بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

رفتيد و هر يك قبور مردگان خود را برشمرديد تا برترى خود را ثابت كنيد.

به يقين تفسير دوم صحيح تر است، زيرا اوّلا زيارت قبور به معناى دفن شدن در قبرها معناى بسيار بعيدى است و ديگر اينكه اگر تفسير اوّل صحيح باشد بايد بگويد: «تزوروا القبور» يعنى فعل به صورت مضارع باشد نه ماضى، زيرا فرض بر اين است كه مخاطبان زنده اند.

سخن امام در اين خطبه نيز بر محور دوم دور مى زند و اين خود دليل روشن بر ترجيح اين تفسير است.

امام(عليه السلام) نخست مى فرمايد: «شگفتا! چه هدف و مقصد بسيار دورى و چه زيارت كنندگان غافلى و چه افتخار موهوم و نفرت انگيزى»; (يَا لَهُ مَرَاماً(1) مَا أَبْعَدَهُ! وَ زَوْراً(2) مَا أَغْفَلَهُ! وَ خَطَراً(3) مَا أَفْظَعَهُ!(4)).

آرى استخوانهاى پوسيده در زير خاك و بدنهايى كه مور و مار به آن در آويخته چيزى نيست كه به آن افتخار كنند چه خوب بود به جاى اين افتخارات موهوم عبرت مى گرفتند و فرداى خود را در زير خروارها خاك در گورهايى سرد و خاموش و بريده از همه بستگان و دوستان با چشم خود مى ديدند و از اين خواب سنگين غفلت بيدار مى شدند. از همين رو امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى فرمايد: «آنها (در حال زيارت قبور) همه جا را از پيشينيان خود خالى ديدند چه عبرت بزرگى (ولى اين غافلان بيدار نشدند) آنها به سراغ كسانى رفتند كه بسيار از دسترسشان دورند (و يك عالم ميان آنها فاصله است)»; (لَقَدِ اسْتَخْلَوْا(5)


1. «مرام» به معناى مقصد و هدف است و از ريشه «روم» بر وزن «قوم» به معناى خواستن و قصد كردن گرفته شده است.

2. «زور» به معناى زيارت كننده است و بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود.

3. «خطر» گاه به معناى امر خطرناك و گاه به معناى امر مهم آمده است و در جمله بالا اشاره به معناى دوم است; يعنى آنها كثرت قبور مردگانشان را مهم مى شمرند در حالى كه افتخار موهوم و نفرت انگيزى است.

4. «أفظع» از ريشه «فضاعت» به معناى نفرت انگيز و زشت بودن گرفته شده است.

5. «استخلوا» از ريشه «خلوّ» بر وزن «غلوّ» به معناى خالى شدن و درگذشتن گرفته شده است.

[ 311 ]

مِنْهُمْ أَيَّ مُدَّكِر، وَ تَنَاوَشُوهُمْ(1) مِنْ مَكَان بَعِيد!).

بعضى از مفسّران جمله (لَقَدِ اسْتَخْلَوْا) را چنين تفسير كرده اند: «آنها به ياد كسانى افتادند كه مدتها پيش در گذشته و خاك شده اند» (در تفسير اوّل «استَخْلَوْا» به معناى خالى ديدن جاى آنها و در تفسير دوم به معناى ياد كردن از گذشتگان است).

سپس در ادامه اين سخن آنها را ملامت و سرزنش شديد مى كند و مى فرمايد: «آيا به گورها و محل سقوط اجساد پدرانشان افتخار مى كنند يا با شمارش تعداد مردگان فزونى مى طلبند؟!» ; (أَفَبِمَصَارِعِ آبَائِهِمْ يَفْخَرُونَ! أَمْ بِعَدِيدِ الْهَلْكَى يَتَكَاثَرُونَ!)

انسان چه اندازه بى خبر باشد كه بخواهد به آن استخوانهاى پوسيده افتخار كند و مردگان متلاشى شده را در صف زندگان قرار دهد و آنها را دليل بر فزونى جمعيّت خويش بشمارد. در ادامه مى فرمايد: «گويى آنها مى خواهند اجساد بى جان و بدنهاى بى روح و از كار افتاده را باز گردانند (چه خيال باطل و فكر محالى)»; (يَرْتَجِعُونَ مِنْهُمْ أَجْسَاداً خَوَتْ(2)، وَ حَرَكَات سَكَنَتْ).

نيز مى افزايد: «اگر آن (اجساد بى جان واستخوانهاى پوسيده) مايه عبرت گردد، سزاوارتر است تا مايه افتخار شود و اگر با توجّه به وضع آنان اين بازماندگان، به آستانه تواضع و ذلت فرود آيند عاقلانه تر است از اينكه آنها را وسيله سربلندى و عزت بدانند»; (وَ لاََنْ يَكُونُوا عِبَراً، أَحَقُّ مِنْ أَنْ يَكُونُوا مُفْتَخَراً; وَ لاََنْ يَهْبِطُوا بِهِمْ جَنَابَ(3) ذِلَّة، أَحْجَى(4) مِنْ أَنْ يَقُومُوا بِهِمْ مَقَامَ عِزَّة!).


1. «تناوشوا» از ريشه «تناوش» و از «نوش» بر وزن «خوف» به معناى برگرفتن چيزى با سهولت يا با قدرت است و تناوش از مكان بعيد به معناى دسترسى پيدا كردن از نقطه دور دست مى باشد.

2. «خوت» از ريشه «خوى» بر وزن «هوا» در اصل به معناى خالى شدن است و گاه به معناى ويران گشتن نيز آمده و در عبارت بالا منظور همان معناى دوم است.

3. «جناب» از ريشه «جَنْب» به معناى پهلو گرفته شده. اين واژه در معناى ناحيه و اطراف به كار مى رود و جناب ذلّه در جمله بالا به همين معناست.

4. «احجى» از واژه «حِجا» بر وزن «رضا» به معناى عقل است، بنابراين اَحجى به معناى عاقلانه تر است.

[ 312 ]

امام(عليه السلام) در اين چند جمله بر اين نكته پافشارى مى كند كه ديدگاه آنها درباره مردگان به كلى وارونه است وچنان از بيراهه مى روند كه زشت در نظرشان زيباست. آنها بايد با ديده عبرت اين گورستانهاى خاموش را بنگرند; وضع نياكان خود را در زير خاكها مشاهده كنند و آينده خويش را با توجّه به قانون مرگ كه هرگز استثنايى ندارد، بنگرند.

در حديثى آمده است: هنگامى كه على(عليه السلام) با اصحاب خود به سوى ميدان صفين مى رفت، به ساباط مدائن واطراف رسيد (جايى كه روزى مركز يكى از قدرتمندترين حكومتها بود; ولى همه چيز از آن رخت بربست). ناگهان يكى از ياران حضرت در حالى كه نگاه به آثار كسرى مى كرد يكى از اشعار عبرت انگيز معروف عرب را بر زبان جارى ساخت:

جَرَتِ الرِّياحُ عَلى مَكانِ دِيارِهِمْ *** فَكأنَّهُمْ كانُوا عَلى ميعاد

بادها بر ويرانه هاى خانه ها و قصرهايشان مى زود. گويى آنها قرارى داشتند و بر سر قرارشان رفتند.

امام(عليه السلام) به اين مقدار نيز قانع نشد و فرمود چرا اين آيات قرآن را نخوانديد: «(كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّات وَعُيُون * وَزُرُوع وَمَقَام كَرِيم * وَنَعْمَة كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ * كَذلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً آخَرِينَ); چه بسيار باغها و چشمه هايى كه خود به جاى گذاشتند ـ وكشتزارها، قصرهاى زيبا و گرانبها ـ و نعمتهاى فراوان ديگرى كه در آن غرق بودند ـ آرى اين چنين بود سرنوشت آنان ما آنها را به ارث به اقوام ديگرى داديم».(1)(2)

در ادامه اين سخن، امام(عليه السلام) به بيان اين موضوع مى پردازد كه چرا به جاى عبرت گرفتن از اجساد پوسيده اموات، آنها را وسيله تفاخر بر يكديگر قرار دادند و مى فرمايد: «(آرى!) اين به علت آن است كه آنها با چشمان كم نور به


1. دخان، آيه 25-28 .

2. بحارالانوار، ج 68، ص 327 .

[ 313 ]

مردگان خود نگريستند و (بر اثر كوته بينى) در درياى جهل و غرور فرو رفتند»; (لَقَدْ نَظَرُوا إِلَيْهِمْ بِأَبْصَارِ الْعَشْوَةِ، وَ ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَة).

در ادامه اين سخن مى فرمايد: «(آنها راهى براى بيدارشدن از اين خواب غفلت داشتند; ولى از آن راه نرفتند) اگر شرح حال آنان را از عرصه هاى ويران شده آن ديار و خانه هاى خالى مى پرسيدند در پاسخ به آنها مى گفتند: آنها در زمين گم شدند (و اجسادشان خاك شد و خاك آنها پراكنده گشت); ولى شما از روى جهل همان مسير آنها را ادامه داديد (در حالى كه) از روى جمجمه هايشان عبور مى كنيد و روى اجسادشان زراعت مى نماييد و از آنچه آنها باقى مى گذاردند مى خوريد و در خانه هاى آنها كه رو به ويرانى مى رود سكونت مى گزينيد (شما بر آنها مى گرييد) در حالى كه روزهايى كه در ميان شما و آنها قرار دارد بر شما مى گريند و نوحه گرى مى كنند»; (وَ لَوِ اسْتَنْطَقُوا عَنْهُمْ عَرَصَاتِ تِلْكَ الدِّيَارِ الْخَاوِيَةِ، وَ الرُّبُوعِ(1) الْخَالِيَةِ، لَقَالَتْ: ذَهَبُوا فِي الاَْرْضِ ضُلاَّلاً(2)، وَ ذَهَبْتُمْ فِي أَعْقَابِهِمْ جُهَّالاً، تَطَؤُونَ فِي هَامِهِمْ(3)، وَ تَسْتَنْبِتُونَ(4) فِي أَجْسَادِهِمْ، وَ تَرْتَعُونَ(5) فِيمَا لَفَظُوا(6)، وَتَسْكُنُونَ فِيَما خَرَّبُوا; وَ إِنَّمَا الاَْيَّامُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ بَوَاك(7) وَ نَوَائِحُ(8) عَلَيْكُمْ).


1. «ربوع» جمع «ربع» بر وزن «رفع» به معناى خانه، اقامتگاه و پناهگاه است.

2. «ضلال» جمع «ضال» به معناى گمراه است.

3. «هام» جمع «هامة» به معناى سر يا قسمت بالاى آن است.

4. «تستنبتون» از ريشه «نبت» بر وزن «ضبط» به معناى روييدن گرفته شده و نبات به معناى گياه است و استنبات به معناى زراعت كردن و طلب رويش است.

5. «ترتعون» از ريشه «رتع»، بر وزن «قطع» در اصل به معناى چريدن و فراوان خوردن حيوانات است; ولى گاه در مورد انسان به معناى تفريح كردن و خورد و خوراك فراوان داشتن به كار مى رود و در جمله مورد بحث، به معناى دوم است.

6. «لَفَظُوا» از ريشه «لفظ» به معناى بيرون افكندن چيزى گرفته شده و غالباً به معناى بيرون انداختن از دهان بكار مى رود و چون سخن از دهان بيرون مى آيد، از اين رو به آن لفظ گفته مى شود و در جمله بالا معناى اوّل اراده شده است.

7. «بواك» جمع «باكيه» در اصل به معناى زنان گريه كن و سوگوار است.

8. «نوائح» جمع «نائحه» به معناى زن نوحه گر است و تفاوت اين دو، در اين است كه نوحه گرى به معناى گريه با سر و صدا و ذكر الفاظ و مطالبى است در حالى كه بكاء و گريه مفهوم عامى دارد.

[ 314 ]

جمله «ضَرَبُوا مِنْهُمْ فِي غَمْرَةِ جَهَالَة» اشاره به غرق شدن آنها در درياى جهالت است و «ضرب» به قرينه آخر اين جمله، همان معناى غرق شدن را مى رساند.

و جمله «تَطَؤُونَ فِي هَامِهِمْ» اشاره به اين است كه هنگامى كه بدنهاى انسانها مى پوسد و خاك مى شود بر اثر عوامل مختلف، همچون باد و باران و سيلاب و زير و رو شدن زمين بوسيله انسانها، آن خاكها به روى زمين منتقل مى شود و اين انسانهاى غافل از روى آن مى گذرند و نمى دانند چه مى كنند و ذكر «هام» (فرق سر) براى اين است كه مهم ترين جاى بدن انسان، جمجمه اوست و گرنه تمام اجساد خاك شده زير پاى عابران است.

جمله «تَسْتَنْبِتُونَ فِي أَجْسَادِهِمْ» اشاره به اين است كه زارعان، بذرافشانى به روى زمينهايى مى كنند كه آميخته با خاك جسدهاى پيشينيان است و با اين حال در خواب غفلتند.

جمله «تَرْتَعُونَ فِيمَا لَفَظُوا» گاه به آن معنا كه در بالا گفتيم تفسير شده (تَرْتَعُونَ به معناى بهره گرفتن و لَفَظُوا به معناى ترك كردن) و گاه گفته اند كه از اجساد آنها، اجزايى پراكنده مى شود و باغبانها ناآگاهانه نهال بر آن مى نشانند و از ميوه هاى آن بهره مى گيرند.

جمله «تَسْكُنُونَ فِيمَا خَرَّبُوا» ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها مدتى در اين خانه هاى زيبا زندگى كردند و پس از آنكه رو به ويرانى گذارد آن را رها كردند و به زير خاك رفتند و شما در آن ساكن شديد و بعضى از شارحان، جمله «خربوا» را به معناى خالى شدن از ساكنان تفسير كرده اند، اين احتمال نيز داده شده كه منظور خراب بودن خانه ها به علت ترك ذكر خدا و عبادت بوده همان گونه كه عمران وآبادى را در آيه شريفه (إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللهِ)(1) به عمران و


1. توبه، آيه 18 .

[ 315 ]

آبادى با ذكر و عبادت خدا تفسير كرده اند.

آرى! آنها حق اين مساكن را ادا نكردند و با غرور و غفلت و فراموش كردن ذكر خدا عملا آن را تخريب نمودند، هر چند به ظاهر آباد بود و به دست غافلان همچون خود سپردند و رفتند.

جمله «وَ إِنَّمَا الاَْيَّامُ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ بَوَاك» اشاره لطيفى به اين نكته است كه شما براى مردگان و از دست رفتگان اشك مى ريزيد و ناله سر مى دهيد; ولى روزگار برشما مى گريد و نوحه گرى مى كند كه چقدر از سرنوشت خود غافل و بى خبريد و فراموش مى كنيد كه خودتان نيز بايد اين مسير را به زودى طى كنيد.

 

 

[ 316 ]

 

[ 317 ]

 

 

بخش دوم

أولئِكُمْ سَلَفُ غَايَتِكُمْ، وَ فُرَّاطُ مَنَاهِلِكُمْ، الَّذينَ كانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ الْعِزِّ، وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ، مُلُوكاً وَ سُوَقاً. سَلَكُوا فِي بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِيلاً سُلِّطَتِ الاَْرْضُ عَلَيْهِمْ فِيهِ، فَأَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ، وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ; فَأَصْبَحُوا فِي فَجَوَاتِ قُبُورِهِمْ جَمَاداً لاَ يَنْمُونَ، وَ ضِمَاراً لاَيُوجَدُونَ; لاَ يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الاَْهْوَالِ، وَ لاَ يَحْزُنُهُمْ تَنَكُّرُ الاَْحْوَالِ، وَ لاَ يَحْفِلُونَ بِالرَّوَاجِفِ، وَ لاَ يَأْذَنـُونَ لِلْقَواصِفِ. غُيَّباً لاَ يُنْتَظَرُونَ، وَ شُهُوداً لاَ يَحْضُرُونَ، وَ إِنَّمَا كَانُوا جَمِيعاً فَتَشَتَّتُوا، وَ آلاَفاً فَافْتَرَقُوا، وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ، وَ لاَ بُعْدِ مَحَلِّهِمْ، عَمِيَتْ أَخْبَارُهُمْ، وَ صَمَّتْ دِيَارُهُمْ، وَ لكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً، وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً، وَ بِالْحَرَكَاتِ سُكُوناً، فَكَأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ الصِّفَةِ صَرْعَى سُبَات. جِيرَانٌ لاَ يَتَأَنَّسُونَ، وَ أَحِبَّاءُ لاَ يَتَزَاوَرُونَ. بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَا التَّعَارُفِ، وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الاِْخَاءِ، فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَهُمْ جَمِيعٌ، وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلاَّءُ، لاَ يَتَعَارَفُونَ لِلَيْل صَبَاحاً، وَ لاَ لِنَهَار مَسَاءً.

أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً، شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ مِمَّا خَافُوا، وَرَأَوْا مِنْ آياتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا، فَكِلْتَا الْغَايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَى مَبَاءَة، فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ. فَلَوْ كَانُوا يَنْطِقُونَ بِهَا لَعَيُّوا بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَايَنُوا.

 

ترجمه

آنها پيش از شما به كام مرگ كه سرنوشت نهايى همه شماست فرو رفتند و قبل از شما به اين آبشخور وارد شدند. همانها كه صاحب مقامات عزّت و

[ 318 ]

مركبهاى افتخار بودند; گروهى سلاطين و گروهى رعايا. (آرى!) آنها همه درون قبرها خزيده اند و زمين در آنجا بر آنها مسلّط شد; از گوشتهايشان خورد و از خونهايشان نوشيد. در حفره هاى گور خويش به صورت جمادى درآمده اند كه هرگز نموّى ندارند و ناپيدايانى كه اميد يافت شدنشان نيست. حوادث هراس انگيز هرگز آنها را در وحشت فرو نمى برد و دگرگونى حالات، آنان را اندوهگين نمى سازد. به زلزله ها و لرزه ها اعتنايى ندارند و به صداهاى وحشتناك گوش فرا نمى دهند. غايبانى هستند كه انتظار بازگشتشان نيست و شاهدانى كه هرگز حضور ندارند. آنها جمع بودند و پراكنده شدند و با يكديگر الفت داشتند و جدا گشتند. اگر اخبارشان به دست فراموشى سپرده شده و خانه هايشان در سكوت فرو رفته، بر اثر طول زمان و دورى از محل سكونت نيست، بلكه جامى به آنها نوشانده شده كه به جاى سخن گفتن گنگ بودن و به جاى شنوايى كر شدن را به آنها داده و حركاتشان به سكون مبدّل شده است و در نگاه اوّل گمان مى برى كه همگى افتاده اند و به خواب فرو رفته اند (امّا چنين نيست). آنان همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمى گيرند و دوستانى كه به ديدار هم نمى روند. رشته هاى شناسايى در ميان آنها كهنه شده و اسباب برادرى، قطع گرديده است. با اينكه همه جمع اند ولى تنهايند! و با اينكه دوستند از يكديگر دورند! نه براى شب صبحگاهى مى شناسند و نه براى روز، شامگاهى. (آرى!) شب يا روزى كه رخت سفر مرگ در آن بسته و از آن كوچ كرده اند براى آنها جاودان خواهد بود. آنها خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه مى ترسيدند يافتند و آيات و نشانه هاى (پاداش و ثواب) را بزرگتر از آنچه مى پنداشتند، مشاهده كردند و براى وصول به هر يك از اين دو نتيجه نهايى (بهشت يا دوزخ) تا رسيدن به قرارگاهشان مهلت داده شدند و عالَمى از بيم و اميد براى آنها فراهم ساخته كه اگر قادر بر سخن گفتن بودند از وصف آنچه در آنجا (از عذاب الهى) مشاهده كرده اند يا (از نعمتهاى عظيم خداوند) ديده اند عاجز مى ماندند.

[ 319 ]

شرح و تفسير

عالم عجيب پس از مرگ

امام(عليه السلام) بعد از ملامت شديد و سرزنش كسانى كه به قبور پيشينيان واجساد متلاشى شده نياكانشان افتخار مى كنند، به بيان اين نكته مى پردازد كه سرنوشت آنها مى تواند درس عبرت و اندرز تكان دهنده اى براى بازماندگان باشد، مى فرمايد: «آنها پيش از شما به كام مرگ كه سرنوشت نهايى شماست فرو رفتند و قبل از شما به اين آبشخور وارد شدند; همانها كه صاحب مقامات عزّت و مركبهاى افتخار بودند; گروهى سلاطين و گروهى رعايا»; (أولئِكُمْ سَلَفُ غَايَتِكُمْ،(1) وَ فُرَّاطُ(2) مَنَاهِلِكُمْ(3)، الَّذينَ كانَتْ لَهُمْ مَقَاوِمُ(4) الْعِزِّ، وَ حَلَبَاتُ(5) الْفَخْرِ، مُلُوكاً وَ سُوَقاً(6)).

تعبير به «سَلَفُ غَايَتِكُمْ» اشاره به اين است كه آنها به نقطه پايان زندگى كه همان مرگ است، پيش از شما رسيده اند، وخلف بايد حال خود را با توجّه به سرنوشت سلف دريابد و عبرت گيرد.

تعبير به «فُرَّاطُ مَنَاهِلِكُمْ» اشاره به اين است كه گويى همه انسانها در يك قافله به سوى قبرها در حركتند، گروهى در پيشاپيش اين قافله و گروهى در پشت سر آنها حركت مى كنند.


1. «غايت» به معناى نهايت و در اينجا به معناى مرگ است.

2. «فرّاط» از ريشه «فرط» بر وزن «شرط» به معناى سرعت كردن و عجله نمودن است و «فراط» جمع «فارط» غالباً به كسانى گفته مى شود كه در پيشاپيش قافله حركت مى كنند تا محل آب را شناسايى كنند سپس به تمام كسانى كه پيشگام در امرى هستند، اطلاق شده است.

3. «مناهل» جمع «منهل» از ريشه «نهل» بر وزن «اهل» به معناى نوشيدن نخستين گرفته شده و «منهل» به جايى گفته مى شود كه از آنجا مى توان از آب نهر استفاده كرد.

4. «مقاوم» جمع «مَقام» است و بعضى آن را جمع «مَقامه» دانسته اند و هر دو به معناى مجلس است.

5. «حلبات» جمع «حلبه» بر وزن «دفعه» به معناى اسبهايى است كه براى مسابقه گردآورى مى شوند.

6. «سوق» جمع «سوقه» بر وزن «روزه» به معناى رعيّت و توده مردم است و از ريشه «سوق» بر وزن «فوق» گرفته شده; زيرا زمامداران آنها را به سوى اهداف مورد نظر پيش مى رانند.

[ 320 ]

تعبير به «مَقَاوِمُ الْعِزِّ» اشاره بر اين است كه صاحب قدرتها نيز اين راه را مانند ديگران بايد بپيمايند.

در جمله «وَ حَلَبَاتُ الْفَخْرِ» مردم را تشبيه به گروههايى مى كند كه در يك سلسله مسابقات عظيم وگسترده براى كسب افتخار بيشتر شركت كرده اند، امام(عليه السلام)مى فرمايد: همه آنها نيز سرانجام به منزلگاهى مى رسند كه نامش قبر است.

سرانجام در يك كلمه مى فرمايد: «مُلُوكاً وَ سُوَقاً» هم پادشاهان مى روند و هم رعايا.

سپس براى توضيح بيشتر مى فرمايد: «آنها درون قبرها خزيده اند و زمين در آنجا بر آنها مسلّط شد. از گوشتهايشان خورد و از خونهايشان نوشيد»; (سَلَكُوا فِي بُطُونِ الْبَرْزَخِ سَبِيلاً سُلِّطَتِ الاَْرْضُ عَلَيْهِمْ فِيهِ، فَأَكَلَتْ مِنْ لُحُومِهِمْ، وَ شَرِبَتْ مِنْ دِمَائِهِمْ).

برزخ گرچه معمولا بر عالمى اطلاق مى شود كه واسطه ميان دنيا وآخرت است همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد: (وَمِنْ وَرَآئِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ)(1)ولى برزخ در اينجا به معناى قبر است به قرينه جمله هايى كه بعد از آن آمده است همان گونه كه در حديثى از امام صادق(عليه السلام) نيز آمده است: «اَلْبَرْزَخُ الْقَبْرُ»(2) البتّه قبر نيز گاه به معناى مادى آن است; مانند آنچه در اين خطبه آمده است و گاه به معناى غير مادى آن; مانند آنچه در حديث مشهور آمده است: «اَلْقَبْرُ إمّا رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ اَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النِّيرانِ; قبر يا باغى از باغهاى بهشت است يا حفره اى از حفره هاى دوزخ».(3)

سپس در توضيح بيشتر مى فرمايد: «آنها در حفره هاى گور خويش به صورت جمادى درآمده اند كه هرگز نموّى ندارند و ناپيدايانى كه اميد يافت شدنشان


1. مؤمنون، آيه 100 .

2. بحارالانوار، ج 6، ص 217 .

3. همان، ص 214 و صحيح ترمذى، ج 4، كتاب صفة القيامة، باب 26، ح 2460 .

[ 321 ]

نيست. حوادث هراس انگيز هرگز آنها را در وحشت فرو نمى برد و دگرگونى حالات، آنان را اندوهگين نمى سازد به زلزله ها و لرزه ها اعتنايى ندارند و به صداهاى وحشتناك گوش فرا نمى دهند (و در يك كلمه هيچ گونه احساسى در برابر هيچ حادثه اى ندارند، زيرا مردگانى فاقد روحند و جسمى بى جان). غايبانى هستند كه انتظار بازگشتشان نيست و شاهدانى كه هرگز حضور ندارند. آنها جمع بودند و پراكنده شدند و با يكديگر الفت داشتند و جدا گشتند»; (فَأَصْبَحُوا فِي فَجَوَاتِ(1) قُبُورِهِمْ جَمَاداً لاَ يَنْمُونَ، وَ ضِمَاراً(2) لاَيُوجَدُونَ; لاَ يُفْزِعُهُمْ وُرُودُ الاَْهْوَالِ، وَ لاَ يَحْزُنُهُمْ تَنَكُّرُ الاَْحْوَالِ، وَ لاَ يَحْفِلُونَ(3) بِالرَّوَاجِفِ(4)، وَ لاَ يَأْذَنـُونَ لِلْقَواصِفِ(5). غُيَّباً لاَ يُنْتَظَرُونَ، وَ شُهُوداً لاَ يَحْضُرُونَ، وَ إِنَّمَا كَانُوا جَمِيعاً فَتَشَتَّتُوا، وَ آلاَفاً(6)فَافْتَرَقُوا).

آنچه در اين عبارات تكان دهنده آمده است اشاره به ظاهر جسم مردگان است، هر چند روح آنها در عالم ديگر داراى هر گونه احساس، هول و ترس، غم و اندوه مى باشد.

آرى در يك لحظه، انسان هوشيار و خندان يا غمگين و با نشاط يا محزون و پراحساس و پرتحرّك، ناگهان چشم از دنيا مى پوشد و همه ظواهر و آثار حيات برچيده مى شود به گونه اى كه با قطعه سنگ بى روحى هيچ تفاوتى ندارد.


1. «فجوات» جمع «فجوه» به معناى محل وسيع و گشاده است و به معناى فراخى و گشادگى ميان دو شىء نيز آمده است و در اينجا اشاره به شكاف قبرهاست.

2. «ضمار» در اصل به معناى غائب يا بدهى و مالى است كه چندان اميد بازگشت آن نيست و از ريشه «ضمر» بر وزن «امر» به معناى پنهان شدن گرفته شده است.

3. «يحفلون» از ريشه «حفول» به معناى جمع شدن افراد گرفته شده است و نيز به معناى اعتنا كردن به چيزى آمده است و «لايحفلون» در جمله بالا به همين معناست يعنى اعتنا نمى كنند.

4. «رواجف» جمع «راجفه» به معناى لرزاننده و تكان دهنده است و از ريشه «رجف» بر وزن «ربط» به معناى اضطراب و لرزش شديد گرفته شده است.

5. «قواصف» جمع «قاصف» به معناى باد و طوفان شكننده است و از ريشه «قصف» بر وزن «وصف» به معناى شكستن گرفته شده است.

6. «آلاف» جمع «اليف» به معناى كسى است كه به چيزى دل بسته و از ريشه «الفت» گرفته شده است.

[ 322 ]

سپس امام(عليه السلام) به نكته ديگرى در اين زمينه اشاره كرده، مى فرمايد: «اگر اخبارشان به دست فراموشى سپرده شده و خانه هايشان در سكوت فرو رفته، بر اثر طول زمان و دورى از محل سكونت نيست، بلكه جامى به آنها نوشانده شده كه به جاى سخن گفتن گنگ بودن و به جاى شنوايى كر شدن را به آنها داده و حركاتشان به سكون مبدّل شده است و در نگاه اوّل چنين پندارى كه همگى افتاده اند و به خواب فرو رفته اند»; (وَ مَا عَنْ طُولِ عَهْدِهِمْ، وَ لاَ بُعْدِ مَحَلِّهِمْ، عَمِيَتْ أَخْبَارُهُمْ، وَ صَمَّتْ دِيَارُهُمْ، وَ لكِنَّهُمْ سُقُوا كَأْساً بَدَّلَتْهُمْ بِالنُّطْقِ خَرَساً، وَ بِالسَّمْعِ صَمَماً، وَ بِالْحَرَكَاتِ سُكُوناً، فَكَأَنَّهُمْ فِي ارْتِجَالِ(1) الصِّفَةِ صَرْعَى(2) سُبَات(3)).

چه تعبير گويا و تكان دهنده اى و چه گفتار بيدارگر و هوشيار كننده اى! آرى! آنها چنان فراموش شدند كه گويى قرنها با ما فاصله داشتند و چنان خانه هاى آنها خاموش است كه گويى ساليان دراز از آن رخت بربستند، درحالى كه گاه در يك لحظه كوتاه، جام مرگ را نوشيدند و همه چيز پايان گرفت.

سپس امام در تعبيرات پرمعنا و تكان دهنده ديگرى مى افزايد: «آنان همسايگانى هستند كه با يكديگر انس نمى گيرند و دوستانى كه به ديدار هم نمى روند. رشته هاى شناسايى در ميان آنها كهنه شده و اسباب برادرى، قطع گرديده است. با اينكه همه جمع اند ولى تنهايند و با اينكه دوستند از يكديگر دورند. نه براى شب صبحگاهى مى شناسند و نه براى روز، شامگاهى. (آرى!) شب يا روزى كه رخت سفر مرگ در آن بسته و از آن كوچ كرده اند براى آنها جاودان خواهد بود»; (جِيرَانٌ لاَ يَتَأَنَّسُونَ، وَأَحِبَّاءُ لاَ يَتَزَاوَرُونَ. بَلِيَتْ بَيْنَهُمْ عُرَا(4)


1. «ارتجال» به معناى بيان مطلبى بدون مطالعه قبلى است و از ريشه «رجل» بر وزن «اجر» به معناى راه رفتن با پاست و از آنجا كه افراد ابداع كننده مطلبى گويى با پاى خود راه مى روند بر اين معنا اطلاق شده است.

2. «صرعى» جمع «صريع» به معناى شخص يا جنازه اى است كه بر زمين افكنده شده از جمع «صرع» بر وزن «فرع» به معناى برزمين افكندن گرفته شده است.

3. «سبات» از ريشه «سبت» در اصل به معناى قطع و بريدن است سپس به معناى تعطيل عمل براى استراحت آمده است و به همين جهت به خواب نيز «سبات» گفته مى شود.

4. «عرى» جمع «عروه» به معناى دستگيره است.

[ 323 ]

التَّعَارُفِ، وَ انْقَطَعَتْ مِنْهُمْ أَسْبَابُ الاِْخَاءِ، فَكُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَهُمْ جَمِيعٌ، وَ بِجَانِبِ الْهَجْرِ وَ هُمْ أَخِلاَّءُ، لاَ يَتَعَارَفُونَ لِلَيْل صَبَاحاً، وَ لاَ لِنَهَار مَسَاءً. أَيُّ الْجَدِيدَيْنِ ظَعَنُوا فِيهِ كَانَ عَلَيْهِمْ سَرْمَداً).

آرى! همه چيز آنها با زندگان متفاوت است; خانه هاى قبر آنها ديوار به ديوار يكديگر است بى آنكه از هم باخبر باشند يا به ديدار يكديگر بروند; آنها در درون جمع خود تنهايند و در عين دوستى با يكديگر گويى از هم قهرند; اگر در شب از دنيا رفتند هرگز طلوع صبح را نمى بينند و اگر در روز چشم از جهان فرو بستند هرگز شب تاريكى نخواهند ديد و به گفته يكى از شعراى عرب:

لابُدَّ مِنْ يَوْم بِلا لَيْلَة *** أوْ لَيْلَة تَأتي بِلا يَوْم

سرانجام روزى خواهيم داشت بدون شب و يا شبى بدون روز.

سپس امام(عليه السلام) به بخش ديگرى از حالات مردگان و ارواح آنها هنگام مشاهده عذاب الهى يا پاداشهاى عظيم او اشاره كرده، مى فرمايد: «آنها خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه مى ترسيدند يافتند و آيات و نشانه هاى (پاداش و ثواب) را بزرگ تر از آنچه مى پنداشتند، مشاهده كردند و براى وصول به هر يك از اين دو نتيجه نهايى (بهشت يا دوزخ) تا رسيدن به قرارگاهشان مهلت داده شدند و عالَمى از بيم و اميد براى آنها فراهم ساخته كه اگر قادر بر سخن گفتن بودند از وصف آنچه در آنجا (از عذاب الهى) مشاهده كرده اند يا (از نعمتهاى عظيم خداوند) ديده اند عاجز مى ماندند»; (شَاهَدُوا مِنْ أَخْطَارِ دَارِهِمْ أَفْظَعَ(1) مِمَّا خَافُوا، وَرَأَوْا مِنْ آياتِهَا أَعْظَمَ مِمَّا قَدَّرُوا، فَكِلْتَا الْغَايَتَيْنِ مُدَّتْ لَهُمْ إِلَى مَبَاءَة(2)، فَاتَتْ مَبَالِغَ الْخَوْفِ وَ الرَّجَاءِ. فَلَوْ كَانُوا يَنْطِقُونَ بِهَا لَعَيُّوا(3) بِصِفَةِ مَا شَاهَدُوا وَ مَا عَايَنُوا).


1. «افظع» از ريشه «فظع» بر وزن «جزع» به معناى بزرگ شمردن و وحشت كردن گرفته شده است.

2. «مباءه» به معناى منزلگاه است و در اصل به معناى محلى است كه شتر به آنجا بازگشت مى كند از ريشه «بواء» بر وزن «دواء» به معناى بازگشت كردن و منزل گرفته شده است.

3. «عيّوا» از ريشه «عىّ» بر وزن «حىّ» به معناى عجز و ناتوانى است.

[ 324 ]

در واقع آنچه امام(عليه السلام) در اينجا بيان فرموده همان چيزى است كه در خطبه 114 از نهج البلاغه با صراحت آمده است و مى فرمايد: «كُلُّ شَىْء مِنَ الدُّنْيا سَماعُهُ أَعْظَمُ مِنْ عَيانِهِ وَ كُلُّ شَىْء مِنَ الآخِرَةِ عَيانُهُ أعْظَمُ مِنْ سَماعِهِ; هر چيزى از دنيا، شنيدنش بزرگتر از ديدن آن است (و دور نمايش، دل انگيزتر از آن است كه باچشم از نزديك ديده مى شود) و هر چيزى از آخرت، ديدنش عظيم تر از شنيدن مى باشد.

دليل آن هم روشن است، زيرا جهان آخرت، بسيار وسيع تر و گسترده تر است تا آنجا كه آن را در مقايسه با دنيا همچون دنيا با عالم جنين و رحم مادر دانسته اند.

 

[ 325 ]

 

 

بخش سوم

وَ لَئِنْ عَمِيَتْ آثَارُهُمْ، وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ، لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ، وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ، وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ، فَقَالُوا: كَلَحَتِ الْوُجُوهُ النَّواضِرُ، وَ خَوَتِ الاَْجْسَامُ النَّوَاعِمُ، وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ الْبِلَى، وَ تَكَاءَدَنَا ضِيقُ الْمَضْجَعِ، وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ، وَ تَهَكَّمَتْ عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ، فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا، وَ تَنَكَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا، وَ طَالَتْ فِي مَسَاكِنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا; وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْب فَرَجاً، وَ لاَ مِنْ ضِيق مُتَّسَعاً! فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ، أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ، وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَكَّتْ، وَ اكْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَابِ فَخَسَفَتْ، وَ تَقَطَّعَتِ الاَْلْسِنَةُ فِي أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلاَقَتِهَا، وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِي صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِهَا، وَ عَاثَ فِي كُلِّ جَارِحَة مِنْهُمْ جَدِيدُ بِلىً سَمَّجَهَا وَ سَهَّلَ طُرُقَ الاْفَةِ إِلَيْهَا، مُسْتَسْلِمَات فَلاَ أَيْد تَدْفَعُ، وَ لاَ قُلُوبٌ تَجْزَعُ، لَرَأَيْتَ أَشْجَانَ قُلُوب، وَ أَقْذَاءَ عُيُون، لَهُمْ فِي كُلِّ فَظَاعَة صِفَةُ حَال لاَ تَنْتَقِلُ، وَ غَمْرَةٌ لاَ تَنْجَلِي.

 

ترجمه

هر چند آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته; ولى چشمان عبرت بين آنان را مى بيند و گوشهاى عقل گفتارشان را مى شنود. (آرى!) آنها سخن مى گويند; ولى نه از طريق زبان، آنها (با زبان حال) مى گويند: چهره هاى خرم و زيباى ما زشت و پژمرده شد و بدنهاى نرم و نازك (كه در ناز و نعمت پرورش يافته بود) بر زمين افتاد و از هم متلاشى گشت، لباس كهنگى و فرسودگى بر تن پوشيديم و تنگى قبر، سخت ما را در فشار قرار داد. وحشت و ترس را از

[ 326 ]

يكديگر به ارث برده ايم و خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ريخته است. زيباييهاى بدنهاى ما محو شده و نشانه هاى شناسايى چهره ما دگرگون گشته، اقامت ما در اين خانه هاى وحشت، طولانى شده نه از اين درد و رنج، فرجى يافته ايم و نه از تنگى قبر، گشايشى. اگر با عقل خود آنها را در نظر خويش، مجسم سازى يا پرده ها كنار رود و با چشم خود آنها را ببينى در حالى كه گوشهاى آنها را حشرات خورده اند و از كار افتاده و بر چشمهايشان سرمه خاك كشيده شده و (در كاسه) فرو رفته، زبانهايى كه با سرعت و فصاحت سخن مى گفتند پاره پاره شده، قلبها در سينه هاى آنها پس از بيدارى خاموش گشته و در هر يك از اعضاى آنان پوسيدگى تازه اى آشكار شده و آن را زشت و بدمنظر ساخته و راه آفات را به سوى آن به آسانى گشوده در حالى كه همه آنها در برابر اين امور تسليمند. نه دستى براى دفاع وجود دارد و نه قلبى براى جزع و بى تابى (و ناله سر دادن) (آرى اگر حال آنها را در نظر خود مجسم سازى) قلبهايى پر از غم و چشمهايى پر خاشاك را مى بينى (كه بر آنها نوحه گرى مى كنند و از همه مصيبت بارتر اينكه) آنها در هر شدت و سختى، حالات ناراحت كننده اى دارند كه هرگز دگرگون نمى شود (و به سوى خوبى نمى گرايد) وبلاى فراگيرى دارند كه هيچ گاه برطرف نمى گردد.

 

شرح و تفسير

شرح حال خفتگان در خاك!

امام(عليه السلام) دراين بخش از خطبه، وضع مردگان و خفتگان قبور را با بيان رسا و تكان دهنده ديگرى شرح مى دهد و مى فرمايد: «هر چند آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته; ولى چشمان عبرت بين آنان را مى بيند و گوشهاى عقل گفتارشان را مى شنود. (آرى!) آنها سخن مى گويند; ولى نه از طريق زبان»; (وَ لَئِنْ

[ 327 ]

عَمِيَتْ آثَارُهُمْ، وَ انْقَطَعَتْ أَخْبَارُهُمْ، لَقَدْ رَجَعَتْ فِيهِمْ أَبْصَارُ الْعِبَرِ، وَ سَمِعَتْ عَنْهُمْ آذَانُ الْعُقُولِ، وَ تَكَلَّمُوا مِنْ غَيْرِ جِهَاتِ النُّطْقِ).

در واقع امام(عليه السلام) در اين عبارت به دو نكته اشاره مى فرمايد: نخست اينكه خبر گرفتن از آنان از طرق عادى (مانند چشم گوش) نيست، بلكه از راههاى عميق تر و قوى تر است از طريق چشم دل و گوش عقل، همچنين سخن گفتن آنها نيز با زبان قال نيست، بلكه با زبان حال است كه آثارش بسيار عميق تر است، زيرا زبان قال ممكن است آميخته با دروغ باشد، ولى زبان حال هيچ گاه دروغ نمى گويد.

اكنون ببينيم آنها با زبان حال چه مى گويند؟ امام(عليه السلام) سخن آنها را چنين بيان مى كند: «آنها مى گويند: چهره هاى خرم و زيباى ما زشت و پژمرده شد و بدنهاى نرم و نازك (كه در ناز و نعمت پرورش يافته بود) بر زمين افتاد و از هم متلاشى شد، لباس كهنگى و فرسودگى بر تن پوشيديم و تنگى قبر، سخت ما را در فشار قرار داد. وحشت و ترس را از يكديگر به ارث برده ايم و خانه هاى خاموش قبر بر ما فرو ريخته است»; (فَقَالُوا: كَلَحَتِ(1) الْوُجُوهُ النَّواضِرُ(2)، وَ خَوَتِ(3) الاَْجْسَامُ النَّوَاعِمُ، وَ لَبِسْنَا أَهْدَامَ(4) الْبِلَى، وَ تَكَاءَدَنَا(5) ضِيقُ الْمَضْجَعِ، وَ تَوَارَثْنَا الْوَحْشَةَ، وَ تَهَكَّمَتْ(6) عَلَيْنَا الرُّبُوعُ الصُّمُوتُ(7)).

آرى! آنها گاه از سرنوشت بدنهايشان سخن مى گويند و گاه از جايگاهايشان. بدنها نخست پژمرده، چهره ها درهم كشيده، سپس از هم متلاشى شده و


1. «كلحت» از ريشه «كلوح» بر وزن «طلوع» به معناى چين و چروك برداشتن و چهره عبوس كردن و درهم كشيدن گرفته شده است.

2. «نواضر» از ريشه «نضرة» بر وزن «دفعة» به معناى خرمى و شادابى و شكوفايى گرفته شده است.

3. «خوت» از ريشه «خواء» به معناى فرو ريختن و از هم متلاشى شدن است.

4. «اهدام» جمع «هدم» بر وزن «حرص» به معناى لباس كهنه وصله دار است.

5. «تكائدنا» از «تكائد» به معناى مشقت بار شدن گرفته شده و ريشه آن «كأد» بر وزن «رعد» است.

6. «تهكمت» از «تهكّم» به معناى سقوط در چاه و مانند آن و يا فرو ريختن و ويران شدن است.

7. «صموت» به معناى خاموش شدن و لب فرو بستن است و در عبارت بالا مصدرى است كه معناى وصفى دارد.

[ 328 ]

سرانجام پوسيده و خاك شده است. قبرها تنگ و تاريك و سرد و خاموش است وامواج وحشت آنها را در برگرفته و همگى در سكوت فرو رفته اند.

سپس مى افزايد: «زيباييهاى بدنهاى ما محو شده و نشانه هاى شناسايى چهره ما دگرگون گشته، اقامت ما در اين خانه هاى وحشت، طولانى شده نه از اين درد و رنج، فرجى يافته ايم و نه از تنگى قبر، گشايشى»; (فَانْمَحَتْ مَحَاسِنُ أَجْسَادِنَا، وَ تَنَكَّرَتْ مَعَارِفُ صُوَرِنَا، وَ طَالَتْ فِي مَسَاكِنِ الْوَحْشَةِ إِقَامَتُنَا; وَ لَمْ نَجِدْ مِنْ كَرْب فَرَجاً، وَ لاَ مِنْ ضِيق مُتَّسَعاً!).

آرى! صورتهايى كه در حال حيات بسيار زيبا و شناخته شده بود و منزلگاههايى كه وسيع و زيبا و راحت بود، با فرا رسيدن مرگ دگرگون مى شود، آن منزلگاه زيبا و فراخ به خانه تنگ و تاريك قبر مبدل مى گردد، و آن صورتهاى زيبا بعد از چند صباحى نه تنها طراوت و شادابى و جمال خود را از دست مى دهد، بلكه به صورت بسيار وحشتناكى در مى آيد.

به همين دليل پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در گفتار كوتاه و تكان دهنده اى مى فرمايد: «ما رَأَيْتُ مَنْظَراً إلاّ وَالْقَبرُ أفْضَعُ مِنْهُ; من هيچ منظره وحشتناكى را نديدم مگر اينكه قبر از آن وحشتناكتر است».(1)

سپس امام(عليه السلام) با تعبيرات زنده اى سعى مى كند وضع حالات آنها را در قبر براى مخاطبان خود كاملا آشكار كند: «اگر با عقل خود آنها را در نظر خويش، مجسم سازى، يا پرده ها كنار رود و با چشم خود آنها را ببينى، در حالى كه گوشهاى آنها را حشرات خورده اند و از كار افتاده، و بر چشمهايشان سرمه خاك كشيده شده و (در كاسه) فرو رفته، زبانهايى كه با سرعت و فصاحت سخن مى گفتند پاره پاره شده، قلبها در سينه هاى آنها پس از بيدارى خاموش گشته است و در هر يك از اعضاى آنان پوسيدگى تازه اى آشكار شده و آن را زشت و


1. سنن ترمذى، ج 3، ص 379 ; ميزان الحكمه، ماده «قبر»، ح 16251 .

[ 329 ]

بدمنظر ساخته و راه آفات را به سوى آن به آسانى گشوده است در حالى كه همه آنها (در برابر اين امور) تسليم اند. نه دستى براى دفاع وجود دارد و نه قلبى براى جزع و بى تابى (و ناله سر دادن). (آرى اگر حال آنها را اين گونه در نظر خود مجسم سازى) قلبهايى پر از غم و چشمهايى پر خاشاك را مى بينى (كه بر آنها نوحه گرى مى كنند)»; (فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ، أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ، وَ قَدِ ارْتَسَخَتْ(1) أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ(2) فَاسْتَكَّتْ(3)، وَ اكْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَابِ فَخَسَفَتْ، وَ تَقَطَّعَتِ الاَْلْسِنَةُ فِي أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلاَقَتِهَا(4)، وَ هَمَدَتِ(5) الْقُلُوبُ فِي صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِهَا، وَ عَاثَ(6) فِي كُلِّ جَارِحَة مِنْهُمْ جَدِيدُ بِلىً(7) سَمَّجَهَا(8) وَ سَهَّلَ طُرُقَ الاْفَةِ إِلَيْهَا، مُسْتَسْلِمَات فَلاَ أَيْد تَدْفَعُ، وَ لاَ قُلُوبٌ تَجْزَعُ، لَرَأَيْتَ أَشْجَانَ(9) قُلُوب، وَ أَقْذَاءَ(10)عُيُون).

درست است كه با قبض روح تمام همه از كار مى افتد; ولى تا زمانى كه سالم است هنوز قابليتى در آن وجود دارد كه اگر فرضاً روح به آن باز مى گشت فعال


1. «ارتسخت» از ريشه «ارتساخ» به معناى ثابت شدن و فرو رفتن از ريشه «رسوخ» به معناى نفوذ كردن و جذب شدن گرفته شده است.

2. «هوام» جمع «هامة» به معناى حشرات داراى سمّ كشنده است; مانند مار و گاه به هر نوع حشره اطلاق مى شود.

3. «استكت» از ريشه «سكّ» بر وزن «حك» به معناى فرو بستن گرفته شده است.

4. «ذلاقه» به معناى برّندگى وتيزى است; سپس به معناى لسان و سرعت بيان به كار رفته است و خطيب ذلق به گوينده فصيح و سخنور گفته مى شود.

5. «همدت» از ريشه «همود» بر وزن «سجود» در اصل به معناى خاموش شدن آتش است. سپس به معناى سكوت و سكون و از كار افتادن به كار رفته است.

6. «عاث» از ريشه «عيث» بر وزن «حيف» به معناى فاسد كردن گرفته شده و به معناى تبذير و اتلاف نيز آمده است و در جمله بالا همان معناى اوّل اراده شده است.

7. «جديد بلى» با توجّه به اينكه «جديد» به معناى نو و «بلى» به معناى كهنه است در عبارت بالا نوعى صناعت بديع به كار رفته كه دو ضد در كنار هم به صورت مضاف و مضاف اليه آمده و معناى آن پوسيدگى تازه است.

8. «سمجّ» از ريشه «سماجت» به معناى ناهنجار بودن و نفرت انگيز شدن گرفته شده و «سمج» بر وزن «خشن» به كسانى گفته مى شود كه به طريقه زشت و ناپسند چيزى را دنبال مى كنند.

9. «اشجان» جمع «شجن» بر وزن «كفن» به معناى غم و اندوه است.

10. «اقذاء» جمع «قذى» بر وزن «قبا» به معناى خار و خاشاك و اجسام كوچكى است كه در چشمش مى ريزد و انسان را ناراحت مى كند كه ساعت به ساعت در بدن بى جان مردگان ظاهر مى شود.

[ 330 ]