بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب شرح نهج البلاغه بخش 3, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     501 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     502 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     503 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     504 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     505 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     506 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     507 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     508 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     509 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     510 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     511 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     512 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     513 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     514 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     515 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     516 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     517 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     518 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     519 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     520 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     521 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     522 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     523 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     524 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     525 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     526 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     527 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     528 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     529 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     530 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     531 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     532 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     533 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     534 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     535 - پيام امام اميـرالـمؤمـنين
     fehrest - فهرست مطالب
 

 

 
 

 

   امام (عليه السلام) در اين قسمت از خطبه، اوصاف نه گانه ديگرى، براى بارانهاى مفيد و سودمند و پربركت بيان فرموده كه به ضميمه اوصاف گذشته، بالغ بر 29 وصف مى شود، راستى عجيب است تقاضاى باران كه معمولاً تقاضاكنندگان حدّ اكثر، آن را به يك يا دو وصف توصيف مى كنند و عرضه مى دارند : «خداوندا ! بارانى پربركت به ما مرحمت كن»، امام (عليه السلام) آن را با اين همه اوصاف دقيق و ريزه كاريهاى لطيف و تعبيراتى شيرين و بسيار متنوّع، به صورت 29 وصف بيان مى كند كه انسان در آن حيران مى ماند.

   امام(عليه السلام) نهايت فصاحت و بلاغت بى نظير خودرا در اين خطبه بيان كرده و تقاضاى خويش را در محضر پروردگار، آن چنان شرح داده كه مردم را به الطاف الهى آشنا سازد، و به آنها بگويد در مسير نعمت، موانع زيادى است كه اگر لطف خداوند شامل حال آنها نگردد هرگز به كمال مطلوب نمى رسند و به يقين


1. اقتباس از آيه شريفه (وَهُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ الْغَيْثَ مِنْ بَعْدِ مَا قَنَطُوا وَيَنْشُرُ رَحْمَتَهُ وَهُوَ الْوَليُّ الْحَمِيْدُ) (شورى، آيه 28).
2. «امراع» به معنى پربركت بودن است.
3. «مجدب» از مادّه «جدب» به معنى خشك شدن به جهت قطع آب است و به كسى كه گرفتار خشكسالى شده است مجدب گفته مى شود.
4. «مسنت» به كسى گفته مى شود كه گرفتار خشكسالى شده است.

[139]

چنين بيانى از كسى كه «مؤيد من عندالله» نيست وروح القدس اورا يارى نمى دهد امكان پذير نمى باشد.

* * *

تفسير ما في هذه الخطبة من الغريب

تفسير و توضيح بعضى از لغات پيچيده اين خطبه

   در پايان اين خطبه چنين مى خوانيم :

   قَالَ السَّيِدُ الشَّريِفَ رِضىَ اللهُ عَنْهُ; قُولِهِ (عليه السلام) : (انْصَاحَتْ جبِاَلُنَا) أي تَشَقّقَتْ مِنَ المُحُولِ، يُقَالُ : انْصَاحَ الثّوبُ إِذَا انْشَقَّ ويُقَالُ أيْضاً : انْصَاحَ النَّبْتُ وَ صَاحَ وَصَوّحَ إذَا جَفّ وَيَبِسَ كُلّهُ بِمَعْنىً وَقَولُهُ : (وَهَامَتْ دَوَابّنَا) أي عَطِشَتْ وَالهُيَامُ : العَطَشُ. وَقَولُهُ (حَدَابِيرُ السّنِينَ) جمع حِدبار، وَهِي الناقَة الَّتِي اَنضاهَا السّيرُ، فَشبَّهَ بِهَا السنة الَّتِي فشا فِيهَا الجَدبُ، قَالَ ذو الرّمّةِ :

حَدابَيِرُ مَا تَنْفَكُّ إلاّ مُنَاخَةً عَلَى الخَسفِ أو نَرمِى بِهَا بَلَداً فَقْرا

   وَقَولُهُ : (وَلاَ قَزَع رَبَابُهَا)، القَزَعُ : القِطَعُ الصّغَارُ المُتَفَرّقَةُ من السّحَابِ.

   وَقَولُهُ : (وَلاَ شَفَّان ذِهَابُهَا) فَانَّ تَقْديَرهُ : وَلاَ ذَاتَ شَفّان ذَهِابُهَا. والشَّفّانُ : الرّيحُ البَارِدَةُ، وَالذّهِابُ : الامْطَارُ اللّيّنَةُ. فَحَذَفَ (ذَاتَ) لِعلْمِ السّامِعِ بِهِ.

 

ترجمه

   سيّد شريف رضى (رحمه الله) در پايان اين خطبه چنين مى گويد : جمله امام (عليه السلام)«إنْصاحَتْ جِبَالُنا» يعنى «كوه ها از شدت خشكسالى از هم شكافته است» زيرا تعبير : «إنْصَاحَ الثَّوبْ» زمانى گفته مى شود كه لباس از هم شكافته شده باشد. «إنْصَاحَ النَّبْتُ وَصَاحَ وَصَوَّحَ» هنگامى گفته مى شود كه گياه خشك گردد و اين چند واژه همه به يك معنى است و جمله «وَهَامَتْ دَوابُّنَا» از ماده

[140]

«هُيَام» (بر وزن غلام) به معنى عطش است(1) و «حَدابِيرُ السِّنِيْنَ» جمع «حدبار» (بر وزن معيار) به معنى شترى است كه بر اثر راه رفتن لاغر و تكيده شده در واقع امام (عليه السلام)سال هاى قحطى را به چنين شترى تشبيه كرده است. شاعر معروف «ذوالرمة» مى گويد : شتران لاغرى كه هيچ گاه از هم جدا نمى گردند جز در خوابگاه هاى خالى از علف يا اين كه آنها را در سرزمين بى آب و علفى قرار دهيم.

   وجمله «وَلاَ قَزَع رُبَابُها» يعنى از قطعات كوچك و پراكنده ابر نباشد (بلكه ابرهايى باشد متراكم و پرباران) و جمله «وَلاَ شَفَان ذَهَابُها» در تقدير «وَلاَ ذاتَ شَفان ذِهَابُها» است و «شَفَان» به معنى باد سرد و «ذِهَاب» به معنى باران هاى نرم است و كلمه «ذات» به خاطر روشن بودن براى شنونده، حذف شده است (و معنى جمله در مجموع چنين است : خداوندا باران هاى ملايم و آميخته با بادهاى سرد كه آثار آن را ممكن است از بين ببرد براى ما مفرست بلكه بارانى درشت دانه در هوايى ملايم نصيب بفرما).

* * *

نكته ها

1 ـ نماز باران (صلاة الاستسقاء)

   از دستورات جالب در اسلام نماز «استسقاء» است كه همه فقهاى اسلام، اعم از شيعه و اهل سنت آن را در كتب فقهى خود آورده اند.

   طبق آنچه در منابع پيروان اهل بيت (عليهم السلام) آمده است يكى از آداب آن، اين


1. بعضى از ارباب لغت «هيام» را به معنى بيمارى عطش كه به شتر عارض مى شود (كه گويى بر اثر آن حال جنون به او دست مى دهد) تفسير كرده اند. اين تعبير در مورد عشق هاى سوزان و عاشق هاى بى قرار هم به كار مى رود.

[141]

است كه مردم سه روز روزه بگيرند و در روز سوّم در حالى كه همه روزه دارند به بيرون شهر مى روند و دو ركعت نماز همانند نماز «عيد فطر وقربان» به جا مى آورند كه در ركعت اوّل، پنج قنوت دارد و در ركعت دوّم چهار قنوت ودر قنوت ها به جاى دعايى كه در قنوت نماز «عيد» خوانده مى شود دعاهايى در زمينه باران و طلب رحمت از پروردگار مى خوانند و قبل از هر دعا درود بر محمّد وآل محمّد (صلى الله عليه وآله) مى فرستند و هنگامى كه امام (عليه السلام) از نماز فراغت يافت، عباى خودرا به اميد نزول باران پشت و رو مى كند و رو به قبله كرده يكصد بار با صداى بلند تكبير مى گويد (ومردم نيز با او تكبير مى گويند) پس از آن به طرف مردم رو كرده به سوى راست متوجه مى شود و صدبار با صداى بلند سبحان الله مى گويد آن گاه به سمت چپ رو كرده ويك صد بار با صداى بلند لا إله إلاّ الله مى گويد، سپس رو به مردم كرده يكصد بار با صداى بلند حمد خدا مى گويد و مردم هم چنين مى كنند، آن گاه امام دست به سوى آسمان بلند كرده به اتفاق مردم دعا مى كند و تضرع وزارى نموده از خدا تقاضاى رحمت مى كنند و مردم دعاى امام را آمين مى گويند.

   در بعضى از روايات آمده است كه پيرمردان و پيرزنان و كودكان و حتى حيوانات تشنه و گرسنه را با خود به بيابان آورند و بچه ها را از مادران جدا كنند تا گريه آنها دل هاى همگان را تكان دهد و توجه آنها به خدا بيشتر شود(1).

   و در صورتى كه نتوانند تمام اين مراسم را انجام دهند از گناهان خويش توبه مى كنند و دست به دعا برمى دارند و به صورت دسته جمعى دعا مى كنند.


1. آداب نماز باران در بسيارى از منابع فقهى و حديثى از جمله «جواهر الكلام» جلد 12، صفحه 127 و «تحرير الوسيله» امام خمينى (قدس سره) جلد اوّل و «وسائل الشيعه» جلد پنجم، صفحه 162 آمده است.

[142]

   اين مراسم اثر عجيبى دارد و به راستى حالت تضرع و دعا در همه ايجاد مى كند حالتى كه انسان ها را به ذات بى مثال خداوند رحمان و رحيم مرتبط مى سازد و سبب نزول رحمت او مى شود.

   اين نماز آثار جنبى خوبى در تربيت نفوس و توبه از گناه و بازگشت به پاكى ها و نيكى ها دارد كه گاه اثر جنبى آن از نزول باران بيشتر و پربركت تر است.

   از روايات اسلامى استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) هنگامى كه مردم از خشكسالى شديد به حضرتش شكايت كردند نماز و دعاى باران خواند، و چنان بارانى نازل شد كه مردم به زحمت افتادند و خواستار پايان باران شدند(1).

   قرائن نشان مى دهد كه امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) نيز خطبه بالا را بعد از نماز باران خوانده است زيرا در بعضى از روايات كه اين خطبه را به طور كاملترى نقل مى كند جمله : «اللَّهُمَّ إنّا خَرَجْنَا إلَيْكَ» آمده است كه نشان مى دهد حضرت به اتفاق مردم به بيابان رفته اند، و اين كار معمولاً براى خواندن نماز باران است و در بعضى از روايات آمده است كه على (عليه السلام) در آخر اين خطبه گريه كرد و با عباراتى بسيار سوزناك از خداوند متعال تقاضاى باران نمود.

   در زمينه نماز استسقا در خطبه 143 نهج البلاغه نيز مطالبى خواهد آمد.

* * *

2 ـ گناه و برچيده شدن بركات

   درباره فلسفه «آفات و بلاها» بحثهاى زيادى در كتب فلسفى و كلامى و تفسيرى آمده است از قرآن مجيد، به خوبى استفاده مى شود كه همراه ظهور پيامبران الهى خداوند، مشكلاتى براى امّتها فراهم مى كرد تا آنها را بيدار كند.


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 7، صفحه 272 و بحار الانوار، جلد 88، صفحه 329.

[143]

قرآن مجيد مى فرمايد : « (وَمَا اَرْسَلْنَا فِي قَرْيَة مِنْ نَبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا اَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالَضَّرَّاءِ لَعَلّهُمْ يَضَّرَّعُون); در هيچ شهر و آبادى پيامبرى نفرستاديم مگر اين كه اهل آن را به سختى و رنج گرفتار كرديم، شايد به سوى خدا بازگردند و تضرّع كنند»(1).

   اين تعبير نشان مى دهد كه اين يك قانون عمومى و هميشگى بوده است و هدف آمادگى براى پذيرش دعوت انبيا بوده است.

   حوادث دردناك در طول تاريخ امّتها و هنگام بروز غفلتها از سوى خداوند پيش مى آمده، تا پرده هاى غفلت را كنار بزند و امتها بيدار شوند.

   و گاه اين حوادث سخت و دردناك نتيجه گناهان مردم بوده كه باز هدف را توبه و انابه و بازگشت به سوى خداوند تشكيل مى داده است، آن گونه كه در آيه ديگرى از قرآن مى خوانيم : « (ظَهَرَ الفَسَادُ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِي النّاسِ لِيُذْيِقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجعُونَ); فساد در خشكى و دريا به خاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنان بچشاند شايد (به سوى حق) بازگردند»(2).

   به اين ترتيب به خوبى روشن مى شود كه يكى از طرق تربيت الهى همين حوادث ناگوار طبيعى يا اجتماعى است، مسأله خشكسالى نيز مى تواند يكى از آنها بوده باشد، همان گونه كه در خطبه بالا به آن اشاره شده است امام (عليه السلام) در اين خطبه مى فرمايد : «نَدْعُوكَ حِينَ قَنَطَ الاَْنَامُ، وَمُنِعَ الْغَمَامُ، وَهَلَكَ السَّوَامُ، أَلاَّ تُؤَاخِذَنَا بِأَعْمَالِنَا، وَلاَ تَأْخُذَنَا بِذُنُوبِنَا; در اين هنگام كه يأس و  نوميدى بر مردم چيره گشته و ابرها از باريدن بازداشته شده اند و حيوانات


1. اعراف، آيه 94.
2. روم، آيه 41.

[144]

بيابان رو به هلاكت گذارده اند تو را مى خوانيم كه ما را به اعمالمان مؤاخذه مكنى و به گناهانمان مگيرى».

   در خطبه 143 همين مطلب، با بيان روشن ترى آمده است كه به هنگام خشكسالى به مردم هشدار داد كه از گناهانشان توبه كنند و از خطا باز ايستند و متذكّر شوند و به سوى خدا بازگردند سپس به آيات سوره «نوح» در اين زمينه استدلال فرمود كه شرح آن إن شاء الله خواهد آمد.

   اين سخن را با حديثى از امام صادق (عليه السلام) پايان مى دهيم (هر چند ناگفته ها در اين زمينه بسيار است) فرمود : «إذا فَشَتْ أَرْبَعَةٌ ظَهَرَتْ أَرْبَعَةٌ إذا فَشَتْ الزِّنَا ظَهَرتْ الزَّلاَزِلُ وَإذا اَمْسَكَتِ الزَّكاةُ هَلَكَتِ الْمَاشِيَةُ وَإذا جَارَ الْحُكّامُ فِي الْقَضَاء أَمْسَكَ الْقَطْرُ مِنَ السَّماءِ وَإذا خَفَرتَ الذَمّةُ نَضَرَ المُشْرِكُونَ عَلَى الْمُسْلِمينَ; هنگامى كه چهار گناه شايع بشود چهار بلا دامنگير مردم مى شود هنگامى كه «زنا» شايع شود زلزله ها آشكار مى گردد و هنگامى كه مردم از دادن زكات امساك كنند مرگ و مير در چهاپايان مى افتد و هنگامى كه حاكمان در قضا ستم كنند آسمان از باريدن باران باز مى ايستد و هنگامى كه پيمانها شكسته شود مشركان بر مسلمين پيروز مى شوند»(1).

   در حديث معتبر و معروف «ابو ولاّد» نيز مى خوانيم : هنگامى كه امام صادق (عليه السلام) فتواى نادرست «ابو حنيفه» را در بعضى از مسائل قضايى شنيد فرمود : «فِي مِثْلِ هَذاَ الْقَضَاءِ وَشِبْهِهِ تَحْبِسُ السَّماءُ ماءَها وَتَمْنَعُ الاَْرْضُ بَرَكَتها; به جهت اين گونه قضاوتها و مانند آن آسمان آب خودرا حبس مى كند و زمين بركت خودرا منع مى نمايد»(2).

* * *


1. بحار الانوار، جلد 76، صفحه 21، حديث 13.
2. وسائل الشيعه، جلد 13، صفحه 256.

[145]

 

 

خطبه116(1)

 

 

 

وَمِنْ خُطْبَة لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ

 

وفيها ينصح اصحابه

   از خطبه هاى امام (عليه السلام) است كه در آن ياران خودرا اندرز مى دهد.

 

خطبه در يك نگاه

   اين خطبه در حقيقت از چند بخش تشكيل شده است :

   در قسمت اوّل، توصيف بليغى از پيغمبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و مجاهدتهاى گسترده آن حضرت در ابلاغ رسالت است.

   در بخش دوّم، مردم را مخاطب ساخته و به اندرز و نصيحت آنها مى پردازد، نصيحتى تكان دهنده و بيدارگر.

   در بخش سوّم، از اصحابش گله شديد دارد و آرزو مى كند كه خداوند ميان او


1. سند خطبه :
در اين خطبه اشاره اى به مسأله موضوع به قدرت رسيدن «حجّاج» در «كوفه» و جنايات وحشتناك او شده است و اين بخش از خطبه را گروه زيادى از مورخان و محدثان نقل كرده اند از جمله «ابن عبدربّه» در «عقد الفريد» و «مسعودى» در «مروج الذهب» و «ازهرى» در «تهذيب اللغة» و «ابن الفقيه» در كتاب «البلدان» و «ابن اثير» در «نهايه» و «ديلمى» در كتاب «ارشاد» (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 259 و 260).

[146]

و آنان جدايى بيفكند و او را به كسانى كه شايسته همنشينى او هستند، ملحق سازد.

   در چهارمين و آخرين بخش اين خطبه، با اشاراتى گويا از فتنه «حجّاج» خبر مى دهد و گوشه اى از جنايتهاى او را بر مى شمرد، شايد مردم بيدار شوند و با توبه به درگاه خداوند، و بازگشت به وحدت و ترك اختلافات و سستى ها جلوى جنايات او را بگيرند.

* * *

 

[147]

 

بخش اوّل

   أَرْسَلَهُ دَاعِياً إلَى الْحَقِّ وَشَاهِداً عَلَى الْخَلْقِ، فَبَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ غَيْرَ وَان وَلاَ مُقَصِّر، وَجَاهَدَ فِي اللهِ أَعْدَاءَهُ غَيْرَ وَاهِن وَلاَ مُعَذِّر. إمَامُ مَنِ اتَّقَى، وَبَصَرُ مَنِ اهْتَدَى.

 

ترجمه

   خداوند او (پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)) را فرستاد تا به سوى حق دعوت كند، و گواه بر اعمال خلق باشد، او بدون سستى به ابلاغ رسالت پروردگارش، پرداخت و هرگز كوتاهى نكرد، در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف، جهاد كرد، و در اين راه هيچ عذر و بهانه اى نياورد، او پيشواى پرهيزگاران، وروشنى بخش چشم هدايت جويان است.

 

شرح و تفسير

او هرگز در جهاد كوتاهى نكرد

   همان گونه كه جمعى از شارحان «نهج البلاغه» تصريح كرده اند به نظر مى رسد اين خطبه بخشى از خطبه طولانى ترى بوده است كه امام (عليه السلام) براى تشويق اصحابش به مسأله جهاد در برابر جنايتكاران شام بيان فرموده و خطراتى را كه در صورت سستى و ترك جهاد در پيش دارند براى آنها بيان فرموده، و اتمام حجّت كرده است.

   در بخش اوّل اين خطبه، براى آماده كردن دل هاى مخاطبان خود اشاره اى

[148]

به خدمات برجسته پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در طريق نشر اسلام، فرموده، تا به اهميّت اين ميراث بزرگ الهى آشنا شوند و در پاسدارى آن در برابر هجمات دشمنان اسلام بكوشند.

   نخست مى فرمايد : «خداوند او (پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله)) را فرستاد تا (مردم را) به سوى حقّ دعوت كند و گواه بر اعمال خلق باشد» (أَرْسَلَهُ دَاعِياً إلَى الْحَقِّ وَشَاهِداً عَلَى الْخَلْقِ).

   در واقع، رسالت عظيم پيامبر (صلى الله عليه وآله) را در اين دو جمله خلاصه فرموده است; از يكسو دعوت به سوى حق، و ابلاغ فرمانهاى پروردگار و از سوى ديگر نظارت بر حسن اجراى آن.

   در اين كه مراد از شاهد بودن پيامبر (صلى الله عليه وآله) در اين جا چيست ؟ بعضى گفته اند : مراد گواهى بر اعمال مردم يا گواهى بر پيامبران در روز قيامت است آن چنان كه در قرآن آمده : « (فَكَيْفَ إذا جِئْنَا مِنْ كُلِّ أُمَّةِ بِشَهِيد وَجِئْنَا بِكَ عَلَى هَؤُلاَءِ شَهِيداً); چگونه خواهد بود آن روزى كه از هر امّتى شاهد و گواهى (بر اعمال آنها) مى آوريم و تو را گواه آنان خواهيم آورد»(1).

   ولى ظاهر كلام امام (عليه السلام) نشان مى دهد كه منظور از شاهد بودن، نظارت آن حضرت بر اعمال انسانها براى اجراى فرمانهاى الهى، در همين دنياست و به تعبير ديگر، كار آن حضرت، تنها ابلاغ دعوت حق نبود، بلكه نظارت بر اجراى آن نيز از وظايف آن حضرت بوده است و اين همان معنى امامت و ولايت تشريعى آن بزرگوار است.

   جمع ميان دو معنى نيز، مانعى ندارد كه آن حضرت هم ناظر بر اعمال در اين جهان و هم گواه بر آن در جهان ديگر باشد.

   سپس در ادامه اين سخن به بيان اوصافى از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) پرداخته و در


1. نساء، آيه 41.

[149]

عبارات كوتاهى شش وصف را بيان مى فرمايد، مى گويد : «او بدون سستى، به ابلاغ رسالت پروردگارش پرداخت و هرگز كوتاهى نكرد، و در راه خدا با دشمنان او بدون ضعف، جهاد كرد، و در اين راه هيچ عذر و بهانه اى نياورد. او پيشواى پرهيزگاران و روشنى بخش چشم هدايت جويان است» (فَبَلَّغَ رِسَالاَتِ رَبِّهِ غَيْرَ وَان(1) وَلاَ مُقَصِّر، وَجَاهَدَ فِي اللهِ أَعْدَاءَهُ غَيْرَ وَاهِن وَلاَ مُعَذِّر(2). إمَامُ مَنِ اتَّقَى، وَبَصَرُ مَنِ اهْتَدَى).

   در اين عبارات كوتاه تمام ويژگيهايى كه در يك رهبر شجاع و توانا لازم است ذكر شده است، سستى نكردن، كوتاهى ننمودن، جهاد قاطعانه داشتن، و عذر و بهانه نتراشيدن، و از سوى ديگر آن حضرت را پيشواى پرهيزگاران و سبب هدايت بينايان مى شمرد كه افراد آلوده را از گرد خود دور مى كند و فاسدان و گمراهان غير قابل هدايت را، كنار مى زند.

   بسيارند كسانى كه براى سرپوش گذاشتن بر تقصيرات و كوتاهى هاى خود عذر و بهانه هاى واهى مى تراشند ولى يك رهبر شجاع و مدير و مدبّر هرگز چنين نمى كند و به سراغ عذر و بهانه ها نمى رود.

   تعبيرات فوق در واقع اشاره اى است پر معنى به سستى و كوتاهى كردن مردم «كوفه» و ترك جهاد به معنى واقعى كلمه، و عذرتراشى ها و بهانه جويى ها براى فرار از زير بار مسئوليتها. امام (عليه السلام) به آنها گوشزد مى كند كه پيامبر شما چنين نبود، چرا شما چنين هستيد ؟ !

* * *


1. «وان» از مادّه «ونى» (بر وزن وحى) به معنى ضعف و فتور گرفته شده و «وانى» به كسى مى گويند كه در كارها سستى به خرج مى دهد.
2. «معذّر» از مادّه «عذر» به كسى گفته مى شود كه براى كارهاى خود عذر و بهانه هاى واهى مى آورد.

[150]

 

[151]

 

بخش دوّم

   ومنها : وَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ عَنْكُمْ غَيْبُهُ، إذاً لَخَرَجْتُمْ إلَى الصُّعُدَاتِ تَبْكُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ، وَتَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِكُمْ، وَلَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَلاَ خالِفَ عَلَيْهَا، وَلَهَمَّتْ كُلَّ امْرِىء مِنْكُمْ نَفَسُهُ، لاَ يَلْتَفِتُ إلَى غَيْرِهَا; وَلَكِنَّكُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُكِّرْتُمْ، وَأَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ عَنْكُمْ رَأْيُكُمْ، وَتَشَتَّتَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ. وَلَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ، وَأَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْكُمْ. قَوْمٌ وَاللهِ مَيَامِينُ الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ الْحِلْمِ، مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ، مَتَارِيكُ لِلْبَغْيِ. مَضَوْا قُدُماً عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَأَوْجَفُوا عَلَى الْمَحَجَّةِ، فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ، وَالْكَرَامَةِ الْبَارِدَةِ.

 

ترجمه

   اگر شما همانند من از آنچه پنهان است خبر داشتيد (و آينده تاريك خودرا مى ديديد) از خانه ها بيرون آمده سر به بيابان مى گذاشتيد، بر اعمال خويش گريه مى كرديد، و بر سر و صورت مى زديد، و اموال خودرا بدون نگهبان و بى آن كه كسى را جانشين خود در آن قرار دهيد رها مى ساختيد، هر يك از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مى پرداخت و به ديگرى توجه نداشت ولى (متأسفانه) تذكراتى را كه به شما داده شده فراموش كرده ايد، و از آنچه بر حذر داشته شده ايد، ايمن گشته ايد، در نتيجه عقلتان گمراه و سرگردان شده، و امورتان پراكنده گشته (به خدا سوگند) دوست داشتم كه خدا ميان من و شما جدايى مى افكند و مرا به كسى كه نسبت به من از شما سزاوارتر و شايسته است ملحق مى ساخت، همان قومى كه ـ به خدا سوگند ـ افكارشان خجسته و پربار و

[152]

صاحب علم و دانش بودند، همان ها كه به حق سخن مى گفتند، و ظلم و ستم را ترك مى كردند آنها كه از پيش، در طريق هدايت گام نهادند و در راه روشن، به سرعت پيش رفتند در نتيجه به سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پر ارزش دست يافتند.

 

شرح و تفسير

آينده تاريكى در انتظار شماست

   امام (عليه السلام) در اين بخش از خطبه، به همه كسانى كه در جهاد با دشمن غدّار و مكّار، سستى نشان مى دهند و با عذرتراشى ها، شانه از زير بار مسئوليت تهى مى كنند هشدار مى دهد كه آينده اى بسيار تاريك، در پيش داريد، آينده اى كه دشمن در آن بر شما مسلّط مى شود و چنان ضربات خودرا بى رحمانه بر پيكر شما وارد مى كند كه عقل و هوش را از دست خواهيد داد مى فرمايد :

   «اگر شما همانند من، از آنچه پنهان است خبر داشتيد (و آينده سياه و ظلمانى خودرا مى ديديد) از خانه ها بيرون آمده، سر به بيابان مى گذاشتيد، بر اعمال خويش گريه مى كرديد و بر سر و صورت مى زديد !» (وَلَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِيَ(1) عَنْكُمْ غَيْبُهُ، إذاً لَخَرَجْتُمْ إلَى الصُّعُدَاتِ(2) تَبْكُونَ عَلَى أَعْمَالِكُمْ، وَتَلْتَدِمُونَ(3)  عَلَى أَنْفُسِكُمْ).


1. «طُوى» از مادّه «طىّ» به معنى در نور ديدن و كتمان كردن گرفته شده است و در اين جا به همان معنى كتمان است.
2. «صعدات» جمع «صعيد» به معنى صفحه زمين و خاك و نقاط مرتفع زمين آمده است و در اين جا اشاره به دشت و كوه و بيابان است (بعضى «صدعات» را جمع «صعد» (بر وزن دهل) و «صعدات» را جمع جمع دانسته اند).
3. «تلتدمون» از مادّه «لدم» (بر وزن لفظ) به معنى زدن گرفته شده و «التدام» به معنى خودزنى است.

[153]

   وبه اين نيز قناعت نمى كرديد، بلكه «اموال خودرا بدون نگهبان وبى آن كه كسى را جانشين خود در آن قرار دهيد رها مى كرديد، هر يك از شما (از شدت وحشت) تنها به خود مى پرداخت و به ديگرى توجّه نداشت !» (وَلَتَرَكْتُمْ أَمْوَالَكُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَلاَ خالِفَ(1) عَلَيْهَا، وَلَهَمَّتْ كُلَّ امْرِىء مِنْكُمْ نَفَسُهُ، لاَ يَلْتَفِتُ إلَى غَيْرِهَا).

   اين تعبيرات، حال كسى را مجسّم مى كند، كه گرفتار مصايب عظيمى شده، به گونه اى كه همه چيز را جز نجات جان خويش، فراموش كرده است، سر به بيابان نهاده و پيوسته بر سر وصورت مى زند، اشك مى ريزد، و فرياد مى كشد، اموالى را كه آن همه در نظرش اهميّت داشت و در حفظ آن همواره مى كوشيد به كلّى رها كرده و به پشت سرخويش نگاه نمى كند حتى عزيزترين عزيزانش را به دست فراموشى سپرده است.

   بعضى از مفسّران نهج البلاغه، معتقدند : اين تعبيرات مربوط به اهوال و وحشتهاى روز قيامت است كه در قرآن مجيد در آيات مختلف به آن اشاره شده است ولى با توجه به ذيل خطبه كه سخن از جنايات وحشتناك «حجّاج» مى گويد و شأن ورود خطبه، كه نظر به سستى مردم «كوفه» در جهاد با دشمن دارد، اين معنى بسيار بعيد است و ظاهر اين است كه ناظر به سلطه «بنى اميه» و جنايات عظيم «حجّاج» و امثال او مى باشد.

   و در ادامه اين سخن امام (عليه السلام) به منشأ و سرچشمه اصلى اين حوادث اشاره مى كند مى فرمايد : «ولى (متأسفانه) تذكراتى را كه به شما داده شده بود فراموش كرديد، و از آنچه بر حذر داشته شده بوديد، ايمن گشتيد، در نتيجه عقل شما گمراه و سرگردان شد، وامورتان پراكنده گشت !»


1. «خالف» به معنى جانشين از مادّه «خلوف» (بر وزن وقوف) گرفته شده است. اين واژه به معنى افراد كثير الخلاف نيز آمده ولى در اين جا معنى اوّل مراد است.

[154]

(وَلَكِنَّكُمْ نَسِيتُمْ مَا ذُكِّرْتُمْ، وَأَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ(1) عَنْكُمْ رَأْيُكُمْ، وَتَشَتَّتَ عَلَيْكُمْ أَمْرُكُمْ).

   هرگز تصوّر نكنيد حوادثِ دردناكى كه در انتظار شماست، غافلگيرانه است، ابداً چنين نيست، بارها به شما تذكّر داده ام، و حق نصيحت را ادا كرده ام، و گفتنى ها را گفته ام، وهشدار داده ام ولى افسوس ! گوش شنوا در ميان شما نبود، تمام آنچه را گفتم به فراموشى سپرديد، و همه اندرزها را ناديده گرفتيد، به همين دليل، تصميمات لازم را به موقع نگرفتيد، و براى مقابله با دشمنان خطرناكتان، برنامه ريزى نكرديد، و اين است نتيجه كارِ شما، كه دشمنان بى رحم و غدّار بر شما مسلّط مى شوند، وبلايى بر سرتان مى آورند كه در تاريخ بى سابقه است.

   سپس امام (عليه السلام) مى فرمايد : «(به خدا سوگند !) دوست داشتم كه خدا ميان من و شما، جدايى مى افكند و مرا به كسى كه نسبت به من از شما سزاوارتر و شايسته تر است ملحق مى ساخت» (وَلَوَدِدْتُ أَنَّ اللهَ فَرَّقَ بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ، وَأَلْحَقَنِي بِمَنْ هُوَ أَحَقُّ بِي مِنْكُمْ).

   اشاره به اين كه اكنون كه شما اصلاح ناپذيريد اى كاش ! من از شما جدا شده بودم و اى كاش ! مقدّراتِ الهى، اجازه مى داد به گروهى مى پيوستم كه آنها هماهنگ با افكار و برنامه هاى من بودند.

   و در ادامه اين سخن، به شرح ويژگيهاى قوم و گروهى كه آنها را شايسته هم نشينى و همدلى و همگامى خود مى داند، پرداخته، چنين مى فرمايد :

   «همان ها كه به خدا سوگند ! افكارشان خجسته و پربار و صاحب وقار و بردبارى بودند، همان ها كه به حقّ سخن مى گفتند و ظلم و ستم را ترك كردند، آنها كه از پيش در طريق هدايت گام نهادند و در راه روشنى، به سرعت پيش


1. «تاه» از مادّه «تيه» به معنى سرگردان شدن و متحير گشتن گرفته شده است.

[155]

رفتند، در نتيجه به سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پرارزش دست يافتند» (قَوْمٌ وَاللهِ مَيَامِينُ(1) الرَّأْيِ، مَرَاجِيحُ(2) الْحِلْمِ، مَقَاوِيلُ بِالْحَقِّ، مَتَارِيكُ(3)لِلْبَغْيِ.  مَضَوْا قُدُماً(4) عَلَى الطَّرِيقَةِ، وَأَوْجَفُوا(5) عَلَى الْمَحَجَّةِ، فَظَفِرُوا بِالْعُقْبَى الدَّائِمَةِ، وَالْكَرَامَةِ الْبَارِدَةِ).

   اين تعبيرات، اشاره روشنى به پيامبر و گروهى از اصحاب خاص او دارد كه داراى ويژگيهاى ششگانه بالا بودند، دو ويژگى در فكر و انديشه (داشتن انديشه هاى پربار و عقل كافى) و دو ويژگى در برنامه هاى زندگى (طرفدارى از حق و مبارزه با ظلم) و دو ويژگى در عمل (گام برداشتن در طريق حق و سرعت براى رسيدن به مقصد) و نتيجه اين ويژگيها را كه سعادت جاويدان و زندگى گوارا و پرارزش است نيز بيان فرموده.

* * *

نكته

مظلوميت امام اميرالمؤمنين (عليه السلام)

   مظلوميت، تنها در اين نيست كه انسان به وسيله گروهى ظالم و جبّار، پيمان شكن و بىوفا و در پيكارى نابرابر، شهيد گردد بلكه، يكى از


1. «ميامين» جمع «ميمون» به معنى مبارك است.
2. «مراجيح» جمع «مرجاح» (بر وزن مثقال) به معنى كسى است كه صاحب حلم و بردبارى است.
3. «متاريك» جمع «متراك» (بر وزن مسواك) به معنى كسى است كه چيزى را كاملاً ترك مى كند.
4. «قدم» از مادّه «قدوم» به معنى پيش روى و سبقت گرفته شده و در اين جا يا معنى ظرفى دارد كه به معنى در مسير پيش روى است و يا معنى جمعى دارد كه به معنى پيش روان است.
5. «اوجفوا» از مادّه «ايجاف» به معنى حركت كردن با سرعت است.

[156]

دردناكترين نمونه هاى مظلوميت اين است كه مديرى لايق و فرماندهى توانا و خبير و آگاه و سياستمدارى هوشيار و خوش فكر در ميان گروهى گرفتار شود كه شايستگى و لياقت همراهى و همگامى با او را نداشته باشند، هر چه او مى گويد، بر خلاف آن رفتار مى كنند و هر قدر به آنها هشدار مى دهد به حركت در نمى آيند، جمعيّتى پراكنده، نادان، ضعيف و سست و بى اراده.

   گرفتار شدن چنان رهبرى، در چنگال چنين پيروانى، سبب مى شود كه ارزش مكتب و افكار او فراموش گردد و حتى بعضى از بى خبران او را متّهم به عدم شايستگى كافى در مديريّت و رهبرى كنند.

   اين يكى از بزرگترين مظلوميت هاست و اين همان است كه اميرمؤمنان على (عليه السلام) در عصر و زمان خود به آن گرفتار شد، و نه تنها در خطبه بالا، بلكه در خطبه هاى متعددى از «نهج البلاغه» به آن اشاره فرموده است.

   گاه مى گويد : «اى كاش ! معاويه شما را با لشكر خود، معاوضه مى كرد همچون معاوضه درهم و دينار، ده نفر از شما را مى گرفت و يك نفر از شاميان را به من مى داد»(1).

   و گاه مى فرمايد : «من در خواب پيغمبر خدا را ديدم و از عداوتها و كژيهاى اين قوم، به حضرتش شكايت كردم، فرمود : «به آنها نفرين كن !» عرض كردم : خداوندا ! بهتر از آنان را به من ده ! و شخص بدى را به جاى من بر آنها مسلّط كن»(2).

   و در جاى ديگر مى فرمايد : «اى مرد نمايانى ! كه مردانگى نداريد... به خدا


1. نهج البلاغه، خطبه 97.
2. نهج البلاغه، خطبه 70.

[157]

دوست داشتم كه هرگز شما را نمى ديدم و نمى شناختم»(1).

   و به راستى شايد نتوانيم در طول تاريخ رهبرِ برگزيده اى از اولياء الله را پيدا كنيم كه در مدت كوتاه حكومتش، با اين همه خصومت و كارشكنى ودشمنى و نامهربانى و سركشى و طغيان، روبه رو شده باشد و اين دردناكترين شكل مظلوميت است و از اين جاست كه گفته مى شود : «على (عليه السلام) اوّل مظلوم عالم است».

* * *


1. نهج البلاغه، خطبه 27.

[158]

 

[159]

 

بخش سوّم

   أَمَا وَاللهِ، لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيْكُمْ غُلاَمُ ثَقِيف الذَّيَّالُ الْمَيَّالُ; يَأْكُلُ خَضِرتَكُمْ، وَيُذِيبُ شَحْمَتَكُمْ، إيه أبَا وَذَحَةَ !

 

ترجمه

   آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! جوانكى از طايفه «بنى ثقيف» كه متكبّر و هوسباز است بر شما مسلّط مى شود، اموال و كشتزارهاى سرسبزِ شما را مى بلعد و نيرو و قدرت شما را مى گيرد. اى «ابا وَذَحه» (اى حجّاج) ! بر فشارت بيفزا ! (و از اين مردم ناسپاس انتقام بگير).

 

شرح و تفسير

انتقام الهى !

در آخرين بخش اين خطبه، امام (عليه السلام) با صراحت بيشترى از آينده تاريك مردم سست و بىوفاى «كوفه» خبر مى دهد و مى فرمايد : «آگاه باشيد ! به خدا سوگند ! جوانكى از طايفه «بنى ثقيف» كه متكبّر و هوس باز است بر شما مسلّط مى شود، اموال و كشتزارهاى سرسبز شما را مى خورد و قوّت و قدرت شما را مى گيرد» (أَمَا وَاللهِ، لَيُسَلَّطَنَّ عَلَيْكُمْ غُلاَمُ ثَقِيف الذَّيَّالُ(1)