق (ع )عرض كردم : ((آنگاه كه در اظله (سايه ها) قرار داشتيد چگونه بوديد. فرمود:اىمفضل ، ما نزد پروردگار خود بوديم و نزد او كسى جز ما كه در سايه سبز فام اوبوديم نبود؛ خداى را تسبيح مى گفتيم و تقديس مى كرديم و او را به يگانگى مىستوديم . جز ما نه فرشته بود و نه ذى روحى ، تا آنكه خدا اراده آفرينش چيزها را كردو فرشتگان را آنگونه كه خواست آفريد و سپس علم آن را به ما رسانيد))؛اصول كافى ؛ ج 1، ص 441، ((كتاب الحجة ))، ((باب مولد النبى (ص ) و وفاته))، حديث 7. 149- ((بارالها، كمال بريدگى براى توجه به خودت ارزانى ام فرما))؛بحارالانوار؛ ج 91 ص 99 -اقبال الاعمال ؛ ج 3، ص 299. 150- ((اين شب سلامت و تهنيت است تا صحبدم ))؛ (قدر/5) 151- ((پس به عزت تو قسم همه آنها، مگر بندگان مخلص تو را گمراه خواهمكرد))؛ (ص /82-83) 152- كسى كه چهل صبح را براى خدا خالص گرداند، چشمه هاى حكمت از قلب او برزبانش جارى شود))؛ بحارالانوار؛ج 67، ص 242 ((كتاب الايمان و الكفر))، ((بابالاخلاص ))، حديث 10. به نقل از عيون الاخبار الرضا؛ ج 2، ص 69. (با اندكى اختلاف). همچنين اين مضمون در منبع اخير، ص 249، حديث 25نقل شده است . 153- قدر/1. 154- قدر/5. 155-...پس اوست كه از غيب هويت به شهادت مطلقنازل گرديده ؛ پس اوست ((ليلة القدر))؛ و او خارج شدن از تمامى حجابها، با ظهور((يوم القيامة )) در وى پس او روز قيامت است ، بنابراين نور احدى در تعين احمدى در شبقدر مستتر شده است ؛ و شايد فرمايش حق تعالى كه : ((ما آن را در ليلة القدرنازل نموديم )) با چند بطن (و پرده در مفهوم )، اشاره به همين معنى باشد. و طلوع نورحق از وراى نزديكترين حجابش در ((روز قيامت ))است و شايد فرموده حق تعالى كه :((سلام است كه آن شب تا طلوع فجر))اشارتى بدين مطلب باشد. پس ، آن حضرت - صل الله عليه و آله - در سراسر قدر تا طلوع فجر روز قيامت ازغلبه وحدت بر كثرت و كثرت بر وحدت و از تصرف شيطان و پليديهاى شرك درسلامت است . 156- ما (از آتش ) عبور كرديم ، در حالى كه آتش جهنم خاموش و سرد بود))؛ علماليقين ؛ فيض كاشانى ؛ ج 2،ص 971باب 9از مقصد 4 ازفصل 2. 157- اشاره به اين حديث نبوى كه : ((ما منكم الا و له شيطان . قالوا:و انت يارسول الله ؟ قال : وانا، الا ان الله اعاننى عليه ، فاسلم على يدى ))؛ يعنى : ((براىهر كدام از شما شيطانى است . گفتند حتى براى شما اى پيامبر خدا؟ فرمود: و براى من هم، الا اينكه خداوند مرا كمك كرده ، و اعانت نموده بر عليه شيطان ، و او به دست من تسليمشده است ))؛ عوالم اللثالى ؛ ج 4، ص 97حديث 13 - مسند احمد بنحنبل ؛ ج 1، ص 257 با اختلاف در نقل . 158- قدر/ 5. 159- ((بگو هر كس بر شاكله خويش عمل مى كند))؛(اسرا/ 84) 160- اشاره است به اين حديث نبوى :((...كتاب اللهحبل ممدود من السماء الى الارض ...))؛بحارالانوار؛ ج 23، ص 108، ((كتاب الامامة ))،باب فضائل اهل البيت (ع ) و النص عليهم ، حديث 11. 161-((پيامبر از روى هواى نفس سخن نمى گويد و آنچه مى گويد جز وحى الهىنيست )) ؛ (نجم /3-4). 162- از امام صادق - عليه السلام - روايت شده كه فرمودند:((حديثى حديث اءبى ،و حديث اءبى حديث جدى ، و حديث جدى حديث الحسين ، و حديث الحسين حديث الحسن ، و حديثالحسن امير المومنين ، و حديث امير المومنين - عليه السلام - حديثرسول الله ، و حديث رسول الله - صل الله عليه و آله -قول الله - عزوجل - گفتار من گفتار پدرم ، و گفتار پدرم گفتار جدم ، و گفتار جدم گفتارحسين ، و گفتار حسين گفتار حسن ، و گفتار حسن گفتار امير المؤ منان - عليه السلام - وگفتار امير المؤ منان گفتار پيامبر خدا، و گفتار پيامبر خدا -صل الله عليه و آله - سخن خداى - عزوجل - است ))؛اصول كافى ؛ ج 1، ص 42، ((كتاب العلم ))،باب 15، حديث 14. 163- طه / 1 - 2. 164- اصول كافى ؛ ج 2، ص 95((كتاب الايمان و الكفر))،((باب الشكر))،حديث 6. 165- فتح /1-2. 166- علامه مجلسى از مجمع البيان ذيل تفسير آيه شريفه ايه 1، سوره ((فتح ))اين وجه را نقل مى كند؛ بحارالانوار؛ ج 17، ص 76، ((تاريخ نبينا)) باب 15. 167- مفضل گويد: ((مردى از امام صادق (ع ) درباره اين آيه پرسيد: فرمود: بهخدا قسم او( پيامبر) به گناهى مبادرت نجست ؛ اما خداوند سبحان براى او ضمانت كرد كهگناهان گذشته و آينده شيعيان على را بيامرزد))؛بحارالانوار؛ ج 17، ص 76،((تاريخ نبينا)) باب عصمته (ص ) و تاءويل بعض بعض ما يوهم خلاف ذلك . 168- همان . 169- ((هر بدى به تو مى رسد از خود توست ))؛ (نسا/ 79). 170- ((بگو همه (نيكيها و بديها ) از سوى خداست ))؛ (نسا/ 78). 171- ((ما هستيم اول و آخر خلقت ))؛ بحارالانوار؛ ج 24، ص 4. ((كتاب الامامة ))،حديث 11 از امام صادق (ع ) نقل مى كند فرمودند:((نحن السابقون و نحن الاخرون .)) 172- ((روز حشر آدم و غير او تحت لواى من خواهند بود))؛ بحارالانوار؛ ج 16،ص402، ((تاريخ نبينا))، باب 12، حديث 1. 173- ((نخستين چيزى كه خدا آفريد روح من (يا نور من ) بود ))؛ عوالى اللئالى ؛ج 4، ص 99((الجملة الثانية ))، حديث 140 - بحارالانوار؛ ج 15، ص 24، ((تاريخنبينا ))باب 1، حديث 44. 174- ((ما خدا را تسبيح كرديم ، سپس ملائكه تسبيح مى كردند؛ ما خدا تقديسكرديم ، سپس ملائكه تقديس مى كردند))؛ عيون الاخبار الرضا؛ ج 1، ص 263. 175- امام صادق (ع ) فرمود:((اگر ما نبوديم خداوند شناخته نمى شد))؛بحارالانوار؛ ج 26، ص 247، ((كتاب الامامة ))، باب 4، حديث 14. 176- ((اگر تو نبودى ، افلاك را نمى آفريدم ))؛ علم اليقين ؛ ج 1، ص 381،((فى صفات الامام )). 177- ((وجه خدا ماييم ))؛ التوحيد؛ ج 150،((باب تفسيرقول الله ، عزوجل : ((كل شى ء هالك الاوجهه ))، حديث 4. 178- قالرسول الله (ص ): ((انا اصلها و على فرعها و الائمة اغصانها و علمنا ثمرها و شيعتناورقعها...)) الحديث . پيغمبر (ص ) فرمود:((مناصل درخت هستم . على فرع آن و ائمه شاخه هاى آن و علم ما ميوه آن و شيعيان ما برگهاىآن است ؛ بحارالانوار ؛ ج 24، ص 138،((كتاب الامامة ))، باب 44، حديث 3. 179- ((آخرين كسى كه شفاعت كند مهرمانترين مهربانان است ))؛ علم اليقين ؛ ج 2،ص 1086، ((المقصد الرابع ، فى الخلود)). 180- ((بزودى پروردگار به تو عطايى كند كه خشنود شوى ))؛ (ضحى / 6). 181- (((اين آيه ) اميد بخشترين آيه در قرآن است ))؛ مجمع البيان ؛ذيل آيه 5 سوره ضحى 182- على بن حسين بن موسى معروف به ((سيد مرتضى )) و ((علم الهدى))(355 - 436 هق ) از بزرگان علماى اسلام و تشيع مى باشد. وى در كلام و فقه واصول و تفسير و حديث و رجال و ادبيات متبحر بوده است . امالى ، الذريعة الىاصول الشريعة ،الناصريات ، الانتصار، الشافى از جمله آثار اوست . 183- تنزيه الانبياء؛ ص 115 - 118. 184- وجوه مزبور را سيد مرتضى در تنزيه الانبياء - شيخ طبرسى در مجمعالبيان - علامه مجلسى در بحارالانوار؛ ج 17، ص 73 - 74 آورده اند. 185- ص / 5 - 7. 186- فتح / 1 - 2. 187- بحارالانوار؛ ج 17، ص 89 - 90((تاريخ نبينا)) باب 15، حديث 20 - عيوناخبار الرضا؛ ج 1، ص 202، باب 15، حديث 1. 188- ((يارى از خداست و فتح و گشايش نزديك است ))؛ (صف / 14). 189- فتح / 1 - 2. 190- ((وجود تو خود گناهى است كه با هيچ گناهىقابل قياس نيست )). 191- ((زمانى كه يارى خدا و پيروزى و گشايش فرا رسيد))؛ (نصر/ 1) 192- فتح / 1 - 2. 193- ((وجود تو خود گناهى است كه با هيچ گناهىقابل قياس نيست )). 194- ((زمانى كه يارى خدا و پيروزى و گشايش فرارسيد))؛ (نصر/ 1). 195- مستدرك الوسائل ؛ ج 5، ص 320، كتاب الصلوة ، ((ابواب الذكر))، باب22، حديث 2. 196- عن الصادق (ع ) قال : ((كان الرسول الله (ص ) لا يقوم من مجلس و ان خف حتىيستغفرالله خمسا و عشرين مرة ، و كان من ايمانه -صل الله عليه و آله - لا و استغفرالله ))؛ مكارم الاخلاق ؛ ص 313، ((الباب العاشر))،((الفصل الثالث ، فى الاستغفار و البكاء)). 197- ((زمانى كه يارى خدا و پيروزى و گشايش فرا رسيد))؛ (نصر / 1) 198- مجمع البيان ؛ ذيل تفسير سوره ((نصر)). 199- امير المومنين در دعاى كميل مى فرمايد: ((الهى و ربى هبنى صبرت عذابكفكيف اصبر على فراقك ))؛((اى خدا و پروردگار، گيرم كه در عذاب شكيبايى نمايم ،چگونه بر دورى ات شكيبا باشم ))؛ مصباح المتهجد و سلاح المتعبد؛ ص 578 دراعمال شب نيمه شعبان . 200-((بار خدايا، از تو دورى از سراى فريب و بازگشت به منزلگاه سرور وآمادگى براى مرگ پيش از گذشت زمان و موقع آن را درخواست مى كنم ،)) اين دعا بااندكى اختلاف از حضرت سجاد - عليه السلام -نقل شده است ؛ اقبال ؛ ص 228 - المراقبات فىاعمال السنة ؛ ص 155 - مفاتيح الجنان ؛ اعمال شب 27 ماه رمضان . 201- ((از توبه به تو پناه مى برم ))؛ فروع كافى ؛ ج 3،ص 324 -مصباحالمجتهد و سلاح المتعبد؛ ج 308. 202- فلق / 1. 203- ناس / 1. 204- ((بگو پروردگارا، پناه مى برم به تو از وسوسه هاى شيطانها و پناه مىبرم به تو از اينكه نزد من حاضر شوند))؛ (مؤ منون / 97-98). 205- ((چون مرا گمراه كردى بر سر راه راست تو در كمينشان خواهم نشست .))؛(اعراف / 16) 206- از ابى عبدالله - عليه السلام - روايت شده كه ((سه چيز است كه هيچ پيامبرو پايينتر از او از آن رهائى نيافتند؛ انديشدن براى وسوسه كردن مردم ،فال بد زدن و حسد ورزيدن ، جز آن كه مؤ من به حسد خود كار نمى كند.)) روضه كافى؛ ج 8، ص 108، حديث 86 - وسائل الشيعه ؛ جلد 11، ص 293، ((كتاب الجهاد))؛ باب55، حديث 8. 207- براى تكميل بحث نگاه كنيد به فصل هفتم . 208- محمد بن حسن طوسى معروف به خواجه نصير طوسى و محقق طوسى (597 -672) از حكما و دانشمندان مشهور اسلام است شرح اشارات ، تجريد، تحرير اقليدس ،تحرير مجسطى ، اخلاق ناصرى از آثار ارزشمند اوست . 209- آيت الله شيخ جمال الدين حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى ، (648 - 726ه ق ) فقيه ، محدث ، مفسر و... رئيس اماميه در زمان خود بوده ، و شهرت ((علامه )) ازاختصاصات اوست . تبصرة المتعلمين ، قواعد، تذكرة الفقهاء در فقه ، كشف المراد فىشرح تجريد الاعتقاد در كلام ، الفين در اثبات امامت ، المختصر دررجال و تلخيص الكشاف در تفسير از آثار اوست . 210- كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 218، ((مقصد چهارم فى وجوبالعصمة )) 211- ((اول دين ، معرفت و شناخت خداوند است ))؛ نهج البلاغة ؛ خطبه 1. 212-((به نام پروردگار رحمان و رحيم بخوان به نام پروردگارت كه آفريدانسان را از خون بسته آفريد. بخوان به نام پروردگارت كه با كرامت ترين كريماناست . آن خدايى كه نوشتن با قلم را آموخت . و به آدمى آنچه را نمى دانست ياد داد))؛ (علق/ 1 - 5). 213- خداوند ولى اهل ايمان است ، آنان را از تاريكيها به سوى نور خارج مى سازد.(بقره / 257). 214- ما را به راه راست هدايت فرما؛ (حمد / 6) 215- پروردگار من بر طريق مستقيم است . (هود/ 56) 216- علق / 1. 217- همانا انسان سركشى مى كند، همينكه خود را بى نياز ببيند. (علق / 6-7) 218- جهت درك كاملتر نظرات حضرت امام دراين باب به اين كتابها نيز مراجعهكنيد: 1- اسلام ناب در كلام و پيام امام خمينى ، چاپ مؤ سسه تنظيم و آثار امام ؛ 2- ولايتفقيه ؛ امام خمينى ؛ 3- شئون و اختيارات ولى فقيه ؛ امام خمينى ؛ چاپ وزارت ارشاد،(ترجمه بخشى از كتاب البيع )، 4- الرسائل (رسالة فى الاجتهاد و التقليد)؛ امام خمينى، 5- سيماى معصومين در انديشه امام خمينى ؛ چاپ مؤ سسه تنظيم و نشر آثار حضرت امام . 219- در دين هيچ اجبارى نيست . (بقره / 256) 220- حديد / 25.
|
|
|
|
|
|
|
|
|