رب ارباح تودى الى الخسران.
(بسا سودها كه ادا كند به زيان.)
معنى اين كلمه به تازى:
رب اربح هو خاسر و عن مدارع المنافع حاسر.
معنى اين كلمه به پارسى:
بسيار سودها باشد كه بازگشت آن به زيان بود، و از آن غرامت افتد و مردم رنج و نقصان بيند.
شعر:
اى بسا مرد سود جوينده - كه قدم در ره مخوف نهاد
عاقبت چون به دستش آمد سود - او از آن سود در زيان افتاد
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5308، دستور معالم / 31 (...تؤول...)
رب طمع كاذب.
(بسا طمع كه آن دروغ بود.)
معنى اين كلمه به تازى:
رب طمع كبرق خلب لا يرى صدقه و لا يرجى ودقه.
معنى اين كلمه به پارسى:
بسا طمع كه مردم را افتد، و بسا اميد كه دل او در آن بسته شود، و عاقبت آن طمع دروغ و آن اميد بى فروغ باشد، و از آن هيچ ثمره و از آن اميد هيچ فايده حاصل نيايد.
شعر:
در طمع دل نبست بايد هيچ - كه طمع بيشتر دروغ بود
آتشى كان طمع برافروزد - كم ز خاكسترش فروغ بود
- الاعجاز / 29، دستور معالم / 31، شرح غرر و درر: ش 5311، المناقب / 376.
البغى سائق الى الحين.
(فرهى كردن راننده است به هلاك.)
معنى اين كلمه به تازى:
البغى ذميم و مرتعه وخيم، يسوق صاحبه الى النصب و العناء ؛ لا بل يقوده الى العطب و الفناء.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه فرهى كند وزيادتى جويد و قدم از دايره انصاف و انتصاف بيرون نهد، شومى آن حال در او رسد و او را در انياب نوائب و اظفار مصائب هلاك گرداند.
شعر:
بغى شوم است گرد بغى مگرد - بغى بيخ حيات را بكند
مرد را از صف بقا ببرد - ناگه و در كف فنا فكند
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 1157، المناقب / 376.
فى كل جرعة شرقة و مع كل اكلة غصة.
(در هر جملهاى يك بار آب در گلو در ماندنى است، و با هر طعام خوردنى يكبار طعام در گلو در گرفتنى است.)
معنى اين كلمه به تازى:
خير الدنيا مختلط بشرها و نفعها ممتزج بضرها، فمع كل فرحة ترحة، و مع كل حبرة عبرة، و مع كل ربح خسار، و مع كل خمر خمار، و مع كل صحة علة، و مع كل عزة ذلة، و مع كل عشرة عسرة، و مع كل منحة محنة.
معنى اين كلمه به پارسى:
در دنيا هيچ گل بى خار، و هيچ مى بى خمار، و هيچ شادى بى غم، و هيچ راحت بى الم نيست.
شعر:
نيك و بد، بيش و كم، صلاح و فساد - هست آميخته در اين عالم
هيچ راحت نديد كس بى رنج - هيچ شادى نديد كس بى غم
- الاعجاز / 29، المناقب / 376.
من كثر فكره فى العواقب لم يشجع.
هر كه بسيار بود انديشه او در عاقبت كارها، او شجاع نبود. )
معنى اين كلمه به تازى:
من اكثر النظر فى عواقب الاحوال و خواتم الاعمال، ذهبت شدته و بطلت نجدته ؛ فلا يخوض الكرائب، و لا يروض الكتائب، و لا يملك ناصية مراده، و لا يدرك قاصية مرتاده.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در آخر كارها بسيار نگرد و در عواقب شغلها انديشه بى شمار كند، او شجاع نباشد، و بدانچه مراد و كام و آرزو و مرام اوست نرسد.
شعر:
هر كه در عاقبت بسى نگرد - بيم دل باشد و تنك زهره
نه بيابد ز عز تن حصه - نه بگيرد ز كام دل بهره
- الاعجاز / 29، عقد الفريد 1/97 (من اكثر النظر...)، المناقب / 376.
اذا حلت المقادير ضلت التدابير.
(چون فرود آيد قضاهاى خداى، گمراه شود تدبيرهاى خلق.)
معنى اين كلمه به تازى:
اذا حل قضاء الله بالانسان عكس تدبيره و نكس تقديره، فلا يعرف وجه صلاحه و فلاحه، و لا يعلم طريق نجاته و نجاحه.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون قضاى خداى - عز و جل - نازل شود تدبير و تقدير خلق باطل گردد، تا در آن حال راه صلاح گم كنند و عنان صواب از دست بدهند.
شعر:
چون قضاى خداى، عز و جل - بر سر بندهاى شود نازل
همه تدبير او شود گمراه - همه تقدير او شود باطل
- الاعجاز / 29 (...بطل الحذر!) شرح غرر و درر: ش 4037، المناقب / 376.
اذا حل القدر بطل الحذر.
(چون فرود آيد قضاى خداى باطل شود پرهيز كردن.)
معنى اين كلمه به تازى:
اذا نزل قضاء الله بالانسان لم ينفعه حذره و فراره، و لم يدافع عنه اعوانه و انصاره.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون قضاى خداى - عز و جل - فرود آيد گريز و پرهيز و ترسيدن و هراسيدن سود ندارد، و هيچ چيز از اين جمله آن قضا را باز نگرداند.
شعر:
چون قضاى خداى نازل گشت - تو ز تسليم و صبر ساز پناه
نتوان كرد دفع او به حذر - نتوان بست راه او به سپاه
- شرح غرر و درر: ش 4031 (اذا نزل...) المناقب / 376.
الاحسان يقطع اللسان.
(نيكويى كردن ببرد زبان بدگوى را.)
معنى اين كلمه به تازى:
من احسن الى الناس، فقد ملا افئدتهم بجبه و ولائه، و قطع السنتهم عن سبه و هجائه.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون مردم به جاى كسى احسان و مبرت كند زبان او را از هجا و مسبت خويش بريده گرداند.
شعر:
هر كه كردى به جاى او احسان - مال دادى و مرد بخريدى
هم ضميرش به مهر پيوستى - هم زبانش ز هجو ببريدى
- الاعجاز / 29، المناقب / 376.