لا لباس اجمل من السلامة.
(نيست هيچ پوشيدنى نيكوتر از سلامت.)
معنى اين كلمه به تازى:
السلامة للانسان اصفى شربة يحتسيها، و اضفى حلة يكتسيها.
معنى اين كلمه به پارسى:
چون مردم كاس صحت نوشيد و لباس سلامت پوشيد، مىبايد كه قناعت كند و گرد افزونى نگردد تا به سبب طمع فاسد و طلب زايد، آن جام صحت و جامه سلام را به باد ندهد.
شعر:
مرد را، گر ز عقل با بهره است - هيچ كسوت به از سلامت نيست
به سلامت اگر نباشد شاد - كسوت او بجز ندامت نيست
- دستور معالم / 34، الاعجاز / 35 (هر دو...من العافيه))، شرح غرر و درر: ش 10635، المناقب / 375.
لا داء اعى من الجهل.
(نيست هيچ دردى بى درمانتر از نادانى.)
معنى اين كلمه به تازى:
الجهل ليس لدائه علاج، و لا لظلمائه سراج، و لا لغمائه انفراج.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه را جهل در غريزت مركوز شد، و نادانى در جبلت سرشته گشت، نصيحت هيچ عاقل و موعظت هيچ فاضل او را سود ندارد، و هرگز دامن از جهالت و آستين از ضلالت نگذارد.
شعر:
علم درى است نيك با قيمت - جهل دردى است سخت بى درمان
نيست از جهل جز شقاوت نفس - نيست از علم جز سعادت جان
-الاعجاز / 29، المناقب / 375، شرح غرر و درر: ش 10629 (لاداء ادوء من الحمق)
لا مرض اضنى من قلة العقل.
(نيست هيچ بيمارى نزارتر از اندكى عقل.)
معنى اين كلمه به تازى:
قلة العقل اشد الم و اشق سقم، قيل لواحد: ((استراح من لا عقل له )) قال: ((لا ، بل مستراح من لا عقل له.))
معنى اين كلمه به پارسى:
هيچ بيمارى صعبتر از كم خردى نيست، به سبب آن كه مردم صحيح آن باشد كه از اوافعال قويم و اعمال مستقيم صادر گردد، و هيچ كم خرد برين گونه نيست ، پس هيچ كم خرد صحيح نيست.
شعر:
اى كه روز و شب از طريق علاج - در فزونى جسم و جان خودى
پارهاى در خرد فزاى كه نيست - هيچ بيماريى چو كم خردى
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 10763، المناقب / 375.
لسانك يقتضيك ما عودته.
(زبان تو تقاضا مىكند ترا آن چه عادت كردهاى تو آن را.)
معنى اين كلمه به تازى:
عود لسانك من القول اجمله و من الخير اكمله، فانك ان عودته الشر لم تامن ان تبدر منه او تصدر عنه، على موجب عادتك لا على موجب ارادتك، كلمة شر تكدر كاسك، بل تطير راسك.
معنى اين كلمه به پارسى:
زبانرا بر نيك خوى بايد كرد، و بر بدخوى نبايد كرد، چه روا بود كه به حكم عادت بر زبان، در موضعى نازك، از آن بد كه بر آن خوى كرده باشد، كلمهاى رود كه خداوند زبان را زيان دارد.
شعر:
بر نكو خوى كن زبانت را - كان رود بر زبان كه خوى كند
خويش ار بر بدى كنى، روزى - پيش خلقت سياه روى كند
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 7611، المناقب / 375.
المرء عدو ما جهله.
(مرد دشمن است آن چيزى را كه نداند. )
معنى اين كلمه به تازى:
المرء اذا لم يعرف علما قرع مروته، و مزق فروته، و ذم اربابه و عادى اصحابه.
معنى اين كلمه به پارسى:
هر كه علمى را نداند پيوسته در پوستين آن علم افتاده بود و اصحاب آن علم را بد مىگويد و مذمت مىكند.
شعر:
مردمان دشمنند علمى را - كه زنقصان خود ندانندش
علم اگرچه خلاصه دين است - چون ندانند كفر خوانندش
- نهج البلاغه حكمت 172 و 438 (الناس اعداء ما جهلوا)، الاعجاز / 29، المناقب / 375.
رحم الله امرء عرف قدره و لم يتعد طوره.
(رحمت كناد خداى بر آن مرد كه بشناخت اندازه خويش، و در نگذشت از حد خويش.)
معنى اين كلمه به تازى:
رحم الله امرء عرف انه فطر من صلصال لا من سلسال، و خلق من ماء مهين لا من ماء معين، فلم يتكبر على اقرانه، و لم يتجبر على اخوانه.
معنى اين كلمه به پارسى:
مردم را چنان بايد بود كه قدر خويش بداند و از اندازه خويش در نگذرد، تا هم از خالق رحمت يابد و هم از خلايق مدحت.
شعر:
رحمت ايزدى بر آن كس باد - كه عنان در كف جنون ننهد
قدر خود را بداند و هرگز - قدم از حد خود برون ننهد
- الاعجاز / 29، شرح غرر و درر: ش 5204، المناقب / 375.