بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

شرح و تفسير

لزوم همكارى در اداى حقوق

امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه پس از توصيه هايى كه درباره حقوق والى و رعيت در بخش پيشين گذشت، نخست همه اعمّ از والى و رعيت را به همكارى و تعاون دعوت كرده، آنگاه به سه اصل مهم اجتماعى اشاره مى كند:

در قسمت اوّل مى فرمايد: «بر همه شما لازم است يكديگر را به اداى حقوق سفارش و نصيحت كنيد و در انجام آن به هم كمك نماييد»; (فَعَلَيْكُمْ بِالتَّنَاصُحِ فِي ذلِكَ، وَ حُسْنِ التَّعَاوُنِ عَلَيْهِ).

سپس به سراغ بيان آن سه اصل مهم مى رود: نخست براى اينكه افراد مغرور نشوند و گمان نبرند وظيفه خود را در اين زمينه به خوبى انجام داده اند و در نتيجه از حركت بازايستند مى فرمايد: «هيچ كس ـ هر چند براى به دست آوردن خشنودى خدا كاملا كوشا باشد و در اين راه پيوسته تلاش كند ـ نمى تواند حق اطاعتى را كه شايسته مقام خداوند سبحان است بجا آورد (بنابراين هر چه در اين راه تلاش كند كم است) ولى از حقوق واجب الهى بر بندگان اين است كه به قدر توان خود در خيرخواهى و نصيحت ديگران بكوشند و براى اقامه حق در ميان مردم همكارى كنند»; (فَلَيْسَ أَحَدٌ ـ وَ إِنِ اشْتَدَّ عَلَى رِضَى اللّهِ حِرْصُهُ، وَ طَالَ فِي الْعَمَلِ اجْتِهَادُهُ ـ بِبَالِغ حَقِيقَةَ مَا اللّهُ سُبْحَانَهُ أَهْلُهُ مِنَ الطَّاعَةِ لَهُ. وَ لكِنْ مِنْ وَاجِبِ حُقُوقِ اللّهِ عَلَى عِبَادِهِ النَّصِيحَةُ بِمَبْلَغِ جُهْدِهِمْ، وَ التَّعَاوُنُ عَلَى إِقَامَةِ الْحَقِّ بَيْنَهُمْ).

اين يك اصل كلى است كه انسان هرگاه از كار خود به طور كامل راضى شود و هيچ نقص و خللى در آن نداند، از حركت باز مى ايستد و مركب او در مسير تكامل متوقف مى شود. واقع امر نيز چنين است كه پيشرفت و تكامل و جلب رضاى خداوند، حدّ و مرزى ندارد كه انسان به آن قانع شود. هميشه بايد به تقصير اعتراف كرد و همواره بايد تلاش نمود، بنابراين هيچ كس بى نياز از

[ 251 ]

نصيحت ديگران نيست، زيرا نقصها وكوتاهيها در نظر ديگران بهتر خودنمايى مى كند و حبّ ذات، مانع از آن است كه انسان نقص خود را ببيند.

در حديث مشروحى مى خوانيم: «هنگامى كه به امام سجاد على بن الحسين(عليه السلام)عرض كردند چرا اين همه براى عبادت پروردگار به خود رنج و زحمت مى دهى با اينكه پاره تن پيامبر(صلى الله عليه وآله) و فرزندزاده او هستى؟ امام(عليه السلام) اشاره به عبادات بسيار سخت و سنگين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) كرد و فرمود: همين سؤالى را كه از من پرسيديد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)پرسيدند و آن حضرت در پاسخ فرمود: به خدا سوگند اگر تمام اعضاى من در اين راه قطعه قطعه شود و اشك چشمانم بر سينه ام جارى شود، هرگز عُشرى از اعشار و كمى از بسيار از شكر يك نعمت او را نمى توانم به جا آورم».(1)

سپس امام(عليه السلام) در بيان آن دو اصل ديگر اجتماعى مى فرمايد: «هيچ كس ـ هر اندازه مقام و منزلتش در حق بزرگ باشد و فضيلتش در دين سابقه دار، برتر از آن نيست كه در انجام حقى كه خدا بر عهده او گذارده، بى نياز از كمك ديگران باشد و نيز هيچ كس ـ هر چند مردم او را كوچك بشمارند و با ديده حقارت به او بنگرند ـ كمتر از آن نيست كه به ديگران در راه انجام حق كمك كند يا به او در اين راه كمك شود»; (وَ لَيْسَ امْرُؤٌ ـ وَ إِنْ عَظُمَتْ فِي الْحَقِّ مَنْزِلَتُهُ، وَ تَقَدَّمَتْ فِي الدِّينِ فَضِيلَتُهُ ـ بِفَوْقِ أَنْ يُعَانَ عَلَى مَا حَمَّلَهُ اللّهُ مِنْ حَقِّهِ. وَ لاَ امْرُؤٌ ـ وَإِنْ صَغَّرَتْهُ النُّفُوسُ، وَ اقْتَحَمَتْهُ(2) الْعُيُونُ ـ بِدُونِ أَنْ يُعِينَ عَلَى ذلِكَ أَوْ يُعَانَ عَلَيْهِ).

اشاره به اينكه همه بايد اين حقيقت را درك كنند كه هيچ يك از اقويا و ضعفا در صحنه اجتماع، از ديگرى بى نياز نيستند. خداوند همه نيروها را به يك نفر نداده و در هر سرى ذوقى و فكرى و در هر تنى قدرتى و نيرويى آفريده است;


1. بحارالانوار، ج 46، ص 56، ح 10 .

2. «اقتحمت» از ريشه «اقتحام» به معناى پنهان شدن يا بى مطالعه وارد كارى گشتن و نيز به معناى كوچك و بى ارزش شمردن است و ريشه اصلى آن «قحم» بر وزن «فهم» به معناى نسنجيده دست به كارى زدن است.

[ 252 ]

خواه كوچك باشد يا بزرگ، بنابراين كسانى كه از نظر فكر و مديريت و توان جسمى قوى هستند، هرگز نبايد خود را بى نياز از كمك ضعيف ترين افراد جامعه بشمارند. همان گونه كه افرادضعيف و به ظاهر ناتوان نبايد تصوّر كنند نقشى در اداره جامعه به هيچ صورت ندارند. در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) از پيامبراسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرمود: «غَريبان: كَلِمَةُ حِكْمَة مِنْ سَفيه فَاقْبَلُوها وَ كَلِمَةُ سَفَه مِنْ حَكيم فَاغْفِرُوها فَإِنَّهُ لا حَكيمَ إلاّ ذُو عَثْرَة وَ لا سَفيةَ إلاّ ذُو تَجْرِبَة; دو چيز عجيب است: نخست سخن حكمت آميزى كه از شخص سفيهى صادر مى شود، پس آن را بپذيريد و ديگر سخن ابلهانه اى كه گاه از دانشمندى صادر مى شود، پس آن را بر او ببخشيد، زيرا هيچ دانشمندى خالى از لغزش و هيچ سفيهى خالى از تجربه نيست».(1)

تاريخ نيز اين گونه حوادث را بسيار به خاطر دارد; از جمله اينكه:

در دوران معتصم عباسى يكى از سربازان رومى زن مسلمانى را به اسيرى گرفته بود، سيلى محكمى به صورت آن زن زد، زن مسلمان به صداى بلند فرياد زد «وامعتصماه» و خليفه وقت را به يارى طلبيد، سرباز رومى با تمسخر به او گفت: آرى! الآن معتصم بر اسب ابلق سوار مى شود و به يارى تو مى آيد و دوباره سيلى محكمى به او زد.

اين حادثه در قلعه «عموريّه» در مرز كشور اسلام و روم واقع شد، كسى اين خبر را به معتصم رسانيد، معتصم ناراحت شد. از آن مرد پرسيد قلعه عموريّه در كدام سمت واقع شده؟ آن مرد سمت آن را به معتصم نشان داد. معتصم رو به آن سمت كرد و با صداى بلند گفت: لبّيك اى زن ستم ديده مظلوم! به خدا قسم صداى تو را شنيدم و به يارى ات مى شتابم.

سپس دستور داد لشكر عظيمى آماده حركت به طرف قلعه عموريّه شود.


1. بحارالانوار، ج 2، ص 44 .

[ 253 ]

سربازان رومى نيز با خبر شدند و قلعه را محكم در اختيار گرفتند.

سپاه اسلام مدّتى قلعه را محاصره كرده; ولى موفق به تسخير آن نشدند; قلعه بسيار محكم و مدافعان سرسختى داشت.

معتصم كه شخصاً در آن جنگ شركت كرده بود شبى از شبها با لباس مبدّل در ميان سربازان و خيمه هاى آنها گردش مى كرد آهنگرى را ديد كه در آن وقت شب مشغول كار است و نعل اسب مى سازد و شاگرد جوانى داشت كه چون پتك خود را روى آهنهاى سرخ مى كوبيد، مى گفت اين پتك بر كلّه معتصم! و چند بار اين جمله را تكرار كرد.

استاد آهنگر كه از شنيدن اين سخن ناراحت شده بود، به شاگردش گفت پسر! تو با اين سخنانت ما را گرفتار خواهى كرد! تو را با معتصم چكار؟!

شاگرد آهنگر گفت معتصم مرد بى تدبيرى است اين همه نيرو دارد نمى تواند قلعه عموريّه را فتح كند اگر يك روز فرماندهى لشكر را به من بسپارد غروب آن روز در قلعه خواهم بود.

معتصم از شنيدن اين سخن شاگرد آهنگر سخت تعجب كرد به مأمورانش گفت مراقب او باشيد و صبح، او را نزد من آوريد، هنگامى كه او را نزد معتصم آوردند گفت: سخنانى از تو به من رسيده كه بسيار شگفت آور است. شاگرد آهنگر گفت: درست است; ولى اگر اجازه دهى من به فضل خدا قلعه عموريّه را در يك روز فتح مى كنم.

معتصم فرماندهى لشكر را موقتاً به او سپرد.

شاگرد آهنگر تمام تيراندازهاى سپاه را احضار و گروهى را كه در تيراندازى قوى تر بودند انتخاب كرد و آنها را به پشت ديوار قلعه آورد، قلعه ساختمان مخصوصى داشت. قسمتهاى پايين و بالا هر دو سنگ بود; ولى در وسط از الوار درختهاى ساج به طور تمام ديوار قلعه به عرض سه وجب استفاده كرده بودند و

[ 254 ]

آن چوبها به صورت نوار سياهى در تمام طول ديوار خودنمايى مى كرد و از شگفتيهاى چوب ساج اين است كه در برابر آتش حساس است و زود مشتعل مى شود.

شاگرد آهنگر دستور داد كوره هاى آهنگرى را در كنار ديوار قلعه به كار بيندازند و نوك فلزّى تيرها را در آتش سرخ كنند و به تيراندازان دستور داد خط سياه چوبى سرتاسرى را نشانه تيرهاى گداخته خود قرار دهيد و اگر كسى تيرش به خطا برود مجازاتش مرگ است.

تيراندازان طبق دستور او نوار چوبى را نشانه رفتند طولى نكشيد كه الوارهاى ساج مشتعل شد و آتش عظيمى از آن برخاست و ديوار قلعه فرو ريخت و لشكر، تكبيرگويان وارد قلعه شدند. در اين هنگام ديدند معتصم كه بر اسب ابلقى سوار است و خوشحال وارد قلعه شد. زن سيلى خورده و سرباز سيلى زننده را احضار كرد و به آن زن گفت: آيا معتصم نداى تو را لبيك گفت؟ و به آن سرباز گفت: من تو را نمى كشم، ولى تا عمر دارى بايد غلام اين زن باشى!(1)

 

نكته

حكومتهاى مردمى

در جهان امروز سخن از حكومتهاى مردمى بسيار است; ولى چون فاقد عنصر معنوى و تقواى سياسى است، غالباً منجّر به ديكتاتوريهاى مرئى و نامرئى مى شود كه فقط حافظ منافع زورمندان و غاصبان حطام است.

گفتيم نامرئى، از اين جهت كه زورمندان با استفاده از وسائل پيشرفته اجتماعى و بمبارانهاى تبليغاتى به شستشوى افكار توده هاى مردم مى پردازند و آراى آنها را با وعده هاى دروغين به نفع خود مصادره مى كنند كه نمونه روشن آن


1. الفتوحات الاسلاميّة، ج 1، ص 286. (طبق نقل كتاب گفتار فلسفى، جوان، ج 1، ص 227).

[ 255 ]

دموكراسى آمريكايى در عصر ماست.

افزون بر اين،آراى اين حكومتها در بهترين صورت حكومت، نصف به علاوه يك است كه نتيجه آن صف بندى ميان قشر حاكم و نصف منهاى يك است.

در عصر خود بارها حكومتهايى را ديده ايم كه با انتخابات آزاد مردم سر كار آمده اند; ولى چون در جهت منافع جهانخواران قرار نداشته اند با وسايل مختلف براى خارج كردن آنها از صحنه كوشيده اند و در بسيارى از موارد موفق شده اند.

تمام اينها به خاطر آن است كه عنصر معنوى كه شرط اساسى است در اين حكومتهاى صد در صد مادى وجود ندارد و مسئوليتى در برابر خداوند احساس نمى كنند.

آنچه در كلام نورانى امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه آمده، حكومت مردمى را در بهترين شكل نشان مى دهد:

نخست به سراغ عنصر معنوى حكومت مى رود و به همگان يادآور مى شود كه آن قدر شما غرق نعمتهاى خداوند هستيد كه هر چه در اطاعت او بكوشيد، عُشرى از اعشار شكر او را نمى توانيد بجا آوريد.

آنگاه به زمامداران توصيه مى كند كه هر قدر فكر شما قوى و علم شما فراوان و صاحب تجربه و هوش سرشار باشيد، بى نياز از كمكهاى فرد فرد مردم نيستيد. بايد همه را در حكومت خود سهيم كنيد و از آنها يارى بطلبيد.

سپس به آحاد مردم گوشزد مى كند كه شما در هر حدّ و پايه اى از علم و دانش و سنّ و سال هستيد، خود را از شركت در اداره اجتماع جدا نسازيد و به اين ترتيب همگان بايد دست به دست هم دهند و با تكيه بر عنصر تقوا حكومتى كه مورد رضاى خلق و خالق است، به وجود آورند.(1)


1. در ايّامى كه اين سطور نگاشته مى شود دو حادثه مهم جهان اسلام را تكان داد:

نخست حادثه اهانت دردآور به ساحت قدس پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بود و آن عكسهاى بسيار زننده و شرم آورى بود كه در مطبوعات غربى به طور گسترده انتشار يافت; از كشور دانمارك شروع شد و سپس به اكثر كشورهاى اروپايى گسترش يافت; هنگامى كه مسلمانان جهان از اين فاجعه با خبر شدند، فرياد اعتراض برآوردند و تمام دنيا را از اين فرياد پر كردند و كالاهاى اين گونه كشورها را تحريم نمودند، به گونه اى كه دشمنان وحشت كردند و عقب نشينى نمودند و به اصطلاح از درِ عذرخواهى وارد شدند.

حادثه دوم اهانت شديدترى بود كه با ساحت قدس حريم شريف عسكريين كردند; يك روز مسلمانان از خواب بيدار شدند (چهارشنبه سوم اسفند 1384) و با خبر گشتند كه ايادى استعمار و استكبار و مزدوران وحشى آنها آن بارگاه ملكوتى را به تلّ خاكى مبدّل ساخته، گنبد و حرم را با موادّ منفجره در يك توطئه از پيش طراحى شده، ويران كرده اند. فرياد عظيم ديگرى نه تنها از شيعيان و عاشقان اهل بيت، بلكه در تمام دنياى اسلام برخاست و موجى از خشم و نفرت نسبت به عاملان اين كار كه هدفشان به يقين ايجاد جنگ داخلى در ميان مسلمانان بود، برانگيخت.

قابل توجّه اينكه همه اين امور به خاطر مبارزه با حكومتهاى مردمى بود كه در عراق و فلسطين روى كار آمده بودند. «اَللّهُمَّ فَرِّقْ جَمْعَهُمْ وَ شَتِّتْ شَمْلَهُمْ وَخُذْهُمْ أخْذَ عَزيز مُقْتَدِر».

[ 256 ]

 

[ 257 ]

 

 

بخش چهارم

فَأجابَهُ(عليه السلام) رَجُلٌ مِنْ أصْحابِهِ بِكَلام طَويل، يَكْثُرُ فيهِ الثَّناءَ عَلَيْهِ، وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَطاعَتَهُ لَهُ; فَقالَ(عليه السلام):

إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلاَلُ اللّهِ سُبْحَانَهُ فِي نَفْسِهِ، وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ، أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ ـ لِعِظَمِ ذلِكَ ـ كُلُّ مَاسِوَاهُ، وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ كَانَ كَذلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَى أَحَد إِلاّ ازْدَادَ حَقُّ اللّهِ عَلَيْهِ عِظَماً.وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالاَتِ الْوُلاَةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ، أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ، وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الاِْطْرَاءَ، وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ; وَ لَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللّهِ ـ كَذلِكَ، وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَاءِ. وَ رُبَّما اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلاَءِ، فَلاَ تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاء، لاِِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوق لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، وَ فَرَائِضَ لاَبُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا.

 

ترجمه

هنگامى كه سخن امام(عليه السلام) به اينجا رسيد يكى از يارانش به پا خاست و باگفتارى طولانى كه در آن مدح و ثناى فراوانى نسبت به امام(عليه السلام) بود آن حضرت را ستود و اطاعت كامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام كرد و امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: سزاوار است كسى كه جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظيم است ـ به موجب آن عظمت ـ همه چيز جز خدا در نظرش كوچك جلوه كند، و از همه سزاوارتر نسبت به اين امر، كسى است كه

[ 258 ]

نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وى فراوان; زيرا هر قدر نعمت خدا بر كسى بيشتر شود حق وى بر او فزونتر مى گردد.

(بدانيد!) از بدترين و سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردم صالح اين است كه گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و كار آنها را بر نوعى برترى جويى حمل كنند، من خوش ندارم كه اين فكر در ذهن شما جولان كند كه مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم. من بحمدالله چنين نيستم و به فرض كه من (به مقتضاى طبيعت بشرى) مدح و ثنا را دوست مى داشتم، آن را به سبب خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترك مى كردم. خداوندى كه با عظمت و كبرياييش از همه سزاوارتر براى ثنا و ستايش است.

بسيار مى شود كه مردم، ستودن افراد را به جهت تلاشهايشان (در اداى حق) شيرين مى شمرند (ممكن است اين امر براى شما ايرادى نداشته باشد، ولى من از شما مى خواهم كه) مرا با سخنان زيباى خود به جهت اينكه در پيشگاه خداوند و نزد شما به سبب احساس مسئوليت الهى حقوقتان را ادا كرده ام نستاييد (چرا كه) هنوز در اداى آنها به طور كامل فراغت نيافته ام و واجباتى كه بر عهده دارم كاملا به مرحله اجرا در نيامده است.

 

شرح و تفسير

در برابر انجام وظيفه مرا ستايش نكنيد!

«هنگامى كه سخن امام(عليه السلام) به آخر جمله بخش گذشته رسيد يكى از يارانش (به پا خاست و) با گفتارى طولانى كه در آن مدح و ثناى فراوانى نسبت به امام(عليه السلام)بود آن حضرت را ستود، و اطاعت كامل خود را در همه حال نسبت به آن حضرت اعلام كرد»; (فَأَجابَهُ(عليه السلام) رَجُلٌ مِنْ أصْحابِهِ بِكَلام طَويل، يَكْثُرُ فيهِ الثَّناءَ عَلَيْهِ، وَ يَذْكُرُ سَمْعَهُ وَطاعَتَهُ لَهُ; فَقالَ(عليه السلام):).

[ 259 ]

در اينكه اين شخص چه كسى بود؟ شارحان نهج البلاغه پاسخى به اين سؤال نداده اند; ولى مرحوم كلينى در كافى گفتگوى مشروح و مفصّل و بسيار پرمعنايى را كه ميان اين مرد و اميرمؤمنان على(عليه السلام) چند بار ردّ و بدل شده ذكر كرده است. سپس مى گويد: بعد از پايان اين كلام، كسى آن مرد را نديد.(1) به همين دليل مرحوم علامه مجلسى احتمال مى دهد كه اين مرد حضرت خضر بوده كه در موارد حسّاسى به سراغ آن حضرت مى آمد و انجام وظيفه مى كرد و سپس از چشمها پنهان مى شد.

به هر حال اين مرد كه بود طبق روايت كافى در يكى از سخنانش عرضه مى دارد: «اى اميرمؤمنان! تو امير ما هستى و ما رعيّت تو. خداوند به وسيله تو ما را از ذلّت خارج كرد و با عزيز ساختن تو غل و زنجير اسارت را از بندگانش برگرفت. آنچه مى پسندى دستور ده و آنچه اختيار مى كنى امر كن! تو سخنگوى راستگويى هستى و حكمران موفق و زمامدار لايق. ما هرگز نافرمانى تو را جايز نمى شمريم و علم هيچ كس را قابل مقايسه با علم تو نمى دانيم، قدر ومنزلت تو نزد ما بسيار والا و فضل تو بسيار عظيم است».(2)

امام(عليه السلام) پاسخ مشروحى به او داد و او نيز مجدّداً به مدح و ستايش آن امام همام پرداخت و چند بار اين قضيه تكرار شد و همان گونه كه گفتيم بعد از اين مطلب آن مرد ناپديد شد.

به هر حال آنچه در نهج البلاغه آمده است چنين است كه امام(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «سزاوار است كسى كه جلال خدا در نظرش بزرگ و مقام او در قلبش عظيم است ـ به موجب آن عظمت ـ همه چيز جز خدا در نظرش كوچك جلوه كند»; (إِنَّ مِنْ حَقِّ مَنْ عَظُمَ جَلاَلُ اللّهِ سُبْحَانَهُ فِي نَفْسِهِ، وَ جَلَّ مَوْضِعُهُ مِنْ قَلْبِهِ، أَنْ يَصْغُرَ عِنْدَهُ ـ لِعِظَمِ ذلِكَ ـ كُلُّ مَاسِوَاهُ).


1. كافى، ج 8، ص 355. (روضه كافى).

2. همان مدرك.

[ 260 ]

اين معنا با توجّه به اينكه ذات خداوند وجودى است بى پايان از هر نظر، و نامحدود از نظر قوّت و قدرت، و ما سوى الله همگى قطره كوچكى در برابر اين درياى عظيم بى كران هستند، كاملا روشن مى شود همان گونه كه در خطبه همّام نيز در صفات متقيان آمده است: «عَظُمَ الْخالِقُ في أنْفُسِهِمْ فَصَغُرَ ما دُونَهُ في أعْيُنِهِمْ; خداوند در دل آنها به عظمت جلوه كرده، لذا ما سوى الله در چشم آنها حقير و كوچك است».

كسى كه چشم بر چشمه خورشيد دوخته، شمع كم نورى در نظر او ناچيز است.

سپس امام(عليه السلام) اضافه مى فرمايد: «و از همه سزاوارتر نسبت به اين امر كسى است كه نعمت خدا بر او بزرگ است و احسان او بر وى فراوان; زيرا هر قدر نعمت خدا بر كسى بيشتر شود حقّش بر او فزونتر مى گردد»; (وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ كَانَ كَذلِكَ لَمَنْ عَظُمَتْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَيْهِ، وَ لَطُفَ إِحْسَانُهُ إِلَيْهِ، فَإِنَّهُ لَمْ تَعْظُمْ نِعْمَةُ اللّهِ عَلَى أَحَد إِلاّ ازْدَادَ حَقُّ اللّهِ عَلَيْهِ عِظَماً).

اين سخن در واقع پاسخى است بر ثناخوانى آن مرد علاقه مند به مولا كه گمان نكن اين سخنان مرا به كبر و غرور وا مى دارد. اوّلا من خدا را به عظمت شناخته ام و ماسوى الله در نظرم خُرد و صغير است. ثانياً من مشمول نعمتهاى فراوانى هستم و به همان نسبت بايد در برابر ولىّ نعمتم خاضع تر از ديگران باشم.

آنگاه امام(عليه السلام) در تكميل و تأكيد اين سخن مى افزايد: «(بدانيد!) از بدترين و سخيف ترين حالات زمامداران نزد مردم صالح اين است كه گمان برده شود آنها دوست دار تفاخرند و كار آنها را بر نوعى برترى جويى حمل كنند، من خوش ندارم كه اين فكر در ذهن شما جولان كند كه مدح و ستايش را دوست دارم و از شنيدن آن لذت مى برم. من بحمدالله چنين نيستم»; (وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ(1) حَالاَتِ


1. «اسخف» از ريشه «سخف» بر وزن «قفل» و «سخافت» به معناى ضعف عقل و نادانى است.

[ 261 ]

الْوُلاَةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ، أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ، وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ، وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الاِْطْرَاءَ(1)، وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ; وَ لَسْتُ ـ بِحَمْدِ اللّهِ ـ كَذلِكَ).

درست است كه طبق بعضى از احتمالات، گوينده آن مدح و ثنا حضرت خضر(عليه السلام)بوده و او جز به حق سخن نمى گفته و آنچه درباره امام(عليه السلام) بيان داشته در امام وجود داشته حتى بالاتر از آن; ولى امام(عليه السلام) به اين نكته اصولى اشاره مى فرمايد كه من حتى از ثناى به حق نيز خشنود نيستم، چرا كه ممكن است اثر نامطلوبى در شنوندگان داشته باشد و آنها گمان كنند او دوستدار چنين سخنانى است و داراى كبر و فخر و خودبرتربينى است كه رابطه امام با امّت را تحت تأثير نامطلوب خود قرار مى دهد.

سپس مى افزايد: «و به فرض كه من (به مقتضاى طبيعت بشرى) مدح و ثنا را دوست مى داشتم، آن را به جهت خضوع و تواضع در برابر خداوند سبحان ترك مى كردم. همان خداوندى كه به جهت عظمت و كبرياييش از همه سزاوارتر براى ثنا و ستايش است»; (وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَاءِ).

آنگاه به نكته سومى اشاره مى فرمايد كه قطع نظر از اينكه من ذاتاً ثناخوانى را ناخوش دارم و اگر آن را دوست مى داشتم به جهت عظمت خداوند كه از همه شايسته تر به مدح و ثناست ترك مى كردم، مدح و ثنا بايد در برابر كار نيكى باشد كه پايان گرفته است در حالى كه من هنوز از اداى همه حقوق شما فراغت نيافته ام، مى فرمايد: «بسيار مى شود كه مردم ستودن افراد را، به جهت تلاشهايشان (در اداى حقوق) شيرين مى شمرند (ممكن است اين امر براى شما ايرادى


1. «اطراء» از ريشه «طراوة» به معناى تر و تازه بودن است و هنگامى كه به باب افعال مى رود معناى ثناخوانى و مدح كردن مى يابد. گويى كسى مى خواهد با مدح خود، شخصى را تر و تازه نگهدارد.

[ 262 ]

نداشته باشد، ولى من از شما مى خواهم كه) مرا با سخنان زيباى خود به جهت اينكه در برابر خداوند و نزد شما از ترس مسئوليت الهى حقوقتان را ادا كرده ام نستاييد (چرا كه) هنوز از اداى آنها به طور كامل فراغت نيافته ام و واجباتى كه بر عهده دارم كاملا به مرحله اجرا در نيامده است»; (وَ رُبَّما اسْتَحْلَى النَّاسُ الثَّنَاءَ بَعْدَ الْبَلاَءِ، فَلاَ تُثْنُوا عَلَيَّ بِجَمِيلِ ثَنَاء، لاِِخْرَاجِي نَفْسِي إِلَى اللّهِ سُبْحَانَهُ وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ فِي حُقُوق لَمْ أَفْرُغْ مِنْ أَدَائِهَا، وَ فَرَائِضَ لاَبُدَّ مِنْ إِمْضَائِهَا).

در نسخه موجود در متن بالا «وَ إِلَيْكُمْ مِنَ التَّقِيَّةِ» آمده است كه اشاره به خداترسى امام(عليه السلام) در طريق اداى حقوق مردم است; ولى در بعضى از نسخ نهج البلاغه و همچنين در متن كافى «بقيّه» آمده است كه مفهومش اين است: هنوز بقايايى از حقوق شما بر من باقى مانده كه بايد در اداى آن بكوشم.

امام(عليه السلام) در اين عبارت نهايت بزرگوارى خود را نشان داده، از يك سو بى اعتنايى به ثناخوانى و از سوى ديگر نهايت خضوع در برابر پروردگار و از سوى سوم، اعتراف به عدم اداى حقوق به طور كامل را بيان مى كند، چيزى كه در كمتر پيشوايى در طول تاريخ مى توان يافت.

 

نكته ها

1. مدح و ثناخوانى

مدح و تمجيد و ثناخوانى نسبت به ديگران بردو گونه است: گونه اى از آن مثبت و سازنده و سبب دلگرمى خادمان و يأس خائنان و پيشرفت جامعه است. بخش ديگرى سبب تخريب و عقب افتادگى و تقويت شوكت ظالمان است.

قسم اوّل داراى سه شرط است: نخست اينكه «مُدِحَ مَنْ يَسْتَحَقُّ الْمَدْحَ; آن كس كه سزاوار مدح و ثناست، مدح و ستايش شود». شرط دوم اين است كه مدح از حدّ تجاوز نكند. شرط سوم اينكه هدف گوينده تقرّب به شخص ممدوح و

[ 263 ]

رسيدن به منافع نامشروع خود نباشد.

در روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «إِذا مُدِحَ الْفاجِرُ اهْتَزَّ الْعَرْشَ وَ غَضِبَ الرَّبُّ; هرگاه شخص فاجر مدح و ستايش شود، عرش خدا به لرزه در مى آيد و خداوند غضب مى كند».(1)

در حديث ديگرى آمده است: «اَلثَّناءُ بِأَكْثَرِ مِنَ الاِْسْتِحْقاقِ مَلَقٌ وَالتَّقْصيرُ عَنِ الاِْسْتِحْقاقِ عَيٌّ أَوْ حَسَدٌ; مدح و ستايش بيش از استحقاق تملّق است و كمتر از آن ناتوانى (در اداى سخن) است يا حسد».(2)

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه بايد ظرفيت شخص ممدوح در نظر گرفته شود; مبادا مدح و ستايش سبب غرور او گردد و از مسير حق منحرف شود، همان گونه كه در جمله ديگرى از كلمات قصار مولا مى خوانيم: «رُبَّ مَفْتُون بِحُسْنِ الْقَوْلِ فيهِ; چه بسيار اشخاصى كه به واسطه مدح و تمجيد، گرفتار فريب و فتنه مى شوند».(3)

بى شك در صورتى كه همه اين جهات در نظر گرفته شود، مدح و ستايش نشانه قدردانى و حق شناسى و سبب تشويق نيكوكاران و صالحان مى شود.

در دنياى امروز نيز جلسات فراوانى براى نكوداشت خادمان پرسابقه جامعه، عالمان بزرگ و نيكوكاران ممتاز گرفته مى شود و هر سال سعى مى كنند به نويسندگان بهترين كتاب سال، كارگران و كشاورزان نمونه و يا پيام آوران صلح و دوستى در جهان، جوايزى اهدا و از آنان قدردانى كنند كه اگر رنگ و بوى سياسى پيدا نكند و روابط بر ضوابط حاكم نگردد و آن شرط سوم كه در بالا به آن اشاره شد; يعنى حسن نيّت كارگردانان حفظ گردد، به يقين آثار بسيار ارزنده اى دارد.


1. بحارالانوار، ج 74، ص 152 .

2. نهج البلاغه، كلمات قصار، 347 .

3. همان مدرك، 462 .

[ 264 ]

ولى نوع دوم، درست در مقابل آن است; يعنى هنگامى كه افراد نالايق، مورد مدح و تمجيد قرار گيرند و يا افراد لايق، بيش از حد، ثناخوانى شوند و يا عوامل سياسى و حب و بغضها و منافع شخصى، انگيزه اين كار مى شود، بدكاران تشويق مى شوند و افراد فاضل، لايق و نيكوكار مأيوس مى گردند; متملّقان يكّه تاز ميدان اجتماع مى شوند و صادقان منزوى مى گردند.

در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «إيّاكَ وَ الْمَلَقُ فَإنَّ الْمَلَقَ لَيْسَ مِنْ خَلائِقِ الاِيمانِ; از تملّق بپرهيز كه با ايمان سازگار نيست».(1)

در حديث ديگرى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آمده است: «أُحْثُوا في وُجُوهِ الْمُدّاحينَ التُّرابَ; به صورت مداحان (متملّق) خاك بپاشيد».(2)

آخرين نكته اى كه در اين بيان فشرده ذكر آن را لازم مى دانيم اين است كه گاه مدح و ستايش جنبه مثبت دارد و واجد همه شرايط بالاست; ولى آثار نامطلوبى در افكار عمومى ايجاد مى كند و ممدوح، متّهم به دوست داشتن ثناخوانى مى شود كه در اينجا نيز از آن بايد اجتناب كرد و آنچه در خطبه بالا آمده، بيشتر از همين قبيل است.

 

2. زيانهاى تملّق گويى

همان گونه كه اشاره شد معناى تملّق، مدح و ثناى بيش از حدّ و گزافه گويى درباره فضايل افراد براى تقرّب جستن به آنها و استفاده از مواهب مادّى آنان است حتى ذكر اوصاف برجسته واقعى يك شخص بدون اشاره به نقاط ضعف، آن هم نوعى تملّق محسوب مى شود و گاه از اين فراتر مى رود و تملّق گويان نقاط ضعف را در لباس نقاط قوت بيان مى كنند. تملّق گويى بيشتر درباره ارباب


1. غررالحكم، 2696 .

2. من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 11 .

[ 265 ]

قدرت است و خطر بسيار بزرگى براى ولات و زمامداران و مديران محسوب مى شود، زيرا نخستين شرط مديريت آگاه بودن از واقعيّات مربوط به حوزه مديريت است و متملّقان بر روى واقعيّتها پرده مى افكنند و مشكلات را از نظر مديران و زمامداران مى پوشانند و از اين طريق مفاسد بى شمارى به بار مى آورند.

عجيب اين است كه زمامداران نالايق و گمراه نيز غالباً متملّقان را تشويق مى كنند، از حق گويى ناراحت مى شوند و از تملّق متملّقان احساس آرامشى كاذب و دردآفرين.

اميرمؤمنان على(عليه السلام) تملّق را بدترين درد يا درد بى درمان شمرده مى فرمايد: «أدوى الداء الصلف; بدترين درد تملّق گويى است»(1) (يكى از معانى صلف تملّق گويى و ديگرى خودستايى است).

در سخن ديگرى مى فرمايد: «إنَّما يُحِبُّكَ مَنْ لا يَتَمَلَّقَكَ; دوستان واقعى تو كسانى هستند كه به تو تملّق نمى گويند».(2)

نيز مى فرمايد: «لَيْسَ الْمَلَقُ مِنْ خُلُقِ الاَْنْبِياءِ; تملّق از اخلاق انبيا نيست».(3)

اين سخن را نيز نبايد فراموش كرد كه تملّق گاهى به صورت مستقيم و گاه غير مستقيم، گاه با نثر و گاه با شعر و گاهى با عمل، اجرا مى شود و آثار زيانبار همه يكسان است.


1. غررالحكم (طبق نقل ميزان الحكمة، ماده «ملق»).

2. همان مدرك.

3. همان مدرك.

[ 266 ]

 

 

بخش پنجم

فَلاَ تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَ لاَ تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَ لاَ تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ، وَ لاَ تَظُنُّوا بِيَ اسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَ لاَ الِْتمَاسَ إِعْظَام لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَو الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلاَ تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَة بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَة بِعَدْل، فَإِنِّي لَسْتُ في نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ، وَ لاَ آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعْلِي، إِلاَّ أَنْ يَكْفِيَ اللّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي، فَإِنَّما أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لاَرَبَّ غَيْرُهُ; يَمْلِكُ مِنّا مَا لاَ نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا، وَ أَخْرَجَنَا مِمَّا كُنَّا فِيهِ إِلَى مَا صَلَحَنَا عَلَيْهِ، فَأَبْدَلَنَا بَعْدَ الضَّلاَلَةِ بِالْهُدَى، وَ أَعْطَانَا الْبَصِيرَةَ بَعْدَ الْعَمَى.

 

ترجمه

با من آن گونه كه با زمامداران ستمگر سخن گفته مى شود، سخن نگوييد و آن گونه كه مردم خود را در برابر حاكمان تندخو و جبّار حفظ مى كنند محدود نسازيد و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نكنيد. هرگز درباره من گمان مبريد كه درباره حقى كه به من پيشنهاد مى كنيد كوتاهى كنم (يا ناراحت شوم) و هرگز خيال نكنيد من در پى بزرگ ساختن خويشتنم، زيرا كسى كه شنيدن حق يا پيشنهاد عدالت به او برايش سنگين باشد عمل به آن دو، براى او سخت تر و سنگين تر است، بنابراين از گفتن سخن حقّ يا مشورت عادلانه، خوددارى نكنيد، زيرا من (به عنوان يك انسان و نه به عنوان يك امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى دانم كه اشتباه كنم و از خطا در كارهايم ايمن نيستم مگر اينكه

[ 267 ]

خداوندى كه از من قادرتر است مرا از خطا حفظ كند. به يقين من و شما بندگان و مملوك پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست و آنچنان در وجود ما تصرّف دارد كه ما آن گونه، قدرت تصرف در خويش را نداريم. او ما را از آنچه در آن بوديم به سوى صلاح و رستگارى راهنمايى كرد، ضلالت را به هدايت تبديل نمود و بينايى را بعد از كوردلى به ما عطا فرمود.

 

شرح و تفسير

در برابر من نه غلق نه چاپلوسى!

همان گونه كه قبلا اشاره شد بخش مهمى از اين خطبه ناظر به بيان حقوق والى و رعيت است و بعد از آن كه يكى از حاضران برخاست و در يك ثناى جميل، آن حضرت را ستود، امام(عليه السلام) مسير خطبه را به بخش خاصى از حقوق والى و رعيت هدايت كرد و آن، ترك مدح و ثناخوانى براى ولات و زمامداران بود. سپس در اين بخش كه آخرين بخش خطبه است به يكى ديگر از آفات زمامداران و مردم مى پردازد و آن اينكه رابطه آنها با يكديگر رابطه تملّق و چاپلوسى و كتمان حقايق تلخ به جهت ناخوشايند بودن آن و ترك انتقاد سالم و سازنده است، مى فرمايد: «با من آن گونه كه با زمامداران ستمگر سخن گفته مى شود سخن نگوييد و آن گونه كه مردم خود را در برابر حاكمان تندخو و جبّار حفظ مى كنند محدود نسازيد و به طور تصنّعى و منافقانه با من رفتار نكنيد»; (فَلاَ تُكَلِّمُونِي بِمَا تُكَلَّمُ بِهِ الْجَبَابِرَةُ، وَ لاَ تَتَحَفَّظُوا مِنِّي بِمَا يُتَحَفَّظُ بِهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ(1)، وَ لاَ تُخَالِطُونِي بِالْمُصَانَعَةِ).

اشاره به اينكه افراد عادى هنگامى كه در برابر زمامداران جبّار قرار مى گيرند،


1. «بادره» از ريشه «بدور» بر وزن «غروب» در اصل به معناى شتاب كردن براى انجام كارى است و «بادره» به معناى حركات تند و خشن و آميخته با خطاست كه از شخص غضبناك سر مى زند.

[ 268 ]

شخصيت واقعى خود را پنهان مى سازند و از هرگونه نقد و شكايت و ايراد خوددارى مى كنند، مبادا مورد خشم آنها قرار گيرند و به عكس با مدّاحى و چاپلوسى و تملّق سعى دارند از شرّ آنها در امان بمانند و به همين دليل هرگز رخدادهاى واقعى جامعه براى آنها روشن نمى شود و همواره در چاه ضلالت و گمراهى و بى خبرى گرفتارند.

امام(عليه السلام) به همه مخاطبان خود اطمينان مى دهد كه در برابر حرف حساب و بيان مشكلات و انتقادها و شكايات هيچ مشكلى متوجّه آنها نخواهد شد، بلكه آزادند همه گفتنيها را در مسائل مربوط به حكومت و جامعه بگويند.

آرى! اين يكى از تفاوتهاى بارز حاكمان عدل و جور است. در كتاب عقد الفريد مى خوانيم هنگامى كه هارون در مكّه بر منبر خطبه مى خواند مردى برخواست و اين آيه را تلاوت كرد: «(كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لاَ تَفْعَلُونَ)(1); هرگاه سخنى بگوييد و عمل نكنيد خشم عظيم خداوند را بر مى انگيزد». هارون دستور داد يك صد تازيانه بر او زدند به گونه اى كه شب تا به صبح ناله مى كرد و مى گفت: مُردم مُردم! در همان كتاب آمده است كه وليد بن عبدالملك روز جمعه بر منبر بود تا خورشيد به زردى گراييد (وقت نماز تنگ شد) مردى برخاست و گفت: وقت نماز در انتظار تو نيست (و خورشيد تا پايان سخنرانى تو متوقف نمى شود) و خداوند تو را معذور نمى دارد! وليد گفت: راست گفتى; ولى كسى كه اين سخن را مى گويد نبايد در اينجا باشد محافظان من كجا هستند كه برخيزند و گردن او را بزنند.(2)

اين در حالى است كه بارها در تاريخ زندگى اميرمؤمنان على(عليه السلام) ديده ايم كه افراد منافقى همچون اشعث بن قيس و بعضى از خوارج، شديد اللحن ترين


1. يوسف، آيه 3 .

2. عقد الفريد، ج 1، ص 40 (طبق نقل شرح نهج البلاغه مرحوم شوشترى، ج 6، ص 447-448).

[ 269 ]

تعبيرات را در برابر آن حضرت داشته اند;ولى آن حضرت هرگز متعرض آنها نشد.

سپس در ادامه همين سخن مى فرمايد: «هرگز درباره من گمان مبريد كه درباره حقى كه به من پيشنهاد مى كنيد كوتاهى كنم (يا ناراحت شوم) و هرگز خيال نكنيد من در پى بزرگ ساختن خويشتنم، زيرا كسى كه شنيدن حق يا پيشنهاد عدالت به او برايش سنگين باشد عمل به آن دو براى او سخت تر و سنگين تر است»; (وَ لاَ تَظُنُّوا بِيَ اسْتِثْقَالاً فِي حَقٍّ قِيلَ لِي، وَ لاَ الِْتمَاسَ إِعْظَام لِنَفْسِي، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَو الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ، كَانَ الْعَمَلُ بِهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ).

اشاره به اينكه آنها كه توان شنيدن انتقاد را ندارند از انجام اصلاحات ناتوان ترند و بنابراين هر روز در ظلم و فساد بيشتر فرو مى روند.

آنگاه امام(عليه السلام) در تأكيد اين سخن، همه مخاطبان خود را به بيان صريح حق و ذكر مشكلات فردى و اجتماعى و تأكيد بر عدالت اجتماعى تشويق مى كند و مى فرمايد: «با توجّه به آنچه بيان كردم از گفتن سخن حقّ يا مشورت عادلانه، خوددارى نكنيد، زيرا من (به عنوان يك انسان و نه به عنوان يك امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى دانم كه اشتباه كنم و از خطا در كارهايم ايمن نيستم مگر اينكه خداوندى كه از من قادرتر است مرا از خطا حفظ كند»; (فَلاَ تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَة بِحَقٍّ، أَوْ مَشُورَة بِعَدْل، فَإِنِّي لَسْتُ في نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ، وَ لاَ آمَنُ ذلِكَ مِنْ فِعْلِي، إِلاَّ أَنْ يَكْفِيَ اللّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي).

جمله «فَإِنِّي لَسْتُ في نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِيءَ» دستاويز بعضى از مخالفان عصمت ائمه شده و سر و صداى زيادى درباره آن به راه انداخته اند. در حالى كه جمله «إِلاَّ أَنْ يَكْفِيَ اللّهُ مِنْ نَفْسِي» آن را به خوبى تفسير مى كند، زيرا مفهوم جمله اوّل اين است كه من به عنوان يك انسان، ايمن از خطا نيستم و مفهوم جمله دوم اين است كه به عنوان حفظ و حمايت الهى وضع ديگرى دارم شبيه آنچه قرآن مجيد درباره يوسف بيان كرده است، مى فرمايد: «(وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ

[ 270 ]