بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 1, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HAS00001 -
     HAS00002 -
     HAS00003 -
     HAS00004 -
     HAS00005 -
     HAS00006 -
     HAS00007 -
     HAS00008 -
     HAS00009 -
     HAS00010 -
     HAS00011 -
     HAS00012 -
     HAS00013 -
     HAS00014 -
     HAS00015 -
     HAS00016 -
     HAS00017 -
     HAS00018 -
     HAS00019 -
     HAS00020 -
     HAS00021 -
     HAS00022 -
     HAS00023 -
     HAS00024 -
     HAS00025 -
     HAS00026 -
     HAS00027 -
     HAS00028 -
     HAS00029 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

131. چرا نذرت را ادا نمى كنى ؟!  
جناب آقاى حاج ابوالحسن شكرى ، در ماه رمضان 1414 ق كرامت زير را براى نگارندهنقل كردند:
چهل سال قبل زخمى در پاى چپم پيدا شد كه مرتب اذيتم مى كرد. يكى دوسال بدين منوال گذشت . پس از معالجات زياد، از همه جا ماءيوس شدم ، تا اينكهگوسفندى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام نذر كردم ، الحمدالله بعد ازمدتى زخم پايم درست شد و كسى هم از نذر من اطلاعى نداشت . دو الى سه ماه از اين ماجراگذشت . همان زمانها بود كه بنده در دكان حاج آقا مغازه اى كار مى كردم .
يك روز صبح آقاى حاج آقا مغازه اى به دكان آمد، و ابتدا بساكن ، خطاب به بنده گفت :آقا ميرزا، مگر تو نذرى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام كه كرده اى ؟گفتم : چه طور؟
گفت : ديشب ، سيدى را در خواب ديدم ، گفت به ابوالحسن بگو چرا نذرت را ادا نمى كنى؟ در جواب گفتم : بلى ، نذرى براى حضرتابوالفضل العباس عليه السلام كرده ام .
فرداى همان روز رفتم گوسفندى را خريده و كشتم و گوشتش را به نام حضرتابوالفضل عليه السلام به فقرا دادم .
چند راه براى توسل به محضر قمر بنى هاشم عليه السلام 
1. عباس در حروف ابجد مطابق با عدد 133 است . به تجربه رسيده كه اگر كسىبراى برآورده شدن حاجت و رفع گرفتارى بعد از نماز روز جمعه ، 133 مرتبه رجاءبگويد: يا كاشف الكرب وجه الحسين اكشف لى كربى بحق اخيك الحسين عليهالسلام ، حاجت او برآورده و گرفتاريش برطرف مى شود.
2. اشخاصى كه در بيابان تشنه و در معرض هلاكند،توسل جستن به ابى القربه يا اباالقربه مؤ ثر بوده و بدين وسيله رفعتشنگى از آنان مى شود. اين امر نيز تجربه شده است .(311)
3. مرحوم بيرجندى در كتاب شريف كبريت احمر مى نويسد: در سفر عتبات عاليات در عالمرؤ يا ديدم اگر كسى بگويد عبدالله اءباالفضل دخيلك حاجت او برآورده شود.پس از آن احقر مكرر به آن عمل كردم و حوائج مهم و بزرگى برآورده شد.
4. به تجربه رسيده است كه نذر براى ام البنين عليهاالسلام و اطعام مستمندان به ناماباالفضل عليه السلام ، براى برآورده شدن حاجات مؤ ثر است .(312)
5. از مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيدمحمود حسينى شاهرودى قدس سره نقل شده است كه فرموده بود: من در مشكلات ، صدمرتبه صلوات براى مادر حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ، ام البنين عليهاالسلام ، مى فرستم .(313)
6. چهارشب جمعه ، ده مرتبه سوره يس ، بدين طريق :
شب جمعه اول سه مرتبه ، شب جمعه دوم سه مرتبه ؛ شب جمعه سوم سه مرتبه : شب جمعهچهارم ، يك مرتبه سوره يس به نيابت از حضرتابوالفضل العباس عليه السلام و هديه براى مادرش ام البنين عليهاالسلام بخواند، انشاء الله حاجت روا گردد.(314)
ختم مجرب  
7. يكى از ختمهاى مجربه راجع به حضرات چهارده معصوم عليهم السلام و جناب حضرتاباالفضل العباس عليه السلام را بدين منوال گفته اند: به نيت قربت مطلقه دو ركعتنماز حاجت بخواند و هزار و چهارصد مرتبه ذكر صلوات هديه چهارده معصوم عليهمالسلام بخواند و صدمرتبه نيز هديه به پيشگاه حضرتاباالفضل العباس ‍ عليه السلام ، كه بواب درگاهآل محمد عليهم السلام و باب ولايت است ، بفرستد و حاجت خود را بطلبد، ان شاء اللهتعالى روا مى شود.(315)
ختم مجرب وسيع الاجابه  
8. بين نماز مغرب و عشا، دو ركعت نماز حاجت بخواند تاچهل و يك شب ، و توسل به ساحت كثيرالبركات حضرتابوالفضل العباس عليه السلام جويد، بدين طريق : بعد از نماز،اول ذكر شريف صلوات ، و سپس كلمات زير با توجهكامل خوانده شود (ضمنا چهل شب كه تمام شد، بايد يك شب آخر ازچهل شب را گرو نگاهداشت ، تا وقتى كه حاجت برآورده شد، آنگاه بجا آورد). كلماتمزبور اين است :
يا من يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء يا رب يا رب يا رب يا عباس على بنابى طالب الامان الامان الامان ادركنى ادركنى ادركنى جملات آخر را تكرارنمايد تا نفس قطع شود؛ ان شاء الله حاجت روا مى شود.(316)
9. مؤ لف مكين الاساس آورده است :
ثقه اى خبر داد مرا كه حاجت مهمى داشتم . از پيرهزال جده خود شنيده بودم كه هر گاه كسى براى قضاى حاجتش ، هفت شب چهارشنبهمتوسل به حضرت عباس شده و در هر يك از شبهاى مزبور صدمرتبه ورد زير را بخواند،حاجت او به شكل غيرعادى برآورده خواهد شد. و آن اين است :

اى ماه بنى هاشم ، خورشيد لقا عباس
اى نور دل حيدر، شمع شهدا عباس
از درد و غم ايام ما رو به تو آورديم
دست من مسكين گير از بهر خدا عباس
نظير اين توسل را، مرحوم حاجى ميرزا حسين تهرانىنجل حاجى ميرزا خليل (از علماى عصر مشروطه )عمل كرده بودند، درد ايشان فورا ساكت شده و ديگر عود نكرده بود.(317)
توسل به حضرت عباس عليه السلام  
10. نگارنده گويد: يكى از موثقين محترم كه سالهاى متمادى مجاور كربلا بود، در شبيكشنبه ربيع الثانى 1414 ق در حرم مطهر كريمهاهل بيت حضرت فاطمه معصومه عليهاالسلامنقل كردند:
صاحب كتاب المعالى السبطين ، مرحوم شيخ مهدى مازندرانىسال 1358 هجرى قمرى در كربلا ايام ماه مبارك رمضان در چند جا منبر مى رفت و آخرينمنبرش در رواق حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام بود. مرحوم مازندرانى يك شبفرمودند: هر كسى فردا شب به اينجا يعنى به رواق حضرتابوالفضل العباس عليه السلام بيايد، تحفه اى به او خواهم داد. فرداشب ما نيز در آنمجلس حاضر شديم .
ايشان ، توسل و ختمى براى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلامنقل كرد كه انجام آن وقت معين و ساعت و روز مشخصى ندارد. طريقه ختم را اين طور بيانفرمودند: ابتدا 133 مرتبه صلوات بفرستند اللهمصل على محمد و آل محمد، نيز 133 مرتبه بگويد: ياعباس ، ياعباس ، و بعداز آن مجددا 133 مرتبه بگويد: اللهم صل على محمد وآل محمد. و اين عمل را هر روز انجام دهد تا حاجتش برآورده شود.
ناقل مطلب افزودند: من براى برآمدن حاجتى ، بعد از اتمام ماه رمضان مزبور، از همانروز اول شوال اين ختم را شروع كردم ، روز هشتمشوال حاجتم برآورده شد.
خواسته من اين بود: من در كربلا بودم و مادرم در ايران به سر مى برد و مى خواستم وىنيز به كربلا بيايد. حضرت عباس عليه السلام عنايت فرمودند و حاجتم - آمدن مادر بهكربلا - روا شد.
11. از بياض خطى موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد محمدرضاگلپايگانى ره طريقه و ختم توسل به حضرت عباس عليه السلام را اين چنيننوشته است :
از شب جمعه يا شب دوشنبه ، قبل از نماز صبح شروع تا وقت نماز صبح تمام شود، دوازدهروز، و هر روز يكصد و سى و سه مرتبه بخواند:
اى ماه بنى هاشم خورشيد لقا عباس
اى نور دل حيدر شمع شهدا عباس
از دست دادن غم دوران من رو به تو آوردم
دست من بيكس گير از بهر خدا عباس
132. ختم مجرب ديگر  
12. آيت الله سيد نورالدين ميلانى فرمودند: مرحوم آيت الله آقاى سيد محمدرضابروجردى قدس سره ، از علماى بزرگ حوزه علميه كربلا بودند كه اخيرا درمشهد مقدس در جوار حرم مطهر حضرت ثامن الائمه على بن موسى الرضا- عليه آلافالتحيه و الثناء - سكنا گزيده بودند. از ايشان در عداد مراجع ياد مى شد ولى عمرشوفا نكرد.
مرحوم بروجردى ، آن زمان كه در كربلا ساكن بودند، آشتى و حسن رفتار بينعيال و مادرشان به حضرت اباالفضل العباس عليه السلاممتوسل مى شوند و نتيجه خوبى مى گيرند، به طورى كه صفا و صميميتكامل بين همسر و مادر ايشان برقرار مى گردد.توسل ايشان به اين نحو بوده است : طبق مشهور 133 بار به عدد نام حضرتاباالفضل العباس عليه السلام ، ذكر يا كاشف الكرب عن وجه الحسين اكشف كربىبحق اخيك الحسين عليه السلام مرحوم اصفهانى ، استاد مرحوم ، استاد مرحوم پدرم ،آيت الله العظمى آقاى سيد محمد هادى ميلانى قدس سره بودند ومنزل ما زياد تشريف مى آوردند.
بروز كرامت در وادى البكا
در ديوان ملا عباس شوشترى ، متخلص به شباب (چاپ 1312) آمده است :
چون سال هزار و سيصد و نه
از هجرت ختم انبيا شد
هنگام زوال روز عاشور
كز غم قد آسمان دو تا شد
از بهر زيارتى كه آن روز
مخصوص شهيد كربلا شد
از شيعه جماعتى در اينجا
مشغول زيارت و بكا شد
در حين زيارت ، از همين كوه
اظهار كرامتى به ما شد
از وى قطرات خون پديدار
در ماتم سبط مصطفى شد
يك قطره نه ، بل هزار قطره
يك جا نه ، بل هزار جا شد
زين كوه گذشته بود خونين
هر سنگى از اين زمين جدا شد
شك نيست كه در چنين مقامى
گر از حق اجابت دعا شد
اين رتبه چه ديده شد از اين كوه
در وى بنيان اين بنا شد
بگريست چو خون به شاه مظلوم
موسوم به وادى البكا شد
اين واقع بر (شباب ) واحباب
گر كشف شد از ره صفا شد
133. سقاى دشت كربلا  
حجة الاسلام جناب آقاى سيدحسن صحفى قمى ، از پسر صاحب داروخانه جوهرچى واقع درسرچشمه تهران نقل كرد كه گفت :
مرحوم پدرم به درد چشمى مبتلا شد كه در نتيجه آن بينايى خويش را از دست داد. وى پيشچند دكتر رفت و دو تن از دكترهاى معالجش به وى گفتند بايدعمل كنيد تا چشم شما بهبودى يابد.
برايش نوبت زده بودند. شبى كه فردايش بايدعمل مى شد، توسل پيدا مى كند و در خواب به او مى گويد: اين شعر را تكرار كن !
فرزندش مى گفت : يكدفعه ديديم نصف شب از خواب بيدار شده و مى گويد:
سقاى دشت كربلا ابوالفضل
دستهاى تو از تن جدا ابوالفضل
اين ذكر را تكرار كرد تا صبح طالع شد. فردا كه براىعمل نزد دكتر معالجش رفت و دكتر دوباره به معاينه او پرداخته و در باب بيمارى وىبررسى دقيقى به عمل آورد، ديد اثرى از بيمارى در چشم او نمى باشد! با شگفتى ازوى پرسيده بود: چه كردى ؟! گفته بود: هيچ ، در خواب به من گفتند: اين ذكر را بگو:
سقاى دشت كربلا ابوالفضل
دستهاى تو از تن جدا ابوالفضل
بيدار شدم ديدم چشم من سالم مى باشد! بلى اين است كرامت حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام . بر منكرين اين گونه كرامات لعنت .
134. زخم محل عمل ، به طور معجزه آسايى بهبود يافت !
حجة الاسلام آقاى شيخ ‌محمد متمسكى از حوزه علميه قم ، طى يادداشتى چنين نوشته اند:
پدرم ، آقاى شيخ ‌هادى بروجردى ، كه از قدماى حوزه علميه قم و از شاگردان مرحوم حاجشيخ ‌عبدالكريم حائرى اعلى الله مقامه مى باشد، در سنه 1341 شمسى مبتلابه پرستات (حبس البول ) گرديده نياز بهعمل جراحى پيدا مى كرد و در بيمارستان بازرگانان تهران بسترى گرديد و دكترى بهنام دكتر سركيسيان ايشان را عمل كرد. يك هفته بعد ازعمل ، بخيه ها را كشيد و ايشان را از بيمارستان مرخص شدند و به قم آمدند و در خانهبه استراحت پرداختند، ولى جاى بخيه ها چرك كرد و ازمحل عمل ، خون و ادرار خارج گشت . هر چه مداوا و پانسمان مى كردند فايده نداشت و بازاز محل عمل ، بول و خون و جراحت خارج مى شد. اين جريان تا سه ماه ادامه داشت ، بهطورى كه ايشان خانه نشين گشته و از درس و بحث و مسجد محروم شدند. ماه محرم رسيد وبنده براى تبليغ مسافرت كردم . روز چهاردهم محرم بود كه از سفر تبليغ برگشتم ،ديدم ايشان كاملا سالم و براى اقامه نماز به مسجد مى روند. پرسيدم : خوب شديد؟
فرمودند: آرى !
پرسيدم : چگونه ؟!
فرمودند: ابوالفضلالعباس عليه السلام مرا شفا داد!
پرسيدم : چطور توسل پيدا كرديد؟
فرمودند: عصر روز تاسوعا بود، تمام اعضاى خانواده به روضه رفته بودند و من يكهو تنها داخل بسترى بودم . خيلى افسوس مى خوردم كه از درس و بحث و مسجد افتاده وخانه نشين شده ام . خيلى غمناك و متاءثر بودم . يكوقت متوجه شدم كه امروز روز تاسوعاو متعلق به اباالفضل العباس عليه السلام است . گفتم خوب استمتوسل به آن حضرت بشوم . خلاصه با دلى شكسته و چشمى گريان ، ختم يا كاشفالكرب ... را شروع كردم و 133 مرتبه آن را گفتم ، به طور معجزآسايى زخممحل عمل ، التيام پيدا كرد و ديگر از خون و جراحت اثرى نماند. رفتم حمام خودم را تطهيركردم و به مسجد رفتم ، والحمدلله شفا گرفتم .
135. ختم يا كاشف الكرب را خواند شفا گرفت :  
خطيب بزرگوار، حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ محمدعلى رسولى اراكى ، دريادداشتهاى خويش به نقل دو كرامت پرداخته اند بترتيب ياد مى كنيم :
1. در تيرماه سال 1368 شمسى مطابق با ذيعقدة الحرامسال 1409 ق ، در بيمارستان فيروزآبادى بسترى بودم . روزى ديدم دكتر سيدمصطفىبهشتى ، پزشك معالج من ، دير به بيمارستان آمد و در عينحال ناراحت نيز هست . سؤ ال كردم : وضع و حال شما امروزمثل هميشه نيست ؟!
گفت : دخترم را، كه در يكى از بيمارستانهاى تهران بسترى است ،عمل كرده اند و وضع ناراحت كننده اى دارد. همان شب بعضى از بستگانم از قم بهبيمارستان فيروزآبادى آمدند و امانت حضرت آية الله العظمى آقاى گلپايگانى را بهمن رساندند.
ايشان شنيده بودند كه من مريض شده و در بيمارستان بسترى هستم ، لذا شيشه آبى راكه با تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام ممزوج شده بود، براى من فرستادهبودند. بنده مقدارى از آن را خوردم و قطره اى را نيز به چشم خود ماليدم و فرداى آنروز، دكتر را صدا زدم و از وضع دخترش سؤال كردم . توضيح داد و گفت : احتياج به دعا دارد.
گفتم : وقتى بنا شد از بيمارستان برويد هديه اى به شما مى دهم كه آقا فرستاده است. نزديك ظهر آمد و من شيشه را دادم ، و گفتم : امشب ، در فلان ساعت معين ، منمشغول ختمى مى شوم ، شما ساعتى بعد از آن ، مقدارى از اين آب را او بدهيد بخورد انشاء الله مؤ ثر است . آن شب ، در ساعت مقررتوسل به حضرت ابوالفضل عليه السلام را شروع كردم و بعد نيز ختم ياكاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربى بحق اخيك الحسين عليه السلام را دو سه بار تكرار كردم . فردا دكتر آمد و شيشه را نياورد، ولىخوشحال بود.
گفتم : دكتر، حال مريضه چه طور است ؟
گفت : طبق دستور شما عمل شد، يك ساعت بعد از آن مريضه چشم باز كرد، با آنكه سهروز بى هوش افتاده بود، و گفت : تشنه ام . مادرش بقيه آب شيشه را به او داد.
صبح گفت : غذا مى خواهم ! به دكترش گفتند: دوباره او را معاينه كند، وقتى كه معاينهكرد و گفت : خيلى عجيب است ، حال او بهبود يافته است ، چه شده ؟! جريان را به وىگفتيم . گفت : مقدارى سوپ هم به وى بدهيد. داديم و ناراحتى يى پيش نيامد.
دكتر گفت : وضع او بى اندازه رضايت بخش است ! روز بعد دكتر آمد و به من گفت :اصل جريان را برايم بگو، چه كرده اى ؟ جريان آب تربت و نيز ختم يا كاشفالكرب عن وجه الحسين بحق اخيك الحسين عليه السلام را برايش گفتم . بى اندازهخوشحال شد و بعد به اين و آن تذكر مى داد. اين است نتيجهتوسل به حضرت باب الحوائج ، قمر بنى هاشم ،ابوالفضل العباس عليه السلام و تربت حضرت سيدالشهداء امام حسين بن على بن ابىطالب عليه السلام .
136. نتيجه توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام است ، نه كار من !  
2. در تاريخ 6/4/1368، كه مطابق با شب سه شنبه بود، در بيمارستان فيروزآبادىبه علت عارضه چشمم بسترى بودم . آن شب ، در اثر مصرف داروهاى زياد، خوابم نمىبرد. قرص خواب آور دادند، نخوردم و گفتم تسبيح از قرص بهتر است . دردل شب به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلامتوسل پيدا كردم و ختم يا كاشف الكرب عن وجه الحسين عليه السلام اكشف كربى بحقاخيك الحسين عليه السلام را دو سه بار تكرار كردم ؛ خوابم برد. در حدود اذانصبح خواب ديدم كه در حضور مرحوم آيت الله العظمى آقاى حاج سيد صدرالدين صدرقدس سره (متوفى صبح روز شنبه 19 ربيع الثانى 1373 ق ) هستم وفرزندشان آيت الله آقاى سيدرضا صدر هم هستند. ايشان به آقا رضا صدر فرمودندمقدارى پول و كتاب در اختيار اين جانب قرار دهند. بنده گفتم : بهپول احتياجى ندارم . با اصرار، پول و كتاب را دادند، و بعد فرمودند هديه ايشان رابياور. ايشان از بالاى اطاق يك سينى آوردند كه درداخل آن يك قطعه طلا قرار داشت و بر روى آن قطعه الله بزرگى نقش شده بود. وقتىآن را ديدم به فكر افتاد اين همه طلا را براى چه مى خواهم ؟! و اظهار كردم كه احتياجىندارم .
فرمود: هديه را به او بدهيد، زيرا ايشان نام آبا و اجداد ما را مى برد؛ حق اوست ، بيدارشدم . صبح طالع شده بود. فرداى آن روز، صبح چهارشنبه ، آقاى دكتر سيدمصطفىبهشتى سابق الذكر آمد و گفت : امروز يك معاينه از چشم شما بكنيم ، ببينيم وضع چشمتانچه طور است ؟ زيرا اكثر دكترها گفته بودند كه خون ريزى در ته چشم شما واقع شدهاست و ديدتان دوباره بر نمى گردد.
رفتيم براى معاينه . بعد از انجام معاينه ، دكتر صدا زد: چه كرده اى كه بر خلاف مبناىپزشكى ، براى چشمت ديد پيدا شده ؟!
گفتم : اگر بر نمى گشت ، دكتر بهشتى نبود. گفت : خير، بهشتى از اين كارها زياد كردهو خبرى نشده ، بگو ببينم چه كرده اى ؟!
گفتم : از من كارى جز مقدارى خواندن اوراد و اذكار بر نمى آيد، و جريانتوسل به حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام رانقل كردم . بسيار خوشحال شد و گفت : بهبودى چشمتان ، نتيجهتوسل است ، نه كار من !
137. عريضه به محضر قمر بنى هاشم عليه السلام  
فقيه بزرگوار، عالم متقى ، حجة الاسلام والمسلمين آيت الله آقاى حاج سيدمحمد مفتىالشيعه طى يادداشتى ، سه مطلب جالب و خواندنى براى انتشارات مكتب الحسين عليهالسلام فرستاده اند كه ذيلا درج مى شود. ايشان مرقوم داشته اند:
السلام عليكم ، وفقكم الله لمرضاته . بنا به درخواست مكرر جناب عالى ، كهمتوسل به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام مى باشيد و در نظر گرفته ايد كهكرامات آن حضرت را زينت بخش تاءليف خودتان قرار دهيد تا اثرى جاويدان از جنابشما باقى بماند، چند صفحه اى را قلمى مى كنم ان شاء الله تعالى مورد عنايت آنحضرت قرار گرفته و ذخيره آخرت خواهد بود.
اين جانب كرامات متعددى از آن حضرت ديده ام ، ولى در اينجا تنها اكتفا به ذكر سه كرامتمى كنم ، هر كدامش را صلاح ديديد انتخاب كنيد. ضمنا مستحضر هستيد كه به علت مواجهبودن با كارهاى متفرقه ، فرصت آن را ندارم كه مطالب را با بيانى فصيح و قلمىرسا به رشته تحرير درآورم ، لذا با حفظاصل مطلب ، مجاز هستيد جملات و تعابير را آن گونه كه صلاح مى دانيد ويرايش كنيد.
مطلب اول : مستحضر هستيد كه اردبيل ، از قديم شهر مذهبى و دارالارشاد بوده واهالى آن محب اهل البيت عليهم السلام و در توسل به خاندان عصمت و طهارت كم نظير مىباشند. ايام محرم ، مخصوصا روز تاسوعا و عاشورا، در آن ديار صفاى خاصى دارد، وروز تاسوعا مخصوص توسل به حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام است . در اين دوروز، اهالى منطقه بويژه در دوران سابق ، علاوه بر نذورات ، كيفيت خاصى نيز درتوسل داشتند، مثلا آب وضوى علماى كبار را - مخصوصا اگر سيد مى بود - براى اداىدين و شفاى مريض و دفع دشمن و ديگر حاجات شرعيه خودشان به تبرك مى بردند. نيزبه در خانه سادات مشهور - بويژه علماى آنها - مى رفتند و از آنها درخواست مى كردندكه براى قضاى حوائج شرعى بنويسند (مثل عريضه اى كه مردم به رؤ سا مى نويسند)و از آنها مى خواستند كه شفيع آنها در درگاه احديت باشند و حوائج آنها را از خداوندمتعال بخواهند. سادات و علماى مزبور هم مضايقه اى نداشتند و براى قضاى حوائج مؤ منينو مؤ منات عريضه مى نوشتند. حتى ابوى و اعمام ما، كه از فقهاى معروفاردبيل بودند، سخت مورد مراجعه مردم بودند و از آنها طلب نگارش عريضه مى شد و آنهانيز تقاضاى مراجعين را رد نمى كردند و به قدر امكان ، خواهش آنان راقبول مى كردند.
خود اين جانب از سن 9 سالگى از روى عريضه هاى حضرت رونويسى مى كردم و بعداكم كم ياد گرفتم و از حفظ مى نوشتم . در ايام عاشورا، مخصوصا غروب تاسوعا،مجال نوشتن تمام عريضه نبود. فقط بسم الله ها، سلامها، و اسامى صاحبان عريضه رامى نوشتم و باقى مطالب عريضه را بعد از ايام عاشوراتكميل مى كردم و نذوراتى كه براى خود اين جانب مى شد بسيار بود. والده مرحومهعلويه بنت مرحوم آيت الله آقاى آقا ميرحبيب الله اطهارى كلخورانى دستور داده بود اينپولها جمع مى شد و از حاصل آن ، روز تاسوعا به نام حضرتابوالفضل العباس عليه السلام اطعام و احسان مى كرديم و عزادارن حضرت ابى عبداللهعليه السلام ، از دسته هاى سينه زن و زنجير، ظهر روز تاسوعا مى آمدند و از اطعام آنحضرت مى خوردند و متبرك مى شدند.
گفتنى است كه اين جانب ، هر وقت از استماع سخنان فرد صاحب حاجت متاءثر مى شدم و ازگرفتارى شديد وى بشدت اندوهگين مى شدم (مثلا هنگام شنيدن شرح حالش به گريهمى افتادم و او مرا قسم مى داد كه عريضه را از سوى صدقدل بنويسم ) با خود مى گفتم كه چطور مى شود اين قدر صاحب حاجت گرفتار وجودداشته باشد و از من درخواست كند و ماءيوس گردد؟! لذا از بين عرائض گوناگون ،عريضه به حضرت عباس ‍ عليه السلام را انتخاب مى كردم و به ايشانمتوسل مى شدم و تا اندازه اى نيز اطمينان داشتم كه اگر عريضه را به محضر ايشانبنويسم ماءيوس نمى كند، اما اگر عريضه به محضر ديگران ، از ائمه و شهداىاهل بيت عليهم السلام بنويسم ممكن است مورد استجابت واقع نشود؛ لذا براى اينكه بتوانمگرفتارى اين گونه افراد مضطر را برطرف ساخته يا زمينه برآورده شدن حاجاتشانرا فراهم سازم ، عريضه به حضرت عباس عليه السلام را انتخاب مى كردم و بعد ازعرض سلام ، اين كلمات را كه ياد گرفته بودم مى نوشتم ، كه البته چون با زبانعربى آشنا نبودم فقط خلاصه مضمون عريضه را متوجه بودم و خصوصيات كلمات رانمى دانستم . در عريضه چنين مى نوشتم :
و بعد، فاءنا الامة الذليلة (در عريضه زنها) يا فانا العبدالذليل ( در عريضه مردها) قد لجاءت اليك و توسلت بك و انت باب الحوائج و بابالمراد و اءساءلك بحقك و بحق اءخيك الحسين الشهيد المظلوم و بحق اختك زينب الكبرى وصديقه الصغرى عليهم السلام آن تكون لى شفيعا عندالله تعالى فى اءن تقضىحاجتى و تعطنى مطلبى المستور فى ضميرى . در آخر نيز نوشتم : الدخيل يا سيدى و مولاى ، يا ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام ادركنى بالعجلة بالعجلة .
در اثر نوشتن اين عرايض ، آن قدر كرامات از حضرت در جهت قضاياى حاجات متوسلين ورفع گرفتارى از آنها(چه ارحام و چه همشريها) ديدم كه به شماره نمى آيد و برخى ازآنها، هنگام آوردن نذر، نتايج توسل به حضرت عباس عليه السلام و كرامات ، كهبعضى از آنها را خود من هم شاهد بودم ، اميد و اطمينان پيدا كرده بودم كه اگر از زبانصاحب حاجت ، عريضه اى به محضر حضرتاباالفضل العباس عليه السلام بنويسم ، آن حضرت وى را ماءيوس نمى فرمايد.
138. توسل به قمر بنى هاشم عليه السلام براىحفظ استقلال كشور
مطلب دوم : ماجراى زير مربوط به زمانى است كه دمكراتها بر آذربايجان مسلطشدند، آذربايجان ايران را از حكومت مركزى جدا نمودند، دولت جمهورى آذربايجان راتشكيل دادند، تبريز مركز آنان گشت ، و پيشه ورى - صدر آن دولت - از تدريس ونوشتن لعنت فارسى در مدارس و دوائر جلوگيرى كرد و زبان آذرى را با زبان رسمىحكومت جديد قرار داد. ولى البته هنوز مرزها و حدود معين نشده بود.
آن زمان من در اردبيلمحصل بودم . به قصد ادامه تحصيل در حوزه علميه قم ، تصميم گرفتم ازاردبيل خارج شده به تهران و سپس به قم بروم . ماشين گرفته به طرف تهران حركتكرديم . بين شهرستان ميانه و زنجان راهها بسته بود و دمكراتها مانع عبور ماشينهايىمى شدند كه از طرف آذربايجان به تهران مى رفت . فقط به بعضى از افراد مانندپيرزنها و مريضها اجازه عبور داده مى شد. ما خواستيم برگرديم ، يك درجه دار ارتش ‍آذربايجان ، كه همراه ما بود، مرا شناخت و نزد يك سروان آذرى (كه گويا او هم با ماهمشهرى بود) برد و به وى گفت : اين آقا، فرزند مرحوم آقاى سيدتقى (318) مجتهداست و مى خواهد براى تحصيل برود، به او اجازه بدهيد كه از مرز حكومت آذربايجان عبوربكند
گفت : صدور اجازه دست ما نيست . سپس اسم يك شخصى را ذكر كرده و ما را نزد او برد وگفت : اين آقا، محصل علوم دينى است و مى خواهد براىتحصيل به قم برود.
آن شخص ، كه از قد و قامت و حتى لهجه اش معلوم بود از افراد آذربايجان شوروى است ،گفت : نمى شود اجازه داد، چون اينها جوانند و نمى فهمند و ايشان را در قم بر ضد ماپرورش مى دهند. من متاءثر شدم و ماءيوسانه به زادگاه خويش -اردبيل - برگشته و در مساجد آبا و اجدادى خودمانمشغول اقامه نماز شدم ، ولى هر روز وضع بدتر از روز ديگر مى شد. سربازها را لختبه حمام مى بردند و مردم را از تعزيه دارى و اطعام و احسان و كمك به مساجد و تكيه هامنع مى كردند و پولهاى جمع شده را براى تاءمين مخارج جلسات و اجتماعات خودشان مىخواستند.
تصادفا مسجد جمعه ، كه يكى از مساجد قديمى و از جمله آثار باستانى شهراردبيل مى باشد، عالم نداشت و چند نفر از توده ايهاى متنفذ نيز كه در آن محله بودند ازروضه خوانى و نماز ممانعت مى كردند. لذا جمعى از ريش سفيدانمحل ، براى اقامه نماز به آن مسجد بردند كه از طرف صبح نيز در آن روضه گذاشتهبودند. من براى نماز به آن مسجد مى رفتم و چون تهديد مى شدم مى خواستم نروم ولىمؤ منين به من قوت قلب دادند و مانع انصراف من از اقامه جماعت در مسجد مزبور بودند. ازسوى مخالفين انواع و اقسام اذيتها صورت مى گرفت و البته ، به ملاحظه موقعيت آبا واجدادى و نفوذ عشيره اى ما، ممانعت علنى از رفتن ما به مسجد نمى شد. بارى ، يك روز بعداز نماز صبح روضه خوان نيامد و بعدا معلوم شد كه وى را تهديد كرده بوده اند.
در مسجد مرحوم صاحب زمانى ، بالاى قسمتى كه طشتهاى آب را در ايام محرم در آنجا قرارمى دهند، عكس حضرت عباس عليه السلام و شمايل آن حضرت را كه نمايانگر ضربهوارده به سر مبارك ايشان بود، زده اند. البتهشمايل مزبور پشت پرده روى آن را فقط در شبهاى عاشورا، زمانى كه دسته هاى مهمى ازمحله هاى مختلف شهر با تشريفات خاص براى تعزيه دارى به آن مسجد مى آيند، كنارمى زنند، و شور احساسات عزاداران با ديدنشمايل به حدى تشديد مى شود كه چندين نفر از كثرت گريه بهحال غش و اغما مى افتند.
خلاصه چون روضه خوان در آن روز نيامد، مردم حدس زدند كه توده ايها مانع آمدن وىشده اند. برخى از آنها رو به قبله نشستند و من هم در جلو آنها قرار گرفتم(مثل حالت نمازجماعت ). يكى از پيرمردان به نام كربلايى ابراهيم علاف ، كه از معمرينشهر ولى فردى با نشاط بود و محاسن بلند و سفيد و قيافه اى نورانى داشت و ازمريدها و از مقلدين مرحوم ابوى بود، مردم را دعوت نمود كه براى نابودى دشمنان اسلامو شعائر مذهبى ، محو دشمنان استقلال مملكت متوسل به حضرت عباس عليه السلام شوند وآنگاه خود عوض روضه خوان پرده را از روىشمايل حضرت عباس عليه السلام بالا زد.
با ظهور شمايل منسوب به حضرت ، و نگاه مردم به آن ، دلها، يادآور مصائب حضرتگرديد و جمعى از كثرت بكا از حال رفتند. من چون ديدم مردم دارند ازحال مى روند و شايد بعضى از مؤ منين ، به علت شدت گريه و ناله ، دچار آسيبىگردند، برخاستم و پرده را پايين آوردم . به هرحال ، مردم بعد از مدتى گريه با التماس دعا از يكديگر متفرق شدند. خوشبختانه ،چون طرف صبح بود، ماءموران توده اى نبودند و در نتيجه مشكلى پيش ‍ نيامد.
روز بعد، بعد از اقامه نماز صبح ، جماعتى از مؤ منين نتيجهتوسل پرشور آن روز را، كه در خواب ديده بودند، به من اظهار كردند. خوابها متعددولى شبيه هم بود و همگى نويد نزديكى فرج و نابودى توده ايها را مى داد. دو نفر ازحاضرين در توسل ، كه يكى شان همان پيرمرد كربلايى ابراهيم علاف بود و ديگرىحاج مؤ من بقال داشت ، گفتند: ما در خواب ديديم قشون دشمن شهرها را محاصره كرده ومردم شديدا مضطرب و گريان و حيرانند. در اين وقت شخصى نوارنى ، كه بر اسبسفيدى سوار بوده و شمشيرى بران در دست ظاهر شد. پرسيديم اين شخص كيست ؟ گفتند:او قمر بنى هاشم عليه السلام است و ما خوشحال شديم . حضرت بر لشگر اعدا حملهبرد و آنها فرار كردند و ايشان هم تعقيب آنها پرداخت . تا اينكه آنها از كوه هاى نمن (كهتقريبا حدود مرزى آذربايجان است ) به داخل شهر خودشان گريختند و حضرت پرچمىرا كه در دست ديگر داشت ، بر بالاى كوههاى آنجا نصب كرد و از چشمها غائب شد.
همه مردم از شنيدن اين خوابها از آن چند نفر مؤ من امينخوشحال شدند و اطمينان پيدا كردند كه توسل آنها مورد توجه واقع شده است .
پس از آن نيز زياد طول نكشيد كه پيشه ورى و سران دمكرات به كشور شوروى سابقفرار كردند و مملكت ما از اشغال عوامل روسيه نجات يافت .
139. جوان مختصر شفا يافت !  
مطلب سوم : ايامى كه در نجف اشرف بودم ، يك روز به كربلا مشرف شدم . كارىلازم داشتم و قرار بود با شخصى در حرم حضرت عباس عليه السلام ديدار كنم . پس ازتشرف به حرم حضرت سيدالشهداء عليه السلام به حرم حضرت عباس عليه السلامآمدم و بعد از زيارت در بالا سر حضرت عليه السلام ،مشغول خواندن قرآن شدم تا شخص مزبور سر وعده اى كه داده بود بيايد. در قسمت بالاسر حضرت ، نزديك ضريح ، جوانى مريض (حدودا سى ساله ) را ديدم كه گويا دكترهاگفته بودند، كار او از معالجه گذشته و بهبودى پذير نيست ، و لذا اقوامش او را براىاستشفا دخيل بسته بودند.
بارى ، من مشغول قرآن خواندن بودم ، كه ديدم يك زن محجبه كه عباى عربى پوشيده وروبنده اى بر چهره داشت ، نزد من آمد و به فارسى گفت : آقا، اين جوان ظاهرا فوت كردهاست و خادمها چند بار گفته اند مريضتان را كه به ضريح بسته ايد باز كنيد و ببريد،ولى اين عربها اعتنا نكرده اند، حتى خود خادمها خواسته انددخيل را باز كنند، با آنها دعوا كرده و مانع شده اند و ديگر خادمها جرئت اقدامى را ندارند.شما تشريف بياوريد و اين مريض را كه مرده است باز كنيد، زيرا شما سيد هستيد و ازآنجا كه عربها براى سادات احترام خاصى قائلند، مانع شما نمى شوند. من در جوابگفتم : خانم ، من زبان آنها را در موقع صحبت كردن درست نمى فهمم .
خانم مزبور خيلى اصرار كرد ولى من قبول نكردم و لذا رفت به خود آنها يعنى بهعربها، به زبان خودشان سخنانى گفت كه در نتيجه ديدم چند نفر از آنها به طرف منآمدند و يكى از آنها دست مرا بوسيد و مطلبى را گفت كه فهميدم از من دعوت مى كند شالىرا كه مريض ‍ خود را با آن ضريح بسته بودند، باز كنم ، زيرا از بهبودى وى ماءيوسشده اند. من بلند شدم آمدم ، جمعيت در اطراف ضريح وحول مريض زياد بود.
ديدم ظاهرا مريض فوت شده و رنگش به زردى گراييده است . خواستم پارچه وشال را باز كنم ، شخصى از زائرين به من گفت : آقا شما باز نكن ، اين گونه كارها،كار اين خدمه است و آنان از رواق خارج شدم . ولى چون منتظر آن رفيق بودم كه با وىوعده ديدار داشتم ، دوباره از در ديگرى وارد اتاق شده و به قصد زيارت حضرت (بهعنوان نيابت از ارحام و گذشتگان خودم ) داخل حرم شدم و زيارت كردم سپس آمدم در كنارىمشغول نماز زيارت شدم .
جمعيت در بالاى سر زياد شده بود. يكوقت ديدم سر و صدا بلند شد.خيال كردم آن جوان فوت كرده ، و ارحام او سر و صدا به راه انداخته اند. ولى وقتىبلند شدم و آمدم ، ديدم آن جوان شفا يافته و بلند شده است ، زنها هلهله شادى مى كردند واشعار بوسيدن دست و پيشانى وى مشغول شدند. جماعتى هم كه در صحن بودند تافهميدند كرامتى از حضرت ظاهر شده ، دويدند آمدند و به پاره كردن لباسهاى وىپرداختند تا براى تبرك ببرند. خدمه حرم نيز كه در اثر كثرت جمعيت خوف آن داشتندجوان صدمه ببيند مانع هجوم و حمله مردم مى شدند. پس از آن ، ديگر به علت ازدحام ،اطلاع تفصيلى از جريان پيدا نكردم و به نجف برگشتم .
140. آبروى رفته ما را باز گردان !  
حجة الاسلام والمسلمين آقاى حاج شيخ عبدالله مبلغى آبادانى ، از حوزه علميه قم ، موردى ازمشاهدات خويش را چنين بيان داشته اند:
در سال 1340 شمسى به اتفاق خانواده سفرى به آبادان كرديم . با اينكه در بدوورود، قصد زيارت نداشتيم ، ولى در صبح فرداى اولين شب ورود به آبادان ، پس ازانجام فريضه ، همسرم گفت : ديشب در خواب حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام را ديدمكه به اتفاق ايشان همسفر بوديم و من به محضرشان عرض كردم : آقا، ماميل داريم كه به حضورتان شرفياب بشويم . چون سالهاست كه آرزوى زيارت سرورشهيدان امام حسين عليه السلام و جناب شما را در سر مى پرورانيم . من اين خواب را بهسفر عتبات در آينده تعبير كردم .
شب ديگر باز خوابى شبيه همين خواب ديد و مشاهده كرد كه گويا شب 15 شعبان است و مادر صحن مطهر حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام ايستاده ايم . اين خواب را نيز بابنده در ميان گذاشت . در باب تعبير اين خواب ديگر حرفى نزدم . فرداى آن روز بهمدرسه علميه شهر آبادان ، كه به همت و سرپرستى حضرت آيت الله آقاى حاج شيخعبدالرسول قائمى تاءسيس شده بود، وارد شدم . حاج شيخ فرمود: عبداللهميل دارى به عتبات بروى ؟ من ، كه هر دو خواب را فراموش كرده بودم : آقا سر به سرممى گذارى ؟! ايشان فرمود: خير، جدا عرض مى كنم . بنده گفتم : من ، با خانواده آمده ام وتنها نيستم .
ايشان فرمودند: ديشب در عالم خواب ديدم كه شما را به عتبات عاليات فرستاده ام ومهمان حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام هستيد. در خواب ديدم ندايى به من داده شد.به ايشان پاسخ مثبت دادم . فرمود: در خواب ، همچنين جواز عبور و مبلغ ده دينار عراقى نيزلطف فرمودند. آن روز نهار را مهمان حجة الاسلام آقاى حاج سيد محمدهاشمى واعظ بوديم .نهار نخورده به طرف گاراژ قريه قسوه حركت كرديم . شب را در قسوه مانديم . پس ازاذان صبح از طرف فاو به بصره ، از بصره به كاظمين ، و از آنجا به كربلا رفتيم ودرست شب 15 شعبان وارد كربلا شده ، شب را در حرم امام حسين عليه السلام بيتوتهكرديم و صبح بعد از نماز صبح به حرم مطهر حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مشرف شديم واول طلوع آفتاب از حرم خارج شده و در صحن مطهر مقدارى استراحت نموديم .
در اين موقع ، خانم جوانى كه در حدود 18 سال از عمرش مى گذشت و چند مرد و دو نفرخانم وى را همراهى مى كردند و حالت جنون شديدى در او مشاهده مى شد، وارد صحنگرديد. همراهانش عباى عربى بر بدن عريان او افكنده بودند.
زمانى كه او را نزديك ايوان حضرت ابوالفضل عليه السلام بردند، يكى از زنان مىگفت : يا قمر بنى هاشم ، آبروى ما در ميان قبيله رفت و ديگر حيثيتى نداريم . ترا بهجان مادرت فاطمه زهرا عليها السلام ما را يارى ده و آبروى رفته ما را به ما بازگردان!
دختر را به حرم بردند. من و همسرم وارد حرم شديم تا جريان را از نزديك ببينيم ؛ البتهچشمان خود را بسته بوديم . دختر را نزديك ضريح بردند.
بيش از پنج دقيقه طول نكشيد كه ناگاه آن دختر ضجه زد و گفت : غطينى ! غطينى ! قداءعطانى ابن فاطمة ما اءردت منه . يعنى : مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد، به خدا قسمپسر فاطمه زهرا عليها السلام آنچه از او مى خواستم به من داد!
خدام فورا عبا بر سرش انداختند و براى او لباس آوردند، ولى مردم با ديدن اين منظرهعباى او را پاره پاره كردند و دوباره عبا برايش آوردند و عباى دوم را نيز مردم به عنوانتبرك بردند. چنان ضجه و ناله در حرم مطهر آقا قمر بنى هاشم عليه السلام بلند شدكه عموم مردم از زيارت بازماندند.
هر كجا كه آن دختر قدم مى گذاشت زائرين جاى پاى او را مى بوسيدند. يك هفته از اينجريان گذشت . ما در باب وضع مزاجى وى از بعضى از اهالى كربلا سؤال كرديم . آنان جنون قبلى او را تاءييد و سلامتى او را بعد از عنايت حضرت قمر بنىهاشم عليه السلام مورد تاءكيد قرار دادند. و افزودند كه : وى پس از شفا يافتن بهقبيله خود برگشته چادرنشينان به استقبال او آمدند و برايش قربانى كردند.
اين بود مشاهدات حقير از كرامت آقا ابوالفضل العباس عليه السلام ، كه همسرم نيز شاهدآن بود.
141. شفاى آية الله العظمى آقا ميرزا مهدى شيرازى (قدس سره ) 
خطيب بزرگوار مرحوم حجة الاسلام والمسلمين آيت الله آقاى سيد محمدكاظم قزوينى(متوفى 13 جمادى الثانية 1415 ه . ق ) داماد فقيه بزرگوار شيعه مرحوم ميرزا مهدىشيرازى ، و مؤ لف كتاب على من المهد الى اللحدو كتابهاى ديگر)، درسال 1398 ق نقل كرد:
مرحوم آيت الله ميرزا مهدى شيرازى قدس سره (متوفى شعبان 1380 ق )حدود هشتسال قبل مبتلا به ناراحتى كبد گرديد. روى اين امر، ايشان هر چه آب مى نوشيد آبها ازبدن او دفع نمى گرديد، به حدى كه بدنش سنگين شد و قدرت حركت از او سلبگرديد.
ناراحتى مزبور شدت يافت تا اينكه حتى خوابيدن هم برايش دشوار شد. يكى از شبهاىماه رمضان كه به عيادتش رفتم و ايشان مرخص شدم ، به حرم حضرتابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مشرف گرديدم . حرم خيلى خلوت بود و شايد مجموعافرادى كه در حرم بودند از عدد انگشتهاى دست تجاوز نمى كرد، زيرا تمام مردم در آنوقت مشغول خوردن سحرى بودند.
كنار ضريح نشسته ، ضريح را با دستانم گرفتم و، متضرعانه ، حضرت را شفيعدرگاه الهى قرار دادم . در اين لحظه تداعىحاصل شده و قبر حضرت ابى الفضل العباس عليه السلام در نظرم مجسم گرديد. درلحظه مزبور، من از تمام جهات غافل بوده و عاجزانه درحال توسل قرار داشتم ، كه ناگهان ، صدايى مانند صداى شير درجنگل كه در ميان دو كوه بپيچد به گوشم رسيد و لرزه بر اندامم انداخت . صدا مفهوم نبود.از جا حركت كردم ، متعاقبا صداى دوم به گوشم خورد. از شدت ترس و هراس پا بهفرار گذاردم و خود را با عجله به منزل رسانيدم ، ولى از شدت ترس و وحشت سحرىنخوردم . اذان صبح گفته شد، نماز خواندم ، ولى پس از آن هر كارى كردم كه بخوابمنتوانستم . بعد از مدتى ، لحظه اى خوابم برد و در عالم خواب ديدم نامه اى كوچك بهدستم دادند كه دو سطر نوشته در آن بود.
مضمون نوشته آن بود كه : ما، براى ميرزامهدى شفاعت كرديم و خداوند او را شفا خواهدداد. از خواب بيدار شدم و مجددا لرزه بر اندامم گرديد. خدمت مرحوم ميرزا مهدى رفتم وبشارت شفاى او را دادم . گريه كرد. خداوند وى را از آن مرض مهلك به واسطه داروىمحمدى شفا داد و او يك سال بعد از اين واقعه عمر كرد و ديگر هيچ گونه ناراحتى از اينجهت نداشت .(319).
142. با گفتن يا اباالفضل عليه السلام آرامشىبرايم حاصل شد!
علويه اى كه در تمام فاميل در راستگويى و صداقت شهرت بسزايى دارد و به نام وسخن نيك معروف است ، نقل كردند:
حدود سال 1349 شمسى هجرى بود. براى اولين فرزندم وضعحمل داشتم و تقريبات 6 ماه از عمر طفل در رحمم مى گذشت . جهت ديدار با يكى ازهمسايگان به منزل او رفتم . در وسط حياط منزل ، به عنوان آب انبار كه آن زمانمعمول بود گودالى كنده بودند. خانم صاحبخانه از كنارگودال رد شد، من هم خواستم به دنبال او عبور كنم ، كه يكدفعه پايم لغزيد وداخل گودال مزبور كه تقريبا 2 يا 3 متر عمق داشت افتادم .
اتفاق خطرناكى بود، لذا در همان حال صدا زدم يااباالفضل !
با گفتن اين اسم مبار، آرامشى برايم حاصل شد. ترسم از بين رفت و عوض ناراحتىحالت خوشحالى برايم آمد و الحمدلله صدمه اى هم نديده بودم ؛ نه خودم و نه بچه ام .از شدت خوشحالى خنده ام گرفت . زن صاحبمنزل و ديگران شديدا نگران و ناراحت شده و خود را به سروگودال رساندند، ولى من هيچ گونه ناراحتى برايم پيش نيامد. از قرائن و اوضاع واحوال ، برايم يقين حاصل شد كه قمر بنى هاشمابوالفضل العباس ‍ عليه السلام مرا و فرزندم را حفظ كرده است . بر منكرين كرماتلعنت !
گشتم آخر خجل  
بر لب آبم و داغ لبت مى ميرم
هر دم از غصه جانسوز تو آتش گيرم
مادرم داد به من ، درس وفادارى را
عشق شيرين تو آميخته شد با شيرم
گاه سردار و علمدارم و گاهى سقا
كه به پاس حرمت ، گشت زنان ، چون شيرم
سعيها كرد عدو، تا كندم از تو جدا
با وجودت ، كه تواند كه كند تسخيرم ؟
در نگاه غضب آلوده من ، دشمن ديد
كه چو شيرى من ازين جيفه دنيا سيرم
بوته عشق تو كرده است مرا چون زرناب
ديگر اين آتش غمها ندهد تغييرم
گر مرا شور جوانى و بهار عمر است
از خزان تو دگر اى گل زهرا پيرم
سعى بسيار نمودم كه كنم سيرابت
گشتم آخر خجل از كوشش بى تاثيرم
اكبرت كشته شد و نوبتم آخر نرسيد
سينه ام تنگ شد از بس كه بود تاخيرم
غيرتم گاه نهيبم زند: از جا برخيز
ليك فرمان مطاع تو شود پاگيرم
تا كه مامور شدم علقمه را فتح كنم
آيت قهر، بيان شد زلب شمشيرم
سايه پرچم تو كرد سرافراز مرا
عشق تو، كرد عطا دولت عالمگيرم
كربلا كعبه عشق است و، من اندر احرام
شد درين قبله عشاق ، دو تا تقصيرم
دست من ، خورد به آبى كه نصيب تو نشد
چشم من ، داد از آن آب روان تصويرم
بايد اين ديده و اين دست ، دهم قربانى
تا كه تكميل شود حج من و تقديرم
زان جهت ، دست و پاى تو فشاندم برخاك
تا كنم ديده فدا، چشم به راه تيرم
اى قد و قامت تو، معنى قد قامت من
اى كه الهام عبادت ، ز وجودت گيرم
وصل شد حال قيامم ، ز عمودى به سجود
بى ركوع است نماز من و اين تكبيرم
جسدم را به سوى خيمه اصغر نبريد
كه خجالت زده ز آن تشنه لب بى شيرم
تا كند مدح ابوالفضل ، امام سجاد
نارسا هست (حسان ) شعر من و تقريرم

next page

fehrest page

back page