جمله «لاَيَعْيَا لِسَانُهُ» (زبانش خسته و ناتوان نمى شود) ممكن است اشاره به اين باشد كه گذشت زمان هرگز حقايق قرآن را كهنه نمى كند، و چنانكه در روايات وارد شده همواره تازه و شاداب است(2).
و در جمله دوّم اشاره به نكته ديگرى مى كند و آن مسأله حافظيّت قرآن است، همان گونه كه يك خانه مستحكم كه داراى ستون هاى استوار است اهل خودرا از گزند حوادث، گرما، سرما، حيوانات درنده و دشمنان و سارقان حفظ مى كند، قرآن مجيد نيز پيروان خودرا در چنبر تعليمات خود گرفته و از انحراف و گمراهى و وسوسه خناسان و دستبرد شياطين محفوظ مى دارد.
و در سوّمين جمله به اين حقيقت اشاره مى فرمايد كه هر كس در سايه قرآن قرار گيرد و به يارى قرآن برخيزد، قدرتى شكست ناپذير مى شود، چرا كه قدرت هدايت قرآن از قدرت خداوند سرچشمه گرفته و قدرت خداوند شكست ناپذير است، و به مصداق « (إنْ يَنْصُرْكُمْ اللهُ فَلاَ غَالِبَ لَكُمْ)(3); اگر1. «يعيى» از مادّه «عىّ» (بر وزن حىّ) به معنى خسته شدن و ناتوان گشتن است و به گفته «راغب» در «مفردات» در اصل به معنى ناتوانى و عجزى است كه بر اثر راه رفتن زياد به جسم انسان عارض مى شود سپس به هر نوع عجز و ناتوانى و تعب اطلاق شده است.
2. اين سخن در حديثى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود : «هُوَ في كُلِّ زَمَان جَديدٌ وَعِنْدَ كُلِّ قَوم غَضٌّ إلى يَوْمِ القِيامَةِ». (بحار الانوار، جلد 2، صفحه 280).
3. آل عمران، آيه 160.
[457]
خدا شما را يارى كند هيچ كس بر شما چيره نمى شود»، آنان كه مشمول يارى قرآن شوند از هيچ دشمنى شكست نمى خورند.
* * *
نكته
قرآن ناطق
ممكن است جمله اى كه در فراز بالا آمد كه از قرآن به ناطقى خستگى ناپذير تعبير فرموده، اين سؤال را برانگيزد كه چگونه اين تعبير با بيان ديگرى كه از شخص امام (عليه السلام) در خطبه 158 نقل شده سازگار است، آن جا كه مى فرمايد : «ذلِكَ القُرآنُ فَاسْتَنْطِقُوهُ وَلَنْ يَنْطِقَ وَلكِنْ اُخْبِرُكُمْ عَنْهُ; اين قرآن است او را به نطق درآوريد ولى او هرگز سخن نمى گويد اما من شما را از آن با خبر مى سازم».
و با جمله ديگرى كه در خطبه 183 آمده است كه مى فرمايد : «فَالْقُرآنُ آمِرٌ زاجِرٌ وَصامِتٌ نَاطِقٌ; قرآن امر و نهى مى كند و خاموش و گوياست».
آيا اين تعبيرات با هم تضاد ندارد ؟
پاسخ اين سؤال با كمى دقت روشن مى شود. يا به تعبير ديگر عبارات بالا يكديگر را تفسير مى كنند زيرا هنگامى كه امام (عليه السلام) در يك عبارت از قرآن تعبير به صامت و ناطق مى كند، مفهومش اين است كه هر تعبيرى ناظر به چيزى است مثلاً مى توان گفت : قرآن از نظر ظاهر خاموش است ولى در واقع با صداى رسا سخن مى گويد، يا اين كه در برابر افراد سطحى نگر خاموش است ولى براى انديشمندان و متدّبران در قرآن به وضوح سخن مى گويد، و يا اين كه قرآن در ادامه راهكارهاى اصولى ناطق است ولى براى تطبيق آن بر مصاديق و استنباط احكام جزئى (مانند داستان تحكيم در جريان جنگ صفّين) بايد مجتهدان
[458]
آگاه از آن سخن بگويند.
اين احتمالات سه گانه منافاتى با هم ندارند و همه مى تواند در مفهوم جامع كلام امام (عليه السلام) جمع شوند.
در ذيل همين خطبه توضيح بيشترى در اين زمينه خواهد آمد.
* * *
[459]
بخش سوّم
منها : أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ، وَتَنَازُع مِنَ الاَْلْسُنِ، فَقَفَّى بِهِ الرُّسُلَ، وَخَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ، فَجَاهَدَ فِي اللهِ الْمُدْبِرِينَ عَنْهُ،
وَالْعَادِلِينَ بِهِ.
ترجمه
خداوند او (پيامبر اسلام) را پس از يك دوران فترت و فاصله از پيامبران پيشين فرستاد، به هنگامى كه هر كسى به گونه اى (از مذهب خود) سخن مى گفت (و نزاع در ميان آنها درگرفته بود) او را به دنبال رسولان (پيشين) فرستاد (تا برنامه هاى آنها را كامل كند) و وحى (خود) را با او پايان داد. و او در راه خدا با كسانى كه به خدا پشت كرده و آنها كه براى او همتايى قرار داده بودند به جهاد پرداخت.
شرح و تفسير
رسالت خاتم الأنبيا
به دنبال بخش اوّل و دوّم كه سخن از صفات پروردگار و قرآن مجيد مى گفت، امام (عليه السلام) در اين بخش، در چند جمله كوتاه و پرمعنا از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد، مى فرمايد : «خداوند او (پيامبر اسلام) را پس از يك دوران فترت و فاصله، از پيامبران پيشين فرستاد، به هنگامى كه هر كسى به گونه اى (از مذهب خود) سخن مى گفت (و نزاع در ميان آنها در گرفته بود) » (أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ
[460]
فَتْرَة(1) مِنَ الرُّسُلِ، وَتَنَازُع مِنَ الاَْلْسُنِ).
تعبيـر به «تَنَـازُع مِـنَ الاَْلْسُنِ» اشاره به اين است كه گفتگوهاى پيروان مذاهب مختلف، اعم از بت پرستان و اهل كتاب و آنان كه به هيچ مذهبى ايمان نداشتند، يك گفتگوى منطقى با محتواى فكرى و عقلى نبود، بلكه هر كدام براى اثبات حقانيّت خود الفاظى از روى تعصّب به هم مى بافتند، و همين نزاع و اختلافهاى لفظى گاه سرچشمه جنگها و خون ريزيهاى شديدى مى شد.
سپس مى افزايد : «خداوند او را به دنبال رسولان (پيشين) فرستاد (تا برنامه هاى آنها را كامل كند) و وحى خود را به او پايان داد» (فَقَفَّى(2) بِهِ الرُّسُلَ، وَخَتَمَ بِهِ الْوَحْيَ).
در اين جا امام (عليه السلام)، به دو نكته اشاره مى فرمايد : نخست اين كه : پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) مسير پيامبران پيشين را ادامه داد، چرا كه مسير همه آنها از نظر كلى يكى است، و ديگر اين كه : برنامه هاى آنها را به كمال رسانيد و نبوت را به او ختم كرد.
و در پايان اين فراز مى فرمايد : «پس او در راه خدا با كسانى كه به خدا پشت كرده، و آنها كه براى او همتايى قرار داده بودند به جهاد پرداخت» (فَجَاهَدَ فِي اللهِ الْمُدْبِرِينَ عَنْهُ، وَالْعَادِلِينَ(3) بِهِ).
1. «فترة وفتور» در اصل به معنى سكون و آرامش است و گاه به معنى ضعف و سُستى مى آيد و به فاصله ميان دو حركت يا دو حادثه يا دو انقلاب نيز گفته مى شود و به همين مناسبت از فاصله هاى ميان ظهور انبياى بزرگ به دوران فترت تعبير مى كنند.
2. «قفّى» از مادّه «قفا» به معنى پشت آمده است. اين تعبير در مورد پشت سر چيز ديگرى در آمدن به كار مى رود.
3. «عادلين» جمع «عادل» از مادّه «عدل» (بر وزن فكر) است به معنى معادل و شبيه و همتا قرار دادن مى باشد و هر گاه از مادّه «عدل» (بر وزن نظم) گرفته شود به معنى عدالت و دادگرى است واگر از مادّه «عدول» باشد به معنى منحرف شدن و بازگشت از چيزى است بنابراين واژه «عادل» در سه معنا به كار مى رود ولى در خطبه بالا به همان معنى اوّل يعنى همتا قرار دادن آمده است. (توجه كنيد معنى اوّل معمولاً به وسيله «باء» متعدى مى شود و معنى سوّم به وسيله «عن»).
[461]
در واقع كافران دو گروه بودند : گروهى كه به كلى خدا را به فراموشى سپرده و اعتقادى به حق نداشتند و گروه ديگرى كه مشرك بوده و براى خداوند همتايانى قرار داده بودند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) با هر دو گروه جهاد كرد، نخست جهاد فرهنگى و تبليغى; سيزده سال تمام به اين جهاد پرداخت و گروه زيادى را از اين طريق به آيين اسلام درآورد سپس هنگامى كه مشاهده كرد گروه معاندان و بندگان زر وزور، سدّ راه مردم پاكدل و مانع پذيرش آيين خدا هستند، دست به جهاد نظامى زد تا مانع را از سر راه بردارد، بى آن كه كسى را مجبور به پذيرش آيين خود كند، چرا كه (لاَ إكْراهَ فِي الدِّينْ).
كوتاه سخن اين كه : امام (عليه السلام) در اين عبارت، تمام برنامه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) را در جهاد خلاصه مى كند، جهادى كه مفهوم وسيعى دارد و هرگونه تلاش و كوشش را براى پيشرفت آيين حق شامل مى شود.
تعبير به «جَاهَدَ فِي اللهِ» اشاره لطيفى به اين نكته است كه او هرگز نه در بند مال بود، و نه مقام، و نه جاه، و نه جلال، بلكه، تنها براى خدا و نجات بندگان او تلاش و جهاد نمود.
* * *
[462]
[463]
بخش چهارم
منها : وَإنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الاَْعْمَى، لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً، والْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ، وَيَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا. فَالبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ، وَالاَْعْمَى إلَيْهَا شَاخِصٌ. وَالْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ، وَالاَْعْمَى لَهَا متْزَوِّدٌ.
ترجمه
به راستى كه دنيا، منتهاى ديد كوردلان است، و ما وراى آن، چيزى نمى بينند، در حالى كه شخص بصير و روشن ضمير، ديدش در آن نفوذ مى كند و از آن مى گذرد، ومى داند كه سراى جاويدان وراى آن است. از اين رو، شخص بصير و بينا، آماده كوچ كردن از دنياست، حال آن كه، كوردلِ اعمى، چشمش را به آن دوخته و به سوى آن حركت مى كند، ولى انسان بصير و بينا از آن، زاد و توشه برمى گيرد، در حالى كه كوردل، براى آن، زاد و توشه مى اندوزد !
شرح و تفسير
دنيا آخرين نقطه ديد كوردلان
ـ امام (عليه السلام) در اين بخش ـ آن گونه «شارح بحرانى» گفته، نكات لطيف و جالبى را در عين فشردگى عبارات بيان فرموده و به اصولى كه رهگشاى زندگى انسانهاست توجه داده است :
نخست مى فرمايد : «به راستى كه دنيا منتهاى ديد كوردلان است» (وَإنَّمَا الدُّنْيَا مُنْتَهَى بَصَرِ الاَْعْمَى).
[464]
و در توضيح و تكميل آن مى افزايد : «و ما وراى آن چيزى نمى بينند در حالى كه شخص بصير و روشن ضمير، ديدش در آن نفوذ مى كند و از آن مى گذرد، ومى داند كه سراى جاودان، وراى آن است» (لاَ يُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَيْئاً، والْبَصِيرُ يَنْفُذُهَا بَصَرُهُ، وَيَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا).
آرى دنياپرستان، به خاطر دلباختگى و شيفتگى، نسبت به زرق و برق دنيا، همچون كسى هستند كه در زندانى بدون روزنه، محبوس است، جز داخل زندان چيزى را نمى بينند، يا ديد چشمشانشان ضعيف است و يا حجابها اطراف آنها را گرفته، و يا هر دو.
ولى حق جويانِ حق طلب، ديدشان نافذ و حجابى در برابر آنها نيست، به همين دليل سراى آخرت را كه منزلگاهِ جاودانى آنهاست، با چشم دل، به روشنى مى بينند، و تمام همّت خودرا متوجّه آن مى سازند.
اساساً اگر دنيا را آن چنان كه هست، بشناسيم، ايمان به آخرت به دنبال آن خواهد بود، چرا كه دنيا، منهاى آخرت، نامفهوم است، آيا خالقِ حكيم، ممكن است اين همه تشكيلات وسيع جهان را بيافريند براى اين كه انسانها چند روزه، در آن بخورند وبنوشند، بخوابند و بيدار شوند و سرانجام بميرند و خاك شوند و به فراموشى سپرده شوند ؟ در حالى كه قسمت آغاز اين عمر كوتاه همانند قسمت پايانش، آميخته با ضعف و ناتوانى است و قسمت ميانى كه قابل استفاده است توأم با انواع مشكلات و مصائب و درد و رنجهاست ؟ كدام حكيم، چنين كار غير حكيمانه اى انجام مى دهد ؟ !
به همين دليل، قرآن مجيد مى فرمايد : (يَعْلَمُونَ ظَـاهِرًا مِّنَ الْحَيَو ةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الاَْخِرَةِ هُمْ غَـفِلُونَ); آنها فقط ظاهرى از زندگى دنيا را مى دانند و از آخرت (و پايان كار) غافلند»(1).
1. روم، آيه 7.
[465]
در دوّمين نكته كه در واقع جنبه نتيجه نسبت به نكته اوّل، دارد مى فرمايد : «از اين رو شخص بصير و بينا آماده كوچ كردن از دنياست، حال آن كه كوردل اعمى، چشمش را به آن دوخته و به سوى آن حركت مى كند» (فَالبَصِيرُ مِنْهَا شَاخِصٌ، وَالاَْعْمَى إلَيْهَا شَاخِصٌ).
بنابراين تفسير «شاخص» در دو معنا بكار رفته، و به اصطلاح مصداق «جناس تام» است; معنى اوّل از مادّه «شخوص» به معنى كوچ كردن و رخت بربستن است، و معنى دوّم خيره شدن و چشم به جايى دوختن و از حركت بازماندن، گويى چشم مى خواهد از حدقه بيرون آيد و از آن جا رخت بربندد.
اين عبارت تفسير دوّمى دارد كه بسيارى از شارحان نهج البلاغه فقط همان را ذكر كردند و آن اين كه «شاخص» در اين جا به معنى كوچ كننده است منتها هنگامى كه گفته شود : «منها شاخص» يعنى از آن كوچ مى كند و هنگامى كه گفته شود «اليها شاخص» يعنى به سوى آن كوچ مى كند و فرق افراد بصير و كوردل در همين است.
و در سوّمين و آخرين نكته مى فرمايد : «انسان بصير و بينا از آن (دنيا) زاد و توشه برمى گيرد در حالى كه كوردل براى آن، زاد و توشه مى اندوزد !» (وَالْبَصِيرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ، وَالاَْعْمَى لَهَا متْزَوِّدٌ).
در اين تعبير لطيف نيز «متزوّد» به معنى كسى است كه زاد و توشه مى اندوزد، بينايان از آن براى سراى آخرت زاد و توشه مى اندوزند، همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد : (وَتَزَوَّدُوا فَإنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوى)(1) ولى كوردلان براى زيستن و عيش و نوش در دنيا، زاد و توشه مى اندوزند; تفاوت اين دو مسير كاملاً مختلف، فقط با كلمه «منها» و «لها» مشخص شده است.
* * *
1. بقره، آيه 197.
[466]
نكته
همواره دوديدگاه در ميان انسان ها در مورد دنيا، وجود داشته است : پيروان اديان آسمانى دنيا را به عنوان منزلگاهى مى ديدند كه بايد در مسير آخرت از آن زاد و توشه برگيرند و به كمك اين زاد و توشه به مقصد نهايى كه سعادت جاويدان در سراى آخرت است برسند.
ديدگاه دوّم ديدگاهِ پيروان مكتب ماترياليسم وماديگرى (و مذاهبى كه متمايل به آنها بودند) مى باشد كه دنيا را تنها سرمايه انسان، و هدف نهايى و مقصد اصلى او مى پنداشتند و تمام نيروى، خودرا براى نيل به آن به كار مى گرفتند.
پيروان ديدگاه اوّل، گاهى در عمل هماهنگ با پيروان ديدگاه دوّم مى شدند، يعنى با اين كه اعتقادشان نسبت به دنيا اين بود كه وسيله اى براى تحصيل آخرت است ولى عملشان نشان مى داد كه آن اعتقاد، فراموش شده و دنيا را به عنوان يك هدف نهايى پذيرفته اند.
از همين رو پيشوايان بزرگ دين، با عبارات مختلف به آنها هشدار مى دادند تا در خواب نمانند و به بيراهه كشيده نشوند.
گاه مى فرمودند : «تَجَهَّزُوا رَحِمَكُمُ اللهُ فَقَدْ نُوْدِيَ فِيْكُمْ بِالرَّحِيْلِ; آماده حركت شويد خدا شما را رحمت كند، به يقين فرياد «كوچ كنيد» در ميان شما بلند است»(1) و گاه مى فرمودند : «النّاسِ عَبِيْدُ الدُّنْيَا وَالدِّيْنُ لَعِقٌ عَلَى اَلْسِنَتِهِمْ; مردم (غافل) بندگان دنيايند و دين لقلقه زبان آنهاست»(2).
1. نهج البلاغه، خطبه 204.
2. بحار الانوار، جلد 44، صفحه 383.
[467]
و گاه مى فرمودند : «الدُّنْيَا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَتَمُرُّ; دنيا مى فريبد و زيان مى رساند و مى گذرد»(1).
و گاه مانند خطبه بالا مى فرمودند : «دنيا منتهاى ديد كوردلان است، در ما وراى آن، چيزى نمى بينند، ولى بينايان روشن ضمير ديدشان در آن نفوذ كرده و از آن مى گذرد و جهان جاودانى را كه وراى آن است را مى بينند».
و سخت ترين مانع، در مسير انسانها، همين غفلت خطرناك است كه دامان گروه زيادى را مى گيرد، و مهم ترين وظيفه رهبران الهى، توجه دادن مردم به اين واقعيت است كه، دنيا گذرگاه است نه اقامتگاه !
* * *
1. نهج البلاغه، كلمات قصار شماره 415.
[468]
[469]
بخش پنجم
منها : وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْء إلاَّ وَيَكَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَيَمَلُّهُ إلاَّ الْحَيَاةَ فَإنَّهُ لاَ يَجِدُ فِي الْمَوْتِ رَاحَةً. وَإنَّمَا ذلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ الَّتي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ، وَبَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ، وَسَمْعٌ لِلاُْذُنِ الصَّمَّاءِ، وَرِيٌّ لِلظَّمْآنِ، وَفِيهَا الْغِنَى كُلُّهُ والسَّلاَمَةُ. كِتَابُ اللهِ تُبْصِرُونَ بِهِ، وَتَنْطِقُونَ بِهِ، وَتَسْمَعُونَ بِهِ، وَيَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض، وَيَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض، وَلاَ يَخْتَلِفُ فِي اللهِ، وَلاَ يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللهِ. قَدْ اصْطَلَحْتُمْ عَلَى الْغِلِّ فِيمَا بَيْنَكُمْ، وَنَبَتَ الْمَرْعَى عَلَى دِمَنِكُمْ. وَتَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ الاْمالِ، وَتَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ الاَْمْوَالِ. لَقَدْ اسْتَهَامَ بِكُمُ الْخَبِيثُ، وَتَاهُ بِكُمُ الْغُرُورُ، وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَأَنْفُسِكُمْ. بدانيد در دنيا انسان ممكن است از هر چيزى سير شود جز از حيات و زندگى (كه انسان هرگز از آن سير نخواهد شد); چرا كه در فقدان آن احساس راحتى نمى كند. اين (حيات و زندگى) همانند علم و دانش است كه حيات قلب مُرده، و بينايى چشم نابينا، و شنوايى گوش ناشنوا، و مايه سيراب شدن تشنگان است، و بى نيازى و سلامت كامل، تنها در آن مى باشد.ترجمه
اين كتاب خداست كه به وسيله آن (حقايق را) مى بينيد و با آن سخن مى گوييد و به وسيله آن مى شنويد، بخشى از آن، از بخش ديگر سخن مى گويد، (و متشابهات در پرتو محكمات تفسير مى شود) بعضى گواه بعضى ديگر است (و يكديگر را تأييد مى كند). آنچه درباره خدا مى گويد، هماهنگ است (و اختلافى
[470]
در آن نيست) و آن كس را كه دوست قرآن است از خدا جدا نمى سازد.
شما در ميان خود بر خيانت و حسد و كينهورزى توافق كرده ايد، و گياهان متعفن بر مزبله (افكار) شما روييده. در محبّت و دلبستگى به آرزوها هماهنگ شده ايد، ولى در كسب اموال به دشمنى پرداخته ايد. شيطان شما را سرگردان ساخته (و راه سعادت و نجات را گم كرده ايد و) اين فريبكار شما را به هلاكت افكنده است !
از خدا براى (نجات خويش) و شما يارى مى طلبم.
شرح و تفسير
امام (عليه السلام) در اين بخش به مسائل مهم و نكات مختلفى اشاره مى كند كه ظاهراً چندان ارتباط ميان آنها نيست، و به همين دليل بعضى از شارحان نهج البلاغه معتقدند اين جملات گزيده هايى است كه مرحوم «سيّد رضى» از سخن طولانى امام (عليه السلام) كه پيوند مطالب در آن، محفوظ بوده، برگرفته است; چرا كه در آن فصاحت و بلاغت بيشترى يافته و اگر رابطه روشنى در ميان آنها نمى بينيم، به همين دليل است ولى به هر حال هر نكته اى گوهر گرانبهايى است، و حكمت والايى در آن نهفته است.
نخست براى نشان دادن اهميّت علم و دانش كه حياتِ قلب آدمى است، به سراغ تشبيهى مى رود ومى فرمايد : بدانيد در دنيا انسان ممكن است از هر چيزى سير شود جز از حيات و زندگى (كه انسان هرگز از آن سير نخواهد شد) چرا كه در فقدان آن احساس راحتى نمى كند». (وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ شَيْء إلاَّ وَيَكَادُ صَاحِبُهُ يَشْبَعُ مِنْهُ وَيَمَلُّهُ إلاَّ الْحَيَاةَ فَإنَّهُ لاَ يَجِدُ فِي الْمَوْتِ رَاحَةً).
[471]
بسيارى از شارحان نهج البلاغه در اين جا اين سؤال را مطرح كرده اند، كه : بيان فوق با آنچه از بعضى از آيات و روايات استفاده مى شود سازگار نيست، كه مرگ براى اولياء الله راحت و مطلوب است.
از جمله در سوره «جمعه» مى خوانيم : « (قُلْ يَـأَيُّهَا الَّذِينَ هَادُواْ إِنْ زَعَمْتُمْ أَ نَّكُمْ أَوْلِيَآءُ لِلَّهِ مِن دُون النَّاسِ فَتَمَنَّوُاْ ا لْمَوْتَ إِنْ كُنتُمْ صَـادِقِينَ); بگو اى يهوديان ! اگر گمان مى كنيد كه فقط شما دوستان خداييد نه ساير مردم، پس آرزوى مرگ كنيد اگر راست مى گوييد (تا به لقاى محبوبتان برسيد)(1)» و در سوره «واقعه» مى خوانيم : « (فَاَمّا إنْ كَانَ مِنَ الْمُقَربِيَّنَ * فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةٌ نَعيم); پس اگر او (كسى كه در آستانه مرگ قرار گرفته) از مقربان باشد، در روح و ريحان و بهشت پر نعمت است»(2).
بديهى است كسى كه خودرا در آستانه روح و ريحان و بهشت پر نعمت مى بيند، از مرگ كراهت نخواهد داشت، و در حديث مشهورى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)مى خوانيم : «لَيْسَ لِلْمؤُمِنِ رَاَحَةٌ دُونَ لِقَاءِ اللهِ; براى مؤمن در اين جا راحتى غير از لقاء الله (و شتافتن به ديار باقى) نيست»(3)، همين معنا با عبارت ديگرى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده است، فرمود : «لا راحَةَ لِمُؤْمِن عَلَى الحَقيقَةِ إلاَّ عِنْدَ لِقَاءِ اللهِ; براى هيچ فرد با ايمانى حقيقتاً (در دنيا) راحتى نيست مگر هنگام ملاقات پروردگار»(4).
و در دعاى معروف امام على بن الحسين (عليه السلام) (دعاى روز سه شنبه) آمده
1. جمعه، آيه 6.
2. واقعه، آيات 88 ـ 89 .
3. شرح نهج البلاغه ابن ميثم، جلد 3، صفحه 157.
4. بحار الانوار، جلد 69 صفحه 69.
[472]
است : «وَاجْعَلْ الَحيَاةَ زَيادَةً لِي فِي كُلِّ خَيْر وَالْوَفَاةَ رَاحَةً لِي مِنْ كُلِّ شَرٍّ; زندگى اين جهان را براى من سبب افزونى در هر نيكى قرار ده، و وفات را سبب راحتى از هر بدى».
در پاسخ اين ايراد جوابهاى متعددى ذكر شده كه از همه روشنتر اين است كه اين تعبير اشاره به توده مردم است، كه غالباً از مرگ گريزانند، و اما خاصّان پروردگار حساب ويژه اى دارند.
اين احتمال نيز وجود دارد كه حتى اولياء الله از اين نظر كه مرگ به دوران زاد و توشه گرفتن و پيمودن مسير تكامل آنها پايان مى دهد از آن بيزارند.
به هر حال امام (عليه السلام) اين مقدمه را به عنوان يك نتيجه گيرى و تشبيه در مورد علم ودانش كه هرگز انسان از آن سيراب نمى شود ذكر كرده است، مى فرمايد : اين (حيات و زندگى) همانند علم و دانش است كه حيات قلب مرده، و بينايى چشم نابينا و شنوايى گوش ناشنوا، و مايه سيراب شدن تشنگان است و بى نيازى و سلامت كامل تنها در آن مى باشد» (وَإنَّمَا ذلِكَ بِمَنْزِلَةِ الْحِكْمَةِ الَّتي هِيَ حَيَاةٌ لِلْقَلْبِ الْمَيِّتِ، وَبَصَرٌ لِلْعَيْنِ الْعَمْيَاءِ، وَسَمْعٌ لِلاُْذُنِ الصَّمَّاءِ، وَرِيٌّ(1) لِلظَّمْآنِ(2)، وَفِيهَا الْغِنَى كُلُّهُ والسَّلاَمَةُ).
در واقع امام (عليه السلام) مى فرمايد : دو نوع حيات وجود دارد حيات مادى و جسمانى، كه غالباً مردم از آن سير نمى شوند و حيات معنوى و روحانى، كه از آن برتر است و آن، علم و دانش مى باشد كه خردمندان و آگاهان هيچ گاه از آن، سير و ملول نخواهند شد.
بنابراين مشارٌ اليه «ذلك» دقيقاً همان چيزى است كه قبل از آن وارد شده و
1. «رىّ» معنى مصدرى دارد و به معنى سيراب شدن است.
2. «ظمآن» از مادّه «ظمأ» (بر وزن طمع) به معنى تشنه است.
[473]
آن حيات مادى است كه توده مردم از آن سير نمى شوند.
شگفت آور است كه در اين جا شارحان نهج البلاغه هر كدام، احتمالى درباره جمله بالا ذكر كرده اند در حالى كه تفسيرش روشن است و اين شبيه چيزى است كه در كلمات قصار اميرمؤمنان (عليه السلام) آمده است كه : «مَنْهُومَان لاَ يَشْبَعَانِ طالِبُ عِلْم وَطَالِبُ دُنْيا; دو گرسنه اند كه هرگز سير نمى شوند، طالب علم و طالب دنيا».(1)
به هر حال منظور از «حكمت» در عبارت فوق، علم و دانش است همان علم و دانشى كه انسان را به خدا نزديك كند، و امور زندگى مادى و معنوى را نظام بخشد، و از بيهوده كارى باز دارد، و در يك جمله، همان گونه كه در قرآن مجيد آمده است : خير كثير را عائد صاحبش بنمايد; (وَمَنْ يُؤتَ الحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كَثيراً)(2).
امام (عليه السلام) در عبارت پر معنى بالا، اوصاف پنجگانه اى براى حكمت بيان مى كند، و موقعيّت آن را در زندگى مادى و معنوى بشر روشن مى نمايد، نخست مى فرمايد : حكمت، حيات قلب مرده است يعنى ارواح وافكارى كه بر اثر جهل همچون مردگان هيچ حركت و اثر مثبتى ندارند، در پرتو علم و حكمت جان مى گيرند و زنده مى شوند و به حركت در مى آيند.
دوّم و سوّم اين كه : حكمت، چشمان كوردلان و گوشهاى ناشنوايان را بينا و شنوا مى كند و حقايقى را كه به خاطر فرو افتادن پرده هاى جهل بر چشم و گوش ناآگاهان قابل ديدن و شنيدن نبود براى آنها روشن مى سازد به گونه اى كه چهره حق را در سرتاسر آفرينش مى بينند و آواى تسبيح موجودات را
1. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 457.
2. بقره، آيه 269.
[474]
مى شنوند و پيام رهبران الهى را درك مى كنند.
و در چهارمين و پنجمين وصف مى فرمايد : تشنگان حق از سر چشمه حكمت سيراب مى شوند و تمام بى نيازى و سلامت را در آن مى يابند و به اين ترتيب چيزى از خير و بركت و سعادت و خوشبختى باقى نمى ماند، جز اين كه در حكمت و دانش نهفته است.
امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن، بحث جالب و گويايى درباره قرآن مجيد بيان مى كند كه به عقيده بعضى از شارحان نهج البلاغه جمله هاى مستأنفه اى است كه ارتباط آن با جمله هاى قبل، به خاطر جداسازى و گزينش سيّد رضى قطع شده است(1)، ولى همان گونه كه مرحوم بحرانى در شرح خود بيان كرده، اين جمله ها بى ارتباط با بحث سابق نيست چرا كه يكى از سرچشمه هاى مهم حكمت را كه قرآن مجيد مى باشد بيان فرموده، يا به تعبير ديگر انگشت روى مصداق كامل حكمت گذارده، و جالب اين كه اوصافى را كه براى قرآن بيان مى كند شبيه اوصافى است كه در جمله هاى بالا براى حكمت بيان فرمود.
به هر حال مى فرمايد : «اين كتاب خداست كه به وسيله آن (حقايق را) مى بينيد، و با آن سخن مى گوييد، و به وسيله آن مى شنويد، بخشى از آن از بخشى ديگر سخن مى گويد (و متشابهات در پرتو محكمات تفسير مى شود) و بعضى گواه بعض ديگر است (و يكديگر را تأييد مى كنند) آنچه درباره خدا مى گويد هماهنگ است (و اختلافى در آن نيست) و كسى را كه همنشين اوست از خدا جدا نمى سازد». (كِتَابُ اللهِ(2) تُبْصِرُونَ بِهِ، وَتَنْطِقُونَ بِهِ، وَتَسْمَعُونَ بِهِ،1. اين احتمال را «ابن ابى الحديد» و «مرحوم شارح خويى» و «محمّد عبده» برگزيده اند.
2. «كتاب الله» در اين جا خبر مبتداى محذوف است و در اصل «هذا كتاب الله» بوده است. بعضى نيز احتمال داده اند كه خبر دوّم براى «ذلك» و يا عطف بيان براى خبر «ذلك» بوده باشد ولى اين دو احتمال بسيار بعيد است.
[475]
وَيَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض، وَيَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض، وَلاَ يَخْتَلِفُ فِي اللهِ، وَلاَ يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللهِ).
اين اوصاف هفتگانه كه امام (عليه السلام) درباره قرآن بيان فرموده از جهاتى شبيه اوصاف پنجگانه اى است كه براى حكمت به طور كلى بيان فرموده است.
جالب اين كه در بسيارى از آيات قرآن مجيد كتاب و حكمت در كنار هم قرار گرفته اند(1) كه نشان مى دهد رابطه تنگاتنگى در ميان آنهاست و پيامبران الهى در سايه اين دو (كتاب و حكمت پيش مى رفتند).
به هر حال اوصافى كه براى قرآن در اين عبارات آمده كه مايه بينايى و شنوايى و سخن گفتن به حق است در آيات قرآن نيز به بعضى از آنها اشاره شده آن جا كه مى فرمايد : « (قَدْ جَاءَكُمْ بَصائِرٌ مِنْ ربِّكُمْ); آياتى كه باعث بصيرت شما مى شود از سوى خداوند به سراغ شما آمد»(2).
بى شك آن قدر آيات الهى و نشانه هاى حق، در قرآن مجيد وارد شده كه انسان به كمك آن مى تواند جمال حق را ببيند و با زبان گويا از آن دفاع كند و پيام خدا را از لابه لاى آن بشنود.
جمله «يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْض» با جمله : «يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْض» تفاوت روشنى دارد، زيرا در جمله نخست سخن از اين است كه آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كند و متشابهات در پرتو محكمات تبيين مى شود، ولى جمله دوّم مى گويد آيات قرآن با يكديگر هماهنگ است و هر كدام ديگرى را تقويت مى كند و بر آن گواهى مى دهد.
جمله «وَلاَ يَخْتَلِفُ فِي اللهِ» اشاره به اين است كه قرآن مجيد در بيان
1. رجوع شود به بقره، آيات 129، 151، 231 و آل عمران، آيات 48، 81 و...
2. انعام، آيه 104.
[476]
صفات جلال و جمال خدا و آيات عظمت او ـ كه مهمترين مباحث قرآن است ـ اختلافى با يكديگر ندارند و همه از آن ذات پاك جامع تمام كمالات و نامتناهى از هر جهت، سخن مى گويند.
و جمله «وَلاَ يُخَالِفُ بِصاحِبِهِ عَنِ اللهِ» اشاره به اين است كه هيچ يك از آيات قرآن انسان را از مسير حق دور نمى سازد بلكه به سوى او پيش مى برد. آن كس كه تمسك به قرآن جويد هرگز گمراه نمى شود و هر كس اميد به آن بندد نااميد نمى گردد.
قرآن مجيد خودرا اين گونه معرفى مى كند : « (اَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللهِ لَوَجَدوُا فِيهِ إخْتِلاَفاً كَثْيراً); آيا درباره قرآن نمى انديشند، اگر از سوى غير خدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتند»(1).
سپس امام (عليه السلام) در ادامه اين سخن همچون طبيبى حاذق، و پزشكى ماهر، به بيان دردهاى معنوى مخاطبان خود مى پردازد و اين نكته را به آنها گوشزد مى كند كه چرا و به چه علت با داشتن چنين قرآنى نتوانستيد راه خودرا به سوى حق ادامه دهيد ! ـ بنابراين آنچه بعضى از شارحان پنداشته اند كه : جمله هاى بعد ارتباطى به جمله هاى قبل ندارد صحيح به نظر نمى رسد ـ .
نخست مى فرمايد : (گويى) «شما در ميان خود بر خيانت و حسد و كينهورزى توافق كرده ايد» (قَدْ اصْطَلَحْتُمْ عَلَى الْغِلِّ(2) فِيمَا بَيْنَكُمْ).
سپس مى افزايد : «و گياهان متعفن بر مزبله (افكار) شما روييده» (وَنَبَتَ
1. نساء، آيه 82.
2. «غِلّ» از مادّه «غلول» يا «غَلَل» (بر وزن افول و اجل) در اصل به معنى نفوذ تدريجى و مخفيانه آب در ريشه درختان است، سپس از آن جا كه خيانت به صورت مخفيانه و تدريجى حاصل مى شود به آن «غِلّ» (كه معنى اسم مصدرى دارد) اطلاق مى شود.
[477]
الْمَرْعَى عَلَى دِمَنِكُمْ(1)).
اشاره به اين كه اعمال ناصواب شما از افكار آلوده شما نشأت مى گيرد.
و در بيان سوّمين و چهارمين نقطه ضعف آنها مى فرمايد : «در محبّت و دلبستگى به آرزوها با هم توافق كرده ايد، ولى در كسب اموال به دشمنى پرداخته ايد» (وَتَصَافَيْتُمْ عَلَى حُبِّ الاْمالِ، وَتَعَادَيْتُمْ فِي كَسْبِ الاَْمْوَالِ).
نقطه اشتراك شما گرفتار شدن در چنگال آرزوهاى دور و دراز است، و نقطه اختلافتان در كسب مال، كه هر كدام مى خواهيد مالى را كه در چنگ ديگرى است از او بربائيد.
در واقع نقاط ضعف آنها را مى توان در چهار كلمه خلاصه كرد : كينه و حسد، ريا كارى ظاهر سازى، آرزوهاى دور و دراز و جنگ و ستيز براى كسب اموال، و به يقين جامعه اى كه اين چهار صفت رذيله بر آن حاكم باشد هرگز روى آسايش و آرامش را نخواهد ديد، پيوسته نزاع و كشمكش و جنگ و دعوا و انواع تنشها بر آن حاكم است و در چنين شرايطى در برابر دشمنان خارجى سخت ضعيف و زبون و ناتوانند، آنها اگر اتفاق و اتحادى با هم داشته باشند در دنياپرستى و آرزوهاى دور و دراز است.
اگر منظره زيبايى در ميان آنها ديده شود همچون منظره گلهاى زيبايى است كه بر مزبله برويد و ريشه آنها متعفن است.
در واقع گويا امام (عليه السلام) مى خواهد اين نكته را به آنها بفهماند كه همان اصول حاكم بر جامعه جاهلى قبل از اسلام كه در صدر همين خطبه به آن اشاره شد، امروز در ميان شما بار ديگر زنده شده است.
1. «دِمَن» جمع «دمنه» (بر وزن فتنه) به معنى سرگين و مزبله است و به كينه هاى درونى و قديمى نيز اطلاق مى شود.
[478]
سپس امام (عليه السلام) در پايان خطبه به يكى از ريشه هاى مهم انحراف آنها كه همان وسوسه هاى شياطين باشد اشاره كرده، و در تعبير زيبايى مى فرمايد : «شيطان شما را سرگردان ساخته (و راه سعادت و نجات را گم كرده ايد) واين فريبكار شما را به هلاكت افكنده، از خدا براى (نجات) خويش و شما يارى مى طلبم» (لَقَدْ اسْتَهَامَ بِكُمُ الْخَبِيثُ، وَتَاهُ(1) بِكُمُ الْغُرُورُ(2)، وَاللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَى نَفْسِي وَأَنْفُسِكُمْ).