بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

رسانه هايى كه در اختيار دارند و به كمك منافقانى كه در هر جامعه اى ديده مى شوند، بر مردم مسلّط شده افكارشان را مى دزدند و آنها را فريب داده به دنبال خود مى كشانند.

امام(عليه السلام) در پايان اين بخش از خطبه مى فرمايد: «اين يكى از چهارگروه است»; (فَهذَا أَحَدُ الاَْرْبَعَةِ).

 

نكته ها

1. منافقان در عصر رسول خدا (صلى الله عليه وآله)

كسانى كه با قرآن آشنا هستند به خوبى مى دانند كه در سوره ها و آيات مختلف نكوهش شديدى از منافقان شده و اين نشان مى دهد كه آنها جمعيّت كمى نبودند و برنامه آنها از آنجا شروع شد كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به مدينه آمد و مورد استقبال گرم دو قبيله بزرگ اوس و خزرج قرار گرفت و حكومت اسلامى تشكيل شد.

امّا گروهى كه منافع خود را با ظهور اسلام در خطر ديدند به ظاهر، اسلام را پذيرفتند; ولى در واقع با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و آيين او دشمن بودند.

با اينكه منافقان سعى در استتار خويش داشتند، در لحظات حساس كه طوفانهاى سياسى و اجتماعى مىوزيد نقاب از چهره آنها كنار مى رفت و شناخته مى شدند، گاه با كناره گيرى از جنگ، گاه با طرح مسجد ضرار، گاه با جاسوسى براى مشركان در آستانه فتح مكّه و گاه از طريق دامن زدن به مسئله افك، چهره واقعى خود را نشان مى دادند.

مسأله نفاق بعد از فتح مكّه گسترش بيشترى پيدا كرد، زيرا ابوسفيان دشمن شماره يك اسلام و هواخواهان او از ترس جان، اسلام را ظاهراً پذيرفتند; ولى هر زمان در انتظار فرصتى براى ضربه زدن به آن بودند.

[ 151 ]

2. منافقان بعد از رسول خدا

بعد از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ميدان براى فعاليت گسترده تر منافقان گشوده شد و به گفته ابن ابى الحديد با انقطاع وحى و رحلت پيامبر اكرم، كسى نبود كه آنها را توبيخ كند و مردم را به پرهيز از آنان فراخواند، گاه با شدّت و گاه با ملايمت ضربه بر پيكرشان وارد سازد.(1)

از سوى ديگر فتح بلاد و كثرت غنائم، بسيارى از مسلمانان را به خود مشغول كرد و از توطئه هاى منافقان غافل ساخت به خصوص اينكه در دوران خلفا بسيارى از منافقان در پستهاى حساس مناطق اسلامى، جاى گرفتند. يكى از توطئه هاى خطرناك منافقان براى ضربه زدن به اسلام از يك سو و تقرّب به خلفا از سوى ديگر، جعل احاديث مطابق ميل سران حكومت بود و اين مطلب در زمان معاويه به اوج خود رسيد. داستان آن در بسيارى از كتابها آمده است كه معاويه حتى با بعضى از صحابه قرار و مدار مى گذاشت كه اگر فلان حديث را جعل كنيد فلان مبلغ كلان به شما داده خواهد شد.

منافقان گاه احاديث پيامبر اكرم را تحريف كرده و به كلّى تغيير مضمون مى دادند; مانند حديثى كه از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده كه فرمود: «إذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ يَخْطِبُ عَلى مِنْبَري فَاقْتُلُوهُ; هنگامى كه معاويه را بر منبر من ببينيد كه خطبه مى خواند او را به قتل برسانيد».(2) حسن بصرى مى گويد: ابوسعيد خدرى مى گفت: «فَلَمْ نَفْعَل وَ لَمْ نَفْلَحْ; ما دستور پيامبر را اجرا نكرديم و رستگار نشديم» ولى منافقان كذّاب حديث را به اين صورت تحريف كردند كه پيامبر فرمود: «إذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ يَخْطِبُ عَلى مِنْبَري فَاقْبَلُوهُ فَإنَّهُ أمينٌ مَأمُونٌ; هرگاه ديديد معاويه بر منبر من خطبه مى خواند از او پذيرا شويد، زيرا از هر نظر امين است».(3)


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 41 .

2. همان مدرك، ج 15، ص 176 .

3. شرح نهج البلاغه مرحوم تسترى، ج 7، ص 212 و تاريخ بغداد، ج 1، ص 275. خطيب بغدادى بعد از نقل اين حديث اضافه مى كند كه اين حديث را جز با يك سند نيافتم، در حالى كه بسيارى از رجال اين سند افراد مجهول الحالى هستند.

[ 152 ]

ابن ابى الحديد مى گويد: «معاويه به واليان شهرها نامه نوشت و طىّ بخشنامه اى به همه آنان ابلاغ كرد كه هر كس فضائل و مناقب عثمان را نقل مى كند، مورد احترام ويژه قرار دهند و هر كس روايتى در فضيلت وى نقل كند نام او و پدر و خويشاوندانش را بنويسند تا به همه آنان پاداش دهيم. مدّتى بر اين منوال گذشت. معاويه بخشنامه ديگرى صادر كرد و طى آن نوشت: احاديث در فضايل و مناقب عثمان فزونى يافت، از اين پس از مردم بخواهيد تا در فضايل ديگر صحابه مخصوصاً آن دو خليفه به نقل حديث پردازند و هر حديثى در فضيلت على نقل شده با نقل مشابه آن درباره صحابه ديگر به مقابله با آن برخيزند».(1)

گرچه بعد از اين زمان گروهى از محدّثان راستين به نقّادى احاديث پرداختند; ولى جرأت نكردند در احاديثى كه صحابه آن را نقل كرده بودند انگشت انكار بگذارند، چرا كه صحابه بودند!».(2)

 

3. آيا همه صحابه عادل بودند؟

درباره صحابه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دو عقيده مختلف وجود دارد; گروهى معتقدند همه آنها بدون استثنا افراد صالح و صادق و عادلى بودند و همه در هاله اى از قداست قرار دارند، بنابراين احاديث آنها از پيامبر اكرم مطلقاً مورد قبول است و كمترين ايرادى به آنها نمى توان گرفت و اگر كار خلافى از آنها ببينيم مانند تصرّفات نادرست خليفه سوم در بيت المال و آتش افروزى طلحه و زبير براى جنگ جمل و شورش معاويه بر ضد امام مسلمين على(عليه السلام) و امثال آن بايد به


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 44-46.

2. همان مدرك، ص 42 .

[ 153 ]

توجيه گرى بپردازيم و بگوييم: حدّاكثر اين است كه آنها مجتهد بودند و در اجتهاد خود خطا كردند. گروه ديگرى معتقدند: گرچه در ميان صحابه افراد صادق و با تقوا فراوان بودند ولى افراد منافق يا ناصالح وجود داشتند كه پيامبر اسلام از آنها بيزارى مى جست و قرآن مجيد هم بارها از آنها نكوهش كرده حتى گاهى عدّه اى را لعن نموده است.

طرفداران تنزيه مطلق دليل قانع كننده اى بر گفتار خود ندارند و سخنان آنها برخلاف صريح بسيارى از آيات قرآن و مخالف تاريخ اسلام است.

درست است كه قرآن مجيد در بعضى از آيات مهاجران و انصار را ستوده و «رضى الله عنهم و رضوا عنه» درباره آنها فرموده، ولى هنگامى كه اينگونه آيات را در برابر آيات ديگر كه نكوهش شديد از بعضى از صحابه مى كند و آنها را آلت دست شيطان مى شمرد (سوره آل عمران، آيه 155) يا بعضى را بالخصوص به عنوان فاسق معرفى مى كند (سوره حجرات، آيه 6) يا مى گويد بعضى از آنها در تقسيم زكات يا غنائم به پيامبر اعتراض كردند و آن حضرت را منحرف از مسير عدالت دانستند (سوره توبه، آيه 58) يا بعضى از آنها به بهانه هاى واهى ازجهاد فرار مى كردند (احزاب، آيه 12 و 13) يا گروهى رسماً منافق بودند (آيات سوره توبه و آيات نخستين سوره بقره و سوره منافقين) آرى! هنگامى كه اين آيات را در كنار هم مى گذاريم يقين پيدا مى كنيم كه آنها چند گروه بودند: اوّل پاكان صالحان كه در آيه 100 سوره توبه به آنها اشاره شده، دوم مؤمنان خطاكار كه در آيه 102 توبه از آنها ياد شده، سوم افراد آلوده و گنهكار كه در آيه 6 حجرات ذكرى از آنها به ميان آمده، چهارم منافقان تبهكار كه مخصوصاً در آيه 101 توبه و آيات فراوان ديگر از آنها نكوهش شده و به اين ترتيب اين حقيقت بر ما روشن مى شود كه داستان تنزيه همه صحابه افسانه اى بيش نيست كه گويا جمعى از هواخواهان خلفاى نخستين براى قطع زبان اعتراض بر اعمال آنها، اين نغمه را

[ 154 ]

سر دادند و مخصوصاً حاكمان بنى اميّه (معاويه و جمعى از اطرافيان او كه ظاهراً جمعى از صحابه بودند) بيش از همه با آن همه جناياتى كه داشتند خود را از اين طريق تبرئه كردند.

ولى خوشبختانه محققان اهل سنّت نيز امروز به اين حقيقت پى برده و در كتابهاى بسيارى به نقد نظريه تنزيه، پرداخته اند.(1)

كلام امام اميرالمؤمنين على(عليه السلام) در خطبه بالا نشان مى دهد كه اوّلا اين اعتقاد (عقيده تنزيه صحابه) در عصر آن حضرت در ميان گروهى وجود داشت و مى گفتند: «فلان كس از صحابه پيامبر است و سخن او حجّت است» و ثانياً امام آن را نفى مى كند و مى گويد: «گروهى از منافقان در ميان صحابه نفوذ كرده بودند و خود را در صف آنها قرار داده بودند».

 

 


1. از جمله كسانى را كه از علماى اهل سنّت به نقد اين نظريه پرداخته اند «احمد حسين يعقوب» در كتاب نظرية عدالة الصحابة و «شيخ محمود ابوريّة» در كتاب شيخ المضيره، ابوهريره مى توان نام برد.

[ 155 ]

 

 

بخش سوم

وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ، فَوَهِمَ فِيهِ، وَ لَمْ يَتَعَمَّدْ كَذِباً، فَهُوَ فِي يَدَيْهِ، وَ يَرْوِيهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ، وَ يَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)، فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِيهِ لَمْ يَقْبَلُوهُ مِنْهُ، وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ كَذلِكَ لَرَفَضَهُ!

وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ، سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) شَيْئاً يَأْمُرُ بِهِ، ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ، وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْء، ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ، فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ، وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ، فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ.

 

ترجمه

(ديگر از عوامل احاديث اين است كه) كسى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى را شنيده است; امّا به صورت صحيح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. اين حديث آميخته با خطا در اختيار اوست و آن را روايت و به آن عمل مى كند و مى گويد: من آن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيده ام. اگر مسلمانان مى دانستند او در مورد آن حديث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى پذيرفتند و اگر خود او نيز مى دانست چنين است آن را رها مى كرد.

گروه سوم كسانى هستند كه حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده اند كه در آن به چيزى امر فرموده، سپس (در حديث ديگرى) از آن نهى كرده (و حكم اوّل را نسخ فرموده) در حالى كه آن شنونده از حكم دوم با خبر نبوده (و نمى دانسته كه

[ 156 ]

حكم ناسخ جاى منسوخ را گرفته است) يا از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نهى درباره چيزى شنيده است كه بعداً به آن امر فرموده، در حالى كه اين شخص (از حكم دوم) آگاه نشده است. به اين ترتيب در حقيقت اين شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ كرده; ولى ناسخ را حفظ نكرده است. اگر او مى دانست آنچه را شنيده است نسخ شده آن را رها مى ساخت و اگر مسلمانان هنگامى كه آن حكم را از وى شنيدند مى دانستند نسخ شده است آن را ترك مى كردند.

 

شرح و تفسير

احاديث ناسخ و منسوخ

در اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به دو قسمت دير از عوامل اختلاف و تعارض احاديث اشاره مى كند; نخست مى فرمايد: «(ديگر از عوامل اختلاف حديث اين است كه) كسى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى را شنيده است; امّا به صورت صحيح آن را به خاطر نسپرده و در آن اشتباه نموده، هر چند از روى علم و عمد به آن حضرت دروغ نبسته است. اين حديث آميخته با خطا در اختيار اوست و آن را روايت و به آن عمل مى كند و مى گويد من آن را از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيده ام»; (وَ رَجُلٌ سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ شَيْئاً لَمْ يَحْفَظْهُ عَلَى وَجْهِهِ، فَوَهِمَ فِيهِ، وَ لَمْ يَتَعَمَّدْكَذِباً، فَهُوَ فِي يَدَيْهِ، وَ يَرْوِيهِ وَ يَعْمَلُ بِهِ، وَ يَقُولُ: أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)).

اين اشتباه كارى، گاه از سهل انگارى و تسامح و تساهل ناشى مى شود و گاه از عدم آگاهى به مفاهيم الفاظ و جمله و گاه به سبب اينكه انسان جايز الخطا و محل سهو و نسيان است. سبب آن هر چه باشد نتيجه آن يكى است و آن انتقال ناصحيح به ديگران است.

مثلا در حديثى از عبدالله عمر مى خوانيم كه پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) فرمود: «إِنَّ الْمَيِّتَ لِيُعَذَّبُ بِبُكاءِ أَهْلِهِ عَلَيْهِ; ميت به سبب گريه بستگانش بر او عذاب مى شود».

[ 157 ]

هنگامى كه اين حديث به ابن عباس رسيد گفت عبدالله عمر در نقل حديث خطا كرده قضيه اين است كه پيغمبراكرم(صلى الله عليه وآله) از كنار قبر يك يهودى مى گذشت فرمود: «إِنَّ أهْلَهُ لَيَبْكُونَ عَلَيْهِ وَ هُوَ يُعَذَّبُ; خانواده او براى او گريه مى كنند در حالى كه او در عذاب است».(1)

لذا در علم درايه يكى از شرايط قبول حديث را ضابط بودن راوى شمرده اند كه بايد هوشيار باشد، مطلب را خوب بگيرد و خوب منتقل كند.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه نقل به معنا را بسيارى از بزرگان علما مجاز شمرده اند; يعنى راوى مجبور نيست عين الفاظ را منتقل كند، بلكه مى تواند محتواى الفاظ را در قالب ديگرى بريزد و نقل كند و مى دانيم نقل به كلام كار ساده اى نيست و گاه راوى در نقل به معنا گرفتار خطا مى شود.

سپس در ادامه سخن مى فرمايد: «اگر مسلمانان مى دانستند او در مورد آن حديث گرفتار اشتباه شده آن را از او نمى پذيرفتند و اگر خود او نيز مى دانست چنين است آن را رها مى كرد»; (فَلَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّهُ وَهِمَ فِيهِ لَمْ يَقْبَلُوهُ مِنْهُ، وَ لَوْ عَلِمَ هُوَ أَنَّهُ كَذلِكَ لَرَفَضَهُ!).

بنابراين راوى در اينگونه موارد سوء نيّتى نداشته، هر چند كار او نادرست بوده و ممكن است ناخواسته سبب گمراهى گروهى گردد.

بسيارى از چنين اشتباهاتى به سبب آن است كه راوى صدر و ذيل روايت را نقل نمى كند و مفهوم جمله به واسطه آن دگرگون مى شود; مثلا در حديثى از امام على بن موسى الرضا(عليه السلام) مى خوانيم: كسى در محضرش عرض كرد مردم روايتى به اين مضمون از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند: «إِنَّ اللهَ خَلَقَ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ; خداوند آدم را به شكل خودش آفريد». امام فرمود: خداوند آنها را بكشد آغاز حديث را حذف كرده اند اصل حديث چنين است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از كنار دو نفر عبور


1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 47 .

[ 158 ]

كرد كه به يكديگر دشنام مى دادند يكى به ديگرى گفت: قَبَّحَ اللهُ وَجْهَكَ وَوَجْهَ مَنْ يُشْبِهُكَ; خداوند صورت تو و صورت هر كس را شبيه توست سياه كند. پيامبر فرمود: يا عَبْدَاللهِ لا تَقُلْ هذا لاِخيكَ فَإِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ عَلى صُورَتِهِ; اى بنده خدا اين سخن را به برادرت مگو، زيرا خداوند آدم را هم شبيه او آفريد (در واقع تو به همه انسانها از آدم گرفته تا آخر دشنام مى دهى).(1)

* * *

آنگاه امام(عليه السلام) درباره گروه سوم از راويان اخبار، مى فرمايد: «سوم كسى است كه حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) شنيده كه در آن به چيزى امر فرموده، سپس (در حديث ديگرى) از آن نهى كرده در حالى كه آن شنونده از اين با خبر نبوده (كه حكم اوّل نسخ شده و حكم ناسخ جاى آن را گرفته است) يا از پيغمبر(صلى الله عليه وآله) نهى درباره چيزى شنيده است كه بعداً به آن امر فرموده، در حالى كه اين شخص (از حكم دوم) آگاه نشده است. به اين ترتيب در حقيقت اين شخص منسوخ را فرا گرفته و حفظ كرده; ولى ناسخ را حفظ نكرده است»; (وَ رَجُلٌ ثَالِثٌ، سَمِعَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) شَيْئاً يَأْمُرُ بِهِ، ثُمَّ إِنَّهُ نَهَى عَنْهُ، وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ، أَوْ سَمِعَهُ يَنْهَى عَنْ شَيْء، ثُمَّ أَمَرَ بِهِ وَ هُوَ لاَ يَعْلَمُ، فَحَفِظَ الْمَنْسُوخَ، وَ لَمْ يَحْفَظِ النَّاسِخَ).

مسئله نسخ از مسائل مسلّم اسلامى است كه به طور محدود در احكامى در اصل نزول قرآن صورت گرفته است; يعنى در آغاز، حكمى براى زمان محدودى نازل شده سپس اين حكم برداشته شده و حكم لازم و پايدار به جاى آن نشسته است; مثلا مسلمانان در آغاز ظهور اسلام مأمور بودند به سوى بيت المقدس نماز گزارند اين امر در دوران اقامت پيامبر در مكّه وكمى بعد در مدينه نيز ادامه داشت. اين حكم ـ شايد به اين دليل كه كعبه در آن زمان به بتكده اى تبديل شده بود ـ هنگامى كه پيغمبر اكرم پايه هاى توحيد را محكم ساخت نسخ شد و همه


1. عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 110; بحارالانوار، ج 4، ص 11 .

[ 159 ]

مسلمانان درسال دوم بعداز هجرتِ پيامبر مأمور شدند به سوى كعبه نماز بخوانند.

همين معنا در روايات پيامبر(صلى الله عليه وآله) نيز جارى است; گاه پيامبر حكمى را بيان مى فرمود كه در واقع موقت بود; ولى زمان آن بيان نمى شد. سپس اين حكم منسوخ مى شد و حكم دائمى جاى آن را مى گرفت; مثلا پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حديثى فرمود: «نَهَيْتُكُمْ عَنْ ثَلاث; نَهَيْتُكُمْ عَنْ زِيارَةِ الْقُبُورِ، ألا فَزُورُوها وَ نَهَيْتُكُمْ عَنْ إخْراجِ اللُّحُومِ الأضاحي مِنْ مِنى بَعْدَ ثَلاث ألا فَكُلُوا وَادَّخِرُوا وَ نَهَيْتُكُمْ عَنِ النَّبيذِ ألا فَانْبُذُوا وَ كُلُّ مُسْكر حَرامٌ; من شما را از سه چيز نهى كرده بودم (و اكنون به شما مى گويم انجام دهيد) شما را از زيارت قبور نهى كرده بودم اكنون مى گويم به زيارت قبور برويد و شما را از بيرون بردن گوشتهاى قربانى (در ايّام حج) از منا بعد از سه روز نهى كرده بودم (اشاره به اينكه همه بايد در آنجا مصرف شود) اكنون مى گويم هم از آنها گوشتها بخوريد و هم ذخيره كنيد (و به بيرون از منا ببريد) و قبلا شما را از «نبيذ»(1) نهى مى كردم الان مى گويم: نبيذ حلال است; ولى هر مسكرى حرام است».(2)

بنابراين كسى مى تواند اخبار صحيح پيامبر را نقل كند كه احاطه كاملى به همه احاديث داشته باشد; ناسخ و منسوخ را بشناسد و هر يك را در جايگاه خود جاى دهد.

موضوع عام و خاص نيز همچون ناسخ و منسوخ است به اين ترتيب كه گاهى حكم عامى گفته مى شود كه شامل همه افراد است; مثلا در حديثى از پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نقل شده است: «النّاسُ مُسَلَّطُونَ عَلى أَمْوالِهِمْ; مردم بر اموال


1. منظور از نبيذ حلال اين است كه مسلمانان هنگامى كه وارد مدينه شدند عدّه اى به خاطر سردى آب مدينه گرفتار ناراحتى مزاج شدند، پيامبر اكرم دستور داد در ظرف هاى ذخيره آب مقدارى خرما بيندازند تا سردى آب برطرف شود و چنين كردند ولى به مقدارى نبود كه خرما تخمير و آب مبدّل به شراب شود و لذا در ذيل روايت مى فرمايد: «هر مسكرى حرام است».

2. وسائل الشيعه، ج 10، باب 41 از ابواب ذبح، ح 7 .

[ 160 ]

خويش سلطه كامل دارند»(1) ولى در جاى ديگر مى فرمايد: «لا ضَرَرَ وَ لا ضِرارَ في الاِْسْلامِ; هيچ كس حق ندارد ضرر و زيانى به عمد يا به غير عمد به ديگرى برساند».(2) به اين ترتيب سلطه بر اموال محدود به جايى مى شود كه موجب ضرر و زيانى به ديگران نباشد.

كسانى كه حكم عام را شنيده اند و از خاص بى خبر بوده اند، كلام پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به گونه اى به ديگران مى رسانند كه با حكم خاص تناقض دارد; ولى آنها كه هر دو را شنيده اند و در كنار هم قرار داده اند مى دانند كه هيچ تضادى در ميان آنها نيست.

در پايان اين بخش امام(عليه السلام) مى فرمايد: «اگر او (كسى كه حكم منسوخ را نقل مى كند) مى دانست آنچه را شنيده است نسخ شده آن را رها مى ساخت و اگر مسلمانان هنگامى كه آن حكم را از وى شنيدند مى دانستند نسخ شده است آن را ترك مى كردند»; (فَلَوْ عَلِمَ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضَهُ، وَ لَوْ عَلِمَ الْمُسْلِمُونَ إذْ سَمِعُوهُ مِنْهُ أَنَّهُ مَنْسُوخٌ لَرَفَضُوهُ).

به اين ترتيب، بخشى از اختلاف اخبار از عدم احاطه به روايات ناسخ و منسوخ پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نشأت مى گيرد بى آنكه سوء نيّتى از سوى راويان در كار باشد.

 

نكته

نسخ در احكام شرع

گرچه موارد نسخ در آيات قرآن و روايات پيغمبر(صلى الله عليه وآله) محدود و معدود است; ولى اين مسئله اهميّت خاص دارد; هم از نظر ارتباط آن با مسائل اعتقادى و ارتباطش با مسائل مربوط به نبوّت و احكام.


1. بحارالانوار، ج 2، ص 272، ح 7 .

2. كافى، ج 5، ص 292، ح 22; و سنن ابن داود، ج 2، ص 118 .

[ 161 ]

جمعى سؤال مى كنند: چگونه ممكن است حكمى از سوى خدا بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وحى گردد كه ظاهر آن جاودانگى و هميشگى آن است; ولى بعد از مدتى منسوخ شود و حكم ديگرى كه غالباً ضد آن است جاى آن را بگيرد با اينكه علم خدا نامحدود است و علم پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز متكى به وحى الهى است؟

در مورد احكام عرفى و بشرى نسخ فراوان است و چيز عجيبى نيست، زيرا مسائلى را بررسى كرده احكامى وضع مى كنند; ولى در عمل ضعفها و نارساييهاى آن آشكار مى شود و آن را نسخ مى كنند و اگر از اوّل عيوب و اشكالات آن را مى دانستند چه بسا وضع حكم نمى شد; ولى به يقين در مورد احكام الهى اين مطلب صادق نيست، پس نسخ در آنها چگونه تصور مى شود؟

با توجّه به يك نكته پاسخ اين سؤال روشن مى شود و آن اينكه: نسخ در احكام الهى به جهت تغيير موضوع است; به بيان ديگر از روز نخست عمر آن حكم محدود به زمان خاصى بوده، هرچند طبق مصالحى در آغاز به پايان حكم اشاره نشده است.

مثلا حكم دادن صدقه قبل ازنجوا كه در آيه 12 و 13 سوره مجادله نازل شده در آغاز براى آزمودن اصحاب پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بوده و تفهيم اين نكته كه سخنان در گوشى افراد مختلف با پيغمبر(صلى الله عليه وآله) غالباً غير ضرورى بوده و بايد ترك شود تا سوء ظن را در افراد بر نيانگيزد، لذا هنگامى كه دستور صدقه قبل از «نجوا» داده شد همه اصحاب آن را ترك كردند جز على(عليه السلام) كه صدقه اى داد و در امر لازمى با پيامبر(صلى الله عليه وآله) نجوا كرد و اين افتخار در صفحات زندگى آن حضرت رقم خورد كه تنها كسى كه به آيه نجوا عمل كرد اوست.

بعد از اين واقعه آيه ديگرى نازل شد و حكم صدقه قبل از نجوا را نسخ كرد و همگى دانستند كه نجواهاى آنها غالباً غير ضرورى است و از آن خوددارى كردند.

[ 162 ]

موارد نسخ چه در قرآن و چه در احاديث همه از اين قبيل است كه حكمى در شرايط خاص براى مدّت محدودى وضع مى شده و بعد از تغيير شرايط نسخ مى گرديده است.

اين نكته نيز قابل توجّه است كه نسخ طبق آنچه در بالا آمد تنها در زمان پيغمبر ـ زمانى كه باب وحى گشوده بود ـ صورت مى گرفت و بعد از آن حضرت هيچ گونه نسخى صورت نگرفت.(1)

 

 


1. توضيح بيشتر درباره نسخ در پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)، ج 1، ص 239 و 250 ذيل خطبه اوّل و در تفسير نمونه، ج 1، ذيل آيه 106 سوره بقره آمده است، و از آن مشروح تر در كتاب انوارالأصول، ج 1، ص 177 به بعد.

[ 163 ]

 

 

بخش چهارم

وَ آخَرُ رَابِعٌ، لَمْ يَكْذِبْ عَلَى اللّهِ، وَ لاَ عَلَى رَسُولِهِ، مُبْغِضٌ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللّهِ، وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَلَمْ يَهِمْ، بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ، فَجَاءَ بِهِ عَلَى مَا سَمِعَهُ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَلَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ، فَهُوَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ، وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ عَنْهُ، وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ، وَ الُْمحْكَمَ وَ الْمُتَشَابِهَ، فَوَضَعَ كُلَّ شَيْء مَوْضِعَهُ.

وَ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) الْكَلاَمُ لَهُ وَجْهَانِ: فَكَلاَمٌ خَاصٌّ، وَ كَلامٌ عَامٌّ، فَيَسْمَعُهُ مَنْ لاَ يَعْرِفُ مَا عَنَى اللّهُ، سُبْحَانَهُ، بِهِ، وَ لاَ مَا عَنَى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فَيَحْمِلُهُ السَّامِعُ، وَ يُوَجِّهُهُ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَة بِمَعْنَاهُ، وَ مَا قُصِدَ بِهِ، وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ،وَلَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ الله(صلى الله عليه وآله) مَنْ كَانَ يَسْأَلُهُ وَيَسْتَفْهِمُهُ، حَتَّى إِنْ كانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الاَْعْرَابِيُّ وَ الطَّارِيءُ، فَيَسْأَلَهُ(عليه السلام)حَتَّى يَسْمَعُوا، وَ كَانَ لاَ يَمُرُّ بِي مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ إِلاَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ، فَهذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَيْهِ النَّاسُ فِي اخْتِلاَفِهِمْ، وَ عِلَلِهِمْ فِي رِوَايَاتِهِمْ.

 

ترجمه

چهارمين شخص (ناقل حديث) كسى است كه نه دروغ به خدا بسته، نه بر پيامبرش (و به طور كلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظيم پيامبر(صلى الله عليه وآله) دشمن مى دارد و در آنچه (از پيامبر اكرم) شنيده، اشتباهى (بر اثر سهل انگارى) براى او پيش نيامده است، بلكه آنچه را شنيده است به طور كامل حفظ نموده و همان گونه كه شنيده بى كم و كاست آن را نقل كرده است او ناسخ را حفظ كرده و به آن عمل مى كند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مى گزيند، خاص و

[ 164 ]

عام و محكم و متشابه را شناخته و هر كدام را در جايگاه خود قرار داده است (زيرا) گاه سخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) صادر مى شد كه دو گونه بود; گاه كلامى بود كه جنبه خصوصى داشت و گاه كلامى كه داراى جنبه عمومى بود، در اين ميان بعضى از كسانى كه مقصود خدا و رسول الله(صلى الله عليه وآله) را نمى دانستند آن را مى شنيدند و حفظ مى كردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسير مى كردند و چنان نبود كه همه صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) (پيوسته) از او پرسش كنند و مسائل مختلف را جويا شوند، تا آنجا كه عدّه اى دوست مى داشتند مرد عرب يا سؤال كننده تازه واردى بيايد و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فرا گيرند من (اين گونه نبودم، بلكه) هر چه از خاطرم مى گذشت از آن حضرت سؤال مى كردم و حفظ مى نمودم (به همين دليل چيزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند). اين است جهات مختلفى كه مردم در احاديث دارند و علل اختلاف رواياتشان.

 

شرح و تفسير

حافظان واقعى حديث

امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، گروه چهارم از راويان حديث را عنوان مى كند، كسانى كه بر صراط مستقيم راه مى روند و ناقلان آثار و اخبار پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و پيشوايان معصوم(عليه السلام) به طور صحيح و دقيق هستند و گفتارشان مايه اعتماد و روشنى بخش فضاى احكام دين است.

مى فرمايد: «چهارمين شخص كسى است كه نه دروغ به خدا بسته، نه بر پيامبرش (و به طور كلى) او همواره دروغ را به سبب خوف از خدا و تعظيم پيامبر دشمن مى دارد»; (وَ آخَرُ رَابِعٌ، لَمْ يَكْذِبْ عَلَى اللّهِ، وَ لاَ عَلَى رَسُولِهِ، مُبْغِضٌ لِلْكَذِبِ خَوْفاً مِنَ اللّهِ، وَ تَعْظِيماً لِرَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)).

[ 165 ]

به اين ترتيب نخستين سرچشمه تضاد اخبار كه دروغ عمدى بر خدا و پيامبر و جعل حديث است، از وجود آنها برچيده شده به گونه اى كه پرهيز از دروغ گفتن جزء ذات آنها گشته و خوف خدا و تعظيم پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دروغ را در نظرشان منفور و مبغوض ساخته است.

سپس مى افزايد: «و در آنچه (از پيامبر اكرم) شنيده، (بر اثر سهل انگارى) اشتباهى براى او پيش نيامده است، بلكه آنچه را شنيده است به طور كامل حفظ نموده و همان گونه كه شنيده بى كم و كاست آن را نقل كرده است»; (وَلَمْ يَهِمْ(1)، بَلْ حَفِظَ مَا سَمِعَ عَلَى وَجْهِهِ، فَجَاءَ بِهِ عَلَى مَا سَمِعَهُ، لَمْ يَزِدْ فِيهِ وَلَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ).

به اين ترتيب منشأ ديگرى از اختلاف احاديث كه همان سهل انگارى راويان است از وجود آنها برچيده، شده است.

سپس حضرت يكى ديگر از ويژگيهاى راويان صادق و آگاه را بيان مى فرمايد: «او ناسخ را حفظ كرده و به آن عمل مى كند و از منسوخ آگاه است و از آن دورى مى گزيند، خاص و عام و محكم و متشابه را شناخته و هر يك را در جايگاه خود قرار داده است»; (فَهُوَ حَفِظَ النَّاسِخَ فَعَمِلَ بِهِ، وَ حَفِظَ الْمَنْسُوخَ فَجَنَّبَ(2) عَنْهُ، وَ عَرَفَ الْخَاصَّ وَ الْعَامَّ، وَ الُْمحْكَمَ وَ الْمُتَشَابِهَ، فَوَضَعَ كُلَّ شَيْء مَوْضِعَهُ).

اين تعبير پرمعنا اشاره به اين است كه راويان صادق داراى احاطه فراوان به اخبار مختلفند; ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه را به خوبى مى شناسند و هر يك را در جايگاه مناسب خود قرار مى دهند تا گرفتار تناقض و خطا نشوند.


1. «لم يهم» از ريشه «وهم» به معناى مطلق خيال و گمان و گاه به معناى خيال و گمان باطل و اشتباه است و در جمله بالا به همين معناست.

2. «جنّب» از باب تفعيل و ريشه «جنب» بر وزن «قلب» گرفته شده است و به طورى كه از منابع لغت استفاده مى شود اين واژه گاه به معناى دور نگه داشتن و گاه به معناى دور شدن (به معناى متعدّى و لازم) آمده است و در عبارت بالا به معناى دوم است.

[ 166 ]

اين گفتار امام(عليه السلام) درباره بررسى سرچشمه هاى اختلاف احاديث، تنها يك درس خاص مربوط به حديث نيست، بلكه درسى مهم تر و فراگيرتر به ما مى آموزد و آن اينكه براى برطرف كردن نابسامانيها هميشه بايد به سراغ ريشه ها رفت و عوامل تأثيرگذار را شناخت وگرنه هرگونه اصلاحى جنبه سطحى و زودگذر دارد.

سپس امام(عليه السلام) به يكى ديگر از عوامل اختلاف احاديث كه در واقع مباحث گذشته را تكميل مى كند اشاره مى كند و آن اختلاف استعداد اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در فراگيرى احاديث و تفسير و فهم معناى آنهاست، مى فرمايد: «گاه سخنى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)صادر مى شد كه دو گونه بود; كلامى كه جنبه خصوصى داشت و كلامى كه داراى جنبه عمومى، در اين ميان بعضى از كسانى كه مقصود خدا و رسول الله(صلى الله عليه وآله) را نمى دانستند آن را مى شنيدند و حفظ مى كردند و بدون توجّه، آن را برخلاف معنا و مقصود و هدف واقعى آن تفسير مى كردند»; (وَ قَدْ كَانَ يَكُونُ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) الْكَلاَمُ لَهُ وَجْهَانِ: فَكَلاَمٌ خَاصٌّ، وَ كَلاَمٌ عَامٌّ، فَيَسْمَعُهُ مَنْ لاَ يَعْرِفُ مَا عَنَى اللّهُ، سُبْحَانَهُ، بِهِ، وَ لاَ مَا عَنَى رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)فَيَحْمِلُهُ السَّامِعُ، وَ يُوَجِّهُهُ عَلَى غَيْرِ مَعْرِفَة بِمَعْنَاهُ، وَ مَا قُصِدَ بِهِ، وَ مَا خَرَجَ مِنْ أَجْلِهِ).

منظور از خاص و عام در عبارت بالا خاص و عام مصطلح در علم اصول و فقه، نيست، بلكه خاص و عام لغوى مراد است; يعنى حكمى كه مخصوص مورد معينى بوده و حكمى كه جنبه عمومى داشته مثلا در بعضى از روايات آمده است كه مسلمانان بعد از سال «حديبيه»; يعنى سال هفتم هجرت كه مسلمانان طبق قرارداد با مشركان براى انجام مناسك عمره به مكّه آمدند، پيغمبر(صلى الله عليه وآله) به اصحابش دستور داد هنگام طواف با سرعت دور خانه خدا بگردند (تا مشركان كه ناظران صحنه بودند مرعوب قدرت و چابكى مسلمانان شوند)(1) در حالى كه


1. شرح نهج البلاغه تسترى، ج 7، ص 280 .

[ 167 ]

اين دستور يك سنّت ثابت و عمومى نبود.

در كلمات قصار نهج البلاغه نيز آمده است كه از امام(عليه السلام) درباره اين حديث پيغمبر(صلى الله عليه وآله)سؤال شد كه فرموده است: «غَيِّرُوا الشَّيْبَ وَ لا تَشَبَّهُوا بِالْيَهُودِ; محاسن سفيد خود را رنگ كنيد و شبيه يهود نباشيد».

امام فرمود: «(اين حكمى خاص است) زمانى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اين دستور را داد كه مسلمانان در اقليّت بودند، امّا اكنون كه اسلام گسترش يافته مردان مخيرند كه محاسن خود را رنگ كنند يا نكنند».(1)

آنگاه امام(عليه السلام) در ادامه اين سخن به يكى ديگر از مشكلات مربوط به نقل احاديث مى پردازد و آن اينكه: «چنان نبود كه همه صحابه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) از او پرسش كنند و مسائل مختلف را جويا شوند تا آنجا كه عدّه اى دوست مى داشتند مرد عرب يا سؤال كننده اى تازه وارد بيايد و مطلبى از آن حضرت بپرسد تا آنها جواب آن را بشنوند و فرا گيرند»; (وَ لَيْسَ كُلُّ أَصْحَابِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) مَنْ كَانَ يَسْأَلُهُ وَ يَسْتَفْهِمُهُ، حَتَّى إِنْ كانُوا لَيُحِبُّونَ أَنْ يَجِيءَ الاَْعْرَابِيُّ وَ الطَّارِيءُ(2)، فَيَسْأَلَهُ(عليه السلام) حَتَّى يَسْمَعُوا).

ظاهر اين است كه اين عبارت اشاره به گروهى از اصحاب دارد كه زياد اهل تحقيق و جستجوگرى نبودند و ابتكار طرح سؤالات مختلف درباره اصول و فروع دين نداشتند و همين سبب مى شد كه از ناسخ و منسوخ و عام و خاص و محكم و متشابه و مجمل و مبيّن، سؤال نكنند و از مسائل مختلف به طور شفّاف آگاهى نيابند; ولى اگر تازه واردى پيدا مى شد و مسئله جديدى طرح مى كرد و پاسخ شايان توجّهى مى شنيد از آن استقبال مى كردند.


1. نهج البلاغه، كلمات قصار، 17 .

2. «طارئ» از ريشه «طروء» بر وزن «غروب» به معناى حادث شدن و خروج ناگهانى گرفته شده و لذا «طارئ» به معناى شخص تازه وارد و ديدار كننده اى كه سرزده وارد شده، به كار مى رود.

[ 168 ]

بعضى از شارحان، جمله بالا را چنين تفسير كرده اند كه گروهى از صحابه به لحاظ ابهّت و عظمت پيامبر و يا اينكه سؤالهاى متعدّد شايد حمل بر بى ادبى شود، از طرح سؤال خوددارى مى كردند(1); ولى اين احتمال با جمله هايى كه بعد در مورد على(عليه السلام)آمده است سازگار نيست، زيرا امام(عليه السلام) در ادامه سخن چنين مى فرمايد: «من (اين گونه نبودم، بلكه) هر چه از خاطرم مى گذشت از آن حضرت مى پرسيدم و حفظ مى كردم (به همين دليل چيزى از فروع و اصول اسلام بر من مخفى نماند)»; (وَ كَانَ لاَ يَمُرُّ بِي مِنْ ذلِكَ شَيْءٌ إِلاَّ سَأَلْتُهُ عَنْهُ وَ حَفِظْتُهُ).

و اگر مى بينيم امام(عليه السلام) چنان بود كه براى هر سؤالى پاسخى آماده داشت افزون بر امدادهاى الهى و الهامات درونى هوش و استعداد فوق العاده خدا داد، ملازمت با پيامبر در ساليان دراز و روح پرسشگرى او از همه چيز سبب احاطه كامل بر تمام مسائل اسلامى بود.

سرانجام در پايان خطبه مى فرمايد: «اين است جهات مختلفى كه مردم در احاديث دارند و علل اختلاف رواياتشان»; (فَهذِهِ وُجُوهُ مَا عَلَيْهِ النَّاسُ فِي اخْتِلاَفِهِمْ، وَ عِلَلِهِمْ فِي رِوَايَاتِهِمْ).

در بعضى از منابع اسلامى از جمله كتاب كافى جمله هاى گوياى ديگرى نيز در ذيل اين خطبه آمده، از جمله اينكه امام(عليه السلام) مى فرمايد: «وَ قَدْ كُنْتُ أدْخُلُ عَلى رَسُولِ اللهِ كُلَّ يَوْم دَخْلَةً وَ كُلُّ لَيْلَةِ دَخْلَةً فَيُخلّيني فيها أدُورُ مَعَهُ حَيْثُ دارَ وَ قَدْ عَلِمَ أصْحابُ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) أنَّهُ لَمْ يَصْنَعْ ذلِكَ بِأَحَد مِنَ النّاسِ غَيْري... فَما نَزَلَتْ عَلى رَسُولِ اللهِ آيةٌ مِنَ الْقُرآنِ إلاّ أقرأنيها وَ أملاها عَلَىّ فَكَتَبتُها بِخَطّي وَ عَلَّمني تَأويلَها وَ تَفْسيرُها وَ ناسِخَها وَ مَنْسُوخَها وَ مُحْكَمَها وَ مُتَشابَهَها وَ خاصَّها وَ عامَّها وَ دَعا اللهَ أَنْ يُعْطِيَني فَهْمَها وَ حِفْظَها... وَ ما تَرَكَ شَيْئاً عَلَّمَهُ اللهُ مِنْ حَلال وَ لاحَرام وَلا أمْر


1. البتّه عوامل ديگرى نيز در كار بود كه مانع از طرح سؤال مى شد; پرداختن گروهى به عبادات به گمان اينكه فقط مأمور به عبادتند يا غرق شدن در دنيا كه انسان را از همه چيز غافل مى سازد از ديگر عوامل ترك سؤال بود.

[ 169 ]

وَ لانَهْى كانَ أَوْ يَكُونُ وَلا كِتاب مُنْزَل عَلى أَحَد قَبْلَهُ مِنْ طاعَة أَوْ مَعْصِيَة إلاّ عَلَّمَنيهِ وَ حَفِظْتُهُ فَلَمْ أنسِ حَرْفاً واحِداً ثُمَّ وَضَعَ يَدَهُ عَلى صَدْري وَدعا اللهَ لي أنْ يَمْلأَ قَلْبي عِلْماً وَ فَهْماً وَ حِكْماً وَ نُوراً; من همه روز يك بار بر پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) وارد مى شدم و همچنين هر شب، و به من اجازه مى داد هر جا باشد همراه او باشم و اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى دانند كه او اين اجازه را به هيچ كس جز من نمى داد... و لذا هيچ آيه اى از قرآن بر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نازل نشد مگر اينكه بر من قرائت كرد و آن را بر من خواند و به من خط خود آن را نوشتم و تأويل و تفسير و ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و خاص و عام آن را به من آموخت و از خدا خواست كه قدرت فهم و درك و حفظ آن را به من عطا كند... و چيزى از حلال و حرام و امر و نهى مربوط به گذشته و آينده و دستوراتى كه بر انبياى پيشين درباره اطاعت و معصيت نازل شده بود نبود مگر اينكه همه را به من تعليم داد و آن را حفظ كردم و حتى يك حرف آن را فراموش ننمودم. سپس دست خود را بر سينه من نهاد و دعا كرد كه خداوند قلب مرا پر از علم و فهم و دانش و نور كند».(1)

 


1. كافى، ج 1، ص 64، ح 1 .

[ 170 ]