بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

 

مى دانيم امامان معصوم از فرزندان على(عليه السلام) نيز وارثان علم او بودند و به همين دليل هرگز با حق مخالفت نمى كردند.

در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «كِتابَ اللهِ فِيهِ نَبَأُ ما قَبْلِكُمْ وَ خَبَرُ ما بَعْدِكُمْ وَ فَصْلُ ما بَيْنَكُمْ وَ نَحْنُ نَعْلَمُهُ; در كتاب خدا اخبار پيشينيان و خبرهاى آينده و آنچه سبب مى شود كه اختلاف را ميان شما حل كند، وجود دارد و ما همه آنها را مى دانيم».(1)

با اين حال چگونه ممكن است آنها در حق اختلاف كنند، اختلاف نشانه جهل است و كسانى كه به همه اين امور آگاه اند ممكن نيست اختلافى داشته باشند.

آنگاه به سراغ هشتمين و نهمين اوصاف آنها مى رود و مى فرمايد: «آنها اركان اسلام اند (و ستون هاى دين) و پناهگاههاى مردم»; (وَ هُمْ دَعَائِمُ الاِْسْلاَمِ، وَ وَلاَئِجُ(2) الاِْعْتِصَامِ).

به اين ترتيب دين همانند خانه يا خيمه اى است كه ستون آن آل محمّدند و همان گونه كه اگر ستون خانه و خيمه برداشته شود، همه چيز فرو مى ريزد، اگر آل محمّد را از اسلام كنار بزنيم و اسلام را بدون آنها قرائت كنيم، اصول و فروع آن فرو خواهد ريخت.

در ادامه سخن به بيان سه وصف ديگر (اوصاف دهم تا دوازدهم) پرداخته مى فرمايد: «به وسيله آنان (آل محمّد) حق به اصل و جايگاه مناسب رسيد و باطل از جايگاهش كنار رفت و زبان باطل از بن كنده شد»; (بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى


1. كافى، ج 1، ص 61، ح 9.

2. «ولائج» جمع «وليجه» از ريشه «ولوج» به معناى دخول است و به كسى گفته مى شود كه محرم اسرار يا گرداننده كارهاى انسان باشد (ولى از خانواده او نباشد) به طور كلى به هر كسى كه از خارج وارد قومى شود و محرم اسرار او شود به او وليجه مى گويند و با واژه «بطانه» قريب المعنى است.

[ 591 ]

نِصَابِهِ(1)، وَ انْزَاحَ(2) الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِهِ، وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ).

اين تعبير اشاره به انحرافاتى است كه بعد از رسول الله مخصوصا در عصر خليفه سوم روى داد; بيت المال اسلام بازيچه دست گروهى دنيا پرست شد و بنى اميّه كه بازماندگان دشمن شماره يك اسلام; يعنى ابوسفيان بودند، مقامات مهم را در حكومت اسلامى در اختيار گرفتند و هركارى از دستشان ساخته بود كردند و نتيجه آن شورشى بود كه بر ضد خليفه بر پا شد و منجر به كشته شدن خليفه و دستياران او(3) در برابر چشم مهاجران و انصار شد بى آنكه از وى دفاع كنند.

ولى هنگامى كه امام اميرمؤمنان على(عليه السلام) زمام حكومت را به دست گرفت حق به جايگاه اصلى اش بازگشت و طرفداران باطل كنار زده شدند و ديگر كسى قدرت نداشت كه از وضعيت سابق دفاع كند و حقوق توده هاى مستضعف مسلمين را در كام دنيا پرستان جاه طلب و زياده خواه بريزد.

نه تنها اميرمؤمنان، بلكه همه امامان اهل بيت(عليهم السلام) به حكم داشتن مقام عصمت كه با دلايل مختلف از جمله حديث ثقلين، قابل اثبات است هرگاه قدرت حكومت را به دست مى گرفتند به يقين همين امور رخ مى داد.

در پايان به بيان آخرين وصف مى فرمايد: «آنها دين را درك كردند; دركى توأم با نگهدارى كامل و عمل، نه تنها با شنيدن و روايت كردن، چرا كه راويان علم فراوانند و عمل كنندگان آن كم»; (عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَة(4) وَ رِعَايَة، لاَ عَقْلَ سَمَاع


1. «نصاب» در اصل به معناى محل بازگشت و جايگاه مناسب و ريشه و ابتداى هر چيزى است. سپس به اندازه و مقدار در باب زكات و مانند آن اطلاق شده است.

2. «انزاح» از ريشه «زوح» بر وزن «زوج» در اصل به معناى كوچ كردن از مكان است. سپس در مورد هر چيزى كه از جايگاهش كنار برود اطلاق شده است.

3. رجوع كنيد به: تاريخ طبرى، ج 3، ص 440-441.

4. اين واژه در منابع لغت به اين صورت ديده نشد و صحيح آن «وعاء» است كه به معناى ظرف براى چيزى است و به نظر مى رسد كه نسخه اصلى وعاء بوده كه هماهنگ با سماع در جمله بعد است.

[ 592 ]

وَ رِوَايَة. فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ، وَ رُعَاتَهُ(1) قَلِيلٌ).

به يقين آگاهى از دين; مانند آگاهى از هر امر ديگر مراتبى دارد: مرحله اوّل شنيدن و نقل الفاظ است مرحله دوم فهم معنا و درك محتواست و مرحله سوم ايمان و يقين عميقى است كه در همه وجود انسان نفوذ كند و او را به عمل وا دارد. اهل بيت پيامبر در اوج مرحله سوم قرار داشتند و به همين دليل رسول خدا به همه امت تأكيد فرمود كه بعد از رحلت او در كنار قرآن دست به دامن اهل بيت زنند تا از ضلالت و گمراهى در امان باشند.

 


1. «رعات» جمع «راعى» به معناى مراعات كننده است.

[ 593 ]

 

 

240

 

 

 

قالَهُ لِعَبْدِ اللهِ بْنِ الْعَبّاسِ; وَ قَدْ جاءَهُ بِرِسالَة مِنْ عُثْمان، وَ هُوَ مَحصُورٌ يَسْأَلُهُ فيهَا الْخُرُوجَ إلى مالِهِ بِيَنْبُع، لِيُقَلَّ هَتْفَ(1) النّاسِ بِاسْمِهِ خِلافَةً، بَعْدَ أنْ كانَ سَأَلَهُ مِثْلَ ذلِكَ مِنْ قَبْلُ، فَقالَ(عليه السلام):

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه به ابن عباس هنگامى كه عثمان در محاصره بود و از ناحيه او نامه اى براى امام آورد كه در آن پيشنهاد شده بود كه امام از مدينه خارج شود و به ملك خود در ينبع برود تا مردم شعار خلافت به نام او ندهند و اين بار دوم بود كه عثمان از آن حضرت چنين درخواستى مى كرد امام در پاسخ، اين سخن را ايراد فرمود:(2)


1. «هتف» به معناى صدا زدن و فرياد كشيدن است و منظور در اينجا اين است كه مردم شعار به عنوان خلافت على(عليه السلام) مى دادند بعضى نيز گفته اند: «هتف» به معناى صدايى است كه شنيده مى شود و گوينده اش مشخص نيست.

2. سند خطبه:

در كتاب مصادر نهج البلاغه آمده است كه ابن عبد ربّه در عقد الفريد قسمتى از سخن را آورده و پس از آن نوشته است كه على(عليه السلام) به دنبال اين پيغام عثمان از مدينه خارج شد و به ينبُع رفت (ينبع محلى است در نزديكى مدينه در كنار درياى احمر كه در آن زمان بخشى از آن تعلق به حضرت داشت و آن را وقف نموده بود) ولى پس از مدت كوتاهى عثمان نامه ديگرى به آن حضرت نوشت و مجدداً تقاضا كرد به مدنيه باز گردد (و از وى دفاع كند) نويسنده كتاب مصادر نهج البلاغه سپس مى افزايد: همين مطلب را مبرّد در كتاب كامل و ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 189)

[ 594 ]

خطبه در يك نگاه

محتواى اين خطبه روشن است; در سال 35 هجرى هنگامى كه مردم عثمان را در خانه اش محاصره كرده بودند و تقاضاى عزل او را از خلافت داشتند، جمعيّت شعار مى دادند كه خلافت حق على بن ابى طالب است. عثمان براى اينكه جلوى اين شعار را بگيرد مصلحت در اين دانست كه على(عليه السلام) از چشم مردم مدينه دور شود، لذا چنين پيشنهادى به آن حضرت كرد. و اين درحالى بود كه قبلا همين پيشنهاد را كرده بود و امام به آن عمل كرد. سپس نامه ديگرى نوشت كه امام به مدينه برگردد و از او دفاع كند. امام برگشت باز عثمان پيشنهاد رفتن به ينبع را به آن حضرت داد كه امام در اين كلام مى فرمايد: عثمان مى خواهد من همچون شتر آب كش باشم، هر زمان مصلحتش در آمدن من باشد بيايم و هر زمان در رفتن من باشد بروم.

 

 

[ 595 ]

 

 

يَا ابْنَ عَبَّاس، مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلاَّ أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلاً نَاضِحاً بِالْغَرْبِ: أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ! بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ، ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ، ثُمَّ هُوَ الآْنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ! وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً.

 

ترجمه

اى ابن عباس، عثمان (با اين پيام هاى ضد و نقيض و دور از منطق) مقصودى جز اين ندارد كه مرا همچون شتر آبكش قرار دهد; گاهى بگويد بيا و گاهى بگويد باز گرد، يكبار عثمان كسى را نزد من فرستاد كه از مدينه خارج شوم باز شخصى را نزد من فرستاد كه برگردم و هم اكنون فرستاده است كه بيرون روم به خدا سوگند من آن قدر از عثمان دفاع كردم كه ترسيدم گنهكار باشم!

 

شرح و تفسير

يكى ديگر از اشتباهات عثمان

داستان شورش توده هاى مردم بر ضد عثمان، يكى از داستانهاى اسف انگيز صدر اسلام است. اين شورش بر خلاف آنچه متعصبان مى پندارند، امرى كاملا طبيعى بود، زيرا عثمان از يك سو بنى اميّه و خويشاوندان خود را كه افراد صالحى نبودند بر پستهاى حساس كشور اسلام گماشت و از سوى ديگر بيت المال مسلمانان را همانند اموال شخصى خود به اطرافيانش به هر تعداد مى خواست مى بخشيد در حالى كه توده هاى مردم در محروميت به سر مى بردند.

سر و صداى اين دو كار ناشايست همه جا پيچيد و سبب شورشى شديد بر ضد عثمان شد، گرچه پرچمدار اين شورش گروهى از مصريان و مردم كوفه

[ 596 ]

بودند; ولى مردم مدينه نيز با آنها هم صدا شده و مهاجران و انصار در برابر آن سكوت كردند و هيچ كس جز على(عليه السلام) به دفاع از عثمان برنخاست، زيرا آن حضرت گرچه از معترضان شديد بر اعمال عثمان بود; ولى كشتن او را به مصلحت جامعه اسلامى نمى دانست.

به هر حال، در اين ماجرا عثمان چند نامه يا چند پيام ضد و نقيض براى امام فرستاد; نخست از او خواست كه از مدينه به سوى سرزمين «ينبع» خارج شود. بار ديگر نامه نوشت كه حضرت باز گردد، دفعه سوم نامه نوشت كه مجدداً از مدينه خارج شود.

دليل اين دستورهاى ضد و نقيض اين بود كه در آغاز گمان مى كرد ماندن على(عليه السلام)در مدينه سبب تشويق مردم به عزل او و بيعت با آن حضرت به عنوان خلافت خواهد شد. سپس هنگامى كه حضرت از مدينه بيرون رفت، عثمان احساس كرد كسى جز على(عليه السلام)نمى تواند از او دفاع كند و سبب نجات او از دست شورشيان شود، لذا از آن حضرت تقاضاى بازگشت به مدينه را كرد. باز هنگامى كه خبرهايى به او رسيد كه مردم شعار بيعت با امام را سر داده اند، وحشت بر او مستولى شد و بار ديگر تقاضاى خروج آن حضرت را از مدينه كرد و از آنجا كه آورنده نامه اخير، ابن عباس بود امام او را مخاطب ساخته و چنين فرمود: «اى ابن عباس عثمان (با اين پيام هاى ضد و نقيض) مقصودى جز اين ندارد كه مرا همچون شتر آبكش قرار دهد; گاهى بگويد بيا و گاهى بگويد باز گرد»; (يَا ابْنَ عَبَّاس، مَا يُرِيدُ عُثْمَانُ إِلاَّ أَنْ يَجْعَلَنِي جَمَلاً نَاضِحاً(1) بِالْغَرْبِ(2): أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ!).

سپس افزود: «يكبار عثمان كسى را نزد من فرستاد كه از مدينه خارج شوم باز شخصى را نزد من فرستاد كه برگردم و هم اكنون فرستاده است كه بيرون روم»;


1. «ناضح» به معناى شتر آب كش است و در اصل از ريشه «نضح» بر وزن «نظم» گرفته شده كه به معناى آب پاشى كردن است.

2. «غرب» به معناى دلو بزرگ است.

[ 597 ]

(بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ، ثُمَّ بَعَثَ إِلَيَّ أَنْ أَقْدُمَ، ثُمَّ هُوَ الاْنَ يَبْعَثُ إِلَيَّ أَنْ أَخْرُجَ!).

اين امر نشان مى دهد كه فشار مردم به قدرى شديد بود كه عثمان كاملاً دستپاچه شده بود و هر ساعت تصميم تازه اى مى گرفت. غافل از اينكه كار از كار گذشته و دوران حكومتش پايان يافته و مردم هيچ عذرى را از او نمى پذيرند و در اين ميان با شخصيتى همچون على(عليه السلام) كه مقام والايش در پيشگاه خالق و خلق بر كسى پوشيده نيست معامله يك مأمور حلقه به گوش و بى اختيار مى كرد.

جالب اينكه عثمان درباره كس ديگرى چنين دستورهاى ضد و نقيضى را صادر نكرد، زيرا ديگران چنان نقشى را در جامعه اسلامى نداشتند كه حضورو غيابشان تأثيرگذار باشد.

سرانجام امام(عليه السلام) در پايانِ اين سخن به نكته مهمى اشاره مى كند و آن اينكه نهايت كوشش را براى دفاع از عثمان به خرج داده است. كارى كه هيچ كس جز آن حضرت انجام نداد و نمى توانست انجام دهد، مى فرمايد: «به خدا سوگند من آن قدر از عثمان دفاع كردم كه ترسيدم گنهكار باشم»; (وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِيتُ أَنْ أَكُونَ آثِماً).

اين تعبير ممكن است اشاره به اين باشد كه دفاع بيش از حد از كسى كه مرتكب آن كارهاى خلاف شده نوعى حمايت از ظلم و خطاست و اين كار جايز نيست.

اين بهترين تفسيرى است كه براى عبارت فوق مى توان گفت، هرچند ابن ابى الحديد و ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود دو احتمال ديگر نيز ذكر كرده اند:

نخست اينكه امام مى گويد: به اندازه اى از عثمان دفاع كردم كه بر جان خود بيمناكم، زيرا ايستادن در مقابل اين همه جمعيّت كه بر ضد او قيام كرده اند اين گمان را به وجود مى آورد كه آنان به من حمله كنند و آسيبى به من برسانند و اين خود گناهى است.

[ 598 ]

ديگر اينكه مى ترسم زياده روى در دفاع از وى باعث ايجاد اختلاف و كشمكش شود و من ناچار از شدت عمل گردم و كسانى از دست من آزرده شوند و اين خود نيز گناه است; ولى روشن است كه هيچ يك از اين دو احتمال متناسب با تعبير بالا نيست.

در كتاب العقد الفريد آمده است كه ابن عباس مى گويد: عثمان به سراغ من فرستاد و گفت: مشكل پسر عمويت را با من حل كن (منظورش امام اميرالمؤمنين بود) من به او گفتم: پسر عموى من كسى نيست كه بتوانم براى او تعيين تكليف كنم او خودش در باره خود تصميم مى گيرد حالا بگو چه دوست دارى من به او بگويم؟ عثمان گفت: به او بگو از مدينه بيرون رود و در «ينبع» در كنار مِلك خودش باشد: نه او سبب اندوه من شود و نه من سبب اندوه او. ابن عباس مى گويد: من خدمت على(عليه السلام) رسيدم و پيام عثمان را عرض كردم فرمود: عثمان مى خواهد من شتر آبكش او باشم (گاه مى گويد از مدينه بيرون رو و گاه مى گويد باز گرد) سپس اين شعر را انشاد كرد:

فَكَيْفَ بِهِ أنّي أداوي جَراحَهُ *** فَيُدْوى فَلا مَلَّ الدَّواءُ وَ لاَ الدّاءُ

او را چه مى شود من مى خواهم بر زخمهاى او دوا بگذارم تا درمان شود ولى نه دواء فايده اى دارد و نه درد او.

على(عليه السلام) به دنبال اين ماجرا (براى پرهيز از هر گونه اتهام) به روستاى ينبع رفت; ولى هنگامى كه كار بر عثمان مشكل شد عثمان نامه به حضرت نوشت و تقاضا كرد كه به مدينه باز گردد.(1)

اين سخن تأييدى است بر آنچه سيّد رضى در كلام بالا آورده است كه عثمان بر اثر دست پاچگى در برابر شورش عظيم مردم دستورات ضد و نقيضى در باره آن حضرت صادر كرد.


1. شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 9، ص 254 (با كمى تلخيص).

[ 599 ]

 

 

241

 

 

 

يَحُثُّ بِهِ أَصْحابَهُ عَلَى الْجِهادِ

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه در آن يارانش را به جهاد تشويق مى كند.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

همان گونه كه از عنوان خطبه روشن شد، هدف امام(عليه السلام) در ذكر اين سخن تشويق يارانش به جهاد است; ولى نكات دقيقى را در عبارات كوتاهى بيان فرموده كه از عمق تدبير امام در مسائل مربوط به حكومت و جهاد خبر مى دهد.

 


1. سند خطبه:

آمدى در غرر الحكم بعضى از جمله هاى كلام فوق را به صورت كلمات قصار آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 190)

[ 600 ]

 

[ 601 ]

 

 

وَ اللَّهُ مُسْتَأْدِيكُمْ شُكْرَهُ وَ مُوَرِّثُكُمْ أَمْرَهُ، وَ مُمْهِلُكُمْ فِي مِضْمَار مَحْدُود، لِتَتَنَازَعُوا سَبَقَهُ، فَشُدُّوا عُقَدَ الْمَآزِرِ، وَ اطْوُوا فُضُولَ الْخَوَاصِرِ، وَ لاَ تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ. مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْيَوْمِ، وَ أَمْحَى الظُّلَمَ لِتَذَاكِيرِ الْهِمَمِ!

 

ترجمه

خداوند از شما اداى شكر خويش را مى خواهد، و فرمان (حكومت) را به شما سپرده و در اين سراى آزمايش و آمادگى، در زمانى محدود به شما فرصت داده، تا براى به دست آوردن جايزه او (بهشت و قرب ذات پاكش) از يكدگر پيشى بگيريد. حال كه چنين است كمربندها را محكم ببنديد و دامنها را به كمر زنيد (و آماده جهاد با دشمن و حفظ حكومت الهى شويد) و (بدانيد) گرفتن تصميمهاى محكم (براى رسيدن به اهداف بزرگ) با خوش گذرانى و سفره هاى رنگين سازگار نيست و چه بسيار كه خواب شبانه تصميمهاى محكم روز را از ميان برده و تاريكيها، خاطره همتهاى بلند را از خاطرها محو كرده است.

 

شرح و تفسير

كمربندها را محكم ببنديد و آماده جهاد شويد!

در كتاب تمام نهج البلاغه كه به منظور گردآورى تتمه و تكميل خطبه هايى كه مرحوم سيد رضى در نهج البلاغه آورده، تأليف يافته است تصريح مى كند كه امام خطبه مورد بحث را در ايّام صفين بيان فرمود.(1) محتواى خطبه نيز تناسب با اين معنا دارد.


1. تمام نهج البلاغه، ص 465.

[ 602 ]

به هر حال امام(عليه السلام) نخست با سه جمله كوتاه مخاطبان خود را براى شنيدن پيام جهاد آماده مى سازد و مى فرمايد: «خداوند از شما اداى شكر خويش را مى خواهد و فرمان (حكومت) را به شما سپرده و در اين سراى آزمايش و آمادگى در زمانى محدود به شما فرصت داده تا براى به دست آوردن جايزه او (بهشت و قرب ذات پاك او) از يكدگر پيشى بگيريد»; (وَ اللهُ مُسْتَأْدِيكُمْ(1) شُكْرَهُ وَ مُوَرِّثُكُمْ أَمْرَهُ، وَ مُمْهِلُكُمْ(2) فِي مِضْمَار(3) مَحْدُود، لِتَتَنَازَعُوا سَبَقَهُ(4)).

گرچه شكر در اين عبارت به صورت مطلق ذكر شده، و هماهنگ با اطلاقات شكر در قرآن مجيد است; مانند: (وَاشْكُرُوا لِي وَلاَ تَكْفُرُونِ)(5) ولى به نظر مى رسد هدف مولا اميرمؤمنان(عليه السلام) بيشتر بيان شكر نعمت حكومتى است كه خدا در عصر آن حضرت به صالحان سپرده بود و جمله دوم (وَ مُوَرِّثُكُمْ اَمْرَهُ) نيز تأكيد بر همين معناست، چرا كه امر در اينجا نيز به معناى فرمان حكومت است.

از اينجا روشن مى شود كه مسئله شكر چگونه تناسب با تشويق به جهاد دارد، زيرا جهادِ خالصانه و شجاعانه است كه حكومت صالحان را حفظ مى كند و حفظ نعمت و استفاده از آن مساوى با شكر آن است.

جمله «وَ مُمْهِلُكُمْ فِي مِضْمَار مَحْدُود...» اشاره به همان چيزى است كه در ساير خطبه هاى نهج البلاغه آمده است كه مى فرمايد: «أَلاَ وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَدَاً السِّبَاقَ وَالسَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّارُ; بدانيد امروز روز آزمايش و آمادگى است و فرداى قيامت ميدان مسابقه است و جايزه برندگان اين مسابقه بهشت


1. «مستأدى» به معناى طلب كننده است و از ماده «استأداء» و از ريشه «ادا» به معناى طلب اداى چيزى كردن آمده.

2. «ممهل» به معناى مهلت دهنده است.

3. «مضمار» ميدان و محلى است كه اسبها را براى مسابقه، با تمرينهاى مختلف آماده و لاغر مى كنند. اين واژه به معناى اسم زمان نيز آمده است.

4. «سبق» به معناى مالى است كه براى برندگان مسابقه تعيين مى شود.

5. بقره، آيه 152.

[ 603 ]

است و سرانجام بازندگان دوزخ».(1)

سپس امام به سراغ ذى المقدمه و نتيجه مى رود و مى فرمايد: «حال كه چنين است كمربندها را محكم ببنديد و دامنها را به كمر زنيد (و آماده جهاد با دشمن و حفظ حكومت الهى شويد)»;(فَشُدُّوا عُقَدَ(2) الْمَآزِرِ(3)،وَاطْوُوا(4) فُضُولَ الْخَوَاصِرِ(5)).

اين دو تعبير (كمربند را محكم بستن و دامن به كمر زدن) كنايه از آمادگى كامل براى انجام كار است، زيرا شخصى كه كمربند خود را محكم ببندد ستون فقراتش براى انجام كارهاى سنگين قوى تر مى شود و هنگامى كه دامنهاى بلند معمول آن زمان را برچيند و زير كمربند قرار دهد، راه رفتن و حركت براى او آسان تر مى شود. حتى امروز كه دامان بلندى براى مردان وجود ندارد، اين كنايه همچنان رايج و معمول است مى گويند: فلان كس دامن همّت به كمر بسته تا اين كار را انجام دهد.

جمعى از شارحان اين احتمال را نيز بعيد ندانسته اند كه منظور از جمله (وَ اَطْوُوا فُضُولَ الْخَواصِرِ) ترك پرخورى و تن پرورى است; ولى تفسير اوّل بسيار مناسب تر است.

آنگاه امام با سه جمله بسيار پرمعنا و فصيح و بليغ به مخاطبان خود هشدار مى دهد و راه پيروزى را براى آنها روشن مى سازد.

نخست مى فرمايد: «و (بدانيد) گرفتن تصميمهاى محكم (براى رسيدن به اهداف بزرگ) با خوش گذرانى و سفره هاى رنگين سازگار نيست»; (و لاَ تَجْتَمِعُ عَزِيمَةٌ وَ وَلِيمَةٌ(6)).


1. نهج البلاغه، خطبه 28.

2. «عقد» جمع «عقده» به معناى گره يا وسائلى كه چيزى را با آن محكم مى بندند.

3. «مآزر» جمع «مأزر» بر وزن «منبر» به معناى لنگ و روپوش است.

4. «اطووا» يعنى بپيچيد از ريشه «طى» به معناى پيچيدن گرفته شده است.

5. «خواصر» جمع «خاصره» به معنى پهلو و تهيگاه است.

6. «وليمة» طعامى است كه براى عروسى تهيه مى شود. سپس به هرگونه طعام كه براى دعوت از ميهمانان تهيه مى گردد اطلاق شده است و در جمله بالا كنايه از بساط خوشگذرانى است.

[ 604 ]

«و چه بسيار كه خواب شبانه تصميمهاى محكم روز را از ميان برده»; (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْيَوْمِ).

«و تاريكيها خاطره همتهاى بلند را از خاطرها محو كرده است»; (وَ أَمْحَى الظُّلَمَ(1) لِتَذَاكِيرِ(2) الْهِمَمِ!).

امام(عليه السلام) در اين بيان كوتاه و فشرده و پر محتوا به چند نكته مهم براى پيروزى و موفقيت در زندگى و در مديريتها اشاره فرموده است.

1. حفظ آمادگيها در هر حال و در هر شرايط يا به تعبيرى كه امام فرموده: كمربندها را محكم بستن و دامن به كمر زدن.

2. ترك تن پرورى و خوش گذرانى كه نتيجه اى جز سستى و تنبلى ندارد.

3. مبارزه با عوامل فراموشكارى كه سبب مى شود انسان گرفتار بى برنامگى و ضعف و زبونى شود.

4. بالا بردن افق همّتها و مبارزه با هر چيزى كه همّت را سست و ضعيف مى كند و پايين مى آورد.

هرگاه اين اصول چهار گانه مورد توجّه مديران جوامع اسلامى قرار گيرد، به يقين مى توانند بر همه مشكلات پيروز شوند.

 

نكته

زيانهاى خوشگذرانى و پرخورى

آنچه در خطبه بالا در اين زمينه آمد، به صورت گسترده در روايات اسلامى از آن ياد شده است.

در حديثى از رسول خدا مى خوانيم كه فرمود: «لا تُميتُوا الْقُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعامِ


1. «ظلم» جمع «ظلمت» به معناى تاريكى است.

2. «تذاكير» جمع «تذكار» بر وزن «منقار» به معناى يادآورى است.

[ 605 ]

وَ الشَّرابِ فَإِنَّ الْقُلُوبَ تَمُوتُ كَالزُّرُوعِ إذا كَثُرَ عَلَيْهَا الْماءُ; دلهاى خود را با فزونى طعام و آب نميرانيد (و پرخورى نكنيد) زيرا دل مى ميرد همچون زراعتها كه آب زياد بر آن بفرستند».(1)

در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «اَلْقَلْبُ يَمُجُّ الْحِكْمَةَ عِنْدَ امْتِلاءِ الْبَطْنِ; دل علم و دانش را از خود بيرون مى كند هنگامى كه شكم پر از غذا شود».(2)

نيز در حديثى از همان حضرت مى خوانيم: «مَنْ قَلَّ أكْلُهُ صَفا فِكْرُهُ; كسى كه كمتر غذا بخورد فكرش صاف و نورانى مى شود».(3)

سرانجام در حديث چهارم از آن حضرت مى خوانيم: «إيّاكُمْ وَ فُضُولَ الْمَطْعَمِ فَإِنَّهُ يَسِمُ الْقَلْبَ بِالْقَسْوَةِ وَ يُبْطِىءُ بِالْجَوارِحِ لِلطّاعَةِ وَ يَصِمُ الْهِمَمَ عَنْ سِماعِ الْمَوْعِظَةِ; از پرخورى بپرهيزيد كه بر قلب علامت قساوت مى نهد و اعضا را از اطاعت حق باز مى دارد و عقول را از شنيدن موعظه كر مى كند».(4)

اميرمؤمنان على(عليه السلام) نيز در نامه معروف «عثمان بن حنيف» در پاسخ كسانى كه مى گفتند: على با اين غذاى كم و ساده چگونه مى تواند در مقابل قهرمانان در ميدان جنگ بايستد مى فرمايد: «أَلاَ وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرَيَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعُ الْخَضِرَةَ أرَقُّ جُلُوداً وَ النَّبَاتَاتِ الْغِدْيَةَ أَقْوَى وَقُوداً; بدانيد درختان بيابانى چوبشان محكم تر و درختان سرسبز (كه در كنار نهرها مى رويند) پوستشان نازك تر و گياهان صحرايى آتششان قوى تر و خاموشى آنها ديرتر است».(5)

تعبير به وليمه در كلام امام كنايه از هرگونه لذت و خوشگذرانى است و تنها به خوردن و خوراك محدود نمى شود.


1. بحارالانوار، ج 63، ص 331، ح 7.

2. مجموعه ورام، ج 2، ص 119.

3. غرر الحكم، ح 7402.

4. بحارالانوار، ج 100، ص 27، ح 40.

5. نهج البلاغه، نامه 45.

[ 606 ]

شاعر معروف عرب «متنبى» نيز در اين زمينه مى گويد:

بِقَدْرِ الْكَدِّ تُكْتَسَبُ الْمَعالي *** وَ مَنْ طَلَبَ الْعُلى سَهَرَ اللّيالي

تَرُومُ الْعِزَّ ثُمَّ تَنامُ لَيْلاً *** يَغُوثُ الْبَحْرَ مَنْ طَلَبَ اللَّئالي

به اندازه كوشش و زحمت افتخارات به دست مى آيد و كسى كه طالب افتخار و برترى است، بايد شب بيدار بماند.

تو عزت مى خواهى سپس تمام شب را تا به صبح مى خوابى در حالى كه آنها كه طالب لؤلؤ و گوهرند بايد در دريا فرو روند.

تاريخ زندگى اقوام مختلف نيز آنچه را در اين روايات و خطبه بالا آمده است، تصديق و تأييد مى كند. اقوامى در دنيا به اوج قدرت رسيدند كه سخت كوش و پرتوان بودند; ولى اقوام و افراد خوش گذران و تن پرور همواره عقب افتاده و سر افكنده بودند.

مرحوم سيّد رضى در پايان اين خطبه كه در واقع پايان مجموع خطب نهج البلاغه است، درود بر پيغمبر اكرم و آلش مى فرستد و بخش خطبه ها را پايان مى دهد و چنين مى گويد:

وَ صَلَّى اللهُ عَلى سَيِّدنا مُحَمَّدِ النَّبِىِّ الاُْمِيِّ وَ عَلى آلِهِ مَصابيحِ الدُّجى وَ الْعُروةِ الْوُثْقى وَ سَلَّمَ تَسليماً كَثيراً.

درود خدا بر سيّد وسرور ما محمّد پيامبر امى و بر خاندانش چراغهاى روشنى بخش تاريكيها و رشته هاى محكم الهى و سلام فراوان خداوند بر آنها باد.

خدا را شكر مى گوييم كه توفيق داد پس از چهارده سال كار مداوم، شرح خطبه هاى نهج البلاغه را كه مهم ترين بخش آن و در حدود دو سوم مجموع كتاب شريف نهج البلاغه را تشكيل مى دهد، به پايان آوريم.

پايان خطبه هاى نهج البلاغه

[ 607 ]

 

 

 

1. شرح و تفسير همه فصول و جمله هاى هر خطبه بر خلاف آنچه در بسيارى از شروح نهج البلاغه آمده كه تنها بخشهاى مورد نظر را تفسير مى كنند.

2. پيوند جمله ها و بخشهاى يك خطبه و ارتباط دقيق منطقى آنها با يكديگر كه در بسيارى از شروح از آن چشم پوشى شده و هر بخشى از خطبه را به طور مستقل و بدون توجّه با پيوندهايى كه به قبل و بعد دارد، تفسير كرده اند.

3. توجه به روح حاكم بر مجموع خطبه و همه بحثها را در محدوده آن قرار دادن و صرف نظر كردن از مطالب حاشيه اى كه چندان ارتباط با خطبه ندارد، هرچند چشم گير و وسوسه انگيز باشد.

4. اصل را در تفسير جمله ها، بر تأسيسى گذاشتن; يعنى از هر جمله مفهوم مستقلى استفاده نمودن بر خلاف آنچه در بعضى از شروح ديده مى شود كه جمله هاى مشابه را فوراً به عنوان تأكيد قلمداد مى كنند و تفاوت آنها را از نظر دور مى دارند.

5. اضافه كردن مطالب تكميلى مربوط به خطبه به صورت جداگانه، تحت عنوان «نكته ها» اعم از مسائل تاريخى، اخلاقى، اجتماعى، عقيدتى و جز آن.

6. ذكر اسناد خطبه با استفاده از كتابهايى كه درباره اسناد نهج البلاغه بحث كرده اند.

 

[ 608 ]

7. ذكر دورنما و خلاصه اى از هر خطبه در آغاز بحث به عنوان «خطبه در يك نگاه».

8. ترجمه لغات مشكل و پيچيده در پاورقى با ذكر ريشه ها و معناى اصلى و فرعى آن.

9. روان بودن عبارات در ترجمه و به طور كلى تمام آنچه در شرح و نكات آمده و در عين حال رسا بودن و پرهيز از كلمات نامأنوس و پيچيده كه تنها در محافل علمى مورد توجّه قرار مى گيرد، بى آنكه سطح مطالب پايين بيايد.

10. توجّه به مطالبى كه در شروح مهم آمده است كه گاه پذيرش آنها و گاه نقد آنها و گاه تكميل آنها مورد نظر قرار گرفته است.

11. هدف اصلى از نگارش اين شرح اين بوده كه براى خاص و عام، دانشمندان و افراد عادى، قابل استفاده باشد و هر كس به فراخور استعداد خود بتواند از آن بهره مند گردد.

12. توجّه به مسائل و مخاطبان روز.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه اين كتاب به سبب مزاياى مختلفى كه دارد به عنوان كتاب برگزيده سال 82 شناخته شد و از آن تقدير به عمل آمد.   * * *

در پايان، ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه به مفهوم «أللّهُمَّ ما بِنا مِنْ نِعْمَة فَمِنْكَ» هر كارى كه مجموعه ما در اين زمينه انجام دادند از ما نبود و به لطف خدا بود و اميدواريم مورد رضايت پروردگار و اوليايش واميرمؤمنان(عليه السلام) و فرزندش حضرت مهدى صاحب الزمان(عجل الله تعالى فرجه الشريف) قرار گرفته باشد و به شكرانه اين نعمت كه تا اينجا نصيب ما شد همگى پس از فراق از شرح خطبه ها به سجده افتاديم و خدا را بر اين نعمت شكر گفتيم.