عبد الشهوة اذل من عبد الرق.
(بنده شهوت خوارترست از بنده درم خريده.)
معنى اين كلمه به تازى:
العبد المشترى قد يعزه مولاه و قد يكرمه من اشتراه، اما عبد الشهوة فانه يكون ابدا فى كل عين ذليلا مستحقرا، و فى كل قلب مهانا مستصغرا.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در بند شهوت باشد او از آن كس كه در بند بندگى باشد ؛ خوارتر بود، زيرا كه وقت وقت خداوند را بر بنده درم خريده خويش مهر آيد و او را اعزاز كند ؛ اما هرگز هيچ كس را بر كسى كه در بند شهوت باشد، مهر نيايد و او را اعزاز نكند.
شعر:
هر كه او بنده گشت شهوت را - هست نفسش خسيس و طبع لئيم
بنده شهوت است در خوارى - بتر از بنده خريده به سيم
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 6298، ترجمه جاودان خرد / 123، المناقب / 376
الحاسد مغتاظ على من لاذنب له.
(حسد كننده خشم آلود بود بر آن كس كه او را هيچ گناه نبود.)
معنى اين كلمه به تازى:
الحاسد غضبان على من لم يظهر منه جرم و لم يحدث منه ظلم، و ما غضب الحاسد على المحسود الا بسبب نعم ساقها الله اليه، و اياد افاضها عليه.
معنى اين كلمه به پارسى:
حسود چون با كسى نعمت بيند خواهد كه آن نعمت او را باشد و آن كس را نباشد، و بدين سبب بر آن كس خشم آلود شود و او را دشمن گيرد. و پيوسته در زوال نعمت او كوشد، بى آن كه از آن كس جرمى پيدا آمده باشد يا جنايتى ظاهر شده.
شعر:
هست مرد حسود خشم آلود - بر كسى كو نكرد هيچ گناه
نعمت خلق ديد نتواند - رنجه باشد ز اصطناع اله
- الاعجاز / 29 (الحاسد ضاغن...)، المناقب / 376
كفى بالظفر شفيعا للمذنب.
(بسنده است ظفر شفيع گناهكار.)
معنى اين كلمه به تازى:
اذا ظفرت بالمذنب فاقبل فيه شفاعة ظفرك و اعف عنه، فان العفو احسن سيرك.
معنى اين كلمه به پارسى:
گناهكار را شفيع، ظفر تو برو بس است. چون ظفر يافتى به عفو كوش، و لباس تجاوز برو پوش.
شعر:
بر گنهكار چون شدى قادر - عفو كن، زان كه بى گنه كس نيست
ور مرو را شفيع كس نبود - ظفر تو شفيع او بس نيست؟
- الاعجاز / 29، المناقب / 376
رب ساع فيما يضره.
(بسا كوشنده در چيزى كه او را زيان دارد.)
معنى اين كلمه به تازى:
رب انسان يسعى فى امر يضر ذاته و يسر عداته.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه در كارى بكوشد واجب نيست كه از آن منفعت يابد، چه بسيار باشد كه بكوشد و عاقبت از آن كار زيان بيند.
شعر:
اى بسا كس كه طالب كارى است - كه در آن كار باشدش خذلان
ناصح او شود از آن غمگين - حاسد او شود از آن شادان
- نهج البلاغه نامه / 31، دستور معالم / 31، الاعجاز / 29، المناقب / 376
لا تتكل على المنى، فانها بضائع النوكى.
(تكيه مكن بر آرزوها كه آن بضاعتهاى احمقان است.)
معنى اين كلمه به تازى:
لا تعتمد على الهوى، و لا تتكل على المنى، فليس كل ما يهواه الانسان يملكه، و لاكل ما يتمناه يدركه، و اعلم ان الاعتماد على الهوى، و الاتكال على المنى من شيم الحمقى و خصال النوكى.
معنى اين كلمه به پارسى:
بر آرزو اعتماد نبايد كرد و بر موجب آرزو خويشتن در خطر نبايد افكند، كه نه هر چه آرزوى تست به تو دهند و مقاليد آن در دست تو نهند، و ببايد دانست كه اعتماد كردن بر آرزو عادت ابله پيشگان و بضاعت كوته انديشگان است.
و اين كلمه را معنى ديگر توان گفت، و آن معنى آن است كه: بر مجرد آرزو اعتماد نبايد كرد، ليكن در طلب آن چه آرزو باشد جهد بايد نمود و رنج بايد ديد، تا به دست آيد و يافته گردد.
شعر:
تكيه بر آرزو مكن كه نه هرچ - آرزو باشدت ببخشد حق
هر كه بر آرزو كند تكيه - به بر عاقلان بود احمق
نهج البلاغه نامه 31، دستور معالم / 97 و عقد الفريد 3/157 (و اياك و...)، الاعجاز / 29
الياس حر و الرجاء عبد.
(نوميدى آزادست و اميد بنده.)
معنى اين كلمه به تازى:
من قطع الرجاء عن الناس خرج من رق خدمتهم، و خلص من قيد طاعتهم، و هذا هو الحرية و من عقد الرجاء بالناس بقى فى رق خدمتهم، و وقع فى طاعتهم، و هذا هو العبودية.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه از احسان كسى نوميد شد از بند او بيرون آمد، و از مذلت خدمت او باز رست، و اين نشان آزادى باشد. و هر كه اميد در احسان كسى بست در بند او ماند، و به ذل خدمت او گرفتار شد، و اين نشان بندگى باشد.
شعر:
گر بريدى ز مردمان تو اميد - به تن آزادى و به دل شادى
ور بديشان اميد در بستى - دادى از دست عز آزادى
- شرح غرر و درر: ش 52، المناقب / 376.