واين كه جمعى از شارحان و يا مترجمان «نهج البلاغه» معنى سرزنش را از اين عبارت فهميده اند شايد به خاطر اين باشد كه مصداق روشن پستى در هنگام گرفتارى دوست است.
تاريخ و تجربه هاى شخصى ما نيز بارها نشان داده است كه بسيارى از ستمگران و آنها كه ثروتهاى هنگفت و بى حساب به دوستان خود مى دادند به هنگامى كه در چنگال مكافات اعمال خود گرفتار شدند هيچ كس به يارى آنها
1. «خدين» از مادّه «خِدن» به معنى دوستى است و «خدن» (بر وزن اذن) و «خدين» به معنى دوست است كه جمع آن «اخدان» است.
[310]
نشتافت بلكه دوستان قديم آنها بيش از افراد بيگانه به آنها بى مهرى كردند و شعر معروف «حافظ» كه در زبان توده مردم شهرت بسيار دارد ناظر به همين معناست :
من از بيگانگان هرگز ننالم كه بامن هر چه كرد آن آشنا كرد
* * *
نكته
بحث مهمى درباره طرز تقسيم بيت المال
از خطبه بالا به خوبى استفاده مى شود كه امام اميرمؤمنان (عليه السلام) اصرار داشته اند بيت المال مسلمين همواره به طور مساوى در ميان مسلمين تقسيم گردد و هيچ گونه امتيازى شريف بر وضيع و شخصيتهاى سياسى و اجتماعى و حتى سابقين در اسلام و حتى نيازمندان بر غير آنها نداشته باشند.
در عصر پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) نيز وضع به همين گونه بود و ظاهراً در عصر خليفه اوّل همان روش ادامه يافت تا اين كه نوبت به «عمر» رسيد او تفاوتها و تبعيضها را بنيان نهاد و ملاحظات سياسى و اجتماعى را در تقسيم بيت المال دخالت داد.
به گفته «ابن ابى الحديد» «عمر» پس از رسيدن به خلافت، پيشگامان در اسلام را بر ديگران برترى داد و همچنين مهاجرين از قريش را، بر ساير مهاجرين و عموم مهاجران را، بر انصار، و عرب، را بر عجم، و افراد حرّ و آزاد را، بر بردگان آزاد شده، مقدّم داشت و عطاى آنها را افزون نمود حتى به «ابو بكر» در ايّام خلافتش گفته بود : مصلحت اين است كه تفاوت قايل شوى ولى «ابو بكر» نپذيرفت و گفت اين خلاف كتاب الله است.
هنگامى كه نوبت «عثمان» شد تبعيضها به اوج خود رسيد در آن زمان اقوام
[311]
و خويشاوندان «عثمان» بر همه برترى داشتند و قسمت عمده بيت المال در ميان آنها تقسيم مى شد(1).
مرحوم علامه امينى (رضي الله عنه) در جلد هشتم الغدير صفحه 286 تحت عنوان «الفوضى فى مال الله» ارقام واعداد دقيق بخششهاى بى حساب «عثمان» را به دوستان و بستگان و اطرافيانش از منابع مختلف اهل سنت جمع آورى كرده، اعداد و ارقامى كه انسان را در وحشت و حيرت فرومى برد و همين امر يكى از عوامل مهم شورش مسلمين بر ضدّ عثمان بود.
و نيز يكى از علل مخالفت سران قبايل و بازى گران سياسى عصر على بن ابى طالب (عليه السلام) به آن حضرت حذف اين امتيازات و رعايت مساوات بين همه مسلمين بود (آن گونه كه از خطبه بالا و خطب ديگر نهج البلاغه و تواريخ استفاده مى شود)(2).
جالب اين كه سردمداران سياسى آن زمان نيز اين مسأله را كتمان نمى كردند همان گونه كه «طبرى» در كتاب خود آورده است كه مردى به «ابو عبدالرحمن سلمى» (كه از معاريف آن زمان بود(3)) گفت : «تو را به خدا سوگند مى دهم ! از چه زمانى على (عليه السلام) را دشمن داشتى ؟ آيا از آن زمان نبود كه اموال بيت المال را تقسيم كرد وبه تو و خاندان تو (كه استفاده زيادى از بيت المال كرده بوديد) چيزى نداد ؟ «ابو عبدالرحمن» در پاسخ گفت : حال كه مرا به خدا سوگند مى دهى بايد بگويم آرى همين گونه است»(4).
1. شرح بيشتر درباره اين ماجراى غم انگيز را در شرح خطبه شقشقيه خطبه سوّم گذشت.
2. به خطبه 232 مراجعه شود.
3. «ابو عبدالرحمن سلمى» از معاريف تابعين است و جزء صحابه نبود و بعضى گفته اند : در آغاز از خواص اميرمؤمنان (عليه السلام) بود (الكنى والالقاب).
4. كتاب منتخب ذيل المذيّل صفحه 147 بنا به نقل علامه شوشترى در شرح نهج البلاغه اش جلد 6، صفحه 491.
[312]
به هر حال بايد ديد مسأله مساوات كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) بر آن تأكيد مى شده از كجا سرچشمه مى گيرد ؟ به يقين اين امر به خاطر ماهيّت اموالى بوده است كه به بيت المال وارد مى شده است.
توضيح اين كه : اموالى كه در بيت المال وارد مى شده عمدتاً از سه ناحيه بوده است :
اوّل : «غنايم جنگى» و مى دانيم كه در مورد غنايم جنگى هيچ تفاوتى بين جنگ جويان نبوده است جز اين كه لشكر پياده را يك سهم و لشكر سواره را دو سهم مى دادند (به خاطر سرمايه گذارى مربوط به مركب و هزينه هاى آن زيرا مركب از سوى خود آنها تهيه مى شد به علاوه سواران نقش بيشترى در جنگ داشتند تا پياده ها).
دوّم : «اموال خراجيه» يعنى مال الاجاره هايى كه از زمينهاى فتح شده متعلق به مسلمين به خزانه دولت اسلام ريخته مى شد و در زمان خلفا بيشترين رقم بيت المال را تشكيل مى داد.
اين اموال تعلق به همه مسلمين داشت و مى بايست به طور مساوى بين همه آنها تقسيم شود زيرا «اراضى خراجيّه» ملك عموم مسلمين است كه حكومت اسلامى بر آنها نظارت دارد و قاعدتاً بايد بين همه مسلمانان به طور مساوى تقسيم شود زيرا درآمدِ ملك مشاع در ميان همه مالكان مساوى تقسيم مى گردد چون سهم مالكيت همه يكسان است.
سوّم : «جزيه ها» ومالياتهايى كه از غير مسلمين گرفته مى شد و در برابر آن از حمايت حكومت اسلامى برخوردار بودند و جان و مال و ناموسشان محفوظ بود و به عقيده جمعى از بزرگان فقها مصرف جزيه همان مصرف مال الخراج بود و تعلّق به همه مسلمين داشت.
چهارم : «زكات» كه از اجناس معيّنى به مقدار معينى گرفته مى شد و
[313]
مصارف هشتگانه آن در قرآن مجيد بيان شده است و عمدتاً در مورد فقرا و مساكين بر حسب نيازهايشان و در مورد مصارف جهاد برحسب احتياجات، تقسيم مى شد.
بنابراين معيار در تقسيم آن، مقدار نياز بود نه مساوات.
پنجم : «خمس» كليّه درآمدها كه بعد از كسر هزينه ها و مخارج سال بايد پرداخته شود و به طورى كه از قرآن مجيد و روايات استفاده مى شود نيمى از آن تعلّق به نيازمندان «بنى هاشم» دارد ونيم ديگر متعلّق به امام المسلمين است كه صرف نيازهاى حكومت اسلامى مى شود.
ششم : «انفال» است كه شامل تمام اموالى مى شود كه مالك خاصى ندارد مانند اراضى موات، جنگل ها، بخشى از معادن، سواحل درياها و زمينهاى بايرى كه صاحبان آن كوچ كرده و از آن صرف نظر نموده اند كه آن هم جزء اموال حكومت است و تعلّق به امام المسلمين دارد.
هر يك از منابع ششگانه مالى فوق، بحثهاى مفصّلى دارد كه در كتب فقهى مثل كتاب الخمس وكتاب الزكاة و كتاب الجهاد آمده است.
حال اين سؤال پيش مى آيد، اموالى كه مى بايست به طور مساوى در ميان مسلمين تقسيم شود و پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به آن عمل نمود و حتى در زمان خليفه اوّل نيز همين سنّت ادامه داشت و على (عليه السلام) در مقام احياى اين سنّت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بعد از متروك ماندن در زمان خليفه دوّم و سوّم بود، كدام يك از اموال ششگانه فوق مى باشد ؟
ظاهر اين است كه اين اموال همان مال الخراج (و احتمالاً به ضميمه جزيه) بوده است كه قسمت عمده بيت المال را در آن زمان تشكيل مى داد و به قدرى زياد بوده است كه درآمدهاى ديگر بيت المال در مقابل آن، چندان اهميّتى نداشت لذا يكى از برنامه هاى اصلى فرمانداران كه به نقاط مختلف
[314]
فرستاده مى شدند همان جمع آورى خراج بود.
از نامه هاى متعددى از «نهج البلاغه» نيز اين معنا استفاده مى شود مانند عهدنامه مالك اشتر (نامه 53) و همچنين نامه 43 كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) به «مصقلة بن هبيره» نوشته.
بنابراين اگر بخش ديگرى از بيت المال طبق مدارك فقهى موجود، به طور غير مساوى بر اساس مصالح مسلمين و حكومت اسلامى تقسيم شود منافاتى با آنچه در خطبه بالا و مانند آن آمده است، ندارد.
اضافه بر اين تفاوتى كه گاه در تقسيم بعضى از ارقام اموال بيت المال كه در بالا اشاره شد اعمال شود بر اساس مصالح مسلمين و خدماتى است كه اشخاص انجام مى دهند، نه بر اساس مصالح شخصى آن گونه كه «معاويه» انجام مى داد كه سران قبايل را با اموال هنگفتى خريدارى مى كرد و حتّى بعضى از افراد ضعيف الايمان لشكر على (عليه السلام) را هم با مبالغ زيادى فريب داد(1) كه اين جنايتى است بزرگ و غير قابل بخشش و همان گونه كه در خطبه بالا آمده است على (عليه السلام)از اين كار بيزار بود و در برابر كسانى كه چنين پيشنهادى به آن حضرت كردند سخت خروشيد.
البتّه اين مكتب آزادگان و پرهيزگاران و ايثارگران است و با مكتب سياست بازان مقام پرست و اسيران هوا و هوس همواره در تضادّ بوده و خواهد بود.
* * *
1. در عبارتى از معاويه نقل شده است كه گفت : «وَاللهِ لاََسْتمِيْلَنَّ بِالاَْمْوالِ أَهْلَ ثِقاتِ عَلِيٍّ وَلاَقُسِمَنَّ فِيْهِمُ الْمالَ حَتّى تَغْلِبَ دُنْيايَ عَلَى آخِرَتِهِ; به خدا سوگند افراد مورد اعتماد على را به وسيله اموال، متمايل به خويش مى كنم تا آن جا كه دنياى من بر آخرت او غلبه خواهد كرد». (شرح نهج البلاغه علاّمه شوشترى، جلد 6، صفحه 491).
[315]
خطبه127(1)
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
«وفيه يبيّن أحكام الدين ويكشف للخوارج الشبهة وينقض
حكم الحكمين»
يكى ديگر از سخنان كه در آن پاره اى از احكام دينى را بيان مى كند و اشتباه خوارج را روشن مى سازد و حكم حكمين را باطل اعلام مى دارد.
خطبه در يك نگاه
امام (عليه السلام) اين خطبه را در برابر «خوارج» ايراد كرد و مخاطبان اصلى، آنها بودند هر چند نفع خطبه، عام است و در واقع از چند بخش تشكيل مى شود. در بخشى از اين خطبه (عليه السلام) امام بطلان نظريه «خوارج» را در خصوص كافر دانستن مرتكبين گناهان كبيره، و حكم به قتل عموم امت پيامبر (صلى الله عليه وآله) با استدلال قوى آشكار مى سازد.
1. «سند خطبه»
از كسانى كه اين خطبه را نقل كرده اند مورخ معروف «طبرى» است كه آن را در حوادث سنه 37 هجرى از «ابو مخنف» با تفاوتى نقل مى كند، «ابن اثير» نيز در كتاب «نهايه» به تناسب كلمه «بجر» اشاره به بخشى از اين خطبه كرده است. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 285).
[316]
در بخش ديگرى به غفلت و جهل آنان، اشاره مى كند كه در دشمنى راه تفريط را پيموده اند همان گونه كه گروه ديگرى در دوستى راه افراط و غلوّ را طى كرده اند و هر دو گروه را گمراه مى شمرد.
در بخش سوّم تأكيد بر همگام شدن با معظم مسلمين و اجتناب از تكروى فرموده و از تفرقه و جدايى بر حذر مى دارد و شعار «خوارج» را يك شعار گمراه كننده و خطرناك مى شمرد.
در بخش چهارم اشاره به اشتباه «حكمين» مى كند و اين نكته را روشن مى سازد كه آنها وظيفه داشتند دستور قرآن را احيا كنند ولى آنها به راه خطا رفتند به همين دليل حكم آنها هيچ گونه ارزشى ندارد.
* * *
[317]
بخش اوّل
فإنْ أَبَيْتُمْ إلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلَونَ عَامَّة أُمَّةِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله)، بِضَلاَلِي، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَتُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي ! سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَالسُّقْمِ، وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ. وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله)رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ، ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ; وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ. وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ، ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ، وَنَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ; فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله) بِذُنُوبِهمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللهِ فِيهمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الاِْسْلاَمِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ.
ترجمه
(اى گروه خوارج) اگر چنين مى پنداريد كه من خطا كرده و گمراه شده ام (به فرض محال كه چنين باشد) چرا به خاطر گمراهى من، همه امّت محمّد (صلى الله عليه وآله) را گمراه مى شمريد ؟ و آنها را به خاطر خطاى من، مورد مؤاخذه قرار مى دهيد و تكفير مى كنيد ؟
شما شمشيرهاى خودرا بر دوش گذاشته ايد (و به هر كس و هر جا ضربه مى زنيد و) آن را بر جاى درست و نادرست فرود مى آوريد، و گناهكار و بى گناه را با هم فرق نمى گذاريد، در حالى كه مى دانيد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) زناكار همسردار را سنگسار مى كرد ولى بعد از آن بر وى نماز مى خواند، سپس ارث او را در ميان خانواده اش تقسيم مى نمود (و به اين ترتيب تمام احكام اسلام را بر آنها جارى مى كرد) قاتل را مى كشت ولى ارث او را به خاندانش مى داد; و دست سارق را
[318]
مى بريد، وزنا كار بدون همسر را تازيانه مى زد، سپس سهم آنها را از بيت المال مى داد و مى توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب كنند (كوتاه سخن اين كه) رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آنها را به خاطر گناهانشان مجازات مى كرد و حدّ الهى را بر آنان اجرا مى نمود، اما سهم آنها را از اسلام مى پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمين خارج نمى ساخت. (پس شما چرا بر خلاف دستور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) هر گنهكارى را كافر مى شمريد).
شرح و تفسير
خشونت بى منطق خوارج
اين بخش از خطبه ناظر به پاسخ به شبهات «خوارج» است كه بر اثر جهل و نادانى و تعصب و تقليد كوركورانه دامنگير آنها شده بود.
آنها معتقد بودند، هر كس مرتكب هر گناه كبيره اى شود كافرمى شود و كافر واجب القتل است و در اين جا صغرا و كبرايى براى خود درست مى كردند و بر طبق آن به خود اجازه مى دادند كه بر هر يك از اصحاب على (عليه السلام)دست يابند او را به قتل رسانند، اين تشنه هاى خون ريزى و شرارت و جنايت به همين جهت شمشير بر دوش گذاشته و در گوشه و كنار خونهاى بى گناهان را مى ريختند و كارى كردند كه صفحه تاريخ را سياه نمودند.
آنها براى خود صغرا و كبرا درست مى كردند و مى گفتند : على (عليه السلام)حكميّت افراد را در برابر قرآن پذيرفته، بنابراين مرتكب گناهى شده، و هر كس مرتكب گناهى شود كافر است و پيروان على (عليه السلام) نيز همانند او هستند پس آنها هم كافرند و كافر واجب القتل است.
امام (عليه السلام) در عبارت بالا با پاسخهاى بسيار روشن و منطقى، اشتباهات آنها را آشكار مى سازد و به آنها اتمام حجّت مى كند مى فرمايد : «اگر چنين مى پنداريد
[319]
كه من خطا كرده، و گمراه شده ام (به فرض محال كه چنين باشد) چرا به خاطر گمراهى من همه امت محمّد (صلى الله عليه وآله) را گمراه مى شمريد ؟، و آنها را به خاطر خطاى من مورد مؤاخذه قرار مى دهيد و تكفير مى كنيد ؟ !» (فإنْ أَبَيْتُمْ إلاَّ أَنْ تَزْعُمُوا أَنِّي أَخْطَأْتُ وَضَلَلْتُ، فَلِمَ تُضَلِّلَونَ عَامَّة أُمَّةِ مُحَمَّد (صلى الله عليه وآله)، بِضَلاَلِي، وَتَأْخُذُونَهُمْ بِخَطَئِي، وَتُكَفِّرُونَهُمْ بِذُنُوبِي).
و در ادامه مى افزايد : «شما شمشيرهاى خودرا بر دوش گذاشته ايد (و به هر كس و هر جا ضربه مى زنيد و) آن را بر جاى درست و نادرست فرود مى آوريد و گناهكار و بى گناه را با هم فرق نمى گذاريد !» (سُيُوفُكُمْ عَلَى عَوَاتِقِكُمْ(1)تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْء وَالسُّقْمِ. وَتَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ).
اين بخش از كلام امام (عليه السلام) اشاره به چند پاسخ دارد : نخست اين كه : اين تصوّر كه من خطا كردم و گمراه شدم، پندار باطلى بيش نيست اوّلاً : من تحت فشار شما و امثال شما تن به حكميّت دردادم وثانياً : اگر حكميّت به صورت صحيح انجام شود، مطابق قرآن است، فى الواقع، حَكَم، قرآن مى باشد، و مردانى كه در نقش حكميّت ظاهر مى شوند به قرآن مراجعه مى كنند و حكم خدا را از آن استنباط مى نمايند و كليات را بر مصاديق تطبيق مى كنند همان گونه كه در خطبه هاى قبل گذشت، بنابراين هيچ كارى بر خلافِ حكم خدا انجام نمى گيرد كه موجب ضلالت و خطا گردد.
ثالثاً : به فرض كه من مرتكب خلافى شدم ساير مسلمين چه گناهى دارند ؟ چرا آنها را تكفير مى كنيد و خون بى گناهان را مى ريزيد ؟ اين چه قانونى است كه شما از آن پيروى مى كنيد ؟ و به كدامين آيين، ايمان داريد ؟
سپس امام (عليه السلام) به سراغ اشتباه اصلى آنان مى رود كه مى گفتند : «هر
1. «عواتق» جمع «عاتق» به معنى قسمتى از بدن است كه در ميان گردن و شانه قرار دارد (و در فارسى به آن «دوش» اطلاق مى شود).
[320]
گنهكارى كافر است»، و پاسخ دندان شكنى به آنان مى دهد مى فرمايد : «شما مى دانيد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) زناكار همسردار را سنگسار مى كرد، ولى بعد از آن بر وى نماز مى خواند، سپس ارث او را در ميان خانواده اش تقسيم مى نمود، (و به اين ترتيب تمام احكام اسلام را بر آنها جارى مى كرد) قاتل را مى كشت ولى ارث او را به خاندانش مى داد، دست سارق را مى بريد و زناكار بدون همسر را تازيانه مى زد سپس سهم آنها را از بيت المال مى داد و مى توانستند از زنان مسلمان همسر انتخاب كنند (خلاصه اين كه) رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آنها را به خاطر گناهشان مجازات مى كرد و حدّ الهى را بر آنان اجرا مى نمود اما سهم آنها را از اسلام مى پرداخت و نام آنان را از دفتر مسلمانان خارج نمى ساخت» (وَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ (صلى الله عليه وآله) رَجَمَ الزَّانِيَ الْمُحْصَنَ، ثُمَّ صَلَّى عَلَيْهِ، ثُمَّ وَرَّثَهُ أَهْلَهُ; وَقَتَلَ الْقَاتِلَ وَوَرَّثَ مِيرَاثَهُ أَهْلَهُ. وَقَطَعَ السَّارِقَ وَجَلَدَ الزَّانِيَ غَيْرَ الْمُحْصَنِ، ثُمَّ قَسَمَ عَلَيْهِمَا مِنَ الْفَيْءِ، وَنَكَحَا الْمُسْلِمَاتِ. فَأَخَذَهُمْ رَسُولُ اللهِ (صلى الله عليه وآله)بِذُنُوبِهمْ، وَأَقَامَ حَقَّ اللهِ فِيهمْ، وَلَمْ يَمْنَعْهُمْ سَهْمَهُمْ مِنَ الاِْسْلاَمِ، وَلَمْ يُخْرِجْ أَسْمَاءَهُمْ مِنْ بَيْنِ أَهْلِهِ).
امام (عليه السلام) با اين بيان، شواهد متعددى از سنّت پيغمبر (صلى الله عليه وآله) بر اشتباه و خطاى واضح «خوارج» مى آورد نخست اين كه : پيغمبر (صلى الله عليه وآله) هم، زانى محصن را اعدام مى كرد و هم قاتل را سپس بر آنها نماز مى خواند و ارث آنها را به وارثان مسلمانش مى داد، در حالى كه اگر آنها با ارتكاب زنا و قتل نفس، كافر شده باشند نبايد ارثشان ـ به عقيده شماـ به وارثان مسلمان برسد، چرا كه مسلمان از كافر ارث نمى برد. (اين اعتقاد غالب فقهاى اهل سنّت است).
ديگر اين كه : پيامبر (صلى الله عليه وآله) گنهكاران ديگرى را همچون سارق و زانى غير محصن مشمول حكم حدّ قرار مى داد، دست يكى را قطع مى كرد و ديگرى را
[321]
شلاّق مى زد ولى بعد از آن در صفوف مسلمين بودند و تمام احكام اسلام از جمله ازدواج با زنان مسلمان و گرفتن سهم از بيت المال را براى آنها مجاز مى دانست، در حالى كه اگر كسى با گناه كبيره كافر شود بايد هيچ يك از اين امور در حق او اجرا نگردد.
* * *
نكته ها
1 ـ خوارج و تكفير همه گنهكاران !
از خطبه بالا اين نكته به خوبى استفاده مى شود كه «خوارج» معتقد بودند : ارتكاب هر گناه كبيره، سبب خروج از دين اسلام مى شود، بنابراين، هر كس مرتكب گناه كبيره اى شود، اگر قبلاً مسلمان بوده «مرتّد» است و محكوم به اعدام.
اين اعتقاد سخيف، و آميخته با گمراهى شديد، در كتب عقايد نيز، به آنها نسبت داده شده است. آنها براى اثبات مقصود خود، به ظاهر بعضى از آيات قرآن كه مفهوم آن را درك نكرده بودند توسّل مى جستند، از جمله، آيه شريفه 97 سوره «آل عمران» در مورد تارك حج كه مى فرمايد : (وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللهَ غَنِيٌّ عَنِ الْعَالَمِينَ) و آيه 44 «مائده» كه مى فرمايد : « (وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا اَنْزَلَ اللهُ فَاُولئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ); كسى كه به حكم خدا حكم نكند كافر است» و آيه 23 سوره «جن» كه درباره همه گِنهكاران مى گويد : (وَمَنْ يَعْصِ اللهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نَارَ جَهَنَّمَ خَالِدِيْنَ فِيْها أبَداً) مى باشد.
در اين آيات، گاه درباره بعضى از گنهكاران اطلاق كلمه كفر شده و گاه تعبير به خلود در جهنم (جاودانه در دوزخ ماندن) كه مخصوص كافران است ديده مى شود.
[322]
غافل از اين كه : واژه كفر در لغت و در اصطلاح شرع، هميشه به معنى خروج از اسلام نيست بلكه، كفر درجات و مراحلى دارد : گاه به معنى ارتكاب گناه و گاه به معنى انكار خداوند و اعتقادات دينى بكار مى رود، به عبارت ديگر كفر، به معنى فاصله گرفتن از حق يا پوشانيدن حق است كه مراحل و درجاتى دارد و هر كدام براى خود داراى احكام مخصوصى همان گونه كه ايمان نيز داراى درجاتى است و هر كدام احكام ويژه اى دارد.
امام صادق (عليه السلام) در روايت معروفى كه در «اصول كافى» آمده است، كفر را در قرآن به پنج معنا تفسير فرموده است كه يكى از آنها، كفر به معنى ترك اوامر الهى و عصيان است و در همان روايت شواهدى از قرآن مجيد بر اين معانى پنجگانه در عبارات مشروح برمى شمرد(1).
روشن ترين دليل بر بطلان اين عقيده، همان است كه اميرمؤمنان على (عليه السلام)در خطبه بالا بيان فرموده و آن اين كه : در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) گنهكاران متعددى بودند كه حدّ شرعى بر آنها جارى مى شد ولى در عين حال، تمام احكام اسلام نسبت به آنها رعايت مى گشت حتى اگر توبه نمى كردند، خواندن نماز ميّت، دفن در مقابر مسلمين، احكام ارث اسلامى و در صورتى كه بعد از اجراى حدّ، زنده بودند سهم بيت المال، ازدواج با خانواده هاى مسلمان و امثال آن، اين سيره مستمره پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) كه در دورانهاى بعد جريان داشت و تا به امروز در ميان تمام مسلمين جهان جارى است، نشان مى دهد كه مرتكب گناه كبيره هرگز، كافر، به معنى خارج از اسلام نيست; نه تنها نمى توان خون او را ريخت بلكه وارد كردن كمترين جراحت بر او ديه دارد.
* * *
1. اصول كافى، جلد 2، صفحه 389، باب وجوه الكفر، حديث 1.
[323]
2 ـ گوشه اى از جنايات وحشتناك خوارج
براى اين كه بدانيم اميرمؤمنان على (عليه السلام) با چه گروه هايى روبه رو بوده و چه امورى اسباب عدم پيشرفت برنامه هاى آن بزرگوار شد، كافى است گوشه اى از تاريخ پر ننگ «خوارج» را بررسى كنيم.
در تاريخ اسلام گروهى مانند «خوارج» ديده نمى شوند، متعصبانى كه زندگى آنها مملوّ از تضادّها و تناقض ها بود. به آسانى خون مى ريختند و بر صغير و كبير و حتى بچه ها در شكم مادرانشان رحم نمى كردند همان گونه كه مولا (عليه السلام)در خطبه بالا به آنها فرمود، شمشيرهايشان را بر دوش گذارده بودند و به هر بهانه اى خون مى ريختند. در منطقه حاكميت آنان كه خوشبختانه ديرى نپاييد، هيچ كس در امان نبود، گويى آنها مالكان بودند و مردم بردگان متخلّف، كه آنها به خود اجازه مى دادند هر تصميمى درباره آنان بگيرند مرگ، حيات، شكنجه و آزادى.
ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه چنين آورده است :
هنگامى كه «خوارج» عازم «نهروان» بودند دو نفر را ديدند يكى مسلمان و ديگرى مسيحى، مسلمان را كشتند زيرا او را پيرو افكار خود نمى دانستند و كافر و مرتد مى شمردند و مسيحى را نوازش كردند، بدين سبب كه پيامبر (صلى الله عليه وآله)درباره اهل ذمه سفارش به نيكى كرده بود.
«واصل بن عطا» كه از دانشمندان معروف عصر خود بود، به اتفاق جمعى از يارانش به راهى مى رفتند از دور گروهى از «خوارج» را ديدند سخت احساس خطر نمودند. «واصل» به ياران خود گفت : اگر آنها سؤالى كردند، جواب را به من حواله دهيد و شما ساكت باشيد. هنگامى كه با آنها ملاقات كردند «خوارج» از «واصل» و همراهانش پرسيدند : شما بر كدام مذهب هستيد ؟
[324]
«واصل» گفت : ما گروهى مشرك هستيم كه به شما پناه آورده ايم تا كلام خدا را از زبانتان بشنويم و با احكام و معارف اسلام آشنا شويم. آنها گفتند : ما شما را به پناه خود پذيرفتيم.
«واصل» گفت : پس احكام خدا را به ما بياموزيد، آنها شروع كردند احكام خدا را به آنان آموختن.
«واصل» گفت : من و همراهانم دين اسلام را پذيرفتيم اكنون ما را به جايگاه امن خود برسانيد چون قرآن شما مى گويد : « (وَإنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِيْنَ اسْتَجارَكَ فَإجِرْهُ حَتّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ); هر گاه يكى از مشركان از تو پناه جويد به او پناه ده تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان»(1) آنها به يكديگر نگاه كردند و سپس گفتند : درست است، حق همين است سپس آنان را همراهى كردند تا از منطقه قلمرو «خوارج» سالم بيرون روند(2).
داستان سربريدن «عبدالله بن خبّاب» فرزند صحابى معروف پيامبر (صلى الله عليه وآله) و همچنين كشتن همسر باردارش كه در بسيارى از تواريخ آمده است و قبلاً آن را شرح داده ايم، نمونه ديگرى از جنايات وحشتناك آنهاست.
اين در حالى بود كه اگر يكى از آنها خوكى را مى كشت بر او اعتراض مى كردند كه اين مصداق فساد در ارض است و تو مفسد در ارض هستى(3).
به نظر مى رسد جهل و نادانى و تعصب و بدآموزى و خود بزرگ بينى، عوامل اصلى به وجود آمدن اين گروه سفاك و خون ريز و جنايت پيشه بود.
1. توبه، آيه 6.
2. شرح ابن ابى الحديد، جلد 2، صفحه 281 ـ 279.
3. به جلد دوّم همين كتاب صفحه 377 به بعد مراجعه فرماييد.
[325]
آيا سزاى آنها اين نبود كه با حملات پى درپى و مؤثر لشكر على (عليه السلام)، بعد از اتمام حجت كافى و توبه افراد فريب خورده، بقيه همگى نابود شوند آن گونه كه در «نهروان» اتفاق افتاد ؟ !
* * *
3 ـ پاسخ به يك سؤال
امام (عليه السلام) در خطبه بالا در مقام پاسخ گويى به «خوارج» كه معتقد بودند : مرتكب گناه كبيره، كافر است فرمود : اين بر خلاف سيره پيامبر (صلى الله عليه وآله) است چنان كه مرتكبان گناهان كبيره را مجازات مى كرد و در مواردى كه محكوم به اعدام بودند (مانند موارد قصاص قاتل) حكم اعدام آنها را مى داد سپس ميراث آنها را به بستگان مسلمانشان مى داد.
اين در حالى است كه طبق مذهب ما مسلمان از كافر ارث مى برد بنابراين سپردن ميراث آنها به وارثان مسلمان دليل بر نفى كفر آنها نيست.
در پاسخ اين سؤال بايد به اين نكته توجه كرد كه اين سخن را امام (عليه السلام) طبق مذهب غالب اهل سنت و خوارج بيان كرده كه معتقد بودند نه كافر از مسلمان ارث مى برد و نه مسلمان از كافر بنابراين مطابق مسلّمات مذهب آنها استدلال فرموده است ولى در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) كافر از مسلمان ارث نمى برد و مسلمان از كافر ارث مى برد چرا كه طبق روايات اهل بيت (عليهم السلام) : «إنَّ الاْسْلاَمَ لَمْ يَزِدْ الْمُسْلِمَ إِلاَّ عِزاً فِي حَقِّهِ; اسلام چيزى جز عزت در گرفتن حق بر مسلمان نمى افزايد»(1).
* * *
1. وسائل الشيعه، جلد 17، صفحه 377.
[326]
[327]
بخش دوّم
ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ ! وَسَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ : مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ، وَخَيْرُ النَّاسِ فِيَّ حَالاً النَّمَطُ الاَْوْسَطُ فَالْزَمُوهُ، والْزَمُوا السَّوَادَ الأَعْظَم فَإنَّ يَدَ اللهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ. وَإيَّاكُمْ والْفُرْقَةَ ! فَإنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشّيْطَانِ، كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ. أَلاَ مَنْ دَعَا إلَى هذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ، وَلَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هذِهِ.
ترجمه
شما (خوارج) شرورترين مردم و كسانى هستيد كه شيطان آنها را هدف تيرهاى خود قرار داده، و به سرگردانى كشانده است، (و افكار شيطانى و اعمال ضد انسانى شما، بهترين گواه بر اين معناست).
و به زودى دو گروه درباره من هلاك (و گمراه) مى شوند : دوست افراطى كه محبّتش او را به غير حق مى كشاند و دشمن افراطى كه از سر دشمنى قدم در غير طريق حق مى نهد.
بهترين مردم درباره من، گروه ميانه رو هستند، از آنها جدا نشويد و هميشه همراه جمعيّت هاى بزرگ (اكثريت طرفدار حق) باشيد، كه دست خدا با جمعيّت است. از جدايى بپرهيزيد (جدايى از توده هاى عظيم و مؤمن) زيرا افراد تنها و جدا، نصيب شيطانند، همان گونه كه گوسفند تك رو، طعمه گرگ است.
[328]
آگاه باشيد ! هر كس به اين شعار (شعار تفرقه انگيز خوارج لا حكم إلاّ للّه) مردم را دعوت كند او را به قتل برسانيد هر چند زير عمامه من باشد (و به من پناهنده شود).
شرح و تفسير
شرورترين مردم !
امام (عليه السلام) در بخش نخستين اين خطبه با دلايل منطقى اشتباه «خوارج» را در تكفير مسلمين آشكار ساخت و در نهايت آرامش به مقتضاى بحث منطقى، با آنان سخن گفت ولى در اين بخش (بخش دوّم) براى شكستن ابهّت خيالى آنها در ميان مسلمانان، آنها را زير شديدترين ضربات سرزنش و ملامت قرار مى دهد مى فرمايد : «شما (خوارج) شرورترين مردم وكسانى كه شيطان، آنها را هدف تيرهاى خود قرار داده و به سرگردانى كشانده است مى باشيد (و افكار شيطانى و اعمال ضدّ انسانى شما، بهترين گواه بر اين معناست) (ثُمَّ أَنْتُمْ شِرَارُ النَّاسِ، وَمَنْ رَمى بِهِ الشَّيْطَانُ مَرَامِيَهُ، وَضَرَبَ بِهِ تِيهَهُ).
به يقين گروهى در ميان مسلمين به شرارت «خوارج» پيدا نشدند و به راستى مصداق اين آيه بودند : « (إسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمْ الشَّيْطانُ فَاَنْسيهُمْ ذِكْرَ اللهِ اُولئِكَ حِزْبُ الشَّيْطانِ أَلاَ إِنَّ حِزْبَ الشَّيْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ); شيطان بر آنان مسلط شده و ياد خدا را از خاطر آنها برده، آنان حزب شيطانند، بدانيد حزب شيطان زيانكارانند»(1).
و نيز مصداق روشن اين آيه بودند كه مى فرمايد : « (قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ
1. مجادله، آيه 19.
[329]
بِالاَْخْسَرِيْنَ أَعْمَالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعَا); بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارهايشان چه كسانى هستند ؟ آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده، با اين حال مى پندارند كار نيك انجام مى دهند»(1).
سپس به نكته ديگرى اشاره مى فرمايد، و آن اين كه : افراد نادان و جاهل دائماً گرفتار افراط و تفريطند، گروهى مرا خدا پنداشتند و گروهى كافر، مى گويد : به زودى دو گروه درباره من هلاك (و گمراه) مى شوند : دوست افراطى كه محبّتش، او را به غير حق مى كشاند و دشمنى افراطى كه از سر دشمنى قدم در غير طريق حق مى نهد» (وَسَيَهْلِكُ فِيَّ صِنْفَانِ : مُحِبٌّ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْحُبُّ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ وَمُبْغِضٌ مُفْرِطٌ يَذْهَبُ بِهِ الْبُغْضُ إلَى غَيْرِ الْحَقِّ).
اشاره به اين كه اگر شما به خاطر جهل و جنايت، مرا كافر خوانديد گروهى به عكس شما ـ آن هم از سر جهل و نادانى ـ مرا خدا پنداشتند كه هر دو، راه غير حق را پيمودند نه آن درست بوده و نه اين.
جالب توجه اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از سالها پيش اين افراط و تفريط را در مورد اميرمؤمنان على (عليه السلام) پيش بينى فرمود، و بنا به گفته «ابن عبدالبرّ مالكى» در كتاب «استيعاب» خطاب به على (عليه السلام) چنين گفت : «لاَ يُحِبُّكَ إلاَّ مُوْمِنٌ وَلاَ يُبْغِضُكَ إلاَّ مُنَافِقٌ... وَيَهْلِكُ فِيْكَ رَجُلانِ مُحِبٌّ مُفْرِطٌ و َكَذّابٌ مُفْتَر... وَتَفْتَرِقُ فِيْكَ اُمَّتي كَمَا افَتَرقَتْ بَنُو إسْرائِيلَ فِي عِيْسى; اى على ! جز مؤمن كسى تو را دوست نمى دارد و جز منافق، كسى تو را دشمن نمى شمرد... و درباره تو دو كس هلاك مى شوند، محبّ افراط گر و دروغگوى افترا زننده... و امت