خرده گيران بى خبر و نادان گاه به اصل حكميّت ايراد مى گرفتند كه امام (عليه السلام)در بخش گذشته اين خطبه جواب روشن و منطقى و دقيق به آنان داد و گاه به شاخ و برگ آن، يعنى مسأله قرار دادن مدت ايراد مى گرفتند.
امام (عليه السلام) در پاسخ آنها چنين مى فرمايد : «اما اين كه مى گوييد : چرا ميان خود و آنها (حكم ها) مدّتى براى حكميّت قرار دادى ؟ اين تنها به خاطر آن بود كه ناآگاهان در جستجوى حقيقت برآيند، و آنها كه آگاهند به مطالعه و مشورت پردازند (و تمام جوانب مسأله را روشن سازند)» (وَأَمَّا قَوْلُكُمْ : لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكِيمِ ؟ فَإنَّمَا فَعَلْتُ ذلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ، وَيَتَثَبَّتَ(1) الْعَالِمُ).
سپس مى افزايد : «شايد خداوند در اين فاصله، كار اين امّت را اصلاح كند و راه تحقيق بر آنها بسته نشود (و آزادانه به تحقيق پردازند) در جستجوى حق عجله نكنند، و تسليم نخستين فكر گمراه كننده نشوند» (وَلَعَلَّ اللهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هذِهِ الْهُدْنَةِ(2) أَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةِ; وَلاَ تُؤْخَدُ بِأَكْظَامِهَا(3)، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَتَنْقَادَ لأَوَّلِ الْغَيِّ).
در واقع امام (عليه السلام) چند فائده براى ضرب الاجل يك مسأله در مسأله حكميّت بيان فرموده، نخست اين كه : ناآگاهان از جوش و خروش تعصّب باز ايستند و بتوانند درباره اين مسأله سرنوشت ساز تحقيق كنند و ديگر اين كه علماى امّت در اصحاب على (عليه السلام) جوانب مسأله را به خوبى بررسى كنند و آنچه ضايعات
1. «يتثّبت» از مادّه «تثبّت» به معنى تحقيق كردن است.
2. «هدنه» از مادّه «هدون» (بر وزن قرون) به معنى سكون و آرامش گرفته شده و معمولاً به معنى مصالحه بعد از جنگ يا آتش بس بكار مى رود.
3. «اكظام» جمع «كظم» (بر وزن عزم) وجمع «كظم» (بر وزن قلم) به معنى محل خروج نفس (خرخره) است.
[292]
كمترى در بردارد برگزينند و حكمين را براى انتخاب صحيح ارشاد كنند.
ديگر اين كه در اين مدّت طرقى براى اصلاح امر امّت به طور كلّى انديشيده شود و از كارهاى عجولانه كه سبب گمراهى است بپرهيزند.
عجب اين كه : گروه متعصّب لجوج و ناآگاه از «خوارج» اصرار داشتند كه عجولانه در اين زمينه تصميم گيرى شود و سرنوشت امّت را بدون مطالعه و تحقيق و دقّت به خطر بيفكنند و اين است راه و رسم افراد نادان در هر عصر و هر زمان.
جمله «وَلاَ تُؤْخَدُ بِأَكْظَامِهَا» كه به معنى نگرفتن بيخ گلو و آزاد گذاشتن راه نفس است كنايه از آزادى براى مطالعه و تصميم گيرى و انتخاب مى باشد كنايه اى است گويا و فصيح و بليغ.
جمله «وَتَنْقَادَ لأَوَّلِ الْغَيِّ» (مبادا تسليم اوّلين گمراهى شوند) اشاره به اين است كه تصميم هاى عجولانه غالباً گمراه كننده است.
بعضى از شارحان نهج البلاغه «أَوَّلُ الْغَيِّ» را اشاره به بالا بردن قرآنها بر سرنيزه ها كه اوّلين گام گمراهى بود، دانستنه اند(1) ولى تفسير اوّل به قرينه جمله قبل از آن، مناسب تر به نظر مى رسد.
سپس امام (عليه السلام) به نصيحت و اندرز آنان مى پردازد كه در برابر حق تعصّب و لجاج و ملاحظه منافع شخصى روا ندارند و تسليم حق شوند، مى فرمايد : (بدانيد !) «برترين مردم در پيشگاه خدا كسى است كه عمل به حق نزد او محبوب تر از باطل باشد هر چند اين كار از نفع او بكاهد و مشكلاتى براى او پيش آورد، و باطل منافعى به سوى او آورد و بر سود او بيفزايد !» (إنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إلَيْهِ ـ وَإنْ نَقَصَهُ و كَرَثَهُ(2) ـ مِنَ1. «منهاج البراعه» علامه «خويى» جلد 8، صفحه 180.
2. «كرث» از مادّه «كرث» (بر وزن ترس) به معنى شدت و مشقّت و به زحمت افتادن است.
[293]
الْبَاطِلِ وَإنْ جَرَّ إلَيْهِ فَائِدَةً وَزادَهُ).
در واقع نشانه مؤمنان حقيقى همين است كه بر سر دو راهى ها كه حق در يك سو قرار مى گيرد و منافع شخصى آنها در سوى ديگر، به سوى حق آيند و به منافع شخصى پشت كنند و گر نه آن جا كه طرفدارى از حق، حافظ منافع انسان باشد، پيروى از حق، افتخارى نيست ومذمتى كه قرآن از گروهى از يهود به عمل مى آورد كه مى گفتند : «نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَكْفُرُ بِبَعْض» در حقيقت همين بود كه آنچه را از قوانين الهى موافق ميل و خواسته ها و منافعشان بود، مى پذيرفتند و آنچه مخالف بود كنار مى زدند، چنين جداسازى در واقع خداپرستى نيست هواى پرستى است.
همچنين كسانى كه به خاطر تعصب و لجاجت و حمايت از دوستان و وابستگان به طرفدارى باطل برمى خيزند مشمول همين سخن هستند.
در حديثى مى خوانيم كه على (عليه السلام) همين سخنان را در پيامى به «عمروعاص» فرمود و افزود : به خدا سوگند ! تو مى دانى حق كجاست ؟ چرا تجاهل مى كنى ؟ و به خاطر منافع كم ارزشى در صف دشمنان خدا و اولياء الله قرار مى گيرى ؟ !(1).
و در ادامه اين سخن، امام (عليه السلام) بر آنها فرياد مى زند : «چرا حيران و سرگردانتان مى كنند ؟ و چرا شما را فريب داده و تسليم شيطان كرده اند ؟» (فَأَيْنَ يُتَاهُ(2) بِكُمْ ! وَمِنْ أَيْنَ أُتِيْتُمْ(3) ).
1. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، جلد 10، صفحه 363ـ تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 50، طبع الاعلمى بيروت.
2. «يتاه» از مادّه «تيه» (بر وزن قيد) به معنى سرگردانى و حيرانى است و به بيابانهايى كه انسان در آن سرگردان مى شود «تيه» (بر وزن پيه) گفته مى شود.
3. «اتيتم» از مادّه «اتيان» معانى مختلفى دارد و در اين جا و مانند آن به معنى فريب خوردن و تسليم باطل شدن است.
[294]
سپس امام (عليه السلام) آنان را دعوت به جهاد با آن قوم ستمگر مى كند و با پنج وصف منفى آنها را معرفى مى فرمايد، مى گويد : «آماده شويد براى حركت به سوى قومى كه از حق روى گردانند، آن را نمى بينند و به ظلم و جور تشويق شده اند (به همين دليل) هرگز از آن باز نمى گردند، افرادى كه از كتاب خدا فاصله گرفته واز راه راست منحرف گشته اند» (هر چند قرآنها را بر سر نيزه كردند و دم از حاكميت قرآن زدند) (اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إلَى قَوْم حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ. وَمُوزَعِينَ(1) بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاة عَنِ الْكِتَابِ، نُكُب(2)عَنِ الطَّرِيقِ).
به اين ترتيب امام (عليه السلام) نشان مى دهد كه اگر ما مى خواهيم با آنها بجنگيم، پنج دليل قاطع دارد كه هر كدام به تنهايى كافى است : آنها از راه راست منحرف شده اند، به قرآن مجيد اهميّت نمى دهند، ظلم و ستم برنامه اصلى آنهاست و گروهى ناآگاه و سرگردان را كه چشم هايشان از ديدن حق ناتوان است به دنبال خود كشيده اند.
سپس در آخرين جمله هاى اين خطبه امام (عليه السلام) زبان به گله مى گشايد و آنها را زير تازيانه هاى سرزنش و ملامت قرار مى دهد شايد بيدار شوند و در كار خود، تجديد نظر كنند مى فرمايد :
(افسوس !) «شما ريسمان محكمى نيستيد كه بتوان به آن چنگ زد، و ياوران نيرومندى نيستيد كه بتوان به آنها پناه برد، و بد وسيله اى هستيد براى افروختن آتش جنگ» (و آغاز كردن جهاد آزادى بخش با دشمن) (مَا أَنْتُمْ
1. «موزعين» از مادّه «ايزاع» به معنى تشويق و ايجاد عشق و علاقه نسبت به چيزى است و گاه به معنى الهام كردن و توفيق دادن نيز آمده است و در خطبه بالا به همان معنى اوّل است.
2. «نُكُب» جمع «ناكب» از مادّه «نكب» (بر وزن نفى) به معنى منحرف شدن از چيزى است.
[295]
بِوَثِيقَة يُعْلَقُ بِهَا، وَلاَ زَوَافِرِ(1) عِزٍّ يُعْتَصَمُ إلَيْهَا. لَبِئْس حُشَّاشُ(2) نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ).
و در پايان اين سخن، ضربات ملامت را شديدتر كرده مى فرمايد : «اف بر شما ! چه ناراحتى ها از شما كشيدم، يك روز با صداى رسا با شما سخن مى گويم وروز ديگر آهسته و به صورت نجوا، نه آزادگان راستگويى به هنگام فرياد رسا هستيد، و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا» (أُفٍّ لَكُمْ ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً(3)، يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ النِّدَاءِ، وَلاَ إخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ النَّجَاءِ(4)).
در واقع امام (عليه السلام) اين حقيقت را در لابه لاى چند جمله بالا به خوبى بازگو كرده است كه اگر مشكلى در امر جهاد و حكومتش به وجود آمده، به خاطر عدم لياقت و ناكارآيى گروهى از ياران اوست، چرا كه امام (عليه السلام) در هر ميدانى قدم مى نهاد ضعف و سُستى نشان مى دادند. به يقين براى آغاز جنگ، جرقه هاى قوى و نيرومند لازم است كه بايد از سوى مردانى شجاع و نيرومند و مخلص، ظاهر شود، اين گروه لياقت چنين برنامه اى را نداشتند. از سوى ديگر وقتى رهبر فرياد مى زند : به پيش تازيد ! بايد همه به طور هماهنگ حركت كنند، ولى
1. «زوافر» جمع «زافره» از مادّه «زفر» (بر وزن فقر) به معنى ناله كردن و فرياد كشيدن است و از آن جا كه ياوران انسان به عنوان هم دردى ناله و فرياد دارند واژه «زافره» به يار و ياور اطلاق شده است و در خطبه بالا به همين معناست.
2. «حشاش» جمع «حاشّ» از مادّه «حشّ» (بر وزن شك) به معنى آتش افروختن است و در اين جا به معنى آغازگران و كسانى كه ضربات آغازين جنگ را بر دشمن وارد مى كنند مى باشد.
3. «بَرح» به معنى ناراحتى شديد و خشم و غضب آمده است.
4. «نجاء» و «نجوى» به معنى در گوشى گفتن و چيزى را به طور سرّى با ديگرى در ميان گذاشتن است.
[296]
آنها سُست تر و ناتوان تر از اين بودند و اگر نقشه هاى جنگى را در يك مجلس محرمانه با آنها در ميان مى گذارد بايد در حفظ آن كاملاً بكوشند ولى آنها افراد رازدار و سرّ نگهدار و قابل اعتماد و اعتبارى نبودند.
با وجود چنين افرادى انتظار پيروزى سريع بر دشمن، انتظارى است بيجا، و عجب اين كه، اين گونه افراد با اين ضعف هاى بى شمار هنگامى كه گرفتار ناكامى مى شدند به جاى اين كه به اصلاح نقايص خود بپردازند برون افكنى مى كردند و مشكلات خودرا به گردن امام (عليه السلام) مى انداختند و اين مشكل عظيم ترى بود.
* * *
نكته ها
1 ـ صلحنامه صفّين
هنگامى كه شاميان ستمگر و مكّار با استفاده از برافراشتن قرآنها بر بالاى نيزه ها مردم عراق را اغفال كردند و صلح را بر اميرمؤمنان على (عليه السلام) تحميل نمودند عهدنامه يا پيمان آتش بس، به صورت تنظيم شد :
«هذَا مَا تَقَاضى عَلَيْهِ عَلِيُّ بن أَبِي طَالِب(1) وَمُعاوِيَةُ بْنِ أبِي سُفْيَانَ1. در بسيارى از تواريخ آمده است كه كاتبان لشكر على (عليه السلام) عنوان اميرمؤمنين را در كنار نام آن حضرت نگاشتند ولى «عمروعاص» و ديگران سخت بر آن اعتراض كردند كه اگر ما شما را اميرمؤمنان بدانيم بايد كسانى كه در برابر شما هستند امير فاسقان باشند حتماً بايد اين عنوان حذف شود، على (عليه السلام) تأمّلى فرمود و به ياد داستان «صلح حديبيه» افتاد و فرمود : الله اكبر در آن روز نيز هنگامى كه عنوان رسول الله (صلى الله عليه وآله) را در كنار نام پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)نوشتم فرياد مخالفان برخاست و اصرار بر حذف آن نمودند من حاضر به حذف آن نشدم و پيامبر (عليه السلام) براى دفع غائله شخصاً آن را محو نمود، اين سخن، «عمروعاص» را سخت به خشم درآورد كه ما را با كفّار مقايسه مى كنى من در اين جلسه نمى مانم، امام (عليه السلام) فرمود : از خدا مى خواهم كه مجلس مرا از وجود مثل تويى پاك كند و مدتى گفتگو درباره نوشتن عنوان اميرالمؤمنين ادامه يافت بعضى معتقد بودند كه حذف نشود هر چند شمشيرها به خاطر آن كشيده شود ولى سرانجام مصلحت اين ديده شد براى دفع غائله اين عنوان را بردارند (تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 37 و تواريخ ديگر).
[297]
قَاضَيَ عَلِيُّ بْنِ أَبي طَالِب عَلَى أَهْلِ الْعِراقِ وَمَنْ كَانَ مَعَهُ مِنْ شِيْعَتِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُسلِميْنَ وَقَاضي مُعَاوِيَةُ بْنِ أَبي سُفْيانَ عَلَى أَهْلِ الشَّامِ وَمَنْ كَانَ مَعَهُ مِنْ شِيْعَتهِ مِنَ الْمؤْمِنينَ وَالْمُسلِمينَ اَنَّا نَنْزِلُ عِنْدَ حُكْم اللهِ وَكِتَابِهِ وَلاَ يَجْمَعُ بَيْنَنا إلاّ إيّاهُ وَإنَّ كِتَابَ اللهِ سُبْحَانَهُ بَيْنَنا مِنْ فَاتِحَتِهِ إلى خَاتِمَتِهِ نُحيِي مَا أَحْيَا القُرآنُ وَيُمِيْتُ مَا أَماتَ الْقُرْآنُ فَإنْ وَجَدَ الْحَكَمانِ اَنَّ ذلِكَ فِي كِتَابِ اللهِ إتَّبَعْناهُ وَإنْ لَمْ يَجداهُ أَخَذا بِالسُّنَةِ الْعَادِلَةِ غَيْرِ الْمُفِّرقَةِ وَالحْكَمَانِ عَبْدُ اللهِ بْنِ قَيْسِ وَعَمْرُوبْنُ الْعاصِ; اين چيزى است كه داورى نموده است «على بن ابى طالب (عليه السلام)» و «معاويه بن ابى سفيان»، داورى نموده است «على بن ابى طالب (عليه السلام)» نسبت به اهل عراق و كسانى كه با او بوده اند از پيروانش از مؤمنين و مسلمين و داورى نموده است و «معاويه بن ابى سفيان» نسبت به اهل شام و پيروانش از مؤمنين و مسلمين، كه ما تسليم حكم خدا و كتاب خدا هستيم و چيزى ما را متفّق نمى كند مگر خداوند و اين كه كتاب خداوند سبحان در ميان ماست از آغاز تا پايانش. احيا مى كنيم آنچه را قرآن احيا كرده و از بين مى بريم آنچه را قرآن از بين برده. هرگاه دو حَكَم (كه از ميان ما انتخاب شده اند) چيزى در كتاب خدا در اين موضوع (جنگ و صلح ما) يافتند از آن پيروى مى كنيم و اگر نيافتند به سنت عادله مورد اتفاق (كه از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله)به ما رسيده است) عمل مى كنند و دو حكَم «عبدالله بن قيس» (ابو موسى اشعرى) و«عمروعاص» هستند»(1).
1. بحار الانوار، جلد 32، صفحه 543. اين عهدنامه در تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 38 با پاره اى از تفاوتها آمده است.
[298]
اين داورى يا صلحنامه يا عهدنامه (هر نامى بر آن بگذاريد) در كتابهاى مختلف با تفاوت مختصرى نقل شده است و همه آنها نشان مى دهد كه مسأله، مسأله حكميّت قرآن بوده است نه حكميّت اشخاص و به تعبير ديگر : اشخاص موظّف بودند آنچه را قرآن در اين باره مى گويد استخراج و استنباط كنند و دستورات كلّى بر مصاديق آن تطبيق نمايند ولى كوردلان «خوارج» آن را به عنوان حكميّت انسانها در دين خدا تلقّى كردند و به جنجال و غوغاگرى روى آوردند و شكاف خطرناك تازه اى در ميان مسلمين بوجود آوردند و جهل و نادانى در طول تاريخ، از اين عواقب دردناك بسيار داشته است.
در ادامه اين صلحنامه آمده است كه حَكَمين از «على (عليه السلام) و معاويه» و از هر دو لشكر پيمان گرفتند كه آنها بر جان و مال و خانواده و قوم و قبيله خود در امانند و آنچه را آنها قضاوت كنند همه پذيرا شوند قضاوتى كه موافق كتاب خدا و سنّت باشد و آتش بس، و گذاردن اسلحه بر زمين تا زمان حكم حكميّت ادامه خواهد يافت، و مدّت آتش بس يك سال كامل است، و اگر حكمين مايل بودند حكم خود را زودتر از اين مدت صادر كنند، مانعى ندارد، و اگر يكى از آنها از دنيا برود، امير گروه او فرد ديگرى را به جاى او نصب كند(1).
* * *
2 ـ گفتگوى منطقى امام (عليه السلام) با خوارج
در حديثى آمده است كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) «عبدالله بن عباس» را به سوى لشكر «خوارج» فرستاد كه چندان با او فاصله نداشتند تا تحقيق كند
1. بحار الانوار، جلد 32، صفحه 543. اين عهدنامه در تاريخ طبرى، جلد 4، صفحه 38 با پاره اى از تفاوتها آمده است.
[299]
آنها چه مى خواهند ؟ و دليل مخالفت آنها چيست ؟ آنها در پاسخ گفتند : اى «ابن عباس !» ما ايرادهايى به پيشواى تو داريم كه همه آنها كفرآميز، خطرناك و سبب آتش دوزخ است :
نخست اين كه : او نام خودرا به عنوان اميرالمؤمنين از صلحنامه محو كرد، سپس صلحنامه را ميان خود و «معاويه» تنظيم نمود، اگر او اميرمؤمنين نيست، ما از مؤمنانيم بنابراين دليلى ندارد كه او امير ما باشد.
دوّم اين كه : او درباره موقعيت خودش ترديد داشت زيرا به حكمين گفت درست بنگريد اگر «معاويه» سزاوارتر به خلافت است او راتثبيت كنيد و اگر من اَوْلى هستم مرا تثبيت كنيد، هرگاه او درباره خود شك داشته باشد ما شكّ شديدترى خواهيم داشت.
سوّم اين كه : او حكميّت را به غير خود سپرد در حالى كه ما خود او را از همه صالح تر براى اين كار مى دانيم.
چهارم اين كه : او افراد را داور در دين خدا قرار داد در حالى كه (داورى مخصوص خداست و) او چنين حقّى را نداشت.
پنجم اين كه : در جنگ «جمل» پس از پيروزى اموال و اسلحه دشمن را در ميان ما تقسيم كرد، ولى زنان و فرزندانشان را به اسارت نگرفت.
ششم اين كه : او وصىّ پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود و حق وصيت را ادا ننمود.
«ابن عباس» نزد حضرت آمد و عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ! سخنان اين قوم را شنيدى و تو به جوابگويى آنها شايسته ترى، امام (عليه السلام) فرمود : آرى چنين است.
سپس فرمود : اى «ابن عباس !» به آنها بگو آيا شما راضى به حكم خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) هستيد ؟ عرض كردند آرى !
[300]
امام (عليه السلام) فرمود : من از آغاز شروع مى كنم، و ايرادات شما را يك به يك پاسخ مى گويم.
سپس فرمود : اما در مورد محو عنوان اميرالمؤمنين از عهدنامه، فراموش نمى كنم كه من روز «حديبيه» كاتب عهدنامه صلح بودم و نوشتم : «بسم الله الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ هذا مَا اصْطَلَحَ عَلَيْهِ رَسوُلُ اللهِ وَ أَبوُ سُفْيانَ وَسُهَيْلُ بْنِ عَمِْرو» «سهيل» گفت : اوّلاً ما رحمن و رحيم را نمى شناسيم وثانياً تو را رسول الله نمى دانيم وثالثاً موافق نيستيم نام تو مقدّم بر نام ما نوشته شود در حالى كه سنّ ما از تو بيشتر است (و چون آنها از بهانه جويى دست بر نمى داشتند) پيامبر (صلى الله عليه وآله)به من دستور داد به جاى «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيْمِ» «بِسْمِكَ اللَّهُمَّ» بنويس و به جاى «رسول الله» ، «محمّد بن عبدالله» بنوس ! سپس به من فرمود : تو نيز به چنين سرنوشتى در آينده گرفتار خواهى شد و تسليم پيشنهادشان مى شوى، در حالى كه كراهت دارى، من هم در صلحنامه اى كه ميان من و عمروعاص نوشته شد عنوان اميرالمؤمنين را نوشتم ولى آنها نپذيرفتند. «خوارج» با شنيدن اين سخن گفتند : حق با توست اى على !
و امّا اين كه مى گوييد : من با تعيين حكمين و اين كه به آنها گفته ام : ببينيد معاويه سزاوارتر است يا من ؟ درباره خودم شك كرده ام، اين سخن اشتباه است، اين در واقع نوعى ابراز انصاف، در سخن مى باشد شبيه چيزى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به گفته قرآن مجيد به مشركان فرمود : « (وإِنَّا أَوْ إيَّاكُمْ لَعَلَى هُدىً أَوْ فِي ضَلال مُبِيْن); ما يا شما بر هدايت يا در گمراهى آشكار هستيم»(1)، مسلّماً اين دليل بر ترديد پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حقانيت خودش نبود. «خوارج» در اين جا
1. سبأ، آيه 24.
[301]
نيز گفتند حق با توست.
اما اين كه مى گوييد : چرا غير خودم را به عنوان حكم برگزيدم در حالى كه من از همه شايسته تر به اين كار هستم، اين شبيه برنامه رسول خدا (صلى الله عليه وآله)است كه «سعد بن معاذ» را در جنگ «بنى قريظه» به عنوان حكميّت برگزيد در حالى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از همه شايسته تر بود.
اين از يكسو، از سوى ديگر خداوند مى فرمايد : (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ); من در اين كار به پيامبر (صلى الله عليه وآله) تأسى كردم، «خوارج» گفتند : اين سخن نيز صحيح است.
اما اين كه، به من ايراد كرده ايد كه چرا افراد را داور دين خدا قرار دادم ؟ من هرگز چنين نكردم، من كلام خدا را داور قرار دادم، چرا كه خداوند : در مورد «صيد در حال احرام» مى فرمايد : « (وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّداً فَجَزاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَواَ عَدْل مَنْكُمْ); و هر كس از شما عمداً صيدى را (در حال احرام) به قتل برساند بايد كفاره اى معادل آن از چارپايان بدهد، كفاره اى كه دو نفر عادل از شما درباره معادل بودن آن حكم كنند»(1) هنگامى كه خداوند چنين دستورى را درباره پرنده اى كه در حال احرام صيد شده است صادر مى كند، درباره خون هاى مسلمين كه بسيار از آن بالاتر است چرا قائل نباشيم ؟ !
اما اين كه مى گوييد : من در جنگ «بصره» پس از پيروزى اموال لشكر شكست خورده را در ميان لشكريانم تقسيم كردم ولى زنان و فرزندانشان را به عنوان اسيران تقسيم نكردم، اين در واقع منّتى بود از سوى من بر اهل «بصره» همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در فتح مكه، بر اهل مكه، منّت گذارد و آنها را
1. مائده، آيه 95.
[302]
مورد عفو قرارداد. اضافه بر اين فرض كنيد، من آنها را تقسيم مى كردم كدام يك از شما «عايشه» را در سهم خود به عنوان كنيز به اسيرى مى پذيرفت ؟ «خوارج» گفتند : حق با توست.
سپس فرمود : اما اين كه : به من ايراد مى كنيد، من وصى پيامبرم (صلى الله عليه وآله) و مقام وصايت را حفظ نكرده ام، اين گناه من نيست گناه شما است كه مرا رها ساختيد و نسبت به من، پشت كرديد... گفتند : حق با توست.
و در پايان گروه زيادى از طريق مخالفت بازگشتند ولى چهار هزار نفر از متعصبين باقى ماندند كه در يك نبرد برق آسا همگى متلاشى شدند(1).
* * *
1. «احتجاج طبرسى»، جلد 1، صفحه 442 (با تلخيص و كمى نقل به معنا) همين داستان در «مناقب ابن مغازلى» صفحه 406 با اضافاتى و در «بحار الانوار»، جلد 33، صفحه 377 با مقدارى تفاوت نقل شده است.
[303]
خطبه126(1)
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ
لمّا عوتب على التسوية في العطا
اين سخن را هنگامى ايراد فرمود، كه رعايت مساوات را در عطاياى بيت المال، بر او ايراد گرفتند و جمعى از بى خبران توصيه به تبعيض نمودند.
خطبه در يك نگاه
همان گونه كه از عنوان خطبه، پيداست، هدف از ايراد اين خطبه پاسخ به كسانى بوده است كه از سر دلسوزى، خدمت امام (عليه السلام) عرض كردند : سزاوار است اموال بيت المال را در آغاز حكومت خود در ميان رؤسا و اشراف و سران قبائل و افرادى كه مى توانند ضرباتى بر پايه حكومت وارد كنند، تقسيم كنى و آنها را
1. «سند خطبه»
اين خطبه بخشى از خطبه طولانى ترى بوده است كه امام (عليه السلام) در مورد تقسيم بيت المال وايرادهايى كه بر او گرفتند بيان فرموده، و به نظر مى رسد كه با خطبه 142 مرتبط است و هر دو جزءهايى از يك خطبه مى باشد.
اين خطبه را عده زيادى از كسانى كه قبل از سيّد رضى يا بعد از او مى زيسته اند در كتابهاى خود آورده اند از جمله : «ابن قتيبه» در «الامامه والسياسه» «ابن شعبه» در «تحف العقول» «كلينى» در «فروع كافى» شيخ «مفيد» در كتاب «المجالس» و مرحوم «شيخ طوسى» در كتاب «امالى» (مصادر جلد 2، صفحه 282).
[304]
نسبت به ديگران سهم بيشترى دهى تا پايه هاى حكومتت محكم شود، امام (عليه السلام)در پاسخ آنها به دو نكته اشاره فرمود : نخست اين كه : من هرگز نمى توانم از طريق ظلم و ستم و تبعيض و دادن حقّ كسى به ديگرى پايه هاى حكومت خود را محكم كنم و از طريق گناه به حق و عدالت برسم. ديگر اين كه : آنها كه دست به چنين كارى مى زنند در پايان گرفتار ناسپاسى همان كسانى مى شوند كه به آنها خدمت كرده اند.
* * *
[305]
أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ ! وَاللهِ لاَ أَطُورُ بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ، وَمَا أَمَّ نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً ! لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ، فَكَيْفَ وَإنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ ! أَلاَ وَإنَّ إعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَإسْرَافٌ، وَهُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا وَيَضَعُهُ فِي الآخِرَةِ، وَيُكْرِمُهُ فِي النَّاسِ وَيُهِينُهُ عِنْدَ اللهِ. وَلَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَلاَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إلاَّ حَرَمَهُ اللهُ شُكْرَهُمْ، وَكَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ. فَإنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتَاجَ إلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيل وَأَلاَْمُ خَدِين !
ترجمه
آيا به من پيشنهاد مى كنيد كه براى پيروزى خود، از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم، استمداد جويم ؟ به خدا سوگند ! هرگز گِرد چنين كارى نمى گردم، ما دام كه شب و روز پشت سر هم مى آيند و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب دارند.
اگر اين اموال، از خودم بود، به يقين در ميان آنها به طور مساوى تقسيم مى كردم تا چه رسد به اين كه اين اموال، اموال خداست (و متعلق به بيت المال مسلمين است).
آگاه باشيد ! بخشيدن مال، در غير موردش، تبذير واسراف است، هر چند ممكن است اين كار در دنيا سبب سربلندى كسى كه آن را انجام داده بشود، ولى در آخرت به زمينش مى زند، اين كار او را (چند روزى) در ميان مردم (دنياپرست) گرامى مى دارد، ولى در پيشگاه خدا خوارش مى كند. و هيچ كس مال خويش را در غير مورد استحقاق و نزد غير اهلش قرار نداد، مگر اين كه :
[306]
سرانجام خداوند او را از سپاسگزارى آنان محروم ساخت ومحبّتشان را متوجه ديگرى نمود، تا آن جا كه اگر روزى پايش بلغزد و به كمك آنان نياز داشته باشد بدترين دوست و پست ترين رفيق خواهند بود !
شرح و تفسير
عدالت را فداى مقام نمى كنم !
مرحوم «كلينى» در آغاز روايتى كه از اين خطبه آورده است از «ابى مخنف» چنين نقل مى كند : گروهى از شيعيان خدمت اميرمؤمنان (عليه السلام)رسيدند، عرض كردند چه مانعى دارد كه اموال بيت المال را بيرون آورى، و در ميان رؤسا و اشراف تقسيم كنى، و آنها را بر ما برترى بخشى (و سهم ما را به آنها دهى) تا پايه هاى حكومتت محكم شود سپس به برنامه تقسيم بالسويّه وعدالت در رعيت باز گردى ؟ ! امام (عليه السلام) (از اين پيشنهاد ناراحت شد و) اين خطبه را ايراد فرمود و با صراحت گفت : براى رسيدن به يك هدف مقدّس نبايد از وسيله نامقدّس و گناه آلود استفاده كرد، كه اين كار با منطق اسلام سازگار نيست فرمود : «آيا به من پيشنهاد مى كنيد كه براى پيروزى خود، از جور و ستم در حق كسانى كه بر آنها حكومت مى كنم، استمداد جويم ؟ !» (أَتَأْمُرُونِّي أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ).
مگر هدف حكومت، اجراى عدالت نيست ؟ چگونه شما پيشنهاد مى كنيد كه با ظلم و ستم، پايه هاى حكومت را محكم كنم ؟ ! اين تناقضى است آشكار، و پيشنهادى است بر خلاف رضاى پروردگار !
سپس افزود : «به خدا سوگند ! من گِرد چنين كارى نمى گردم مادامى كه شب و روز پشت سرهم در آيند، و ستارگان آسمان در پى هم طلوع و غروب دارند !»
[307]
(وَاللهِ لاَ أَطُورُ(1) بِهِ مَا سَمَرَ سَمِيرٌ(2)، وَمَا أَمَّ(3) نَجْمٌ فِي السَّمَاءِ نَجْماً).
امام (عليه السلام) براى بيان عزم راسخ خود در اين كار صريحترين و محكم ترين جمله ها را فرموده، از يكسو به نام خدا سوگند ياد مى كند از سوى ديگر جمله «لا اَطُوُر» را به كار مى برد كه مفهومش اين است، نه تنها چنين كارى نمى كنم بلكه نزديك و گرداگرد آن نيز نخواهم آمد، واز سوى سوّم به حركت مستمر و جاودانى ستارگان در آسمان و شب و روز در پهنه زمين اشاره مى كند، كنايه از اين كه، اگر عمر جاودان هم داشته باشم هرگز آلوده چنين تبعيض و جور و ستمى نخواهم شد.
و براى تأكيد بيشتر مى افزايد : «اگر اين اموال از خودم بود به يقين در ميان آنها به طور مساوى تقسيم مى كردم، تا چه رسد به اين كه اين اموال، اموال خدا است» (و متعلق به بيت المال مسلمين است) (لَوْ كَانَ الْمَالُ لِي لَسَوَّيْتُ بَيْنَهُمْ، فَكَيْفَ وَإنَّمَا الْمَالُ مَالُ اللهِ).
گر چه بيان اين سخنان براى گروهى ظاهر بين و كوتاه نظر و آنها كه حقيقت را در پاى مصلحت قربانى مى كنند ناخوشايند بود ولى در مقابل، سنّت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) و تعليمات قرآن مجيد و ارزش هاى والاى اسلامى را با اين سخن احيا
1. «اطور» از مادّه «طَوْر» (بر وزن غور) به معنى گردش در اطراف چيزى است و واژه «طور» كه جمع آن «اطوار» است به معنى نوع و حالت و هيأت نيز آمده است.
2. «سمير» از مادّه «سمر» (بر وزن تمر) به معنى گفتگوهاى شبانه است. بعضى گفته اند كه معنى اصلى اين مادّه كه نور و تاريكى در آن آميخته شده و از آن جا كه گفتگوهاى شبانه گاه در سايه ماهتاب انجام مى شود اين واژه در مورد گفتگوهاى شبانه به كار رفته و اگر به افراد گندم گون «سمراء» مى گويند به اين خاطر است كه سفيدى آنها با تيرگى به هم آميخته.
3. «امّ» از مادّه «امّ» (بر وزن غم) به معنى قصد كردن است و جمله (ما أَمَّ نَجْم فِى السماء نجما) كنايه از طلوع و غروب ستارگان پشت سر يكديگر است گويى هر كدام قصد كرده به دنبال ديگرى برود.
[308]
فرمود، كه شرح آن در بحث نكات به خواست خدا خواهد آمد.
سپس امام (عليه السلام) به بيان مفاسد اين كار (تبعيض و جور و ستم و تقسيم ناعادلانه بيت المال) پرداخته چنين مى فرمايد : «آگاه باشيد ! بخشيدن مال در غير موردش، تبذير و اسراف است هر چند ممكن است اين كار در دنيا سبب سربلندى كسى كه آن را انجام داده است شود، ولى در آخرت، موجب سرافكندگى وى خواهد گشت، اين كار او را (چند روزى) در ميان مردم (دنياپرست) گرامى مى دارد ولى در پيشگاه خدا به زمينش مى افكند !» (أَلاَ وَإنَّ إعْطَاءَ الْمَالِ فِي غَيْرِ حَقِّهِ تَبْذِيرٌ وَإسْرَافٌ، وَهُوَ يَرْفَعُ صَاحِبَهُ فِي الدُّنْيَا وَيَضَعُهُ فِي الآخِرَةِ، وَيُكْرِمُهُ فِي النَّاسِ وَيُهِينُهُ عِنْدَ اللهِ).
«تبذير» و «اسراف» گاه به يك معنى و به صورت مترادف به كار مى رود و گاه به دو معنى زيرا «تبذير» به معنى دقيق كلمه با اسراف متفاوت است «تبذير» از مادّه «بذر» به معنى پاشيدن دانه است و در جايى بكار مى رود كه انسان نعمت خدا را ضايع كند و به دور بريزد و به تعبير ديگر «ريخت و پاش» كند و به تعبير ديگر مال را در غير موردش مصرف كند ولى «اسراف» زياده روى در مصرف كردن نعمتهاست به طورى كه از حدّ اعتدال بيرون باشد بى آن كه ظاهراً چيزى ضايع گردد مثل اين كه غذاى بسيار زياد و گران قيمتى براى چند نفر تهيه كنند كه با قيمت آن بتوان ده ها نفر را تغذيه كرد.
امام (عليه السلام) در اين بخش از سخنش، به آثار سوء معنوى و الهى صرف اموال در غير مورد استحقاق، اشاره فرموده كه ممكن است انسان در سايه آن چند صباحى در ميان مردم صاحب نفوذ شود ولى در پيشگاه الهى به كلّى سقوط خواهد كرد و در قيامت مجازات سنگينى خواهد داشت.
و اين كه مى فرمايد : بخشيدن چنين مالى «تبذير» و «اسراف» است به
[309]
خاطر آن است كه سبب تبذير و اسراف در جامعه مى گردد زيرا آنها كه بيش از حدّ گرفته اند در غالب نه حاضرند به ديگرى ببخشند و نه خود امكان جذب آن را دارند ناچار به اسراف و تبذير كشيده مى شوند.
سپس به آثار سوء دنيوى آن مى پردازد مى فرمايد : «هيچ كس مال خويش را در غير مورد استحقاق و نزد غير اهلش قرار نداد مگر اين كه سرانجام خداوند او را از سپاسگزارى آنان محروم ساخت و محبّتشان را متوجه ديگرى نمود، تا آن جا كه اگر روزى پايش بلغزد و به كمك آنان نياز داشته باشد بدترين دوست و پست ترين رفيق خواهند بود !» (وَلَمْ يَضَعِ امْرُؤٌ مَالَهُ فِي غَيْرِ حَقِّهِ وَلاَ عِنْدَ غَيْرِ أَهْلِهِ إلاَّ حَرَمَهُ اللهُ شُكْرَهُمْ، وَكَانَ لِغَيْرِهِ وُدُّهُمْ. فَإنْ زَلَّتْ بِهِ النَّعْلُ يَوْماً فَاحْتَاجَ إلَى مَعُونَتِهِمْ فَشَرُّ خَلِيل وَأَلاَْمُ خَدِين)(1).
تعبير به «أَلاَْمُ خَدِين» با توجه به اين كه «لؤم» به معنى پستى و «خدين» به معنى دوست است اشاره به اين مى باشد كه آنها در روز گرفتارى شخصى كه به ايشان كمك كرده، نه تنها كمكى به او نمى كنند بلكه لئامت و پستى را به جايى مى رسانند كه شايد جزء سرزنش كنندگان درآيند.