|
|
|
|
|
|
معناى دوم ملكوت مى توانيم ملكوت را آنطور كه در لسان اشراقيون و مشائين و در لسان شرايع آمده استمعنى كنيم كه در لسان اشراقيون و افلاطونيها به ((ارباب انواع )) و در لسان مشائينبه ((عقول قادسه )) در لسان شرايع به ((ملائكة الله )) تعبير شده است ، ملائكهاى كه به تدبير عالم مشغولند و مالك عالم ملكند، از كرسى تا عرش (كه آخرين وبالاترين نقطه عالم ملك است .) ملائكة الله حمله عرشند، البته معنى ((حمله بودن ))آنهااين نيست كه مثل حمالها چيزى را به دوش گرفته باشند، بلكه به اين معنى است كهتدبير عرش به عهده آنهاست . در بعضى از روايات گفته شده كه حمله عرش هست تاهستند(329) و چون اينها مجرد هستند رؤ يت اينها ممكن نيست ؛ مگر براى كسى كه نفسمجرد داشته است مانند حضرت ابراهيم - عليه السلام. معناى سوم ملكوت نيز مى توانيم ملكوت را ((سرتاسر عالم ملك و سراى جسمانى بگيريم كه در اينصورت مى گوييم : با در نظر گرفتن خصوصيات بسيار گسترده اى كه در زمانحاضر براى عالم جسمانى كشف كرده اند، ممكن نيست رؤ يت ملكوت عالم با همين رؤ يتبصرى جسمانى باشد براى اينكه اگر بنا باشد كه اين عالم را به يك نفر نشانبدهند، چون فرض اين است كه اين بصر و ديدن ، جسمانى است و با بصر جسمانى ،حتى نمى شود پشت اين ديوار را ديد و اگر كسى بخواهد به مشاهده حضورى و رؤ يتبصرى پشت را ببيند، ناچار لازم است به پشت ديوار برود. خوب ، اگر قرار باشد رؤيت به اين نحو باشد، حتى اگر كسى به اندازه زمان بعد از حضرت آدم به اين نحوباشد، حتى اگر كسى به اندازه زمان بعد از حضرت آدم به اين طرف هم فرصت سير درعالم داشته باشد، باز رويتش تمام نمى شود. بالجمله ، با فرض اينكه ملكوت را بهمعنى عالم ملك بگيريم ؛ با توجه به آنچه گفتيم نمى توان با استمداد از قواىجسمانى در يك مدت كوتاه ، تمام عالم را به حضرت ابراهيم نشان داد؛ پس ، به ناچارتجردى لازم است كه به وسيله آن ، حضرت بتواند به تمام عالم ملك احاطه پيدا كند تامعناى رويت تحقق بيابد. علاوه بر همه اينها، مى توان از قضيه حضرت ابراهيم (ع ) با توجه به صدر وذيل آن ، به نحو ديگرى هم بر مطلب استدلال كرد به اين ترتيب كه حقيقت معنى آياتشريفه ، توجه به سير حضرت ابراهيم (ع ) است و اينكه ايشان حجابهاى طبيعت را پارهنموده ، و هر موجودى كه پرده اى از خود نمودار مى نمود را نفى كرد و فهميد كه اينها ازخود هيچ نورى ندارند، فلك قمر و زهره و شمس هم كه ظاهرا از خود نور دارند، نورشاناز خودشان نيست ، بلكه از يك مبداء ديگر است . مراد از گذشتن از قمر و شمس اين است كهحضرت ابراهيم (ع ) از عالم طبيعت بكلى گذشت و ديد كه اينها همه نمود ((بود))هستند، وهيچ يك مستقلا جمالى ندارند بلكه همه محوند وافول دارند. وجود ممكن ، وجود آفل است و در مغرب وجود، همه موجودات آفلند. فانى كردن وجهه جسمانى نفس و توجه تام به وجهه الهيه حضرت ابراهيم چون همه چيز را آفل ديد و در عالم امكان غير ازافول ، چيزى نديد، همه اينها را رد كرد و گفت : ((انى وجهت وجهى للذى فطر السمواتو الارض حنيفا و ما انا من المشركين ))(330) يعنى تمام انواع شرك را نفى كرد چرا كهديدن ممكن ، شرك است و وجود ممكن افول كننده است ، و البته ((وجهت وجهى للذى فطرالسموات )) را كه گفت نه اينكه فقط در عالم ملك ، فاطريت حق تعالى را ديد، بلكهچون آن حضرت حتى مرتبه اسما را هم آفل در مرتبه ذات ديد، تعبير ((فطر ))آورد كهآوردن اين لفظ از باب به مرتبه ذات حق است . و اما توجه به حق و فاطر السموات ، با اين وجه و صورت عادى ممكن نمى شود براىاينكه خدا روبه روى انسان نيست كه با جسمانيت به او توجه شود معنى ((وجهت ))دراينجا اين است كه حضرت وجهه نفسى را وجهه الهى كرده ، و غير از وجهه الهى به چيزىقائل نيست . حاصل سخن اينكه حضرت ابراهيم تمام روزنه ها و درهايى كه از طريق آنها موجوداتممكنه را به گمان اينكه از خودشان نور دارند، مى ديد بست و به اين ترتيب وجههجسمانى نفس نابود شد و تمامى وجود حضرت به وجهه الهيه برگشت و چنين امرى ممكننيست ، مگر اينكه نفس ابراهيمى مجرد باشد. تقريرات اسفار اتكا به حق در تمامى نيازها آنان كه از جام محبت دوست نوشيدند، و از آب زندگانىوصال او زندگى ابدى پيدا كردند، هر دو عالم را لايق دشمندانند.خليل الرحمن كه در وجهه قلبش ((وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض))(331) بود، چون جبرئيل امين - آن ملك بزرگوار وحى و علم - به او گفت : آيا حاجتىدارى ؟ فرمود:اما به تو حاجتى ندارم .(332) آنها بار حاجات خود را به كى دوست انداختند، حاجتى جز خود او ندارند، مقصودى جزقافله حقيقى براى عشاق جمال نيست ؛ ((قبله عشق يكى آمد و بس )) شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 127 -128 نيل به مقام اطمينان حضرت ابراهيم ، خليل الرحمن - عليه السلام - از حق تعالى مرتبه اطمينان را طلب كرد وبه او مرحمت گرديد. چهل حديث - صفحه : 122 نيل به مقام اطمينان حضرت ابراهيم - عليه السلام - به مقام بزرگ ايمان و علم خاص به انبيا - عليهمالسلام - قناعت نكرد، عرض كرد: ((رب ارنى كيف تحيى المؤ تى ))(333). از ايمانقلبى خواست ترقى كند به مقام اطمينان شهودى . آداب الصلوة - صفحه : 196 صاحب مقام خلت قيام براى خداست كه ابراهيم خليل الرحمن را بهمنزل خلت رسانده و از جلوه هاى گوناگون عالم طبيعت رهانده . خليل آسا در علم اليقين زن / نداى لااحب الافلين زن . تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى (ره ) - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :3 -تاريخ سخنرانى :11/6/63. درسى از ايثار حضرت ابراهيم (ع ) اين پدر توحيد و بت شكن جهان به ما و همه انسانها آموخت كه قربانى در راه خدا پيش ازآنكه جنبه توحيدى و عبادى داشته باشد جنبه هاى سياسى و ارزشهاى اجتماعى دارد به ماو همه آموخت كه عزيزترين ثمره حيات خود را در راه خدا بدهيد و عيد بگيريد خود وعزيزان خود را فدا كنيد و دين خدا را و عدل الهى را برپا نماييد. به همه ما ذريه آدمفهماند كه مكه و منى قربانگاه عاشقان است و اينجامحل نشر توحيد و نفى شرك: كه دلبستگى به جان و عزيزان نيز شرك است . بهفرزندان آدم درس آموزنده جهاد در راه حق را داد كه از اين مكان عظيم نيز فداكارى و از خودگذشتن را به جهانيان ابلاغ كنيد. به جهانيان بگوييد در راه حق و اقامهعدل الهى و كوتاه كردن دست مشركان زمان بايد سر از پا نشناخت و از هر چيزى حتىمثل اسمعيل ذبيح الله گذشت كه حق جاودانه شود اين بت شكن و فرزند عزيزش بت شكنديگر سيد انبيا محمد مصطفى - صلى الله عليه وآله وسلم - به بشريت آموختند كه بتهاهر چه بايد شكسته شود و كعبه كه ام القرى است و آنچه از آن بسط پيدا كرده تا آخريننقطه زمين ، تا آخرين روز جهان بايد از لوث بت ها تطهير شود بت هر چه باشد، چههياكل ، چه خورشيد، چه ماه و چه حيوان و انسان و چه بتى بدتر و خطرناكتر ازطاغوتهاى در طول تاريخ از زمان آدم صفى الله تا ابراهيمخليل الله تا محمد حبيب الله - صلى الله عليه وآلهم اجمعين - تا آخر الزمان كه بت شكنآخر، از كعبه نداى توحيد سر دهد. پيام امام به زائرين و مسلمانان بيت الله الحرام به مناسبت عيد سعيد قربان - صحيفهنور جلد:18 - صفحه :87 - تاريخ سخنرانى :12/6/62. نمونه اى از اوج معرفت حضرت ابراهيم - عليه السلام - حضرت ابراهيم (ع )...بنيانگذار ايثار است ، صورتعمل ، يك معناست و معنا و محتواى عمل ، يك باب ديگر. اين جا صورتعمل هم يك مشكلى است - براى حلش و يك امرى است كه فوق طاقت نوع بشر است ؛ اما آنچيزى كه ابراهيم (ع ) را ابراهيم مى كند، مساله اين صورت نيست ، مساله آن سيرى استكه فرموده است و منتهى به اين مسائل شده است . ابراهيم كه به حسب روايات شريفه ما،در آن وقتى كه طرف آتش داشت مى رفت ، ملائكه آسمان به او گفتند كه حاجت داريد؟ گفت: به شماها نه . آن يك باب ديگرى از معارف را داشته است و ما صورتعمل را مى بينيم و از آن هم اعجاب مى كنيم و اعجاب آور هم هست . لكن آنهايى كهاهل معارف الهى هستند، باطن اين صورت را ملاحظه مى كنند. پيام امام به رؤ ساى جمهور، مجلس ، مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19- صفحه :53 - تاريخ سخنرانى :15/6/63. قربانى كردن تمامى نفسانيت و خوديت مساله قربانى فرزند يك باب است كه به حسب البته ديد نوع بشر، مساله مهمى است ،لكن آن چيزى كه مبدا اين عمل مى شود، آن چيزى كه مقابله مابين پدر و پسر را در آن جامتحقق مى كند، اين يك مسائل قلبى و روحى و معنوى است ، فوق اين مسائلى كه ماها مىفهميم . ما همه مى گوييم كه ايثار كرد، قربانى كرد و واقعا اين طور بوده است ، خوب !مهم هم هست . لكن آيا در نظر ابراهيم (ع ) هم ايثار بوده است ؟ ابراهيم هم در نظرش اينبوده است كه حالا يك چيزى ، تحفه اى مى برد پيش خدا؟اسماعيل هم سلام الله عليه در نظرش بوده كه يك جانفشانى دارد مى كند براى خدا؟ يامساله اين نيست . اين مساله اى است كه تا نفسانيت انسان هست ، خوديت انسان هست ، ايثاراسمش هست . من ايثار مى كنم در راه خدا فرزندم را، من ايثار مى كنم در راه خدا جان خودم را.اين ، براى ما مهم است و زياد مهم است ، براى ابراهيم نيست مساله اين ، ايثار نيست ابراهيمخودى نمى بيند تا ايثارى كرده باشد، اسماعيل خودى نمى بيند تا ايثار كرده باشد.ايثار اين است كه من هستم و تو هستى و عمل من و براى تو و ايثار. اين ، در نظر بزرگاناهل معرفت و اولياى خدا شرك است ، در عين حالى كه در نظر ماكمال بزرگى است ، ايثار بزرگى است . عيد براى ما يك معنا دارد، براى ابراهيم و براى پيغمبرها يك معناى ديگرى دارد. ما هم عيدمى كنيم ، آنها هم عيد مى گيرند، لكن آنهايى كه عيد مى گيرند عيد لقاست ، آنها عود مىكنند به آن جايى كه از آن جا ظاهر شدند و عيد مى گيرند براى اين امر، البته بعد ازارجاع - به ، باز- از آن معناى سير الهى ، بعد از ارجاع اسمش عيد مى شود. و بعدهاىمعنويش بسيار زياد است . پيام امام به رؤ ساى جمهور، مجلس ، مسئولان لشكرى و كشورى - صحيفه نور جلد:19- صفحه :54 - تاريخ سخنرانى :15/6/63. پيرامون حقيقت ذبح قال يا ابت افعل ما تؤ مر (334) و لما كان الولد سر ابيه الظاهر فى صورة الولد فهو بالحقيقة ابوه الظاهر؛ وكان نسبة الاب الى الاولاد كنسبة الحقيقة الى العالم و كنسبة الواحد الى الاعدادتمثل الحقيقة الظاهرة فى الاكوان المنزهة عنها كمالا و نقصانا تارة بالواحد و الاعداد وتارة بالوالد و الاولاد فقال ((يا ابت افعل ))الخ . ((فماراى يذبح سوى نفسه ،و ذبحه صورة افنائه من انانيته ...)) قال شيخنا الاستاد العارف - ادام الله ظله العالى -: ((ان ما راءى ابراهيم - عليهالسلام - فى النوم هو حقيقة العبودية الا ان الخيال لكثرة اشتغاله بالامور الحسيةثمثل ((حقيقة العبودية ))بصورة ذبح الولد الذى اعز الاشياء عنده .))اقول : حصول العبودية لا يمكن الا بالخروج عن الانانية و افناة الانية و افناء الانية .فهيهنا امران : افناء الانيد و الخروج عن الانانية ، وحصول العبودية . و ما راه - عليه السلام - هو حقيقة الخروج عن الانانية ، لان ذبح الولدالذى هو نفسه و ظهوره صورة افناة الانانية لا صورة العبودية . و يمكن ان يكون المرئى((حقيقة العبودية ))و بعد ذلك الرؤ ية انتقلت نفسه الى سببها الذى هو افناء الانية والخروج عن الانانية فتمثل له صورة المسبب . (335) تعليقات على شرح - صفحه : 106 - 107 فصوص الحكم بيان عرفانى پيرامون رؤ ياى حضرت ابراهيم (ع ) لان الانبياء و الكمل اكثر ما يشاهدون الامور فى العالم المثالى المطلق لما كان الشارح من اصحاب القياس ، قاس ابراهيم - عليه السلام - بنفسه فى انه -عليه السلام - قاس رؤ ياه هذه بسائر ما راءى فى عالمالمثال المطلق ، مع انه راءى فى المثال المقيد او قاس - عليه السلام - ذلك علىحال كثير من الانبياء - عليهم السلام من كونهممحل الوحى فى المنام و ليس الامر كما توهم الشارحبل يمكن . ان يكون حبه المفرط بمقام الربوبية و عشقه و خلته حجب عن ان يعبر رؤ ياه .فان العشق المفرط يوجب ان يفدى ما هو احب عنده فى طريق محبوبه ، فالاستغراق فىجمال المحبوب يمنعه عن ان يعبر فالحقيقة غلبت على الشريعة مع ان حكم الشريعة انه((لاتقتلوا النفس التى حرم الله الا بالحق )). هذا ما افاد شيخنا العارف - دام ظله العالى-. ذبح فرزند و فداى آن و لانه توهم ان المرئى لا ينبغى ان يعبر، فقصد ذبح ابنه ... ليس الامر كما ذكره الشارح ، بل مراد المصنف من قوله : ((من و هم ابراهيم ))ان اطلاق((الفداء))على الكبش كان بحسب و هم ابراهيم - عليه السلام - فانه توهم انه ماءموربذبح ابنه - مع انه كان ماءمور بذبح الكبش لم يكن فداء،بل التحقيق ان ما راءى ابراهيم - عليه السلام - هو حقيقة ((الفناة التام ))و((الاضمحلال الكلى ))فى الحضرة الاحدية ، و ذبح الابن او الكبش هو رقيقة هذه الحقيقة ،الا ان الجمع بين الشريعة و الحقيقة يقتضى ذبح الكبش ولكن شدة محبة ابراهيم و عشقهاحتجبه عن الجمع بينهما، فاراد ذبح الابن . فالفداء يكون على و همه (336) تعليقات على شرح - صفحه : 126 - 127 فصوص الحكم ذبيح ، اسماعيل يا اسحاق و اعلم ان ظاهر القرآن يدل على ان الفداء عناسمعيل ، و هو الذى رآه ابراهيم (ع ) انه يذبحه ، و اليه ذهب اكثر المفسرين . و ذهب بعضهمالى انه ((اسحق ))، و الشيخ معذور فيما ذهب اليه . لانه به ماءمور كماقال فى اول الكتاب ... قال شيخنا العارف الكامل - دام ظله العالى -: ((ان الشيخ (337) بحسب كشفه فىعالم المكاشفة راى فى العين الثابتة الاسحاقية القتضاء هذا المعنى الذى ظهر فىاسمعيل - عليه السلام - فى عالم الملك من العبودية التامة و الفناة التام فاخبر عما ظهرعليه من العين الثابتة . و هذه المكاشفة صحيحة الا ان عدم الظهور فى عالم الملك لقوةالعين الثابتة الاسماعيلية او لمانع آخر.)) هذا و قداستشكلت ، عليه بان الظاهر من كلام الشيخ وقوعه بالنسبة الى اسحق فىعالم الملك ، فصدق ذلك ؛ و قال - دام ظله -: ((يمكن ان يكون كشفه صحيحا، الا ان خيالهبصورة اسحق - عليه السلام - فان المكاشفات تقع مجردة عن الصورة و لكنالخيال يمثلها باى صورة شاء بمجرد مناسبة ، و الغالب دخالة الماءنوسات و المعتقداتفى ذلك التمثل .))هذا ما افاد - دام ظله . (338) تعليقات على شرح - صفحه : 123 - 124 فصوص الحكم حضرت يعقوب و يوسف - عليهما السلام - ويژگى حضرت يعقوب (ع ) در ميان فرزندان ابراهيم (ع ) قوله :فى كلمة يعقوبية انما خصص هذه الحكمة ((بكلمة )) لاختصاص من بين اولاد ابراهيم فى ظهور الدين واظهاره و بسطته كما قال الله : ((و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان اللهاصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون ))(339)و لانه - عليه السلام - بعدما ابتلى بفراق يوسفه ((و ابيضت عيناه من الحزن ))(340) تداكه الرحمة الالهيةبالقاة السكينة فى قلبه و اراد ان يبسطها فى بينهفقال : ((يا بنى اذهبوا فتحسوا من يوسف و اخيه و لا تياءسوا من روح الله انه لا يباءس منروح الله انه الا القوم الكافرون .))(341) و لان روحانيته سرت بظاهر حسه ولذاوجد ريح يوسف بالقوة الشامة كما شم النبى -صل الله عليه و آله - ريح اويس القرنى من جانب يمن .(342) ...فانه كان يجد فى مقام روحه بقاء يوسف و اخيه وجدانيا اجماليا كماقال :((انى لاجد ريح يوسف ))(343) و لا يجد عيانا تفصيليا لذلك ابيضت عيناه منالحزن )).(344) قد عرفت ان وجدانه لريح يوسف كان عيانا بعد ما تداركه الرحمة الالهيه بالقاءالسكينة فى قلبه و ذلك بعد ارتياضه و ابيضاض عينه من الحزن و هو كظيم كما اخبرالله تعالى عنه .(345)(346) تعليقات على شرح - صفحه : 142 -143 فصوص الحكم پيرامون رؤ ياى حضرت يوسف (ع ) فلما لم يكن لهم علم بمارآه يوسف ، كان الادراك من يوسف فى خزانة خياله ، و علم ذلكيعقوب حين قصها عليه ، فقال : ((يا بنى لا تقصص رؤ ياك على اخواتك (347) قوله : و علم ذلك يعقوب الخ يحتمل فيه وجهان :الاول - و لعلة الاظهر - ان يعقوب - عليه السلام - ايضا يعلم بماراه يوسف ، اى لم يكن رؤياه بقصده ، الا انه علم بالمقصود حين قصها عليه من جهة علم التعبير. الثانى ان يكونالمراد ان رؤ ياه و ان لم يكن بارادة اخوته و خالته الا انه كان بارادة يعقوب - عليهالسلام -. ((فكان قول يوسف (ع ) يوسف (ع ): ((قد جعلها ربى حقا ))(348) بمنزلة من راءى فى نومه انه قد استيقظ من رؤ يا رآها ثم عبرها و لم يعلم انه فى النوم عينه.)) قوله : ((انه قد استفيظ))الخ ، فان يقظته نوم عند المحمديين . فقوله ((قد جعلها ربىحقا))(349) تعبير عن المنام الخيالى فى المنام الحسى الخيالى . فاستيقاظهانتقال من نوم الى نوم . ((... و جعل يوسف (ع ) الصور الحسية حقا ثابتا و الصور الخيالية غير ذلك . فصارالحس عنده مجالى للحق و المعانى الغيبية دون الخيال ...)) قوله : ((دون الخيال ))، ان كانت العبارة كذلك يكون المراد ان الحس عنده لما كان حقايكون مجلى للحق و المعانى الغيبية ، و اما الخيال فيكون عبرة الى الحس فلا يكشف الا عنالحس ، و هذا ((كشف يوسفى ))؛ و اما ((كشف المحمديين ))فغير ذلك . فانالخيال عندهم مجلى للحق و المعانى الغيبية كما ان الحس كذلك . اى انالخيال عبرة الى الغيب كما هو عبرة الى الحس الذى هو عبرة الى الغيب . (350) تعليقات على شرح - صفحه : 147 -148 فصوص الحكم حضرت يوسف (ع ) صاحب كشف مثالى قوله : ((و كان كشف يوسف مثاليا))الخ ليس المراد ان مقام يوسف محدود بالكشف المثالى ))، و كيف ذا و هو نبى عظيم الشاءن ،لابد له من حصول الفناء التام و البقاء بالحق بعد الفناء كما هو شاءن الانبياء - عليهمالسلام - بل المراد ان الكشف المثالى مقامه و هو - عليه السلام - صاحب الكشف المثالى وقطبه و يستفيد سائر اهل الكشف المثالى من مقامه ، و ان كان هو ايضا يستفيد من مقام ((قطبالاقطاب ))ازلا و ابدا .(351) تعليقات على شرح - صفحه : 145 فصوص الحكم حضرت موسى - عليه السلام - سير تربيتهاى معنوى حضرت موسى (ع ) به دست خدا خداوند رحمان به رحمت رحيميه خود در جمع زمين نظر فرمود و متواضعترين و كاملتريننوع بشر، يعنى نبى عظيم الشاءن و رسول عاليمقام مكرمىمثل موسى بن عمران - على نبيا و آله و عليه السلام - را انتخاب فرمود و با دست تربيتخود تعليم و تربيت كرد او را، چنانچه فرمايد: ((و لما بلغ اشده و استوى آتيناه حكما وعلما و كذلك نجزى المحسنين ))(352)و پشت او را قوى فرمود به برادر بزرگوارىمثل هارون - عليه السلام - و اين دو بزرگوار را - كهگل سر سبد عالم انسانيت بودند - خداى تعالى انتخاب فرمود؛ چنانچه فرمايد:((و انااخترتك )).(353) و فرمايد: ((و لتصنع على عينى .))(354)و فرمايد:((واصطنعتك لنفسى اذهب انت و اخوك بآياتى و لاتنيا فى ذكرى ))(355). و ديگر آياتشريفه كه در اين موضوع وارد شده كه از حوصله بيان خارج است و قلب عارف را از آننصيبى است كه گفتنى نيست ؛ خصوصا از اين دو كلمه شريفه ((و لتصنع على عينى واصطنعتك لنفسى .)) تو نيز اگر چشم دل باز كنى ، يك نغمه روحانى لطيفى مى شنوىكه جميع مسامع قلبت و شراشر وجودت از سر توحيد پر شود. بالجمله ، با همه تشريفات خداى تعالى اينهمه تهيه را ديد و موسى كليم را ورزيد بهورزشهاى روحانى ؛ چنانچه فرمايد: ((و فتناك فتونا))(356) و سالها در خدمت شعيب، پيرمرد راه هدايت و ورزيده عالم انسانيت ، او را فرستاد؛ چنانچه فرمايد:((فلبثت سنينفى اهل مدين ثم جئت على قدر يا موسى ))(357). و پس از آن ، براى اختبار و افتتانبالاترى ، او را در بيابان در طريق شام فرستاد، و راه او را گم كرد، و باران بر اوفرو ريخت ، و تاريكى را بر او چيره فرمود، و درد زاييدن را بر زنش عارض فرمود؛ وچون جميع درهاى طبيعت به روى او بسته شد و قلب شريفش از كثرات منضجر شد و بهجبلت فطرت صافيه ، منقطع به حق شد و سفر روحانى الهى در اين بيابان ظلمانى بىپايان به آخر رسيد، آنس من جانب نارا الى اءنقال : فلما اتيها نودى من شاطى الوادى الايمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان ياموسى انى اناالله رب العالمين (358) طريقه حضرت موسى (ع ) در قرآن بيشتر از همه انبيا ذكر حضرت موسى شده است و تاريخ حضرت موسى (كه ) درقرآن گفته شده است ، يك تعليمات ارزنده اى است و ترتيبى كه حضرت موسى رفتاركرده است با فرعون ، يك شبان بوده است با يك عالم قدرت واراده و اين بر ضد قدرتبزرگ فرعون قيام كرد و فرعون را از بين برد. قدرت الهى و توجه به مصالحمستضعفين در قبال مستكبرين كه اولش فرعون بوده ، قيام بر ضد مستكبرين طريقهحضرت موسى - سلام الله عليه - بوده است . بيانات امام در جمع اعضاى جامعه كليميان ايران - صحيفه نور جلد:6 - صفحه :164 -تاريخ سخنرانى :24/2/58. نيل به مقام صعق و صحو و ميقات محبوب قيام لله است كه موسى كليم را با يك عصا به فرعونيان چيره كرد و تمام تخت و تاجآنها را به باد فنا داد و نيز او را به ميقات محبوب رساند و به مقام صعق و صحو كشاند. تاريخى ترين سند مبارزاتى امام خمينى (ره ) - صحيفه نور جلد:1 - صفحه :3 -تاريخ سخنرانى :11/6/63. وجود موسى (ع ) به عصا قدرت اعجاز موسى شبانى بيش نبود و سالها شبانى كرد؛ آن روز كه براى مبارزه با فرعون ماءمورشد، ياور و پشتيبانى نداشت ؛ ولى بر اثر لياقت ذاتى و ايستادگى خود با يك عصااساس حكومت فرعون را برچيد. شما خيال مى كنيد اگر عصاى موسى دست من و جنابعالىبود، اين كار از ما مى آمد؟ همت و جديت و تدبير موسى مى خواهد تا با آن عصا بساطفرعون را به هم بريزد. ولايت فقيه - صفحه :124 ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر - عليهما السلام - حضرت موسى بعد از تمام سيرهايى كه كرد آمد روى منبر نشست و خواست براى مردم وعظكند. به قلبش خطور كرد كه :من از كجا به كجا رسيدم ، چقدر بزرگ وافضل شدم . فورا حكم شد بيا پايين ، چون هنوز ناقصى . برو تا وقتى كه تربيتكامل بيابى ، بعد كه تربيت يافتى مى توانى بيايى تربيت كنى ، فورا از منبرپايين آمد. مردم هر چه التماس كردند، كه نرو،گفت : خير، بايد بروم ؛ لذا با رفيقش آمد تا خضر - عليه السلام - را پيدا كرد و چه تربيتها از او گرفت . در آيه شريفه اىكه حكايت حال او را مى فرمايد چقدر آداب تعلم وجوددارد:((قال له موسى هل اتبعك عل ان تعلمن مما علمت به رشدا.)) شهيد ثانى در منية المريدش مى فرمايد:((دوازدة ادب از آداب تعلم ، بلكه بيش از اين ،در آيه هست .)) تقريرات اسفار ملاقات حضرت موسى با حضرت خضر - عليهماالسلام - حضرت موسى كليم با مقام بزرگ نبوت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علمى خودوقوف نفرمود؛ به مجرد آنكه شخص كاملى رامثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت :((هل اتبعك على ان تعلمن مما علمت رشدا))(359) و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايداستفاده كند فرا گرفت . آداب الصلوة - صفحه : 196 علت اختلاف برخورد حضرت خضر و حضرت موسى (ع ) در موارد سهگانه قال شيخنا العارف ، الشاه آبادى - ادام الله ظله -الظليل على رؤ وس مريديه و مستفيديه ، ان مخالفة موسى - على نبينا و آله و عليهالسلام - عن خضر (ع ) فى الموارد الثلاثة (360)، و مع عهده باءن لايساءل عنه ، لحفظ حضور الحق . فان المعاصى هتك مجلس الحق و الانبياء - عليهم السلام -ماءموران بحفظ الحضور. و حيث راءى موسى (ع ) اءن خضرا (ع ) ارتكب ما بظاهره ينافىمجلس الحضور، نسى ما عاهد معه و حفظ الحضرة . و كان خضر النبى لقوة مقام ولايته وسلوكه يرى ما لا يرى موسى (ع ). فموسى (ع ) حفظ الحضرة ، و خضر (ع ) الحاضر. وبين المقامين فرق جلى . يعرفه الراسخون فى المعرفة .(361) مصباح الهداية - صفحه : 46 رؤ يت نور الهى در شجره مرتبه ((ليطمئن قلبى ))(362) - هم - غير آن مسائلى است كه انبيا داشتند. اين مرتبهاى است و قدم مشاهده فوق اينهاست ؛ كه مشاهدهجمال حق تعالى : ((تجلى ربه للجبل ))(363) براى موسى تجلى كرده است . ميقاتىكه براى حضرت موسى بوده است ، اول سى روز و بعدچهل روز و بعد هم آن مسائلى كه واقع شده است . بعد از آن كه ازمنزل شعيب پدر زنش بيرون آمد و با بچه هايش راه افتاد به عائله اش مى گويد: ((انىاءنست نارا))(364) اين نار را كه او ادراك كرده بود، بچه هايش و زنش اصلا نمىديدند. (گفت ): بروم آنجا ((لعلى آتيكم منها بقبس ))(365) (شايد) از اين نار يك جلوهاى بياورم . وقتى كه نزديك شد ندا آمد ((انى انا الله ))(366) همان نارى كه درشجر بود، از او ندا آمد: ((اننى انا الله .)) قدم مشاهده ، يعنى آنكه آن كور با عصا رفتو آن عارف به قلبش رساند موسى مشاهده كرد. اينها حرفهايى است كه ما مى گوييم و شما هم مى شنويد ولكنمسائل فوق اينهاست . ((اننى انا الله )) نورى كه در شجر بود، آن نور را كسى نمىتوانست ببيند، به جز خود حضرت موسى كسى نمى توانست ببيند. تفسير سوره حمد - صفحه : 164 -165 فرمان خلع تمام محبتها به موسى (ع ) خار طريق انسان در هر مقصد و مقصود دينى ، حب دنيا و نفس است . اگر ازاهل معارف و جذبه و جذوه است ، حب دنيا و نفس بزرگترين حجابهاى رخسار محبوب است : ((مادر بتها، بت نفس شماست )).(367) موسى كليم - على نبينا و آله و عليه السلام - با مقام بزرگ نبوت و معرفت ، پس از آنرياضات ، چون در مقام مقدسين و اصحاب محبت قدم نهاد و به ملاقات محبوب شتاب كرد،نداى ((فاخلع نعليك انك بالواد المقدس طوى )) او را از محبت زن و فرزند، منع كرد كههان ! اگر خيال ورود در وادى عشق و محبت - كه وادى مقدسين و مخلصين است - داراى ،با محبتديگران نتوان در آن قدم نهاد با آنكه محبت موسوى چون محبتامثال ما نخواهد بود، و شايد از اين جهت تعبير شده است به ((نعلين ))كه دراسفل اعضا است و سهل الخلع است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 254 - 255 ميقات حضرت موسى و رؤ يت حق ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(368)موسى بعد از اينكه تحتربوبيت حق تعالى واقع شد و از اين منازل گذشت ، آن وقت عرض كرد. ((انى انظراليك ))(369) به من خودت را ارائه بده ؛ ارائه بده ، يعنى من با چشمم ببينمت . اينكهاز يك نبى بزرگى صادر نمى شود، آن نحو ارائه و آن نحو رؤ يتى كه مناسب با مرئىو رائى كه دست ما به آن نمى رسد. در عين حالى كه به آنجا رسيده بود كه متكلم بود،با خدا تكلم مى كرد، (عرض كرد:) ((رب ارنى انظر اليك ))جواب آمد كه ((لن ترانى))يعنى - محتملا - تا موسى هستى رؤ يت نمى شود تا تو هستى نمى شود. لكن ماءيوسشنكرد؛ ارجاعش كرد به اينكه ((انظر الى الجبل ))(370) اين((جبل ))چيست ؟ اين جبلى كه تجلى حق بر موسى نمى شود و بر آن مى شود، اين((جبل طور))است . آيا اين تجلى ، يك تجلى بود كه اگر آن روز مردم در كوه طور بودندآن را مى ديدند؟ (آيا) مثل (رؤ يت ) شمس بود؟ اين ((ولكن انظر الىالجبل ))وعده ملاقات است ؛ نمى بينى ((و لكن انظر الىالجبل ، فان استقر مكانه فسوف ترانى .))(371)محتمل است كه ((استقر على مكانه ))مراد اين جبل باشد؛ اينجبل محتمل است كه همان انانيت نفس موسى بوده (باشد) كه باز بقايا داشته است ، با همانتجلى جبل را((دك ))كرد، به هم زد اوضاع انانيت را، و موسى به مقام موت رسيد: ((خر موسى صعقا.))(372) تفسير سوره حمد - صفحه : 137 -138 سر بيان ((لن ترانى )) درباره موسى بن عمران - على نبينا و آله و عليه السلام - در قرآن شريف وارد شد كه:((لن ترانى ))(373) يا موسى . با آنكه تجلى ذاتى يا صفاتى از براى آنسرور شد به دليل ((فلما تجلى ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا))(374)وبه دليل فقرات دعاى شريف عظيم الشاءن ((سمات ))چنانچه پرواضح است . و اين رانكته نيز آن است كه : اى موسى ،تا در حجاب موسوى و احتجاب خودى هستى ، امكان مشاهدهنيست . مشاهده جمال جميل براى كسى است كه از خود بيرون رود؛ و چون از خود بيرون رفت،به چشم ببيند، و چشم حق ، حق بين خواهد بود. آداب الصلوة - صفحه :336 اقسام تجليات بر حضرت موسى (ع ) شايد تجلى به موسى به عمران در اول امر كه گفت :((انست نارا))(375) به تجلىافعال بوده ؛ و آن تجلى كه اشاره به آن استقول خداى تعالى :((فلما ربه للجبل جعله دكا و خر موسى صعقا ))(376) تجلىاسمايى يا ذاتى بوده . آداب الصلوة - صفحه :296 تقاضاى ديدن عابدترين بنده خدا و در حديث وارد است كه حضرت موسى - على نبيا و آله و عليه السلام - عرض كرد بهخداى تعالى كه : به من ارائه بده محبوبترين مخلوق خود را و عابدترين بندگان خودرا. خداوند امرش فرمود كه به سوى قريه اش رود كه درساحل درياست ، كه در آن مكان كه اسم برده شد، او را مى يابد. چون به آن مكان رسيد، برخورد به يك مرد زمينگير داراى جذام و برصى كه تسبيح مىكرد خداى تعالى را. حضرت موسى به جبرئيل گفت : كجاست آن مردى كه از خداوند سؤال كردم به من ارائه دهد؟ جبرئيل گفت :يا كليم الله ! آن مرد همين است . فرمود: اىجبرئيل ، من دوست داشتم كه او را ببينم در صورتى كه بسيار روزه و نماز به جا آورد.جبرئيل گفت : اين شخص محبوبتر است پيش خدا و عابدتر است از بسيار روزه گير و نمازكن . اكنون امر نمودم كه چشمان او كور شود، گوش كن چه مى گويد! پسجبرائيل اشاره فرمود به چشمهاى او، پس فرو ريخت چشمان او به رخسارش . چون چنين شد، گفت : خداوندا! مرا برخوردار فرمودى از چشمان تا هر وقت خواستى ، ومسلوب فرمودى از من آنها را هر وقت خواستى ، و باقى گذاشتى براى من در خودتطول اءمل ((يا بار يا وصول !)) موسى - عليه السلام - به او فرمود:اى بنده خدا، من مردى هستم كه دعايم اجابت مى شود.اگر دوست داشته باشى دعا كنم خداوند اعضاى تو را به تو رد فرمايد، و علتهاى ، راشفا مرحمت كند. گفت :هيچ يك از اينان را كه گفتى نمى خواهم . آنچه خداوند بخواهد براىمن ، پيش من محبوبتر است از آنچه خودم براى خودم مى خواهم . پس ، موسى ، عليه السلام - فرمود كه : شنيدم مى گفتى به حق تعالى ((يا بار ياوصول )).اين ((بر))و ((وصله ))چيست ؟ گفت : در اين شهر كسى نيست تعجب فرمود وگفت : اين شخص عابدترين اهل دنياست (377). شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 177 - 178 حضرت سليمان - عليه السلام - كيفيت حاضر كردن تخت بلقيس و انما كان اعدام و ايجاد من حيث لا يشعر احد بذلك الا من عرفه ، اى اعدامه فى سبا وواجده عند سليمان (ع ). قوله :((و انما كان اعدام و ايجاد))الخ ليس هذا الاعدام اعداما مطلقا حتى يكون الايجاد منقبيل اعادة المعدوم ، بل الاعدام هو الادخال تحت الاسماء الباطنة المناسبة ، و الايجاد هوالاظهار من الاسماء الظاهرة المناسبة و ليس هذا البطون و الظهور بطريقالانتقال ؛ فان افعال الكمل التى هى افعال اللهاجل من ان يكون للزمان و الحركة سلطنة عليها، و يمكن ان يكونامثال هذه الافاعيل ((بطى المكان )) كما انه يمكن ان يكون ببسط الزمان . فان العوالمكلها خاضعة للولى الكامل الذى عنده من الاسم الاعظم شى ، و قد ورد عن موالينا:ان عندآصف حرفا واحدا من الاسم الاعظم ، فتكلم به ، فانخرقت له الارض فيما بينه و بين سبا،فتناول عرش بلقيس حتى صيره الى سليمان ثم انبسطت الارض فىاقل من طرقة عين . (378) فان مسئلة حصول عرش بلقيس من اشكل المسائل الا عند من عرف ما ذكرناه . اقول : و لكونه من اشكلالمسائل اشتبه على الشيخ و زعم انه بطريق الايجاد و الاعدام فحسب اى لا يمكنحصول امثالها الا بهذا الطريق . فقيد قدرة الولى الذى له من الاسم الاعظم نصيب . فهذامقدار معرفة هذا العارف و كشفه ؛ و اما الكشف المحمدى (ص ) الكاشف عنهاهل بيته - صلى الله عليه و عليهم اجمعين - فهو يقتضى ان لا يقيد القدرة الالهية و يحكمبصحة الانتقال من مسافات بعيدة قبل ارتداد الطرف واقل منه الاترى ان النور الحسى مع كونه من عالم الملك و القوى الملكية لا يقاس بالقوىالروحانية يقطع فى ثانية واحدة من المسافة قريبا من ستين الف فرسخا على ما عينهاهل الهيئة الجديدة ، فاجعل هذا مقياسا لما لا يقاس بالعالم الطبيعى و قواه . (379) تعليقات على شرح - صفحه : 191 -192 فصوص الحكم در روايات ما هم هست كه لعل كه نمله خيال كند براى خدا دو تا شاخ است (380)، اين حبنفس است . معلوم مى شود در نمله هم اين هست . اين نمله هم چيز عجيبى است . حالا آنجا دارد كهلعل خيال كند (خدا) دو تا شاخ (دارد). اين شاخ راكمال مى داند. ما هم وقتى بخواهيم تعبير بكنيم (به ) يك چيزهايى كه پيش خودمان است ،يك مطالب ، يك كمالاتى كه پيش خودمان است ، اينطورخيال مى كنيم . اين نمله همان است كه (راجع ) به حضرت سليمان مى گويد:((بيشعورند اينها!)):((ياايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون ، فتبسم ضاحكا منقولها.))(381) كه اين به من مى گويد ((بيشعور)). اين همين حرف نمله است كه همهجا هست . هدهد هم مثل او (بود كه ) گفت :((احطت بما لم تحط به ))(382) (به ) آن آدمىكه پيغمبر است ، و يكى از جليسهاى او، اصحاب او، آن است كه تخت بلقيس را به طرفةالعينى (حاضر كرد.) تا حالا چنين چيزى براى بشر هيچ اتفاق نيفتاده (است ) اين چه بوده؟ تا حالا چنين چيزى براى بشر مجهولى است . آيا مخابره بوده ؟ اعدام و ايجاد بوده است ؟مخابره برقى بوده . تبديل (كرده ) به برق و رسانده ؟ چه است ، نمى دانم ؛ اما يكحرف از اسم اعظم را مى دانسته - اينطور بوده است كه((قبل ان يرتد اليك طرفك ))(383)اين را مى رسانده اينجا، آن وقت هدهد (به ايشان )مى گويد:((احطت بما لم تحط به .)) حضرت هم بنايشان بر اين بوده است كه همانطورى كه اينها مى فهميدند، همان طورى گفتند وعمل مى كردند. تفسير سوره حمد - صفحه : 188 -189 حضرت عيسى - عليه السلام - درود و سلام و حضرت مسيح و مريم (ع ) صلوات و سلام خداى بزرگ بر حضرت عيسى بن مريم روح الله و پيامبر عظيم الشانكه مردگان را احيا و خفتگان را بيدار فرمود صلوات و سلام خداى بزرگ بر مادر عظيمالشانش مريم عذرا و صديقه حورا كه با نفخه الهى ، چنين فرزند بزرگى را بهتشنگان رحمت الهى تسليم نمود. پيام امام به مسيحيان جهان - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :88 - تاريخ سخنرانى:2/10/57. اسلام و احترام به مسيح (ع ) اسلام نسبت به حضرت مسيح احترام بسيار قائل است و او را پيغمبر بزرگ خدا مى داند واز او در قرآن مجيد و همچنين از حضرت مريم بسيار دفاع شده است ما مسلمين ، مسيح راپيغمبر بزرگ خدا مى دانيم قرآن ، حضرت مسيح را پيغمبر بزرگ خوانده است . مصاحبه امام با راديو لوكزامبورگ - صحيفه نور جلد:4 - صفحه :82 - تاريخسخنرانى :30/9/57. پيامبرى سراپا معجزه عيسى مسيح همه چيزش معجزه بود. معجزه بود كه از يك مادر باكره متولد شد، معجزه بودكه در مهد سخن گفت ، معجزه بود براى بشر صلح و صفا و روحانيت آورد. بيانات امام در ديدار با چند تن از كشيشهاى امريكايى و الجزايرى - صحيفه نورجلد:11 - صفحه :92 - تاريخ سخنرانى :4/10/58. پيامبر صالح عيسى مسيح - كه - پيامبر صلح هست و مى خواهد صلح در دنيا باشد. بيانات امام در ديدار با چند تن از كشيشهاى امريكايى و الجزايرى - صحيفه نورجلد:11 - صفحه :95 - تاريخ سخنرانى :4/10/58. تواضع حضرت عيسى (ع ) زيرا كه اگر (اعمال و علومشان ) براى خدا بود، بايد به تواضع متصف شوند كه ازهمه چيز، انسان را به خدا نزديكتر مى كند. و در كافى شريفنقل مى كند كه : ((عيسى بن مريم به حواريين گفت : من حاجتى به شماها دارم آن رابرآوريد. گفتند: حاجتت رواست اى روح الله ! پس برخاست و پاهاى آنها را شست و شو داد.گفتند: ما سزاواتر بوديم در اين كار از تو. فرمود: سزاوارترين به مردم خدمت نمودنبه خلق ، عالم است . و من براى شما اينگونه تواضع كردم كه شما نيز براى مردم بعداز من اينگونه تواضع كنيد. و آنگاه عيسى گفت : به تواضع تعمير مى شود حكمت ، نهبه تكبر. چنانكه در زمين نرم زراعت مى رويد، نه در كوهستان )).(384) شرح حديث عقل و جهل - صفحه :347 ظهور رحمت و جمال حق قلوب اوليا به حسب فطرت اصليه ، مختلف و متمزند، يك قسم از قلوب است كه به افقرحمت نزديكتر و مناسبتر است ، و آن قلوبى است كه از اسماىجمال و رحمت ، ظاهر شده ،و خود ظهور تجلى رحمت وجمال است ؛ چون قلب عيسوى (385) على نبينا و آله و عليه السلام - در اين قلوب ، رجاغلبه بر خوف دارد، و تجليات جمال غالب بر تجلياتجلال است . و يك طايفه از قلوب است كه به افق جلال و عظمت نزديكتر و آن قلوبى است كه از تجلىجلال ظاهر شده ، و خود ظهور تجلى جلالند؛ چون قلب يحيوى - عليه السلام -. در اينقلوب ، خوف غلبه بر رجا و تجليات جلاليه غالب بر تجليات جماليه است . شرح حديث عقل و جهل - صفحه : 142 - 143 انبساط حضرت مريم (س ) از بشارت جبرئيل فلما قال لها: ((انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا(386) انبسطت عن ذلكالقلب انشرح صدرها)) قوله :((انبسطت عن ذلك ))الخ ، و انما قبلت مريم - عليهاالسلام - قوله بمجرد الاظهار وانبسطت من قوله ، اما لما ذكره الشارح اولحصول الروح لهامنه او لكليهما. ((لما كان وجود عيسى (ع ) بالنفخ الجبرئيلى بلاواسطه اءب بشرى ، روحه فائضا منالحضرة الالهية بلاواسطه روح من الارواح او اسم من الاسماء،حصل فى الوجود الخارجى متصفا الالهية و هو احياء الموتى .)) اسم جامع واسطه در افاضه روح عيسوى - عليه السلام - قوله : ((او اسم من الاسماة ))، اى اسم خاص من الاسماءبل بتوسط الجامع ، و الا فالفيض من الحضرة الالهية بلاتوسط اسم مطلقا غير مفاض .فان الذات من حيث هى بل من حيث مقامها الاحدى غير مربوط بالخلق و لم يكن منشا للآثار والفيوضات . و قد اشبعنا التحقيق فى ذلك فى رسالتنا الموسومة بمصباح الهداية. (387) تعليقات على شرح - صفحه : 180 -181 فصوص الحكم اجمالى از اعتقادات مسيحيان و فرق آنان پس از آنكه عيسى به آسمان برده شد حواريين و ديگران درباره او اختلافاتى كردند وعمده اختلافات آنها در دو امر بود: يكى در كيفيتنزول عيسى و اتصال او به مادرش بود، ديگر در كيفيت صعودش و اتصالش به ملائكه .در كيفيت نزول عيسى حرفها و عقايدى است و در باب تجمسد كلمه خرافاتى در بين ملتمسيح شايع شد كه ذكر آنها لزومى ندارد. آنها از براى خداى تعالى اقانيم ثلثهقائل شد كه ذكر آنها لزومى ندارد. آنها از براى خداى تعالى اقانيم ثلثهقائل شدند و خدا را در جوهر، يك و در اقنوم سه داشتند، و ((اقنوم ))سريانى است و بهمعنى ((اصل ))است . به ذات خدا با اقنوم وجود ((اب )) مى گفتند و يا اقنوم علم ((ابن))، و با اقنوم حيات ((روح القدس ))مى گفتند، و عقيده داشتند كه علم تجسد پيدا كرده ،و عيسى بن وحيد خداست ؛ يعنى پسر يگانه اوست . پس ، نصارا به هفتاد و دو فرقهمتفرق شدند و عمده آنها سه فرقه است . ((ملكائيه ))كه عقيده داشتند مسيح ناسوت كلى است و قديم و ازلى است و مريم خداىازلى را زاييد، و مسيح را پسر خدا و غير مخلوق و از جنس پدرش مى دانستند. و يك طايفه((نسطوريه )) مى باشند. آنها اقانيم ثلثه را نه زايد بر ذات و نه متحد با آن مىدانستند، و بعضى از اينها اقانيم ثلثه را خدا مى دانستند و بعضى عيسى را اله و انسانمى گفتند و لاهوت را با ناسوت و متحد مى دانستند؛ و يك طايفه ((يعقوبيه ))است . آنها اقانيم ثلثه را همان طورها قائل شدند، لكن مى گفتند لاهوت منقلب شد به ناسوت ،پس خدا مسيح شد و مسيح همان خداست كه متجسد شده . كشف الاسرار - صفحه : 16 -17
|
|
|
|
|
|
|
|