بخش دوم برنامه عمل.
مى فرمايد: «هر انسانى بايد از خويش براى خويشتن و از حياتش براى زندگى پس از مرگ و از جهان فانى براى جهان باقى و از جايگاه رفتنى براى اقامتگاه دائم خود، بهره گيرد»; (فَأَخَذَ امْرُؤٌ مِنْ نَفْسِهِ لِنَفْسِهِ، وَ أَخَذَ مِنْ حَيٍّ لِمَيِّت، وَ مِنْ فَان لِبَاق، وَ مِنْ ذَاهِب لِدَائِم).
در اين چهار جمله دوبار جمله «اخذ» كه فعل ماضى است تكرار شده; ولى به معناى امر است. در جمله اوّل امام دستور مى دهد هر انسانى بايد از سرمايه وجود خود براى اندوختن حسنات استفاده كند، زيرا خداوند استعدادها و امكاناتى به انسان بخشيده كه اگر در مسير صحيح به كار گرفته شود اسباب سعادت انسان را فراهم مى سازد.
در كلام ديگرى از آن حضرت كه در غرر الحكم نقل شده است مى خوانيم: «إنّ اللّيْلَ وَ النَّهارَ يَعْمَلانِ فيكَ فَاعْمَلْ فيهِما وَ يَأخُذانِ مِنْكَ فَخُذْ مِنْهُما; شب و روز در تو اثر مى گذارند تو هم در آنها تأثير بگذار و پيوسته از تو چيزى مى گيرند تو هم از آنها چيزى بگير».
در جمله دوم همين معنا به صورت ديگرى آمده كه مى فرمايد: «زندگان براى حال ممات بايد از حيات خويش بهره گيرند».
در جمله سوم و چهارم اشاره به اين دارد كه از اين دار فانى مى توان براى دار باقى توشه گرفت و از اين زندگى زوال پذير براى زندگى جاودان توشه برداشت.
آنگاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «و نيز انسان بايد در همه طول عمر تا فرا رسيدن اجل، از خدا بترسد و از مهلتى كه براى عمل به او داده شده است استفاده كند»; (امْرُؤٌ خَافَ اللَّهَ وَ هُوَ مُعَمَّرٌ إِلَى أَجَلِهِ، وَ مَنْظُورٌ(1) إِلَى عَمَلِهِ).
1. «منظور» به معناى مهلت داده شده از ريشه «نظر» گرفته شده كه دو معنا دارد: نخست توجّه كردن به چيزى است و دوم مهلت دادن.
[ 571 ]
امام(عليه السلام) در اين دو جمله همان مطلب جمله هاى پيشين را در لباس جديد بيان فرموده و به همگان هشدار مى دهد كه از اين مهلتى كه خدا به آنها داده است بهره گيرند و از خدا بترسند و كوتاهى نكنند.
سپس مى افزايد: «انسان بايد نفس سركش را با لگام (تقوا) مهار كند و افسار آن را در اختيار گيرد و به وسيله اين لگام او را از معصيت خدا باز دارد و با اين زمام به سوى اطاعت فرمان حق رهبرى كند»; (امْرُؤٌ أَلْجَمَ نَفْسَهُ بِلِجَامِهَا، وَ زَمَّهَا بِزِمَامِهَا، فَأَمْسَكَهَا بِلِجَامِهَا عَنْ مَعَاصِي اللَّهِ، وَ قَادَهَا بِزِمَامِهَا إِلَى طَاعَةِ اللَّهِ).
امام(عليه السلام) در چهار جمله اخير، نفس انسانى را به مركب سركشى تشبيه كرده كه اگر لجام مناسبى نداشته باشد انسان را به پرتگاه هاى گناه مى كشاند و از مسير طاعت منحرف مى كند.
معمولاً براى مهار كردن مركبهاى سركش از دو وسيله استفاده مى شود: يكى (لجام) كه طناب يا فلزى است كه در دهان حيوان گذارده مى شود و با طنابى بسته شده و در دست كسى كه سوار مركب است قرار مى گيرد و (زمام) آن ريسمانى است كه از سوراخى كه در بينى حيوان است مى گذرانند و به وسيله طنابى به دست سواركار مى دهند و از آنجايى كه هم دهان حيوان و هم بينى حيوان جاى حساسى است، با كشيدن اين مهار مى توان حيوان را از حركت باز داشت و با كشيدن به يك سو مى توان آن را به همان سو هدايت كرد.
تعبير به «لجامها» و «زمامها» اشاره به اين است كه بايد لجام و زمام مناسبى در خور نفس سركش تهيه شود كه هم بتوان به وسيله آن او را از گناهان باز داشت و هم به سوى طاعت پروردگار هدايت نمود. بسيارند كسانى كه نفس خود را به لجام و زمام نامناسب و سستى مهار مى كنند و به هنگام هيجان شهوات اين مهار از دست مى رود و آلوده انواع گناهان مى شوند.
امّا با چه وسيله اى مى توان نفس را مهار زد؟ در سخنان ديگرى كه از امام(عليه السلام)
[ 572 ]
در غررالحكم و بحارالانوار نقل شده، پاسخ اين سخن را مى توان يافت.
در حديثى، امام «قناعت» را عامل اصلاح نفس مى شمرد و مى فرمايد: «اَعْوَنُ شَىْء عَلى صَلاحِ النَّفْسِ الْقَناعَةُ».(1)
در جاى ديگر سخت گرفتن بر نفس را وسيله مهار او مى شمرد و مى فرمايد: «إذا صَعِبَتْ عَلَيْكَ نَفْسُكَ فَاصْعَبْ لَها تَذِلُّ لَكَ; هنگامى كه نفس بر تو سخت گيرد تو هم (در طعام و استراحت و...) بر او سخت بگير تا رام تو شود».(2)
1. غررالحكم، ح 8984.
2. همان مدرك، ح 4820 .
[ 573 ]
238
في شَأْنِ الْحَكَمَيْنِ وَ ذَمِّ أَهْلِ الشّامِ
از سخنان امام(عليه السلام) است
كه درباره حكمين و نكوهش شاميان (پيروان معاويه) بيان فرمود.(1)
خطبه در يك نگاه
اين خطبه در واقع از دو بخش تشكيل يافته است، در بخش اوّل امام شاميان را نكوهش مى كند و آنها افرادى سنگدل و بى ريشه معرفى مى نمايد كه بايد
1. سند خطبه:
نويسنده كتاب مصادر نهج البلاغه در اينجا چنين مى گويد: «ما منابع اين خطبه را در ذيل خطبه 26 آورده ايم و در واقع اين خطبه فصلى است از نامه اى كه امام آن را نوشت و دستور داد براى مردم (در مناطق مختلف) بخوانند» و هنگامى كه به گفتار مصادر در ذيل خطبه 26 باز مى گرديم، مى بينيم كه در آنجا مى گويد: «اين خطبه (خطبه 26) از خطبه هاى طولانى است كه مرحوم سيّد رضى تنها بخشى از آن را آورده است و جماعتى از پيشينيان بر سيّد رضى آن را به صورتى كه با نقل سيّد رضى تفاوتهايى دارد، ذكر كرده اند از جمله «ابراهيم بن هلال الثقفى» در كتاب الغارات، «ابن قتيبه» در كتاب الامامة و السياسة، «طبرى» در كتاب المسترشد و «كلينى» در كتاب الرسائل و در ذيل همان مبحث مى گويد: «خطبه 236 كه همان خطبه 238 ماست نيز بخشى از اين خطبه بوده است و انگيزه نوشتن اين نامه اين بوده كه گروهى از آن حضرت درخواست كردند رأى خود را درباره خلفاى پيشين بيان كند. امام ضمن اينكه به آنها تأكيد كرد در فكر وضع كنونى خود باشيد كه مشكلات مهمى جهان اسلام را تهديد مى كند، اين نامه را براى آنها نوشت و در اختيارشان قرار داد». (مصادر نهج البلاغه، ج 1، ص 390)
[ 574 ]
تربيت شوند و همچون افراد قاصر تحت ولايت و قيمومت شخص آگاهى قرار گيرند. آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار (كه به اصول اسلام آشنا باشند و براى بقاى آن دل بسوزانند).
در بخش دوم به مسئله حكمين اشاره مى كند و مى فرمايد: شاميان براى اين مسئله عمرو عاص را انتخاب كردند كه بهترين كسى بود براى حفظ منافع نامشروعشان و شما ابو موسى اشعرى را براى حكميّت انتخاب كرديد كه دورترين افراد از اهداف شما بود. شما مى بايست سينه عمرو عاص را با مشت گره كرده عبدالله بن عباس مى شكستيد; نه به وسيله فرد ناتوانى همچون ابوموسى.
[ 575 ]
بخش اوّل
جُفَاةٌ طَغَامٌ، وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ، جُمِعُوا مِنْ كُلِّ أَوْب، وَ تُلُقِّطُوا مِنْ كُلِّ شَوْب، مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ، وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ، وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ. لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الاَْنْصَارِ، وَ لاَ مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الاِْيمَانَ.
ترجمه
آنها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومايه اند كه از هر سو گردآورى شده و از گروههاى مختلف و ناهمگون برگرفته شده اند. آنها كسانى هستند كه سزاوار است آنان را دين و ادب بياموزند و تعليم و تربيت شوند و ولى و قيّمى براى سرپرستى آنها تعيين گردد دستشان را بگيرند آنها نه از مهاجرانند، نه از انصار، نه از كسانى كه خانه و زندگى خود را در اختيار مهاجران قرار دادند و نه از جان و دل ايمان را پذيرفته اند.
شرح و تفسير
پيروان معاويه
همان گونه در بالا گفتيم امام(عليه السلام) در بخش اوّل اين خطبه به معرفى لشكر شام و نكوهش آنها مى پردازد و براى آنها اوصافى ذكر مى كند كه خبر از نهايت نادانى و بى خبرى و فرومايگى آنها مى دهد.
در آغاز با ذكر پنج وصف براى آنان مى فرمايد: «آنها افرادى سنگدل، اوباش و بردگانى فرومايه اند كه از هر سو گردآورى شده و از گروههاى مختلف و
[ 576 ]
ناهمگون برگرفته شده اند»; (جُفَاةٌ(1) طَغَامٌ(2)، وَ عَبِيدٌ أَقْزَامٌ(3)، جُمِعُوا مِنْ كُلِّ أَوْب(4)، وَ تُلُقِّطُوا(5) مِنْ كُلِّ شَوْب(6)).
سپس مى افزايد: «آنها از كسانى هستند كه سزاوار است آنان را دين و ادب بياموزند و تعليم و تربيت شوند و ولى و قيّمى براى سرپرستى آنها تعيين گردد و دستشان را بگيرند (و از تصرف در اموالشان ممنوع كنند)»; (مِمَّنْ يَنْبَغِي أَنْ يُفَقَّهَ وَ يُؤَدَّبَ، وَ يُعَلَّمَ وَ يُدَرَّبَ(7)، وَ يُوَلَّى عَلَيْهِ، وَ يُؤْخَذَ عَلَى يَدَيْهِ).
در پايان مى افزايد: «آنها نه از مهاجرانند و نه از انصار، نه از كسانى كه خانه و زندگى خود را در اختيار مهاجران قرار دادند و از جان و دل ايمان را پذيرفتند»; (لَيْسُوا مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الاَْنْصَارِ، وَ لاَ مِنَ الَّذِينَ تَبَوَّؤُا(8) الدّارَ وَ الاِْيمانَ).
همان گونه كه قبلاً هم اشاره شد، اين كلام بخشى از نامه اى است كه امام(عليه السلام)براى آگاهى مسلمانان از همه حوادثى كه در عصر او و قبل از آن گذشته، مكتوب داشته است تا به صورت بخشنامه اى به مناطق مختلف فرستاده شود و درباره معرفى شاميان و طرفداران معاويه كه در برابر خليفه مسلمانان، سر به طغيان برداشته بودند و آتش جنگ صفين را برافروختند، ايراد شده است و نيّات پليد آنها و چگونگى شكل گيرى جمع ايشان را واضح مى سازد.
1. «جفاة» جمع «جافى» به معناى انسان نادان و خشن است.
2. «طغام» جمع «طغامة» به معناى اراذل و اوباش و افراد شرور و بى سر و پاست. واژه «طغام» گاه به معناى مفرد نيز به كار مى رود.
3. «اقزام» جمع «قزم» بر وزن «خشن» به معناى افراد فرومايه و پست است.
4. «أوب» به معناى بخش و ناحيه است.
5. «تلقطوا» از ريشه «تلقّط» به معناى گردآورى چيزى از اينجا و آنجاست.
6. «شوب» به معناى مخلوط كردن چيزى با چيز ديگر است. اين واژه معناى اسمى هم دارد; يعنى اشياى مخلوط شده و در كلام بالا معناى اسمى آن مراد است.
7. «يدرّب» از ريشه «تدريب» به معناى عادت دادن و تمرين نمودن براى فراگرفتن چيزى است.
8. «تبوّؤا» از ريشه «تبوّأ» به معناى سكنى گرفتن در جايى به قصد بقا و دوام از ريشه «بَواء» به معناى تساوى اجزاى مكان آمده است و از آنجا كه هركس بخواهد در مكانى ساكن شود، آن مكان را صاف و هموار مى سازد اين واژه به معناى مزبور به كار رفته است.
[ 577 ]
نكته
ناآگاهى شاميان
آنچه امام(عليه السلام) درباره ناآگاهى و بى خبرى لشكر معاويه بيان فرموده (على رغم اينكه در ميان مردم شام افراد باهوش فراوان بودند) از مسائلى است كه تاريخ زندگى معاويه نيز آن را تأييد مى كند و از جمله دو داستان معروف زير است كه مسعودى در مروج الذهب آورده است:
نخست اينكه مردى از اهل كوفه سوار بر شترى بود و در حال بازگشت لشگر معاويه از صفين وارد دمشق شد، مردى از دمشقيان دامان او را گرفت و گفت اين شتر ماده از من است كه در صفين به غارت رفته (در حالى كه شتر نر بود). اختلاف آنها بالا گرفت و به نزد معاويه رفتند. مرد دمشقى پنجاه مرد به عنوان شاهد نزد معاويه آورد كه شهادت دادند آن شتر ماده از آن اوست. معاويه بر ضد مرد كوفى رأى داد و دستور داد شتر را به مرد شامى دهند، مرد كوفى گفت: معاويه اينها همه شهادت دادند كه شتر ماده از آن اوست و شتر من اساساً ماده نيست، نر است. معاويه گفت: اين حكمى است كه من صادر كرده ام و گذشته است.
هنگامى كه جمعيّت متفرق شدند معاويه به سراغ مرد كوفى فرستاد و او را احضار كرد و پرسيد كه قيمت شتر تو چقدر است. او عددى را بيان كرد. معاويه دو برابر آن را به او داد و به او نيكى و محبّت كرد و گفت: پيام من را به على برسان و بگو من با صد هزار نفر لشگر به مقابله تو مى آيم از كسانى كه فرق ميان شتر نر و ماده نمى گذارند.
داستان دوم اينكه: مردم شام به قدرى در برابر معاويه تسليم بودند كه هنگامى كه مى خواست روز جمعه آنها را به سوى ميدان صفين ببرد، اعلام كرد كه نماز جمعه را روز چهارشنبه خواهيم خواند (مردم پذيرفتند و روز چهارشنبه نماز با
[ 578 ]
شكوهى به عنوان نماز جمعه بجا آوردند).(1)
اين نكته نيز قابل توجّه است كه حديث معروفى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه به عمار فرموده بود: «تَقْتُلُكَ الْفِئَةُ الْباغِيَةُ; گروه ستمكار تو را شهيد خواهند كرد». عمّار در لشگر على(عليه السلام) بود و در صفين به دست جنايتكاران لشگر معاويه شربت شهادت نوشيد. هنگامى كه گروهى فرياد برآورند كه اين سند زنده اى است بر ستمكارى لشگر معاويه، عمرو و عاص به توجيه حديث پرداخت گفت: قاتل عمار در حقيقت على است، چرا كه او را با خود آورد و در برابر شمشيرها و تيرهاى لشگر ما قرار داد.(2) شگفت اينكه گروهى اين توجيه را پذيرفتند.
1. مروج الذهب، ج 2، ص 72 مطابق نقل مرحوم علاّمه امينى در الغدير، ج 10، ص 195.
2. الغدير، ج 10، ص 196.
[ 579 ]
بخش دوم
أَلاَ وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لاَِنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تُحِبُّونَ، وَ إِنَّكُمُ اخْتَرْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُونَ. وَ إِنَّمَا عَهْدُكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْس بِالاَْمْسِ يَقُولُ: «إِنَّهَا فِتْنَةٌ، فَقَطِّعُوا أَوْتَارَكُمْ، وَ شِيمُوا سُيُوفَكُمْ». فَإِنْ كَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِيرِهِ، غَيْرَ مُسْتَكْرَه، وَ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ التُّهَمَةُ. فَادْفَعُوا فِي صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، وَ خُذُوا مَهَلَ الاَْيَّامِ، وَ حُوطُوا قَوَاصِيَ الاِْسْلاَمِ. أَلاَ تَرَوْنَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى، وَ إِلَى صَفَاتِكُمْ تُرْمَى؟
ترجمه
آگاه باشيد شاميان (در امر حكميت) براى خويش نزديك ترين افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب كرده اند و شما نزديك ترين افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستيد براى حكميّت انتخاب نموديد، شما كار عبد الله بن قيس (ابوموسى اشعرى) را ديروز (در جنگ جمل) به ياد داريد كه مى گفت: اين واقعه فتنه است بند كمانها را ببريد و شمشيرها را در نيام كنيد (و هرگز به سوى اين ميدان حركت ننماييد ولى خودش در جنگ صفين شركت كرده!) اگر او راست مى گويد (كه اين جنگها فتنه است) پس شركتش بدون اجبار و با ميل خود در اين ميدان نبرد خطا بود و اگر دروغ مى گويد، پس متهم است (و شخص متهم و دروغگو نبايد براى چنين امر مهمى; يعنى حكميت برگزيده شود. اكنون كه بالا بردن قرآن بر نيزه ها شما را فريب داده و كار به مسئله حكميّت كشيده شده و شما آماده نبرد تا پيروزى با لشگر شام نيستيد براى حكميّت) سينه عمرو عاص را با مشت گره كرده عبدالله بن عباس بكوبيد و از فرصت روزگار استفاده نماييد و
[ 580 ]
مرزهاى دوردست اسلام را در اختيار بگيريد. مگر نمى بينيد شهرهاى شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته و نيروهاى قدرتمند شما هدف تير دشمن واقع شده است.
شرح و تفسير
بهترين و بدترين انتخاب
در بخش گذشته امام(عليه السلام) به معرفى شاميانى كه اطراف معاويه را گرفته بودند، پرداخت و آنها را گروهى جاهل و شرور و اوباش معرفى فرمود و در اين بخش از خطبه مى فرمايد: «با آنكه آنها افرادى نادان و فرومايه هستند در مسائل سياسى بر شما پيشى گرفته اند. براى مسئله حكمين فردى را انتخاب كرده اند (عمرو عاص) كه كاملاً حامى منافع نامشروعشان است و شما فردى را برگزيده ايد (ابوموسى اشعرى) كه به طور كامل بر ضد مقاصد و منافع شما و مسلمانان گام بر مى دارد. بياييد و اين اشتباه بزرگ خود را اصلاح كنيد.
مى فرمايد: «آگاه باشيد شاميان براى خويش نزديك ترين افراد به مقصود و مطلوبشان را انتخاب كرده اند و شما نزديك ترين افراد را به آنچه از آن ناخشنود هستيد براى حكميّت انتخاب كرده ايد»; (أَلاَ وَ إِنَّ الْقَوْمَ اخْتَارُوا لاَِنْفُسِهِمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تُحِبُّونَ، وَ إِنَّكُمُ اخْتَرْتُمْ لاَِنْفُسِكُمْ أَقْرَبَ الْقَوْمِ مِمَّا تَكْرَهُونَ).
سپس به معرفى ابو موسى اشعرى پرداخته و بى آنكه اشاره به سوابق شوم او كند انگشت روى آخرين فتنه انگيزى او مى گذارد و مى فرمايد: «شما كار عبد الله بن قيس (ابو موسى اشعرى) را ديروز (جنگ جمل) به ياد داريد كه مى گفت: اين واقعه فتنه است بند كمانها را ببريد و شمشيرها را در نيام كنيد (و هرگز به سوى اين ميدان حركت ننماييد در حالى كه خودش در جنگ صفين شركت كرد)»; (وَ
[ 581 ]
إِنَّمَا عَهْدُكُمْ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ قَيْس بِالاَْمْسِ يَقُولُ: «إِنَّهَا فِتْنَةٌ، فَقَطِّعُوا أَوْتَارَكُمْ(1)، وَ شِيمُوا(2) سُيُوفَكُمْ»).
آنگاه در ادامه مى افزايد: «اگر او راست مى گويد (كه اين جنگها فتنه است) پس شركتش بدون اجبار و با ميل خود در اين ميدان نبرد خطا بود و اگر دروغ مى گويد، پس متهم است (و شخص متهم و دروغگو نبايد براى چنين امر مهمى; يعنى حكميّت برگزيده شود)»; (فَإِنْ كَانَ صَادِقاً فَقَدْ أَخْطَأَ بِمَسِيرِهِ غَيْرَ مُسْتَكْرَه، وَ إِنْ كَانَ كَاذِباً فَقَدْ لَزِمَتْهُ التُّهَمَةُ).
جالب اينكه طبق روايتى كه مرحوم ابن ميثم در شرح نهج البلاغه خود آورده از (سويد بن غفله) نقل مى كند كه من با ابو موسى اشعرى در كنار فرات در زمان خلافت عثمان بودم، ابوموسى روايتى براى من نقل كرد و گفت: من از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: بنى اسرائيل اختلاف كردند و اختلاف همچنان در ميان آنها ادامه يافت تا زمانى كه دو نفر حكم گمراه (براى حل اختلاف) برگزيدند آنها گمراه شدند و پيروان خود را نيز گمراه كردند و اين امر در امت من نيز واقع خواهد شد. در ميان آنها اختلافى پيدا مى شود و دو نفر حَكَم، گمراه و گمراه كننده براى حل اختلاف خود انتخاب خواهند كرد. سويد مى گويد: من به ابو موسى گفتم: بترس از اينكه يكى از آن دو تو باشى، او پيراهنش را از تن بيرون آورد و گفت از اين كار برائت مى جويم اين گونه كه پيراهنم را از خود دور كرده ام. (اشاره به اينكه چنين مأموريتى را نخواهم پذيرفت; ولى همان گونه كه مى دانيم پذيرفت و پيش بينى معجزه آساى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به وقوع پيوست).(3)
1. «اوتار» جمع «وتر» بر وزن «سفر» به معناى زه كمان است كه دو سر كمان را با آن مى بندند و حالت قوسى به آن مى دهد و هنگامى كه زه را مى كشند حالت قوسى بيشتر مى شود سپس وقتى زه را رها كردند، چوبه تير را كه به آن تكيه دارد به جلو پرتاب مى كند. و قطع اوتار در عبارت بالا كنايه از اين است كه اقدام به تير اندازى نشود.
2. «شيموا» از ريشه «شيم» بر وزن «عيب» به معناى شمشير را كشيدن و در غلاف كردن گرفته شده است.
3. اين روايت را نخست ابن ابى الحديد در جلد 13، صفحه 215 در شرح خطبه مورد بحث آورده و سپس مرحوم ابن ميثم و علاّمه شوشترى در شروح خود نيز همين خطبه را آورده اند.
[ 582 ]
سرانجام امام بعد از اين تجزيه و تحليل حساب شده، پيشنهاد مفيد و سازنده اى به اصحاب خود مى كند و مى فرمايد: «(اكنون كه بالا بردن قرآن بر نيزه ها شما را فريب داده و كار به مسئله حكميّت كشيده شده و شما آماده نبرد تا پيروزى با لشگر شام نيستيد، براى حكميّت) سينه عمرو عاص را با مشت گره كرده عبد الله بن عباس بكوبيد و از فرصت روزگار استفاده نماييد و مرزهاى دوردست اسلام را در اختيار بگيريد»; (فَادْفَعُوا فِي صَدْرِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ بِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ، وَ خُذُوا مَهَلَ الاَْيَّامِ، وَ حُوطُوا قَوَاصِيَ(1) الاِْسْلاَمِ).
در پايان اين سخن براى ايجاد انگيزه و تحريك غيرت دينى و انسانى آنها مى فرمايد: «مگر نمى بينيد شهرهاى شما مورد هجوم دشمن قرار گرفته، نيروهاى قدرتمند شما هدف تير دشمن واقع شده است»; (أَلاَ تَرَوْنَ إِلَى بِلاَدِكُمْ تُغْزَى وَ إِلَى صَفَاتِكُمْ(2) تُرْمَى؟).
به يقين ابوموسى اشعرى ابله، كسى نبود كه بتواند در برابر عمرو بن عاص مكار بايستد و بهترين شخص براى مقابله با او مرد نيرومند و هوشمندى چون ابن عباس بود; ولى توطئه هاى مشترك معاويه و بعضى از اطرافيان خائن امام اجازه اين كار را نداد.
نويسنده مصرى (عبدالكريم خطيب) در كتابش به نام (على بن ابى طالب) مى نويسد: امام(عليه السلام) ابن عباس را براى مقابله با عمرو بن عاص آماده كرده بود; ولى اصحاب امام اختلاف كردند، و اشعث بن قيس (منافق) در رأس گروهى بود كه با انتخاب ابن عباس مخالف بود و اشعث همان كسى بود كه به اتفاق قومش مسئله تحكيم را بر على تحميل كرد و شكى نيست كه او رابطه محكمى با معاويه
1. «قواصى» جمع «قاصيه» به معناى طرف و ناحيه است و «قواصى الاسلام» اشاره به اطراف عراق و حجاز و مناطق ديگرى است كه زير پوشش حكومت امير مؤمنان على(عليه السلام) قرار داشت.
2. «صفات» مفرد و در اصل به معناى سنگ صاف است و به صورت كنايه از قوت و قدرت استعمال مى شود و گاه آن را به سرزمين حيات و زندگى تفسير كرده اند كه انسان آن را صاف و منظم مى كند.
[ 583 ]
داشت (و اين توطئه به اتفاق طرفين صورت مى گرفت).
مرحوم مغنيه در شرح نهج البلاغه خود بعد از نقل مطلب بالا از كتاب على بن ابى طالب مى نويسند: «آنچه را خطيب در اينجا آورده به طور كامل هماهنگ با چيزى است كه طه حسين در كتاب على و بنوه در شرح خطبه 19 نهج البلاغه آورده و مى گويد: اشعث و عمرو بن عاص توطئه بالا بردن قرآنها بر سر نيزه ها و انتخاب حكمين را از پيش طراحى كرده بودند».(1)
مرحوم مغنيه در ادامه اين سخن از كتاب خطيب چنين نقل مى كند: «عمرو بن عاص در تمام منافعى كه به معاويه از ناحيه مسئله حكمين مى رسيد شريك بود، زيرا فرمان حكومت مصر را در دست داشت در حالى كه ابن عباس خالصانه در خدمت حكومت اسلامى بود. آيا كسى كه براى مطامع مادى كار مى كند با كسى كه براى خدا عمل مى كند يكسان است؟ چرا آن گروه از ابن عباس مى ترسيدند؟ آنها از اين بيم داشتند كه عمرو عاص را از توطئه اى كه از پيش آماده شده بود و جز انسان هوشمندى چون ابن عباس متوجّه آن نمى شد باز دارند.(2)
پايان جنگ صفين از طريق توطئه برافراشتن قرآنها برسر نيزه ها در آستانه شكستِ لشكر معاويه و سپس داستان حكمين، يكى از دردناك ترين فرازهاى تاريخ اسلام است و رنج و مصيبتى كه امام اميرمؤمنان(عليه السلام) از اين ماجرا كشيد بى نظير بود; كارى كه توسط گروهى بى ايمان و دنياپرست و فرومايه انجام گرفت.
ما درباره داستان حكمين و حوادث مربوط به آن ذيل خطبه هاى 125 و 127 و 177 به قدر كافى بحث كرده ايم.
1. شرح نهج البلاغه مرحوم مغنيه، ج 3، ص 362.
2. همان مدرك، ص 363.
[ 584 ]
[ 585 ]
239
يَذْكُرُ فيها آلَ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله)
از خطبه هاى امام(عليه السلام) است
كه در آن درباره (فضائل) خاندان پيغمبر(صلى الله عليه وآله) سخن به ميان آورده است.(1)
خطبه در يك نگاه
اين خطبه در واقع از يك بخش تشكيل مى شود و به طور كامل از فضائل اهل بيت و جايگاه پرارزش آنها در ميان امت اسلامى و درك صحيح آنها از دين و در نتيجه مخالفت نكردن با آنان سخن مى گويد.
1. سند خطبه:
در كتاب مصادر نهج البلاغه آمده است كه اين خطبه قسمتى از خطبه 145 است (طبق شماره ما 147) كه با جمله (فبعث الله محمدا صلى الله عليه و آله و سلم) شروع مى شود تا آنجا كه مى فرمايد: (فالتمسوا ذلك من عند اهله فانهم عيش العلم و موت الجهل) و سيّد رضى(رحمه الله)اين قسمت را به صورت جداگانه بيان كرده است. مرحوم كلينى نيز در كتاب كافى اين خطبه را به صورتى مفصل تر و با كمى اختلاف در بعضى از كلمات آورده است. در كتاب محاضرات الادباء راغب اصفهانى نيز جمله هاى ذيل اين خطبه ذكر شده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 176-177)
[ 586 ]
[ 587 ]
هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ. يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ مَنْطِقِهِمْ، لاَ يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ. وَ هُمْ دَعَائِمُ الاِْسْلاَمِ، وَ وَلاَئِجُ الاِْعْتِصَامِ. بِهِمْ عَادَ الْحَقُّ إِلَى نِصَابِهِ، وَ انْزَاحَ الْبَاطِلُ عَنْ مُقَامِهِ، وَ انْقَطَعَ لِسَانُهُ عَنْ مَنْبِتِهِ. عَقَلُوا الدِّينَ عَقْلَ وِعَايَة وَ رِعَايَة، لاَ عَقْلَ سَمَاع وَ رِوَايَة. فَإِنَّ رُوَاةَ الْعِلْمِ كَثِيرٌ، وَ رُعَاتَهُ قَلِيلٌ.
ترجمه
آنها (آل محمّد) مايه حيات علم و دانش و مرگ جهل و نادانى هستند. حلم آنها شما را از علمشان آگاه مى سازد و ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق حكيمانه آنها شما را مطلع مى كند. هرگز با حق مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند آنها اركان اسلامند (و ستون هاى دين) و پناهگاههاى مردم. به وسيله آنان (آل محمّد) حق به اصل و جايگاه مناسب رسيد و باطل از جايگاهش كنار رفت و زبان باطل از بن كنده شد. آنها دين را درك كرده اند، دركى توأم با نگهدارى كامل و عمل، نه تنها با شنيدن و روايت كردن، چرا كه راويان علم فراوانند و عمل كنندگان آن كم!
شرح و تفسير
آل محمد (عليهم السلام) اركان دين اند
امام(عليه السلام) دوازده فضيلت در اين خطبه كوتاه، براى اهل بيت برشمرده كه عظمت مقام آنها را به خوبى ثابت مى كند و مخاطبان خويش را به پيروى از آنان وامى دارد. اوصافى كه مجموعه فضائل انسانى را در بردارد و شرايط رهبرى را
[ 588 ]
در خود گنجانيده است.
در اوّلين و دومين وصف مى فرمايد: «آنها (آل محمد) مايه حيات علم و دانش و مرگ جهل و نادانى هستند»; (هُمْ عَيْشُ الْعِلْمِ، وَ مَوْتُ الْجَهْلِ).
امام(عليه السلام) در اين تعبير علم و جهل را به صورت دو موجود زنده تشبيه كرده است كه آل محمّد حيات به علم مى بخشند و جهل را مى ميرانند و يا به تعبيرى ديگر روح علم اند و سبب مرگ جهل.
اين همان چيزى است كه در حديث معروف پيغمبر اكرم آمده است كه مى فرمايد: «أهْلُ بَيْتي كَالنُّجُومِ بِأَيُّهُم إقْتَدَيْتُمْ إهْتَدَيْتُمْ; اهل بيت من همچون ستارگان آسمانند (در شبهاى تاريك راهنماى مسافران صحرا و دريا هستند) به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مى يابيد».(1)
در حديث ديگرى از ابن عباس آمده است كه پيغمبر اكرم فرمود: «النُّجُومُ أمانٌ لاَِهْلِ الاَْرْضِ مِنَ الْغَرْقِ وَ أهْلُ بَيْتي أمانٌ لاُِمَّتي مِنَ الاِْخْتِلافِ فَإذا خالَفَتْها قَبيلَةٌ مِنَ الْعَرَبِ اخْتَلَفُوا فَصاروا حِزبَ إِبْليس; ستارگان امان براى اهل زمين هستند از غرق شدن (در دريا در شبهاى تاريك، زيرا به كمك آنها راه خود را پيدا مى كنند) و اهل بيت من امان امت من از اختلافاتند، هرگاه قبيله اى از عرب با آنها مخالفت كند اختلاف در ميان مردم ظاهر مى شود و حزب شيطان خواهند شد».(2)
سپس در ادامه سخن امام به سه وصف ديگر اشاره كرده مى فرمايد: «حلم آنها شما را از علمشان آگاه مى سازد و ظاهرشان از باطنشان و سكوتشان از منطق حكيمانه آنها شما را مطلع مى كند»; (يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ، وَ ظَاهِرُهُمْ عَنْ بَاطِنِهِمْ، وَ صَمْتُهُمْ عَنْ حِكَمِ مَنْطِقِهِمْ).
1. اين حديث در منابع شيعه و اهل سنّت آمده از جمله ذهبى در ميزان الاعتدال، ج 1، ص 82 و ابن حجر در لسان الميزان، ج 1، ص 136.
2. مستدرك حاكم، ج 3، ص 149.
[ 589 ]
جمله «يُخْبِرُكُمْ حِلْمُهُمْ عَنْ عِلْمِهِمْ» نشان مى دهد كه ميان اين دو صفت «حلم» و «علم» رابطه نزديكى برقرار است، زيرا افراد جاهل بردبار نيستند و در برابر حوادث مختلف و سؤالاتى كه از آنها مى شود به زودى خشمگين و ناراحت مى شوند; ولى عالمان عميق در برابر اين گونه موضوعات خونسرد و بردبارند. و همچنين رابطه ميان ظاهر و باطن را كه در غالب موارد كه حسن ظاهر و رفتار و كردار دليل بر حسن باطن است و نيز رابطه سكوت را با منطق حكيمانه روشن مى سازد و تجربه نشان داده آنها كه كمتر سخن مى گويند گزيده تر و حساب شده تر حرف مى زنند، چنان كه كه در حديث آمده است: «قالَ رَسُولُ اللهِ: إذا رَأَيْتُمُ الْمُؤمِنَ صَمُوتاً فَادْنُوا مِنْهُ فَإنّهُ يُلْقِى الْحِكْمَةَ; هنگامى كه فرد با ايمان را خاموش و كم حرف ببينيد به او نزديك شويد كه سخنان حكمت آميز مى گويد».(1)
آنگاه در ششمين و هفتمين اوصاف آنها مى فرمايد: «هرگز با حق مخالفت نمى كنند و در آن اختلاف ندارند»; (لاَ يُخَالِفُونَ الْحَقَّ وَ لاَ يَخْتَلِفُونَ فِيهِ).
دليل آن هم روشن است. آنها از يك سو داراى مقام عصمت و از سوى ديگر احاطه كامل به احكام خدا و وحى الهى و سنّت پيامبر دارند و كسى كه چنين باشد نه گامى بر خلاف حق بر مى دارد و نه اختلافى در آن پيدا مى كند.
حديث معروف نبوى كه مى فرمايد: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَهُ وَ عَلى لِسانِهِ وَ الْحَقُّ يَدُورُ حَيْثُ ما دارَ عَلِىٌّ; على با حق و حق با اوست و بر زبان او جارى مى شود و هرگونه على بگردد حق با او مى گردد».
در تعبير ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «عَلِىٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْقُرآنِ، وَ الْحَقُّ وَ الْقُرآنُ مَعَ عَلىٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ; على همراه حق و همراه قرآن است و حق و قرآن همراه على است و هرگز اين دو از يكدگر جدا نمى شوند».(2)
1. بحارالانوار، ج 1، ص 154.
2. مرحوم علاّمه امينى اين دو حديث را با عبارات متفاوت; امّا قريب المعنى از منابع مختلف اهل سنّت مانند: مناقب خوارزمى، فرائد السمطين حموينى، و ربيع الابرار زمخشرى، و الامامة و السياسة ابن قتيبه و جز آنها نقل كرده است. (الغدير، ج 3، ص 178 به بعد).
[ 590 ]