|
|
|
|
|
|
2- عينيت فروشنده و كالا در معامله با شيطان عينيت فروشنده و كالا اختصاص به تجارت انسان با خدا ندارد، بلكه در تجارت انسانبا شيطان نيز محقق است . كسى كه خود را به شيطان مى فروشد، ديگر مالك و صاحباختيار خود نيست و خداى سبحان چنين تجارتى را بدترين معامله مى داند: (بئسما اشتروابه انفسهم ان يكفروا بما انزل الله )، (765) (ولبئس ما شروا به انفسهم لو كانوايعلمون ) (766) منافقان در بازار دنيا سرمايه فطرت و هدايت خويش را مىفروشند و ضلالت مى ستانند و اگر آدمى سرمايه ظاهرى را بفروشد، چون بايع غيراز سرمايه است ، راه براى تحصيل سرمايه جديد ندارد و منافقان و كافران كه خود بهشيطان فروختند همه راههاى كسب و سود را بر روى خود بسته اند: (فما ربحت تجارتهم)؛ چنانكه راه تحصيل سرمايه مجدد را نيز مسدود كرده اند. شيطان نيز كه مشترى حقيقت انسانهاى منافق ، كافر و تبهكار است ، چنين نيست كه پس ازخريدارى و تملك و نيز اسير كردن انسان خريدارى شده ، نيست كه پس از خريدارى وتملك و نيز اسير كردن انسان خريدارى شده ، بر او منت گذارد و آزادش كند، بلكه دردنيا انسان خود فروخته را تحت ولايت خويش مى گيرد و همواره به زبان او سخن مىگويد و با چشم او مى نگرد: اتخذوا الشيطان لامرهم ملاكا واتخذهم له اشراكافباض و فرخ فى صدورهم ودب و درج فى حجورهم فنظر باعينهم و نطقبالسنتهم و در آخرت نيز قرين آنان است : (حتى اذا جائناقال يا ليت بينى وبينك بعد المستشرقين فبئش القرين ) (767) و آنان از حشر باشيطان در رنجند. پس كسى كه سرمايه هستى خود را باخت ، ديگر هدايت پذير نيست : (وما كانوا مهتدين ) و اين بر اثر سوء اختيار خود اوست . تعبير قرآن درباره منافقان كه هدايت دادند و در عوض آن ضلالت گرفتند، تعبيرىحقيقى است ، نه مجازى ؛ زيرا آنان فطرت توحيدى و سرشتاصيل خود را از دست داده اند و شيطان كه در كمين گم شدگان و دورافتادگان از مسيرفطرت و صراط دين است ، آنان را تحت ولايت خود مى گيرد، و اگر عناوين مزبورتفاوتى با خريد و فروش يا سود و يا زيان كالاهاى تجارى دنيا دارد، تنها به لحاظمصداق است ، نه مفهوم جامع آن . 3- ره آورد تجارت با خدا قرآن كريم همانند كتب آسمانى پيشين ، انسانها را به تجارت با خداى سبحان دعوت مىكند و ره آوردهاى گوناگون اين تجارت را نيز به خوبى تبيين مى كند. ره آوردهاى تجارت با خدا از پيروزى بر دشمن در ميدانهاى جهاد اصغر آغاز مى شود وبه لقاى الهى پايان مى پذيرد و حلقات ميانى آن نيزفضايل فراوانى است كه مغفرت و بخشش گناهان ، رهايى از عذاب دردناك الهى ودستيابى به بهشت جاويدان نمونه اى از آنهاست . مزاياى ياد شده گرچه همه آنها ره آورد تجارت انسان با خداست ، اما بين آنها تفاوتفراوانى است ؛ كمترين ثمره تجارت انسان با خدا پيروزى بر دشمن است و چون چنينبهره اى با ديگر ثمرات قابل سنجش نيست ، در قرآن كريم پس از تبيين تجارت معنوى ،با تغيير سياق در آيه اى مستقل ، حقيقت آن بيان شده است : (يا ايها الذين امنواهل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم ... و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب وبشر المومنين ) (768) ره آورد ديگر تجارت الهى بخشش گناهان است : (يغفر لكم ذنوبكم ) و پس از آن رهايىبه بهشت : (ويدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبه فى جنات عدن ذلكالفوز العظيم ) (769) و سر اين كه در مقام تبيين دستاوردهاى تجارت الهى سخناز مغفرت گناهان پيش از راهيابى به جنت آمده ، اين است كه بهشت دارالسلاماست و تا انسان از سلامت كامل برخوردار نشود بهوصال دارالسلام نخواهد رسيد. خداى سبحان ابتدا گناهان تبهكاران را مى آمرزد و آنان را شستشو مى دهد و آنگاه آنها رارهسپار بهشت عدن (770) مى كند. خداوند سبحان گرچه به مومنان بشارت پيروزى بر دشمن ، مغفرت گناهان و راهيابىبه بهشت عدن و سكونت در مسكنهايى پاكيزه مى دهد، ليكن هيچ يك از اينها راه آورد نهايىاين تجارت پرسود نيست و ثمره برتر تجارت با خدا همان رسيدن به جنهاللقاء و ملاقات با خداى سبحان است . توضيح اين كه ، در آثار دينى گاهى دستيابى به بهشت ، هدف ومحصول سير و سفر به سوى خدا معرفى مى شود؛ مانند اين كه اميرالمومنين (عليهالسلام ) مى فرمايد: الا حر يدع هذه اللماظه لاهلها انه ليس لانفسكم ثمن الا الجنهفلا تبيعوها الا بها (771) آنان كه خود را به جلوه هاى فريباى دنيافروخته اند و لماظ ذرات غذايى است كه لاى دندانهاى مى ماند؛ زيرا متاع دنيا از آن جهتكه دنيايى است تازه از نشئه غيب به عالم شهادت نرسيده است ، بلكه پس مانده لذتپيشينيان است كه براى نسلهاى بعد به يادگار گذاشته اند و آدمى كه ارزش او بهاندازه بهشت است ، نبايد خود را به كمتر از بهشت ، مانند لماظه بفروشدوگرنه در زمره زيانكاران و اهل خسران خواهد بود. در اين كلام بلند امير بيان (عليهالسلام ) سخن در اين نيست كه انسان به آتش جهنم نسوزد؛ زيرا بسيارند كسانى كه بهآتش جهنم نمى سوزند، همانند كودكان و ديوانگان و كافران مستضعف كه راهى براىتحقيق نداشته اند، بلكه مراد اين است كه انسان هرگز به كمتر از بهشت قناعت نكند. گاهى نيز در معارف دين دستيابى به بهشت ، هدف متوسط سلوك انسان معرفى شده است؛ زيرا بهشت ، بهايى است كه در برابر تن آدمى قرار مى گيرد و در نتيجه ، ارزش وبهاى جان انسان برتر از بهشت است : اما ان ابدانكم ليس لها ثمن الا الجنه فلاتبيعوها بغيرها (772) ارزش بدن انسان در سايه تربيت روح كمتر ازبهشت نيست و بشر نيابد خود را به كمتر از آن بفروشد. اما ارزش جان انسان بالاتر ازبهشت است و بايد رهسپار لقاى خداى سبحان شود. اين دو بيان از باب اطلاق و تقييد قابل جمع است ؛ زيرا اميرالمومنين (عليه السلام ) بهطور مطلق و به اجمال در كلام اول مى فرمايد: ارزش و بهاى انسان بهشت است ، ولى دركلام دوم كه از سخنان امام كاظم (عليه السلام ) است ، آن كلام مطلق بدين گونه تبيين وتقييد شده است كه آنچه به اندازه بهشت ارزش دارد، تن مومن است ، اما جان او ارزشىبرتر از بهشت دارد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ) به امير مومنان (عليه السلام ) فرمودند: بهشت مشتاقتو و مشتاق عمار، سلمان ، ابوذر و مقداد است : قال النبى (صلى الله عليه وآله ) لعلى (عليه السلام ): الجنه چ اليك و الى عمارو سلمان و ابى ذر والمقداد (773) اين سخن نبوى نيز مويد همين حقيقت است ؛زيرا اگر بهشت مشتاق لقاى اولياى الهى است روح آنان برتر از لقاى بهشت است وبايد به لقاى خداى بهشت آفرين برسد: (فى مقعد صدق عند ملك مقتدر). (774)البته لقاى مظاهر فيض خاص و رحمت ويژه خداوند در قيامت نيز در حد خود، لقاءاللهمحسوب مى شود، ليكن عنوان لقاء الله بدون قرينه ناظر به مشاهدهجمال خداوند به اندازه هستى سالك صالح است . 4- صرف مال و جان در جهاد مقدس كسى كه جان خود را به خدا مى فروشد، پس از بيع و بيعت با خدا ديگر مالك آنها نيستو بعد از آن بايد با اذن خداى سبحان در آنها تصرف كند؛ زيرا تصرف در متاعى كهفروخته شد بدون اذن مالك آن تصرفى غاصبانه است و يكى از مهمترين زمينه هاىصرف مال و جان ، جبهه هاى جنگ حق با باطل است : (ان الله اشترى من المومنين انفسهم واموالهم بان لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا فىالتوريه والانجيل والقرآن ...) (775) و لزوم جنگ و دفاع از حريم دين خدا تنها،سخن قرآن كريم نيست ، بلكه سخن همه پيامبران و كتابهاى آسمانى آنان است . خداىسبحان به كسانى كه با او چنين داد و ستدى كرده اند، بشارت مى دهد كه متاعزوال ناپذير را داده و متاع ابدى و جاويد را گرفته اند و خداى سبحان قطعا به عهدخويش وفا خواهد كرد؛ زيرا احدى باوفاتر از او نيست : (و من اوفى بعهده من اللهفاستبشروا ببيعكم الذى بايعتم به ) (776) 5- نمونه اى از فروش جان و خريد رضوان فداكارى بزرگ اميرمومنان (عليه السلام ) در ليله المبيت كه از هستى خودگذشت و به استقبال ضربه هاى شمشير مهاجمانچهل قبيله حجاز رفت ، بهترين نمونه فروختن جان براى رسيدن به رضوان و لقاى الهىبود و از اين رو آيه كريمه (و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله ...) (777)درباره او نازل شد. در اين داد و ستد، آن حضرت (عليه السلام ) جان شريف خود را بهبهاى لقاى مهر و رضوان الهى فروخت و چون اين فداكارى از بهترين عبادات حضرتبود كه خود درباره عباداتش مى فرمايد: ما عبدتك خوفا من نارك ولا طمعا فىجنتك لكن وجدتك اهلا للعباده فعبدتك (778) خداى سبحان نيز در تبيين آنهرگز سخنى از دسيابى به بهشت يا رهايى از آتش به ميان نياورد، بلكه هدف آن راابتغاء مرضات الله دانست . 6- معبد، بازار تجارت با خدا بيشترين تعبير درباره تجارت معنوى انسانها با خدا در قرآن كريم به صورت بيع ،شراء و اشتراء است و شايد تعبير بيع از معابد ترسايان نيز ناظر بههمين معنا باشد: (ولولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهمدت صوامع وبيع وصلواتو مساجد) (779) مراكز عبادى ، بازارى است كه انسانها جان ومال خود را در آن جا مى فروشند و لقاى خدا را مى خرند و اگر قانون نباشد تا مانعتجاوز متجاوزان گردد، آنان با منهدم ساختن مراكز عبادت ، انسانها را به بردگى وبندگى خود مى كشاند؛ زيرا تنها پايگاهى كه مانع سلطه پذيرى انسان است ، مراكزعبادت است . اگر تهاجم متجاوزان گرفته نشود، نه صومه اى باقى مى ماند تا راهبمنزوى در آن به رهبانيتش بپردازد و نه بيعه تا ترسيان در آن جا با خدابيعت كنند و به داد و ستد با خدا بپردازد. 7- سرمايه اى علمى انسان در بحث تفسيرى گذشت كه خداى سبحان انسان را با سرمايه هاى علمى و عملى آفريدهاست . سرمايه هاى علمى انسان داراى دو بخش است : علم حصولى و علم حضورى ؛ علمحصولى همان علم اكتسابى است كه از راه اندمهاى ادراكى ، مانند چشم و گوش و ديگرحواس ادراكى به امامت و رهبرى عقل به دست مى آيد و انسان در آغاز تولد، تنها از ابرازتحصيل آن بهره مند است : (والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا وجعل لكم السمع والابصار والافئده لعلكم تشكرون ) (780) ولى از نظر علمحضورى و شهودى ، خداوند انسان را با سرمايه اى گرانبها آفريده و آن تسويه جانآدمى و الهام فجور و تقوا به اوست : (وفس و ما سويها # فالهمها فجورها و تقويها).(781) تسويه بدن آدمى به داشتن اندامهايى چون چشم و گوش و دهان و مانند آنهاست و انسانبا نداشتن يكى از آنها معيوب است ، ولى تسويه جان آدمى به آگاهى و معرفت او نسبتبه فجور و تقواست . علم حضورى نظير علم حصولى نيست كه وصفى متمايز و جداگانهبراى روح انسان باشد و با فقدان آن انسانيت انسان باقى بماند، بلكه علم حضورى درسازمان آفرينش او نقش دارد و اگر كسى سرمايه علم حضورى خويش را از دست داد، يعنىفطرت خود را در گور هواهاى نفسانى مدفون ساخت ، ديگر از نعمت روح و نفس انسانىبرخوردار نيست و معناى صحيح انسانيت بر او صدق نمى كند. 8- معناى فروش هدايت و خريد ضلالت آنچه از ظاهر آيه محل بحث برمى آيد اين است كه منافقان ، هدايت را فروختند و ضلالت رابه عنوان بها گرفتند. در حالى كه آنها مالك هدايت (مبيع ) نبوده و نيز فاقد ضلالت(ثمن ) نبوده اند تا يكى را به ديگرى تبديل كنند. در تصحيح اين بيع و شراء، وجوهى گفته شده ، مانند اين كه معناى خريدن ضلالت ،همان انتخاب و برگزيدن گمراهى بر هدايت است ، گرچه گمراهى آنانقبل از بعثت رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) بوده و همچنان باقى مانده بود و يا اينكه هدايت فطرى را كه بر آن متولد شده اند، فروختند و ضلالت عارضى را خريدند، ومانند آن ، از وجوه مصحح اطلاق عنوان اشتراء. 9- معناى عدم اهتداى منافقان اگر جمله (و ما كانوا مهتدين )، كه در ذيل آيه اشتراء آمده ناظر به نفىاصل هدايت باشد، اشتراء به معناى انتخاب و استحاب است ،نظير آيه (... فاستحبوا العمى على الهدى )، (782) و اگر ناظر به نفى هدايت درخصوص جريان اشتراء مزبور باشد، بدين معنا كه در اين خريد و فروش را صحيح رانپيموده و مهتدى نبوده اند، آنگاه مى توان اشتراء را به همان معناى خريدن معهود، تفسيركرد، زيرا آنان هدايت فطرى را واجد بوده ، آن را به ضلالتتبديل كرده اند، گرچه در اين استبدال گمراه بوده اند؛ گرچه در ايناستدلال گمراه بوده اند، نه مهتدى . بحث روايى 1- مقايسه تجارت معنوى با تبادل مادى عن الكاظم (عليه السلام ): فى قوله تعالى : (اولئك الذين اشتروا الضلاله بالهدى): باعوا دين الله ، واعتاضوا منه الكفر بالله (فما ربحت تجارتهم ) اى ما ربحوافى تجارتهم فى الاخره ، لانهم اشتروا النار واصناف عذابها بالجنه التى كانت معدهلهم لو آمنوا (و ما كانوا مهتدين ) الى الحق والصواب . فلما انزل الله عزوجل هذه الايه ، حضر رسول الله قوم فقالوا: يارسول الله سبحان الرزاق الم تر فلانا كان يسير البضاعه ، خفيف ذات اليد، خرج معقوم يخدمهم فى البحر فرعواله حق خدمته ، و حملوه معهم الى الصين و عينوا له يسيرا منمالهم قسطوه على انفسهم له ، وجمعوه فاشتروا له به بضاعه من هناك فسلمت فربح لواحدعشره ، فهو اليوم من مياسير اهل المدنيه ؟ وقال قوم آخرون بحضره رسول الله (صلى الله عليه وآله ): يارسول الله الم تر فلانا كانت حسنه حاله كثيرا امواله جميله اسبابه ، و افره خيرانه ،مجتما شمله ، ابى الا طلب الاموال الجمه . فحمله الحرص على ان تهور، فركب البحر فىوقت هيجانه و السفينه غير وثيقه ، والملاحون غير فارهين ، الى ان توسط البحر فلعبتبسفينه ريح عاصف فازعجتها الى الشاطى ء وفتقتها فىليل مظلم ، و ذهبت امواله وسلم بحشاشته فقيرا وقيرا ينظر الى الدنيا حسره ؟ فقالرسول الله (صلى الله عليه وآله ): الا اخبركم باحسن منالاول حالا، وباسوء من الثانى حالا؟ قالوا: بلى يارسول الله (صلى الله عليه وآله ): اما احسن منالاول حالا فرجل اعتقد صدقا بمحمد رسول الله وصدقا باعظام على اخىرسول الله و وليه و ثمره قلبه و محض طاعته ، فشكر له ربه ونبيه ووصى نبيه ،فجمع الله تعالى له بذلك خير الدنيا والاخره ، و رزقه لسانا لا لاء الله تعالى ذكرا،وقلبا لنعامائه شاكرا، وباحكامه راضيا، و علىاحتمال مكاره اعداء محمد و آله نفسه موطنا، لاجرم ان الله تعالى سماه عظيما فى ملكوتارضه وسماواته ، وحباه برضوانه و كراماته ، فكانت تجاره هذا اربح ، و غنيمته اكثرواعظم . و اما اسوء من الثانى حالا فرجل اعطا اخا محمدرسول الله بيعته ، واظهر له موافقته و موالاه اوليائه و معاداه اعدائه ، ثم نكث بعد ذلكو خالف و والى عليه اعداءه فختم له بسوء اعماله ، فصار الى عذاب لايبيد و لا ينفد، قدخسر الدنيا والاخره ، ذلك هو الخسران المبين . ثم قالرسول الله (صلى الله عليه وآله ): معاشر عبادالله ! عليكم بخدمته من اكرمه اللهبالارتضاء واجتباه بالاصطفاء، وجعله افضلاهل الارض والسماء، بعد محمد سيد الانبياء على بن ابيطالب (عليه السلام ) و بموالاهاوليائه و معاداه اعدائه و قضاء حقوق اخوانكم الذين هم فى موالاته و معاداه اعدائهشركاوكم فان رعايه على صلوات الله عليه احسن من رعايه هولاء التجار الخارجينبصاحبكم - الذى ذكر تموه - الى اصين الذين عرضوا للغناء واعانوه بالثراء (783) اشاره : چون دنياست به آخرت متاع اندك بوده و آخرت بهتر از دنياست :(قل متاع الدنيا قليل والاخره خير لمن اتقى ) (784) تجارت اخروى و سود آن بهتر ازتجارت دنيوى و بهره آن است ؛ چنانكه خسارت آن زيانبارتر از خسارت دنيوى است :(قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم واهليهم يوم القيامه ) (785) و چون خداوند خيرمطلق است نه خير نسبى ، اگر تجارت براى لقاى او باشد سود آنمعادل ندارد و هيچ بهره اى همتاى سود لقاء الله نخواهد بود: (والله خير وابقى )؛(786) يعنى ، گرچه آخرت و بهشت آن خير است ، ليكن لقاءالله خير مطلق و باقىمحض است و چون تجارت با خدا عبارت از پذيرش دين تام وكامل اوست و كمال دين و تمام نعمت در پرتو رسالت و ولايت است ، امامت حضرت على بنابيطالب (عليه السلام ) در كنار آن مطرح شده است . 2- تجارت معنوى در سخنان امام على (عليه السلام ) - عن اميرالمومنين (عليه السلام ): ان الدنيا دار صدق لما صدقها... مسجد احباء اللهو مصلى ملائكه الله و مهبط وحى الله و متجر اولياء الله . اكتسبو فيها الرحمه و ربحوافيها الجنه (787) اشاره : اميرالمومنين (عليه السلام ) در پاسخ مردى كه دنيا را مذمت مى كرد فرمود:... دينا جايگاه صدق و راستى است ، براى كسى كه با آن به راستى رفتار كند ومسجد دوستان خدا و نيايشگاه فرشتگان و محلنزول وحى الهى و تجارتخانه اولياى حق است . آنها در دنيا رحمت خدا را به دست آوردندو بهشت را سود خود ساختند. دنيايى كه حدوث وزوال قدرتها، سلامت و زنجورى ، پاكى و پليدى و ولادت و مرگ را به خوبى به ما مىنماياند و چيزى از رخدادهاى تلخ را كتمان نمى كند، خانه صدق و راستى است . - ... و فرض عليكم حج بيته الحرام الذى جعله قبله للانام ... و اختار من خلقهسماعا اجابوا اليه دعوته و صدقوا كلمته ... يحرزون الارباح فى متجر عباده و يتبادرونعنده موعد مغفرته (788) اشاره : گرچه همه عبادتها در حد خود تجارت با خداست ، ليكن هر كدام خصيصه اى داردكه در فرصت مناسب يادآورى مى شود. مناسك حج كه از اركان مهمك آن طواف در مدار بيتعتيق و آزاد و طاهر و مطهر است تجارت سودآورى است كه بهره آن آزادى از گزند گناه وطهارت از لوث و روث معصيت است . از اين رو سهمى و افرا در احراز سود تجارى دارد. ... صبروا اياما قصيره اعقبتهم راحه طويله تجاره مربحه يسها لهم ربهم .(789) - ولبئس المتجر ان ترى الدنيا لنفسك ثمنا و ممالك عند الله عوضا (790) - واعملوا عبادالله ان المتقين ذهبوا بعاجل الدنيا وآجل الاخره ... ثم انقلبوا عنها بالزاد المبلغ و المتجر الرابح (791) - ... ورهينه الايام و رميه المصائب و عبدالدنيا وتاجر الغرور(792) - من حاسب نفسه ربح و من غفلعنها خسر. (793) اشاره : كسى كه از خود غافل شود، شيطان از اوغافل نيست . پس انسان بايد حسابگر خويش باشد و از سرمايه خود به خوبى بهرهگيرد. - ولا تجاره كالعمل الصالح ولاربح كالثواب . (794) - و ما اخسر المشقه وراءها العقاب واربح الدعه معها الامان النار.(795) اشاره : در مسير حركت اميرالمومنين (عليه السلام ) به شام ، گروهى از مردم شهرانبار با او ملاقات كردند و به احترام آن حضرت كارى كه نشانه ذلت دربرابر فرمانروايان غير دينى بود انجام دادند. اما پس از سخنانى به آنان فرمودند:چه زيانبار است مشقتى كه كيفر الهى را در پى داشته باشد و چه پر سود استآرامشى كه امان از آتش دوزخ را به همراه داشته باشد.. الدنيا دار ممر لا دار مقر والناس فيها رجلان :رجل باع فيها نفسه فاوبقها ورجل ابتاع نفسه فاعتقها (796) اشاره : در گذرگاه دنيا برخى انسانها خود را مى فروشند و به هلاكت مى رسند وبرخى خود را مى خرند و آزاد مى شوند. مراد از خودفروشى در گفتار بلند امير مومنان(عليه السلام ) خود فروشى به شيطان است كه از آن پس ، فروشنده برده و بندهشيطان خواهد بود. اما مراد از خريدن خود و آزاد ساختن آن اين است كه انسان ، با ايمان وعمل صالح سند آزادى خود را امضا كند. از نظر فقهى انسان مالك خود نمى شود. پس به مجرد اين كه خود را خريد آزاد مى شود؛همانند عبد مكاتب ، كه اگر خود را از مولايش خريد به محض خريدن آزاد مى شود. پيامبران و امامان (عليه السلام ) با تعليم معارفى همچون عبد الشهوهاذل من عبدالرق ) (797) و ارائه رهنمودهايى چون و لا تكن عبد غيرك و قد جعلكالله حرا (798) انسان را از قيد و بند هر نوع بندگى غير خدا مى رهانند، بهحقيقت مولاى او هستند؛ زيرا: كيست مولا آن كه آزادت كند و اميرالمومنان (عليهالسلام ) كه سخن از احسان خود به مردم دارد و اعلام مى كند كه آنها را از بند هر ذلت وحلقه هاى زنجير هر بردگى و ستم آزاد ساخته است : ولقد احسنت جواركم واحطتبجهدى من ورائكم واعتقتكم من ربق الذل و حلق الضيم (799) سخن از اصلاحوضع مالى و امور رفاهى مردم ندارند؛ زيرا در اين امور فرعى اگر كافران از مسلمانانپيشتازتر نباشند، دست كم در حد آنان هستند، بلكه آن حضرت مى فرمايد: چون شما را ازبندگى شيطان ظاهرى و باطنى رهانيدم حق مولويت بر شما دارم . با اين بيان چگونگىرهيابى جامعه بشرى به آزادى معلوم مى شود و امتياز آزادى از رهايى روشن مى گردد؛چون انسان آزاد، تحت ولايت خدا، و بشر رها تحت ولايت شيطان است و بين اين دو ولايتفرقهاى وافرى است . مثلهم كمثل الذى استوقد نارا فلما اضاءت ما حوله ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلمتلايبصرون . صم بكم عمى فهم لا يرجعون گزيده تفسير انسان مسافرى است رهسپار لقاى حق و نيازمند نورى است تا راه او را روشن كند و سرانجامبه لقاى مهر و جمال حق باريابد. منافق كه نه از خود نورى دارد و نه از نور خدا بهرهمند است ، همواره در تاريكى به سر مى برد ومثل آنان همچون كسى است كه در تاريكيهاى انبوه ، آتشى بر افروزد تا پيرامونش راروشن كند، ولى خدا با تند بادى آن را خاموش كند و او را در تيرگيها رها كند. سر اينكه خداوند به منافقان فرصت افروختن آتش مى دهد و سپس آن را خاموش مى كند، آن استكه عذاب ماندن در ميانه راه ، بيشتر و تحيرش افزونتر است . منافقان كه سرمايه هاى عظيم سعادت علمى و عملى (نيروهاى ادراكى و تحريكى سالم )را باخته اند، كر و لال و كورند و راهى براى بازگشت به فطرتاصيل خويش ندارند، زيرا راه كفر و نفاق را بى بازگشت و مايه هلاكت ابدى است . قرآنكريم منافقان را بدترين جنبندگان روى زمين مى داند. تفسير ظلمات : تنوين در كلمه ظلمات براى تنكير و اشاره به انبوه بودنظلمتهاست . همين مطلب در جاى ديگر با تعبير (ظلمات بعضها فوق بعض ) (800) از آنياد شده است . بنورهم : باء در بنورهم براى تعديه است .فعل لازم (مانند ذهب ) گاهى با همزه باب افعال (اذهبه ) و گاهى با حرف جر (ذهب به )متعدى مى شود و در تعديه با حرف جر تاكيدى بيشترى است ، زيرا تعديه با حرف جر،مفيد مباشرت است ، ولى تعديه با همزه بابافعال با وساطت نيز سازگار است . بنابراين ، جمله (ذهب الله بنورهم ) بدين معناست كهنور اينان در قبضه قدرت خداست و خداوند هر گاه بخواهد، آن را خاموش مى كند. تعبيراذهب مفيد اين نكته لطيف نيست . خداى سبحان پس از تبيين محروميت منافق از نور معرفت قرآن به تبيين دومثل مى پردازد تا ممثل را به خوبى آشكار سازد؛مثل اول كه در آيه محل بحث آمده درباره بينش منافقان است ومثل دوم كه در آيه بعد (19 - 20) آمده ، در مورد رفتار آنان است و مى توان هر يك ازمثلهاى ياد شده را بر گروهى يا مقطعى از جريان يك گروه خاص تطبيق كرد. زندگى بى فروغ منافقان انسان در عالم طبيعت مسافرى است كه رهسپار لقاى مهر يا قهر الهى است و سير و سفر اوبدون نورى كه راه او را روشن كند، به جمال و مهر الهى پايان نمى پذيرد و منافق كهدر باطن كافر است ، نه از خود نورى دارد تا با آن قدرت پيمودن راه مهر خدا را بيابد ونه از نور خدايى كه (نو السموات والارض ) (801) است بهره مند است و منبع ديگرىنيز براى تامين نور نيست : (و من لمن يجعل الله له نوذرا فماله من نور). (802) پس اودر تيرگيها به سر مى برد و اگر هم نورى براى روشن كردن راه خود فراهم آورد خداآن را فورا خاموش مى كند و او همواره متحير است . مثل منافقان همچون مثل كسى است كه آتشى بيفروزد تا از فروغ آن پيرامونش روشن شود،ولى خدا آن را خاموش كند و فرصت پيمودن راه را از او بگيرد. خداوند آتش افروختهمنافقان را خاموش مى كند و آنان را در تيرگيها بهحال خود رها مى كند و رها ساختن منافقان به حال خود بدان معنا نيست كه از دايره ربوبيتخداى سبحان بيرونند؛ زيرا خارج شدن موجود امكانى از ربوبيت خداوند به معناى رهاساختن امكان و پيوستن به وجوب است . در حالى كه اگر موجودى عين فقر و ربط محضبود محال است از جامه امكان بيرون رود و لباس وجوب بر تن كند. از اين رو معناى دعاى پر بركت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله ): اللهم ولاتكلنى الى نفسى طرفه ابدا (803) و يا دعاى و لا تكلنا الى غيرك و لاتمنعنا من خيرك (804) نيز اين نيست كه در جهان هستى تكيه گاه ديگرى جزخدا وجود دارد، بلكه بدين معناست كه خدايا لطف و رحمت خاص خود را از ما دروغ مكن ؛ زيرااگر ما را با غرايزمان رها كنى و عقل و فطرتمان را با وحى شكوفا نكنى سقوط مىكنيم . بنابراين ، معناى رها ساختن منافقان در تيرگيها (تركهم فى ...) آن است كه منافقان ازفيض مخصوص الهى محروم مى شوند، همان گونه كه آيه شريفه (نسوا الله فنسيهم انالمنافقين هم الفاسقون ) (805) نيز بدين معناست كه خداوند چنان منافقان را از لطفخاص خود محروم مى كند كه گويا به دست فراموشى سپرده شده اند، نه اين كه خداىسبحان فراموش كار است ، زيرا او علم محض است و نيسان را به حريم پاك او راهى نيست :(و ما كان ربك نيسا). (806) البته علم احاطى مطلق خدا در اين گونه از موارد ترك ورها ساختن نيز همچنان محفوظ است . جمله (وتركهم فى ظلمات لايبصرون ) (807) هماهنگ ومويد جمله (ويمدهم فى طغيانهم يعمهون ) (808) در آياتقبل است و نشان مى دهد كه نسيان الهى به معناى رها كردن عمدى و ترك اختيارى است ، نهسهو قهرى . تمثيل جريانى ديگر در قرآن در مثلهايى كه قرآن كريم براى تبيين كارهاى منافقان و كافران مى آورد، گاهى مفرد بهمفرد تشبيه مى شود؛ مانند تشبيه رياكار، به سنگ صافى كه خاكى بر روى آن باشد وبارانى درشت قطره آن را در لحظه اى بشويد: (يا ايها الذين امنوا لا تبطلواصدقاتكم بالمن والاذى ينفق ماله رئاء الناس ... فمثلهكمثل صفوان عليه تراب ...) (809) گاهى نيز جمع به جمع تشبيه مى شود؛ مانند تشبيه كسانى كه از تذكره قرآنى مىرمند، به حمارهايى كه از شير مى رمند: (فما لهم عن التذكره معرضين # كانهم حمرمستنفره # فرت من قسوره ) (810) و گاهى نيز جمع به مفرد تشبيه مى شود؛ مانندتشبيه بتبهكاران از اهل كتاب ، به حمارى كه بار كتاب بر پشت دارد و از آن بهره اىنمى برند: (مثل الذين حملوا التوريه ثم لم يحملوهاكمثل الحمار يحمل اسفارا) (811) و يا تشبيه نگاههاى بيماردلان گريزان از جبههدفاع از حق و دفع باطل ، به نگاه شخص محتضر: (رايت الذين فى قلوبهم مرضينظرون اليك نظر المغشى عليه من الموت ) (812) و همچنين آيهمحل بحث : (مثلهم كمثل الذى ...). مراد در همه اين اقسام ، تمثيل اوصاف كافران و منافقان به اوصافى است كه در مثلهاىمذكور آمده است ؛ يعنى ، جريانى به جريان ديگر تشبيه مى شود و سخن از فرد يا جمعدر ميان نيست تا نياز به تكلف ادبى باشد و مثلا گفته شود: در اين گونه موارد كهجمع به مفرد تشبيه شده ، الذى به معناى الذين است ، نظير(وخضتم كالذى خاضوا)، (813) يا آن كلمه الحمار جنس است ، نه مفرد. از اين جهت ، ضميرهايى كه به مرجع برمى گردد گاهى مفرد است ؛ مانند ضميرهو در استوقد كهفاعل فعل مفرد است و گاهى جمع است ؛ مانند بنورهم و لايبصرون كه به لحاظ معنا ضماير وافعال جمع آورى شد. بر اين اساس ، يعنى تمثيل جريان به جريان در قرآن كريم ،هماهنگى مثل و ممثل از نظر افراد و جمع رعايت نشده و به جاى آن تفنن رعايت شده است . حاصلاين كه ، در اين موارد تشبيه قصه و جريانى به قصه و جريان ديگر است و سخن ازشخص يا اشخاص معين نيست ، تا تطابق مشبه و مشبه به يامثل و ممثل از لحاظ مفرد و جمع در آن معتبر باشد. حرمان منافقان از نور هدايت تكوينى خداى سبحان كه نور آسمانها و زمين است هر موجودى را از نور هستى ، كه نور همگانى است، بهره مند ساخت : (الله نور السموات والارض ... يوقد من شجره مباركه زيتونه لاشرقيه ولا غربيه ). هستى و همه سرمايه هاى وجودى هر موجود پرتوى از اين نورتكوينى است و منافقان نيز از نور هستى بهره اى دارند ولى در پايان همين آيه سخن ازنورى است كه بهره همگان نيست : (يهدى الله لنوره من يشاء). (814) اين نور، غير از نور اصل هستى است كه همگان را روشن كرده ، بلكه نور توفيق و ايماناست ويژه برخى انسانهاست . البته نور همگانى الهى بر سراسر جهان هستى پرتوافكنده است : (فاينما تولوا فثم وجه الله )، (815) اما تابشگاه نور خاص الهىمراكز عبادت و خانه هاى اهل بيت (عليهم السلام ) است كه خداى سبحان اذن تكوينى وتشريعى داده تا آن مراكز و معابد و اين خانه ها رفيع و بلند پايه گردد: (فى بيوتاذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه ) (816) و هر كس به آن معابد يا اين خانه هاقدم بگذارد در معرض تابش اين نور خاص تكوينى قرار مى گيرد، ولى منافق كه بامراكز عبادت و نيز با خانه هاى اهل بيت (عليهم السلام ) بيگانه شده ، از اين نور كهفيض خاص خداوند است محروم است و بر اثر حرمان از آن در تيرگى مخصوص به سرمى برد. مسافر راه گم كرده اى كه در شب تاريك به اميد برقى جهنده مى نشيند، هرگز به مقصدنمى رسد: وليس فى البرق الخاطف مستمتع لمن يخوض فى الظلمه ) (817) كسى كه خود را از نور خاص الهى محروم ساخت هرگز با دنيا و رزق و برقزودگذر آن نمى تواند در سير ابدى راه به مقصد و مقصود ببرد. عاقبت نور حق و نار نفاق خداى سبحان به مومنان وعده آرام بخش نگهبانى و نگهدارى از نور خود را مى دهد وكافران را تهديد و تحديد مى كند كه آتش فتنه هايشان را خاموش و نور خود را تتميمخواهد كرد: (يريدون ليطوا نور الله بافهواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون )،(818) (يريدون ان يطفوا نور الله بافواههم و يابى الله الا ان يتم نوره )، (819)(كلما اوقدوا نارا للحرب اطفاها الله ) (820) آنگاه به منافق ميگويد: تو با كدامنور حركت مى كنى ؟ آتش نفاق هرگز جايگزين نور الهى نمى شود.مثل تو مثل كسى است كه آتشى كوچك برافروخته تا اطراف خود را در تيرگيهاى انباشته، ببيند و راه را بيند ولى همين كه اين آتش اطراف او را روشن كرد خداى سبحان نور را مىبرد تا همچنان در تاريكيها غوطه ور باشد و راه مستقيم را نيابد. سر اين كه خداوند به منافقان فرصت روشن كردن اين نور را مى دهد و سپس آن را خاموشمى كند آن است كه اگر در لحظه اول به آنان فرصت افروختن نور ندهد در همان آغازحركت ، مى مانند و كسى كه در آغاز حركت بماند چندان متحير و سرگردان نيست ، ولى اگردر بين راه ، نور او ستانده شود در حيرت فرو مى رود. (821) اين حقيقت در آيات قرآن كريم به صورتهاى گوناگون بيان شده ، مانند اين كه دربارهاهل دنيا مى فرمايد: آنان را در فشار قرار مى دهيم تا به خود آمده ، از انحراف برگردندو اگر متنبه نشدند، فشار را برداشته ، آنان را به انواع نعمتها سرگرم مى كنيم وآنگاه كه همه درهاى نعمت بر رويشان گشوده شد، ناگهان آنان را مى گيريم : (فلولااذا جاء هم باسنا تضرعوا ولكن قست قلوبهم و زين و زين لهم الشيطان ما كانوا يعملون #فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم ابواب كل شى ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهمبغته فاذا هم مبلسون ) (822) پس اگر خداوند لحظه اى به كافران و منافقانفرصت مى دهد تا پيش پاى خود را ببينند، براى آن است كه قدمى به پيش بروند آنگاهدر ميانه راه ، آنان را بگيرد و در تيرگيها رهايشان سازد تا تحيرشان بيشتر وعذابشان افزونتر گردد. تاريكى و كورى اهل نفاق تيرگى منافقان و زندگى بى فروغ آنان كه در آيه مورد بحث در قالبتمثيل بيان شده ، بدون تمثيل نيز در مورد ديگر بيان شده است ، قرآن كريم انسانها رادر قيامت به دو دسته تقسيم مى كند: دسته اول مردان و زنان با ايمان كه نورشانپيشاپيش و در پهلوى آنان مى تابد و با نور خود راه بهشت را مى پيمايد و در پاياننيز بشارت خلود در بهشت به آنان مى دهد: (يوم ترى المومنين و المومنات يسعى نورهمبين ايديهم وبايمانهم بشريكم اليوم جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها ذلك هوالفوز العظيم .) (823) دسته دوم مردان و زنان منافقى هستند كه در آن روز درتاريكى فرو رفته اند و به مومنان مى گويند: به ما نگاه كنيد يا منتظر ما باشيد تا مااز نور شما بهره اى بگيريم اما مومنان مى گويند: به ما نگاه كنيد يا منتظر ما باشيد تاما از نور شما بهره اى بگيريم . اما مومنان نسبت به آنها بى اعتنايى كرده ، جوابى نمىدهند، ولى هاتفى به آنان مى گويد: به ماوراى نشئه آخرت ، يعنى به دنيا باز گرديدو از آن جا نورى فراهم آوريد؛ زيرا محل كسب نور دنيا بود: (يوميقول المنافقون و المنافقات للذين امنوا انظرونا نقتبس من نوركمقيل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا) (824) و چون رجوع از آخرت به دنيا ممكن نيست، زيرا اساس دنيا كاملا برچيده شد و به آخرتمبدل گشته ، معناى رجوع اين است كه تحصيل نور تنها در دنيا ممكن بود و اكنون فرصتآن گذشت . حرمان منافقان از نور خاص الهى ، در آيه اول از آيات مورد بحث به صورت (تركهمفى ظلمات لا يبصرون ) و در آيه دوم به صورت (صم بكم عمى ) آمده و جمله دوم تكرارجمله اول نيست ، زيرا انسانى كه مى بيند گاهى بر اثر تاريك بودن صحنه است وگاهى بر اثر كورى ، و منافق كه راه نمى بيند هم از نورى كه راه را فرا رويش روشنكند محروم است و هم از ديده بينا. پس اگر نورى هم باشد، براثر كورىدل ، راه نخواهد ديد و نابينايى است كه روشنايى و تاريكى برايش يكسان است . در آيهاول سخن از تاريكى صحنه در آيه دوم سخن از كورى آنان است . راه بى بازگشت كفر و نفاق چشم و گوش و ساير اندامهاى ادراكى بشر، سرمايه هاى عظيمتحصيل سعادت علمى و عملى اوست : (وجعل لكم السمع والابصار و الافئده لكم تشكرون )(825) و منافقان كه اين سرمايه ها را باخته اند، راهى براى بازگشت به فطرتاصيل خود ندارند. از اين رو در آيات مورد بحث نيز با فاء تفريع مىفرمايد: (فهم لا يرجعون ). راهنماى بازگشت آدمى به اصالت خويش ، همان سرمايه هاىاوليه اوست و منافق كه آنها را از دست داده است هرگز به فطرت اوليه برنمى گردد. نفاق و كفر، امرى تجربى ، متعارف و تكرارپذير نيست تا در پايان آن راه بازگشتىباشد. پايان نفاق و كفر و هلاكت ابدى است و اندك مهلتى نيز كه در دنيا به منافقان وكافران داده مى شود تا از رذيلتها بهره كاذب مادى ببرند براى آن است كه در غرقابگناه گرفتار شوند: (ولا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم ليزدادوا اثما) (826) منافقان ، بدترين جنبندگان روى زمين خداى سبحان در آيات مورد بحث ، منافقان را كور و كر و گنگ معرفى مى كند و در جاىديگر بدترين جنبندگان را كرها و گنگهايى مى داند كه فاقدتعقل و انديشه ها: (ان شر الدواب عندالله الصم البكم الذين لا يعقلون ) (827)از اين جمع بندى آيات برمى آيد كه منافقان بدترين جنبندگان روى زمينند. منافقانه نه كلام حق را مى شنوند، نه آن را بر زبان مى آورند و نهاهل انديشه و تعقل معانى و مفاهيم حق هستند و از اين رو خداوند كه خيرى در آنان نمى بيندشنوايان نمى كند. آنان حتى با شنيدن نداى حق نيز از آن اعراض مى كنند: (ولو علمالله فيهم خيرا لاسمعهم ولوا اسمعهم لتولوا وهم معرضصون ) (828) شايان ذكر است كه ، محروميت مطلق اهل نفاق از هر گونه بينش صحيح را مى توان از حذفمفعول در جمله (... لا يبصرون ) استفاده كرد؛ زيرا حذفمفعول نشانه عموم و اطلاق آن است ، يعنى ، منافقان رها شده در تاريكى هيچ چيز را نمىبينند. لطايف و اشارات 1- نقش تمثيل در شناخت تبيين معارف در قالب تمثيل ، هم شيوه كتابهاى آسمانى پيشين بوده (ذلك مثلهم فىالتواره فى الانجيل ...) (829) و هم سيره تعليمى قرآن كريم است . قرآن به طورگسترده از مثل استفاده مى كند: (ولقد صرفنا للناس فى هذا القرآن منكل مثل ) (830) و از تمثيل به امور ساده نيز پرهيزى ندارد: (ان الله لا يستحيى انيضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها) (831) خاصيت مثل اين است كه معارف معقول و بلند را به سطح مطالبمتخيل و محسوس تنزل مى دهد تا در سطح فهم همگان قرار گيرد.مثل همانند ريسمانى است كه از اوج معرفتهاى والا به سطح افهام توده مردم آويخته مىشود، تا آنان كه توان ادارك معارف بلند را در قالبممثل ندارند، به مثل تمسك جسته و در حد خود بالا بروند وممثل را در سطح مناسب خويش ادراك انسان هر چه ساده انديش تر باشد، نيازش بهمثل بيشتر است و به هر ميزان با معارف عميق انس بيشترى پيدا كند، نيازش بهمثل كمتر مى شود. نقش تمثيل در شناخت حقايق همتاى نقش تعاريف حدى و رسمى (حد تام و ناقص و رسم تام وناقص ) نيست ، زيرا تمثيل نه مانند تعريفهاى حدى ذاتياتممثل را نشان مى دهد و نه مانند تعريفهاى رسمى ، عوارض ذات را ارائه مى كند، بلكهنوعى وصف شى ء است براى تقريب به ذهن ، مانند اين كه گفته مى شود:مثل نفس در بدن ، مثل ناخداست در كشتى و سلطان در شهر. البتهتمثيل معناى ديگرى نيز دارد و آن بيان وجود مثالى شى ء است كه در لطيفهسوم ، به آن اشاره مى شود. قرآن كريم در هر مورد كه به ذكر مثل مى پردازد،ممثل را پيش از مثل يا پس از آن با براهين عقلىمستدل مى كند و در كنار آن ، براى كمك به فهم افراد متوسط، مثلى ذكر مى كند؛ مانند اينكه معرفت بلند توحيد ربوبى را گاهى با برهان تمانع و به صورت قياسىاستثنايى تبيين مى كند: (لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا) و گاهى همان را در قالبمثلى ساده اين گونه بيان مى كند: اگر مردى مملوك و برده چند مولاى ناسازگار باشدكه هر يك او را به كارى مى گمارند، با مردى كه تنها فرمانبر يك مولاست سنجيده شودهرگز يكسان نيستند: (ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون و رجلا سلمالرجل هل يستويان مثلا) (832) حاصل آن برهان عقلى و اينمثل حسى آن است كه اگر عالم آفرينش به دست چند مبدا تدبيرى اداره شود نظام آنگسيخته مى شود. همچنين عظمت قرآن را گاهى با آياتى مانند (انا سنلقى عليك قولا ثقيلا) (833) يا(وانك لتلقى القرآن من لدن حكيم عليم ) (834) بيان مى كند كه معناىقول ثقيل بودن قرآن و علم لدنى بودن آن براى تودهانسانها به راحتى قابل فهم نيست و گاهى براى پى بردن انسانهاى متوسط به عظمتقرآن ، در قالب تمثيل ميگويد: اگر اين قرآن را بر كوهىنازل كنيم كوه را فروتن و از هم پاشيده خواهى ديد: (و لو انزلنا هذا القرآن علىجبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله و تلكالامثال نضر بها للناس لعلهم يتفكرون ) (835) هدف قرآن كريم از تمثيل ، راهيابى افهام ساده از راهمثل به ممثل است و از اين هشدار مى دهد كه انسانها نبايد در حد معرفتهاىتنزل يافته بمانند، بلكه بايد مثل را سرپلى براى رسيدن به اوجممثل قرار دهند، زيرا ماندن در محدوده مثل ، مانند زندگى بر روىپل است و چون مثل در حقيقت همانند ريسمانى است براى برآمدن بر قله معرفتممثل ، توقف در حد مثل مانند اين است كه كوه نوردى ، طناب آويخته از قله كوه در دستبگيرد، ولى بالا نرود. قرآن كريم پى بردن از مثل به ممثل را در گرو سفر كردن از علم حسى به علم حصولىعقلى و آنگاه از علم حصولى عقلى به علم شهودى قلبى مى داند كه همگان از آن بهرهندارند و تنها معدودى از انسانها بدان دست مى يابند: (مثل الذين اتخذوا من دون الله اولياء كمثل العنكبوت اتخذت بيتا و ان اوهن البيوتلبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون ... وتلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون) (836) و از اين جا معلوم مى شود كه اگر كسى ازمثل به ممثل نرسيد عاقل نيست ؛ زيرا هدف را رها كرده ، به ابراز سرگرم شده است ، چونظاهر اين آيه آن است كه بهره اصلى از تمثيل ، سهم عالمانى است كه علم خود را نردبانعقل قرار مى دهند و مراد از عقل در اين گونه موارد مجموع و عصاره علم وعمل صالح است . 2- تمثيلهاى قرآنى درباره اعمالكافران و منافقان خداى سبحان درباره كافران و منافقان (837) مثلهاى گوناگونى مى آورد؛ گاهى مىفرمايد: مثل كافر و منافق مثل كسى است كه بهدنبال هدف كاذب راهى را به آسانى و به سرعت مى پيمايد ولى هنگامى كه به پايانراه مى رسد مى فهمد بيراهه رفته و به بن بست رسيده است : (والذين كفروا اعمالهمكسراب بقيعه يحسبه الظمئان ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا ووجد الله عنده فوفيهحسابه ) (838) نتيجه عمل كافر همچون سراب ، و حركت او مانند دويدن به سوىسراب است . سراب آب نمايى است كه در كرانه افق بر اثر تابش نور بر سطح زميننمايان مى شود و انسان تشنه غافل را در پى خود مى كشاند، اما او هر چه به پيش مىرود؛ جز فزونى عطش بهره اى ندارد و هنگامى كه همه نيروهاى خود را در اين بيراههرفتن ، صرف كرد، در آنجا كه ديگر نه توان رفتن دارد و نه توان بازگشت و نه آبىيافته است تا با نوشيدن آن خود را تشنگى برهاند، تشنه كام مى ميرد. در اينتمثيل سخن از حركت و شتاب در بيراهه رفتن است و در آيه مورد بحث ، سخن از توقف ياكندى حركت منافقان . سر اين دوگانگى در تعبير آن است كه رسيدن به مقصد دو شرط دارد: يكى شناختن راه وديگرى شناختن هدف و مقصد. پس كسى كه هدف را نمى شناسد يا هدف را مى شناسد،ليكن راه را نمى شناسد و به بيراهه مى رود هرگز به مقصد صراط مستقيم درمانده وامانده اند. قرآن كريم نفى هدف را با جمله (كسراب بقيعه ) (839) تبيين مى كند ونداشتن بصيرت لازم براى شناخت راه را در آيه مورد بحث مى آورد. پس منافقن يا بهطرف چيزى حركت مى كنند كه آن چيز هدف و مقصود خلقت نيست و يا اگر هدف و مقصود رافهميدند راه صحيح و اصول به آن نمى بينند تا در همان صراط حركت كنند، بلكه عمدابيراهه مى روند. خداى سبحان در مثلى ديگر درباره كارهاى كافران مى فرمايد: (او كظلمات فى بحريغشيه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمات بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لميكديريها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور) اعمال كافران ظلمتهايى متراكم و انبوه است كه در آن گرفتار شده اند؛ همانند كسى كه درشبى تاريك و در دريايى غرق شود؛ دريايى كه امواجى بلند آن را فراگرفته باشد وابر و مه غليظى نيز بر فراز آن باشد به گونه اى كه اگر او دست خود را بيرونآورد، زمينه ديدن آن دست نيز فراهم نيست و اين از آن روست كه نور تنها از جانب خداىسبحان است و كسى كه از نور الهى محروم شد، از هر جهت تاريك است . 3-تمثيل قرآن در دو نگرش بين صاحبان نظران در تحليل مثلهاى قرآنى ، در خصوص تشريح مصداق ، نه تبيين مفهومدو بينش است : يكى اين كه اين مثلها تشبيه صرف و تنها براى تقريب معارف بلند واسرار پوشيده نظام هستى به اذهان انسانهايى است كه در افق عالم ماده به سر مىبرند. نظر ديگر آن است كه مثلها بيانگر وجود مثالى آن حقايق است و هيچ گونه تشبيه ومجازگويى در كار نيست . تفاوت اين دو ديدگاه در آن جا كه مثلا خداى سبحان برخىانسانها را به حمار يا كلب تشبيه كرده اين است كه براساس ديدگاه اول اينان واقعا حمار نيستند، ليكن چون مانند حمار از فهم حقايق محرومند بهآن حيوان تشبيه شده اند. اما بر اساس ديدگاه دوم اينتمثيل بيانگر حقيقت مثالى آنان است و در موطنى كه حقايق اشيا ظهور مى كند، واقعيت و حقيقتمثالى نيز ظهور مى كند و از اين روست كه اينان در قيامت به صورت حيوان محشور مىشوند. درباره منافقان نيز صاحبان ديدگاه اول مى گويند: اينان واقعا انسانند و بينا، شنوا وگويا هستند، ولى چون سخن حق را نمى شنوند، آن را نمى پذيرند و حق را نمى گويند،به انسانهاى نابينا، ناشنوا و گنگ تشبيه شده اند. اما در ديدگاه دوم اين تمثيلها ناظربه حقيقت و وجود مثالى آنهاست و منافقن واقعا گنگ ، كر و كورند. شاهد مدعاى ديدگاه دوم آن است كه در قيامت كه ظرف ظهور و بروز حقايق است (نه ظرفحدوث آنها) كورى و گنگى و كرى اينان ظهور مى كند و مى گويند: (رب لم حشرتنىاعمى و قد كنت بصيرا) (840) و مراد از اين كورى ، كورى چشمدل است ، نه كورى چشم سر، و چشم دل اينان حقيقتا كور است : (لا تعمى الابصار ولكنتعمى القلوب التى فى الصدور) (841) و اين گمراهان ، در قيامت افزون بركورى ، كرى و گنگى ، به رو افتاده محشور مى شوند، نه برپا ايستاده : (و من يهدىالله فهو المهتد و من يضلل فلن تجد لهم اولياء من دونه و نحشر هم يوم القيمه علىوجوههم عميا و بكما وصما ماويهم جهنم ) (842) پس چنين نيست كه كورى منافقان درحد تشبيه باشد، بلكه بيان واقعيت و تمثل درونى آنهاست و در قيامت با باطن خويش ، كهبه ظهور مى پيوندد، مواجهند. در دادگاه قيامت مانند محكمه دنيا كيفرها اعتبارى نيست ، بلكهاعمال و باطن آدمى در آن روز مشهود خواهد بود. 4- كيفر سنگين منافقان كيفر تبهكاران در قيامت ، هم سنگ اعمال آنهاست ؛ زيرا كيفر آنان چيزى جز كارهاىپليدشان نيست كه ظاهر مى شود و قرآن كريم از اين هماهنگى به جزاءوفاق . (843) كيفر تبهكارى انسان طالح بيش از كار تبهكارانه او نيست بلكهوفاق آن است ، گرچه پاداش كارهاى نيك صالحان بيش ازعمل آنهاست ، زيرا پس از توفيه اجر، رزقى كه در حساب نمى گنجد بهآنان داده مى شود: (انما توفون اجوركم )، (844) (يرزقون فيها بغير حساب ).(845) در پاداش حسنه ، هماهنگى مقدار پاداش با عمل لازم نيست ، بلكه گاهى بيشتر است : (من جاءبالحسنه فله خير منها) (846) و گاهى از آن نيز افزونتر است : (من جاء بالحسنه فله(ع ) شر امثالها) (847) و گاهى سخن از بيشتر و ده چنداننيست ، بلكه پاداش خداوند واسع و عليم (نسبت به برخى ) به حساب درنمى آيد: (مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبه انبتت سبعسنابل فى كل سنبله فى كل سنبله ما ئه حبه والله يضاعف لمن يشاء والله واسع عليم ) (848) اما كيفر سيئات هرگز بيش از سيئه نيست و چون منافقان بدترين جنبندگانند، پس عذابىبدتر و سخت تر از عذاب آنان نيست و از اين رو در پايين ترين دركات جهنم جاى دارد: (انالمنافقين فى الدرك الاسفل من النار). (849) 5- خلود كافران و منافقان در آتش روح آدمى مجرد و منزه از مكان ، زمان و تاريخ است ، كفر و نفاق نيز ملكه ايت است نفسانىو مجرد از زمان و مكان . پس روحى كه به كفر و نفاق آلوده شد، گرفتار خطرى ابدىشده است و چون كيفر اخروى همان عقايد نادرست واعمال تبهكارانه انسان تبهكار است كه در قيامت ظهور مى كند، آنان با كيفرى ابدى دستبه گريبانند و آنچه امام صادق (عليه السلام ) به عنوان سر خلود در جهنم فرمود كهاگر كافر براى هميشه در دنيا مى ماند مى خواست تا ابد مرتكب معصيت مى شود: انما خلد اهل النار فى النار لان نياتهم كانت فى الدنيا ان لو خلود فيها ان يعصواالله ابدا(850) نيز به همين تعليل باز مى گردد. تفصيل بحث خلود، در آيات مناسب آن مطرح مى شود واحتمال اين كه خلود به معناى مكث طولانى باشد نه لبث ابدىطرح و طرد خواهد شد. 6- صاحبان دستها و چشمها خداى سبحان اندامهاى ادراكى ، مانند چشم و گوش را به آدمى بخشيده تا براى دركصحيح حقايق از آن مدد بگيرد و اندامهاى تحريكى ، مانند دست و پا را به انسان داده تابراى كار درست به خدمت انسان درآيد. حال اگر از چشم و گوش و زبان آدمى جز تباهىبرنخيزد در حقيقت او فاقد اين اندامهاست و به همين جهت ، در قيامت نابينا، ناشنوا وناگويا محشور مى شود و اگر انسان از اين اندامهاى ادراكى به خوبى بهره جست او بهحق بينا، شنوا و گوياست و از اين رو قرآن كريم برخى از پيامبران الهى را با وصفصاحبان دستها و چشمها مى ستايد: (واذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوباول الايدى والابصار (851) گرچه همه انسانها دست دارند، اما دست بت سازان و بت فروشان در حقيقت دست نيست و دسترادمردان بت شكنى مانند ابراهيم (عليه السلام ) به حقيقت دست است . همه انسانها نيز ازچشم بهره اى دارند، اما چشمى كه با نگاه تكريم آميز به بت بنگرد و يا به خيانتگشوده شود، كه از آن به خائنه الاعين ياد مى شود: (يعلم خائنه الاعين و ماتخفى الصدور) نابيناست و چشم حقيقى آن است كه مانند چشم ابراهيم (عليه السلام )توان مشاهده ملكوت آسمانها و زمين را داشته باشد: (وكذلك نرى ابراهيم ملكوتالسموات والارض وليكون من الموقنين ) (852) و اين كه خداى سبحان مى فرمايد:به ياد اينان باش كه صاحبان دستها و چشمها بودند از باب تعليق حكمبر وصف ، بدين معناست كه چون داراى اين اوصاف بودند، به يادشان باش . بحث روايى 1- حرمان منافقان از نور رسالت و امامت - عن الباقر (عليه السلام ) فى قوله تعالى : (ذهب الله بنورهم و تركهم فى ظلماتلا يبصرون ): يعنى قبض محمد (صلى الله عليه وآله ) فظهرت الظلمه فلم يبصروافضل اهل بيته (853) اشاره : تطبيق مزبور، بيان مصداق كامل آيه است ، نه تفسير مفهومى آن .رسول اكرم (صلى الله عليه وآله ) مصداق بارز آيه (وجعلنا له نورا يمشى به فىالناس ) (854) است و با ارتحال آن حضرت ، نور ويژه وى قبض شد، ليكن منافق نهدر زمان حيات آن حضرت بهره مند بود از ارتحال وى از قرآن و عترت كه يادگار آنحضرت (صلى الله عليه وآله ) است بهره مى گيرد. 2- اضلال كيفرى خداوند - عن الرضا (عليه السلام ): ان الله لا يوصف بالترك كما يوصف خلقه ولكنهمتى علم انهم لا يرجعون عن الكفر والضلال منعهم المعاونه واللطف وخلى بينهم و بيناختيارهم (855) اشاره : اين روايت ناظر به همان معنايى است كه درخلال تفسير (تركهم ) و نيز در تشريح لطايف و اشارات بازگو شد. 3- آثار مستى گناه - عن رسول الله (صلى الله عليه وآله ): يابن مسعود!احذر سكر الخطيئهللخطيئه سكرا كسكر الشراب بل هى اشد سكرا منه ،يقول الله تعالى : (صم بكم عمى فهم لا يرجعون (856) اشاره : همان گونه كه شرب خمر عامل مستى ،زوال عقل و تعطيل نيروهاى ادراكى آدمى است ، گناه نيز باعث مستى شديدترى است كهعقل را معزول و انسان را از ادراك سالم محروم مى كند. 4- تمثل و ظهور كافران در قيامت - عن الصادق (عليه السلام ) فا زلق اللسان فيما يكره الله وينهى عنه مرداهللعبد عندالله و مقت من الله وصم وعمى وبكم يورثه الله اياه يوم القيامه فيصيروا كماقال الله : (صم بكم عمى فهم لا يرجعون )، يعنى لا ينطقون و لا يوذن لهمفيعتذرون (857) اشاره : اين روايت ناظر به تمثل و ظهور باطن كافران در قيامت است ؛ يعنى آنان واقعافاقد اندامهاى ادراكى هستند و تمثيل مزبور از سنخ تشبيه نيست . 5- كوردلى منافقان در سخنان امام على (عليه السلام ) - گ اميرالمومنين (عليه السلام )، الف : ما اصف من دار اولها عناءو آخرها فناء... ومن ابصر بها تصرته و من ابصر اليها اعمته (858) اشاره : سيد رضى (رحمه الله ) درباره جمله و من ابصر مى گويد:انسان متامل در اين جمله ، معنايى شگفت آور و مقصودى ژرف خواهد يافت كه به پايانشنمى توان رسيد. امير مومنان (عليه السلام ) در اين جمله كوتاه منشا بينايى و كورىدل را بيان مى كند و آن اين است كه نگاه به دنيا به عنوان هدف ، انسان رانابينا مى كند ولى نگاه به آن به عنوان وسيله ، انسان را بينا مى كند واين همان تفاوتى است كه بين دو لحاظ فيه ينظر و به نيظرمطرح است ؛ دنيا ابراز است نه هدف ، پس هر كه آن را ابراز دانست و از آن استفاده ابرازىكرد دنيا او را بصير مى كند، ولى اگر كسى آن را هدف انگاشت دنيا او را كور مى كند. - و انما الدنيا منتهى بصر الاعمى لايبصر مما وراءها شيئا والبصر ينفذها بصرهو يعلم ان الدار وراءها فالبصير منها شاخص ، والاعمى اليها شاخص والبصير منها متزودوالاعمى لها متزود (859) اشاره : اعمى در اين حديث شريف به معناى اكمه ، يعنى نزديك بين و ظاهربين است و ظاهر بين كوردل است ؛ زيرا او دنيا را مى بيند ولى آخرت را نمى بيند. بصيركسى است كه نگاهش از مرز دنيا گذشته ، به آخرت كه درون و باطن همين دنياست نفوذكند و اعمى كسى است كه نگاهش به دنيا دوخته شده ، از آن نمى گذرد و قرآن كريمفرمان روى گردانى از آنان را مى دهد: (فاعرض عن من تولى عن ذكرنا ولم يرد الا الحيوه الدنيا # ذلك مبلغهم من العلم )،(860) (يعلمون ظاهرا منت الحيوه الدنيا و هم الاخره هم غافلون ). (861) - يا اهل الكوفه ، منيت منكم بثلاث واثنتين : صم ذوو اسماع وبكم ذوو كلام وعمىذوو ابصار، لا احرار صدق عند اللقاء، ولا اخوان ثقه عند البلاء (862) اشاره : سر امتناع اهل كوفه از يارى امير مومنان (عليه السلام ) اين بود كه آنان گرچهگوش و چشم و زبان ظاهرى داشتند، ولى چشم و گوشدل آنان كور و كر بود و درونشان ناگويا. آنان نه در برخورد و رويارويى رادمرد وآزادمنش بودند و نه هنگام امتحان ، برادرانى مورد اعتماد. - فان عينى بالمغرب كتب الى يعلمنى انه وجه الى الموسم اناس مناهل الشام ، العمى القلوب ، الصم الاسماع ، الكمه الابصار الذين يلبسون الحقبالباطل و يطيعون المخلوق فى معصيه الخالق و يحتبلون الدنيا درها بالدين (863) - ما لى اراكم اشباحا بلا ارواح وارواحا بلا اشباح ... و ناظره عمياء وسامعهصماء و ناطقه بكماء (864) اشاره : چون مجارى ادراكى مزبور از شئون روح انسانى است ، مادامى كه روح انسانى دركسى زنده باشد وى داراى شئون ياد شده خواهد بود و از فقدان چنين مجارى اداركى مىتوان پى برد كه اصل روح انسانى رخت بربسته است ، از اين رو اينان اشباحبدون ارواح اند. اما اين كه اينان ارواح بدون اشباح اند، براى آناست كه گويا بين روح و بدن آنها فاصله است و هرگز بدنهاى آنان از روح آنها دستورنمى گيرد؛ يعنى ، بر فرض كه داراى روح انسانى باشند، ارتباطى بين ارواح وابدان آنها نيست . - طيب دوار بطبه قد احكم مراهمه واحمى مواسمه يضع ذلك حيث الحاجه اليه منقلوب عمى وآذان صم والسنه بكم (865) اشاره : درمان نابينايان باطنى و ناشنوايان درونى و ناگويان معنوى ، در طليعه امرممكن است ، ليكن در پايان كار، نزول آيه شفابخش قرآنى نيز براى آنان جز مزيدخسارت و كوردلى اثر ديگرى ندارد. او كصيب من السماء فيه ظلمت ورعد و برق يجعلون اصبعهم فى اذانهم من الصواعقحذرالموت والله محيط باكفرين (19) يكاد البرق يخطف ابصرهم كلما اضاء لهممشوافيه واذا اظلم عليهم قاموا (866) ولو شاء الله لذهب بسمعهموابصرهم ان الله علىكل شى ء قدير(20) گزيده تفسير دو آيه قبلى مثلى را درباره زندگى بى فروغ منافقان ، و اين دو آيهمثل ديگرى را درباره زندگى پرهواس آنان بيان مى كند. مثال پيشين درباره حرمان منافقان از بينش صحيح بود ومثال كنونى درباره حرمان آنان از گرايش و رفتار درست . منافقان درمانده، مانند مسافران راه گم كرده اى هستند كه گرفتار بارانى شديد، همراه با ابرهايىغليظ و تيره و رعد و برقى هراس انگيز و مرگبار شده اند. آنان انگشتان در گوشها فرو برده اند تا خروش رعد آنان را به كام مرگ نكشاند. برقشديد آسمانها نيز نزديك است چشمانشان را بربايد. با جهش هر برق ، چند قدم بهپيش مى روند و چون فروغ آن باز ايستاد و در تاريكى غرقشان ساخت ، متحيرانه بر جاىخود مى ايستند. منافقان با استفاده از ايمان صورى خود و در پناه آرامش جامعه اسلامى چند قدمى به پيشمى روند، ولى هنگامى كه راز درونشان آشكار شد، بر جاى خود مى ايستند و توان هركارى را از دست مى دهند. اگر خدا مى خواست ، از همان آغاز نورشان را مى گرفت ولىچون روزى براى امتحان به آنان مهلت داده شد. پايان بخش هر يك از دو آيه ، هشدارىاست به منافقان ؛ در پايان آيه اول سخن از احاطه قهرى خدا بر آنان استو در پايان آيه دوم قدرت بيكران حق بر عملى ساختن وعيدهايش مطرح شدهاست . تفسير صيب : صيب بر وزن فيعل از صيب به معناىنزول است . وصف كردن صيب به اين كه از آسمانها است با اين كه باران و مانند آن جز ازآسمان نازل نمى شود براى تفهيم سلطه صيب از يك سو و عدم اقتدار آنها از رهايى ونجات يا جلوگيرى از آن از سوى ديگر است ، زيرا موجود آسمانى به طور قهر و احاطه، موجود محدود زمينى را فرا گيرد و فرو مى برد. البرق : الف و لام البراق براى عهد است و مراد از آن ، برقى است كه درآيه قبل ذكر شده است . لهم ، عليهم : لام در لهم براى نفع و على در عليهم براىضرر است . برق جهنده آسمان با آمدن خود لحظه اى فضا را براى رهنورد بيان روشنمى كند، اما با رفتن خود او را در تاريكى فرو مى برد. قاموا: قيام گاهى معناى قيامت و ايستادگى دارد و ممدوح است ، مانند: (ان تقوموا الله مثنى وفردى ) (867) و گاهى به معناى توقف و سكون است و مذموم . قيام منافقان در اين آيه به معناى دوم است ؛ چون در برابر سير و سلوك است . انسان داراى دو بعد بينش و كنش است ، با نور انديشه مى فهمد و با قدرت بدنى كارمى كند. اولياى الهيت هم از بينش خوب برخوردارند و هم از كنش شايسته . از اين رو قرآنكريم درباره مخلصانى همچون حضرت ابراهيم ، اسحق و يعقوب (عليه السلام ) باتعبيراتى مانند: (اولى الايدى والابصار# انا اخلصناهم بخالصه ذكرى الدارى )(868) هم فهم صحيح آنان را مى ستايد و هم كار نيكشان را؛ اما منافقان را نيز كهفاقد هر دو خصيصه انسانى ياد شده هستند، يعنى نه درست مى فهمند و نه درستعمل مى كنند، نكوهش مى كند. آيات مورد بحث ، مثل ديگرى درباره منافقان بيان مى كند. با اين تفاوت كهمثل گذشته حرمان منافقان از بينش صحيح و مثل كنونى حرمان آنان از كنش شايسته و ازپيمودن صراط مستقيم ترسيم مى كند. كلمه او در آغاز مثل دوم نشانه آن است كه جريان نفاق با هر يك از دوثال قابل تبيين است و بين دو مثال فرقى است كه در تشريحمثال اول گذشت . از اين رو مى توان دو مثال مزبور را بر دو گروه ازاهل نفاق تطبيق كرد. زندگى پرهراس منافقان منافقان درمانده متحير مانند كسانى هستند كه در نيمه راه سفر گرفتار بارانى شديدهمراه با ابرهايى غليظ و تاريك شده اند. آنان در فضايى سراسر تيرگى گرفتاررگبار تندباران شده اند، و افزون بر اينها گاهى ابرها با رعدى سهمگين و برقىمرگبار فضايى هراس انگيز ساخته است . اين مسافران باران زده بر اثر هراسى كه از نهيب رعدها و صاعقه ها پى در پى دردلهايشان افتاده ، انگشتان در گوشها فرو برده اند تا خروش رعد به آنان آسيبىنرساند و آنان را به كام مرگ نكشاند. برق آسمان نيز به قدرى شديد است كه نزديك است نور چشمانشان را بربايد. هربرقى كه جستن مى كند، لحظه اى فضا را روشن مى كند و اينان اندكى به پيش مى روندو چون فروغ خيره كننده آن برق ، باز ايستاد و در تاريكى غرقشان ساخت ، متحيرانه برجاى خود مى ايستند. اينان از يك سو براى نجات از رگبار تند باران و خروش رعد وآسيب برق آسمان ، ناچار به پيمودن راهند و از سوى ديگر، با وجود شدت احتياج نور،از آن محرومند. در تطبيق اين مثل زيباى قرآنى بر ممثل مى توان گفت : اسلام صورى و ايمان ظاهرىمنافقان همانند قطره اى باران ، زمينه ساز پديد آمدن حيات است ، اما چون درون منافقمالامال از كفر است و كفر جز تيرگى چيزى نيست ، اسلام صورى با آن تيرگيها نفاق كهدر درون دارند، خروشى ايجاد مى كند كه منافق را به هراس مى افكند. اگر اوضاعسياسى و اجتماعى مسلمانان آرام بود و حساسيتى نسبت به منافقان در نظام اسلامى پيشنيامد، با همان اسلام ظاهرى در جمع مسلمانان چند قدمى به پيش مى روند و از اين آرامشاستفاده مى كنند، ولى هنگامى كه راز درونشان آشكار شد، بر جاى خود مى ايستند و توانهر كارى را از دست مى دهند. البته اگر خدا مى خواست از همان آغاز، نور ايشان را مىگرفت ولى چند روزى براى امتحان به آنها مهلت داد تا معلوم گردد كه در درون چهداشته اند. رفتار منافقان در برابر خطر در اين تمثيل قرآنى چند خطر در برابر منافق تصوير شده است : رگبارى همراه باابرهاى تيره ، خروش رعد و جهش برقى خيره كننده همراه با صاعقه اى مرگبار. رفتارمنافقان در برابر اين خطرها نيز تبيين شده است . اولين خطر آنان ريزش باران است .ريزش باران گاهى مايه خير و رحمت است ؛ چنانكه كشاورزان از باران به موقع بهرهمى گيرند ولى گاهى مايه عذاب است ، مانند بارانى كه بر سر مسافرى بيابانى درنيمه راه مى ريزد. منافق انسان باران زده اى است كه مى خواهد از آن بگريزد ولى راه فرار ندارد؛ زيرا همراه او تاريك است و هم خطر رعد و برق و صاعقه هاى مرگبار در پيش است . رفتار منافقان در برابر غرش رعد و صاعقه اى كه گاهى به همراه دارد اين است كه ازشدت هراس ، انگشت (869) در گوش فرو مى برد تا از صداى مهيب رعد جان نسپارند وعكس العمل آنان در برابر خطر برق آسمان اين است كه به جاى اين كه با آن راه رابيابند و مسير خود را مشاهده كنند، ديده را از دست مى دهند. اين برق كه در ظلمتهاى مستمر وفراگير جستن مى كند، نمى تواند چراغ راه انسان باشد: وليس فى البرق الخاطفمستمع لمن يخوص فى الظلمه . (870) گرچه ممكن است در شرايطى خاص ، انسان با لحظه اى توجه و تصميم گيرى صحيحبتواند تا ابد راه خود را بشناسد و آن را بپيمايد، اما اين گونه برقهااهل نفاق را تنها چند لحظه به پيش مى برد و پس از آن در تيرگيهاى متراكم غرق ساخته، متوقف مى كند. مهلتى كه با منافق داده مى شود براى آن است كه در پرتو نور، پيش پاى خود را ببيندو برگردد وگرنه خداى سبحان مى تواند با همان رعد و برق ، شنوايى و بيناييشان رابراى هميشه از ميان بردارد: (ولو شاء الله لذهب بسمعهم وابصارهم )؛ زيرا رعد، برق وصاعقه از لشكريان خداى سبحان مى تواند با همان رعد و برق ، شنوايى و بيناييشانرا براى هميشه از ميان بردارد: (ولو شاءالله لذهب بسمعهم وابصارهم )؛ زيرا رعد، وبرق و صاعقه از لشكريان خداى سبحان و گوش به فرمان اويند: (ويسبح الرعدبحمده والملائكه من خيفته و يرسل الصواعق فيصيب بها من يشاء)(871)
|
|
|
|
|
|
|
|