|
|
|
|
|
|
نظر آلى اسمى حضرت آدم به اسما اعلم ان الفيض المنبسط و الظل النورى الممتد على هياكل سكان الملك و الملكوت و قطان الجبروت له اعتباران : اعتبار الوحدة البساطة ، و هواعتبار اضمحلال الكثرات فى ذاته و فناء الصور و التعينات فى حضرته ، و بهذاالاعتبار ليس له ظهور و لا تعين فى مظهر من المظاهر و هذا مقام الباطنية و الاولية الفعلية؛ نعم هو متعين بذاته عند اعتبارها و النظر اليها استقلالا و بالمعنى الاسمى ، و ان كان هذاالنظر نظرا باطلا شيطانيا؛ و النظر المحقق الذى كان لابينا آدم - عليه السلام - غير ذلك؛ اى كان نظره اليه و الى كل الاسماء نظرا اليا اسميا. فانه - عليه السلام - كان متعلمابالتعليم الالهى كما شهدالله بقوله تعالى : ((و اعلم آدم الاسماء كلها))(273) هذااحد الاعتبارين . (274) تعليقات على شرح - صفحه : 235 -236 فصوص الحكم رمز برترى آدم بر ملائكة الله تفكر كنيم در همين قصه شريفه و سبب مزيت آدم و برترى او را از ملائكة الله ببينيم چهبوده ،... مى بينيم ((تعليم اسما ))سبب آن بوده ؛ چنانچه مى فرمايد:((و اعلم آدمالاسماء كلها.)) و مرتبه عاليه تعليم اسما تحقق به مقام اسماء الله است ؛ چنانچه مرتبه عاليه ازاحصاى اسما كه در روايت شريفه است : ((ان لله تسع و تسعين اسما ؛ من احصاها،دخل الجنة ))(275)، تحقق به حقيقت آنهاست كه انسان را به جنت اسمايىنايل كند. آداب الصلوة - صفحه : 206 -207 سبب افضليت آدم بر ملكوتين در تشريف آدم - عليه السلام - فرمايد: ((و اعلم آدم الاسماء كلها)). و تعليم اسما را سببتقدم او بر صنوف ملائكة الله قرار داد، و فضل او را ملكوتيين به دانش و تعلم اسمااثبات فرمود. و اگر چيزى در اين مقام از حقيقت علم بالاتر بود، خداى تعالى به آنتعجيز مى فرمود ملائكه را، و تفضيل مى داد ابوالبشر را. از اينجا معلوم شود كه علم به اسما افضل همهفضايل است و البته اين علم ، علم به طرق استدلال و علم به مفاهيم و كليات و اعتبارياتنيست ؛ زيرا كه در آن فضلى نيست كه حق تعالى آن را موجب فخر آدم و تشريف او قراردهد. پس مقصود، علم به حقايق اسماست ، و رؤ يت فناى خلق در حق كه حقيقت اسميت بدانمتقوم است ؛ در مقابل نظر ابليس كه نظر استقلال به طين آدم و نار خود بود، و آن عينجهالت و ضلالت است . و اين امتياز آدم از ابليس دستور كلى است از براى بنى آدم كهبايد خود را به مقام آدميت كه تعلم اسماست برسانند، و نظر آنها به موجودات ، نظر آيهو اسم باشد؛ نه نظر ابليس كه نظر استقلال است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 263 -264 در عظمت مقام ((تعلم اسما)) در اين حديث شريف (276) اشارات و بشارات و آداب و دستوراتى است ؛ چنانچه((تزين ))به ((نور بهاء الله )) و ((اضلال ))در تحت((ظل كبرياء الله ))و ((تكسى )) به ((كسوه اصفياء الله ))، بشارات بهوصول به مقام تعلم اسمايى و ((علم آدم الاسماء كلها)) است ، و تحقق به مقام فناىصفاتى و حصول حالت صحو از آن مقام است ؛ زيرا كه مزين فرمودن حق عبد را به مقام((نور بها)) متحقق نمودن اوست به مقام اسما كه حقيقت تعليم آدمى است . و او را درظل و سايه ((كبريا))، كه از اسماى قهريه است ، بردن و در فناى آن جاى دادن ، افناىعبد است از خويشتن ، و پس از اين مقام ، او را در ((كسوه اصفيا))در آوردن ابقاى اوست پساز افنا. آداب الصلوة - صفحه : 353 آدم مظهر تمامى اسما آدم ، مظهر تمام اسماى الهيه است و فوق تمام ملائكه ، بلكه فوق تمام موجودات عالماست ، و چون بدن جسمانى نمى تواند مظهر اسماى الهى باشد معلوم مى شود چيز ديگرىدر كار است كه فوق التجرد است ، و آن ((نفس )) است . نفس از صعق ربوبى است و بهتمام ملائكه امر شد بر او سجده كنند و آن ، همان مظهر اسم جامع ((الله )) است . ملائكه اعتراض كردند كه ما تسبيح و تقديس مى كنيم ، خداوند فرمود: ((انى اعلم ما لاتعلمون ))(277) سپس به آدم فرمود: خود را به ملائكه عرضه كن (278) و ملائكهتا ديدند بلافاصله گفتند: ((خدايا مى دانى كه ما نمى دانيم ، مگر آنچه تو به ماتعليم فرموده اى )).(279)معنى ((تعليم )) اين نيست كه به آدم بيشتر درس دادهشده ، و به اينها كمتر، بلكه معنى تعليم اين است كه وجود اينها مظهريت محدودى داشتهاست و تنها وجود آدم بود كه مى توانست مظهر همه اسماى الهيه باشد. انسان مظهريت اسماعظم الهى را داشته ، و اسم اعظم جامع همه اسماى الهى است و تمام اسما در او فعليتدارند؛ لذا آدم توانست خودش را به ملائكه عرضه بدارد تا بدانند كمالات او از آنانبيشتر است ، هر چه آنان بر روى هم دارند او به تنهايى دارد؛ آنچه خوبان همه دارندتو تنها دارى . البته فقط آدم (ع ) نبود كه مظهر هم اسما بود، بلكه ما هم آدميم ،وليكن فرق ما و او ايناست كه در ما قوه اى هست كه به واسطه آن مظهر اسماى الهى بودن مى تواند در مافعليت پيدا كند(280)، ليكن اين قوه در حالت قوه مانده ، و به فعليت نرسيده است ونخواهد رسيد، در نتيجه ما نمى توانيم خودمان را به ملائكه عرضه بداريم و نمىتوانيم آن اسماى الهيه را نمايان كنيم . ما فقط مى توانيم حيوانيت را به خوبى عرضهبداريم ، تمام شئون حيوانيت را به طور كمال فعلى و به نحو فعليت اتم - از شهوت وحرص و طمع و غضب و درندگى و حقد و حسد - مى توانيم عرضه كنيم ؛ ولى هيچ يك ازشئون انسانى را نمى توانيم عرضه كنيم ، به خلاف آدم كه اين مظهريت تامه در اوفعليت داشت و توانست آن را عرضه بدارد، و ملائكة الله هم تا ديدند دانستند كه آدماشرف است و قابليت آن را دارد كه مقدم باشد؛ چرا كه برخلاف آدم ، مظهريت اينها محدودبوده ، و بلكه اينها خو از ((ابوالبشر)) روحانى متعلم بودند، و اگر آن((ابوالبشر)) نبود اين كمالات محدود هم براى آنان نبود. و آن ((ابوالبشر))عبارت از((نور نورانى محمد - صل الله عليه و آله - است كه مظهر اسم اعظم الهى است ؛ لذا درروايات فرمودند: ((سبحنا فسبحت الملائكة و قدسنا فقدست الملائكه .)) پس ، آن آدم روحانى ، ابوالبشر نورانى اولى است كه به ملائكة الله تعليم الهيه داردو ملائكه از اظله او هستند. اما آن آدمى كه در دامنه كوه سرنديب (281) افتاد ابوالبشر روحانى نيست ، بلكه او((آدم (ع )) و فرقش با ما اين است كه آنچه ماها بالقوه داريم ، اوبالفعل داشته است . وجود اين ((آدم ))بعد از وجود ملائك بوده ، در حالى كه آنابوالبشر روحانى قبل از تمام موجودات بوده است و حتى صدور ملائك هم از اوست . تقريرات اسفار تفاوت ((آدم اولى )) با آدم ابوالبشر ثبوت عقل مجرد، بلكه عوالم عقليه ، موافق احاديثاهل بيت عصمت (282) و اشارات بعض آيات شريفه الهيه (283) و ضرورتعقول اولواالالباب (284)و نتيجه رياضات اصحاب معارف است . و اين جوهر مجرد،عقل عالم كبير است و در لسان بعضى (285)، از آن به ((آدماول )) تعبير شده . و اين غير آدم ابوالبشر است ، بلكه روحانيت آدم -عليه السلام -ظهور آن است (286) شرح حديث عقل و جهل - صفحه :23 نظر به ظاهر سجده شيطان فان اول من وقف الظاهر و عمى قلبه عن حظ الباطن هو الشيطان اللعين ، حيث نظر الىظاهر آدم - عليه السلام - فاشتبه عليه الامر وقال : ((خلقتنى من نار و خلقته من طين ، و انا خير منه ؛))(287) فان النار خير من الطين. و لم يتفطن ان جهله بباطن آدم - عليه السلام - و النظر الى ظاهره فحسب بلا الى مقامنورانية و روحانية خروج من مذهب البرهان ، ويجعل قياسه مغالطيا عليلا .(288) شرح دعاى سحر - صفحه :60 خود بينى ، مانع سجده شيطان در قصه شريفه حضرت آدم - عليه السلام - ببيند - سبب مطرود شدن شيطان از بارگاهقدس با آنهمه سجده ها و عبادتهاى طولانى چه بوده ... از آيات شريفه استفاده شود كهمبداء سجده ننمودن ابليس خود بينى و عجب بوده ، كه كوس ((انا خير من خلقتنى من نار وخلقته من طين ))(289) زد، و اين خود بينى اسباب خود خواهى و خود فروشى - كهاستكبار است - شد ؛ و آن اسباب خودراءيى - كهاستقلال و سرپيچى از فرمان است - شد، پس مطرود درگاه شد. آداب الصلوة - صفحه :206 استنكاف شيطان از سجده بر آدم (ع ) جهل هرچه روبه ترقيات جهليه رود، اين خاصيت - يعنى خود خواهى و خود بينى - در آنافزون گردد و از اين جهت ، نماز چهار هزار ساله شيطان (290) جز تاءكد انانيت وكثرت عجب و افتخار، ثمره (اى ) از آن حاصل نشد و به آنجا رسيد كه درمقابل امر حق ، قيام كرد و ((خلقتنى من نار و خلقته من طين .))(291)گفت و از غايتجهل و خود بينى و خودخواهى ، نورانيت آدم (ع )) را نديد و قياس مغالطى كرد. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :44 پيرامون خطيئه آدم و شجره منهيه سبب توجه آدم به عالم ملك و خروج از بهشت لقا روى عن الائمة الاطهار - عليه السلام -: ((ان آدم (ع ) لما مشى الى الشجرة و توجهاليها و تناولها، فوضعها على راءسه طمعا للخلود و اعظاما لها امرت هذه الامة التى خيرامة اخرجت للناس ، بان يطهروا هذه المواضع بالمسح . والغسل ليتطهروا من جنابة الاب الذى هو الاصل .(292)و قريب به اين روايات روايتىاست كه از مجالس شيخ صدوق منقول است .(293) بدانكه آدم - عليه السلام - در حال جذبه در ((بهشت لقا)) بود و توجه به شجرهطبيعت نداشت ؛ و اگر به آن جذبه باقى مى ماند، از آدميت ساقط مى شد و به سيركمال كه بايد در قوس صعودى نايل شود نمى شد، و بسط بساط رحمت در اين عالم نمىگرديد. پس ، اراده ازليه تعلق گرفت كه بساط رحمت و نعمت را در اين نشئه ، بسط دهدو فتح ابواب خيرات و بركات نمايد و جواهر مخزونه نفوس عالم ملك و طبيعت را از ارضطبيعت خارج كند و اثقال آن را بيرون آورد. و اين در سنت اللهحاصل نمى شد مگر به توجه آدم به طبيعت و خروج آن از محو به صحو و خارج شدن ازبهشت لقا و جذبه الهيه كه اصل همه خطيئات است ؛ پس ، بر او مسلط فرمود قواى داخليهو شيطان خارجى را، كه او را دعوت به اين شجره كنند كه مبداء بسط كمالات و منشاء فتحابواب فيوضات است . پس ، او را از بساط قربالتنزل تبعيد كردند و به توجه به طبيعت دعوت نمودند تا آنكه وارد حجب ظلمانيهگردد، زيرا كه تا وارد در حجاب نشود، خرق آن نتواند كرد.قال تعالى : لقد خلقنا الانسان فى احسن تقويم ، ثم رددناهاسفل سافلين . (294) رد به اسفل سافلين ، كه آخرين حجب ظلمانيه است ، ازجامعيت اين اعجوبه الهيه است و لازمه تعليم اسما و صفات در حضرت علميه است . و چون آدم (ع ) از ظهور ملكوتى ايجادى به توجه به ملك خود خارج شد، محدث اكبر يابهشت و مجنب به جنابت عظما گرديد. و چون اين توجه به حدث اكبر و مجنب به جنابت عظما گرديد. و چون اين توجه درحضرت مثال يا بهشت دنيا متمثل شد، دنيا و صورت شجره درآمد و آدم به توجه و مشى بهسوى آن و بر داشتن به دست و به سر نهادن و اعظام نمودن آن ، مبتلاى به خطئيه شد.پس ، اين خطئيه را و موارد آلودگى به آن را بايد خود و ذريه او، خصوصا اين امت كهخير امم و عارف به اسرارند از نور اولاد اطهار، جبران كنند. سر الصلوة - صفحه : 46 -47 هبوط، يگانه راه كسب كمالات ملكيه آدم - عليه السلام - در تحت جذبه غيبيه اگر مانده بود، و در آنحال فنا و بيخبرى - كه بهشت دنيا به آن معتبر است - باقى مى ماند، از تعمير عالم وكسب كمالات ملكيه ، آثارى نبود. پس ، به واسطه تسلط شيطان بر او، توجه به كثراتحاصل شد و از درخت گندم ، كه صورت دنيا در عالم جنت است ،تناول نمود. پس از آن توجه ، باب كثرت مفتوح و راهكمال و استكمال ، بلكه باب كمال ((جلا)) و ((استجلا)) باز شد. پس ، با آنكه در مذهبمحبت و عشق ، اين توجه خطيئه و خطا بود، در طريقهعقل و سنت نظام اتم لازم و حتم بود، و مبداء همه خيرات و كمالات و بسط بساط رحمترحمانيه و رحيميه گرديد. شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 42 - 43 سر توجه دادن آدم به شجره طبيعت شيخ عارف كامل شاه آبادى - روحى فداه - مى فرمود حالت روحى حضرت آدم - عليهالسلام - اين بود كه توجه به ملك خود نكند و مجذوب عالم غيب و مقام قدسى باشد؛ و اينحركت آدم - عليه السلام -را از آدميت سلب مى كرد؛ پس ، حق تعالى شيطان را بر او مسلطفرمود تا او را متوجه به شجره طبيعت كند و از آن جاذبه ملكوتى او را به ملك منصرفكند. چهل حديث - صفحه :622 تصرفات ابليس در جلب توجه به شجره بعضى معصومين از انبيا و اوليا - عليهم السلام -صاحب ((عصمت مطلقه )) نيستند و ازتصرفات شيطان خالى نمى باشند؛ چنانچه توجه آدم - عليه السلام - به شجره ، ازتصرفات ابليس بزرگ است كه ابليس الابالسه است ؛ با آنكه آن شجره ، شجرهبهشتى الهى بوده ، با اين وصف داراى ((كثرت اسمايى )) است كه منافى با مقام آدميتكامله است . آداب الصلوة - صفحه : 70 -72 خطيئه آدم و مقام ((صفى اللهى )) جاء نفر نم اليهود الى رسول الله - صل الله عليه و آله - فساءلوه عنمسائل ؛ و كان فيما سئلوه : اخبرنا، يا محمد (ص )، لاى علة توضا هذه الجوارح الاربع وهى انظف المواضع فى الجسد؟ فقال النبى -صل الله عليه و آله - لما ان وسوس الشيطان الى آدم (ع ) و دنا من الشجرة ، فنظراليها، فذهب ماء وجهه ؛ ثم قال و مشى اليها، و هىاول قدم مشت الى الخطيئة ؛ ثم تناول بيده منها ما عليها واكل ، فتطاير الحلى و الحلل عن جسده . فوضع آدم يده على ام راءسه و بكى . فلما تابالله عليه ، فرض الله عليه و على ذريته تطهير هذه الجوارح الاربع : فامرالله -عزوجل - بغسل الوجه ، لمام نظر الى الشجرة ؛ و امرهبغسل اليدين الى المرفقين ، لما تناول بهما ؛ و امر بمسح الراءس لما وضع يده على امراءسه ؛ و امره بمسح القدمين ، لما مشى بهما الى الخطيئة . (295) حاصل ترجمه آنكه : ((يهودان سؤ ال كردند از حضرترسول -صل الله عليه و آله - كه به چه علت وضو مختص به اين چهار موضع شد، باآنكه اينها از همه اعضاى بدن نظيفترند. فرمود: چون شيطان وسوسه كرد آدم را و اونزديك آن درخت رفت و نظر به سوى آن كرد، آبرويش ريخت ؛ پس ، برخاست و به سوىآن درخت روان شد و آن اول قدمى بود كه براى گناه برداشته شد. پس از آن با دستخويش آنچه در آن درخت بود چيد و خورد، پس زينت و زيور از جسمش پرواز نمود. و آدمدست خود را بالاى سرش گذاشت و گريه نمود. پس ، چون خداوند توبه او راقبول فرمود، واجب نمود بر او و بر ذريه اش پاكيزه نمودن اين چهار عضو را؛ پس ، امرفرمود خداى - عزوجل - به شستن روى ، براى آنكه نظر نمود به شجره ؛ و امر فرمودبه شستن دستها تا مرفق ، چون با آنها تناول نمود ؛ و امر فرمود به مسح سر، چوندست خود را به سرگذاشت ؛ و امر نمود به مسح قدمها، چون كه به آنها به سوى گناهرفته بود.)) و در باب علت وجوب صوم نيز در حديث شريف است : كه ((يهودان سؤال نمودند كه به چه علت واجب نمود خداوند بر امت تو سى روز روزه در روزها؟ فرمود:همانا آدم - عليه السلام - چون از آن درخت خورد باقى ماند در شكمش سى روز؛ پس ، واجبفرمود خداوند بر آدم و بر ذريه اش سى روز گرسنگى و تشنگى را؛ وتفصل فرمود بر آنها به اينكه در شبها اجازه خوردن داد به آنها.))(296) از اين احاديث شريفه ، اهل اشارات و اصحاب قلوب را استفاده هايى باشد كه خطيئه آدم -عليه السلام - با آنكه از قبيل خطيئات ديگران نبوده ، بلكه شايد خطيئه آدم - عليهالسلام - با آنكه از قبيل خطيئات ديگران نبوده ، بلكه شايد خطيئه طبيعيه بوده ، ياخطيئه توجه به كثرت كه شجره طبيعت است بوده ، يا توجه به كثرت اسمايى پس ازجاذبه فناى ذاتى بوده ، لكن از مثل آدم - عليه السلام - كه صفى الله و مخصوص بهقرب و فناى ذاتى است ، متوقع نبوده ، لهذا به مقتضاى غيرت حبى ،ذات مقدس اعلانعصيان و غوايت او را در همه عوالم و در لسان همه انبيا - عليهم السلام - فرمود. وقال تعالى : ((و عصى آدم ربه فغوى .))(297)با اين وصف ، اينهه تطهير و تنزيهلازم است . براى خود و ذريه اش كه در صلب او مستكن بودند و در خطيئه شركت داشتند،بلكه پس از خروج از صلب نيز شركت نمودند. مراتب و مظاهر خطيئه آدم پس ، خطيئه آدم و آدم زادگان را - چنانچه - مراتب و مظاهرى است - چنانچهاول مرتبه آن ، توجه به كثرات اسماييه و آخر مظهر آن ،اكل از شجره منهيه است كه صورت ملكوتى آن درختى است كه در آن انواع اثمار و فواكهاست ؛ و صورت ملكى آن طبيعت و شئون آن است و حب دنيا و نفس كه اكنون در اين ذريه استاست از شئون همان ميل به شجره و اكل آن است - همين طور از براى تطهير و تنزيه وطهارت و صلوة و صيام آنها كه براى خروج از خطيئه پدر كهاصل است ، مراتب بسيارى است مطابق مراتب خطيئه ، و از اين بيان معلوم شد كه جميعانواع معاصى قالبى ابن آدم از شئون اكل شجره است و تطهير آن به طورى است ؛ و جميعانواع معاصى قلبيه آنها نيز از شئون آن شجره است ؛ و تطهير آن به طورى است . وجميع انواع معاصى روحيه از آن ، و تطهير آن به طورى است . آداب الصلوة - صفحه 70 -72 توجه به كثرات و اشتغال به تعينات ...اما ادبار عقول جزيئه عبارت است از: توجه آنها به كثرات واشتغال به تعينات ، براى اكتساب كمال و ارتزاق روحانى و ترقيات باطنه روحيه ، كهبدون اين وقوع در كثرت صورت نگيرد. و اين به يك معنى ، خطيئه آدم يا يكى از معانىخطيئه آدم - على نبيا و آله و عليه السلام - است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه :42 صرف توجه از محبوب اصلى به اسما و لوازم آن در قوس صعودى وجود، هر يك از مراتب فوق مرتبه ديگر است و معنى((هبوط))تنزل شعاع مراتب است ، و مرحوم آخوند هم در آيه ((قلنا اهبطوا منهاجميعا))(298) هبوط آدم را به اين معنى حمل كرده است ؛ وليكن آيات مرموزه قرآنى مانند((و عصى آدم ربه )) و يا كيفيت اكل از شجره و يا اغواى شيطان و غيره ، بهتر است كهمطابق آنچه اهل طريقت مى گويند تفسير شود. انبياى بعد از آدم كه به مقام رسيدند، از كثرات ، حتى كثرت اسمايى گذشتند، يعنىاسما را فانى در مبداء ديدند و براى همه كثراتافول قائل شدند، مثل حضرت ابراهيم (ع ). البته مقتضاى حكمت الهى لازم بود اينها براىهدايت خلق به عالم كثرت برگردند و خطاى آدم (ع ) اين بود كه به كثرت اسما متوجهشد و بعد از كثرت اسما، متوجه لوازم اسما شد و نظر خود را از محبوب قطع كرد. اينتوجه به غير، در پيشگاه بزرگان مكروه است بخصوص كه خلاف قانون حب و محبت مىباشد. پس ، بايد گفت آن شجره ((شجره كثرات )) است واصل آن شجره ((عالم طبيعت و هيولاى اولى ))مى باشد كه تعينات در آناستقلال پيدا كره ، و شركه به وجود آمده است و عدم نماها خود را نمايان كرده اند، وحضرت آدم هم از آنچه كه بايد مدنظر قرار مى داد غفلت نمود. شايد مراد از ((شجرهخبيثه )) كه مورد مدنظر قرار مى داد غفلت نمود. شايد مراد از ((شجره خبيثه )) كه موردنهى واقع شده بود همين باشد و شيطان (با اغواى خود) آدم را به شجره كثرت و دنياهدايت كرد و نظر او از محبوب انحراف و انعطاف داد. و بالجمله چون آدم از فنا، متوجه كثرات شد، به اين كثرات برگشت ، و اين اندوه و دردبود كه آدم را به شكوه و گريه درآورد، و گرنه از دست دادن گلابى و امثالهم ، آنقدراهميت ندارد. آدم نظر را از محبوب اصلى متوجه كثرت اسما نمود، (و البته نظر به كثرت اسما، نظربه كثرات لوازم هم خواهد بود.) و چون محبوب اين امر خلاف قانون محبت را ديد با صداىرساى قرآنى صلا به رسوايى آدم زد و اين ندا به گوش همه ذرات جهان و جهانيانرسيد و آدم به كيفر نظر كردن به عالم طبيعت ، اهباط شد تا در اين كثرات و قعر عالموجود سير كند و بداند كه اين كثرات لايق توجه نبوده ، و در واقع متن جهنم است . تقريرات اسفار شروع توجه به كثرت با تعليم اسما خطيئه حضرت آدم ، توجه به كثرات طبيعت و توجه به وجهه كثرت ، براى اتجاه بهذريه خود بوده است ، گرچه اين توجه هم به امر الهى صورت گرفته ، و مصلحتىوجود داشته كه لازمه حصولش توجه به كثرات عالم طبيعت بوده است . لازم بوده كه آدماز آن مقام شامخ به يك ماءواى نازل توجه داشته باشد، يعنى هم به ((الله )) توجهداشته باشد و هم به ذريه توجه داشته باشد؛ بلكه مى توان گفت خطيئه آدم از همانتعلم اسما شروع گرديده است زيرا توجه به اسما هم ، نوعى خطيئه است چرا كه بهسبب آن ، انقطاع از آن جذبه كه ((فناى در ذات و هويت واصل الحقيقة )) باشد حاصل شده است در آن مقام شامخ هيچ گونه غير و غيريتى نيست ، واگرچه جهت وجوديه اسما همان وجهه يلى الربى است ؛ اما تعين اسما و صفات به نحوىكه مثلا علم از اراده تميز داشته باشد و اراده از حيات و حيات از قدرت ، وجهه غيريتاسماست ، و اين غيريت و تعين كثرت در مقام اسما و توجه اسماست ، و اين غيريت و تعينكثرت در مقام اسما و توجه به تعينات اسمايى ، مستلزم توجه به لوازم جهت غيريت اسماو صفات است و آن ام المهيات است ،كه در لسان عرفا از آن به ((اعيان ثابته ))تعبيرمى شود؛ و توجه به اعيان ثابته هم مستلزم توجه به كثراتى است كه تحت اين ماهياتاست و اينها عبارتند از وجودات ذى ماهيت و موجودات عالم طبيعت . تقريرات اسفار شجره منهيه ، توجه به كثرات و طبيعت مقام اسما و صفات جهت وجوديه آن اسما است و جهت وجودى ، ملاك وحدت است . در جهت وجودىهيچ اسمى از اسم ديگر غيريت ندارد و اين همان ((شجره طيبه ))است و تعين و تحديداسمى از اسم ديگر كه از ناحيه لاحظ ملاحظه مى شود ((شجره خبيثه ))است ، و همهخطيئات از اين شجره كه ام الخبايث است منشاء مى گيرد. تعينات ، جهت كثرت و تعين اسمى، ام المهيات است ، و ماهيات از لوازم اين كثرتند چنانچه كثرات عالم طبيعت هم از لوازمماهيات است . پس ، اين خطيئه ((توجه به كثرت و غيريت است كه آدم را مستعد كرد تا شيطان را كهخيال الكل باشد، به خود متوجه سازد و او نيز آدم را به عالم طبيعت متوجه نمايد، و اينامر گرچه به اجازه الهيه بود؛ ولى اگر وسوسه شيطانى هم باشد منافاتى ندارد. گفتيم كه ((عالم طبيعت )) همان شجره منهيه است . عالمى كه عالماستقلال ماهيات و ضعف وجود و ضعف نور وجود و غلبه جهت ظلمت و عدميات و جهات كثرت وشرور است ، و اين كثرات است كه توجه را جلب و انقطاع از مقام قدسى را فراهم مى آورد،و اين مقام مناسب آدم نبود؛ ولى براى تربيت امت و ذريه ناچار بود به اين مقام توجه كند.در بعضى از اخبار وارد شده است كه شجره منهيه درختى بوده كه در آن ، همه چيز بودهاست از سيب زمينى و گلابى و جو و گندم و عسل و روغن و بادام الى ماشاءالله از آنچه درطبيعت و زير گنبد فلك است . البته چنين درختى ، غير از درخت عالم طبيعت نيست ، و متوجهشدن به اين جهات كثرت ، خطيئه آدم است و خطيئه اولى از مقام تعلم اسما شروع شد. تقريرات اسفار شجره خبيثه ، رجوع به طبيعت ...عقل به حسب فطرت ذاتيه مخموره خود، محتجب نيست ، و حجاب از ((رجوع به طبيعت ))است كه شجره خبيثه است ، و آن در عالم تنزل ، شجره منهيه مى باشد؛ از اين جهت ، بهحسب فطرت اصليه خود، معرفت فطرى به حق تعالى دارد. شرح حديث عقل و جهل - صفحه :130 سر خطيئه ، روح شجره توجه به كثرت - و لو كثرت اسمايى - از سراير توحيد و حقايق تجريد بعيد است ولهذا شايد سر خطيئه آدم - عليه السلام - توجه به كثرت اسمايى است كه روح شجرهمنهيه است . آداب الصلوة - صفحه : 278 توجه به غير و اقبال به دنيا اصلشجره منهيه ...و باطن روح را، كه نفخه الهيه است و با نفس رحمانى در او منفوخ شده ، از حظوظشيطانى ، كه توجه به غير - كه اصل شجره منهيه است (مى باشد) تطهير كند تا لايقجنت پدرش ، آدم - عليه السلام - گردد؛ و بداند كهاكل از اين شجره طبيعت و اقبال به دنيا و توجه به كثرت ،اصل اصول جنابت است ؛ و تا طهارت از اين جنابت به انغماس يا تطهير تام به آب رحمتحق كه از ساق عرش رحمانى جارى است و خالص از تصرف شيطانى است نكند، لايقصلوة ، كه حقيقت معراج قرب است ، نشود؛ فانه ((لا صلوة الا بطهور.))(299) واشاره به آنچه ذكر شد فرموده در حديث شريف كه دروسائل از شيخ صدوق - رضوان الله عليه -نقل نمايد. قال : و باسناده قال : اكل آدم از شجره ، از اسرار علوم قرآن جاء نفر من الهيود الى رسول الله - صلى الله عليه و آله - فسئله اعلمهم عنمسائل ؛ و كان فيما سئله ان قال : لاى شى ء امرالله تعالىبالاغتسال من الجنابة ، و لم ياءمر بالغسل من الغائط والبول ؟ فقال رسول الله (ص ): ان آدم (ع ) لمااكل من الشجرة ، دب ذلك فى عروقه و شعره و بشره . فاذا جامعالرجل اهله ، خرج الماء من كل عرق و شعرة فى جسده ، فاوجب الله - عز وجل - على ذريته الاغتسال من الجنابة الى يوم القيامة ...(300) الخبر و فى رواية اخرى عن الرضا - عليه السلام -: ((و انما امروابالغسل من الجنابة ، و لم يؤ مروا بالغسل من الخلاء، و هو انجس من الجنابة و اقذر،مناجل ان الجنابة من نفس الانسان ، و هو شى ء يخرج من جميع جسده ، و الخلاء ليس هو من نفسالانسان : انما هو غذاء يدخل من باب و يخرج من باب .)) (301) گرچه ظاهر اين احاديث نزد اصحاب ظاهر آن است كه چون نطفه از تمام بدن خارج مىشود، غسل جميع بدن لازم شد؛ و اين مطابق با راءى جمعى از اطبا و حكماى طبيعى است ؛ولى معلل نمودن آن را به اكل شجره چنانچه در حديثاول است ، و نسبت دادن جنابت را به نفس چنانچه در حديث دوم است براىاهل معرفت و اشارت راهى به معارف باز كند؛ چه كه قضيه شجره واكل آدم - عليه السلام - از آن از اسرار علوم قرآن واهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - است كه بسيارى از معارف در آن مرموز است ، ولهذا در احاديث شريفه علت تشريع بسيارى از عبادات را همان قضيه آدم واكل شجره قرار داده اند. من جمله باب وضو و نماز وغسل و صوم شهر رمضان و سى روز بودن آن و بسيارى از مناسك حج . و نويسنده راسالها در نظر است كه در اين باب رساله اى تنظيم كنم و اشتغالات ديگر مانع شده ؛ ازخداى تعالى توفيق و سعادت مى خواهم . مظاهر شجره منهيه بالجمله ، تو آدم زاده كه بذر لقايى و براى معرفت مخلوق و خداى تعالى تو را براىخود برگزيده ، و با دو دست جمال و جلال خود تخمير فرموده ، و مسجود ملائكه و محسودابليس قرار داده ، اگر بخواهى از جنابت پدر كهاصل توست خارج شوى و لايق لقاى حضرت محبوب شوى و استعدادوصول به مقام انس و حضرت قدس پيدا كنى ، بايد با آب رحمت حق باطندل را غسل دهى و از ((اقبال به دنيا)) كه از مظاهرجميل و جمال جليل است ، از ((حب دنيا و شئون خبيثه آن ))كه رجز شيطان است ، شست و شودهى كه جنت لقاى حق جاى پاكان است ((و يدخل الجنة الا الطيب .))(302) ((شست و شويى كن و آنگه به خرابات خرام ))(303). آداب الصلوة - صفحه : 74 -76 باطن شجره منهيه بدانكه ازاله حدث - چنانچه گذشت - خروج از انيت و انانيت و فناى از نفسيت است ، بلكهخروج از بيت النفس است بالكلية ؛.. پس ، تطهير از حدث ، تطهير از حدوث است و فناىدر بحر قدم است ؛ و كمال آن ، خروج از كثرت اسمايى است كه باطن شجره است ؛ و بااين خروج ، از خطيئه ساريه آدم ، كه اصل ذريه است ، خارج شود. آداب الصلوة - صفحه : 76 -76 لطيفه اى در باب خطيئه آدم و اوقات وقت صلوة عصر، هنگام خطيئه آدم -عليه السلام - به ورود در حجاب تعين وميل به شجره طبيعت است . و اما صلاة عشائين در اوقات ظلمت ديجور طبيعت و احتجاب تام شمس حقيقت است ، براى خروجاز اين ظلمت به توبه صحيحه از خطاى غريزى ابوالبشر - عليه السلام - به صلاةمغرب ؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قيامت كه بقايات ظلمت طبيعت است ، به طريقمشايعت ؛ چنانچه در حديث اهل بيت عصمت و طهارت است كه مغرب وقتى است كه آدم توبهكرد پس ، سه ركعت نماز خواند،يكى براى خطيئه خود، و يكى براى خطيئه حوا -عليهاالسلام - و يكى براى توبه خود. آداب الصلوة - صفحه : 61 -62 خلق آدم بر صورت الهى و انما ورد: ان الله خلق آدم على صورته دون سائر الاشياء (304). فانه مظهر الاسم الجامع الالهى ، فهو صورة الحق على ما هى عليه من الاسماءالحسنى و الامثال العليا،و اما غيره فليس مظهرا تاما الا فى نظر الاستهلاك .(305) تعليقات على شرح - صفحه : 159 -160 فصوص الحكم پيرامون خلق آدم بر صورت الهى و هو كما قال - عليه السلام -:ان الله خلق آدم على صورته و ما ذكر فى تحقيق ((العدد احد المقربات لقوله ((خلق الله آدم على صورته فان((الوحدة ))باعتبار احدية جميع الكثرة صار مثالا للحق ، حتى مولينا السجاد - عليهالسلام - ((لك يا الهى وحدانية العدد))(306) - و الانسان ايضا بوحدتهكل التعينات الخلقية و الامرية و له احدية جمع الكثرة . فهو، تعالى شانه ، علىصورته و صورة الانسان مثاله - تعالى . تعليقات على شرح - صفحه :104 فصوص الحكم حضرت نوح - عليه السلام - نحوه دعوت حضرت نوح - عليه السلام - ((فلو ان نوحا جمع لقومه بين الدعوتين لاجابوه ...)) قالل شيخنا العارف الكامل الشاه آبادى - مدشظله العالى -:((فلو ان نوحا جمع بينالدعوتين لما اجالوه اصلا، فان قومه كانوا واقعين فى الكثرة و التشبيه . بطريق((التقييد لا)) ((التشبيه الا طلاقى ))الذى هو حق التشبيه . فانهم كانوا يعبدونالاصنام و هو تقييد فى التشبيه . فلو ان نوحا تفوة بالتشبيه او اطلاقه بانيقول :ان التقييد باطل و الاطلاق حق لما توجهوا الى التنزيه والوحدة اصلا، فكان عليهان يدعو الى ((التزيه ))، فيعالج قومه معالجة الضد كمافعل . فهو - عليه السلام - وان كان صاحب التشبيه و التنزيه جمعا لا تفرقة ، الا انه مادعاالاالى التنزيه لمناسبة حال المدعوين ، نعم كان نبيا (ص ). صاحب مقام التشبيهوالتنزيه و كان جمعهما مقاما له ، بخلاف ساير الانبياء -عليهم السلام - فانهم لميكونوا صاحب المقام ، بل كانا فيهم بطريق الحال )). اندراج دعوت به تنزيه و تشبيه در يكديگر اقول :الدعوة الى التنزيه هى الدعوة الى التشبيه و بالعكس ، فان التنزيهمحجوب فى التشبيه والتشبيه مستور فى التزيه نعم كان من داءب الانبياء - عليهمالسلام - التصريح بالتنزيه و جعل التشبيه فى الحجاب لاصحاب السر و اربابالقلوب و بحسب حالات قومهم وغلبة جهات الكثرة والوحدة عليهم كان الدعوة مختلفة فىالتصريح و الرمز، و لهذا من اخذ موسى - عليه السلام - بلحية اخيه ما فهم القوم الا((التنزيه ))مع ان ارباب المعرفة فهموا منه ((التشبيه ))، و على هذا يمكن ان يكونقوله : ((ثم ان دعوتهم جهارا ثم انى اعلنت لهم و اسررت لهم اسرارا))(307)اشارةالى ان الجهر و الاسرار من كيفيد الدعوة ، فيكون دعوته جهرا و صراحة الى التنزيدالمطلق و سرا و فى الحجاب الى التشبيه المطلق والعطف بثم لدلالة ان الدعوةالاسرارية الى التشبيه منضمة فى الدعوة الجهرية الى التزيه ، ولعل قوله ((دعوت قومى ليلا و نهارا))(308) حكاية عن الدعوة الجهزية و الاسرارية وتقديم الليل على النهار لعله للاشارة الى عدم الحتجاب نفسه - عليه السلام - عن الكثردفى عين الكثرة فى عين الوحدة و عن الوحدة فى عين الكثرة .(309) تعليقات على شرح - صفحه : 92-93 فصوص الحكم دعاى نوح عليه قوم ، رحمت در صورت غضب اهل معرفت مى دانند كه شدت بر كفار كه از صفات مؤ منين است وقتال با آنان نيز رحمتى است و از الطاف خفيه حق است و كفار و اشقيا در هر لحظه كه برآنان مى گذرد بر عذاب آنان كه از خودشان است افزايش كيفى و كمى ((الى ما لا نهايةله ))حاصل مى شود، پس قتل آنان كه اصلاح پذير نيستند، رحمتى است در صورت غضب ونعمتى است در صورت نقمت ، علاوه بر آن رحمتى است بر جامعه ، زيرا عضوى كه جامعهرا به فساد كشاند چون عضوى است در بدن انسان كه قطع نشود او را به هلاكت كشاند؛ واين همان است كه نوح نبى الله - صلوات الله و سلامه عليه - از خداوند تعالى خواست : قال نوح رب لاتدر على الارض من الكافرين ديارا انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لايلدوا الا فاجرا كفارا. (310) و خداوند تعالى مى فرمايد: و قاتلوا هم حتى لاتكون فتنة .))(311)و بدين انگيزه و نيز انگيزه سابق ، تمام حدود و قصاص وتعزيرات از طرف ارحم الراحمين ، رحمتى است بر مرتكب و رحمتى است بر جامعه ، از اينمرحله بگذرم . تفسير سوره حمد - صفحه :226 حضرت ابراهيم - عليه السلام - نفى شرك و تعليم توحيد ابراهيم با ((برهان غروب ))كه از خواص ممكن است ستاره پرستان و ماه و خورشيدپرستان را محكوم كرد. قرآن ، برهان ابراهيم را براىابطال مشركين عرب نقل نموده ، فرمود: ((چون شب شد ابراهيم كوكبى را ديد، گفت : آيااين خداى من است ؟ چون غروب كرد گفت : خدا غروب ندارد پس ، اين خدا نيست ؛ و همين طورماه و خورشيد را از خدايى انداخت و توحيد خداى عالم را به قوم خود تعليمكرد.))(312) كشف الاسرار - صفحه :19 مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم بدانكه از براى سالك الى الله و مهاجر از بيت مظلمه نفس به سوى كعبه حقيقى يك سفرروحانى و سلوك عرفانى است كه مبداء آن مسافت بيت نفس و اءنانيت است ، ومنازل آن ، مراتب تعينات آفاقى و انفس و ملكى و ملكوتى است كه از آنها به حجب نورانيهو ظلمانيه تعبير شده : ان لله سبعين الف حجاب من نور و ظلمة (313) يعنىانوار وجود و ظلمات تعين ، يا انوار ملكوت و ظلمات ملك ؛ يا ادناس ظلمانيه تعلقاتنفسانيه و انوار طاهره تعلقات قلبيه . و از اين هفتاد هزار حجب نوريه ظلمانيه گاهى بهطريق جمع تعبير به هفت حجاب شده ؛ چنانچه در خصوص تكبيرات افتتاحيه از ائمه اطهاروارد است كه در خرق هر حجابى تكبيرى فرموده ...(314) و حضرت ابراهيمخليل الرحمن -عليه السلام - در آن سير روحانى كه حق تعالى از آن حكايت مى فرمايد،منازل را به سه مقام تعبير فرموده ؛ و از يكى به ((كوكب )) و ديگرى به ((قمر)) وسومى به ((شمس ))تعبير فرموده . چهل حديث - صفحه : 589 -590 مراحل سلوك عرفانى حضرت ابراهيم - عليه السلام - و اعلم ان السالك بقدم المعرفة الى اللهلايصل الى الغاية القصوى ، و لايستهلك فى احدية الجمع ، و لا يشاهد ربه المطلق الابعد تدرجه فى السير الى منازل و مدارج و مراحل و معارج من ((الخلق الى الحقالمقيد)).و (بعد اءن ) يزيل القيد يسيرا يسيرا، وينتقل من نشاءة الى نشاءة و من منزل الى منزل ، حتى ينتهى الى ((الحق المطلق )). كما هوالمشار اليه فى الكتاب الالهى (مبينا) لطريقة شيخ الانبياء - عليه و عليهم الصلاة والسلام - بقوله تعالى : ((فلما جن عليه الليل راءى كوكباقال هذا ربى ))(315)، الى قوله : و جهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفامسلما و ما انا من المشركين ))(316). فتدرج من ظلمات عالم الطبيعة ، مرتقيا الى طلوعربوبية النفس ، متجلية بصورة الزهرة . فارتقى عنها، فراءىالافول و الغروب لها. فانتقل من هذا المنزل الىمنزل القلب الطالع قمر القلب من افق وجوده ، فراءى ربوبيته . فتدرج عن هذا المقامايضا الى طلوع شمس الروح ؛ فراءى غروب قمر افلت بسطوع نور الحق و طلوع الشمسالحقيقى نفى الربوبية عنها و توجه الى فاطرها. فخلص منكل اسم و رسم و تعين و وسم ، و انا راحلته عند الرب المطلق .(317) شرح دعاى سحر - صفحه : 13 -14 اشارات و لطايف عرفانى در سير حضرت ابراهيم (ع ) از كريمه شريفه فلما جن عليه الليل راءى كوكبا الخ (318)، مثلا،اهل معرفت كيفيت سلوك و سير معنوى حضرت ابراهيم - عليه السلام - را ادراك مى كنند، وراه سلوك الى الله و سير الى جنابه را تعلم مى نمايند، و حقيقت سير انفسى و سلوكمعنوى را از منتهاى ظلمت طبيعت ، كه به ((جن عليهالليل )) در آن مسلك تعبير شده تا القاى مطلق انيت و انانيت و ترك خودى و خودپرستىو وصول به مقام قدس و دخول در محفل انس ، كه در اين مسلك اشارت به آن است ((وجهتوجهى للذى فطر السموات الخ ))(319)از آن دريابند. و ديگران از آن ، سير آفاقىو كيفيت تربيت و تعليم جناب خليل الرحمن امت خود را ادراك كنند. آداب الصلوة - صفحه :188 شهود اسماى مقيده الهى در آينه هاى خلقى و حقى لما وصل العبد الى مقام المحبوبية بحصول جمعية الاسماء الظاهرة يصير سيرهباسراءالحق ، فيسير بقدمه فان المحبوب مجذوب . فيقع المكاشفة بين الحق و العبد برؤية كل منهما جميع الاحكام و الاثار فى الاخر و يصيركل مراة الاخر. الا هذا السير و الاسراء يكون فى بادى الامر من وراء حجاب العقائد والتعلقات و غلبة بعض الاسماء فيكون المشهود اسماء مقيدة الهية فى مرآة خلقى او حقى ،مجرد او مادى ، كما اخبر الله تعالى عن خليله ابراهيم - عليه السلام - بقوله : ((فلما جنعليه الليل راءى كوكباالخ ))(320) المراتب و التدرجات و الكمالات ثم يخلصه عنالمظاهر و يسيره فى الظاهر. الا انه مع تميز بين الحق و العبد، فيقع المشاهدة . ثم يسيرهحتى يعاين كل منهما الاخر بلاوصف و تميز، الا كون الحق ظاهرا بهوية العبد و باطنا الىآخر المراتب و المقامات .(321) تعليقات على شرح - صفحه : 225 - 226 فصوص الحكم تجلى حق به اسم اطلاقى بر حضرت ابراهيم (ع ) قدمر الفص الشيثى من ان لله تجليين تجلى غيب و تجلى شهادة فبالتجلى الغيبىيهب للقلب الاستعداد، فيتسع فيتجلى على حسب ذلك الاستعداد قوله :((فيتسع ))، كما فى شيخ الانبياء ابراهيم - صلوات الله عليه - فان اختلافالتجليات جعل قلبه متسعا قابلا للتجلى باسمه الاطلاقى .فقال :((انى وجهت للذى فطر السموات و الارض (322)(323) تعليقات على شرح - صفحه :200 فصوص الحكم كشف حقيقت ، تجلى در صورت زهره و ماه و خورشيد التجلى بالصورة النورية المقيدة كالصورة الشمسية او القمرية ايضا مما يردهالعقل النظرى ، فلابد من ارجاعها الى الحق المشروع كمافعل شيخ الانبياء فى رؤ ياه الزهرة و القمر و الشمس فى قوله : ((فلما جن عليه الليل راءى كوكبا))(324)الى آخر الاية . فالتجلى اولا وقعبالصورة الكوكبية المقيدة فى المظهر النفسى ، ثم بالصورة القمريد التى مظهرهابالفعل ، ثم بالصورة الشمسية التى مظهرها الروح ، ثم خرج عن حد التقييد و وقعفى مقام الاطلاق بمقامه القدسى فقال اخبارا عن حاله و مقامه : ((انى وجهت وجهى للذىفطر السموات الارواح الشمسية و العقول القمرية واراضى الاشباح الكوكبية حنيفا مسلماو ما انا من المشركين .(325)(326) تعليقات على شرح - صفحه : 129 -130 فصوص الحكم رؤ يت ملكوت توسط حضرت ابراهيم (ع ) ((و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض ليكون من الموقنين .))(327) رؤ يتملكوت توسط حضرت ابراهيم با چشم ظاهر نبوه است ، بلكه رؤ يت او، شهودى وحضورى و عقلانى بوده است ، و البته ((رؤ يت ))به طريق ((عقلانى ))هم امكان دارد ولازم نيست كه حتما انسان با دو ديده چيزى را ببيند تا رؤ يت متحقق گردد. حتى در خواب همرؤ يت رخ مى دهد، با اينكه در آن حال ديدگان روى هم گذاشته شده ، و انسان در خواباست . تقريرات اسفار معناى اول ملكوت مقام ((رؤ يت ملكوت ))توسط حضرت ابراهيم ، كانه بالاتر از مقام ((تعليماسما))به حضرت آدم (ع ) است ، براى اينكه آنجا به ((علم ))تعبير آورده است و دراينجا ((نرى ))تعبير كرده است (در آيه شريفه : ((نرى ابراهيم ملكوت السمواتوالارض )(328) ((ملكوت ))را به هر معنايى بگيريم ، اثبات تجرد نفس ابراهيمى مى كند. ابتدا ملكوترا به عنوان حقيقت و وصفى مربوط به مرتبه اسما و صفات حق در نظر مى گيريم .ملكوت مبالغه در مالكيت است ، مثل طاغوت كه مبالغه در طغيان است . عالم ملك از آنجا كه ازنظر وجودى خيلى ضعيف است ، گويا اصلا وجود ندارد، چه رسد به اينكه مبالغه درمالكيت در آن صدق داشته باشد. در مرتبه ذات هم ، اسما و صفات كثرت ندارند و آنمرتبه ، غيب الغيوب و غيب مطلق و بى نام و نشان است و در آن مرتبه ذات مسمى به اسم((مالك ))نيست ، چنانچه در آن مرتبه ساير صفات هم اعتبار نمى شود... مرتبه تجلىبه اسم ملكوت ، يعنى مالكيت خيلى قويم ، كه طبق آن تمام موجودات عالم تحت مالكيت حقهالهيه هستند و سماوات و ارضين و سرتاسر عالم در مملوكيت احدى اداره مى شوند، و تعلقصرفه موجودات به خداوند طورى است كه : ((كيف يشاء يتملك و يتصرف ))به نحوىكه در جوهره اشيا نيز تصرف مى كند، مرتبه ديگرى از عالم وجود (نه مرتبه ذات و نهمرتبه عالم ملك ) است و اگر اين مرتبه بخواهد به حضرت ابراهيم ارائه بشود بايدحضرت ابراهيم با آن وجه از عالم ، سنخيتى داشته باشد تا بتواند وجهه الهى وملكوتى حق را مشاهده نمايد. اين سنخيت متحقق نمى شود مگر اينكه در حضرت ابراهيم يكقوه الهى كه فوق قواى تمام موجودات ، حتى مجردات است ، وجود داشته باشد تا بهوسيله آن بتواند موجودات ، حتى مجردات است ، وجود داشته باشد تا به وسيله آن بتواندتجلى مالكيت حقه حق در همه چيز، و حتى در مجردات را نيز رويت كند و اين معنى ، مقامىفوق تجرد را براى ان حضرت اثبات مى كند.حاصل سخن اينكه حضرت بدين وسيله مى تواند ((وجه يلى الربى )) تمامى عالم امكانو موجودات هستى - از عالم هيولا گرفته تا آخرين مجردى كه در راءس ممكنات قرارگرفته است - را ببيند كه در اين بخش از عالم به چه نحوى نظام هستى تدبير وتصرف مى شود. مشاهده اسما و صفات الهيه و ارائه دادن اينگونه مشاهدات حضوريه به حضرت ابراهيم(ع ) مستلزم اين است كه او مقام و جنبه اى داشته باشد كه به واسطه آن قادر بر رويتمرتبه اسميه الهيه باشد و اين مقامى فوق مجرد است . در بيانى كه گذشت تمام مطلب در اين بود كه ((ملكوت )) را صفت ((مالكيت حقه الهيه)) و ((تجلى حق به اسم مالك )) بگيريم . البته در اين صورت ، مرتبه حضرتابراهيم (ع ) از حضرت آدم (ع ) بالاتر است و لذا از آن تعبير به ((و نرى ابراهيم))شده است .
|
|
|
|
|
|
|
|