بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

است به دنياپرستان كه موقعيت خود را در دنيا فراموش نكنند و روزهايى را كه در پيش دارند به خاطر بياورند و آماده آن شوند.

نخست مى فرمايد: «خداوند شما را رحمت كند، آماده كوچ (از اين جهان) شويد، چرا كه نداى رحيل در ميان شما داده شده است و علاقه و تكيه خود را بر دنيا كم كنيد»; (تَجَهَّزُوا، رَحِمَكُمُ اللّهُ، فَقَدْ نُودِيَ فِيكُمْ بِالرَّحِيلِ، وَ أَقِلُّوا الْعُرْجَةَ عَلَى الدُّنْيَا).

امام(عليه السلام) در اين سخن، جامعه بشرى را به كاروانى تشبيه كرده كه مقصد مهمى در پيش دارد و او به عنوان رهبر كاروان به همه كاروانيان فرياد مى زند كه برخيزيد و آماده حركت شويد.

«رحيل» به معناى كوچ كردن است و در اينكه مراد از آن حركت به سوى آخرت است يا سير و سلوك الى الله، هر دو تفسير در كلام شارحان آمده است و مانعى ندارد كه توده مردم مخاطب به آمادگى براى حركت به سوى قيامت باشند و خواص براى سير و سلوك الى الله.

در بعضى از روايات به جاى مجهّز شدن براى سفر آخرت، تعبير به «استعداد للموت» آمده است. شخصى از اميرمؤمنان(عليه السلام) پرسيد: «مَا الاسْتِعْدادُ لِلْمَوْتِ؟; آماده شدن براى مرگ و سفر آخرت چگونه است؟ فرمود: أداءُ الْفَرائِضِ وَ اجْتِنابُ الْمَحارِمِ وَالاشْتِمالُ عَلَى الْمَكارِمِ ثُمَّ لايُبالي أوَقَعَ عَلَى الْمَوْتِ أَمْ وَقَعَ الْمَوْتُ عَلَيْهِ; انجام واجبات و پرهيز از محرمات و دارا بودن فضايل اخلاقى است. سپس تفاوتى نمى كند او به سراغ مرگ برود (مانند استقبال از شهادت در ميدان جهاد) و يا مرگ به سراغ او آيد».(1)

در اينكه ندا دهنده چه كسى و يا چه چيزى است، احتمالات متعددى داده شده نخست اينكه فرشته اى از فرشتگان خدا باشد آن گونه كه در يكى از كلمات


1. بحارالانوار، ج 74، ص 382، ح 7 .

[ 71 ]

قصار نهج البلاغه(1) آمده است و بعضى از شعرا آن را به شعر درآورده اند:

لَهُ مَلَكٌ يُنادي كُلَّ يَوْم *** لِدُوا لِلْمَوْتِ وَابْنُوا لِلْخَرابِ

خداوند فرشته اى دارد كه هر روز ندا مى دهد براى مردن بزاييد و براى ويرانى بسازيد.

يا اينكه ندا دهنده حوادث وآفاتى است كه همچون طوفان همه روزه صحنه زندگى انسانها را در مى نوردد و يا اشاره به آثار پيرى است كه به صورت پژمرده شدن چهره، سفيدشدن موها و خميدگى قامت ظاهر مى شود و به زبان حال نداى رحيل را سر مى دهد.

اگر رحيل را به معناى سير و سلوك الى الله و تهذيب نفوس بدانيم، ندا دهنده خداوند در قرآن مجيد و معصومان در روايات اسلامى هستند كه نداى مرگ و مسافرت از دنيا در اين كلمات به گوش مى خورد.

تعبير به «عرجه» با توجه به اينكه به معناى اقامت است مفهومش اين است كه علاقه به اقامت در دنيا را كم كند و همچون دنياپرستان دنيا را عملا جاودان نپندارد.

سپس به دنبال اين سخن برنامه آمادگى براى سفر آخرت را به اين صورت بيان مى فرمايد: «با تهيّه زاد و توشه از اعمال صالحى كه در قدرت داريد (به سوى آخرت) باز گرديد»; (وَ انْقَلِبُوا بِصَالِحِ مَا بِحَضْرَتِكُمْ(2) مِنَ الزَّادِ).

تعبير به «اِنْقَلِبُوا» تعبير لطيفى است كه اشاره به تحولى درونى دارد; يعنى توجّه خود را از دنياپرستى به تهيه زاد و توشه آخرت باز گردانيد.

تعبير «بِحَضْرَتِكُمْ» اشاره به توانايى ها و فرصتهاست كه انسانها در اختيار دارند.


1. نهج البلاغه، كلمات قصار 132 .

2. «حضرت» به معناى «حضور» است و در جمله بالا اشاره به فرصتهايى است كه در پيش روى انسان وجود دارد. استعمال اين واژه درباره بزرگان براى اين است كه نمى خواهند خود آنها را خطاب كنند، بلكه محضرشان را مورد توجّه قرار مى دهند.

[ 72 ]

آنگاه امام(عليه السلام) به ذكر دليلى براى لزوم تحصيل زاد و توشه جهت سفر آخرت، پرداخته مى فرمايد: «زيرا گردنه سخت و منزلگاههاى مخوف و هولناكى در پيش داريد كه بايد در آنها وارد شويد و نزد هر يك توقّف كنيد (و پاسخگوى اعمال خود باشيد)»; (فَإِنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَؤُوداً(1)، وَ مَنَازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً(2)، لاَبُدَّ مِنَ الْوُرُودِ عَلَيْهَا، وَ الْوُقُوفِ عِنْدَهَا).

اين گردنه سخت و منزلگاههاى خوفناك، اشاره به مرگ و منزلگاههاى آخرت است، زيرا در روايتى امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «در قيامت پنجاه موقف است و هر موقفى به اندازه هزار سال از سال هاى دنيا به طول مى انجامد; إِنَّ في الْقِيامَةِ خَمْسينَ مَوْقِفاً كُلُّ مَوْقِف كألْفِ سَنَة مِمّا تَعُدُّونَ»(3) شبيه همين معنا به صورت مشروح ترى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) نقل شده است(4) و احتمالا در هر موقفى از اين مواقف يكى از اعمال واجبه مانند نماز و روزه و امر به معروف و نهى از منكر و يا گناهان كبيره مورد سؤال قرار مى گيرد كه صاحبان آنها بايد در شرايط سخت و هول انگيزى پاسخگو باشند. اگر از آنها به سلامت بگذرند راهى كانون رحمت خدا، بهشت برين مى شوند وگرنه گرفتار خواهند شد.

به تعبير ديگر، همان گونه كه مرحوم شيخ مفيد فرموده است: منظور از اين عقبات (گردنه ها) اعمال واجب است كه هر كدام تشبيه به گردنه اى شده است و همان گونه كه عبور از گردنه ها سخت و طاقت فرساست، جواب گويى از اين اعمال نيز دشوار است.

قرآن مجيد در سوره «بلد» مى فرمايد: «(فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَة * أَوْ إِطْعَامٌ فِى يَوْم ذِى مَسْغَبَة * يَتِيماً ذَا مَقْرَبَة * أَوْ مِسْكِيناً ذَا


1. «كئود» از ريشه «كأد» به معناى شدّت و صعوبت گرفته شده و عقبه «كئود»، گردنه سخت و صعب العبور است.

2. «مهولة» از ريشه «هول» به معناى ترس است و «مهول» اسم مفعول; يعنى خوفناك.

3. بحارالانوار، ج 7، ص 126، ح 3 .

4. همان مدرك، ص 111، ح 42 .

[ 73 ]

مَتْرَبَة); ولى او از آن گردنه مهم نگذشت و تو چه مى دانى آن گردنه چيست؟ آزاد كردن برده اى است، يا غذا دادن در روز گرسنگى به يتيمى از خويشاوندان يا مستمندى خاك نشين».(1)

البتّه دنيا و آخرت از اين نظر تفاوتى نمى كند كه منظور از عقبات چه باشد؟ به ويژه كه درباره عرصه قيامت آمده است: «(وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّى نَسْفاً * فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً * لاَّ تَرَى فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً); از تو درباره كوهها سؤال مى كنند بگو پروردگارم آنها را (در قيامت متلاشى كرده) بر باد مى دهد. سپس زمين را صاف و هموار مى سازد،به گونه اى كه در آن هيچ پستى وبلندى نمى بينى».(2)

بنابراين، اعتراض مرحوم علاّمه مجلسى بر شيخ مفيد كه نبايد الفاظ را از معانى اصلى به معانى مجازى برد، به نظر وارد نمى رسد، زيرا اين ايراد هنگامى وارد است كه قرائنى در كار نباشد و با وجود قرينه مشكلى ندارد.(3)

در مورد وحشت قيامت همين بس كه قرآن مجيد مى گويد: «(يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَىْءٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَة عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْل حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللهِ شَدِيدٌ); اى مردم از عذاب پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز امر عظيمى است. روزى كه آن را مى بينيد (آن چنان وحشت سراپاى همه را فرا مى گيرد كه) هر مادر شيردهى كودك شيرخوارش را فراموش مى كند و هر باردارى جنين خود را بر زمين مى نهد و مردم را مست مى بينى در حالى كه مست نيستند; ولى عذاب خدا شديد است».(4)

سپس امام(عليه السلام) به شرح بيشترى در اين زمينه پرداخته و به همگان هشدار


1. بلد، آيات 11-16 .

2. طه، آيات 105-107 .

3. براى آگاهى از كلام مرحوم شيخ مفيد و علاّمه مجلسى به كتاب بحارالانوار، ج 7، ص 129 مراجعه فرماييد.

4. حج، آيه 1 و 2 .

[ 74 ]

مى دهد كه: «بدانيد فاصله نگاههاى مرگ به شما كوتاه و نزديك است. گويى در چنگال مرگ گرفتاريد، در حالى كه پنجه هايش را در جان شما فرو برده، و حوادث هولناك و مشكلات شديد شما را غافلگير ساخته است»; (وَ اعْلَمُوا أَنَّ مَلاَحِظَ(1) الْمَنِيَّةِ(2) نَحْوَكُمْ دَانِيَةٌ(3)، وَ كَأَنَّكُمْ بِمَخَالِـبِهَا(4) وَ قَدْ نَشِبَتْ(5) فِيكُمْ، وَ قَدْ دَهَمَتْكُمْ(6) فِيهَا مُفْظِعَاتُ(7) الاُْمُورِ، وَ مُعْضِلاَتُ(8) الْمَحْذُورِ).

اين سخن، اشاره به اين است كه ميان انسان و مرگ در هيچ سن و سالى فاصله اى وجود ندارد. هر لحظه ممكن است حادثه ناگهانى روى دهد و هر زمان ممكن است بيمارى خطرناكى به سراغ انسان بيايد و يا دشمنى او را به طور ناگهانى از پاى درآورد. گلوگير شدن يك لقمه ممكن است به زندگى انسان پايان دهد و گرفتگى رگهاى قلب يا مغز با چند لخته بسيار كوچك خون، وى را در كام مرگ فرو برد و يا با ضربه اى ناگهانى، نخاع انسان قطع شود و براى هميشه زمين گير گردد.

حضرت در پايان، در يك نتيجه گيرى روشن و گويا مى فرمايد: «حال كه چنين است وابستگيهاى دنيا را به خود قطع كنيد (از دنياپرستان فاصله بگيريد) و بر توشه تقوا تكيه كنيد»; (فَقَطِّعُوا عَلاَئِقَ الدُّنْيَا وَ اسْتَظْهِرُوا(9) بِزَادِ التَّقْوَى).


1. «ملاحظ» جمع «ملحظ» مصدر ميمى، به معناى نگاه كردن يا با گوشه چشم نگاه كردن است.

2. «منيّه» از ريشه «منى» بر وزن «سعى» به معناى تقدير گرفته شده و از آنجا كه مرگ در سرنوشت انسان مقدّر است، اين واژه به مرگ اطلاق مى شود.

3. «دانيه» به معناى نزديك از ريشه «دنوّ» بر وزن «علوّ».

4. «مخالب» جمع «مخلب» ناخن و چنگال حيوانات يا پرندگان است.

5. «نشبت» از ريشه «نشب» بر وزن «غصب» به معناى فرو رفتن است.

6. «دهمت» از ريشه «دهم» به معناى غافلگير ساختن است.

7. «مفظعات» جمع «مفظعه» به معناى حادثه اى است كه بيش از حد شديد باشد.

8. «معضلات» جمع «معضله»; يعنى چيزى كه فوق العاده انسان را در تنگنا قرار دهد. به جاده تنگ نيز معضله گويند.

9. «استظهروا» از ريشه «استظهار» به معناى كمك گرفتن از شخص يا چيزى است و ريشه اصلى آن «ظهر» به معناى پشت است. واژه پشتيبانى به معناى تقويت مى آيد.

[ 75 ]

منظور از قطع علائق دنيا وابستگى شديد به مال و مقام و همسر و فرزند است; آن گونه وابستگى كه انسان را از خدا غافل مى كند و ارتكاب گناه را براى رسيدن به دنيا آسان مى سازد و زرق و برقها را در نظر جلوه مى دهد.

تعبير به «استظهار به زاد تقوا» اشاره به اين است كه در اين سفر پر خوف و خطر آخرت انسان نياز به تكيه گاهى دارد كه پيمودن اين راه را براى او آسان مى سازد، تكيه گاهى بهتر از زاد و توشه تقوا نيست.

* * *

مرحوم سيّد رضى به اينجا كه مى رسد، مى گويد: «بخشى از اين كلام با تفاوتهايى پيش از اين گذشت»; (وَ قَدْ مَضى شَئٌ مِنْ هذا الْكَلامِ فيما تَقَدَّمَ بِخِلافِ هذِهِ الرِّوايَةِ).

ظاهراً منظور او خطبه 85 است كه در چند جمله با گفتار بالا مشترك است.

 

 

[ 76 ]

 

[ 77 ]

 

 

205

 

 

 

كَلَّمَ بِهِ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرَ بَعْدَ بَيْعَتِهِ بِالْخِلافَةَ وَ قَدْ عَتَبا عَلَيْهِ مِنْ تَرْكِ مَشْوِرَتِهِما، وَالاسْتِعانَةِ في الأُمُورِ بِهِما

 

از سخنان امام(عليه السلام) است

هنگامى كه طلحه و زبير بعد از بيعت با امام به او اعتراض كردند كه چرا در كارها با آنها مشورت نكرده و از آنها كمك نگرفته است (امام اين سخن را در پاسخ آنها بيان فرمود).(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

همان گونه كه در عنوان خطبه آمد، اين سخن پاسخى است به پاره اى از ايرادهاى طلحه و زبير كه انتظار داشتند امام(عليه السلام) در حكومت سهم عظيمى براى


1. سند خطبه:

در كتاب مصادر نهج البلاغه، تنها منبعى را كه براى اين خطبه قبل از سيّد رضى ذكر كرده، كتاب نقض العثمانية نوشته ابوجعفر اسكافى (م 240) است و از سخن او بر مى آيد كه اين كتاب را خودش مشاهده نكرده; بلكه از گفتار ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 36-41 استفاده كرده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 102) مرحوم علاّمه مجلسى نيز آن را در بحارالانوار، ج 32، ص 21 از شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد نقل كرده است.

[ 78 ]

آنها قائل شود و در همه امور با آنها مشورت نمايد. امام(عليه السلام) نكاتى را به آنها يادآور شد; نكاتى كه مسير حكومت امام را روشن مى ساخت و به انتظارات نابجاى آنها پايان مى داد:

نخست اينكه آنها را بر اين امر سرزنش مى كند كه چرا به جهت امور ظاهراً مختصرى خشمگين شده ايد و خوبيهاى فراوانى را به فراموشى سپرده ايد.

در بخش ديگرى از اين بيان به آنها يادآور مى شود كه مشكلى در امر حكومت پيدا نشده تا با آنها مشورت كند; بلكه بر اساس كتاب خدا و سنّت رسول الله(صلى الله عليه وآله)، امر حكومت را سامان مى بخشد و البتّه اگر مطلبى كه نياز به مشورت داشته باشد پيش آيد هيچ گاه از مشورت خوددارى نخواهد كرد.

در بخش سوم اين خطبه به اين ايراد كه چرا در تقسيم بيت المال مساوات ميان مسلمانان را رعايت كرده، پاسخ مى دهد كه اين همان سنّت رسول خداست.

سرانجام در آخرين قسمت اين خطبه به دعاى پرمعنايى مى پردازد و براى كسانى كه هرگاه حق را ببينند يارى مى كنند و با ظلم به مبارزه بر مى خيزند رحمت الهى را تقاضا مى كند.

 

[ 79 ]

 

 

بخش اوّل

لَقَدَ نَقَمْتُمَا يَسِيراً، وَ أَرْجَأْتُمَا كَثِيراً. أَلا تُخْبِرَانِي، أَيُّ شَيْء كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ؟ أَمْ أَيُّ قَسْم اسْتَأْثَرْتُ عَلَيْكُمَا بِهِ؟ أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ، أَمْ جَهِلْتُهُ، أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ!

وَ اللّهِ مَا كانَتْ لِي فِي الْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ، وَ لاَ فِي الْوِلاَيَةِ إِرْبَةٌ، وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا، وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا، فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إلَى كِتَابِ اللّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا، وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله)، فَاقْتَدَيْتُهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا، وَ لاَ رَأْيِ غَيْرِكُمَا، وَ لاَ وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ; فأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ; وَ لَوْ كَانَ ذلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا، وَ لاَ عَنْ غَيْرِكُمَا.

 

ترجمه

شما (طلحه و زبير) براى امور ناچيزى خشم گرفتيد; ولى وظايف مهمّى را كه داشتيد به تأخير انداختيد. به من بگوييد: چه حقّى داشته ايد كه شما را از آن باز داشته ام يا كدام سهم متعلق به شما بوده كه آن را متصرّف شده ام يا كدام شكايت و حقّى را يكى از مسلمانان پيش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده يا از حكم آن بى خبر بوده و يا راه حلّ آن را به خطا پيموده ام. به خدا سوگند! من به خلافت (ظاهرى) رغبتى نداشتم و نسبت به زمامدارى شما علاقه اى نشان ندادم. اين شما بوديد كه مرا به آن دعوت كرديد و به اصرار مرا به آن واداشتيد و آنگاه كه حكومت به من رسيد به كتاب خدا و دستوراتى كه براى ما قرار داده و فرمان به اجراى آن صادر كرده، نظر افكندم و از آن پيروى نمودم و نيز به سنّت و

[ 80 ]

روش پيغمبر(صلى الله عليه وآله) توجّه نموده و به آن اقتدا كردم (به يقين) در اين امر (عمل به كتاب و سنّت) نيازى به رأى شما و رأى ديگران نداشتم (چون حكم خدا و رسول الله صراحت داشت) و مسئله اى پيش نيامده كه آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشينم به يقين اگر چنين چيزى پيش مى آمد (يا بيايد) از مشورت با شما و ديگران روى گردان نبودم (و نخواهم بود).

 

شرح و تفسير

بهانه جويى طلحه و زبير

هنگامى كه مشكلات مسلمانان در حكومت عثمان بالا گرفت و مردم بر او شوريدند كه چرا مقامهاى حسّاس حكومت اسلامى و بيت المال را در ميان بستگان و خويشاوندان خود تقسيم كرده و توده هاى مردم نيازمند را ناديده گرفته است; گروهى از صحابه معروف نيز به حمايت از شورشيان برخاستند كه در صف مقدّم طلحه و زبير بودند، همانها كه اصرار داشتند امام حكومت را بپذيرد. آنها از نخستين بيعت كنندگان با امام بودند; ولى اين گونه افراد همانند همه كسانى كه سياسى فكر مى كنند; نه الهى و رحمانى، همواره انتظار دارند سهم مهمّى در حكومت داشته باشند; گاه آن را صريحاً بر زبان مى آورند و گاه متوسّل به بهانه هاى واهى مى شوند تا هدف خود را به طور كنايى بيان كرده باشند.

طلحه و زبير نيز چنين انتظارى را از امام داشتند; طلحه مى خواست حكومت بصره به او واگذار شود و به زبير حكومت كوفه و بعضى گفته اند: طلحه انتظار حكومت يمن را داشت و زبير انتظار حكومت عراق را; ولى از آنجا كه اين گونه رشوه هاى سياسى علاوه بر اينكه مخالف روح عدالتخواهى اسلامى است، گاه منجّر به تجزيه حكومت مى شود و از همه اينها گذشته مخالف چيزى است كه مردم به سبب آن بر عثمان شوريدند، امام به اين پيشنهادها تن در نداد.

[ 81 ]

هنگامى كه طلحه و زبير از رسيدن به مقصود خود مأيوس شدند نخست زبان به انتقاد و خرده گيرى بر امام گشودند. سپس آتش جنگ جمل را بر افروختند; آتشى كه هر دو در كام آن سوختند. مى فرمايد: «شما (طلحه و زبير) براى امور ناچيزى خشم گرفتيد; ولى وظايف مهمّى را كه داشتيد به تأخير انداختيد»; (لَقَدْ نَقَمْتُمَا(1) يَسِيراً، وَ أَرْجَأْتُما(2) كَثِيراً).

منظور از ناچيز، ترك مشورت با آنهاست و منظور از امور مهم و فراوان مصالح مسلمان است، زيرا طلحه و زبير براى رسيدن به اهداف خود به بهانه هاى واهى متوسّل شدند و مصالح مسلمين را كه از وحدت و يكپارچگى صفوف و ايستادن پشت سر رهبر نشأت مى گرفت به فراموشى سپردند و اين راه و رسم همه عيب جويان كوتاه بين است كه مصالح جامعه را براى رسيدن به منافع شخصى فدا مى كنند.

سپس در ادامه سخن مى فرمايد: «به من بگوييد: چه حقّى داشته ايد كه شما را از آن باز داشته ام يا كدام سهم متعلق به شما بوده كه آن را متصرّف شده ام يا كدام شكايت و حقّى را يكى از مسلمانان پيش من آورده و من نسبت به آن ضعف نشان داده يا از حكم آن بى خبر بوده و يا راه آن را به خطا پيموده ام»; (أَلاَ تُخْبِرَانِي، أَيُّ شَيْء كَانَ لَكُمَا فِيهِ حَقٌّ دَفَعْتُكُمَا عَنْهُ؟ أَمْ أَيُّ قَسْم اسْتَأْثَرْتُ(3) عَلَيْكُمَا بِهِ؟ أَمْ أَيُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَيَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِينَ ضَعُفْتُ عَنْهُ، أَمْ جَهِلْتُهُ، أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ!).

در واقع امام(عليه السلام) مى خواهد با اين سخن همه راههاى خرده گيرى و انتقاد را بر


1. «نقمتما» از ريشه «نقم» بر وزن «قلم» يا بر وزن «نقب» در اصل به معناى انكار كردن يا ايراد گرفتن بر شخص يا چيزى است; خواه با زبان باشد يا با عمل (از طريق مجازات) انتقام نيز همين ريشه است و در جمله بالا به معناى ايراد گرفتن لفظى است.

2. «أرجأتما» از ريشه «ارجاء» به معناى به تأخير انداختن گرفته شده است و ريشه اصلى آن «رجاء» به معناى اميدوارى است و از آنجا كه انسان در بسيارى از مواقع كارى را به اميد رسيدن به هدفى به تأخير مى اندازد، اين واژه در اين معنا استعمال شده است.

3. «استأثرت» از ريشه «استيثار» يعنى چيز خوبى را به خود اختصاص دادن. گاه نيز به معناى استبداد و انحصارطلبى تفسير شده و ريشه اصلى آن «اثر» به معناى علامت است.

[ 82 ]

طلحه و زبير ببندد، زيرا انتقاد يا مربوط به حقوق شخصى آنان است يا مربوط به ساير مسلمين، و مطالبات شخصى آنان يا مربوط به ضايع شدن حقّى است يا تصرّف كردن سهمى و آنچه مربوط به ساير مسلمين است يا مربوط به كوتاهى در احقاق حقوق است يا ناآگاهى نسبت به حق و يا خطا در مسير اجرا.

امام(عليه السلام) مى فرمايد: درباره هر يك از اين امور ايراد داريد آشكارا به من بگوييد و چون آنها نمى توانستند انگشت روى نقطه خاصّى بگذارند، از دادن جواب درمانده شدند.

اين راه و رسم همه خرده گيران زيادت خواه است كه به جاى اينكه انگشت روى جزئيات بگذارند به كلّى گويى قناعت كرده و جنجال به راه مى اندازند.

سپس امام(عليه السلام) به پاسخ شفاف و روشنى از ايراد آنها درباره ترك مشورت سخن گفته با مقدّمه چينى دقيق و روشن به آن مى پردازد و مى فرمايد: «به خدا سوگند! من به خلافت (ظاهرى) رغبتى نداشتم و به زمامدارى شما علاقه اى نشان ندادم. اين شما بوديد كه مرا به آن دعوت كرديد و به اصرار مرا به آن واداشتيد و چون حكومت به من رسيد به كتاب خدا و دستوراتى كه براى ما قرار داده و فرمان به اجراى آن صادر كرده، نظر افكندم و از آن پيروى نمودم و نيز به سنّت و روش پيغمبر(صلى الله عليه وآله) توجّه نمودم و به اقتدا كردم (به يقين) در اين امر (عمل به كتاب و سنّت) نيازى به رأى شما و رأى ديگران نداشتم (چون حكم خدا و رسول الله صراحت داشت) و مسئله اى پيش نيامده كه آن را ندانم تا با شما و برادران مسلمانم به مشورت بنشينم به يقين اگر چنين چيزى پيش مى آمد از مشورت با شما و ديگران روى گردان نبودم»; (وَ اللّهِ مَا كانَتْ لِي فِي الْخِلاَفَةِ رَغْبَةٌ، وَ لاَ فِي الْوِلاَيَةِ إِرْبَةٌ(1)، وَ لَكِنَّكُمْ دَعَوْتُمُونِي إِلَيْهَا، وَ حَمَلْتُمُونِي عَلَيْهَا، فَلَمَّا


1. «إربة» از ريشه «أرب» بر وزن «عرب» در اصل به معناى شدّت احتياج است كه انسان براى برطرف ساختن آن چاره جويى مى كند.

[ 83 ]

أَفْضَتْ إِلَيَّ نَظَرْتُ إلَى كِتَابِ اللّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا، وَ أَمَرَنَا بِالْحُكْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ، وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِيُّ(صلى الله عليه وآله)، فَاقْتَدَيْتُهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ فِي ذلِكَ إِلَى رَأْيِكُمَا، وَ لاَ رَأْيِ غَيْرِكُمَا، وَ لاَ وَقَعَ حُكْمٌ جَهِلْتُهُ; فأَسْتَشِيرَكُمَا وَ إِخْوَانِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ; وَ لَوْ كَانَ ذلِكَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْكُمَا، وَ لاَ عَنْ غَيْرِكُمَا).

در واقع امام(عليه السلام) در اين عبارت به دو نكته اشاره مى كند; نخست اينكه او پيش دستى در قبول خلافت ظاهرى نكرده و اصرار مردم، به ويژه افرادى مانند طلحه و زبير حجّت را بر وى تمام كرده و پذيراى اين مقام شده است، بنابراين هرگونه انتظارى از آن حضرت داشتن غير از رعايت حقوق مردم نابجاست.

البتّه دنياپرستان طالب مقام قبل از رسيدن به آن افرادى را به حمايت خويش دعوت مى كنند و به آنها وعده هايى در زمينه پيروزى خود مى دهند; ولى اين سخن درباره مردان الهى كه جز به اصرار مردم تكيه بر مقامات ظاهرى نمى زنند، مفهومى ندارد.

ديگر اينكه مسئله مشورت صحيح است; ولى «هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد» به يقين، مشورت در مسائل قطعى اسلام و فرمانهاى صريح خدا و پيامبر، مفهومى ندارد. البتّه در مسائل اجرايى كه گونه هاى مختلفى بر آن تصوّر مى شود دامنه مشورت باز است. امام(عليه السلام) مى فرمايد: انتظار نداشته باشيد كه در مسائل مهمى مانند اجراى عدل، برگرداندن اموال مغصوبه در زمان عثمان به بيت المال و تقسيم عادلانه بيت المال با شما مشورت كنم. هر زمان موردى براى مشورت پيدا شد به يقين كوتاهى نخواهم كرد.

 

 

[ 84 ]

 

[ 85 ]

 

 

بخش دوم

وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الاُْسْوَةِ، فَإِنَّ ذلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي، وَ لاَ وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ، فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيَما قَدْ فَرَغَ اللّهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ، فَلَيْسَ لَكُمَا، وَ اللّهِ، عِنْدِي وَ لاَ لِغَيْرِكُمَا فِي هذَا عُتْبَى. أَخَذَ اللّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ، وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ.

ثم قال(عليه السلام): رَحِمَ اللّهُ رَجُلاً رَأَى حَقًّا فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ.

 

ترجمه

اين حكم، حكم خداست

امّا اعتراضى كه شما در امر «تقسيم بيت المال به طور مساوى» (بر من) داشتيد اين حكمى نبوده كه به رأى خود صادر كرده باشم يا مطابق خواسته دلم باشد; بلكه من و شما مى دانيم اين همان دستورى است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آورده و انجام داده است، بنابراين من در چيزى كه خداوند آن را روشن ساخته و حكمش را صادر فرموده نيازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما و نه غير شما نمى توانند در اين موضوع اعتراضى به من داشته باشند (تا لازم باشد رضايتتان را جلب كنم) خداوند دلهاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شكيبايى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام كند.

سپس امام(عليه السلام) فرمود: خدا رحمت كند كسى را كه هرگاه حقى را ببيند آن را يارى كند و اگر ستمى را مشاهده كرد آن را دفع نمايد و به يارى صاحب حق برخيزد (و بر ضدّ ستمگر قيام كند).

[ 86 ]

شرح و تفسير

اين حكم حكم خداست

امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه بر يكى از خرده هاى عمده طلحه و زبير و امثال آنها كه در مورد تقسيم مساوى بيت المال بر آن حضرت مى گرفتند، انگشت گذارده و مى فرمايد: «امّا اعتراضى كه شما در امر «تقسيم بيت المال به طور مساوى» (بر من) داشتيد اين حكمى نبوده كه به رأى خود صادر كرده باشم و يا مطابق خواسته دلم باشد; بلكه من و شما مى دانيم اين همان دستورى است كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) آورده و انجام داده است»; (وَ أَمَّا مَا ذَكَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الاُْسْوَةِ، فَإِنَّ ذلِكَ أَمْرٌ لَمْ أَحْكُمْ أَنَا فِيهِ بِرَأْيِي، وَ لاَ وَلِيتُهُ هَوًى مِنِّي، بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قَدْ فُرِغَ مِنْهُ).

واژه «اسوه» گرچه غالباً به معناى اقتدا و پيروى به كار مى رود و در بعضى از منابع لغت غير از اين، معناى ديگرى براى آن ذكر نكرده اند(1); ولى جمعى از اهل لغت تصريح دارند كه يكى از معانى آن مساوات است، لذا در مورد كسانى كه ورشكست شده اند، گفته مى شود: «المال أُسوة بين الغرماء; مال را بايد به طور مساوى (بر حسب سهام) در ميان طلبكاران تقسيم كرد».

اگر «أسوه» را را مطابق معناى معروفش (اقتدا كردن) بدانيم مفهوم عبارت بالا اين مى شود كه طلحه و زبير و امثال آنها اعتراض بر امام داشتند كه چرا اقتدا به سيره عمر و عثمان نكردى؟ آنها در تقسيم بيت المال شئون و شخصيت و اسم و رسم افراد را ملاحظه مى كردند و هرگز بيت المال را مساوى بين مسلمانان


1. به كتاب العين و لسان العرب و مجمع البحرين ماده «أسو» رجوع شود. مرحوم طبرسى در مجمع البيان در ذيل آيه 21 سوره احزاب (لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ) مى گويد: «أي قدوة صالحة يقال: لي فى فلان أُسوة اى لي به اقتداء... اسم وضع موضع المصدر» طبق اين بيان «اسوه» به معناى اقتداست و جنبه اسم مصدرى دارد و تعبير قرآن كه مى فرمايد: (فِى رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ) و نمى فرمايد: «رسول الله اسوة» نيز شاهد بر اين معناست. از آنجا كه اقتدا به كسى نوعى مساوات با او را ايجاد مى كند اسوه به معناى مساوات نيز آمده و در عبارت بالا مقصود همين است.

[ 87 ]

تقسيم نمى نمودند.

لذا امام(عليه السلام) در پاسخ آنها مى گويد: من به پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) اقتدا كردم و سيره او را عمل نمودم.

در ادامه اين سخن مى فرمايد: «در چيزى كه خداوند آن را روشن ساخته و حكمش را صادر فرموده نيازى به مشورت با شما نداشتم. به خدا سوگند! نه شما و نه غير شما نمى توانند در اين موضوع اعتراضى به من داشته باشند (تا لازم باشد رضايتتان را جلب كنم)»; (فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَيْكُمَا فِيَما قَدْ فَرَغَ اللّهُ مِنْ قَسْمِهِ، وَ أَمْضَى فِيهِ حُكْمَهُ، فَلَيْسَ لَكُمَا، وَ اللّهِ، عِنْدِي وَ لاَ لِغَيْرِكُمَا فِي هذَا عُتْبَى(1)).

در پايان اين سخن امام به خودش و آنها دعا مى كند كه هميشه طرفدار حق و در برابر آن شكيبا باشند و عرضه مى دارد: «خداوند دلهاى ما و شما را به حق متوجّه سازد و شكيبايى و استقامت را (براى تحمّل حق) به ما الهام كند»; (أَخَذَ اللّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِكُمْ إِلَى الْحَقِّ، وَ أَلْهَمَنَا وَ إِيَّاكُمُ الصَّبْرَ).

روشن است كه در بسيارى از مواقع، حق تلخ است و تحمّل آن مشكل، و همين امر گاه سبب مى شود كه انسان حق را نبيند و اگر آن را ديد تحمّل نكند، لذا امام(عليه السلام) از خدا دو چيز مى طلبد; يكى اينكه حق را آنچنان كه هست به او و سايرين ارائه دهد و پس از آن تحمّل وشكيبايى در برابر تلخى حق، عنايت فرمايد.

در يكى از كلمات قصار نهج البلاغه مولا(عليه السلام) مى فرمايد: «إنَّ الْحَقَّ ثَقيلٌ مَريءٌ وَ إنَّ الْباطِلَ خَفيفٌ وَبيءٌ; حق، سنگين امّا گواراست و باطل، سبك ولى بيمارى زاست».(2)


1. «عتبى» از ريشه «عتب» بر وزن «خطب» در اصل به معناى ناراحتى باطنى است و هنگامى كه به باب افعال برده شود به معناى زايل كردن اين ناراحتى است و چون سرزنش كردن طرف مقابل يكى از اسباب فرونشاندن خشم درونى است، عُتْبى به معناى سرزنش كردن مى آيد و در جمله بالا منظور همين است.

امام(عليه السلام) به طلحه و زبير مى فرمايد: شما حق ايراد و سرزنش نسبت به من نداريد.

2. نهج البلاغه، كلمات قصار، 376 .

[ 88 ]

سپس امام(عليه السلام) در تأييد و تكميل اين سخن فرمود: «خدا رحمت كند كسى را كه هرگاه حقى را ببيند آن را يارى كند و اگر ستمى را مشاهده كرد آن را دفع نمايد و به يارى صاحب حق برخيزد (و بر ضدّ ستمگر قيام كند)»; (ثم قال(عليه السلام): رَحِمَ اللّهُ رَجُلاً رَأَى حَقًّا فَأَعَانَ عَلَيْهِ، أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ، وَ كَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ).

 

نكته ها

1. چرا اموال بيت المال به طور مساوى تقسيم مى شود؟

هرگاه خلافت ظاهرى اميرمؤمنان على(عليه السلام) بلافاصله بعد از پيامبر اكرم صورت گرفته بود مشكلى در كار نبود، زيرا آن حضرت دقيقاً همان برنامه عصر رسول الله(صلى الله عليه وآله) را ادامه مى داد; ولى مشكل بزرگ اين بود كه امام، زمانى روى كار آمد كه مردم به انواع تبعيضهاى دوران خليفه دوم و از آن بيشتر دوران عثمان، خو گرفته بودند و تغيير اين عادت بسيار مشكل مى نمود و قسمت عمده تلاش آن حضرت متوجه از بين بردن تبعيضات نابجا بود و عامل اصلى جنگهايى همچون جمل و صفّين همان طرفداران تبعيض بودند.

بى شكّ طلحه و زبير از پيشگامان اسلام بودند و سهم مهمّى در پيروزيهاى مسلمين در جنگها داشتند و دفاع آنها از پيامبر اكرم در غالب جنگهاى اسلامى محرز و مسلّم است; ولى انحرافى كه از مسير پيامبر اكرم در دوران خليفه دوم و سوم به وجود آمد و سهم مهمّى براى اين دو امثال آنها از بيت المال قائل شدند، آنها را به ويژه خوارى و رانت خوارى عادت داد، لذا در همان گام نخست كه على(عليه السلام) بر ضدّ اين تبعيضها برداشت فرياد اعتراضشان بلند شد، درست همان گونه كه مردم عصر جاهليت از تبديل بتهاى متعدد به خداى واحد قادر متعال، تعجب مى كردند آنها نيز از اين تغيير روش شگفت زده شدند و به امام

[ 89 ]

ايراد گرفتند كه چرا با آنها در اين امر مشورت نشده است. نه تنها در تقسيم اموال بيت المال، بلكه در تقسيم پستها و مقامهاى مهم نيز منتظر مشورت و در نهايت خواهان سهمى بودند و باور نمى كردند امام با اين قاطعيت مردم را به روش پيامبر اكرم بازگرداند. هنگامى كه رؤياهاى خود را بدون تعبير يافتند، آتش خشم در دل آنها شعلهور شد و افكار شيطانى همه وجودشان را فرا گرفت و دست به آتش افروزى و جنگ زدند و سرانجام خودشان در آن آتش سوختند.

اين نيز حائز اهميّت است كه اموال بيت المال دو گونه بود; بخشى از آن مانند زكات مصارف مختلفى داشت و ممكن بود بعضى بر بعضى ديگر (متناسب با زحماتشان) در آن ترجيح يابند; مثلا «مُؤَلَّفَةَ قُلُوبُهُمْ» (كسانى را كه مى خواستند با محبّت به اسلام وارد كنند) و همچنين «عامِلينَ عَلَيْها» (آنها كه براى گردآورى زكات تلاش مى كردند) و يا قضات و مانند آنها، هر يك متناسب زحمات و موقعيتشان، سهمى از زكات را دريافت مى داشتند و نيز در غنائم جنگى، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ميان پياده و سواره تفاوت قائل مى شد; ولى بخش مهمى از درآمد بيت المال; مانند خراجى كه از اراضى خراجيه(1) گرفته مى شد و رقم بسيار مهمى را در مجموع تشكيل مى داد، مى بايست ميان همه مسلمانان به طور مساوى تقسيم شود.

درست مانند چيزى كه وقف بر اولاد است كه همه فرزندان در هر مقام و رتبه اى باشند به طور مساوى مى برند و مانند يارانه هايى كه در عصر ما از بيت المال پرداخت مى شود كه رئيس جمهور و افراد عادى در آن يكسانند و هرگونه تبعيض را به عنوان رانت خوارى و امتياز ويژه محكوم مى كنند.

در عصر خليفه اوّل همان روش پيامبر در اين گونه موارد دنبال مى شد و همه


1. «اراضى خراجيه» زمينهايى بود كه در فتوحات اسلامى به دست مسلمين افتاد و آنها را در اختيار كشاورزان مى گذاشتند و در مقابل، مالياتى به نام «خراج» از آنها مى گرفتند كه با توجّه به گستردگى آن اراضى، ماليات مزبور رقم مهمّى را تشكيل مى داد.

[ 90 ]