بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

رَّأى بُرْهَانَ رَبِّهِ); آن زن (زليخا) قصد او كرد و او نيز ـ اگر برهان پروردگار را نمى ديد ـ قصد مى نمود».(1)

اشاره به اينكه يوسف به عنوان يك انسان بيم اين مى رفت كه آلوده هوا و هوس همسر عزيز مصر شود; ولى مشاهده برهان ربّ كه اشاره به مقام عصمت و معرفت بالاى يوسف نسبت به پروردگار است، او را نگه داشت.

اضافه بر اين اميرمؤمنان على(عليه السلام) در مقام تعليم و تربيت اصحاب خويش است و به آنها مى آموزد كه در هر شرايطى باشيد احتمال خطا درباره خود بدهيد; ولى از روى تواضع، خود را هم در زمره آنها قرار مى دهد. به هر حال نبايد اين جمله را دربرابر آن همه دلايلى كه بر مقام عصمت پيامبر و امام است بهانه و دستاويز قرار داد.

در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «ما مِنْكُمْ مِنْ أَحَد إلاّ وَ لَهُ شَيْطانٌ ـ قيل و لا انت يا رسول الله؟ قال: ـ وَلا أَنَا إلاّ أنَّ اللهَ تَعالى أعانَني عَلَيْهِ فَأسْلَمَ; هيچ يك از شما نيست مگر اينكه شيطانى دارد، كسى عرض كرد: همچنين شما اى رسول خدا؟ فرمود: آرى همچنين من; ولى خداوند متعال مرا يارى كرد و شيطانم تسليم من شد (و من به تأييد الهى از شرّ او در امانم)».(2)

شاهد گوياى ديگرى درباره آنچه گفتيم سخنى است كه خود امام(عليه السلام) در اواخر خطبه 97 بيان كرده، مى فرمايد: «وَ إنّي لَعَلى بَيِّنَةِ مِنْ رَبّي وَ مِنْهاج مِنْ نَبِيّي وَ إنّى لَعَلَى الطَّريقِ الْواضِحِ ألْقُطُهُ لَقْطاً; من نشانه روشنى از پروردگارم دارم و بر طريق واضح پيامبرم گام بر مى دارم و در راهى آشكار با هوشيارى و دقت به پيش مى روم».

طبق اين بيان امام تأييد مى كند كه او با حمايت پروردگار، هميشه راه درست


1. يوسف، آيه 24 .

2. بحارالانوار، ج 60، ص 329 .

[ 271 ]

مى پيمايد و خطايى در كار او نيست.

آنگاه امام(عليه السلام) در تكميل و تأييد گفتار بالا مى فرمايد: «به يقين من و شما بندگان و مملوك پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد كه ما آن گونه، قدرت تصرف در خويش را نداريم. او ما را از آنچه در آن بوديم به سوى صلاح و رستگارى راهنمايى كرد، ضلالت را به هدايت تبديل نمود، و بينايى را بعد از كوردلى به ما عطا فرمود»; (فَإِنَّما أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لاَرَبَّ غَيْرُهُ; يَمْلِكُ مِنَّا مَا لاَ نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحَنَا عَلَيْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلاَلَةِ بِالْهُدَى، وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَى).

همان گونه كه اشاره شد، روايت كافى در مورد اين خطبه مشروح تر از آن است كه در نهج البلاغه آمده و مرحوم سيّد رضى در واقع گزينشى از بخشهاى اين خطبه را داشته است.

در بخشى از روايت كافى مى خوانيم: «آن مرد كه مدح و ستايش بليغى از على(عليه السلام) كرد و امام به او پاسخ داد (و گفته مى شود حضرت خضر بوده، زيرا بعداً كسى او را نيافت) در ادامه سخنانش در حالى كه بغض گلويش را گرفته بود و گريه مجال سخن گفتن را به او نمى داد، خطاب به امام چنين گفت: «اى تربيت كننده بندگان خدا و اى آرام بخش شهرها! كجا سخن ما مى تواند بيانگر فضل تو باشد و توصيف ما كارهاى برجسته تو را شرح دهد؟! چگونه مى توانيم به حق ثناى تو برسيم يا اعمال برجسته تو را احصا كنيم؟! چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه نعمت خدا به وسيله تو بر ما جارى شد و اسباب خير فراهم گشت؟! آيا تو پناهگاه درماندگان نبودى؟ آيا تو با مخالفانت همچون برادر رفتار نكردى؟ آرى به وسيله تو و اهل بيتت خداوند عز و جل ما را از خطرات رهايى بخشيد و اموال غم واندوه را فرو نشاند...!».(1)


1. كافى، ج 8، ص 358. ادامه اين بحث در كافى بسيار جالب است كه علاقه مندان مى توانند به نشانى كه ذكر شد مراجعه كنند. ما براى اينكه از روش تفسيرى خود خارج نشويم از ايراد همه آن صرف نظر كرديم.

[ 272 ]

 

[ 273 ]

 

 

217

 

 

 

فِي التَّظَلُّمِ وَالتَّشَكّي مِنْ قُرَيْش

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

كه در شكايت از قريش بيان كرده است.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

همان گونه كه در بيان سند خطبه اشاره شد، اين خطبه و خطبه 172 و خطبه 26 در قسمتهاى مختلف با هم مشتركند و به نظر مى رسد بخشهايى از نامه اى باشد كه امام(عليه السلام) در اواخر دوران حكومت خود در پاسخ سؤال جمعى از


1. سند خطبه:

بخشى از اين خطبه در خطبه 172 و بخشى ديگرى از آن در خطبه 26 آمده است و همان گونه كه در سند خطبه 172 گذشت، به نظر مى رسد اين خطبه بخشى از نامه اى است كه امام(عليه السلام) در اواخر ايّام خلافتش مرقوم داشت و حوادثى را كه بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تا آن زمان رخ داده بود به طور فشرده در آن بيان فرمود و دستور داد آن را براى مردم بخوانند.

نويسنده كتاب مصادر نهج البلاغه در اينجا اضافه مى كند كه مرحوم كلينى طبق نقل سيّد بن طاووس در كتاب كشف المحجّه آن را در كتاب رسائل آورده است. در ضمن اين احتمال را نيز مى دهد كه امام بيش از يك مرتبه، نكاتى را كه در اين خطبه است در مناسبتهاى مختلف بيان فرموده باشد. (مصادر نهج البلاغه، ج3، ص 132)

[ 274 ]

دوستانش مرقوم داشت، زيرا گروهى اصرار داشتند كه آن حضرت نظر خود را درباره حوادث بعد از رحلت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و دوران خلفا بيان فرمايد. امام(عليه السلام) با اصرار آنها اين نامه را نوشت و دستور داد براى مردم بخوانند تا مخالفان نتوانند حقايق را لوث كنند و تاريخ را تحريف نمايند.

امام(عليه السلام) در اين خطبه عمدتاً به دو نكته اشاره مى كند: نخست اينكه به خداوند از قريش شكايت مى برد كه آنها در پايمال كردن حقوق آن حضرت، متّفق شدند و با صراحت گفتند: بايد از حق خود در امر خلافت چشم پوشى كنى!

ديگر اينكه امام(عليه السلام) علّت عدم قيام خود را براى گرفتن حق، شرح مى دهد كه من يار و ياورانى براى اين امر نيافتم و جان خانواده خودم را در خطر ديدم.

 

 

[ 275 ]

 

 

اَللّهُمَّ إنّى أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ; فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَؤُوا إِنَائِي، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي، وَ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً، أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً. فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ، وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ، إِلاَّ أَهْلَ بَيْتِي; فَضَنَنْتُ بِهِمْ عَنْ الْمَنِيَّةِ، فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى، وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ الشِّفَارِ.

قالَ الشَّريفُ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ: وَ قَدْ مَضى هذا الْكَلامُ في أثْناءِ خُطْبَة مُتَقَدِّمَة، إلاّ أنّي ذَكَرْتُهُ هاهُنا لاِخْتِلافِ الرِّوايَتَيْنِ.

 

ترجمه

خداوندا من از قريش و كسانى كه آنها را يارى كردند (تا خلافت را از مسير اصلى منحرف سازند) به تو شكايت مى آورم، آنها پيوند خويشاونديم را قطع كردند و پيمانه حقم را واژگون ساختند و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى كه از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند و گفتند: اى على! بدان پاره اى از حقوق را بايد بگيرى و پاره اى ديگر را بايد از آن محروم شوى (و حق خلافت از نوع دوم است) اكنون يا با غم و اندوه بساز يا با تأسف بمير!! من نگاه كردم (و جوانب كار را بررسى نمودم) ديدم نه پشتيبانى دارم نه مدافعى و نه ياورى جز اهل بيتم كه راضى نبودم جانشان را به خطر بيفكنم، لذا چشمان پر از خاشاك خود را بر هم نهادم و همچون كسى كه استخوان در گلويش گير كرده باشد آب دهان فرو بردم و با خويشتن دارى و فروبردن خشم در برابر چيزى كه از حنظل تلخ تر و از تيزى تيغ و خنجر بر قلب دردناك تر بود شكيبايى كردم!

[ 276 ]

سيّد رضى(رحمه الله) پس از پايان اين خطبه مى گويد: بخشى از اين گفتار در اثناى خطبه(هاى) پيشين گذشت; ولى من آن را بار ديگر در اينجا آوردم، زيرا اين دو روايت با هم (از جهاتى) متفاوت بودند.

 

شرح و تفسير

انواع ناملايمات را تحمل كردم

امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه مى فرمايد: «خداوندا من از قريش و كسانى كه آنها را يارى كردند (تا خلافت را از مسير اصلى منحرف سازند) به تو شكايت مى آورم، آنها پيوند خويشاونديم را قطع كردند و پيمانه حقم را واژگون ساختند و همگى براى مبارزه با من در مورد حقى كه از همه به آن سزاوارتر بودم، همدست شدند»; (اللَّهُمَّ إنّى أَسْتَعْدِيكَ عَلَى قُرَيْش وَ مَنْ أَعَانَهُمْ; فَإِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ أَكْفَؤُوا(1) إِنَائِي، وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي).

گرچه امام اين سخن را در اواخر دوران حكومتش بيان فرمود; ولى در ميان مورّخان و مفسّران نهج البلاغه گفتگوست كه سخن امام(عليه السلام) ناظر به كدام زمان است; آيا اشاره به داستان سقيفه و حوادث بعد از رحلت پيامبر است يا زمان شوراى شش نفرى عمر، يا دوران پيمان شكنى طلحه و زبير و برافروختن آتش جنگ جمل است؟

از ميان اين احتمالات سه گانه، احتمال اوّل نزديك تر به نظر مى رسد. سپس احتمال دوم; ولى احتمال سوم بسيار بعيد است، زيرا شورش طلحه و زبير اجتماع قريش بر ضدّ آن حضرت محسوب نمى شد.

جمله «أسْتَعْديكَ» از ريشه «استعداء» به معناى يار طلبيدن يا شكايت پيش


1. «اكفؤوا» از «اكفاء» به معناى واژگون كردن ظرف است به گونه اى كه هر چه در آن است بريزد و ريشه اصلى آن «كفء» بر وزن «دفع» به معناى روى گرداندن و پشت كردن است.

[ 277 ]

كسى بردن است.

جمله «إِنَّهُمْ قَدْ قَطَعُوا رَحِمِي» ممكن است اشاره به اين باشد كه غاصبان خلافت تكيه بر خويشاوندى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى كردند در حالى كه خويشاوندى امام از همه آنها نزديك تر بود.

جمله «أَكْفَؤُوا إِنَائِي» ممكن است اشاره به اين باشد كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اين پيمانه را پر كرده بود و به دست امام داده بود و او را ـ كه سزاوارترين مسلمانان به خلافت بود ـ بارها را معرفى فرموده بود; ولى آنها اين پيمانه آب حيات را به كلى واژگون كردند.

اينكه مى فرمايد: «من از همه سزاوارتر به اين حق بودم» براى هر انسان منصفى با دلايل عقلى و نقلى ثابت شده است; نه كسى علم آن حضرت را داشت و نه شجاعت، تقوا، زهد و كفايتش را.

ابن ابى الحديد در شرح خطبه 172 هنگام ذكر اين جمله، جمله هاى مشابه ديگرى نقل مى كند كه همه آنها دلالت دارد بر اينكه على(عليه السلام) خلافت را حقّ مسلم خود مى دانست و ديگران را غاصب اين حق مى شمرد. سپس اضافه مى كند: «اماميه و زيديّه اين جمله ها را مطابق ظاهرش تفسير كرده اند و غير على(عليه السلام) را لايق اين مقام ندانسته اند» بعد تصريح مى كند: «گرچه ظاهر اين جمله ها همان است كه آنها مى گويند; ولى ما بايد آنها را مانند آيات متشابه قرآن بدانيم و بر ظاهر آن تكيه نكنيم».(1)

اين سخن عجيب، ناشى از نوعى تعصّب و ذهنيتهاى نادرست است و معناى اين سخن آن است كه هر چه را مايل نبوديم بپذيريم، بگوييم جزء متشابهات است در حالى كه متشابه آنجاست كه سخنى ابهام و اجمال داشته باشد; نه اين گونه سخنان واضح و آشكار.


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 307 .

[ 278 ]

سپس امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به منطق عجيب مخالفانش اشاره كرده، مى فرمايد: «و گفتند: (اى على! بدان پاره اى از حقوق را بايد بگيرى و پاره اى ديگر را بايد از آن محروم شوى (و حق خلافت از نوع دوم است) اكنون يا با غم و اندوه بساز يا با تأسف بمير»; (وَ قَالُوا: أَلاَ إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ، وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تُمْنَعَهُ، فَاصْبِرْ مَغْمُوماً، أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفاً).

اين منطق به راستى منطق وحشتناكى است كه انسان اعتراف كند بعضى از امور حق است; ولى به حكم غلبه زورمندان بايد از آن چشم پوشى كند و در نتيجه يا صبر و شكيبايى پيشه كند و يا از تأسّف بميرد. اين همان شعارى است كه مستكبران جهان آشكارا يا پنهان مى گويند: «المُلْكُ لِمَنْ غَلَبَ; حكومت از آن كسى است كه غلبه كند» بايد از ابن ابى الحديد سؤال كرد كه اين جمله هم جزء متشابهات است كه بايد آن را تفسير و تأويل كرد؟!

امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن مى افزايد: «من نگاه كردم (و جوانب كار را بررسى نمودم) ديدم نه پشتيبانى دارم نه مدافعى و نه ياورى جز اهل بيتم كه راضى نبودم جانشان را به خطر بيفكنم»; (فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي رَافِدٌ(1)، وَ لاَ ذَابٌّ وَ لاَ مُسَاعِدٌ، إِلاَّ أَهْلَ بَيْتِي; فَضَنَنْتُ(2) بِهِمْ عَنْ الْمَنِيَّةِ).

اين تعبير نشان مى دهد كه توده هاى مردم جذب حكومت وقت شده بودند گروهى از ترس، گروهى از روى طمع يا به سبب كينه هاى ديرين در جنگهاى اسلامى و گروه ديگرى از روى غفلت و خوش باورى. بديهى است در چنين شرايطى امام نمى توانست براى تشكيل حكومت عدل اسلامى كه دنباله حكومت پيامبر اكرم بود قيام كند.

از اين رو در ادامه اين سخن مى فرمايد: «لذا چشمان پر از خاشاك خود را


1. «رافد» از ريشه «رفد» بر وزن «ربط» به معناى كمك كردن و عطا نمودن گرفته شده است.

2. «ضننت» از ريشه «ضنّ» بر وزن «فنّ» در اصل به معناى بخل شديد است; ولى در اينجا و امثال آن، خوددارى كردن شديد از چيزى مقصود است.

[ 279 ]

بر هم نهادم و همچون كسى كه استخوان در گلويش گير كرده باشد آب دهان فرو بردم و با خويشتن دارى و فروبردن خشم در برابر چيزى كه از حنظل تلخ تر و از تيزى تيغ و خنجر بر قلب دردناك تر بود شكيبايى كردم»; (فَأَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى(1)، وَ جَرِعْتُ رِيقِي عَلَى الشَّجَا(2)، وَ صَبَرْتُ مِنْ كَظْمِ الْغَيْظِ عَلَى أَمَرَّ مِنَ الْعَلْقَمِ(3)، وَ آلَمَ لِلْقَلْبِ مِنْ وَخْزِ(4) الشِّفَارِ(5)).

اشاره به اينكه هرگز نبايد سكوت مرا در برابر آن اوضاع، دليل بر رضا گرفت، بلكه من از انحرافها و كژيها كه بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حكومت اسلامى به وجود آمد سخت رنج مى بردم; ولى چاره اى جز صبر و سكوت نداشتم.

* * *

سيّد رضى(رحمه الله) پس از پايان اين خطبه مى گويد: «بخشى از اين گفتار در اثناى خطبه(هاى) پيشين گذشت; ولى من آن را بار ديگر در اينجا آوردم، زيرا اين دو روايت با هم (از جهاتى) متفاوت بودند»; (قالَ الشَّريفُ رَضِيَ اللهُ عَنْهُ: وَ قَدْ مَضى هذا الْكَلامُ في أثْناءِ خُطْبَة مُتَقَدِّمَة، إلاّ أنّي ذَكَرْتُهُ هاهُنا لاِخْتِلافِ الرِّوايَتَيْنِ).

 

 


1. «قذى» اين واژه نقطه مقابل صفا و خلوص است و به اشياى آلوده اى كه در آب مى افتد و همچنين خار و خاشاكى كه در چشم مى رود و آن را ناراحت مى كند «قذى» گفته مى شود.

2. «شجى» از ريشه «شجو» بر وزن «هجو» به معناى سختى و شدت و اندوه و غم است و به چيزى در گلوى انسان گير مى كند نيز «شجى» مى گويند.

3. «علقم» بوته اى است بسيار تلخ كه به آن «حنظل» نيز گفته مى شود و اين واژه به هر چيز تلخى نيز اطلاق مى گردد.

4. «وخز» به معناى نيش زدن و سوراخ كردن و آزردن آمده است.

5. «شفار» جمع «شفره» بر وزن «دفعه» به معناى كارد و تيغ است.

[ 280 ]

 

[ 281 ]

 

 

218

 

 

 

في ذِكْرِ السّائِرينَ إلَى الْبَصْرَةِ لِحَرْبِهِ(عليه السلام)

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

درباره كسانى كه براى جنگ با او به سوى بصره حركت كردند.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

امام(عليه السلام) در اين عبارت كوتاه اشاره اى به جنايات متعدّد لشكر جمل كه به اتفاق عايشه و طلحه و زبير راهى بصره شدند تا بر امام بشورند، مى فرمايد. از جمله ايجاد نفاق و تفرقه در ميان مردم بصره كه همه يكپارچه بودند و دست بيعت به امام داده بودند. لشكر جمل بيت المال مسلمانها را غارت كردند و عمّال بيت المال را كنار زدند، جمعى از شيعيان امام را كشتند و با گروه ديگرى به مقابله


1. سند خطبه:

به گفته نويسنده مصادر نهج البلاغه، مصادر اين سخن همان مصادر كلام سابق است، زيرا هر يك از اينها فصلى از نامه اى است كه امام(عليه السلام) آن را مرقوم داشته بود و دستور فرموده بود كه آن را بر مردم بخوانند (تا از ماجراهايى كه از زمان رحلت پيامبر اكرم تا عصر خلافت آن حضرت روى داد آگاه شوند). سپس مى افزايد: «لذا در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه اين كلام متّصل به همان كلام سابق بدون هيچ گونه فاصله ذكر شده است». (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 133)

[ 282 ]

برخاستند و آنها را نيز شهيد كردند و مفاسدى را ـ كه زيبنده هيچ مسلمانى نيست حتى كسى كه در پايه ضعيفى از ايمان باشد ـ به بار آوردند.

 

[ 283 ]

 

 

فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِي وَ خُزَّانِ بَيْتِ مالِ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي فِي يَدَيَّ، وَ عَلَى أَهْلِ مِصْر، كُلُّهُمْ فِي طَاعَتِي وَ عَلَى بَيْعَتِي; فَشَتَّتُوا كَلِمَتَهُمْ، وَ أَفْسَدُوا عَلَيَّ جَمَاعَتَهُمْ، وَ وَثَبُوا عَلَى شِيعَتِي، فَقَتَلُوا طَائِفَةً مِنْهُمْ غَدْراً; وَ طَائِفَةٌ عَضُّوا عَلَى أَسْيَافِهِمْ، فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللّهَ صَادِقِينَ.

 

ترجمه

آنها بر كارگزاران و خزانه داران بيت المال مسلمين كه در اختيار من بود وارد شدند (آنان را كشتند و بيت المال را غارت كردند) و (خيانت بزرگ ديگر آنها اين بود كه) در شهرى كه تمام مردم آن در اطاعت و بيعت من بودند گام نهادند و وحدت آنها را به هم زدند و جمعيّت آنان را به زيان من به فساد كشاندند (و به شورش واداشتند و در جنايتى ديگر) بر شيعيان من حمله بردند; گروهى را با خدعه و نيرنگ كشتند و گروه ديگرى با شهامت دست به شمشير بردند و (در برابر اين جنايتكاران) جنگيدند تا خدا را صادقانه ملاقات كردند.

 

شرح و تفسير

جنايات آتش افروزان جنگ جمل در بصره

همان گونه كه در شرح اسناد اين كلام اشاره شد، اين سخن در واقع بخشى از نامه مشروحى است كه امام(عليه السلام) براى ثبت در تاريخ و فراموش نشدن حوادث ناگوار بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بيان فرموده است.

امام(عليه السلام) در اين سخن كوتاه به جنايات بزرگ پيمان شكنانى كه آتش جنگ جمل را برافروختند اشاره مى كند و نخست مى فرمايد: «آنها بر كارگزاران و

[ 284 ]

خزانه داران بيت المال مسلمين كه در اختيار من بود وارد شدند (آنان را كشتند و بيت المال را غارت كردند)»; (فَقَدِمُوا عَلَى عُمَّالِي وَ خُزَّانِ مالِ بَيْتِ الْمُسْلِمِينَ الَّذِي فِي يَدَيَّ).

سپس مى افزايد: «(خيانت بزرگ ديگر آنها اين بود كه) در شهرى كه تمام مردم آن در اطاعت و بيعت من بودند گام نهادند و وحدت آنها را به هم زدند و جمعيّت آنان را به زيان من به فساد كشاندند (و به شورش واداشتند)»; (وَ عَلَى أَهْلِ مِصْر، كُلُّهُمْ فِي طَاعَتِي وَ عَلَى بَيْعَتِي; فَشَتَّتُوا كَلِمَتَهُمْ، وَ أَفْسَدُوا عَلَيَّ جَمَاعَتَهُمْ).

سپس به سومين خيانت بزرگ آنها اشاره كرده، مى افزايد: «آنها بر شيعيان من حمله بردند; گروهى را با خدعه و نيرنگ كشتند و گروه ديگرى با شهامت دست به شمشير بردند و (در برابر اين مهاجمان خيانتكاران) جنگيدند تا خدا را صادقانه ملاقات كردند (شربت شهادت را نوشيدند و به لقاء الله پيوستند)»; (وَ وَثَبُوا عَلَى شِيعَتِي، فَقَتَلُوا طَائِفَةً مِنْهُمْ غَدْراً; وَ طَائِفَةٌ عَضُّوا(1) عَلَى أَسْيَافِهِمْ، فَضَارَبُوا بِهَا حَتَّى لَقُوا اللّهَ صَادِقِينَ).

امام(عليه السلام) در اين بيان كوتاه و پرمعنا به سه جنايت روشن آنها اشاره فرمود: غارت بيت المال، ايجاد نفاق و تفرقه ميان مردم و كشتار گروهى بى گناه از مسلمانان پاكباز و صالح و صادق.

در حوادث جنگ جمل آمده است هنگامى كه عايشه وارد بصره شد و دو گروه در مقابل هم ايستادند در حالى كه شترسوار بود با صداى بلند فرياد زد اى مردم! كمتر سخن بگوييد و خاموش شويد، مردم در برابر او خاموش شدند. سپس او در سخنانى براى تحريك مردم بر جنگ چنين گفت: «بدانيد عثمان


1. «عَضّوا» از ريشه «عضّ» بر وزن «سدّ» در اصل به معناى گاز گرفتن با دندان است. سپس درباره كسانى كه با جديّت برنامه اى را دنبال مى كنند به كار مى رود و دو جمله «غُضّوا على أسيافهم» از همين قبيل است.

[ 285 ]

مظلوم كشته شد بايد قاتلان او را پيدا كنيد و آنها را به قتل برسانيد. آنگاه مسئله خلافت را به صورت شورا در ميان گروهى كه عمربن خطاب آنها را انتخاب كرده بود قرار دهيد. كسانى كه در خون عثمان شركت داشتند در اين شورا شركت نكنند».

در اين هنگام مردم به گفت و گو و نزاع برخاستند; بعضى مى گفتند: سخن همان است كه عايشه مى گويد و گروه ديگرى مى گفتند: عايشه را با مسئله خلافت چكار؟! او زنى است كه (به حكم قرآن) بايد در خانه خود بنشيند. در اين هنگام فرياد از جمعيّت برخاست و به يكديگر بدگويى كردند و با كفش و سنگ به جان هم افتادند و مردم به دو گروه تقسيم شدند گروهى با نماينده على(عليه السلام) عثمان بن حنيف همراه شدند و گروه ديگرى با عايشه و اصحاب او.(1)

اين همان چيزى است كه امام(عليه السلام) در مورد ايجاد نفاق و تفرقه ميان مردمى كه همه متحد بودند اشاره فرمود.

 

 


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 9، ص 315 .

[ 286 ]

 

[ 287 ]

 

 

219

 

 

 

لَمّا مَرَّ بِطَلْحَةِ بْنِ عَبْدِاللهِ وَ عَبْدِالرَّحْمنِ بْنِ عَتّابِ بن أُسَيْد

وَ هُما قَتيلانِ يَوْمَ الْجَمَلِ

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

اين سخن را هنگامى فرمود كه در روز جنگ جمل از كنار كشته طلحة بن عبدالله و عبدالرحمن بن عتّاب بن اسيد عبور كرد.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

اين سخن كوتاه كه مرحوم سيّد رضى آن را از سخن مشروح ترى گزينش كرده، در واقع سه نكته را بيان مى كند: يكى اظهار تأسّف امام نسبت به قتل طلحه كه نمى بايست با آن همه سوابقى كه در اسلام داشت اين مسير غلط را مى پيمود و سرانجام در قيامى شيطانى كشته مى شد و در زير اين آسمان غريبانه مى افتاد.

ديگر اينكه سردمداران جنگ جمل كه خازنان بيت المال بصره و شيعيان امام


1. سند خطبه:

اين سخن را ابوالفرج اصفهانى در اغانى و مبرّد در كامل و ابن عبد ربّه در عقد الفريد و ابن اثير در نهايه نقل كرده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 135)

[ 288 ]

را كشته بودند سرانجام به مجازات خود رسيدند.

و سوم اينكه آنها (و امثال آنان) سوداى چيزى را در سر داشتند كه اهليّت آن را نداشتند.

[ 289 ]

 

 

لَقَدْ أَصْبَحَ أَبُو مُحَمَّد بِهذَا الْمَكَانِ غَرِيباً! أَمَا وَ اللّهِ لَقَدْ كُنْتُ أَكْرَهُ أَنْ تَكُونَ قُرَيْشٌ قَتْلَى تَحْتَ بُطُونِ الْكَوَاكِبِ! أَدْرَكْتُ وَتْرِي مِنْ بَنِي عَبْدِ مَنَاف، وَ أَفْلَتَتْنِي أَعْيَانُ بَنِي جُمَحَ، لَقَدْ أَتْلَعُوا أَعْنَاقَهُمْ إِلَى أَمْر لَمْ يَكُونُوا أَهْلَهُ فَوُقِصُوا دُونَهُ!

 

ترجمه

ابومحمد (طلحه) در اين مكان، غريب مانده است (و جسد بى جانش در وسط بيابان افتاده) بدانيد به خدا قسم، من خوش نداشتم كه اجساد قريش (پيشگامان) در زير اين آ سمان بر روى زمين افتاده باشد (ولى جاه طلبى و پيمان شكنى آنها كارشان را به اينجا رساند) من سزاى «بنى عبد مناف» را دادم (و خون شيعيانم را كه به هنگام ورود به بصره و غارت بيت المال ريخته بودند، قصاص كردم) ولى رؤساى قبيله «بنى جمح» از دست من گريختند، آنها به سوى امرى گردن كشيده بودند كه اهليّت آن را نداشتند و پيش از آنكه به آن برسند گردنهايشان شكسته شد!

 

شرح و تفسير

صحنه اى دردناك بعد از جنگ جمل

همان گونه كه گذشت، امام(عليه السلام) اين سخن را هنگامى گفت كه بعد از پايان جنگ جمل از كنار جسد طلحة بن عبدالله و عبدالرحمن بن عتاب كه غريبانه به روى خاك افتاده بودند گذشت.

طلحة بن عبدالله همان طلحه، صحابى معروف پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است كه بعد از

[ 290 ]