بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 1, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HAS00001 -
     HAS00002 -
     HAS00003 -
     HAS00004 -
     HAS00005 -
     HAS00006 -
     HAS00007 -
     HAS00008 -
     HAS00009 -
     HAS00010 -
     HAS00011 -
     HAS00012 -
     HAS00013 -
     HAS00014 -
     HAS00015 -
     HAS00016 -
     HAS00017 -
     HAS00018 -
     HAS00019 -
     HAS00020 -
     HAS00021 -
     HAS00022 -
     HAS00023 -
     HAS00024 -
     HAS00025 -
     HAS00026 -
     HAS00027 -
     HAS00028 -
     HAS00029 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

نگاهى نيز به شجاعت و جنگاورى قمر بنى هاشم عليه السلام در روز عاشورابيفكنيم
در جنگ تن به تن روز عاشورا حضرت عباس عليه السلام 250 دلاور را به هلاكت رسانيدبه گونه اى كه دشمن انگشت حيرت به دهان گرفت و گفت :

كه يا رب چه زور و چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين
براى دفعه بعد كه همگى اصحاب و بنى هاشم شهيد گشتند و كسى باقى نماند وصداى العطش كودكان در حرمسرا بلند بود، غيرت و حميت آن شهسوار به جوش آمد وبراى آب اجازه ميدان خواست .
مارد بن صديق ، از جمله شجاعان لشگر عمر بن سعد بود، مردى قوىهيكل نظير مرحب خيبرى و عمرو بن عبدود، و بسيار رشيد و داراى قامتى بلند و بدنى قوىو هيبتى موحش و تنومند از شجاعان نامى عرب ، در حالى كه زره محكمى به تن داشت و نيزهبلند بر دست خود مخروطى بر سر و بر اسبى قوىهيكل سوار بود، به ميدان آمد و فرياد زد اى جوان شمشيرت را بينداز و بدان كسى كه بهسوى تو آمده قلبى پر عطوفت دارد و با مهربانى دلش بهحال جوانى تو مى سوزد كه با اين سيما و منظر به دست وى كشته شود و به علاوه ننگدارم كه با اين عظمت جثه و شجاعت ، جوانى را بكشم ؟ بهتر است موعظه مرا بپذيرى وترك مخاصمه كنى ، و او را با ابياتى چند موعظه كرد.
حضرت اباالفضل عليه السلام در جوابش فرمود: اى دشمن خدا بيانات شيواى تراشنيدم ، لكن آنها مانند بذريست كه در زمين شوره زار يا زمين سخت بپاشند، خيلى دور استكه عباس خود را به تو تسليم نمايد تا از طوفان بلا نجاتش بخشى ، و اما از حذاقت منسخن راندى ، اين نسبت ميراثى است كه از خاندان نبوت به ما رسيده و ما فدائى دين هستيمو به شهادت افتخار مى كنيم و در مصائب صابر و بر سختى ها شاكريم و در تمام اموربر خدا توكل داريم ؛ و اما تو اى مارد از فضايل محرومى وخصال اسلامى در تو نيست ، نسبت من به رسول خداصلى الله عليه و آله مى رسد، منشاخه اى از شجره طيبه نبوت هستم و ان كه از اين شجره باشد مؤ يد من عند الله بوده وهيچ وقت تحت قيود و بندگى ابناء زمان واقع نخواهد شد. در بين اين گفت و شنودهااباالفضل عليه السلام خود را مهيا كرد و از جا جست و سر نيزه مارد را گرفت و از دست اودر آورد و با نيزه خودش بر سينه او زد و از اسب به زمين انداخت ، لشگريان مبهوت شدندو چون ديگر طاقت جنگ نداشت . شمر فرياد زد مارد را دريابيد كه حضرت مهلتش نداد وسر او را جدا كرد.
جهاد با نفس اباالفضل عليه السلام  
حضرت عباس عليه السلام در ستيز با دشمن ، براستى سنگ تمام گذاشت : بدنش مجروحگشت ، دستهايش جدا شد، بر فرق سرش عمود آهنى زدند و تير به چشم و به مشك آب اورسيد، كشت و... كشته شد...؛ لكن با نفس او ذى قيمت تر است كه با لب تشنه كف آب راتا نزديك دهان آورد ولى از لب تشنه برادر و كودكان واطفال تشنه او ياد كرد و آب را بر روى آب ريخت .
جوانمردى اباالفضل عليه السلام در جنگ تن به تن  
مردى به نام عبد الله بن عقبه غنوى پاى به ميدان گذارد و مبارز طلبيد، حضرتاباالفضل به ميدان رفت و با او روبرو شد و پس از خواندن رجز و معرفى خود، به وىفرمود: اين مرد جنگى از مبارزه با من صرفه نظر كن ، زيرا تو كه به ميدان آمدى نمىدانستى با من روبرو خواهى شد... حال به جهت احسانى كه پدرم بر پدرت نموده ميدان راترك نما برگرد! عبدالله بن عقبه قبول نكرد و خواستار جنگ شد. حضرت اسب را بهحركت درآورد و شمشير كشيد و عمدا به شمشير او اصابت داد و طورى وانمود كرد كهضربه اى هم به شست وى رسيده است ، به حدى كه كه صداى هلهله دشمن بلند شد، مجددافرمود: ميدان را ترك كن ، به سبب آنكه پدرانمان با هم نمكى خورده اند.
آن مرد مى خواست ميدان را ترك كند، لكن چون در نزد سلحشورانخجل مى شد از اين كار دست باز داشت . لذا دفعه دوم باز اسبها به حركت در آوردند واباالفضل عليه السلام شمشيرى به ركاب او زد و صدايش را همه شنيدند ولى عبداللهمجروح نشد. اخر الاءمر عبدالله ، كه خود را مقابل حضرت عباس عليه السلام ناتوان ديد،با آنكه از شجاعان عرب بود از ميدان گريخت و به لشگر بازگشت و حضرت عباسعليه السلام نيز در عين حال مى توانست او را تعقيب كند و از پشت او را بكشد، لكن نقشهرا طورى چيد كه او جان سالم بدر برد.
مبارز ديگرى كه نامش صفوان بن ابطح بود سوار بر اسب از لشگر عمر سعدخارج شد و به جنگ ابوالفضل عليه السلام آمد. او كه در سنگ اندازى و نيزه زنى مهارتبسيار داشت ، رجز خواند و همين كه بنا به حمله شد او دست به خرجين خود برد و سنگبزرگى را بر آورده حواله به صورت حضرتاباالفضل عليه السلام كرد، حضرت خم شد و سنگ از بالاى سرش بر زمين افتاد. سپسشمشير را حواله دست صفوان نمود و در نتيجه دست او بريده و آويزان گرديد و از آنخون مى ريخت . دوباره اسبها را به حركت در آوردند. اين بار او با نيزه محكمى كه دردست داشت حمله كرد، و حضرت عباس ‍ عليه السلام با شمشير نيزه او را از كمر به نيمنمود. صفوان ديگر قدرت جنگيدن نداشت . از طرفى دست راست از كار افتاده و با دست چپچاپكى را نداشت و از طرفى خون از بدنش مى رفت و ضعف او را گرفته بود. با اينحال مجددا آماده مبارزه شد.
اباالفضل عليه السلام فرمود: اى مرد شجاع به منزلت برگرد و جراح را خبر كن تادستت را معالجه نمايد اما روى برگشت نداشت و اصرار مى ورزيد مرا بهقتل برسان ! جوانمردى عباس اجازه نمى داد كسى را كه ديگر نمى توانست بجنگد بكشد،لذا او را رها كرد و به انبوه لشگر حمله ور شد كه در اين حمله به قولى 520 نفر راكشت (203)
زاده شير خدا  
اى كه خورشيد زند بوسه به خاكت ز ادب
ز فروغ تو كند جلوه گرى ماه به شب
تويى آن گل كه ز پيدايش گلزار وجود
بلبلان يكسده خوانند به نام تو خطب
نيست در آئينه ذات تو جز نور خدا
نيست در چهره تابان تو جز جلوه رب
آيت صولت و مردانگى و شرم و وقار
مظهر عزت و آزادگى و فضل و ادب
نور حق ، ماه بنى هاشم و شمع شهدا
ميوه باغ على ، مير شجاعان عرب
منبع جود و عطا، مظهر اخلاص و صفا
زاده شير خدا، خسرو فرخنده نسب
نظر لطف و عنايت ز من اى شاه مپوش
كه مرا جان به هواى تو رسيده است به لب
نكند عاشق كوى تو تمناى بهشت
كز حرميت دل افسرده ما يافت طرب
در ره عشق (رسا) (204) هر كه به مطلوب رسيد
دگر از دامن جانان نكشد دست طلب
الغيرة العباسية !  
حجة الاسلام والمسلمين آقاى سيد محمد باقر موسوى گلپايگانى ، فرزند مرحوم آيت اللهالعظمى آقاى سيد محمد رضا گلپايگانى قدس السره در تاريخ 7 ذى قعدهالحرام 1414 ق برابر 29 فروردين 1373 ش ، از حجة الاسلام رضوانى نمايندهشيراز نقل كردند كه گفت : من به خواندن صلوات خواجه نصير الدين طوسى قدسالسره (205) مداومت داشتم ، شبى حضرت خاتم الاءنبيا محمد بن عبدالله صلىالله عليه و آله را در خواب ديدم ، فرمود: صلوات را بخوان ! خواندم ، حضرت فرمودند:درست نيست ! چند مرتبه ديگر خواندم ، ولى پس از اتمام هر يك بار مى فرمود: درستنيست ! عرض كردم : چرا درست نيست ؟! فرمود: بعد از كلمه و الشجاعة و الحسينية ، بگوييد: و الغيرة العباسية .
قسمت مورد نظر از متن صلوات خواجه نصير، تمينا ذكر مى شود  
اللهم صل و سلم و زد و بارك على صاحب الدعوة النبوية و الصولة الحيدرية والعصمة و الحلم الحسينة و الشجاعة الحسينية و العبادة السجادية و الماثر الباقرية والآثار الجعفرية و العلوم الكاظمية و الحجج الرضوية و الجود التقية و النقارة النقويةو الهيبة العسگرية و القائم بالحق و الداعى الى المطلق كلمة الله و اءمان الله و حجةالله القائم بالحق باءمر الله المقسط لدين الله و الذاب عن حمر الله قاطع البرهان وخليفة الرحمن و مظهر الايمان و سيد الانس و الجان امام السر و العلن الامام بالحق اءبىالقاسم محمد بن الحسن صاحب العصر و الزمان صلوات الله و سلامه عليه و عليهماءجمعين .
الصلاة و السلام عليك يا وصى الحسن و الخلف الصالح يا امام زماننا اءيها القائمالمنتظر المهدى يابن رسول الله يا بن اءميرالمؤ منين يا حجة الله على خلقه يا سيدنا ومولانا انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا فىالدنيا و الآخرة يا وجيها عند الله اشفع لنا عند الله بحقك و بحق اءجدادك من الاءئمةالمعصومين .
فصل سوم : سقاى تشنه لبان (گفتارى از مرحوم آية الله حاج شيخ جعفرشوشترى )
چنانكه در فصلهاى گذشته ديديم ، يكى از القاب مشهور قمر بنى هاشم عليه السلام ،سقا و يكى از مهمترين مناصب آن حضرت در قيام عاشورا، سقايت و آبرسانى به تشنگانبوده كه در انجام اين وظيفه نيز حداكثر ايثار و فداكارى را از خود نشان داده است ، ازاينرو شايسته مى نمايد كه در اين باب ، تاءمل و توضيح بيشترى داشته باشيم :
چرا عباس عليه السلام را سقا ناميدند؟  
زمانى كه ابن زياد به عمر سعد نامه نوشت كه به من خبر رسيده است امام حسين عليهالسلام حفر چاه مى كند اينك امام حسين عليه السلام را از آب منع كن ، و از طرف ديگر نيزذخيره آب در خيمه هاى امام حسين عليه السلام رو به پايان مى رفت ، امام حسين عليهالسلام حضرت عباس عليه السلام سپهسالار كربلا را طلبيد و بيست سوار و سى تنپياده ملازم ركاب آن حضرت كرد تا از شريعه آب آورند.
حضرت عباس عليه السلام صبر كرد تا شب تاريك شد، سپس چون شير غران به سوىشريعه روان شد. زمان حركت ، هلال بن نافع بجلى از پيش روى عباس عليه السلام روانبود و نخستين كسى بود كه وارد شريعه شد. عمر بن حجاج گفت : كيستى و اينجا چه مىكنى ؟ گفت : يك تن ؛ پسر عم تو، آمدم تا آب بنوشم . عمر و گفت بنوش ، بر توگوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پيغمبر واهل بيت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاك شوند؟!
عمرو گفت : راست گفتى ، لكن چه توان كرد؟ ماءموريت دارم بايد آن را به نهايتبرسانم . هلال چون اين سخن بشنيد، ندا در داد كه اى اصحاب حسين در آييد! عباس سلامالله عليه چون شير شرزه با جماعت خود به شريعه در آمد، و از آن سوى عمرو نيز بهافراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسين عليه السلامنيمى از مقاتلت پرداختند، و نيمى مشكهاى خود را از آب پر كردند. در اين جنگ از لشگرعمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى ازاصحاب امام حسين عليه السلام كسى را آسيبى نرسيد. پس حضرت عباس عليه السلامبسلامت باز گشت و اصحاب امام و اهل بيت عليه السلام سيراب شدند، و از اينجاست كهعباس را سقا ناميدند. (206)
آب و سقايت  
در باب آب و سقايت ، گفتارى از مرحوم آية الله العظمى حاج شيخ جعفر شوشترى رابرگزيده ايم كه ذيلا مى خوانيد:
امروز روز هشتم محرم است . امر محاصره امروز سخت شده .
بسيار كار بر امام حسين عليه السلام تنگ شده . لشگر از رزم دوم تا امروز، صبح وعصر آمدند. ابن زياد نامه نوشت ، مثل ديشب امروز، به عمر سعد كه :
انى لم اءجعل لك عذرا فى كثيرة الخيل والرجال بدرستى كه من براى تو عذرى در بسيارى سواره و پياده نگذاشتم .همه كار اين لشگر احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طريق كه حرگفت : اين بنده خدا را آوريد، و او را محاصره كرديد به قسمى كه راه نفس بر او بستهشده است ! چقدر شدت داشته است كه به اين كلام تعبير كرده است : و اءخذتم بنفسه .يعنى راه نفس نداشت
همه احاطه براى اين بود كه كسى نيايد به امداد ان حضرت از اطراف . عمده مطلب اينبود، علاوه خود آن حضرت هم به جايى نرود.
مثل ديشبى ، حضرت فرستاد حبيب بن مظاهر را ميان طايفه خودش . حبيب رفت ميان آنها كهنزديكى كربلا بودند، و قدرى ايشان را موعظه كرد. بزرگى از ايشان هدايتيافت . با او نود نفر عازم يارى آن حضرت شدند، و روانه گرديدند.
ابن سعد مطلع شد، و زارق ملعون را با چند هزار نفر فرستاد آنها را شكست دادند وبرگشتند. آنها هم مراجعت كردند، و قبيله خود را كوچ دادند، و از كربلا دور شدند.در اين چند روز چهار نفر، يا پنج نفر، از كوفه به يارى امام حسين عليه السلام امدند.جاى ديگر كه آبادى نبود.
حالا كه امام در محاصره مانده است ، در چنين وقتى كسى هم از كوفه نرفت . ببينم شما مىتوانيد در عالم معنى برويد، يا آن كه كسى هم از شما نمى رود؟!
ان شاء الله تعالى ، در عالم حقيقت ماها رفته ايم به يارى آن امام محاصره شده .
امروز كه به يارى امام رفته ايم و - ان شاء الله - در كربلا حاضر شده ايم ،نگاه مى كنيم به اطراف فرات ، مى بينيم : از ديشب يا ديروز، يا امروز، شريعه فراترا، به قدر نيم فرسخ طول شريعه را، همه سوران نيزه دار احاطه كردند.
از چه باب چنين شد؟ چون كه آن ملعون كه نامه نوشت به ابن سعد كه عذرى برايتنگذاشتم در خصوص لشكر فرستادن ، نوشت : حكمى كه بر تو دارم اين است كه اينقدر كار را بر حسين تنگ بگير، وحل بين الماء و الحسين و اصحابه ...: بين آن جناب واصحابش و آب فرات حايل بشو. شنيده ام مى خواهند چاه حفر كنند، فرصت به آنها نده !
حكم ديگر كرده بود...
سبحان الله ! خدا حكم مى كند، و مطيعهاى از بندگانش مسامحه مى كنند، ولى در حكم ابنزياد - لعنه الله - آن اشقيا نهايت سعى مى كردند كهعمل بيايد! نوشته بود: فلا يذوقوا منه قطره .
پس از اين حكم ، ابن سعد ملعون لشكر را مامور كرده به سر كردگى عمر و بن حجاج ،به قدر نيم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط كردند.
اين است كه روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حكايت خيمه گاه ، و فريادهاىخيمه گاه ، و جميعا نقل الماء! الماء! بود.
پناه مى برم به خدا - و نعوذ بلك من عين لا تدمع - امروز، از چشمى كه در اين چند روزاشكش جارى نشده است ...
بعضى قساوت دارند. از اين حرفها اشكشان نمى آيد.!
هر كس كه مى بيند امروز هم گريه اش نمى آيد، معلوم است و بداند كه : ابن زيادگناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و اوموكل كرده است عمر بن حجاج قساوتش را كه : مبادا يك قطره اشك چشم به نورچشم پيغمبر صلى الله عليه و آله بدهد!
اين است كه چون مثل امروز در خيمه گاه غير از آب حكايتى نبود، امروز هم مجلس ‍ مجلسآب است . جز اين حكايتى نيست .
بدانيد كه خداوند عالم آبى خلق كرده ، كه نه آسمانى بود، نه زمينى . آب خلق كردهاست . در فضايى ... غير از آب نبود، وكان عرشه على الماء . آن آبىاست كه مايه خلقت آسمانها و زمينهاست .
بدانيد كه همان آب خلقتش هم از براى امام حسين عليه السلام بود. از بركت امام حسين عليهالسلام بود، به واسطه امام حسين عليه السلام بود.
چون خلق همه موجودات به جهت پيغمبر صلى الله عليه و آله است ، به حكم فقره لو لاك لما خلقت الاءفلاك : و پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره امام حسينعليه السلام فرمود: حسين منى و اءنا من حسين ، گويا همه از جهت حسينخلق شده اند.
بعد از آنكه خلقت آسمانها و زمينها شد، آن آب كه قدرش محيط است بر زمين ، كه آن نه ايناست براى خوردن داشته باشد، حكمت بالغه اش قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعدبر زمين داخل شود فاءسكناه فى الاءرض تااين آب براى غذاىمخلوقات نافع باشد و به اين تدبيرى كه خدا قرار داده است كه بايد يك مثلث زمين و دوثلث آن آب باشد، نه اين آب است ، نه آن آب . اين آب هم از بركت امام حسين عليه السلاماست ، اين اصل تكوين آب .
اما آب پاره اى احكام شرعيه دارد كه شارع قرار داده است :  
اولا: در قيامت ، اول اجرى كه در اعمال به شخص مى دهند، اجر آب دادن است كه مىدهند، واز اين مطلب معلوم است كه (آب دادن ) خصوصيتى دارد.
بعد از اين ، در آب حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنهامثل نهرها كه در آنها - اگر چه مالك داشته باشد، صغير هم باشد، چه بدانى راضى هستمالك او يا نه ، يا بدانى كه راضى نيست - مالك حقيقى قرار داده است كه ، تشنگان از اينآب بخورند.
و از احكام خاصه آب دادن اين است كه جگر تشنه را سيراب كردن اجر دارد.
اين اجر، براى جگر تشنه را سيراب كردن هست ، هر كس باشد، حتى كافر. اگر كسىطعامى به كافر بدهد، ثواب ندارد؛ امام به كافر كسى آب بدهد ثواب دارد.
راوى مى گويد كه : من هم محمل حضرت امام صادق عليه السلام بودم . در راه مكه شخصىافتاده در زير سايه درخت مغيلان . حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گويد: پياده شدم و رفتم . عرض كردم : يابنرسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده ! حضرتفرمود: لكل كبد حراء اءجر (207)اجر دارد اين آب دادن به نصرانى .پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به كافر، اجر دارد؛ كافر به مسلم ، ولوتخفيف گناه و عذاب ؛ كافر به كافر، ولو تخفيف عذاب باشد.
حضرت پيغمبر صلى الله عليه و آله مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاهبه آب كرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربهگذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده (آب ) گربه وضو را تمام كرد.
از جمله مسائل متعلقه به آب (اين است كه ) اگر كسى در راه سفر باشد، وحيوانى همراه داشته باشد و بترسد كه اگر وضو بگيرد ياغسل كند آن حيوان تشنه بماند، آب را بايد به حيوان بدهد و تيمم كند. بعضىمى گويند كه حيوان كس ديگر، كه در قافله تو باشد، نيز همين حكم را دارد. بعضىديگر مى گويند كه اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ؟ بعضى مى گويند: بلى ،چون اهل ذمه اند، بايد آب داد به ايشان .
حالا كه معلوم شد فضيلت آب دادن (به ) تشنگان ، مى گويم :
در اين صحرايى كه رفته ايد - ان شاء الله - الان نگاه كنيد. در اين خيمه ها تشنگانىچند جمع شده اند، فرياد مى زنند: الماء!
چه تشنه هايى كه سه امام (همراه خود) دارند: يكى حضرت امام حسين ، ديگر امامسجاد، و يكى امام محمد باقر عليه السلام ، باقى ديگر امامزاده ، اصحاب ايشان از علماءو فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال و زنها...
حالا بناى آب دادن به تشنگان است . چه تشنگان ، كه در اشعار محتشم است كه مى گويدهنوز فريادشان به عيوق مى رسد.
خدا چهار (سقا) براى اين تشنگان قرار داده  
سقاى اول : حضرت خاتم الانبيا محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله كه جام در دستدارد، در ميدان كربلا ايستاده ، وقت مخصوصى دارد.
سقاى دوم : خود امام حسين عليه السلام است كه خودش سقاى اين تشنگان است . حالا بايدكيفيتش گفته شود.
سقاى سوم اين تشنگان : العظيم المراس ، المكين الاءساس ،اءبوالفضل العباس ‍ عليه السلام
سقاى چهارم اين تشنگان : چشمهاى دوستان است .
كيفيت سقايت : سقاى اول بعد از واقعه ميدان است ، يعنى بعد از كشته شدن ، مگر در علىاكبر عليه السلام اين احتمال است كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در اين عالم به او آبداده باشد .
و شاهد بر بودن (سقاى اول )، قول على اكبر عليه السلام كه عرض كرد: يا اءبتاه !اين جدم پيغمبر صلى الله عليه و آله است كه مرا سيراب كرده است .
اما (سقاى دوم ) امروز مختصرى از كيفيت سقايت آن حضرت مى خواهم بگويم . ببينيد چهكرد از بابت سقايت . ببينيد چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چيزى كه مردمغافلند از آن . بعد از آن از سقاى سوم كه مجلس براى آن است بيان مى شود.
بارى ، اول سقايت (مظلوم كربلا) را بگويم .  
وقتى كه آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خيمه ، رو به قبله ،نوزده گام برداشت . خاك از آن زمين برداشت . چشمه آبى نمودار شد. از آن جشمه آبخوردند، و بعد از آن ناپديد شد. اين شقايىاول سيدالشهداء بود.
سقايت ديگر، مطلبى است كه به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مىشود، هنوز مشخص نيست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود.
هنوز دستگير نشده است كه براى خودش آب طلبيده باشد، وحال آنكه طبيعت سيدالشهداء عليه السلام اين بود كه خواهش كردن اين قدر بر او صعببود.
نه همين خواهش كردن خودش بود، بلكه كسى هم از آن جناب خواهش مى كرد، خيلى بر آنحضرت صعب بود. پيش از رقعه خواندن ، مى فرمود: حاجتك مقضية . عرض كردند: رقعهآن را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش را بگشايم و بخوانم ، به همين قدرآبرويش ‍ مى ريزد، ذليل مى شود.
حالا ببين كسى اينقدر بر او صعب باشد كه كسى از او سؤال كند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !
آن جناب بر سر بالين اسامه حاضر شد. او گفت : و اغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مىكنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بياوريد بدهيد. وحال آنكه خواهش هم نكرد از آن حضرت ، مگر همين قدر عرض كرد غصه دارم .
كسى كه اينقدر بر او صعب است كه كسى از او خواهش بكند، چه بر او مى گذرد كهخودش لاعلاج بشود كه خواهش بكند به جهت اتمام حجت خدايى كه بايست خواهش ‍ آببكند؟!
خدا قرار داده كه سيدالشهداء عليه السلام سه مرتبه آب بهاهل كوفه داد: يكى استسقا جهت ايشان در كوفه ؛ يكى هم در صفين كه معاويه آب راگرفته بود؛ يكى ديگر، وقتى كه در اين صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. بايداين سه حق آب دادن را بر ايشان اثبات كند كه حجت تمام باشد. كسى كه اينقدر خواهشبر او صعب است . اول آدم فرستاد: برير رفت گفت : درست نشد، حر رفت درست نشد،حضرت عباس عليه السلام را فرستاد نشد.
خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهيد به همه ماها.قبول نكردند. بعد فرمود: نمى دهيد به خودم و اصحابم . اقلا به اين زنها آب بدهيد.فرمود: اين جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى بهحال شما ندارد. ما آب بخوريم قوت مى گيريم ، زنها كهقاتل نيستند! قبول نكردند.
فرمود: خوب نه به اصحاب مى دهيد نه به زنها...تنزل كرد، فرمود: اطفال كوچك را آب دهيد، قبول نكردند...
از اين هم پايين (تر) آمد، خواهش ديگر كرد: اول فرمود: آب دست ما بدهيد،قبول نكردند. ديگر تنزل كرد، رفت آن طفل شير خواره را آورد. و در آنحال نفرمود: (آب بدهيد به من تا به او بدهم ) بلكه او را آورد...
شماها خيال مى كنيد مصيبت ، تير به حلقوم على اكبر عليه السلام خوردن است ؟!
اصل مصيبت ، همين طفل را به ميدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است كهطفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ، وليكم ! اسقوا هذا الرضيع . يعنى خودتان آب بيارويد به اينطفل بدهيد. اءما ترونة يتلظى عطشا : نمى بينيد چه قسم به خود مىپيچد...!
دو چيز از بابت اين طفل ، دل را مى سوزاند: يكى فرمود خودتان آبش بدهيد، يكى ديگرآن را بلند كرد و فرمود: ببينيد چطور رنگش زرد شده است . و دست و پا مى زند از بىآبى ...؟!
مجلس براى سقاى سوم بود، يعنى ابوالفضل العباس عليه السلام روحى لهالفداء
صفاتش را بگويم ؟! مرتبه اش را بگويم ؟! جلالت قدرش را بگويم ...؟!
سه لقب براى حضرت عباس عليه السلام است : يكى (قمر بنى هاشم عليه السلام ) ازبس كه مقبول بود، يكى (عباس طيار). حضرت فرمود:مثل جعفر طيار، خداوند دو بال براى او عطا فرموده كه با ملائكه پرواز مى كند، به هرجاى بهشت كه بخواهد پرواز كند، لقب سوم ، (عباس سقا)...
بارى ، از جانفشانيش براى برادر بگويم ؟! عمده حمايت در اين روزها به حضرت عباس ‍عليه السلام بود. در حديث است ، وقتى حضرت عباس عليه السلام كشته شد، جراءتلشگر رفتن به خيمه ها زيادتر شد، يا اينكه جرى شدند.
جمالش را بگويم ؟! بلندى قامتش را بگويم ؟! كسى كه سوار شود بر اسبهاى بسياربلند، اگر ركاب مانع نشود، پاهايش بر زمين كشيده مى شود!
اينقدر حضرت امام حسين عليه السلام او را دوست مى داشت كه مى فرمود: (بنفسى اءنت ).
برادرهاى مادرى را پيش انداخت در كشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به ميدانبرود.
وقتى كه ديد اطفال مرده اند، و بعضى مرده اند، ميدان رفتن را متوقف كرد، راه مشرعه را درپيش گرفت . وقتى كه سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون اين دو برادرسوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند و اين دو را از هم جدا كردند.
سيدالشهداء عليه السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس عليه السلام اسب را دوانيد و واردشريعه شد.
ديگر كيفيت مبارزات آن جناب كه هزار سوار را متفرق كردند، خود را به آب رسانيدند. آبنخوردند... ببينيد چه هنگامه است . حضرت عباس عليه السلام آب را برداشت و نخورد،چنانچه در اخبار رسيده است كه كه ياد تشنگى برادر كرد و اما معلوم نشده و نمى دانم درآن عالم وقتى كه از اين عالم رفت ، آب كه برايش آوردند، خورد يا نخورد. ديگر بعد ازاين حكايت مشك پركردن و به دوش گرفتن ،بالا آمدن ... فرياد كرد عمر سعد كه :مگذاريد! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و ساير كيفياتش - مكرر مى شنويد - از دستجدا شدن تير خوردن ...
لكن يك خبر است كه هنوز معلوم نشده است كه دو دست كه جدا شد وقت مشروعه دور بود ازخيمه گاه ، نهر حسينى هم كه نبوده است . و آن جناب به اسب دوانيدن خود را به آنجارسانيد، اين است كه مى گويند حضرت امام حسين عليه السلام وقت رفتن سر نعش ‍ عباسعليه السلام ، دست بريده عباس عليه السلام ، را ديد، نبايد اصلى داشته باشد، چراكه از محل قبر ابوالفضل عليه السلام راهى دارد به مشرعه غير از خيمه گاه ، به طرفمسرع عباس عليه السلام راه ديگر دارد، و دستها ميانمحل افتادنش بر زمين و مشرعه جدا شد،
پس نبايد حضرت امام حسين وقت رفتنش بر سر نعش عباس عليه السلام دستها را ديدهباشد. پس نمى دانم سيدالشهداء دستهاى بريده را آورد و ملحق به بدن كرد، يا ملائكهها آوردند نزد بدن گذاشتند؟
مصيبت اين سقاى تشنه را از وقتى بگويم كه مشك پاره شد. بعد از جنگها وسيعها، وقتىرسيد اينجا قبر مطهر است ،
فعند ذلك وقف العباس عليه السلام . يعنى ديگر جاى خود ايستاد وحركت نكرد...
البته بايد بايستد، چه بكند و به كجا برود، و فرار هم نمى خواهد بكند، دست هم نداردكه دعوى بكند... گمانم اين است كه رو به خيمه گاه هم نيامد. در همانحال ، صداى ناله اهل حرم را مى شنيد.... بارى ، در همان حالتى كه ايستاده بود، يك تيربارانب هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده كالقنفذ.
اين ظاهر پوست و زره ، از وفور تير، مثل خارپشت شده بود.
اسب هم در ايتژن حالت از جولان نمى ايستاد. ناگاه تيرى آمد، بر سينه مباركش نشست ، وآن حضرت بر زمين افتاد.
تصور كن ... آن جناب ، با آن بلندى قامت ، اسب در جولان ، بر زمين بيفتد، چه خواهدشد.... تمام اين تيرها كانه بر جگر و بواطن آن حضرت نشست . انا لله و انااليه راجعون .
فصل چهارم : پرچمدار حضرت امام حسين در روز عاشورا 
گرچه براى حضرت عباس عليه السلام هفده منصب نوشته اند كه يكى از آنها پرچمدارىاست ، ولى اين منصب به قدرى بر آن حضرت اطلاق شده كه گويى تنها لقب آن حضرت، همين لقب پرچمدارى بوده است .
همچنان كه مقام سقايت و سقايى را در صفحات پيش توضيح داديم ، ناگزير در اينجا نيزدرباره پرچم و پرچمدارى مقدارى توضيح مى دهيم ، تا خواننده اهميت مقام پرچمدارى رابداند، بويژه آنكه فرزند اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام علمدار وپرچمدار نهضت عاشوراى حضرت امام حسين عليه السلام بوده است .
پرچم و پرچمدارى در تاريخ  
به پارچه اى كه بر سر چوب كنند و علامت يك كشور، يا بخشى از ارتش يك دسته اىباشد، پرچم و بيرق از قديم الاءيام بين ملل و جوامع گوناگون نشان و افتخار بودهاست . درفش كاوياين همان چرم پارچه اى بود كه كاوه آهنگر در وقت خروج بر ضحاك برسر چوبى نصب كرده بود و پس از آن فريدون آن چرم را به جوهر و ياقوت و زمردگرانبها مرصع نموده و به درفش كاويانى موسوم ساخت و هر يك از سلاطين كيانى كهبر سر سلطنت مى نشست چيزى بر آن مى افزود. (208)در وقت غلبه لشگر اسلام برارتش ‍ ساسانى ، از جمله غنائم يكى همان علم بود كه عرض آن ذراع آن 8 ذراع بوده استو جوهراتش در ميان رزمندگان مسلمان تقسيم شد. بعضى نوشته اند اولين پرچم ، رايتحضرت ابراهيم صلى الله عليه و آله بوده است . (209)
در دوران جاهليت پرچمهايى رايج بوده است كه از آن ميان ، مى توان پرچم سياهى به نامرية العقاب نام برد. برخى از آنها نيز به رنگ سفيد بوده است . اما در دوره اسلامىرايات مربوط به پيامبر و اصحاب وى در جنگها و غزوات به رنگهاى مختلف به اهترازدر مى آمده ، مثلا حمزه سيدالشهدا سرخ پرچم اميرالمؤ منين عليه السلام زرد و جنگ خيبرسفيد و در عين الورد، ابلق (مايل به سياه و سفيد) و بعد از حمزه پرچمى را كه على بنابى طالب عليه السلام به دوش مى كشيد سبز بوده است .
پرچمهاى بنى اميه سرخ ؛ و پرچم داعيان و شورشگران علوى سفيد رنگ بود و پيرامونبنى عباس نيز سياه را انتخاب كرده بودن (مگر در زمان ماءمون عباسى ، كه به رنگ سبزمبدل گشت ) العزيز بالله ، خليفه فاطمى مصر، در هنگام تسخير شاه پانصد پرچمهمراه داشت ، بالاءخره امر و ارتشبدان و رؤ سا اهتمام زيادى به پرچم مى دادند و مسلمانانبه جاى عقاب كه نقش پرچم بت پرستان بود كلمه لا اله الا الله ، محمدرسول الله
را روى پرچم زر دوزى نموده بودند. لواى توابين و منتقمين از قتلهسيدالشهدا عليه السلام نيز، كه قدرت آنان در دوران حكومت مختار و پيرامون او به اوجخود رسيد، سه رنگ بود.
همچنانكه دنياى امروز هم اين شعار را محترم شمرده و مايه تشخيص و تمايزملل و اقوام از يكديگر مى شناسد.
پرچمدارى ؛ ميراث از پدر  
چون مركز فرماندهى سپاه به عهده شخص پرچمدار است و تا زمانى كه پرچم در اهترازقرار دارد، انبوه لشگر دلگرم و بدون هراس و ترس به سر مى برند؛ لذا پرچمداربايد فردى رشيد، دلاور، فداكار، جسور و قدرتمند باشد و از شوكت و حمله دشمننهراسد. چه اينكه سقوط و سر نگون شدن پرچمدار مايه شكست لشگر است ، لذا
پيامبر صلى الله عليه و آله در جنگ بدر پرچم را به دست شجاعترين فرزندان اسلام ،حمزه سيدالشهداء سلام الله عليه ، داد و بعد از شهادت آن بزرگوار نيز به دستتواناى اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، كه واجد شرايط بود، سپرد. درجنگ خيبر ابتدا پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پرچم را به دست دو نفر كه صلاحيتنداشتند سپرد تا ماهيتشان در كوره آزمون سخت نبرد بر مسلمين معلوم گردد؛ و چون مغلوبو كله خورده از ميدان برگشتند، آنگاه پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: فرداپرچم را به دست كسى مى دهم كه خدا و رسول خدا را دوست مى دارد و خداورسول خدا نيز او را دوست مى دارند، و چون بر دشمن حمله برد فرار نكند و بدون فتحو پيروزى باز نگردد و خداوند فتح خيبر را به دست تواناى او قرار داده است .
مهاجرين و انصار در آن شب آرزو مى كردند كه آن پرچم فردا در دست آنان قرار گيرد. اماچون بامداد فردا رسيد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله فرمود: پسر عمم ، على عليهالسلام ، كجاست ؟! گفتند: درد چشم چنان او را از پا درآورده است كه قدرت حركت ندارد!فرمان داد آن حضرت را حاضر كنند، و چون مولا آمد، پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله آبدهان مبارك بر چشمهاى آن بزرگوار ماليد و بلافاصله شفا يافت . آنگاه پرچم را بدوعنايت كرد و او چونان شيرى غضبناك خود را به قلب سپاه دشمن زد. در ميان ، چون دربرابر مرحب ، كه باهزار دلاور مقابل بود، قرار گرفت اين رجز را خواند:
اءنا الذى سمتنى امى حيدرة
ضرغام آجام و ليث قسورة
و سپس چنان ضربتى بر سر او زد كه تا دندانهايش را شكافت و در نتيجه مرحب نقش برزمين شد و بعد شجاعان ديگر را به خاك هلاكت كشاند و ربيع و عنتر خيبرى و صواب راچنان ضربتى حيدرى از پا در آورد كه بينندگان را متحير ساخت . گاهى با يك ضربتچنان دشمن را به دو نيم تقسيم مى كرد كه نيم پايين بدن وى لحظاتى چند مى ايستاد وسپس بر زمين مى افتاد. هنگامى هم كه لشگر كفر را هزيمت داد و آنان به قلعه خيبرپناهنده شده و در قلعه قموص را بستند، آنها را تعقيب نموده و با دست يداللهى در قلعهخيبر را از جاى كند و آن را تا چهل ذراع به عقب سر پرتاب نمود، با اينكهچهل نفر نمى توانستند آن در را حركت دهند. آنگاه در را بر روى دست گرفته و لشگراسلام با تمام احشام و چهار پايان از روى آن در عبور كردند تا فتحكامل نصيب مسلمين گرديد.
فرزند برومند و دلاور رشيد اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ، اين سمت را از پدر بزرگوارش به ارث برده و درقيام عاشورا مقام پرچمدارى از طرف سپهسالار امام حسين عليه السلام ، به اومحول بود. از معصومين عليه السلام كه بگدريم ، در تاريخ پرچمدارى فداكارتر وشجاعتر و دليرتر از او سراغ نداريم .
پرچمدار كربلا، چنان ضرب دستى به دشمن نشان داد كه تا دامنه قيامت نامش زنده وپابرجاست . وى ، همچنانكه از اين پس روشن خواهد شد، پرچم حسينى را تا آخرين لحظهحيات حفظ كرد و در اين مدت آن را چنان پا برجا و استوار نگه داشت كه دشمن را نيزحيرت و تحسين افكند؛ و اين پرچمها و نشانه ها كه دراول محرم هر سال ، برافراشته مى شود و زينت بخش تكايا و حسينيه ها و خيابانها ورهگذرها و بالاءخره اجتماعات جهان اسلام است ، همه و همه ، يادآور همان عملى است كه قريب1400 سال پيش در روز عاشورا حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام در اردوىحسينى عليه السلام برافراشت و در راه حفظ آن ، دو دست خويش را فدا كرد. براستىتنها او بود كه در نهضت مقدس عاشورا و انقلاب خونين كربلا به سمت فرماندهى لشگرو پرچمدارى انتخاب شد و چه خوب هم از عهده اين امر برامده و نام خويش را تا دنياستزنده و پاينده نمود.(210)
يزيد به حيرت مى افتد!  
در نقلهاى تاريخى آمده است كه : پرچم حضرت عباس عليه السلام ، پرچمدار كربلا،جزو اموال غارت شده لى بود كه به شام بردند. در ميان غنائم ، وقتى كه يزيد چشمشبه آن پرچم افتاد، عميقا آن را نگاه كرد و در فكر فرو رفت و سه بار از روى تعجببرخاست و نشست . سؤ ال كردند: اى امير، چه شده كه اين گونه شگفت زده و مبهوتشده اى ؟
يزيد در جواب گفت : اين پرچم در كربلا به دست چه كسى بوده است ؟
گفتند به دست برادر حسين عليه السلام ، كه نامش عباس بود و پرچمدارى سپاه امام حسينعليه السلام را از جانب وى بر عهده داشت .
يزيد گفت : تعجبم از شجاعت عجيب اين پرچمدار است !
پرسيدند: چطور؟!
گفت : خوب به اين بنگريد، مى بينيد كه تمام قسمتهاى آن - از پارچه گرفته يا چوبان - بر اثر اصابت تيرها و سلاحهاى ديگر كه به آن رسيده ، آسيب ديده است ، جزدستگيره آن ، و اين موضع - كه كاملا سالم مانده - حاكى از آن است كه تيرها به دستپرچمدار اصابت مى كرده ، ولى او پرچم را رها نكرده است ، و تا آخرين توان خود،پرچم را نگهداشته است ، و تنها وقتى كه آخرين رمق خويش را از دست داده پرچم از دستش ‍افتاده يا با دست او با هم افتاده است ، و لذا دستگيره پرچم اينگونه سالم ماندهاست ! (211)
چو بيرق از كف عباس نوجوان افتاد
آتش به خرمن سلطان انس و جان افتاد
به خون ديده انجم طپيد رايت مهر
كه نعش صاحب رايت ، به خون طپان افتاد
ز پيش چشم برادر براى آب حيات
جدا ز خضر، چو اسكندر زمان افتاد
فصل پنجم : جانبازى برادران مادرى قمر بنى هاشم عليه السلام درعاشورا
ابوالفضل العباس عليه السلام سخن مى گويد  
در بعضى از كتب مقاتل آمده است كه ، حضرت عباس عليه السلام در روز عاشورا بهبرادران گرامى خود، مى فرمود: امروز روزى است كه بايد بهشت را بگيريم و جان خودرا فداى سيد و امام خود بنماييم . نيز مى فرمود: اى برادران من ، امروز در جان نثارىتقصير نكنيد و كوتاهى ننماييد و چنين خيال نكنيد كه حسين عليه السلام برادر ماست و ماپسران يك پدر هستيم ؛ نه چنان است ؛ آن بزرگوار امام و سيد و بزرگ و پيشواى مابوده و حجت خداوند عالميان در روى زمين و فرزند حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليه ونور ديده حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله است . چون امام حسين عليه السلام جاننثارى آن بزرگواران را مشاهده نمود، گريه بر وى مستولى گرديد و فرمود: اىبرادر، خداوند عالميان به تو جزاى خير دهد. (212)
شهادت برادران حضرت عباس عليه السلام  
روز عاشورا پس از حملات طرفين و پيشقدمى اصحاب و شهادت يكايك آنان ، نوبت بهجانبازى اقوام و خويشان امام عليه السلام رسيد.اول كسى كه از بنى هاشم به شهادت رسيد حضرت على اكبر عليه السلام بود و چنانكهدر زيارت ناحيه مى خوانيم : السلام علىاول قتيل من خير نسل سليل من سلالة ابراهيم الخليل .
سپس متناوبا و متواليا، يكى بعد از ديگرى با اجازه امام ، به ميدان رفتند و شهيد شدند،تا آنكه صداى غريب حضرت امام حسين عليه السلام بلند شد. حضرت عباس عليه السلامبرادران خود را خواست و فرمود: اينك من به جاى پدر شما هستم وميل دارم ببينم شما در برابر چشم من در راه اسلام و ياورى حضرت امام حسين عليه السلامفداكارى نماييد.
برادران مادرى حضرت عباس عليه السلام كه در عاشورا به شهادت رسيدند از قرارزيرند:
1. عبدالله بن على بن ابى طاطب عليه السلام  
السلام على عبدالله بن اءميرالمؤ منين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصةكربلاء المضروب مقبلا و مدبرا لعن الله هانى بن ثبت الحضرمى (از زيارتناحيه مقدسه )
مادرش ام البنين دختر حزام بن خالد است .
احمد بن محمد به سندش از عبدالله بن حسن عبيدالله بن عباس روايت كرده است : روزى كهعبدالله بن على بن ابى طالب عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد بيست و پنجسال از عمرش گذشته بود و فرزندى از او به جاى نماند. احمد بن عيسى نيز از ضحاكمشرقى نقل مى كند كه گفت : عباس بن على عليه السلام به برادرش عبدالله فرمود:پيش ‍ روى من به ميدان جنگ برو تا جانبازى تو را ببينم و در شهادتت ماءجور شوم ، زيراتو را فرزندى نيست . عبدالله به ميدان رفت و از لشگر دشمن هانى بن ثبيت حضرمى بهمبارزه او درآمد و او را شهيد نمودند.
2. جعفربن على بن ابى طالب عليه السلام  
السلام على جعفر بن اءميرالمؤ منين الصابر بنفسه محتسبا و النائى عن الاءوطانمغتر بالمستسلم المنزال المشكور بالرجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى (زيارت ناحيه )
مارد او نيز ام البنين سلام الله عليه بود، و همچون برادرش فرزندى از خود بر جاىنگذاشت . در النظيم مى نويسد: امير المؤ منين عليه السلام اين پسر را به پاس دوستى وعلاقه اى كه به برادرش جعفر طيار داشت جعفر ناميد. ضحاك مشرقى ، در حديثى كهفوتا گذشت ، روايت كرده كه عباس بن على عليه السلام او را براى كشتن مقدم داشت .
جعفر بن على بن ابى طالب عليه السلام پس از عبدالله ااجازه نبرد گرفت و به ميدانرفت . با اينكه 19 سال بيش نداشت ابراز شجاعت كرد و پس از تلفات بسيارى كه بهدشمن وارد ساخت شهيد شد. به گفته ضحاك : جعفر نيز به دست هانى بن ثبيت كشته شدهاست ، ولى بر اساس حديثى كه نصر بن مزاحم از امام باقر عليه السلامنقل كرده ، قتل وى به دست خولى اصبحى - لعنة الله عليه - صورت گرفته است .(213)
انى اءنا جعفر ذو المعالى
ابن على الخير ذى النوال
حسبى بعمى شرفا و خالى (214)
3. عثمان بن على بن ابى طالب عليه السلام  
السلام على عثمان بن اءميرالمؤ منين سمى عثمان بن مظعون ، لعن الله راميهبالسهم خولى بن يزيد بن الاءصبحى الايادى و لابانى الدرامى (زيارتناحيه )
مادر او نيز ام البنين سلام الله عليه بود و چنانچه از عبيد الله بن حسن و عبدالله بنعباس ‍ روايت شده ، عثمان بن على هنگام شهادت 21سال داشت . نيز از على عليه السلام روايت شده كه فرمود: من او را به نام برادرم ،عثمان بن مظعون ، عثمان نام نهادم .
عثمان بن على عليه السلام ، آنگاه كه دو برادرش شهيد شدند، به ميدان رفت و اين شعررا خواند:
انى اءنا العثمان ذو المفاخر
شيخى على دو الفعال الظاهر
آمده عثمان به جنگ ، تيغ يمان در يمين
بهر قتال شما فرقه بى شرم و دين
صبح سعادت رسيد وقت صبوح من است
شربت كوثر چشم از قدح حور عين
كوفى و شامى چرا تيغ كشند بر حسين ؟!
در دلشان هيچ نيست بهره ز ايمان ، يقين ؛ (215)
در حديث ضحاك مشرقى آمده است كه خولى اصبحى او را هدف تير قرار داد و آن تير وىرا بر زمين افكند و در اين موقع ، مردى از قبيله ابان بن دارم با شتاب آمده و او را بهقتل رسانيد و سر آن حضرت را بريده و همراه خود برد.
شهادت اين سه برادر، جراحت بزرگى بود كه بر قلب داغدار حضرت عباس عليهالسلام وارد شد.(216)
پس از آن سه تن نيز، عباس ابن على عليه السلام ، بزرگترين و آخرين فرزند ام لبنينعليه السلام بود كه به شرحى خواهد آمد، به ميدان رفت و به شهادت رسيد.

next page

fehrest page

back page