|
|
|
|
|
|
راى دوم حروف مقطعه هر سوره نام همان سوره است . (96) چنانكه سوره هاى يس وطه و ص و ق هر كدام به نام حروف مقطعه خودموسوم شده است . برخى سوره ها نيز اسمهاى متعددى دارد كه يكى از اسامى آنها نيز همانحروف مقطعه آغاز آن سوره هاست و در واقع نامهاى ديگر مشهور و حروفمقطعه نام مستور آن است . مرحوم شيخ طوسى اين راى را در تفسير حروف مقطعه بهترين راى دانسته ، مى گويد: اگراشكال شود كه چرا اين حروف را اين كه نام سوره است ، جزو سوره قرار گرفته ؟ درپاسخ مى گوييم : همان طور كه كلماتى نظير بقره وآل عمران هم نام سوره است و هم جزو سوره ، الم نيز مىتواند در عين اين كه جزو سوره است نام سوره نيز باشد. (97) پاسخ : گرچه نامگذارى اشيا يا اشخاص در مواردى ارتجالى است (98) و مناسبت خاصى نمى طلبد، ليكن اثبات مدعاى مزبور در مورد خاص دليل مى طلبد؛ گرچه ما دليلى بر نفى تسميه سوره ها به اين نامها نيز نداريم ، ولىدليلى بر اثبات نيز نيست ؛ از اين رو در بوتهاحتمال قرار مى گيرد. راى سوم حروف مقطعه نامهاى قرآن است ؛ چنانكه فرقان و ذكر نامهاىقرآن كريم است . (99) پاسخ : گرچه اين احتمال نيز محال عقلى نيست ، ولى اثبات آن ،دليل معتبر مى طلبد و دليلى از سوى صاحبان اين راى ارائه نشده است ؛ از اين رو ازمحدوده احتمال تجاوز نمى كند. اگر اين حروف نام قرآن باشد لازمه اش آن است كه بتواند به جاى هر يك از آنها كلمهالقرآن يا ساير نامهاى ، مانند فرقان يا ذكر، نهاد، مانند اين كه به جاى (كهيعص #ذكر رحمت ربك ...) (100) بتوانيم بگوييم : القرآن ذكر رحمت ربك ....البته تالى مزبور نزد صاحبان راى سوم باطل نيست ، چنانكه رااصل تلازم نيز مى توانند ملتزم شوند. راى چهارم هر يك از حروف مقطعه علامت اختصارى و اشاره اى به اسمى از اسماى حسناى الهىوبرخى نيز رمز اشاره به نام پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) است ؛ (101) هر يكاز نامهاى الهى مركب از چند حرف است و از هر نامى حرفى گزينش شده و به صورتناپيوسته در ابتداى برخى سوره قرآن قرائت مى شود. نحوه گزينش اين حروف نيز متفاوت است ؛ گاهى از ابتداى نام خدا انتخاب شده ؛ مانندالف كه از اسم الله و كاف كه از اسم كافى برگرفتهشده و گاهى از حروف ميانى آن ؛ مانند حرف ى از اسمهاىعليم ، حكيم و رحيم . گاهى نيز حرف پايانى اسمگزينش شده است ؛ مانند حرف م كه از نامهاى عليم و حكيم و رحيم اتخاذشده است . در تاييد اين راى گفته شده : ذكر حروف رمز اختصارى براى دلالت بر كلمات ، درفرهنگ عرب زبانان مرسوم است ؛ مانند قول شاعر: قلنا لها: قفى قالت : قاف لا تحسبى انا نسينا الا يجاف حرف ق در اين شعر حرف رمز و علامت اختصارى قد وقفت است . در حديث نيزآمده است : كفى بالسيف شا، كه شا رمز كلمهشافيا است . (102) مرحوم شيخ رئيس ابوعلى سينا نيز در رساله نوروزيه خود كه در شرح و تفسير حروفمقطعه نگاشته ، معتقد است كه هر يك از اين حروف ، رمز و علامت اختصارى كلمه اى خاصاست ؛ مانند اين كه الف ناظر به بارى تعالى است و ب ناظر به عقل اول و ج ناظر به نفس كلى و د ناظر به عالمطبيعت . (103) در تاويلات كاشانى نيز آمده است : خداوند با اى حروف (الم ) به همه هستى اشاره كرده است ؛ زيرا الف اشاره به ذاتىاست كه اول وجود است و لام اشاره به عقل فعال كه بهجبرئيل موسوم است و... و ميم اشاره به محمد (صلى الله عليه وآله ) كه آخر وجود است وبه او دايره هستى پايان مى پذيرد و به آغاز آنمتصل مى گردد. (104) پاسخ : اين احتمال نيز محال عقلى نيست ، ولى چنانكه در پاسخ راى سوم گفته شد اثباتآن دليل مى طلبد و دليلى بر آن اقامه نشده جز رواياتى كه يا از نظر سندمرسل و يا از نظر دلالت و يا از نظر دلالت ضعيف است و در بحث روايى ذكر خواهد شد. اين گونه احتمالات در معنا و تفسير حروف مقطعه قرآنى ، هم فاقددليل نقلى معتبر است و هم فاقد برهان عقلى . آنچه در تاييد اين احتمال از اشعار عرب ذكر شد نيز ناتمام است ؛ زيرا استفاده از حروفرمزى و اختصارى براى دلالت بر كلمات در نثر، در ميان عرب زبانان مرسوم نيست واشعارى كه مفسران بدان استناد كرده اند؛ بر فرض صحت به جهت ضرورت شعرى استو روشن است كه آنچه در نثر و كلام عادى رواى نيست در نظم هنگام ضرورت رواست . اما آنچه شيخ رئيس ابوعلى سينا درباره حروف مقطعه گفته اند نيز فاقددليل معتبر است و ذكر اين گونه تناسبها (كه چون الف در حروف ابجد اولين حرف استو بارى تعالى اولين موجود است ، پس الف اشاره و رمزى به آن ذات مقدس است ) اطمينانبخش نيست ، زيرا اوليت حق از امور تكوينى و حقيقى است و اوليت الف در حروف ابجد ازامور اعتبارى ، كه به اعتبار معتبران وابسته است و امور اعتبارى نمى تواند نشانه امورتكوينى باشد؛ بين امور تكوينى و امور اعتبارى موازنه اى نيست تا يكى بر ديگرىباشد. افزون بر اين كه ، امور اعتبارى چون به قرارداد معتبران متكى است جايگاه آنها در ميانامتها متفاوت است ؛ حروف ابجد تنها حروف الفباى برخى از مردم روى زمين است ، نهحروف الفباى همه اقوام و ملل . در اشارات پايانى بحث روايى راه تصحيح اين گونهاحتمالها مطرح مى شود. استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) در پاسخ به ايناحتمال مى گويد: استفاده از رمز در جايى است كه گوينده نمى خواهد جز مخاطب ، كسى به مراد او پىببرند؛ در صورتى كه اسماى حسناى الهى - كه صاحبان اين راى ، حروف مقطعه رانشانه آن مى دانند - در موارد فراوانى از سوره هاى قرآن به تصريح يا تلويح ذكرشده است و با اين وجود، فايده اى در اشاره به آن اسماء بوسيله حروف رمزى باقىنمى ماند. (105) راى پنجم حروف مقطعه علامت اختصارى و رمز يكى از اسماى الهى معرفى شد، ليكن در اينقول مدعا اين است كه از تركيب اين حروف اسم اعظم پديد مى آيد؛ مانند اين كه از تلفيقحروف مقطعه الر و حم و ن الرحمن كه اسماعظمى لفظى است پديد مى آيد؛ چنانكه براى اشاره به نام مبارك حضرت مهدى (عجالله تعالى فرجه الشريف ) از حروف مقطعه م ح م د استفاده مى شود. صاحبان اين راى به برخى روايات استناد كرده اند كه در بحث روايى به آن اشارهخواهد شد. پاسخ : اسم اعظم گاهى بر اسماى لفظى ختدا اطلاق مى شود و گاهىبر اسمهاى تكوينى او، نامهاى لفظى كلماتى است كه بر ذات و صفات الهى دلالتدارد دارد و برخى عظيم است ، مانند قدير، عليم ، حكيم ، حى و رزاق و برخى اعظم است ،مانند الله و الرحمن . سر اعظم بودن اين دو نام آن است كه ساير نامهاى خداى سبحان رازير پوشش دارد؛ چنانكه اسم شافى زير پوشش اسم رزاقاست و اسم رزاق زير پوشش اسم خالق و آن زير پوشش اسمقادر و آن زير پوشش اسم جامع و اعظم الله كه بر ذاتجامع همه كمالات دلالت دارد و همچنين زير پوشش نام اعظم الرحمن كه برهمه رحمتهاى الهى دلالت دارد. (106) شايان ذكر است كه ، غير از الله والرحمن هر نامى كه بر نام ديگر احاطه دارد، نسبت به نام زير پوشش خوداسم اعظم نسبى است ، اما الله و الرحمن اسم اعظم مطلق است . گاهى نيز مراد از اسم اعظم ، اسم تكوينى است : نه لفظى و مفهومى و اين مصطلحاهل معرفت است كه از ادعيه و روايات اهل بيت (عليهم السلام ) اتخاذ شده است . در اصطلاحاهل معرفت ، اسم عبارت است از ذات حق با تعيين خاص ؛ يعنى ، ذاتى كهصفتى از صفات وى مورد نظر ما باشد. درباره تركيب حروف مقطعه براى دستيابى به اسم اعظم الهى ، به چند نكته بايدتوجه داشت : 1- اين وجه را به عنوان تفسير حروف مقطعه نمى توان پذيرفت ؛ زيرا فاقد هر گونهدليل معتبر است . 2- نامهاى الله و الرحمن كه از اسماى اعظم لفظى خداوندسبحان است ، به صراحت در قرآن كريم آمده است و نيازى نيست تا از تلفيق و تركيبحروف مقطعه با آنها دست بيابيم . 3- درباره اسم اعظم ، چنانكه در تفسير سوره حمد گذشت ، بايد گفت : اسم اعظمى كهآثار تكوينى همانند احياى مردگان و يا طى الارض دارد از سنخ لفظ نيست و توقع چنانآثارى از لفظ بر پايه پندارى نادرست درباره اسم اعظم است . همچنين اسم اعظم ،مفهومى حصولى نيست تا با فراگيرى آن بتوان مردگان را زنده كرد يا طى الارض داشت، بلكه اسم اعظم مقامى است كه باريافتگان به آن ، گرچه هم نگويند با صرف ارادهبر چنين كارهايى قادرند. در نظام هستى كه بر اساس حق عينى و در مدار عليت و معلوليت حقيقى اداره مى شود نمىتوان با امور اعتبارى مانند لفظ و مفهوم (رابطه لفظ و مفهوم ) بر امور تكوينى اثرگذاشت ؛ در چنين نظامى هر علت موثرى بايد برمعلول خود فائق و از آن قويتر باشد. البته مى توان با نيايشهاى ويژه در قرائت آياتيا ادعيه استعداد مناسب قابلى را فراهم كرد تا مبادى فائقه كه به اذن خداوند سببفاعلى هستند، علت پيدايش اثر تكوينى شوند، ليكن در اينحال تاثير از آن مبدا ملكوتى است ، نه لفظ يا مفهوم ذهنى شخص نيايشگر. انسانهاى ملكوتى و فرشته منشى كه به مقام اسم اعظم بار يافته اند بر امور ملكىفائقند و در نظام تكوينى هستى تصرف مى كنند، همانند آصف بن برخيا كه به بهرهگيرى از علومى كه حضرت سليمان (عليه السلام ) به وى آموخته بود، در زمانىكوتاهتر از برهم خوردن پلك چشم ، تخت ملكه سبا را از منطقه اى دور، يعنى از يمن بهفلسطين آورد: قال الذى عنده علم من الكتاب انا اتيك بهقبل ان يرتد اليك طرفك . (107) انسانى كه به مقام بار نيابد از الفاظ يا مفاهيمذهنى او كارى ساخته نيست : عمرو بن معدى كرب كه از سلحشور نامدار عرب بود شمشيرى موسوم بهصمصامه داشت كه برندگى زبانزد بود. خليفه دوم آن را خواست و چونكارآيى مطلوب را در آن شمشير نيافت به عمرو نوشت : صمصامه تو، بر خلافشهرتى كه دارد، برندگى لازم را ندارد. عمرو نيز در پاسخ خليفه نوشت : من شمشيربرايت فرستادم ، نه ساعد، و شهرتى كه صمصامه در برندگى دارد مرهون بازوىتوانمند من است . (108) الفاظ همچون صمصامه اى است كه تا در دست انسان سلحشورى قرار نگيرد موثر نيست ومقام خاص اسم اعظم تكوينى ساعدى است گاهى با صمصامه الفاظ ويژه ، در هستىتصرف مى كند. آثار تكوينى كه درباره سوره حمد آمده نيز، از همينقبيل است ؛ امام صادق (سلام الله عليه ) مى فرمايد: اگر قرائت سوره حمد مردگان رازنده كند شگفت آور نيست : لو قرات الحمد على ميت سبعين مره ثم ردت فيه الروح ماكان ذلك عجبا. (109) رابطه الفاظ و معانى آنها، اعتبارى و قراردادى است و از اين رو واژه هايى كه در يكفرهنگ مستعمل است ، در ساير فرهنگها مهمل و بى معنا بهشمار مى آيد؛ مانند اين كه كلمه عين در زبان عربى داراى هفتاد معناست و دربرخى قصايد شعرى در هفتاد بيت به هفتاد معنا آمده است ، ليكن در فرهنگهاى ديگرلفظى مهمل است . تاثير عينى الفاظ در امور تكوينى مستلزم تاثير امور اعتبارى در امورتكوينى است و بطلان اين امر بديهى است . حاصل اين كه ، اسم اعظم مقام است و درجاتى دارد و بار يافتگان به آن مقام گاهى بىلفظ در جهان تكوينى اثر مى گذارند و مستجاب الدعوه اند. سوره حمد نيز اگر برزبان آنان جارى شود عامل احياى مردگان است . با اسم اعظم تكوينى كه مقام ملكوتى استمى توان در نظام هستى تصرف كرد، نه با لفظ و مفهوم اعتبارى . پس ، گرچه ازتركيب برخى حروف مقطعه قرآنى اسمهاى اعظم مانند الله و الرحمن ساخته مى شود،ليكن اينها اسم اعظم لفظى است ، نه تكوينى تا آثار تكوينى داشته باشد. تذكر 1 - همان طور كه اشاره شد آثار تكوينى كه براى ادعيه و اذكار ذكر مى شود نيزدر حقيقت آثار مقام خاص داعى است . دعاكننده بر اثر قرب خاصى كه به ذات اقدس الهىدارد، در جهان هستى اثر مى گذارد، يا آن كه با نيايش وابتهال ، نصاب قابلى را به كمال مى رساند تا مبدا فاعلى ، آثار و يژه را ارائه كند.به هر تقدير، تاثير تكوينى به نفس قدسى داعى يا مبدا برتر باز مى گردد. 2- از برخى ادعيه و روايات كه مراد از اسماى الهى نامهاى لفظى و مفهومى نيست ، بلكهاسمهاى تكوينى است و آنچه را ما تلفظ مى كنيم اسم الاسم است و ايناسماى لفظى اسمهاى حقيقى خداى سبحان نيست ؛ زيرا در اين ادعيه و روايات سخن ازاسمى است كه اركان هر چيزى را فرا گرفته و با آن ، زمين گسترده شده يا سلسلهجبال برافراشته شده يا بهشت و دوزخ سخن از لفظ عربى و غير آن نيست . اميرالمومنين (سلام الله عليه ) به خداى سبحان عرض مى كند: و باسمائك التىملات اركان كل شى ء، واسالك باسمك الذى اقمت به عرشك و كرسيك ... وحملتهم (حمله العرش ) بذلك الاسم يا الله ... (110) همچنينرسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) در نيايش جامع خود به خدا عرض مى كند: اسالك باسمك الذى خلقك به مالك ، خازن النيران ... باسمك الذى غرست بهاشجار الجنان ... باسمك الذى فتحت به ابواب الجنان ... النيران ... باسمك الذىفجرت به عيون الجنان ... باسمك الذى خلقت به جنه عرضها كعرض السماء والارض ...باسمك الذى خلقت به واحييت جميع خلقك بعد ان كانوا امواتا بذلك الاسم ... باسمك الذىتميت به جميع خلقك عند فناء آجالهم ... باسمك الذى تحيى به جميع خلقك للقيام بينيديك ... باسمك الذى تحشر به جميع خلقك ... باسمك الذى قذفت به الخوف فى قلوبالخائفين الراجين ... باسمك الذى تنوم به العيون ... باسمك الذى انزلته على عيوناهل الغفله فغفلوا عنك فناموا عن طاعتك ... باسمك الذى انزلته على عيون محبيك فطار عنهمالنوم اجلالا لعظمه ذلك الاسم ... (111) همه آيات الهى اسماى تكوينى اوست ؛ هر موجودى كه آيه حق است سمه وعلامت اوست . پس امور عينى و مقامهاى تكوينى اسماى حقيقى خداست . با تاملى بيشتر بايد گفت : اسمهاى لفظى اسم اسم الاسم است ؛ زيرااسمهاى لفظى به طور مستقيم اسم و سمه (علامت ) امور عينى نيست ، بلكه نامهاى لفظىسمه معانى ذهنى است كه با علم حصولى ادراك مى شود و معانى ذهنى حصولى اسم وسمه امور عينى ، و امور عينى و مقامهاى تكوينى سمه حقيقى خداى سبحان است و همان طوركه كلام خدا همان فعل اوست : و انما كلامه سبحانه فعل منه ، (112) اسم حقيقى او نيز امور و اعيانتكوينى است ، نه امور اعتبارى . در نتيجه بايد گفت : در جهان عينى تنها از اسم حقيقىاثر تكوينى و عينى بروز مى كند، نه از اسم الاسم كه مفهوم حصولى ذهنى است و نه ازاسم اسم الاسم كه كلمه لفظى است . مقامهاى معنوى كه نصيب احدى از عالمان ربانى مانند سيد بن طاووس ، ابن فهد حلى و سيدبحر العلوم شده ، كارساز است ، نه الفاظ و مفاهيمى كه عمر انسانهاى عادى با آنها مىگذرد و از آن طرفى نمى بندند. امام مجتبى (عليه السلام ) فرمودند: كسى كه در قلبشجز رضاى حق خطور نكرد، مستجاب الدعوه است و من ضامن آن هستم : و انا الضامنلمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا ان يدعو الله فيستجاب له . (113) بررسى موارد استجابت و عدم استجابت دعا از يك سو، و ارزيابى نصوص وارد، دربارهشرايط استجابت نيايش و موانع آن ، مانند اللهم اغفر لى الذنوب التى تحبسالدعاء(114) از سوى ديگر نتيجه مى دهد كه تاثير ادعيه ، راجع به الفاظاعتبارى يا مفاهيم ذهنى آنها نيست ، بلكه با تحقق معانى آنها در نفس دعا كننده نصابقبول به تماميت مى رسد و فيض از مبدا فاعلى دريافت مى شود. البته الفاظ و مفاهيمذهنى آنها زمينه حصول استعداد را فراهم مى كند. راى ششم حروف مقطعه سوگندهايى است كه خداوند ياد كرده است بر اين كه قرآن كلام و كتاباوست و سر سوگند به اين حروف آن است كه حروف الفبا داراى شرافت و حرمت است ؛زيرا كتب آسمانى و اسماى الهى از همين حروفتشكيل شده است . (115) پاسخ : اين احتمال نيز گرچه استحاله عقلى ندارد، ليكن از يك سو، هيچ گونهدليل معتبرى آن را تاييد نمى كند و از سوى ديگر،احتمال مزبور تفسير حروف حروف مقطعه محسوب نمى شود. اگر بپذيريم كه يس به معناى سوگند به يس است همچنان اين پرسش باقى است كهمراد از اين مقسم به چيست ؟ و آنچه به عنوان سر، ياد شد، اختصاصى به حروف چهاردهگانه ندارد. آنچه در قرآن كريم بدان سوگند ياد شده ، اعم از جمادات مانند: خورشيد و ماه يا غير آنهامانند: اسماى حسناى خداوند، معنايش روشن است ، ولى معناى حروف مقطعه روشن نيست . پسدر اين راى دو ابهام وجود دارد: يكى در اصل سوگند بودن حروف مقطعه و ديگرى درمعناى مقسم به . مخاطبان سوگند بايد بدانند لفظى كه بدان سوگند ياد شده چه معنايى دارد. قسمبراى كسى است كه در صحت دعوى مدعى شك داشته باشد و گوينده بخواهد با سوگند،شك او را بزدايد. رسول اكرم و ساير معصومان (عليهم السلام ) كه به راز و رمز اينحروف آگاهند، چون در صحت دعوى الهى شك ندارند نيازى به سوگند ندارند و ديگرانكه بر اثر شك نيازمند اين سوگندها هستند به معناى آنها راه ندارند. راى هفتم اين حروف بر اساس حساب ابجد (116) اشاراتى است به مدت بقاى اقوام و امتها واجل آنها و نعمتها و بلاها؛ (117) چنانكه در روايات آمده است كه المص ناظر به انقراض دولت اموى است . اين راى از برخى روايات گرفته شده است . پاسخ : رواياتى كه مويد اين قول است ، اعتبارش معلوم نيست . (118) گرچه اعتبار علمحروف و خواص هر حرف مانند علم اعداد و آثار ويژه هر عدد، نزد مدعيانش پذيرفته است ودليلى بر بطلان آنها نيست . آنچه در اين جا مطرح است اين است كه آيامدلول حروف مقطعه اشاره به تحديد برخى اقوام و تهديد بهزوال و انقراض بعضى امت هاست ؟ كه ظاهرا مدعايى بىدليل است . راى هشتم اين حروف بر اساس حساب جمل كه نوعى محاسبه است ، اشاراتى به مدت بقاى امتاسلامى (119) است . پاسخ : اين وجه نيز احتمالى صرف است و نه تنهادليل معتبرى بر آن نيست ، بلكه با قرآن كريم نيز ناهماهنگ است ؛ زيرا قرآن كريم بهصراحت اعلام مى كند: هيچ فرد فرد يا امتى اجل مقدر خود را نمى داند: و ما تدرى نفس ماذاتكسب غدا و ماتدرى نفس باى ارض تموت (120) معصومين (عليهم السلام ) نيز بهتعليم الهى از زمان ارتحال خود باخبرند، ولى ديگران چنين علمى ندارند. بنابراين ،نمى توان پذيرفت كه از يك سو خداى سبحان بگويد هيچ كس زمان مرگ خود را نمى داندو از سوى ديگر حروفى نازل كند كه با جمع بندى آنها زمان انقراض امت اسلامى معلومشود. برخى مفسران اين راى را سخيف ترين راى درباره حروف مقطعه دانسته اند.(121) همان طور كه در پاسخ راى هفتم گذشت ، گرچه حسابجمل نزد مدعيانش مقبول است ، ليكن اشاره بودنمدلول جملى حروف مقطعه به آجال امم نيازمند بهدليل است . راى نهم مراد از اين حروف الفباست كه به عنوان مثال و نمونه ذكر شده (122) وتفصيل آن در بيان راى يازدهم خواهد آمد. پاسخ : حتى اگر حروف مقطعه را مثال و نمونه اى از حروف الفبا بدانيم ، اين وجه رابه عنوان تفسير حروف مزبور نمى توان پذيرفت ؛ مگر آن كه گفته شود از اين حروفمتنوع ، بسيط و مركب هيچ معنايى اراده نشده ، و فقط به عنوان اشاره به تركيب قرآن ازسنخ اين حروف نازل شده است كه در اين حال ، تفسيرى نخواهد داشت . راى دهم حروف مقطعه براى تنبيه و اسكات كافران بوده است ؛ (123) آنان به يكديگرسفارش مى كردند كه به قرائت قرآن پيامبر گوش فرا ندهند و با ايجادجنجال مانع شنيدن آن شوند: لا تسمعوا لهذا القرآن و الغوافيه . (124) گاهى نيز درهنگام تلاوت قرآن با كارهايى مانند سوت زدن ، و صداهاى دسته جمعى ، مى كوشيدندتا پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) را از خواندن قرآن منصرف يا در آن دچار اشتباهكنند. از اين رو خداى سبحان در آغاز برخى سوره ها اين حروف رانازل كرد تا مشركان با شنيدن اينها كه نه نظم بود و نه نثر، و چون بى سابقه براعجابشان را برمى انگيخت ، ساكت شوند و گوش فرادهند. توضيح اين كه ، بر اساس ين راى حروف مقطعه اسم نيست (اسم اعظم يا عظيم خداوند يااسم قرآن يا اسم سوره و يا نام پيامبر (صلى الله عليه وآله )) بلكه حروفى نظيرحروف تنبيه است . جز اين كه حروفى مانند الا و ها حرفتنبيه رايج و شايع است و حروف مقطعه حروف تنبيه غير رايج است و مزيت قرآن كريمبر لغت عرب همين است كه در هر زمينه از جمله زمينه هاى ادبى نوآورى دارد؛ چنانكه فخررازى در ذيل آيه شريفه و لا تلقوا بايديكم الى التهلكه (125)، در پاسخ شبههاديبان و لغويان كه گفته اند وزن تفعله در مصادر ثلاثى مجرد نيامده مى گويد: من از تكليفات نحويان در اين گونه موارد در شگفتم ؛ زيرا آنان اگر شعرىمجهول بيابند كه شاهد مدعايشان اس ، خوشحال مى شوند و آن را دليلى محكم به شمارمى آورند در حالى كه ورود اين لفظ (تهلكه ) در كلام الهى كه موافقان و مخالفان ،همه به فصاحت آن گواهى مى دهند، دليل بهترى است بر صحت اين لفظ. (126) مراد فخر رازى اين است كه : اين اشكال براى كسى مطرح است كه وحى و كلام الله بودنقرآن براى وى ثابت نشده باشد. اما كسى كه اعجاز قرآن برايش به ثبوت رسيده استقرآن كريم خود بزرگترين منبع ادب عربى است . بنابراين ، در مورد حروف مقطعه همپس از ثبوت اعجاز قرآن نبايد آن را با شعر و نثر شاعران يا ساربانان عرب زبانسنجيد و نمى توان گفت به دليل عدم استعمال عرب زبانان ، اينها حرف تنبيه نيست .صاحبان اين راى اختلاف كرده اند كه آيا اين حروف براى تنبيه پيامبر اكرم (صلى اللهعليه وآله ) است يا تنبيه مشركان . پاسخ : اين وجه نيز اولا، يك احتمال صرف است كه دليلى بر اثبات آن وجود ندارد،گرچه برهانى بر نفى آن نيز نيست و در بحث روايى خواهد آمد كه روايات مويد اين راىنيز اطمينان بخش نيست . ثانيا، اين وجه را به عنوان تفسير حروف مزبور نمى توانپذيرفت . ثالثا، اگر اين حروف براى اسكات باشد بايد عتايق از سور قرآنى داراىحروف مقطعه باشد و سوره هايى كه پس از هجرتنازل شده مشتمل بر آن نباشد، در حالى كه هم برخى سور اوليه فاقد آن و هم سوره هاىپس از هجرت واجد آن است ؛ حروف مزبور در عتايق سور كمتر آمده و در سور مدنى نيزيافت مى شود. رابعا، در تاريخ نقل نشده كه مشركان حجاز با شنيدن اين حروف تعجب وسكوت كرده باشند. خامسا، حتى اگر در هنگام شنيدن اين حروف سكوت كرده باشد، چراهنگام شنيدن ساير آيات سكوت كرده باشند؛ زيرا ساير آيات براى آنان تازگىنداشت و مشابه آياتى بود كه پيش از آن شنيده بودند. البته اگر اگر طبق شواهد معتبرثابت شود كه حروف مقطعه از نظر قرآن كريم ، حروف تنبيه است و به معناىالا و مانند آن به كار مى رود، يااصل جعل آنها براى اسكات مخاطبان عنود بوده ، معنايى غير از هدف يا؛ شده ندارد، آنگاهمورد قبول است و نيازى به تفسير ندارد. نكته : اگر اين حروف براى تنبيه باشد حتما براى تنبيه ديگران است ، نه تنبيهرسول اكرم (صلى الله عليه وآله )، برخى مفسران گفته اند: چون پيامبر اكرم (صلىالله عليه وآله ) به كارهاى دنيوى اشتغال داشت خداوند براى تنبيه آن حضرت و توجهوى به وحى اين حروف را نازل كرد. اين سخن ناصحيح است ؛ زيرا پيامبر اكرم (صلىالله عليه وآله ) قلبش متيم به حب خدا بود و خداى سبحان به او شرح صدر عطا كردهبود و هرگز دلش از ياد خدا غافل نبود؛ زيرا مردان الهى كهرسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كاملترين آنهاست چيزى آنان را از ياد خداغافل نمى كند: رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله (127) استغفار مى كنم : انه على قلبى و انى لا ستغفر الله بالنهار سبعين مره(128) براى تعليم ديگران است ، نه براى خود آن حضرت . آن قلب مطهر، از هر غين و غبارغفلت و گناه منزه است ؛ زيرا آيه شريفه تطهير به نحو مطلق همه رجسها را از حريمقلب نفى مى كند. از سوى ديگر، اگر اين حروف براى تنبيه پيامبر باشد وجهى نداردكه جزو متن و نص قرآن قرار گيرد، مگر آن كه نظير كلمه قل باشد كه همخطاب به پيامبر است و هم جزو متن صحيفه دينى قرار گرفته است . راى يازدهم همان طور كه به اجمال در راى نهم بيان شد، خداى سبحان با اين حروف تحدى كرده است(129) و آوردن اين حروف در صدر سوره ها ازقبيل شمارش و بيان حروف الفباست و بدين معناست كه شما اگر در معجزه بودن قرآنترديد داريد؛ با همين حروفى كه قرآن از آن فراهم آمده ، كتابى همانند قرآن پديدآورديد يا ده سوره يا حداقل يك سوره مانند آن بسازيد و عجز شما از نگاشتن كتاب ياسوره اى همانند قرآن با حروفى كه با آن محاوره مى كنيد و قرآن نيز از همان حروفساخته شده ، نشانه اعجاز قرآن كريم و استناد آن به خداى سبحان است . همان گونه كه انواع خوراكيها، ميوه ها و انسانها از خاك پديد آمده اند و جز خدا كسى نمىتواند از خاك انسان يا ميوه بيافريند، آيات قرآن نيز از همين حروف است ، ليكن غير خداكسى قادر برساختن آن نيست . مويد اين وجه آن است كه ، چنانكه در بيان ويژگيهاىحروف مقطعه گذشت ، بيشتر سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود، نخستينآياتش درباره عظمت قرآن و اعجاز آن يا وحى و رسالت است ؛ چنانكه در همه سوره هايىكه با حم شروع مى شود و به حواميم سبعه موسوم است ، سخن از وحى وقرآن است و اين تناسب ، مايه تقويت اين راى است كه مراد از اين حروف تحدى است . پاسخ : گرچه اين وجه مانند برخى از آراى ديگر از مناسبترين وجوهى است كه دربارهحروف مقطعه گفته شده و فى الجمله قابل قبول است ، ليكندليل معتبرى آن را تاييد نمى كند. اين گونه وجوه كه نه دليلى بر اثبات آن است و نه برهانى بر نفى آن اقامه شده ،آنچه در جهت تقرير آن گفته شود استحسان و آنچه در نفى آن بازگو شوداستبعاد است . متوسطان از انسانها از تراكم وجوه استحسانى به طمانينهمى رسند؛ زيرا آنان متراكم را علم مى پندارند و به گمان رسيدن به علم از تحقيق دستبرمى دارند، ولى محققان علمى كه در كنار وجوه استبعادى را نيز مى نگرندرغبت تحقيق بيشتر مى يابند. سر تبيين وجوه استحسانى آن است كه درمراحل تحقيق به صرف آن بسنده نكنيم . اما آنچه در تناسب اين وجه با نخستين آيات سوره هاى داراى حروف مقطعه گفته شده ،صحيح است ؛ زيرا سوره هايى كه با حروف مقطعه آغاز مى شود به استثناى سوره هاىمريم ، عنكبوت ، قلم و روم ، همه در نخستين آياتش سخن از وحى و قرآن دارد و چهار سورهمزبور نيز، گرچه صدر آن متعرض عنوانهايى مانند وحى و كتاب نيست ، ليكن در اثناىآنها از وحى و قرآن سخن به ميان آمده است . تذكر: گرچه مردم مى دانستند قرآن به زبان عربى است و از همين حروفتشكيل شده است ، ليكن ذكر اين حروف لازمه تحدى است . خداى سبحان مى فرمايد: پيامبريك نفر است و كتابى اعجازآميز كه از همين حروف ساخته شده آورده است و شما حتى اگرهمه جن و انس را به يارى بطلبيد نمى توانيد حتى يك سوره مانند سوره هاى قرآنبياورند. بر اساس اين وجه لازم نيست حروف مقطعه بر معنايى خاص دلالت كند؛ زيرا معنايش جزاين نيست كه اين مواد خام در جهان غيب و دور از دسترس شما نيست ، اگر قرآن كتابىبشرى است ، شما نيز همانند آن را پديد آوريد. يكى از وجوه تحسينى اين راى آن است كهگفته شده : همان طور كه همه اسماى حسناى الهى داراى يك يا چند حرف مقطع است ، همچنينهيچ آيه اى در قرآن يافت نمى شود كه برخى از حروف مقطعه در آن نباشد؛ يعنى حروفهر آيه يا فقط از حروف مقطعه متشكل است ، مانند: علم الانسان ما لم يعلم ، (130) ان معالعسر يسرا (131) هلك عنى سلطانيه (132) و... يا مركب از حروف مقطعه و غير آناست ؛ مانند: لا يمسه الا المطهرون (133) كه واو از حروف مقطعه نيست . از اين رو مى توان حدس زد كه تصدير بعضى از سور به چهارده حرف مزبور براى آناست كه حروف مقطعه در هر آيه از آيات قرآن حضور دارد و بر اين اساس ، تحدى باذكر حروف مزبور به مورد خواهد بود. راى دوازدهم حر.وف مقطعه در اوايل سور مخصوص نشانه غلبه حروف مزبور در كلمات آن سور است(134) و اين خود يك معجزه است . صاحبان اين راى معتقدند كه در سوره هاىمشتمل بر حروف مقطعه ، درصد حروف مزبور نسبت به ساير حروف آن سوره ، بيشتر ازهمين درصد در ساير سوره هاست . مثلا حرف ق در هر يك از سوره هاىق و حم عسق ، 57 بار تكرار شده است و با توجه به 57بار تكرار اين حرف در سوره ق ، درصد آن نسبت به همه حروف اين سوره 782349/3است كه در اين درصد حرف ق در سوره ق از درصد حرف قدر هر يك از سوره هاى قرآن بيشتر است به جز سه سوره شمس ،قيامت و فلق . مثال ديگر: سوره اعراف با حروف مقطعه المص آغاز مى شود؛ بررسى وتحليل آمارى نشان مى دهد كه تعداد حرف الف در اين سوره 2529 و تعدادحرف ل 1530 و تعداد حرف م 1164 و تعداد حرف ص 97 و مجموعا 5320 است كه درصد اين رقم نسبت به همه حروف همين سوره558/37 است و اين درصد حروف المص اگر با درصد همين حروف در113 سوره ديگر سنجيده شود و به مكى و مدنى بودن وطول و قصر سوره ها نيز توجه شود، المص در سوره اعراف بيشترين درصد را نسبت بههمه سوره ها دارد. بر خلاف آنچه شهرت يافته ، صاحبان اين راى مدعى نيستند كه مثلا، حرف ق در سوره قاز ساير حروف آن سوره بيشتر است يا حرف ق در آن سوره از حرف قساير سوره ها بيشتر است ، بلكه مى گويند: درصد حرف قنسبت به ساير حروف اين سوره ، بيشتر از همين درصد، در ساير سورههاست . پس ممكن است تعداد حرف ق در سوره بقره بيشتر از تعداد آن درسوره ق باشد و اين ناقض آن مدعا نيست . همچنين مدعاى آنان اين نيست كه مثلا در سوره مباركه اعراف حرف الف بيش از لام و لام بيشاز ميم بيش از صاد و صاد از ساير حروف الفبا بيشتر است . پاسخ : اگر اين وجه اثبات شود از معجزات لفظى قرآن به شمار مى رود؛ زيرا سورهاى مانند سوره بقره كه طى 12 يا 18 ماه نازل شده اگر چنين نظمى داشته باشد نشانهاعجاز آن است ؛ زيرا بشر عادى هرگز نمى تواند چنين سخن بگويد؛ چنانكه اعجاز عددىقرآن در ساير موارد نيز شگفت انگيز است ، مانند اين كه كلمه شهر در قرآنكريم دوازده بار، به عدد ماههاى سال و كلمه يوم 365 بار، به عددروزهاى سال تكرار شده است و رقم واژه هاى دنيا و آخرت يكسان است . (هر يك 115 بار) (135) كتابى كه طى 23 سال نازل شده است و داراى چنين نظم رياضى است ، اگر اين نظمعددى در حد گمان نيز براى ما پيامى داشته باشد سودمند است . اما درباره تحليل آمارى حروف مقطعه بايد گفت گرچه كوشش نيكويى است ، ليكن بهدليل موارد نقض آن ، هنوز قابل اعتماد نيست و لازم است قرآن پژوهان دقيقتر بررسى كنندكه آيا مدعاى مزبور تنها در سطح مجموعه هاى همسان ، مانند سوره هاىطوال ، مئين ، مفصل و... قابل ارزيابى است يا در سطح همه سوره هاى قرآن كريم ، تانقض پذير نباشد. به هر تقدير، در اين بخش تا كنون راىقابل اعتماد و نقض ناپذيرى ارايه نشده است ، گرچه ممكن است طمانينه و روان شناختىنه اطمينان منطقى پديد آمده باشد. راى سيزدهم حروف مقطعه برى مرزبندى بين سوره ها و نشانه انقضاى سوره قبلى و شروع سورهبعدى است . (136) پاسخ : اولا، براى تفكيك سوره ها از يكديگر، آيه كريمه (بسم الله الرحمن الرحيم )كافى است ، چنانكه در برخى روايات آمده است كه در عصرنزول وحى نزول اين آيه كريمه نشانه پايان يافتن سوره پيشين و آغازنزول سوره جديد بود: و انما كان يعرف انقضاء السورهبنزول (بسم الله الرحمن الرحيم ) ابتدا للاخرى (137) . ثانيا، اگر اين حروفبراى مرزبندى است ، بايد همه سوره ها (به استثناى اولين سوره ) داراى حروف مقطعهباشد، در حالى كه تنها در 29 سوره آمده است . راى چهاردهم اين حروف به منزله خلاصه و پيام اجمالى و محتواى سوره است . (138) پاسخ : در اين صورت بايد ساير سوره ها نيز داراى چنين عنوانى باشد؛ زيرا كتابمنسجمى مانند قرآن بايد در اين بخش نيز منسجم باشد؛ چنانكه خداى سبحان دربارههمگونى همه اجزاى قرآن مى فرمايد: الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى .(139) راى پانزدهم حرف مقطعه مقدمه و مفتاح سوره هاست . (140) صاحبان اين راى به برخى رواياتاستناد كرده اند كه مستند آنها در بحث روايى ذكر خواهد شد. برخى نيز گفته اند: حروفمقطعه جز افتتاح سوره ها هيچ نقش ديگرى ندارد. (141) پاسخ : لازمه اين راى آن است كه همه سوره هاى قرآن داراى چنين مقدمه و مفتاحى باشد، درحالى كه 85 سوره قرآن فاقد آن است ، همچنين با توجه به ناشناخته بودن حروفمقطعه ، لازمه اين قول آن است كه حدود يك پنجم سوره هاى قرآن مبهم و ناشناخته باشد،زيرا اين حروف در آغاز يك پنجم سوره ها قرار گرفته و تا كنون معناى دقيق آنهاناشناخته است و وقتى كليد گنجيه اى روشن نبود آن گنجينه نيز مبهم است ، زيرا از دربسته نمى توان وارد شد. راى شانزدهم در مقابل راى و سخن بلند كسانى كه مى گويند حروف مقطعه ناظر به اسماى عظيم واعظم الهى است و يا از تركيب آنها اسم اعظم خداى سبحان پديد مى آيد، برخى مستشرقانگفته اند: اين حروف ناظر به نامهاى كسانى است كه نسخه هاى قرآن را در اختيار داشتند،(142) مثلا س ناظر به نام سعد بن ابى وقاص وم ناظر به نام مغيره بن شعبه و ن ناظر بهنام عثمان بن عفان و ه ناظر به نام ابوهريره وطه ناظر به نام طلحه و حم و ناظر به نامعبدالرحمن است كه در جمع آورى قرآن نيز نقشى داشته اند! پاسخ : بى پايگى اين سخن روشن است ، زيرا اولا، مبتنى بر اين اساسباطل است كه اين حروف جزء وحى و كلام خداى سبحان نيست و كلماتى است كه نص قرآنىافزوده شده و اين مخالف اجماع همه مسلمانان است كه معتقدند: قرآن كنونى ، بدون هيچ كمو كاست ، همان است كه از جهت لفظ و معنا بر قلب مطهررسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) نازل شده است . ثانيا، چنانكه در تاريخ ثبت شده ودر روايات متعدد نيز آمده ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) نيز اين حروف را قرائتكرده اند. (143)ثالثا، نامبردگان كاتبان وحى و صاحبان نسخه هاى اصلى قرآننبوده اند؛ قرآن كريم كه به صورت متواتر از لسان پيامبر اكرم (صلى الله عليهوآله ) نقل شده در خانه آن حضرت و نزد بسيارى از صحابه بوده است . حديث شريف ثقلين كه قرآن كريم و عترت طاهرين (عليهم السلام ) را مرجعمسلمانان معرفى مى كند و همچنين روايات عرض على الكتاب كه از پيامبراسلام (صلى الله عليه وآله ) نقل شده است و صحت هر حديثى (اعم از متعارض و غيرمتعارض ) را در گرو هماهنگى با قرآن كريم مى داند، نشان مى دهد كه قرآن در عصرپيامبر (صلى الله عليه وآله ) جمع آورى شده بود؛ نه اين كه سوره هايى پراكندهباشد كه بر روى چوب و پوست و كاغذ از صحابه بود نمى توانست مرجع عمومى هدايتامت و معيار سنجش روايات باشد. رابعا، اگر اين حروف ناظر به نامهاى صاحبان نسخه ها باشد، بايد مانند سايرعلامتهاى اختصارى در صدر نسخه يا در پشت جلد نسخه نوشته شود، نه پس از آيه بسمالله ... در حالى كه حروف مقطعه ، پس از بسم الله آمده است . خامسا، صاحبان اين راىتنها براى برخى از حروف مقطعه چنين توجيهى ارائه كرده اند، نه براى همه آنها. اين راى از نظر سخافت نازلترين احتمالى است كه در تفسير حروف مقطعه گفته اند،چنانكه راى كسانى كه مى كوشند تا از تلفيق اين حروف اسم اعظم بسازند، گرچه نيازبه اثبات دارد، برترين احتمال است ؛ ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا؟ راى هفدهم محتمل است اين حروف به گونه اى ناظر به تعداد آيات سوره ها باشد. پاسخ : اين وجه نيز از وجوه استحسانى و فاقددليل است و چون 85 سوره قرآن حروف مقطعه ندارد پذيرش چنين وجهى دشوار است . راى هجدهم از ابوبكر تبريزى نقل شده است كه چون خداوند مى دانست گروهى از اين امت به قدمقرآن قائل مى شوند، اين حروف را در ابتداى برخى سوره ها آورد تا انسانها بدانند كهقرآن از همين حروف حادث تشكيل شده است . پس قرآن قديم نيست ؛ اگر كسىقائل شود قرآن قديم است ، بايد اين حروف را نيز قديم بداند و چون كسى اين حروف راقديم نمى داند، قرآن را نيز نبايد قديم دانست . (144) پاسخ : اين راى نيز فاقد هر گونه برهان عقلى و دليلى نقلى است . افزون بر اين كه، قائلان به قدم قرآن ، به قدم حروف آن نيز فتوا مى دهند. راى نوزدهم استاد علامه طباطبايى (قدس سره ) در تفسير حروف مقطعه مى گويد: با تدبر در سوره هايى كه حروف مقطعه همسان دارد، مانند سوره هايى كه با (الم ، الر،طس يا حم ) شروع مى شود، درمى يابى كه سوره هاى داراى حروف مقطعه مشترك ، درمضامين و سياقها نيز با يكديگر مشابه و متناسب است و اين تشابه ويژه ميان سوره هاىمزبور با ساير سوره ها وجود ندارد. يكى از شواهد اين مدعا آن است كه سوره هاى داراى حروف مقطعه همسان با الفاظى هماننديا نزديك به هم آغاز مى شود، چنانكه در سوره هاى مصدر به (حم ) با(تنزيل الكتاب من الله ) يا الفاظ ديگرى كه مفيد همين مضمون است شروع مى شود ونظير اين مطلب در سوره هاى مصدر به (طس ) است و همين طور سوره هايى كه با حروفمقطع (الم ) آغاز مى شود، در آغاز آن نفى ريب از قرآن مطرح شده است . بر اساس شواهد مذكور مى توان حدس زد كه بين حروف مقطعه و مضامين سوره هايى كهبا حروف مزبور آغاز مى شود پيوند خاصى است . يكى ديگر از شواهد اين مدعا، همان طور كه قبلا بهاجمال اشاره شد، اين است كه هر گاه سوره اى داراى حروف مقطعه دو سوره ديگر باشد،جامع محورهاى اصلى محتواى آن دو سوره نيز خواهد بود؛ چنانكه سوره اعراف كه با(المص ) آغاز مى شود جامع محتواى سوره هايى است كه با (الم ) و (ص ) آغاز مى شود ويا سوره رعد كه با (المر) آغاز مى شود جامع محتواى سوره هايى است كه با (الم ) و(الر) شروع مى شود. حاصل اين كه ، حروف مقطعه رموزى است ميان خداى سبحان ورسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) كه بر ما مستور است و فهمهاى عادى ما به آن راهىندارد جز اين كه بدانى بين حروف مزبور و بين مضامين سوره مصدر به آنها ارتباطخاص است . (145) پاسخ : راى استاد علامه (قدس سره ) گرچه كوششى ارزشمند در جهت دستيابى بهتفسير حروف مقطعه است و شواهدى نيز آن را تاييد مى كند، ليكن براى رسيدن بهنصاب پذيرش نياز به بررسى و مداقه بيشترى دارد؛ يعنى ، اثبات تشابه ويژه بينسورهاى مصدر به حروف مقطعه خاص و اثبات نفى آن تناسب مخصوص در همه سورديگر نيازمند به صبر و تبسم و تحليل فراگير است كه تنها با ادعا يا به صرفمشاهده برخى شواهد اكتفا نمى شود. البته زمينه فحص و ارزيابىكامل موجود است و شايد بتوان با رسيدگى نهايى به چنين نتيجه اى رسيد. البته وقتى مى توان حدس حضرت استاد علامه (رحمه الله ) را صائب دانست كه اولاجهات مشترك ويژه اى بين سوره هاى مصدر به حروف مقطعه خاص يافت شود و ثانياوجوه مشترك در ساير سور يافت نگردد و ثالثا ساير سور با يكديگر جهات مشتركديگر نداشته باشد و رابعا بر فرض داشتن وجوه مشترك ديگر چنين حدس زده شود كههر گونه وجوه اشتراكى موجب يا مصحح تصدير سور به حروف مقطعه نيست ، بلكهوجوه مشترك ويژه كه در سوره هاى مصدر به حروف مقطعه است ، موجب يا مرجح آنها بهحروف مقطعه مى شود. روشن است كه بعد از طى همه اينمراحل صعب بلكه ، آنگاه مى توان حدس حضرت استاد (قدس سره ) را تصويب كرد؛ ليكنتا كنون حدسى بهتر از حدس ايشان به نظر نمى رسد. راى بيستم آراء و وجوهى كه تا كنون تبيين شد، همه در جهات تفسير حروف مقطعه بود و مبناى همهآنها اين بود كه حروف مزبور تفسيرپذير است . اما راى بيستم كه درمقابل آراى پيشين قرار دارد، اين است كه حروف مقطعه رمز و سرى است ميان خداى سبحان وحبيب او، رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) و مراد از آن افهام ديگران نيست ، (146)چنانكه آلوسى مى گويد: درباره تفسير حروف مقطعه اقوال فراوانى است ، ولى آنچه به نظر راجح مى آيد ايناست كه تفسير اين حروف علم مستور و سر محجوبى است كه عالمان از آن درك عاجزند و...از اين رو گفته اند: سر الهى است ، در پى فهم آن نرويد: بنابراين ، بعد از رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) جز اولياى الهى كه وارثان علومآن حضرت هستند، كسى به اين راز پى نمى برد. (147) عده اى از بزرگان معتقدند اين حروف رمزى است ميان خدا ورسول و اولياى الهى (عليهم السلام ) و ديگران به آن دسترسى ندارند و بايد از بابايمان به غيب آن را بپذيرند. بسيارى از دستورهاى دين نيز رمز و سر است و چنانكه خداى سبحان ما را به افعالى وامى دارد كه راز و رمز آن براى ما روشن نيست ، به اقوالى نيز مامور مى كند كه فهممعناى آن ميسور ما نيست . افعال رمزى مانند رمى جمره و تعليق هدى (آويختن كفش بر گردنشتر يا گوسفند قربانى براى تحقق احرام حج قرآن ) و هروله بين صفا ومروه در حج ، و اقوال رمزى مانند حروف مقطعه قرآنى . بر اساس راى مزبور نبايد براى فهم معناى حروف مقطعه كوشش كرد و اين در صورتىاست كه ما بخواهيم از راه علوم متعارف حصولى بدان دست يابيم ، ليكن راه رسيدن به اينراز و رمز نيز به طور كلى بسته نيست ، چنانكه اولياى الهى از راه قرب فرايض ونوافل (148) دستيابى به آن برايشان ميسور است . عارف نامدار، ابن عربى نيز ازكسانى است كه اين حروف را رمز و سر مى داند. پاسخ : دستور تدبر در قرآن شامل حروف مقطعه نيز مى شود؛ زيرا حروف مزبورالفاظ مستعمل است ، نه مهمل و براى بسيط يا مركب آنها معنايىقابل فهم است و ادعاى رمز بودن آنها حتما بعد از پذيرش معنادار بودن آنهاست . اما ادعاى انحصار فهم آن معنا به رسول اكرم و اولياى معصوم (عليهم السلام ) گرچهثبوتا ممكن است ، ليكن اثباتا محتاج دليل است ؛ چنانكه آياتى مانند (لا يمسه الاالمطهرون ) كه حرمت مس كتابت قرآن بدون طهارت از آن مستفاد است ،شامل حروف مقطعه نيز مى شود و بدون طهارت ، مس و حتى بوسيدن حروف مقطعه نيزجايز نيست . رمز بودن حروف مقطعه با ذكر آن در قرآن (كتاب هدايت و بيان و تبيان ) و با دستور تدبر در همه آيات آن (به نحو عموم يا اطلاق ) سازگار نيست ؛ قرآن كريممى فرمايد: (افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها) (149) و چون حروفمقطعه نيز جزو قرآن است ، امر به تدبر شامل آن نيز مى شود و رمز بودن با تدبرهماهنگ نيست و دليل معتبرى نيز اين راى را تاييد نمى كند، تا بتواند سبب تخصيص عموميا تقييد اطلاق گردد. جناب آلوسى در جمع بين رمز بودن حروف مقطعه و دستور تدبر در قرآن ، دستورتدبر را شامل اين حروف نمى داند. (150) عدمشمول يا به انصراف است و يا به صرف ودليل ديگر. گرچه تدبر دو قسم است : تسبيبى و مباشرتى ، يعنى انسان گاه خود معناىآيه را با تدبر مى فهمد و گاهى مى فهمد براى فهم معناى آيه و تدبر در آن به چهكسى مراجعه كند، مانند اين كه مى داند بايد بهاهل بيت (عليهم السلام ) كه اهل الذكر هستند رجوع شود: (فاسئلوااهل الذكر ان كنتم لا تعلمون )، (151) ليكن درباره حروف مقطعه بنا به رمز بودن آنهيچ يك از دو طريق وجود ندارد و اين با عموم يا اطلاق تدبر در سراسر قرآن هماهنگ نيست. تذكر: مراد ما از اين پاسخ ، نفى هر گونه راز و رمز ميان خداى سبحان ورسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) يا ساير اولياى الهى نيست ، چنانكه خداى سبحان درمعراج اسرار فراوانى به رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) آموخت و آن حضرت نيزعلوم فراوانى به اميرالمومنين على (عليه السلام ) بهكميل بن زياد نخعى فرمودند: ها ان هيهنا لعلما جمالو اصبت له حمله ؛(152) علوم فراوانى در سينه دارم كه كسى را ياراىتحمل آن نيست ، اما حروف مقطعه كه جزئى از قرآن است ، از موارد آن رموز نبوده ، يا رمزبودن آن معلوم نيست . اما بزرگان اهل معرفت ، همچون عارف نامدار ابن عربى ، مى توانند از راه شهود بهبخشى از اسرار عالم آگاه شوند و امورى را كشف كنند، ليكن كشف آنان براى ديگران حجتنيست و ما راهى براى اثبات آن نداريم . اهل شهود اگر بتوانند مشهودات خود رامعقول و برهانى كنند، براهين آنان بر ميزان صحت و سقم ، يعنى علوم متعارفه يااصول منتهى به آن عرضه مى شود و در صورت تاييد پذيرفته خواهد شد. خلاصه آنكه ، قرآن به وصف نور بودن ستوده شده و چيزى كه نور است تادليل بر اختصاص نورانيت آن اقامه نشود، نسبت به همه اجزاى آن نور است ، گرچه مراتبديدن مختلف است . بنابراين ، لازم است دست كم برخى از مراتب فهم معناى حروف مقطعهبهر ديگران شود. لطايف و اشارات 1- اشتراك سوره ها در عدد حروف مقطعه حدس صائب يا محتمل الاصابه حضرت استاد علامه طباطبايى (قدس سره )قابل تسرى نسبت به اشتراك سور مصدر به حروف مزبور از جهت ديگر،، يعنى عدد نيزخواهد بود و آن اين كه سه سوره مشترك است و در اين كه هر كدام داراى يك حرف مقطع استو چهار سوره شركت در اين دارد كه حروف مقطع آنها دو حرفى است و سه سوره داراىحروف مقطع سه حرفى است و دو سوره چهار حرفى و دو سوره پنج حرفى است . شايدبراى اشتراك در عدد، رمز خاص باشد و همچنين در ساير جهات مشترك . 2- راه حل دو معضل وضع حروف اعتبارى است و با تفاوت قرار دادها متفاوت مى شود و بر اين اساس ، ممكناست حرفى در زبان قومى براى معناى ويژه نهاده شده باشد و همان حرف در زبان ملتديگر، مهمل باشد، نه مستعمل . همان طور كه دربارهاصل كلمه ، نيز چنين است ؛ زيرا اين ويژگى حروف و كلمات امرى تكوينى نيست تا اولا،براى همه اقوام و ملل يكسان باشد و ثانيا، پيوند عينى با موجودهاى تكوينى برترمانند موجود مثالى ، عقلى و مافوق آنها داشته باشد، ليكنمعضل اعتبارى بودن وضع حرف از يك سو و اعضاى پيوند اعتبار و تكوين از سوى ديگرهمان طور كه درباره اصل آيات قرآن كريم مطرح است درباره حروف مقطع نيز وجود داردو براى حل آن پاسخ معقول و مقبولى با استمداد از مبانى عرفان و استعانت از مسئله خلافتانسان كامل و تنظيم پيوند موجود اعتبارى با موجود حقيقى در محدوده هستى خليفه اللهارائه مى شود؛ يعنى ، انسان كاملى كه بر اثر قرنوافل و فرايض ، فيض خاص خداوند در همه مجارى ادراكى و تحريكى او ظهور يافته وفوز ويژه الهى در همه شئون هستى وى زهور پيدا كرده است . در اين صحنه ، در مرحله اول عارفان و در مرحله بعد حكيمانى كه صبغه عارفان را درسيرت خود استمرار داده اند و يا در مقطع خاص به تدوين رساله عرفانى مبادرت كردهاند از راز و رمز حروف مقطعه سخن گفته ، آن پرده نشين محجوب را براى برخى ازاصحاب سر، شاهد بازارى كرده اند وا ين انزال ماوراى حجاب به بيرون ، وتنزيل سر مستور به مقام مشهور با حكم ازلى منافات ندارد زيرا گرچه حكم ازلىدرباره گلاب و گل اين بود كه گلاب پرده نشين مستور وگل شاهد مشهور باشد: در كار گلاب و گل حكم ازلى اين بود كاين شاهد بازارى و آن پرده نشين باشد(153) ليكن در همان ازل چنين ترسيم شده كه برخى اسرار افشا نشده ، مشهور شود، ولى نهبراى هر كس ، بلكه براى خواص كه راهى مستور و مصون از غبار غيريت و طريقى ازحبل الوريد دارند.
سر خدا كه عارف سالك به كس نگفت
|
در حيرتم كه باده فروش از كجا شنيد | (154) آنچه حيرت زدايى كرده ، راز همين راز نگفته را فاش مى كند آن است كه : * ساقى بياكان كس كه گفت قصه ما هم ز ما شنيد (155) | يعنى ، بيگانه اى دخالت نكرده و نامحرمى رازدان و رازگو نشده ، بلكه خود صاحب سردست به افشاگرى ويژه زده است . بنابراين ، فتواىعقل حازم و خرد جازم بعد از ديدن نمونه تنزل ام الكتاب و كتاب مبين كه موجود عينى وتكوينى است در كسوت آيات و سور عربى مبين كه موجود عينى و تكوينى است در كسوتآيات و سور عربى مبين كه موجود وضعى و اعتبارى است ، اين است كه از اظهار برخى ازپرده داران اسرار، ابراز شگفتى نشود و استبعاد به جاىاستحاله قرار نگيرد و عدم الادراك جايگاه ادراكالعدم را اشغال نكند و قول لا ادرى در مطالب معرفتى كه فوقمسائل دارج و رايج است ، ترك نگردد وگرنه در محكمه عرفان ناب به حكم اصيبتمقاتله (156) محكوم خواهد شد كه اين چنين محكوميتعقل در دادگاه عشق خسران عظيمى است . اكنون كه سورت استبعاد راى اهل معرفت شكست و صولت انكار خردورزان و انديشهپيشگان در ساحت محترمان شهود و مدعيان صعود قله عرفانتعديل شد، به نقل برخى از كلمات پيش كسوتان اين حرفه و پيش گامان اين كوى دراشارت بعد اكتفا مى شود تا پيام اصحاب بصر همراه با سخنارباب نظر در يك صحيفه صف آرايى شود و متغذيان مائده قرآنى ومغتذيان مادبه آسمانى هر كدام برابر سعه وادى خود از سراب برهند و سر آب آيين وسيراب گردند و سائلان مسائل غيبى به وسعت هندسه وعاء خويش ساء شوند:... فسالتاوديه بقدرها... (157) و آن اشارت اين است : 3- سخنان ابن عربى درباره حروف مقطعه محى الدين عربى درباره 29 سوره كه مصدر به 14 حرف مقطع (بعد از حذف مكرر) استبه طور كلى و جامع در طليعه سوره هاى بقره وآل عمران بحث كرده و در ساير سور بيست و هفت گانه مطلبى درباره حروف مقطعه ارائهنكرده و تنها در مطلع سوره هاى يس ، ص و قلم مقدارى درباره آنچه در طليعه اين سهسوره ذكر شده ، بحث كرده است . عصاره مطالب ايشان در اين پنج سوره به شرح زيراست : الف . حروف امتى از امم بود، مخاطب و مكلفند، و از جنس خود داراى رسولند، و در همان جاكه قرار دارند داراى نامهايى هستند و براى هر عالمى فرستاده اى از جنس خودشان است ،و آنان داراى شريعتى هستند كه به آن متعبدند و آنان دو صنف لطيف و غير ، و تنها خطابىكه متوجه آنهاست ، امر است و نزد آنها نهى وجود ندارد. ب : حروف داراى مراتبند. بعضى عام و برخى خاص و عده اى خاص الخاص و گروهىصفاء خلاصه خاص الخاص هستند و حروف اوايل سور از سنخ خاص و فوق عامند. ج : معرفت حقيقت اوايل سور يعنى حروف مقطعه بهره كسى است كه از آفرينش انسان بهصورت رحمان و از خلقت آدم به صورت الهى بهره مند شده باشد و او كسى است كه بهمقام خلافت و اصل آمده باشد. دد: بيست و نه سوره مصدر به حروف مقطعه است ؛ همانندمنازل بيست و نه گانه ماه . هه : رقم حروف مقطعه بدون حذف مكرر 78 است و اين رقم ، مراتب كمالى ايمان است وايمان كسى كامل نمى شود مگر آن كه همه مراحل هفتاد و اندى آن را حيات كند و اگر كسىحقيقت آن حروف را بدون تكرار بفهمد، آگاه مى شود كه خداوند در آن حروف به حقيقتايجاد و فراوانى بودن قديم تنبه داده است . و: اول آن حروف در نوشتن الف است و در خواندن ، همزه است و آخر آنها نون است . الفبراى وجود ذات كامل است ، چون نيازى به حركت ندارد و نون براى وجود نيمى از عالم ونصف دايره هستى است كه نيمى از آن محسوس و نيم ديگرمعقول است و نقطه نشانه نيم دايره بودن است . ز: حروف مقطعه گاهى يك حرف و گاهى بيش از آن تا پنج حرف است و حروف پنجرقمى برخى متصل است ؛ مانند (كهيعص ) و برخىمنفصل است ، مانند (حم # عسق ) و علم حروف فقط نزد اولياء الله است كه مكشوف آنهاست وحكيم ترمذى اين علم را علم الاولياء ناميد... ح : حروف مقطعه اجساديند كه ارواح و فرشتگان ويژه حافظان آنها هستند و هر گونهتاثيرى كه با كتابت يا تلفظ آن حروف صورت مى پذيرد مستند به آن ملائكه است ؛هنگامى كه قرائت كننده گفت : الف ، لام ، ميم ، سه فرشته به او جواب مى دهند: چه مىگويى . هنگامى كه قرائت كننده آنچه را كه بعد از اين حروف قرار دارد بخواند،فرشتگان سه گانه مى گويند: راست گفتى ... ط: الف ، از (آلم ) اشاره به توحيد است . الف در قياس با ساير حروف همانند واحد، درقياس با مراتب عدد است ، همان طور كه واحد، عدد نيست ولى عدد، به سبب واحد، ظاهر مىشود. الف ، نزد كسى كه بويى از حقايق برده است ، از حروف نيست ، گرچه حروف بهوسيله الف پديد مى آيد و توده مردم آن را حرف مى نامند. هنگامى كه محقق گفت : الفحرف است ، آن را به نحو مجاز در تعبير مى گويد، نه حقيقت . مقام الف ، مقام جمع است ونامى كه دارد اسم الله است و از صفات قيوميت برخوردار و واجد همه مراتب حروف است .ميم اشاره به ملك و سلطانى است كه هرگز هلاك نمى گردد و لام كه بين الف و ميم قراردارد براى وساطت بين ذات و سلطنت پايدار است . تذكر: امور نه گانه مزبور برخى از مطالب تفسير ابن عربى است كه آن را درذيل آيه اول سوره بقره مرقوم داشتند. (158) ى : مجموع حروف تهجى 29 است كه 28 از آن ، بسيط و يكى مركب است كه ، لام الف ،باشد و اين حرف مركب اشارت به عبارت از حق و عبد است ... اسم براى ، باء، جيم ، و ،جاء و حروف ديگر، ليكن معنا براى الف است ، چون الف سازنده همه حروف و حاضر وظاهر در همه آنهاست ، نظير واحد نسبت به ارقام عدد. (159) 4- راى ابن عربى درباره يس و ص گرچه ، يس ، طبق آنچه معروف بين مفسران است از حروف مقطعه محسوب مى شود، ليكن درتفسير ابن عربى ، اين كلمه منادى مرخم تلقى شده است . از اين رو در آن تفسير چنين آمده است : يس ، نداى مرخم و مراد از آن يا سيد است ؛ چنانكهمراد از يا اباهر، يا اباهريره است . (160) بنابراين ، يس كلمه اى است كه از حروفمتصل تشكيل شده ، نه آن كه حروف آن ناپيوسته بوده ، مجموع آن حروف ، عنوان كلمهنداشته باشد. جناب ابن عربى از يك سو در مطلع سوره يس را منادى مرخم مى داند و از سوى ديگر درطليعه سوره بقره مجموع سور مصدر به حروف مقطعه را 29 رقن مى داند، چنانكه براىسوره هايى كه مصدر به دو حرف از حروف مقطعه است به طس ، يس ، و حم (حواميم سبعه) و طه مثال ياد مى كند. بنابراين ، جمع ميان دو بيان مزبورقابل تامل است ؛ زيرا در ابتداى امر، ناهماهنگ به نظر مى رسد. ابن عربى در مطلع تفسير سوره ص مى گويد: صاد حرفى از حروف صدق ، صون وصورت است . پس حرفى است شريف و عظيم . (161) اين تعبير منافات با حرف مقطعبودن ص ندارد، برخلاف آنچه در طليعه تفسير سوره يس گذشت ، زيرادر سوره ص تصريح نشد كه مراد از اين حرف ، خصوص مطلب معين است كه حرف صجزئى از اجزاى نام آن است و اما آنچه درباره ن در طليعه سوره قلم بيانكرده اند (162) اجمالى از آن در مطلع سوره بقره آمده (163) و منافاتى با حرفمقطع بودن ن ندارد. بحث روايى روايات تفسيرى حروف مقطعه قرآن به چند گروه تقسيم مى شود: 1- رواياتى كه آنها را اجزاى اسم اعظم الهى مى داند: قال : (الم ) هود حرف من حروف اسم الله الاعظم فى القرآن الذى يولفه النبى والامام الذى اذا دعى به اجيب . (164) على بن ابراهيم قال : قال : (الر) هو حرف من حروف الاسم الاعظم المقع فىالقرآن ، فاذا الفه الرسول و الامام فدعا به اجيب بها (165) على بن ابراهيم قال : (طسم ) هو حرف من حروف اسم الله الاعظم المرموز فىالقرآن . (166) عن اميرالمومنين (عليه السلام ) و... ان الحروف المقطعه فى القرآن اسم اللهالاعظم ، الا انا لا نعرف تاليفه منها. (167) 2- رواياتى كه اين حروف را به نحو غالب ناظر به اسماى الهى و به نحواجمال ناظر به مظاهر ويژه آن مى داند: عن جويريه عن سفيان الثورى قال : قلت للصادق (عليه السلام ): يابنرسول الله ما معنى قول الله عزوجل : (الم والمص والر و المر و كهيعص و طس و طسم و يسو ص و حم و حمعسق وق ون ؟ قال (عليه السلام ): اما (الم ) فىاول البقره فمعناه انا الله الملك و اما (الم ) فىاول آل عمران فمعناه انا الله المجيد و المص معناه اناالله المقتدر الصادق و (الر) معناه انا الله الرؤ ف و (المر ) معناانا الله المحيى المميت الرزاق و (كهيعص ) معناه انا الله الكافىالهادى اولى العالم الصادق الوعد واما (طه ) فاسم من اسماء النبى (صلى اللهعليه وآله ) و معناه يا طالب الحق الهادى اليه ... و اما (طه ) فاسم من اسماءالنبى (صلى الله عليه وآله ) و معناه يا ايها السامع لوحيى ... و اما (ص )فعين تنبع من تحت العرش و هى التى توضا منها النبى () لما عرج به و... اما (حم )فمعناه الحميد المجيد و اما (حمعسق ) فمعناه الحليم المثيب العالمالسميع القادر القوى و اما (ق ) فهوالجبل المحيط بالارض و خضره السماء منه و به يمسك الله الارض ان تميد باهلها اوما (ن) فهو نهر فى الجنه ... قال سفيان : فقلت له يابنرسول الله بين لى امر اللوح والقلم و المدادفضل بيان ...فقال : يابن سعد لولا انكاهل للجوب ما اجبتك . فنون ملك يؤ دى الى القلم و هو ملك ... ثمقال : قم يا سفيان فلا آمن عليك . (168) - عن الصادق (عليه السلام ): الالف حرف من حروفدل على قولك الله و دل باللام على قولك الملك العظيم القاهرللخلق اجمعين و دل بالميم على انه المجيد المحمود فىكل افعاله و جعل هذا القول حجه على اليهود و ذكلك ان الله لما بعث موسى بنعمران ثم من بعده من الانبياء الى بنى اسرائيل لم يكن فيهم قوم الا اخذوا عليهم العهودوالمواثيق لومنن بمحمد العربى الامى المبعوث بمكه الذى يهاجر الى المدينه ياتىبالكتاب بالحروف المقطعه افتتاح بعض سوره تحفظه امته فيقرؤ نه قياما وقعودا (169) - عن الصادق (عليه السلام ) قال : ) معناه : انا الله المقتدر الصادق .(170) - قال : قلت لجعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالب (صلوات اللهعليهم ): ما معنى (الر) قال : انا الله الروف . (171) - قال : قلت لجعفر محمد...: يابن رسول الله ما معنى (المر)؟قال : (المر) معناه : انا الله المحيى المميت الرازق . (172) - سفيان بن سعيد الثورى قال : قلت لجعفر بن محمد... (عليه السلام ): يابنرسول الله ما معنى (كهيعص )؟ قال : معناه انا الكافى الهادى الولى العالم الولىالعالم الصادق الوعد. (173) روى عن اميرالمومنين (عليه السلام ) انه قال فى دعائه : اسالك يا (كهيعص ).(174) النبى (صلى الله عليه وآله ): و اسئلك باسمك التام العالمالكامل يا الله و اسئلك باسمك (ص ) و (يس ) والصافات و (حم عسق ) و (كهيعص ) يا اللهو اسالك باسمك (الم # الله لا اله الا هو الحى القيوم ) يا الله .... (175) -... قال : حضرت عند جعفر بن محمد (عليهم السلام )فدخل عليه رجل سئله عن (كهيعص ) (عليه السلام ): كاف كاف ،هاء هاد لهم ، يا ولى لهم ، عين عالم طاعتنا،صاد صادق لهم وعده حتى يبلغ بهم المنزله وعدها اياهم فى بطنالقرآن . (176) - عن الصادق (عليه السلام ) قال : (كهيعص ) هذه اسماء الله مقطعه و اما قوله (كهيعص )قال الله هو الكافى و الهادى العالم الصادق ذوالايادى العظام الصابر على الاعادى وهو قوله كما وصف نفسه تبارك و تعالى .(177) - عن الصادق (عليه السلام ) (فى قول الله عز وجل طس و طسم ) قال : و اما (طس ) فمعناه انا الطالب السميع و اما (طسم) فمعناه انا الطالب السميع المبدء المعيد. (178) عن سفيان بن سعيد الثورى عن الصادق (عليه السلام )قال له اخبرنى يابن رسول الله (صلى الله عليه وآله ) عن (حم ) و (حم عسق )قال : اما (حم ) فمعناه الحميد المجيد و اما (حم عسق ) فمعناه الحليمالمثيب العالم السميع القادر القوى . (179) 3- رواياتى كه برخى از حروف مقطعه را ناظر به نام مبارك پيامبر اكرم (صلى اللهعليه وآله ) مى داند: عن الصادق (عليه السلام ) قال : (طه ) اسم من اسماء النبى (صلى الله عليه وآله ) ومعناه يا طالب الحق الهادى اليه ... (180) - عن الصادق (عليه السلام )، قال : قال : يا كلبى كم لمحمد (صلى الله عليهوآله ) من اسم فى القرآن ؟ فقلت : اسمان او ثلاثه .فقال : يا كلبى له عشره اسماء... و (طه # ما انزلنا عليك القرآن لتشقى ) و (يس# والقرآن الحكيم انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم ) و (ن و القلم و ما يسطرون # ماانت بنعمه ربك بمجنون ) و.... (181) - عن ابى عبدالله وابى جعفر (عليهما السلام ) قالا: كانرسول الله (صلى الله عليه وآله ) اذا صلى قام على اصابع رجليه حتى تورمتفانزل الله تبارك و تعالى : (طه ) بلغه بنى طى ، يا محمد!(ما انزلنا عليك القرآنلتشقى . (182) - عن الصادق (عليهم السلام ) قال له : يابنرسول الله (صلى الله عليه وآله ) ما معنى قول اللهعزوجل (يس )؟ قال : اسم من اسماء النبى و معناه : يا ايها السامع الوحى (والقرآنالحكيم # انك لمن المرسلين # على صراط مستقيم . (183) - عن اميرالمومنين (عليه السلام ) و قد ساله بعض الزنادقه عن آى من القرآن . فكانفيما قال له ، قوله (يس # والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين ) فسمى الله النبى بهذاالاسم حيث قال : (يس # والقرآن ...).(184) - عن ابى جعفر (عليه السلام ) قال : انلرسول (صلى الله عليه وآله ) اثنى عشر اسما. خمسه فى القرآن : محمد و احمد وعبدالله و يس و نون . (185) - عن السجاد (عليه السلام ): الهى و سيدى ... و خصصته (محمد (صلى الله عليهوآله ) بالكتاب المنزل عليه و السبع المثانى الموحات اليه وسميه القرآن و اكنيتهالفرقان العظيم فقلت جل اسمك : (ولقد اتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم ) و قلتجل قولك له حين اختصصته بما سميه من الاسماء: (طه # ما انزلنا عليك القرآن لتشقى )و قلت عز قولك : (يس # والقرآن الحكيم ) و قلت تقدست اسماؤ ك : (ص والقرآن ذىالذكر) و قلت عظمت آلاوك : (ق والقرآن المجيد). فخصصته ان جعلته قسمك حين اسميته و قرنت القرآن معه . فما فى كتابك من شاهدقسم والقرآن مردف به الا وهو اسمه و ذلك شرف شرفته به وفضل بعثته اليه ، تعجز الالسن و الافهام عن علم وصف مرادك بهوتكل عن علم ثنائك عليه فقلت ... و قلت تباركت و تعاليت فى عامه ابتدائه : (الر تلكآيات الكتاب الحكيم ، الر كتاب احكمت آياته ثم فصلت ، الر تلك آيات الكتاغب المبين ،المر تلك آيات الكتاب ، الر كتاب انزلناه اليك ، الر تلك آيات الكتاب و الم # ذلكالكتاب لا ريب فيه ). و فى امثاله من السور و الطواسين و الحواميم فىكل ذلك ثنيت بالكتاب مع القسم الذى هو اسم من اختصصته لوحيك .... (186) عن الصادق (عليه السلام ): يس ) اسمرسول الله (صلى الله عليه وآله ) والدليل على ذلك قوله : (انك لمن المرسلين # علىصراط مستقيم . (187) عن اميرالمومنين (عليه السلام ) فى قوله عزوجل (سلام على الياسين )قال : يس ) محمد و نحن آل يس . (188) عن الرضا (عليه السلام ) فى الايات الداله على الاصطفاء: و اما الايه السابعهفقوله تبارك و تعالى : (ان الله و ملائكته يصلون على النبى يا ايها الذين آمنوا صلواعليه و سلموا تسليما) و قد علم المعاندون منهم انه لما نزلت هذه الايهقيل يا رسول الله : قد عرفنا التسليم عليك فكيف الصلواه عليك ؟فقال : تقولون : اللهم صل على محمد وآل محمد كما صليت على ابراهيم وآل ابراهيم انك حميد مجيد.فهل بينكم معاشر الناس فى هذا خلاف ؟ فقالوا: لا.قال المامون هذا ما لا خلاف فيه اصلا و عليه اجماع الامهفهل عندك فى آل شى ء اوضح من هذا فى القرآن ؟فقال ابوالحسن (عليه السلام ): نعم ، اخبرونى عنقول الله (يس قال العلماءن (يس ) محمد لم يشك فيه احد.قال ابوالحسن (عليه السلام ): فان الله اعطى محمدا وآل محمد من ذلك فضلا لا يبلغ احد كنه وصفه الا من عقله و ذلك ان الله لم يسلم على احد الاعلى الانبياء صلوات الله عليهم ، فقال تبارك و تعالى : (سلام على نوح فى العالمين )و (سلام على ابراهيم ) و قال : (سلام على موسى و هرون ) و لميقل سلام على آل نوح و لا على آل موسى و لا علىآل ابراهيم و قال : (سلام على آل يس ) يعنى آل محمد (صلى الله عليه وآله .(189) - عن على (عليه السلام ) قال : ان رسول الله (صلى الله عليه وآله ) اسمه يسو نحن الذى قال (سلام على آل ياسين . (190) (سلام على آل ياسين ) قال : يس محمد و نحنآل محمد.(191) - قوله (سلام علىآل ياسين ) ان الله سمى النبى (صلى الله عليه وآله ) بهذا الاسم حيثقال (يس # والقرآن الحكيم # انك لمن المرسلين ) لعلمه بانهم يسقطون قوله سلام علىآل محمد كما اسقطوا غيره . (192) - عن ابى الحسن موسى (عليه السلام )...فقال : اما (حم ) فهو محمد (صلى اللهعليه وآله ) و هو فى كتاب هود الذى انزل عليه و هو منقوص الحروف . (193)
|
|
|
|
|
|
|
|