بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

   وجمله «الْيَوْمَ تُبْلَى الاَْخْبَارُ» در واقع برگرفته از آيه 31 سوره محمّد (صلى الله عليه وآله)است كه مى فرمايد : «وَلَنَبْلُونَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِيْنَ مِنْكُمْ وَالصّابِرِيْنَ وَنَبْلُوا أَخْبَارَكُمْ; به يقين ما همه شما را آزمايش مى كنيم تا معلوم شود، مجاهدين واقعى و صابران از ميان شما كيانند و اخبار شما را بيازماييم».

   تعبير به «اخبار» يا به معنى «اعمال» است يا به معنى «سخنان و ادّعاها» كه همگى در ميدان جهاد به آزمون گذاشته مى شوند.


1. «رائح» از مادّه «رواح» به معنى با سرعت دنبال چيزى رفتن است.
2. «عوالى» جمع «عاليه» در اصل به معنى نوك نيزه است. و گاه به تمام نيزه اطلاق مى شود.
3. «نهج البلاغه» بخش نامه ها، شماره 23.

[271]

   جمله «الْجَنَّةُ تَحْتَ أَطْرَافِ الْعَوَالِي» شبيه چيزى است كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه وآله)در ميدان جنگ «احد» فرمود : «الْجَنَّةُ تَحْتَ ظِلالِ السُّيُوفِ; بهشت در سايه شمشيرهاست».

   جالب اين كه : يكى از «طايفه انصار» كه اين سخن را از پيامبر (صلى الله عليه وآله) شنيد در حالى كه چند خرما به دست داشت و مشغول خوردن آن (براى نيرو گرفتن) بود گفت : به به، ميان من و بهشت جز اين چند خرما نيست، سپس باقى مانده خرماها را افكند و غلاف شمشيرش را شكست و به لشكر قريش حمله كرد آن قدر جنگيد تا كشته شد(1).

   و در آخرين جمله اين فراز براى تشويق يارانش به جهاد مى فرمايد : «به خدا سوگند ! من به مبارزه با آنها (شاميان) از آنها به خانه هاشان شايق ترم !» (وَاللهِ لاََنَا أَشْوَقُ إلَى لِقَائِهِمْ مِنْهُمْ إلَى دِيَارِهِمْ).

   اشاره به اين كه آنها انگيزه اى براى جهاد ندارند و علاقه دارند هر چه زودتر به خانه هاشان باز گردند ولى من شوق جهاد با دشمنان حق و عدالت در دل دارم، يعنى شما نيز عاشقانه به ميدان جهاد بياييد و بدانيد در برابر دشمنان بى انگيزه پيروزى با شماست.

* * *


1. شرح ابن ابى الحديد، جلد 8 صفحه 6 حديث «الَجَنَّة تَحْتَ ظِلالِ السُّيُوفِ»، در بحار الانوار، جلد 97، صفحه 13 نيز نقل شده است.

[272]

 

[273]

 

بخش سوّم

   اللَّهُمَّ فَإنْ رَدُّوا الْحَقَّ فَافْضُضْ جَمَاعَتَهُمْ، وَشَتِّتْ كَلِمَتَهُمْ، وَأَبْسِلْهُمْ بِخَطَايَاهُمْ. إنَّهُمْ لَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهمْ دُونَ طَعْن دِرَاك : يَخْرُجُ مِنْهُمُ النَّسِيمُ; وَضَرْب يَفْلِقُ الْهَامَ، وَيُطِيحُ الْعِظَامَ، وَيُنْدِرُ السَّوَاعِدَ وَالاَْقْدَامَ; وَحَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ تَتْبَعُهَا الْمَنَاسِرُ; وَيُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ تَقْفُوهَا الْحَلاَئِبُ; وَحَتَّى يُجَرَّ بِبِلاَدِهمُ الْخَمِيسُ; يَتْلُوهُ الْخَمِيسُ; وَحَتَّى تَدْعَقَ الْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ أَرْضِهِمْ; وَبِأَعْنَانِ مَسَارِبِهِمْ وَمَسَارِحِهِمْ.

 

ترجمه

   خداوندا ! اگر آنها حق را نپذيرند (و دست از ظلم و كشتار و فساد برندارند) جماعتشان را در هم بشكن و متفرق كن، و اتحادشان را به پراكندگى مبدّل ساز، و به خاطرگناهانشان آنها را تسليم هلاكت كن.

   (بدانيد) آنها هرگز از جاى خود بركنده نمى شوند تا اين كه نيزه داران، با نيزه هاى پى درپى بدنشان را سوراخ كنند آن گونه كه نسيم از آن بگذرد، و شمشير زنان ضربه هايى بر آنان وارد سازند كه سر آنها را بشكافد و استخوانها را خُرد كند و دستها و پاها را جداسازد، آنها بايد پيوسته مورد تهاجم قرار گيرند و گروهها پشت سر هم آنان را تيرباران كنند و گروهى از لشكر به يارى گروه ديگر بشتابد و آنها را آماج حملات خود سازد ولشكرهاى سواره نظام يكى پس از ديگرى آنان را تا شهرهايشان تعقيب كنند، تا زمانى كه سمّ اسبهاى شما آخرين نقطه سرزمين آنها را بكوبد و مسير رفت و آمد و جادّه ها و چراگاههاى آنها را از هر سو اشغال كند.

[274]

شرح و تفسير

آخرين سنگرهاى دشمن را در هم بشكنيد !

   امام (عليه السلام) در اين بخش ـ كه بخشى پايانى خطبه است ـ به دو چيز مى پردازد : نخست دشمنان را مورد نفرين قرار مى دهد، نفرينى كه شكست و عذاب الهى را براى آنها به ارمغان آورد و دل دوستان را محكم و اراده آنها را قوى و نيرومند مى سازد. عرضه مى دارد :

   «خداوندا ! اگر آنها حق را نپذيرند جماعتشان را در هم بشكن و متفرّق كن و اتحادشان را به پراكندگى مبدّل ساز، و به خاطر گناهانشان آنها را تسليم هلاكت كن» (اللَّهُمَّ فَإنْ رَدُّوا الْحَقَّ فَافْضُضْ(1) جَمَاعَتَهُمْ. وَشَتِّتْ كَلِمَتَهُمْ، وَأَبْسِلْهُمْ(2) بِخَطَايَاهُمْ).

   شايان توجه اين كه امام (عليه السلام) نفرين خودرا مشروط مى كند به عدم پذيرش حق، چرا كه هدف نهايى از اين جنگ و مبارزه، استيلاى بر دشمن و حكومت كردن نبوده است بلكه هدف امام (عليه السلام) چيزى جز پذيرش حق نيست اگر آن را پذيرا شوند جنگى در كار نخواهد بود و چنين است جنگ و ستيز تمام حق طلبان و افراد با ايمان در تمام طول تاريخ.

   نكته ديگر اين كه : امام (عليه السلام) در ضمن اين نفرين اختلاف كلمه را به عنوان وسيله اى براى تفرقه و شكست معرفى مى كند و گناهان را، از اسباب بدبختى و ناكامى. و به اين ترتيب نفرين او هم درس است نه يك درس، بلكه درسها.


1. «افضض» از مادّه «فضّ» (بر وزن حظّ) به معنى شكستن است.
2. «أبسل» از مادّه «بسل» (بر وزن نسل) به معنى نگاهدارى و منع كردن از چيزى با قهر و غلبه است و «ابسال» به معنى تسليم كردن كسى به هلاكت آمده است و جمله بالا اشاره به همين معناست.

[275]

   در قسمت ديگرى از اين بخش از خطبه، به يك دستور مهم جنگى ديگر، اشاره كرده و به آنها مى گويد : اگر مى خواهيد پيروز شويد بايد ضرباتِ همه جانبه، بر آنها وارد كنيد و هر بخش از لشكر مأموريت خاص خودرا انجام دهد و دشمن را به هنگام شكست تا آخرين مرحله تعقيب كنيد، تا پيروزى همه جانبه حاصل شود و در شرح اين دستور، چنين مى فرمايد :

   «آنها ـ يعنى دشمنان ـ هرگز از جاى خود بركنده نمى شوند، تا اين كه نيزه داران با نيزه هاى پى درپى بدنشان را سوراخ كنند آن گونه كه نسيم از آن بگذرد و شمشير زنان ضربه هايى بر آنها وارد سازند كه سر آنها را بشكافد و استخوانها را خرد كند و دستها و پاها را جدا سازد» (إنَّهُمْ لَنْ يَزُولُوا عَنْ مَوَاقِفِهمْ دُونَ طَعْن دِرَاك(1) : يَخْرُجُ مِنْهُمُ النَّسِيمُ; وَضَرْب يَفْلِقُ الْهَامَ، وَيُطِيحُ(2) الْعِظَامَ. وَيُنْدِرُ(3) السَّوَاعِدَ وَالاَْقْدَامَ).

   و در ادامه مى فرمايد : «آنها بايد پيوسته مورد تهاجم قرار گيرند و گروهها پشت سر هم آنان را تيرباران كنند. و گروهى از لشكر به يارى گروه ديگر بشتابد و آنها را آماج حملات خود سازد و لشكرهاى سواره نظام يكى پس از ديگرى آنان را تا شهرهايشان تعقيب كنند، تا زمانى كه سم اسبهاى شما آخرين نقطه سرزمين آنها را بكوبد و مسير رفت و آمد و جادّه ها و چراگاههاى آنها را از هر سو


1. «دراك» از مادّه «درك» به معنى چيزى است كه پى درپى بوده باشد و گويى يكى از آنها ديگرى را درك مى كند و به آن مى رسد. بنابراين «طعن الدراك» به معنى نيزه هايى است كه يكى پشت ديگرى بر پيكر دشمن وارد مى شود.
2. «يطيح» از مادّه «اطاحه» به معنى افكندن است.
3. «يندر» از مادّه «اندار» به معنى به زمين انداختن اسب و گاهى به كم كردن چيزى از حساب نيز اطلاق مى شود.

[276]

اشغال كند» (وَحَتَّى يُرْمَوْا بِالْمَنَاسِرِ(1) تَتْبَعُهَا الْمَنَاسِرُ; وَيُرْجَمُوا بِالْكَتَائِبِ(2) تَقْفُوهَا الْحَلاَئِبُ(3); وَحَتَّى يُجَرَّ بِبِلاَدِهمُ الْخَمِيسُ(4) يَتْلُوهُ الْخَمِيسُ; وَحَتَّى تَدْعَقَ(5) الْخُيُولُ فِي نَوَاحِرِ(6) أَرْضِهِمْ. وَبِأَعْنَانِ(7)مَسَارِبِهِمْ(8) وَمَسَارِحِهِمْ(9) ).

   امام (عليه السلام) در بخش نخستين اين خطبه، آداب فردى جنگ را به سربازان خود مى آموزد و در اين بخش اخير، آداب گروهى را كه چگونه گردانها ولشگرها، سواره نظام و پياده نظام با هماهنگى دقيق در برابر دشمن عمل كنند و با استفاده از روشهاى كارآمد، آنها را در هم بكوبند.

   از نكات مهمى كه امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه به آن پرداخته، اين است


1. «مناسر» جمع «منسر» (بر وزن محفل) به معنى گروهى از لشكر است كه در پيشاپيش لشكر حركت مى كند و به آن طليعه گفته مى شود. و«منسر» (بر وزن منبر) به معنى منقار پرندگان گوشتخوار است.
2. «كتائب» جمع «كتيبه» به معنى گروهى از لشكر (مانند گردان) است.
3. «حلائب» جمع «حليبه» يا «حلوبه» به معنى جمعيّتى است كه از هر سو گرد هم مى آيند و به بخش سواره نظام لشكر نيز اطلاق مى شود.
4. «خميس» به معنى يك لشكر كامل مى باشد كه از پنج بخش تشكيل شده است : مقدّمه، ميمنه، ميسره، قلب وساقه.
5. تفسير «تدعق» در كلام سيّد رضى خواهد آمد.
6. تفسير «نواحر» در كلام سيّد رضى خواهد آمد.
7. «اعنان» به گفته لسان العرب جمع «عنن» (بر وزن كفن) به معنى نواحى و اطراف چيزى است.
8 و 9. «مسارب» جمع «مسربه» به معنى چراگاه و «مسارح» جمع «مسرح» آن هم به معنى چراگاه است ولى بعضى از شارحان نهج البلاغه گفته اند : «مسارح» به چراگاه هايى گفته مى شود كه در اوّل روز حيوان را در آن جا به چرا مى برند ولى «مسارب» مفهوم عامى دارد (شرح ابن ابى الحديد، جلد 8، صفحه 9).

[277]

كه پيروزى بر دشمن را نيمه كاره نگذارند اى بسا عقب نشينى ها جنبه غافلگيرانه دارد، و هدف، حملات سخت ترى است، بايد دشمن را تا اقصى نقاط شهرهايش تعقيب كنند و همه جا را تحت اشغال خود درآورند تا احتمال حمله مجدّد به كلّى از ميان برود.

   اگر لشكر امام (عليه السلام) در «صفّين» كه اين خطبه، قبل از جنگ «صفّين» ايراد شده، همين يك دستور را عمل مى كردند فتنه بنى اميّه براى هميشه خاموش مى شد و بساط ظلمشان برچيده و سايه حكومت شومشان از سر مسلمانان كوتاه مى گشت ولى با نهايت تأسّف همه اين دستورات امام (عليه السلام) را شنيدند ولى به هنگام عمل كنار گذاشتند و طعم تلخ آن را نيز چشيدند.

* * *

   مرحوم سيّد رضى (رحمه الله) در پايان اين خطبه به شرح چند لغت پيچيده آن پرداخته مى گويد :

   اَلدَّعْقُ : الَّدّقَ، اي تَدُقُّ الْخُيُولُ بِحَوافِرِها أَرْضَهُم، وَنَواحِرَ أَرْضِهِمْ : مُتَقَابِلاتُها وَيُقَالُ : مَنازِلُ بَنِي فُلان تَتَناحَرُ أَيْ تَتَقَابَلُ; «دعق» به معنى كوبيدن است يعنى سواران با سمّ اسبها سرزمين آنها را مى كوبند و تعبير به «نواحر أرضهم» به معنى بخشهاى مقابل يكديگر است، گفته مى شود : منزلهاى فلان قبيله «تناحر دارند يعنى مقابل و قرينه يكديگرند» (پايان كلام سيّد رضى).

* * *

   ولى بسيارى از ارباب لغت «نواحر» را به معنى مناطق دور دست تفسير كرده اند و مناسب خطبه بالا همين معناست.

* * *

[278]

 

[279]

 

 

خطبه125(1)

 

 

وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

في التحكيم وذلك بعد سماعه لأمر الحكمين

   اين سخن را امام (عليه السلام) درباره مسأله حكميّت بعد از شنيدن گفتگوى بعضى


1. «سند خطبه»
«طبرى» مورخ معروف در حوادث سال 37 هجرى اين خطبه را با شأن صدور مشروحى بيان كرده كه فشرده آن، چنين است : اين سخن را امام (عليه السلام) زمانى بيان فرمود كه : به سراغ «خوارج» آمد در حالى كه آنها با «ابن عباس» مشغول بحث و محاجه بودند. امام (عليه السلام) به «ابن عباس» فرمود : «تو ساكت باش»، سپس شروع به سخن كرد و بعد از حمد و ثناى الهى فرمود : «پيشواى شما كيست ؟».
گفتند : «ابن كوّاء»، فرمود : «چرا شما به مخالفت با ما برخاسته ايد ؟»
عرض كردند : «به خاطر پذيرش «حكميّت» در جنگ «صفّين»».
امام (عليه السلام) فرمود : «شما را به خدا سوگند ! مگر شما نبوديد كه هنگام بالا بردن قرآن ها بر سرنيزه ها، اصرار داشتيد كه دست از جنگ بكشم و من به شما گفتم اين گروه را من بهتر از شما مى شناسم آنها نه اهل دين هستند و نه اهل قرآن ولى شما گوش نداديد و بر مسأله حكميّت اصرار نموديد من به ناچار پذيرفتم ولى با حكمين شرط كردم كه بر طبق قرآن قضاوت كنند وإلاّ ما از حكم آنان برى و بيزار خواهيم بود ؟»
خوارج گفتند : «آيا عدالت است كه افراد را در مسأله خون مسلمين حكم قرار دهيم ؟»
امام (عليه السلام) فرمود : «ما مردان را حكم قرار نداديم بلكه قرآن را حكم قرار داديم». (انا لم نحكم الرجال وإنما حكمنا القرآن).
سپس «طبرى» بخشى از اين خطبه را آورده است.
«سبط بن جوزى» در «تذكره الخواس» ومرحوم «مفيد» در «ارشاد» و«طبرسى» در «احتجاج» اين خطبه را با تفاوت هايى نقل كرده اند.

[280]

در مورد آن، بيان فرمود.

 

خطبه در يك نگاه

   همان گونه كه در بالاآمد اين خطبه به طور كلى درباره «مسأله حكمين» بعد از جنگ «صفّين» ايراد شده است و از چند بخش تشكيل مى شود.

   نخست امام (عليه السلام) فلسفه قبول حكميّت را با استدلال به آيات قرآن بيان مى كند.

   در بخش ديگرى به پاسخ ايرادهاى آنها مى پردازد.

   و در بخش سوّم آنها را نصيحت مى كند كه دست از خلاف بردارند و براى پيكار با ظالمان شام، خودرا آماده كنند و آنها را بر كوتاهى ها و مخالفت ها و بى انضباطى ها ملامت و سرزنش مى نمايد.

* * *

[281]

 

بخش اوّل

   إنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَإنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ. هذَا الْقُرْآنُ إنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ بَيْنَ الدَّفَّتَيْنِ، لاَ يَنْطِقُ بِلِسَان، وَلاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَان. وَإنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ. وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى، وَقَدْ قَالَ اللهُ سُبْحَانَهُ : (فَإنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إلَى اللهِ والرَّسُولِ)فَرَدُّهُ إلى اللهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ، وَرَدُّهُ إلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ; فَإذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله)، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ وَأَوْلاَهُمْ بِهَا.

 

ترجمه

   ما افراد را حَكَم قرار نداديم، بلكه فقط قرآن را به «حكميّت» برگزيديم، ولى قرآن خطوطى است كه در ميان دو جلد قرار گرفته و سخن نمى گويد، بلكه نيازمند به ترجمان است، و تنها انسانها(ى آگاه و قرآن شناس) مى توانند از آن سخن بگويند (بنابراين) هنگامى كه آن قوم (شاميان) ما را دعوت كردند كه قرآن ميان ما و آنها حكم باشد ما گروهى نبوديم كه به كتاب خداوند سبحان، پشت كنيم در حالى كه مى فرمايد : «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و رسولش باز گردانيد» (و از آنها نظر بخواهيد) باز گرداندن به خدا، اين است كه به كتابش حكم كنيم و ارجاع به رسول الله (صلى الله عليه وآله) اين است كه به سنتش عمل نماييم، و اگر درباره كتاب خدا، به درستى حكم شود ما سزاوارترين مردم به پذيرش آن هستيم و اگر به سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) حكم شود ما نيز از همه (پيشگام تر و) شايسته تر و سزاوارتريم كه به سنت او عمل نماييم.

[282]

شرح و تفسير

پاسخ به بهانه جويان خوارج

   همان گونه كه در بالا آمد، اين خطبه در پاسخ كسانى ايراد شده است كه به مسأله پذيرش حكميّت از امام (عليه السلام) خرده مى گرفتند و اساس گفتار آنها اين بود : چرا شما حكميّت دو نفر را در اين مسأله مهم دينى، پذيرفتيد ؟ در حالى كه حكم فقط خداست و افراد عادى حق ندارند با فكر خود درباره وظايف دينى حكم كنند.

   امام (عليه السلام) در پاسخ آنها به نكته مهمى اشاره مى كند و مى فرمايد : «ما افراد را حكم قرار نداديم بلكه فقط قرآن را به حكميّت انتخاب كرديم، ولى قرآن خطوطى است كه در ميان دو جلد قرار گرفته است و سخن نمى گويد، بلكه نيازمند به ترجمان است، و تنها انسانها مى توانند از آن سخن بگويند (إنَّا لَمْ نُحَكِّمِ الرِّجَالَ، وَإنَّمَا حَكَّمْنَا الْقُرْآنَ. هذَا الْقُرْآنُ إنَّمَا هُوَ خَطٌّ مَسْتُورٌ(1)بَيْنَ  الدَّفَّتَيْنِ(2)، لاَ يَنْطِقُ بِلِسَان، وَلاَ بُدَّ لَهُ مِنْ تَرْجُمَان. وَإنَّمَا يَنْطِقُ عَنْهُ الرِّجَالُ).

   اشاره به اين كه : قرآن يك سلسله احكام كلى بيان فرموده و بايد افراد آگاه، احكام جزئيه را از آن استخراج كنند و در اختيار عموم بگذارند و يا به عبارت ديگر، آن كليات را بر مصاديق تطبيق كنند.


1. «مستور» : مفهوم روشنى دارد كه به معنى شئ پنهان است ولى در بعضى نسخه ها «مسطور» آمده كه معنى «نوشته شده را دارد» از مادّه «سطر» و با واژه «خط» كه به عنوان وصف آن در عبارت بالا ذكر شده تناسب بيشترى دارد.
2. «دفّتين» تثنيه «دفّة» به معنى صفحه و كنار هر چيزى است و دو طرف جلد كتاب يا قرآن را «دفّتين» مى گويند.

[283]

   مثلاً قرآن مجيد مى گويد : « (وَإنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنِيْنَ إقْتَتَلُوا فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما فَإنْ بَغَتْ إحْديهُمَا عَلَى الاُخْرى فَقاتِلُوا الّتِي تَبْغِي حَتّى تَفِئَ إلى أَمْرِ اللهِ فَإنْ فَاءَتْ فَاَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَاَقْسِطُوا إنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِيْنَ); هر گاه دو گروه از مؤمنان نزاع و جنگ كنند آنها را آشتى دهيد. و اگر يكى از آنها بر ديگرى تجاوز كرد با گروه متجاوز مبارزه كنيد تا به فرمان خدا بازگردد، هر گاه بازگشت، در ميان آن دو بر طبق عدالت، صلح، برقرار سازيد و عدالت پيشه كنيد ! كه خداوند عادلان را دوست دارد»(1).

   بى شك جنگ «صفّين» يكى از مصداقهاى اين آيه بود، وظيفه حكمين ـ اگر انسانهاى درستكار و هوشيارى بودند ـ اين بود كه بگويند : هنگامى كه مردم با على (عليه السلام) بيعت كرده اند، و علاوه بر نص پيامبر (صلى الله عليه وآله)، جمهور كشور اسلام و صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله) او را به خلافت پذيرفته اند آن كس كه راه خلاف را برگزيده مصداق باغى و ظالم است بايد به سوى جمهور مردم، برگردد و توبه كند و اگر نكرد همه مسلمين وظيفه دارند با او بيكار كنند تا از طريق خلاف بازآيد.

   مسأله حكميّت چيزى جز اين نيست همان كارى كه همه قضات اسلامى انجام مى دهند، يعنى احكام كتاب و سنت را بر مصاديق آن تطبيق كرده و حكم صادر مى كنند.

   آيا اين سخن جاى ايراد دارد ؟ ولى افسوس ! كه جاهلان و ناآگاهان «خوارج» اين مطلب واضح را درك نمى كردند و تعصب و لجاجت به آنها اجازه نمى داد و به هدف اصلى حكميّت در همه جا و در همه چيز برسند.

   آن گاه امام (عليه السلام) در توضيح اين معنا مى افزايد : «هنگامى كه آن قوم (شاميان) ما را دعوت كردند كه قرآن ميان ما و آنها حاكم باشد، ما گروهى نبوديم كه به


1. حجرات، آيه 9.

[284]

كتاب خداوند سبحان پشت كنيم در حالى كه مى فرمايد : «اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد» (و از آنها نظر بخواهيد) (وَلَمَّا دَعَانَا الْقَوْمُ إلَى أَنْ نُحَكِّمَ بَيْنَنَا الْقُرْآنَ لَمْ نَكُنِ الْفَرِيقَ الْمُتَوَلِّيَ عَنْ كِتَابِ اللهِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى، وَقَدْ قَالَ اللهُ سُبْحَانَهُ : (فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْء فَرُدُّوهُ إلَى اللهِ والرَّسُولِ))(1).

   و در توضيح اين آيه مى فرمايد : «ارجاع دادن اختلافات به خدا، اين است كه به كتابش حكم كنيم و ارجاع به رسول الله (صلى الله عليه وآله) اين است كه به سنتش عمل نماييم، واگر درباره كتاب خدا به درستى حكم شود ما سزاوارترين مردم به پذيرش آن هستيم و اگر به سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) حكم شود ما (نيز) از همه شايسته تر و سزاوارتريم كه به سنت او عمل نماييم» (فَرَدُّهُ إلَى اللهِ أَنْ نَحْكُمَ بِكِتَابِهِ وَرَدُّهُ إلَى الرَّسُولِ أَنْ نَأْخُذَ بِسُنَّتِهِ; فَإذَا حُكِمَ بِالصِّدْقِ فِي كِتَابِ اللهِ، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ بِهِ، وَإنْ حُكِمَ بِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ (صلى الله عليه وآله)، فَنَحْنُ أَحَقُّ النَّاسِ وَأَوْلاَهُمْ بِهَا).

   به اين ترتيب امام (عليه السلام) به روشنى ثابت مى كند حكميّت كتاب و سنّت، چيزى جز مراجعه به آنها نيست و با توجه به اين كه ما مأمور به اين امر هستيم كسى نمى تواند بر ما خرده بگيرد كه چرا حكميّت را پذيرفتيم اشتباه خرده گيران در اين است كه آنها مى پندارند ما حكميّت اشخاص را پذيرفته ايم در حالى كه ما حكميّت كتاب خدا را پذيرا شده ايم.

   در اين جا سؤال مهمى پيش مى آيد و آن اين كه : مفهوم اين گفتار امام (عليه السلام)اين است كه حكميّت را با ميل و رضاى باطنى و طبق وظيفه شرعى پذيرفته است در حالى كه از خطبه هاى متعدّدى در «نهج البلاغه» برمى آيد كه


1. نساء، آيه 59.

[285]

حكميّت را بر امام (عليه السلام) تحميل كرده اند و امام (عليه السلام) از اين تحميل سخت ناراحت بود، اين دو چگونه با هم سازگار است ؟

   در پاسخ اين سؤال، بايد گفت : امام هرگز مخالف مسأله حكميّت نبود، امام (عليه السلام) در واقع بر دو نكته پافشارى داشت : نخست اين كه : بلند كردن قرآنها بر سر نيزه ها تنها مكر و فريب و توطئه براى جلوگيرى از پيروزى لشكر امام (عليه السلام)در آخرين لحظات و ايجاد اختلاف و نفاق در لشكر امام (عليه السلام) بود و گر نه شاميان هرگز آماده پذيرش حكميّت قرآن نبودند و به تعبير امام (عليه السلام) نه اهل دين بودند و نه اهل قرآن(1).

   ديگر اين كه امام (عليه السلام) با انتخاب فرد نادان و بى خبرى همچون «ابو موسى اشعرى» براى ارجاع به قرآن مخالف بود، بنابراين هيچ گونه تضادّى ميان محتواى اين خطبه، و خطبه هاى ديگر نهج البلاغه نيست.

   شاهد اين موضوع اين است كه : فرزند برومند امام (عليه السلام) نيز در روز «عاشورا» طبق نقل مقاتل، قرآن را گرفت و بر سر گذارد و در برابر لشكر كوفه ايستاد و گفت : «يا قَوْمِ إنَّ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ كِتَابُ اللهِ وَسُنَّةُ جَدِّي رَسُولِ اللهِ; اى قوم : حاكم در ميان من و شما قرآن و سنّت جدّم رسول الله باشد»(2).

* * *

نكته

ماجراى غم انگيز حكمين !

   مى دانيم هنگامى كه لشكر معاويه در جنگ «صفّين» در آستانه شكست


1. همان گونه كه در آغاز همين خطبه در بحث سند خطبه آمد.
2. مسند الامام الشهيد، جلد 2، صفحه 43. اين سخن در اصل از مقتل الحسين مقرّم نقل شده و او هم از تذكرة الخواص ابن جوزى گرفته است (مقتل الحسين مقرّم، صفحه 233).

[286]

قرار گرفت «عمروعاص» مكّار، تدبيرى انديشيد و به شاميان توصيه كرد قرآن ها را بر سرنيزه ها بلند كنند و بگويند : «ما تسليم حكم قرآن هستيم هر چه درباره شما و ما بگويد عمل خواهيم كرد».

   امام (عليه السلام) فرياد : آنها هرگز تسليم حكم قرآن نيستند اين فقط مكر و نيرنگ و فريبى است كه مى خواهند با آن، جلو شكست حتمى خود را بگيرند، ولى گروهى از ساده لوحان به اتفاق جمعى از منافقان كه در لشكر امام (عليه السلام) بودند اين سخن را نپذيرفتند و اصرار در توقف جنگ داشتند و حتى امام (عليه السلام) را تهديد به قتل كردند. امام (عليه السلام) براى جلوگيرى از اختلاف و پراكندگى به حكم اجبار دستور توقف جنگ را صادر فرمود، سپس گفتند بايد دو نفر نماينده از دو لشكر براى پيدا كردن حكم قرآن انتخاب شود.

   در اين جا اشتباه دوّمى از سوى ساده لوحان و با كمك منافقان انجام گرفت كه «ابو موسى اشعرى» ساده لوح خام و بى خبر را به عنوان نمايندگى لشكر بر امام (عليه السلام) تحميل كردند كه سرانجام تلخ آن را همه مى دانيم.

   و عجب اين كه : به دنبال اين حادثه گروهى از همان ها در مقابل امام (عليه السلام)سربرداشتند و عَلَم مخالفت برداشتند كه چرا امام (عليه السلام) تسليم حكميّت شده در حالى كه قرآن مى گويد : « (إنِ الحُكْمُ إلاّ للهِ)(1); حاكم و حَكَم تنها خداست» و نتيجه اين كار به وجود آمدن جنگ ديگرى به نام «جنگ نهروان» بود كه با سخنان امام (عليه السلام) گروهى بيدار شدند و توبه كردند و جمعيّت اندكى باقى ماندند كه به سرعت تار و مار شدند.

   برنامه امام (عليه السلام) در اين مسأله واضح بود زيرا :


1. يوسف، آيه 67.

[287]

   1 ـ حكميّت قرآن در اختلافات مسلمين، چيز پوشيده اى نبود و قرآن با صراحت به مسلمانان دستور داده است كه اگر در چيزى اختلاف كردند حل اختلاف خود را از قرآن و سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله) بخواهند (نساء آيه 59 كه در كلام امام (عليه السلام) به آن استدلال شده بود).

   بنابراين پذيرش داورى قرآن با توجه به اين كه به اعتقاد همه مسلمان ها قرآن آخرين سخن را در هر چيز مى گويد مطلبى نبود كه بر امام (عليه السلام) خرده بگيرند ولى آن بى خبران آن را به صورت يك نقطه ضعف منعكس ساختند.

   2 ـ شكى نيست كه طراحان توطئه بالا بردن قرآن ها بر سرنيزه، نه اعتقادى به حكميّت قرآن داشتند و نه حق و عدالت بلكه سياست بازان كهنه كار و بى ايمانى بودند كه به چيزى جز حكومت بر مردم و امور مادى وابسته به آن، نمى انديشيدند و امام (عليه السلام) از اين توطئه در همان آغاز پرده برداشت ولى چه سود كه ساده لوحان غافل نپذيرفتند.

   3 ـ به يقين قرآن مجيد، به خودى خود ايفاى نقش حكميّت را نمى كند جز اين كه قرآن شناسان آگاه در كنار آن قرار گيرند و احكام آن را در هر مسأله استخراج كنند و به مردم اعلام نمايند و اگر در داستان «صفّين» اين كار انجام مى گرفت روشن بود كه لشكر «معاويه» مشمول آيه شريفه 9 سوره حجرات بودند كه مى گويد : (فَإنْ بَغَتْ إحْداهُمَا عَلَى الاُْخْرى...) به عنوان گروه طغيانگر كه در برابر مركز حكومت اسلام و امام (عليه السلام) مسلمين به مخالفت برخاسته اند محكوم مى شدند.

   ولى چه سود كه «حكمين» (ابو موسى وعمروعاص) نه آگاهى از قرآن داشتند و نه اگر مى داشتند به آگاهى خود عمل مى كردند.

   بنابراين اگر واقعاً حكميّت به قرآن سپرده مى شد و قرآن شناسانى براى

[288]

حكميّت انتخاب مى شدند نه تنها كار خلافى نبود بلكه عمل به دستور قرآن محسوب مى شد امّا چون شرايط لازم در هيچ مقطعى حاصل نشد و طبعاً نتيجه، بسيار نامطلوب و تلخ بود گروه نادان به جاى اين كه خود را ملامت كنند به ملامت امام (عليه السلام) برخاستند و به جاى اين كه خودرا بشكنند به فكر شكستن آينه افتادند.

   اشتباه نشود داستان حكمين يك حادثه مقطعى در تاريخ نبود، بلكه چيزى است كه در زمان هاى مختلف و حتى در عصر ما تكرار شده ومى شود. امر مقدّسى را عنوان مى كنند و در زير چتر آن قرار مى گيرند سپس برداشت هاى غلطى را آگاهانه و ناآگاهانه بر آن تحميل مى كنند و آنچه را كه به سود منافع نامشروعشان است بر مى گزينند.

   «عمروعاص» مكّار و «ابوموسى» ساده لوح نادان در هر زمان اشباه و نظايرى دارند و«صفّين»ها و قرآن بر سرنيزه كردن ها و حكميّتها به اَشكال مختلف تكرار مى شوند كه نتيجه آن، مظلوميت حق طلبان على گونه است.

* * *

 

[289]

 

بخش دوّم

   وَأَمَّا قَوْلُكُمْ : لِمَ جَعَلْتَ بَيْنَكَ وَبَيْنَهُمْ أَجَلاً فِي التَّحْكِيمِ ؟ فَإنَّمَا فَعَلْتُ ذلِكَ لِيَتَبَيَّنَ الْجَاهِلُ، وَيَتَثَبَّتَ الْعَالِمُ; وَلَعَلَّ اللهَ أَنْ يُصْلِحَ فِي هذِهِ الْهُدْنَةِ أَمْرَ هذِهِ الاُْمَّةِ; وَلاَ تُؤْخَدُ بِأَكْظَامِهَا، فَتَعْجَلَ عَنْ تَبَيُّنِ الْحَقِّ، وَتَنْقَاد لأَوَّلِ الْغَيِّ. إنَّ أَفْضَلَ النَّاسِ عِنْدَ اللهِ مَنْ كَانَ الْعَمَلُ بِالْحَقِّ أَحَبَّ إلَيْهِ ـ وَإنْ نَقَصَهُ و كَرَثَهُ ـ مِنَ الْبَاطِلِ وَإنْ جَرَّ إلَيْهِ فَائِدَةً وَزادَهُ. فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ ! وَمِنْ أَيْنَ أُتِيْتُمْ ! اسْتَعِدُّوا لِلْمَسِيرِ إلَى قَوْم حَيَارَى عَنِ الْحَقِّ لاَ يُبْصِرُونَهُ، وَمُوزَعِينَ بِالْجَوْرِ لاَ يَعْدِلُونَ بِهِ، جُفَاة عَنِ الْكِتَابِ، نُكُب عَنِ الطَّرِيقِ. مَا أَنْتُمْ بِوَثِيقَة يُعْلَقُ بِهَا، وَلاَ زَوَافِرِ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إلَيْهَا. لَبِئْس حُشَّاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ ! أُفٍّ لَكُمْ ! لَقَدْ لَقِيتُ مِنْكُمْ بَرْحاً، يَوْماً أُنَادِيكُمْ وَيَوْماً أُنَاجِيكُمْ، فَلاَ أَحْرَارُ صِدْق عِنْدَ النِّدَاءِ، وَلاَ إخْوَانُ ثِقَة عِنْدَ النَّجَاءِ !

 

ترجمه

   اين كه، مى گوييد : چرا ميان خودم و آنها (حكمين) ضرب الاجلى براى حكميّت قرار دادم ؟ اين تنها به خاطر آن بود كه ناآگاهان در جستجوى حقيقت برآيند و آنها كه آگاهند به مطالعه و مشورت پردازند (و تمام جوانب مسأله را روشن سازند) شايد خداوند در اين فاصله كار اين امّت را اصلاح كند و راه تحقيق بر آنها بسته نشود; در جستجوى حق عجله نكنند و تسليم نخستين فكر گمراه كننده، نشوند.

   (بدانيد !) برترين مردم در پيشگاه خدا كسى است كه عمل به حق، نزد او محبوبتر از باطل باشد هر چند اين كار از نفع او بكاهد و مشكلاتى براى او داشته

[290]

باشد، و باطل منافعى متوجه او كند، و بر سود او بيفزايد.

   چرا حيران و سرگردانتان مى كنند ؟ و چرا شما را فريب داده، تسليم شيطان كرده اند.

   آماده شويد ! براى حركت به سوى قومى كه از حق روى گردانند، حق را نمى بينند و به ظلم و جور تشويق شده اند.

   (لذا) هيچ گاه از آن باز نمى گردند، افرادى كه از كتاب خدا فاصله گرفته و از راه راست منحرف گشته اند، هر چند قرآنها را بر سرنيزه كردند، و دم از حاكميت قرآن زدند.

   (افسوس كه) شما ريسمان محكمى نيستيد كه بتوان به آن چنگ زد و ياران نيرومندى نيستيد كه بتوان به آنها تكيه كرد و بد وسيله اى هستيد براى افروختن آتش جنگ (و آغاز كردن جهاد با دشمن) اُف، بر شما ! چه ناراحتى هايى از شما كشيدم، يك روز با صداى رسا با شما سخن مى گويم و روز ديگر آهسته و به صورت نجوا. نه آزادگان راستگويى به هنگام فرياد رسا هستيد و نه برادران مطمئن و رازدارى به هنگام نجوا.

 

شرح و تفسير

افسوس، شما مرد ميدان جهاد نيستيد !

   اين بخش از كلام امام (عليه السلام) در واقع تركيبى از دو قسمت است : نخست به پاسخ يكى از شبهات «خوارج» و امثال آنها مى پردازد سپس آنها را تشويق به جهاد در برابر ظالمان وستمگران شام مى كند.

   گفتار امام (عليه السلام) در قسمت اوّل، اشاره به عهدنامه حكميّت دارد كه در ميان آن حضرت و معاويه انجام شد (و شرح آن در نكات خواهد آمد) در اين عهدنامه يك سال به حكمين فرصت داده شده بود كه درباره حلّ مشكل

[291]

اختلاف امّت بينديشند و در كار خود عجله نكنند.