نداشته باشند تمام سهم خود را به تو مى دهم. عقيل گفت: بيت المال در دست توست تو مرا حواله به سهميه خود مى كنى مگر سهميه تو چقدر است؟ همه آن را هم كه به من بدهى به جايى نمى رسد. امام(عليه السلام) فرمود: من و تو مانند ساير مردم هستيم (و سهم ما با آنها برابر است) و همانطور كه با هم سخن مى گفتند (و در آن حال ظاهراً به علّت گرما پشت بام نشسته بودند) امام(عليه السلام) نگاهى از آنجا به صندوقهايى كه در بازار بود افكند و فرمود: اگر به آنچه گفتم قانع نيستى پايين برو و قفل بعضى از اين صندوقها را بشكن و هر چه در آن است بردار، عقيل گفت: در اين صندوقها چيست؟ امام(عليه السلام) فرمود: اموال تجار است، عقيل گفت: به من امر مى فرمايى كه صندوقهاى كسانى كه توكل بر خدا كرده اند واموالشان را در آن نهاده اند بشكنم (و سرقت كنم)؟
امام(عليه السلام) فرمود: آيا تو هم به من دستور مى دهى كه بيت المال مسلمين را بگشايم و اموالشان را به تو دهم در حالى كه آنها توكل بر خدا كردند و قفل بر آنها نهادند (و كليد آن را به دست من سپردند)؟
سپس فرمود: راه ديگرى به تو نشان مى دهم. تو شمشيرت را برگير و من هم شمشير خود را بر مى دارم. به منطقه حيره مى رويم كه در آنجا تجار ثروتمندى هستند وارد مى شويم و اموالشان را به زور مى گيريم.
عقيل گفت: مگر من دزدم؟
امام(عليه السلام) فرمود: از يك نفر سرقت كنى بهتر از آن است كه از همه مسلمين سرقت نمايى. (عقيل فهميد كه اين دستورات جدى نيست و هدف آن است كه نادرستى افكار او را به او بفهماند).(1)
به هر حال قرائن نشان مى دهد كه هدف امام تنها بيان مسئله اى شخصى براى
1. بحارالانوار، ج 41، ص 113-114 (مرحوم علاّمه مجلسى اين حديث را از ابن شهر آشوب نقل كرده است).
[ 411 ]
هشدار دان به عقيل نبود، بلكه هدف اين بود كه اين داستان در همه جا منعكس شود ـ كه شد ـ و امتيازطلبان پيش خود بينديشند جايى كه على(عليه السلام) با برادرش چنين رفتار كرد تكليف ما روشن است و بعد از اين نبايد ما چنان امتيازاتى را انتظار داشته باشيم و به تعبير ديگر: هدف شكستن فرهنگ دوران عثمان در مورد بيت المال و احياى فرهنگ دوران رسول خداست.
نكته ها
1. زندگى و شخصيت عقيل در يك نگاه
عقيل پسر ابوطالب و برادر اميرمؤمنان على(عليه السلام) از يك پدر و مادر است و در ميان چهار پسر ابوطالب، پسر دوم و بيست سال از آن حضرت بزرگتر بود و كنيه اش ابايزيد است.
ابوطالب علاقه شديدى به عقيل داشت و پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) روزى خطاب به عقيل فرمود: «يا أبا يَزيد إنّي أُحِبّكَ حُبَّيْنِ; حُبّاً لِقَرابَتِكَ مِنّي وَ حُبّاً لِما كُنْتُ أعْلَمُ مِنْ حُبِّ عَمّي إيّاكَ; اى عقيل! من تو را به دو جهت دوست دارم يكى از اين جهت كه خويشاوند نزديك منى و ديگر اينكه عمويم ابوطالب تو را بسيار دوست مى داشت».
در بعضى از روايات نيز آمده كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) پس از اين جمله به على(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ وَلَدَهُ لَمَقْتُولٌ في مَحَبَّةِ وَلَدِكَ فَتَدْمَعُ عَلَيْهِ عُيُونُ الْمُؤمِنينَ وَ تُصَلّي عَلَيْهِ الْمَلائِكَةُ الْمُقَرَّبُونَ ثُمَّ بَكى حَتّى جَرَتْ دُمُوعُهُ عَلى صَدْرِهِ; فرزند او (اشاره به مسلم است) در طريق محبّت فرزند تو (اشاره به امام حسين(عليه السلام) سالار شهيدان است) شهيد مى شود و چشمهاى مؤمنان بر وى مى گريد و فرشتگان مقرب الهى بر او درود مى فرستند. سپس پيامبر(صلى الله عليه وآله) گريست به گونه اى كه اشكهاى او بر سينه اش فرو ريخت.
[ 412 ]
عقيل نيز مانند عمويش عباس بن عبدالمطلب به اجبار در صف مشركان در جنگ بدر حاضر و اسير شد و با دادن فديه به مكّه بازگشت و پيش از صلح حديبيه مسلمان شد و هجرت كرد و به خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) رسيد و در جنگ موته در صف مسلمانان همراه برادرش جعفر شركت جست و در زمان خلافت معاويه در سنه 50 هجرى ديده از جهان فروبست در حالى كه بيش از 90 سال داشت.
او در هيچ يك از جنگهاى برادرش اميرمؤمنان(عليه السلام) حضور نيافت; ولى «ابن عبد ربّه» در كتاب استيعاب نقل مى كند كه عقيل همراه با ابن عباس در جنگ جمل، صفين و نهروان شركت داشت و اين مسئله منافات با نابينايى او ندارد، زيرا «ابن ابى الحديد» مى گويد: عقيل در جنگ صفين بود; ولى پيكار نكرد و از خيرخواهى و مشورت نيك مضايقه ننمود.
درباره اينكه آيا عقيل سرانجام به شام رفت و به معاويه پيوست دو قول مختلف نقل شده، بعضى معتقدند كه در زمان حيات اميرمؤمنان(عليه السلام) به شام نرفت; ولى بعد از شهادت آن حضرت (به ناچار) به شام رفت و به معاويه پيوست.
بعضى ديگر مانند علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغه خود معتقدند اساساً برنامه ملحق شدن به معاويه در كار نبوده، ملاقاتى كرده و باز گشته است.
در مجموع چنين استفاده مى شود كه او مرد با ايمان و نيك نفسى بود; ولى از نظر روحى ضعيف بود و اگر گاهى لغزشى از او سرزده به علت همين ضعف بود.
يكى از امتيازات عقيل آگاهى وسيع او نسبت به علم انساب بود، قبائل عرب را خوب مى شناخت و از نسبهاى آنها آگاه بود و بعضى او را يكى از نسّابهاى چهارگانه عرب شمرده اند.(1)
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 250 به بعد و شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 523 به بعد.
[ 413 ]
2. مساوات مسلمانان در بيت المال
بى شك بيت المال منابع مختلفى دارد; يكى از منابع آن زكات است و مى دانيم در تقسيم زكات مساوات شرط نيست، بلكه زكات بر اساس نياز داده مى شود و نيز ضرورتى ندارد كه با حضور نيازمندى منتظر نيازمند ديگرى بنشينيم بلكه مى توانيم به قدر كافى به نيازمند حاضر بدهيم.
ديگر از منابع بيت المال خمس است كه در صدر اوّل غالباً از غنائم جنگى گرفته مى شد. خمس در اختيار حاكم اسلامى قرار مى گيرد تا طبق برنامه ويژه اى كه در فقه اسلامى و روايات آمده است به نيازمندان برسد، در آن نيز مساوات شرط نيست.
سوم خود غنائم جنگى است كه به طور مساوى در ميان جنگجويان تقسيم مى شود; ولى لشكر پياده يك سهم مى برد و لشكر سواره دو سهم، زيرا در آن زمان تهيّه مركب براى سواره نظام به هزينه خود آنها بود البتّه گاهى پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از ياران خود اجازه مى گرفت و بخشى از غنائم را به فرد يا افراد خاصى براى جلب آنها به اسلام(صلى الله عليه وآله)مى داد.
منابع چهارم و پنجم و ششم عبارتند از درآمد خيريه ها، و خمس غير غنائم و انفال كه در آن نيز مساوات در مقام تقسيم شرط نبوده و اينجا جاى شرح آن نيست.
منبع هفتم بيت المال كه در آن زمان از همه مهم تر بوده و قسمت عمده اموال بيت المال از اين طريق حاصل مى شده درآمد اراضى خراجيه است; يعنى مال الاجاره ها يا خراجى كه از زمينهاى فتح شده به خزانه دولت اسلام ريخته مى شد، زيرا اين زمينها ملك عموم مسلمين بود. نه تنها نسل موجود، بلكه نسلا در نسل و طبعاً درآمد آن تعلق به همه داشت. درست شبيه يك ملك مشاع كه همه در آن مساوى اند، بديهى است حكومت اسلامى حق نداشت در تقسيم اين درآمد
[ 414 ]
تفاوتى ميان مسلمانان قائل بشود، هر چند غالب خلفا به اين حكم اسلامى اعتنا نمى كردند و آن اموال را طبق ميل خود به هر كس مى خواستند مى دادند و هرگونه مى خواستند در آن تصرف مى نمودند.
آنچه در داستان عقيل در اين خطبه آمده مربوط به همين قسمت است كه مهم ترين بخش بيت المال را در بر مى گرفته و شايد عقيل گمان مى كرد اين اموال در اختيار حاكم اسلامى است كه هرگونه مايل باشد در آن تصرف كند به خصوص اينكه زمان عثمان را مشاهده كرده بود كه خليفه وقت با اين اموال چه ها مى كرد.
[ 415 ]
بخش سوم
وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طَارِقٌ طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَة فِي وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَة شَنِئْتُهَا، كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّة أَوْقَيْئِها، فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَكَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ، وَ لكِنَّهَا هَدِيَّةٌ. فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ! أَعَنْ دِينِ اللّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي؟ أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُوجِنَّة، أَمْ تَهْجُرُ؟ وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الاَْقَالِيمَ السَّبْعَةَ بِمَا تَحْتَ أَفْلاَكِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللّهَ فِي نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَة مَا فَعَلْتُهُ، وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِي فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا. مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيم يَفْنَى، وَ لَذَّة لاَ تَبْقَى! نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. وَ بِه نَسْتَعِينُ.
ترجمه
از اين شگفت انگيزتر داستان كسى است (اشعث بن قيس منافق) كه نيمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشيده اى (پر از حلواى خوش طعم و شيرين) براى من هديه آورد. معجونى بود كه من از آن متنفر شدم گويى با آب دهان مار يا استفراغ او خمير شده بود. به او گفتم: آيا اين هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين هر دو بر ما اهل بيت حرام است. او گفت: نه اين است و نه آن ولى هديه است! گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند آيا از طريق آيين خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفريبى؟ آيا تعادل فكرى خود را از دست داده اى يا جن زده اى يا بر اثر شدت بيمارى هذيان مى گويى؟ به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه (روى زمين) را با آنچه در زير آسمانهايش قرار دارد به من داده شود كه خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم هرگز نخواهم كرد. به يقين دنياى
[ 416 ]
شما نزد من از برگ درختى كه در دهان ملخى در حال جويدن باشد پست تر و بى ارزش تر است. على را با نعمتهاى فانى دنيا و لذتهاى ناپايدار آن چه كار؟! به خدا پناه مى بريم از خواب رفتن عقل و لغزش هاى قبيح و زشت و در اين راه از او يارى مى طلبيم.
شرح و تفسير
داستان اشعث بن قيس منافق
در بخش گذشته ـ چنان كه ديديم ـ امام(عليه السلام) براى مأيوس كردن همه امتياز طلبان ناروا از بيت المال مسلمين، داستان تاريخى برادرش عقيل و حديده محماة را بيان فرمود; داستانى كه فرهنگ عدالت اسلامى و مقدّم داشتن ضابطه بر رابطه در آن موج مى زد. سپس در اين بخش از خطبه، روى مصداق روشن ديگرى از اين قبيل دست مى گذارد و داستان اشعث بن قيس منافق را بيان مى دارد و مى فرمايد: «از اين شگفت انگيزتر داستان كسى است (اشعث بن قيس منافق) كه نيمه شب در خانه را زد و ظرف سرپوشيده اى (پر از حلواى خوش طعم و شيرين) براى من هديه آورد. معجونى بود كه من از آن متنفر شدم. گويى با آب دهان مار يا استفراغ او خمير شده بود»; (وَ أَعْجَبُ مِنْ ذلِكَ طَارِقٌ(1) طَرَقَنَا بِمَلْفُوفَة فِي وِعَائِهَا، وَ مَعْجُونَة شَنِئْتُهَا(2)، كَأَنَّمَا عُجِنَتْ بِرِيقِ حَيَّة أَوْقَيْئِها).
معروف اين است كه اين كوبنده در همان اشعث بن قيس، رئيس منافقان كوفه بود; شخصى كه شبيه عبدالله بن ابىّ، منافق معروف عصر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود.
امّا اينكه امام(عليه السلام) مى فرمايد: من از حلواى لذيذ متنفر بودم و گويى با آب دهان
1. «طارق» از ريشه «طروق» و «طرق» به معناى زدن و كوبيدن است و به كسى كه شبانه به سراغ ديگرى مى رود «طارق» گفته مى شود، زيرا معمولا در بسته است و بايد در را بكوبد و وارد شود.
2. «شنئت» از ريشه «شنئان» بر وزن «نوسان» به معناى بغض و دورى كردن است، بنابراين «شنئت» يعنى آن را دشمن داشتم.
[ 417 ]
مار عجين شده بود براى آن است كه هدف اشعث اين بود كه قلب امام(عليه السلام) را براى رسيدن به يك غرض دنيوى به خود معطوف دارد. (گاه گفته مى شود او با يكى از مسلمانان به ناحق بر سر آب و ملكى نزاع داشت و پرونده اين مخاصمه به دادگاه على(عليه السلام) رسيده بود. شايد اين مرد كورباطن مى خواست از اين طريق دل امام(عليه السلام) را به خود متوجّه كند و رأى او را بخرد; ولى امام(عليه السلام) با چشم ملكوتى اش باطن حلوا را ديد; باطنى كه همچون زهر مار بود، زيرا قصد رشوه در آن نهفته شده بود).
واژه «مَلْفُوفَة» گرچه از ريشه «لفّ» به معناى پيچيدن گرفته شده و در اينجا اشاره به ظرفى است كه در پارچه اى پيچيده شده بود; ولى چون امام(عليه السلام)مى فرمايد اين ملفوفه در ظرفى قرار داشت و سپس واژه معجونه را بر آن عطف مى كند. اين احتمال وجود دارد كه ملفوفه نامى براى نوعى از حلوا بوده كه در كوفه حلواى مرغوب و مورد علاقه مردم شناخته مى شد.(1)
بعضى از شارحان نهج البلاغه احتمال داده اند واژه «قىء» به معناى زهر مار است نه استفراغ او، زيرا همچون استفراغ آن را از دهان خود بيرون مى ريزد و تناسب مقام نيز همين را اقتضا مى كند همان گونه كه در عرف مى گويند فلان غذا همچون زهرمار بود.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «به او گفتم: آيا اين هديه است يا زكات يا صدقه؟ كه اين هر دو بر ما اهل بيت حرام است. او گفت: نه اين است و نه آن; ولى هديه است»; (فَقُلْتُ: أَصِلَةٌ، أَمْ زَكَاةٌ، أَمْ صَدَقَةٌ؟ فَذَلِكَ مُحَرَّمٌ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ! فَقَالَ: لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ، وَ لكِنَّهَا هَدِيَّةٌ).
به يقين زكات بر تمام بنى هاشم حرام است و صدقه كه اشاره به انفاقهاى
1. شيخ محمد عبده در شرح نهج البلاغه خود به اين معنا اشاره كرده و مى گويد: ملفوفه نوعى از حلوا بوده است كه اشعث بن قيس به عنوان هديه خدمت امام(عليه السلام) برد.
[ 418 ]
مستحبى است و بنابر قول مشهور بر بنى هاشم حرام نيست ممكن است بر خصوص اهل بيت(عليهم السلام)حرام بوده باشد. بعضى نيز احتمال داده اند كه صدقه اشاره به كفارات و صدقات واجبه غير از زكات باشد كه آن هم بر بنى هاشم حرام است.
امّا «صلة» ممكن است به معناى رشوه باشد كه در مباحث رشوه قاضى به عنوان «صِلَة القُضاة» تعبير مى شود و از اين جهت به آن «صله» گفته مى شود كه رشوه دهنده آن را وسيله اى براى وصول به مقصد نادرست خود قرار مى دهد.
بعضى نيز گفته اند: «صله» به معناى «هديه» يا جايزه است همان گونه كه در مورد جايزه شاعر «صله شاعر» گفته مى شود، بنابراين جمله «لاَ ذَا وَ لاَ ذَاكَ، وَ لكِنَّهَا هَدِيَّةٌ» (نه اين و نه آن) اشاره به نفى زكات و صدقه و اثبات هديه بودن آن است.
اين احتمال در تفسير اين عبارت داده شده است كه جمله «لا ذا و لاذاك» نفى همه باشد; يعنى هيچ كدام از اينها نيست; نه رشوه و نه زكات و نه صدقه، بلكه هديه است.
سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن، اشعث بن قيس منافق را زير ضربات شديدترين سرزنش و توبيخ قرار داده، مى فرمايد: «من به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گريه كنند آيا از طريق آيين خدا به سراغ من آمده اى تا مرا بفريبى؟»; (فَقُلْتُ: هَبِلَتْكَ الْهَبُولُ!(1) أَعَنْ دِينِ اللّهِ أَتَيْتَنِي لِتَخْدَعَنِي؟).
اشاره به اينكه تو نيز مانند بسيارى از شيطان صفتان براى اينكه به مقصد نامشروع خود برسى لباس ظاهراً مشروعى بر آن پوشانده اى، نام هديه بر رشوه گذارده اى به گمان اينكه مى توانى با اين ظاهرسازى كسى را كه چشمش اعماق وجود را مى بيند بفريبى. آنگاه مى افزايد: «آيا تعادل فكرى خود را از دست
1. «هبول» صفت مشبهه است و به معناى زنى است كه فرزند براى او باقى نمى ماند و طبعاً بسيار گريه مى كند.
[ 419 ]
داده اى يا جن زده اى يا بر اثر شدت بيمارى هذيان مى گويى؟»; (أَمُخْتَبِطٌ أَنْتَ أَمْ ذُوجِنَّة، أَمْ تَهْجُرُ؟).
اشاره به اينكه هيچ انسان عاقلى باور نمى كند كه بتواند كسى مانند على(عليه السلام) را با هديه اى كه در باطن بوى رشوه مى دهد بفريبد و اگر كسى در اين ميدان وارد شود دليل بر اين است كه يا ديوانه بوده و يا بر اثر بيمارى، عقل خود را موقتاً از دست داده است.
«مختبط» از ريشه «خبط» به معناى از دست دادن تعادل است كه گاه در مورد تعادل ظاهرى به كار مى رود و گاه درباره تعادل فكرى و در اينجا معناى دوم اراده شده است و تعبير به «ذُو جِنّة» (جن زده) يا اشاره به وسوسه هاى شيطان است كه يكى از جنيان محسوب مى شود و بر اثر اين وسوسه ها عقل انسان را مى گيرد و يا اشاره به آن چيزى است كه در ميان توده مردم مشهور بوده كه بعضى افراد ديوانه را به عنوان جن زده به حساب مى آورند.
واژه «تَهْجُر» از ريشه «هَجْر» به معناى هذيان گفتن است، بنابراين فرق ميان اين سه واضح است; مختبط كسى است كه گرفتار نقصان عقلى بوده و تعادل فكرى خود را از دست داده و ذو جنه كسى است كه بر اثر عاملى برونى گرفتار نوعى جنون شده و تهجر در مورد كسى گفته مى شود كه ذاتاً ديوانه نيست; امّا بر اثر شدت بيمارى به هذيان گفتن دچار شده است.
البتّه اين سه واژه وقتى در مقابل هم قرار مى گيرند چنين مفهومى را افاده كنند در حالى كه ممكن است هنگامى كه هر يك تنهايى به كار برود مفهوم وسيع ترى داشته باشد.
سپس امام(عليه السلام) براى اينكه به او بفهماند تا چه حد گرفتار اشتباه شده و على(عليه السلام)را به تاريكى ديده و او را نشناخته است، اشاره به نكته بسيار مهمى در زمينه عدالت خويش مى كند كه شايد از غير او در طول تاريخ شنيده نشده باشد. اين
[ 420 ]
نكته هشدارى است به همه رهبران و حاكمان جوامع بشرى كه مى فرمايد: «به خدا سوگند اگر اقليمهاى هفتگانه (روى زمين) با آنچه در زير آسمانهايش قرار دارد به من داده شود تا خدا را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم هرگز نخواهم كرد»; (وَ اللّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الاَْقَالِيمَ السَّبْعَةَ(1) بِمَا تَحْتَ أَفْلاَكِهَا، عَلَى أَنْ أَعْصِيَ اللّهَ فِي نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ(2) شَعِيرَة مَا فَعَلْتُهُ).
سپس به بيان دليل آن مى پردازد و مى فرمايد: «به يقين دنياى شما نزد من از برگ درختى در دهان ملخى كه در حال جويدن آن باشد پست تر و بى ارزش تر است»; (وَ إِنَّ دُنْيَاكُمْ عِنْدِي لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فِي فَمِ جَرَادَة تَقْضَمُهَا(3)).
در تأكيد آن مى فرمايد: «على را با نعمتهاى فانى دنيا و لذتهاى ناپايدار آن چه كار؟!»; (مَا لِعَلِيٍّ وَ لِنَعِيم يَفْنَى، وَ لَذَّة لاَ تَبْقَى!).
در اين چند جمله كوبنده و صريح و گويا، امام(عليه السلام) مى فرمايد: هر گاه بزرگ ترين رشوه هاى متصوّر در جهان كه همه روى زمين و قصرها و ثروتها و اموال و زرق و برقها باشد به من دهند كه كمترين ظلم و ستمى كه همان گرفتن پوست جوى (نه دانه جو) از دهان مورچه اى كه ظاهراً كوچك ترين جنبنده است انجام دهم، نمى كنم.
بسيارند كسانى كه مبالغ كوچك و متوسّط رشوه آنها را تكان نمى دهد; ولى اگر امتياز مهمّى براى آنها قائل شوند كه معادل تمام زندگى آنان يا بيشتر باشد
1. اقاليم سبعه، «اقاليم» جمع «اقليم» به معناى بخشى از جهان يا كشور است و جغرافى دانان قديم جهان را به هفت اقليم تقسيم مى كردند و چون نقشه دقيقى از دنيا نداشتند حدّ و حدود اين اقليمهاى هفتگانه دقيق نبود. به هر حال، هفتگانه در تقسيم بندى آنها چنين بود: اقليم اوّل، هندوستان. دوم، بخشى از كشورهاى عربى و حبشه، سوم، مصر و شام، چهارم، ايران. پنجم، روم. ششم، كشور ترك، هفتم، چين و ماچين. (لغت نامه دهخدا، ماده اقليم). البتّه ممكن است تقسيم ديگرى از سوى بعضى ديگر از جغرافى دانها ارائه شده باشد و به هر حال نظر امام(عليه السلام) آن است كه اگر همه مناطق آباد كره زمين را به من بدهند.
2. «جلب» پوسته اى است كه روى دانه گندم يا جو را مى گيرد و به پوسته اى كه به هنگام خوب شدن زخم روى آن را مى پوشاند، «جلب» گفته مى شود.
3. «تقضمها» از ريشه «قضم» بر وزن «هضم» به معناى دندان زدن، گاز گرفتن و جويدن است.
[ 421 ]
دست و پايشان مى لرزد و مى لغزند. چه كسى مى تواند ادّعا كند كه در هيچ حدّى از گرفتن امتياز در برابر هيچ حدّى از كمترين كار خلاف گرفتار لغزش نخواهد شد؟ امام مى فرمايد: من آن شخص هستم و حتّى صريحاً سوگند بر آن ياد مى كند.
دليلى كه امام براى اين امر آورده بسيار قابل توجّه است، زيرا امتيازات مادّى براى كسانى اهميّت دارد كه دنيا در نظرشان بزرگ و برجسته است; امّا كسى كه در اوج معرفت خدا قرار گرفته و ما سوى الله در نظر او كم ارزش و بى مقدار است و همه دنيا از ديدگاه او همچون برگ درخت نيم جويده اى در دهان ملخى است، دليلى ندارد كه مرتكب عصيان پروردگار و ظلم و ستمى شود.
على(عليه السلام) با چشم حقيقت بين خود به باطن دنيا مى نگرد; او همه اين مقامها و مواهب مادى را در حال فنا و زوال مى بيند و چيزى كه ارزش آن را ندارد كه كسى به آن دل ببندد يا به دل بستنش بينديشد.
به همين دليل اگر بخواهيم ظلم و ستم، رشوه خوارى و تعدّى به حقوق ضعيفان از دنيا ريشه كن شود بايد در بالا بردن سطح معرفت انسانها نسبت به خدا و نسبت به دنيا تلاش و كوشش كنيم.
در ضمن از اين عبارات با دلالت التزامى مى توان فهميد كه ظلم و ستم و داورى به ناحق بدترين گناه است كه حتّى در برابر به دست آوردن تمام دنيا نبايد آن را مرتكب شد.
سرانجام امام(عليه السلام) با جمله اى كوتاه و بيداركننده كه در واقع ناظر به كلّ محتواى خطبه است، سخن خود را پايان مى دهد و مى فرمايد: «به خدا پناه مى بريم از خواب رفتن عقل و لغزشهاى قبيح و زشت و در اين راه از او يارى مى طلبيم»; (نَعُوذُ بِاللّهِ مِنْ سُبَاتِ(1) الْعَقْلِ، وَ قُبْحِ الزَّلَلِ. وَ بِه نَسْتَعِينُ).
1. «سبات» از ريشه «سبت» بر وزن «وقت» به معناى تعطيل كردن به منظور استراحت است; و «سبات» به از كار افتادن و تعطيل شدن اطلاق مى شود و در جمله بالا نيز به همين معناست و اگر در لغت عرب روز شنبه را يوم السبت مى نامند به سبب آن است كه اين نامگذارى در اصل از يهود گرفته شده كه روز شنبه روز تعطيلى آنها بود.
[ 422 ]
اشاره به اينكه اگر عقل بيدار باشد و لطف خدا يار، انسان گرفتار گناهان بزرگ نمى شود و در دام گناهان كوچك كمتر مى افتد.
اين سخن را با نقل دو روايت پايان مى دهيم: حافظ ابونعيم اصفهانى از دانشمندان معروف اهل سنّت در كتاب مشهورش حلية الاولياء مى نويسد: «پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به على(عليه السلام)خطاب كرد و فرمود: «يا عَلي! إِنّ اللهَ قَدْ زَيَّنَكَ بِزينَة لَمْ يُزيِّنِ الْعِبادَ بِزينَة أحَبَّ إلَى اللهِ مِنْها هِي زينَةُ الاْبْرارِ عِنْدَاللهِ تَعالى وَ الزُّهْدُ فِي الدُّنْيا فَجَعَلَكَ لا تَرزْءُ مِنَ الدُّنْيا شَيْئاً وَلا تَرْزَءُ مِنْكَ الدُّنْيا شَيْئاً; اى على! خداوند تو را به زينتى آراسته كه بندگانش به چيزى محبوب تر از آن زينت نياراسته و آن زينت ابرار و نيكان نزد خداوند متعال است و آن همان زهد و بى اعتنايى به دنياست; تو را آن گونه قرار داده كه تو از دنيا چيزى كم نمى كنى و دنيا چيزى از تو نمى كاهد».(1)
در حديث ديگرى آمده است كه زن شجاعى از شيعيان مخلص على(عليه السلام) به نام «دارميه حجونيه» در ملاقاتى كه با معاويه داشت (و به دنبال او فرستاده بود) در جواب اين سؤال معاويه كه:
آيا هرگز على(عليه السلام) را ديده اى؟
گفت: آرى به خدا سوگند او را ديدم.
گفت: چگونه او را ديدى؟
گفت: رَأَيْتُهُ لَمْ يَفْتِنُهُ الْمُلْكُ الَّذي فَتَنَكَ وَ لَمْ تَشْغَلْهُ النِّعْمَةُ الَّتي شَغَلَتْكَ; او را چنان ديدم كه اين حكومتى كه تو را فريب داده او را فريب نداده بود، و اين نعمتهاى دنيا كه تو را مشغول ساخته او را مشغول نساخته بود».(2)
1. شرح نهج البلاغه مرحوم خويى، ج 14، ص 297، چاپ قديم.
2. كتاب بلاغات النساء، ص 106 مطابق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 541 .
[ 423 ]
نكته
اشعث بن قيس كيست؟
همان گونه كه در جلد اوّل در تفسير خطبه نوزدهم بيان كرديم «اشعث» از منافقانى بود كه در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به ظاهر مسلمان شد و بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به ارتداد روى آورد و سپس اسير شد و نزد ابوبكر اظهار ندامت كرد و مورد عفو قرار گرفت و در دوران اميرمؤمنان على(عليه السلام) با دشمنان او همچون عمروبن عاص براى ايجاد نفاق در صفوف ياران آن حضرت همكارى داشت و سرچشمه خرابى ها و مفاسد بى شمارى شد او در قبيله خود صاحب نفوذ بود و از اين طريق براى مقاصد سوء خود كمك مى گرفت و به گفته بعضى از محققان بسيارى از مشكلات عصر خلافت اميرمؤمنان على(عليه السلام) از اين منافق سرسخت و مرموز نشأت مى گرفت.
شرح بيشتر را در جلد اوّل صفحه 644 به بعد مطالعه فرماييد.
[ 424 ]
[ 425 ]
225
يَلْتَجِأُ إلَى اللهِ أنْ يُغْنِيَهُ
از دعاهاى امام(عليه السلام) است
در آن از خدا تقاضا مى كند كه از همگان بى نيازش كند.(1)
خطبه (دعا) در يك نگاه
همان گونه كه از عنوان بالا روشن شد هدف اصلى امام(عليه السلام) در اين دعا درخواست غنا و بى نيازى از غير اوست، چرا كه نياز به ديگران گاه سبب مدح و ستايش آنها مى شود در حالى كه شايسته چنان مدحى نيستند و گاه سبب نكوهش منع كنندگان مى گردد در حالى كه شايد مستحق چنان نكوهشى نباشند
1. سند خطبه (دعا):
از كسانى كه اين دعا را از اميرمؤمنان با اضافاتى نقل كرده، راوندى در كتاب الدعوات است كه بعد از جمله «إنَّكَ عَلى كُلِّ شَىء قَدير» اضافه مى كند: «اللّهُمَّ اجْعَلْ أوّلَ كَريمَة تَنْتَزِعُها مِنْ كَرائِمي وَ أوّلَ وَديعَة تَرْتَجِعُها مِنْ وَدائِعِ نِعَمِكَ» و اين اضافه نشان مى دهد كه راوندى دعا را از منبع ديگرى غير از نهج البلاغه اخذ كرده است. نويسنده كتاب الطراز (سيّد يمانى) نيز اين دعا را با تفاوتى آورده كه آن هم نشانى مى دهد از منبع ديگرى اخذ كرده است. امام سجاد(عليه السلام) نيز اين دعا را در دعاى مكارم الاخلاق با مختصر تفاوتى تضمين فرموده است و نشان مى دهد كه اين دعا در ميان اهل بيت معروف بوده است. (مصادر نهج البلاغه، ج3، ص 160)
[ 426 ]
و از آن بدتر اينكه انسان دست نياز به سوى شرار خلق دراز كند و در واقع اين دعا به عنوان تعليم به همه مردم مخصوصاً پيروانش ذكر شده، زيرا مقام امام(عليه السلام)از آن بالاتر است كه به سراغ بدان برود يا مدح و ثنايى از آنان بكند.
[ 427 ]
اَللَّهُمَّ صُنْ وَجْهِي بِالْيَسَارِ، وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالاِْقْتَارِ، فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ، وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ، وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي، وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي، وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الاِْعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ; «إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ».
ترجمه
خداوندا آبرويم را با بى نيازى و غنا محفوظ دار و شخصيتم را بر اثر فقر ضايع مكن! مبادا از كسانى درخواست روزى كنم كه آنها خود، از تو روزى مى طلبند و از افراد بدكردار و پست، خواستار عطوفت و بخشش گردم و سرانجام به ستودن آن كس كه به من چيزى عطا كرده، مبتلا شوم (هر چند شايسته ستايش نباشد) و به نكوهش كردن آن كس كه مرا محروم داشته گرفتار گردم، هر چند در خور نكوهش نباشد، اين در حالى است كه تو در ماوراى همه اينها سرپرست و صاحب اختيار بخشش و منع هستى و تو بر هر چيز توانايى.
شرح و تفسير
از خلق شرور بى نيازم كن!
امام(عليه السلام) در اين دعاى كوتاه، ضمن هشت جمله مطالب پرمعنايى ذكر مى كند كه هم دعاست و هم درس اخلاق. نخست در ضمن دو جمله اصل دعا را بيان كرده عرضه مى دارد: «خداوند آبرويم را با بى نيازى محفوظ دار و شخصيتم را بر
[ 428 ]
اثر فقر ضايع مكن!»; (اَللَّهُمَّ صُنْ(1) وَجْهِي(2) بِالْيَسَارِ(3)، وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ(4) بِالاِْقْتَارِ(5)).
منظور از «يسار» (بى نيازى) غنا و توانگرى به آن معنا كه در عرف است نيست، بلكه منظور بى نيازى از ديگران و داشتن زندگى توأم با عفاف و كفاف است وگرنه غناى به آن معنا، گاه سبب بى آبرويى هم مى شود.
جمله «وَ لاَ تَبْذُلْ جَاهِيَ بِالاِْقْتَارِ» با توجّه به اينكه «ولا تبذل» از ريشه «بذل» است و «بذل» دو معنا دارد: يكى بخشيدن و از دست دادن و ديگرى كهنه كردن و ضايع ساختن، دو تفسير متفاوت دارد: نخست اينكه «خداوندا شخصيت مرا با فقر از من مگير» و ديگر اينكه «شخصيت مرا با فقر به ابتذال مكشان».
سپس بعد از آن در چهار جمله به آثار فقر و نيازمندى به ديگران پرداخته، مى فرمايد: «در نتيجه از كسانى درخواست روزى كنم كه آنها خود، از تو روزى مى طلبند و از افراد بدكردار و پست، خواستار عطوفت و بخشش گردم و سرانجام به ستودن آن كس كه به من چيزى عطا كرده، مبتلا شوم (هر چند شايسته ستايش نباشد) و به نكوهش كردن آن كس كه مرا محروم داشته گرفتار گردم، هر چند در خور نكوهش نباشد»; (فَأَسْتَرْزِقَ طَالِبِي رِزْقِكَ، وَ أَسْتَعْطِفَ شِرَارَ خَلْقِكَ، وَ أُبْتَلَى بِحَمْدِ مَنْ أَعْطَانِي، وَ أُفْتَتَنَ بِذَمِّ مَنْ مَنَعَنِي).
در پايان مى فرمايد: «اين در حالى است كه تو در ماوراى همه اينها سرپرست و صاحب اختيار بخشش و منع هستى و تو بر هر چيز توانايى»; (وَ أَنْتَ مِنْ وَرَاءِ ذلِكَ كُلِّهِ وَلِيُّ الاِْعْطَاءِ وَ الْمَنْعِ; «إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيْء قَدِيرٌ»).
امام(عليه السلام) در اين عبارت كوتاه به چهار اثر سوء فقر و نيازمندى كه در دو مرحله
1. «صن» از ريشه «صيانت» به معناى محفوظ نگه داشتن است.
2. «وجه» در اينجا به معناى آبروست، هر چند اصل معناى آن صورت است.
3. «يسار» از ريشه «يسر» به معناى سهولت و آسانى و بى نيازى است و در جمله بالا معناى اخير اراده شده است.
4. «جاه» به معناى قدر و مقام و شرف است.
5. «اقتار» از ريشه «قتور» بر وزن «فتور» به معناى سخت گرفتن در خرج كردن است.
[ 429 ]
انجام مى شود، اشاره فرموده: نخست مى فرمايد: حدّاقل چيزى كه بر آن مترتّب مى شود اين است كه دست نياز به سوى نيازمندان درگاه تو دراز كنم و از آن بدتر اينكه حلّ مشكل در دست بدان و افراد پست قرار بگيرد كه راستى زندگى كردن در چنان شرايطى براى افراد با ايمان و با شخصيت بسيار سخت و دردناك است.
در مرحله دوم; يعنى پس از درخواست اگر طرف مقابل، اجابت كند انسان ناگزير از مدح و ستايش اوست و اى بسا انسانى باشد كه هرگز شايسته مرگ نيست و اگر از كمك كردن به دلايل خاصّى دريغ دارد زبان به نكوهش او بگشايم در حالى كه اى بسا در خور نكوهش و مذمت نباشد و خودش مشكلات اهمّى دارد كه بايد به آنها برسد; ولى از آنجايى كه «صاحِبُ الْحاجَةِ لا يَرى إلاّ حاجَتَهُ; حاجت مند جز حاجت خود را نمى بيند»(1) همين كه دست ردّ بر سينه من زد من او را متّهم به بخل و خسيس بودن مى كنم در حالى كه چه بهتر آب را از سرچشمه بگيرم و رو به درگاه تو آورم كه تو ولىّ اعطا و منعى و بر هر چيز قادرى!
بديهى است روح بلند و بزرگ امام(عليه السلام) هرگز چنين امورى را نمى پذيرد، هر چند گرفتار نيازمندى باشد. امام مى خواهد آثار طبيعى فقر را كه در بسيارى از مردم آشكار است بيان فرمايد تا بكوشند و با فقر مبارزه كنند و هرگز دست نياز به سوى كسى دراز نكنند.
نكته
آثار زيانبار فقر
گرچه در روايات متعددى از فقر ستايش شده، مانند حديث معروف پيامبر
1. اين عبارت در روايات ديده نشده بلكه به صورت ضرب المثل معروفى است كه با تعبيرات مختلف گفته مى شود، مانند «صاحِبُ الْحاجَةِ لا يَرُومُ إلاّ قَضائِها» يا «صاحِبُ الحاجَةِ أرعن لا يُريدُ إِلا قَضائَها» يا «صاحِبُ الْحاجَةِ أعْمى وَلَو كانَ بَصيراً». (كشف الخفاء، تأليف عجلونى، ج 2، ص 18).
[ 430 ]