بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى ( )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

امام حسين عليه السلام وارد كربلا مى شود.  

موكب شاه فلك فر در زمين نينوا
چون فرود آمد تجلى الله فى وادى طوى
تا كه خرگاه امامت شد در آنجا استوار
آسمان زد كوس الرحمن على العرش استوى
گرچه شد ملك عراق از مقدمش رشك حجاز
ليك ز آهنگ حسينى شد پر از شور و نوا
كاى دريغا اين سليمان را بساط سلطنت
مى رود بر بام و كام اهرمن گردد روا
كعبه اسلام را اينجا شود اركان خراب
قبله توحيد را از هم فرو ريزد قوا
رايت گردون دون در اين زمين گردد نگون
چون بيفتد از كف ماه بنى هاشم لوا
باز خواهد شد نمايان صورت شق القمر
باز خواهد شد هويدا معنى نجم هوا
سروها در اين چمن از بيخ و بن گردد قلم
شاخ ‌هاى گل در اين گلزار بى برگ و نوا
خاك اين وادى بياميزد بسى با خون پاك
تا كه گردد خاك پاكش دردمندان را دوا
در كنار آب مهمان جان سپارد تشنه لب
آن چنان كز دود آهش تيره گون گردد هوا
خون روان گردد چه نيل از چشمه چشم فرات
از فغان كودكان تشنه كام نينوا
كاروان غم رود منزل به منزل تا به شام
صبح روه شاه روى نى دليل و پيشوا
بر سر نى سرپرست بانوان خود بود
ماه روى شاه چون خورشيد خط استوا
زير زنجير ستم سر حلقه اهل كرم
دست گير خصم گردد دست گير ما سوا
ديوان كمپانى
ماههاى حرام  
الشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليهبمثل ما اعتدى عليكم و اتقوا الله و اعلموا ان الله مع المتقين . (504)
در ميان ماههاى قمرى در آداب عربى چهار ماه حرام بوده كه در آن به رسم ملى حتى درجاهليت جنگ و خونريزى حرام و پيكار در آن را يكنوع جنگ ملى مى شناختند و هر قبيله اى همكه با هم جنگ داشتند مانند اوس و خزرج كه 120سال با هم نزاع و پيكار مى كردند در اين چهار ماه متاركه مى شد.
محرم الحرام كه ماه اولسال قمرى است از آن اشهر حرم بود و در عرب علاوه بر زمان مكان حرام هم بود كه جنگدر آن حرام شناخته شده بود مانند مسجد الحرام كه آنجا شهر بلا دفاع و مرگز امن و امانبراى هر قبيله بود.
اسلام هم كه يك دين اجتماعى بود هر ادب و آداب و سنن ملى كه مخالف باعقل و شرع نبود حفظ مى كرد و در اسلام هم ماه حرام و مسجد الحرام محرم و مورد احترام تمامقبايل بود جز آنكه بنى اميه چون بر كرسى رياست نشستند نه تنها آداب و سنن ديناسلام را محو كردند بلكه آداب و رسوم ملى عرب را هم زير پا گذاشتند و لذا مورخينعرب آنها را نژاد عرب نمى شناسند و از جنايات اجتماعى كه حزب اموى كرد اين بود كهبه ناموس ‍ اجتماع عرب دست تعدى دراز كرد و آداب آنها را از بين برد، زياد را برادرخواند و در مكه سى نفر را فرستاد با شمشير زير لباس احرام در خانه خدا امام حسينعليه السلام را دستگير كنند و شهيد نمايند و چون آنجا موفق نشد در ماه محرم الحرام كهمورد احترام همه عرب بود حسين بن على عليه السلام را محصور و محاصره كرد و شهيدنمود و روز عاشورا را به وجود آورد و امام حسين عليه السلام در عاشورا دفاع كرد نهجنگ .
سلطنت جاويد  
بيا كه موكب سلطان دين هويدا شد
بيا كه قافله سالار عشق پيدا شد
بيا كه پرچم قرآن به اهتزاز آمد
بيا كه خيمه سلطان عشق برپا شد
ز آسمان ولايت ستاره اى بدميد
كه ماه مجلس و خورشيد عالم آرا شد
زبوستان رسالت شكفت لاله رخى
كه خرم از گل رويش فضاى دنيا شد
رسيده مژده كه روشن حرمسراى على
ز آفتاب جمال عزيز زهرا شد
عجب مدار جهانى اگر بر او شيداست
هر آن كه وصف جمالش شنيد شيداست
به رادمردى و مردانگى و جانبازى
حسين رهبر آزادگان دنيا شد
چو بود عاشق و سوداى دوست در سر داشت
رسيد بر سر بازار و گرم سودا شد
نهاده چهره گلگون به خاك و سر به سجود
سرى كه مظهر آيات ذات يكتا شد
حسين از پى حق رفت و سر فراز آمد
يزيد جانب باطل گرفت و رسوا شد
حسين سلطنتش استوار ماند ولى
يزيد بارگهش سرنگون و يغما شد
ز آبيارى خون حسين و يارانش
نهال دين خدا خرم و مصفا شد
حسين تن به مذلت نداد و عزت يافت
به فرق تاج شهادت نهاد و مولا شد
گرفت خامه رسا تا سرآيد اوصافش
خجل چو قطره ناچيز پيش دريا شد
محرم الحرام  
امام رضا عليه السلام فرمود: محرم ماهى است كه مردم جاهليت جنگ را در آن حرام مى دانسداماخون ما در آن ماه حلال شمرده شد و حرمت ما هتك شد، و فرزندان و زنان ما اسير شدند وآتش در خيام ما افروخته گشت و هر چه در آنها بود به تاراج رفت و حرمترسول خدا صلى الله عليه و آله را درباره ما مراعات نكردند. روز كشته شدن حسين عليهالسلام چشمان ما را آزرده كرد و اشك هاى ما را روان ساخت . عزيز ما در زمين كربلا خوارشد و اندوه و بلا نصيب ما گشت تا روز معين . پس گريه كنندگان بايد بر حسين عليهالسلام گريه كنند براى آن كه گريه بر او گناهان بزرگ را مى ريزد. و آنگاه گفت :چون ماه محرم مى شد، پدرم را خندان نمى ديدند تا ده روز مى گذشت و چون روز دهم مىشد آن روز مصيبت و اندوه و گريه او بود و مى گفت اين روزى است كه حسين عليه السلامدر آن روز در اين جا فرصت توضيح حوادث فراوان و غم انگيز و عبرت آموز كربلاىحسينى نيست . به همين كفايت مى كنيم كه تقويمى از قيامت عشق و جدولى از حماسه حسينىرا ترسيم كرده باشيم و بس ، حال اين شما و اين هم تقويم تولد تاريخ :
عنوان واقعه تاريخ واقعه  
1. بيعت خواستن وليد از امام عليه السلام براى يزيد جمعه 27 رجب ، 60 ه‍ق
2. ملاقات دوم (بين امام عليه السلام و وليد) شنبه 28 رجب ، 60 هجرى قمرى
3. خروج از مدينه شب يكشنبه ، 28 رجب ، 60 هجرى قمرى
4. ورود به مكه شب جمعه ، سوم شعبان ، 60 هجرى قمرى
5. مدت توقف امام در مكه (شعبان ، رمضان ، شوال ذوالقعده تا هشتم ذى الحجه ، 60 هجرىقمرى ) يعنى چهار ماه و پنج روز
6. رسيدن نخستين نامه اهل كوفه چهارشنبه ، 10 رمضان ، 60 هجرى قمرى
7. خروج مسلم بن عقيل از مكه به سوى كوفه دوشنبه ، 15 رمضان ، 60 هجرى قمرى
8. ورود سفير عاشورا، مسلم بن عقيل به كوفه سه شنبه ، 5شوال ، 60 هجرى قمرى
9. شهادت حضرت مسلم بن عقيل دركوفه سه شنبه ، 8 ذى الحجه ، 60 هجرى قمرى
10. خروج امام حسين عليه السلام از شهر مكه سه شنبه ، 8 ذى الحجه ، 60 هجرى قمرىيعنى درست همان روزى كه مسلم ابن عقيل در كوفه شهيد شد.
11. ورود امام حسين عليه السلام به صحراى كربلا پنجشنبه ، 2 محرم ، 61 هجرى قمرىيعنى كاروان شهادت از مكه تا كربلا 23 روز در راه بوده است .
12. رسيدن عمر بن سعد به كربلا جمعه سوم محرم ، 61 هجرى قمرى
13. مذاكرات ميان امام عليه السلام و عمر بن سعد از سوم تا ششم محرم 61 هجرى قمرى
14. بسته شدن راه فرات توسط لشكر عمر بن سعد سه شنبه 7 محرم 61 هجرى قمرى
15. نخستين حمله لشگريان عمر سعد به لشگر امام عليه السلام پنجشنبه 9 محرم 61هجرى قمرى
16. روز جنگ و شهادت (عاشورا) جمعه ، 10 محرم 61 هجرى قمرى
17. شهادت بيش از پنجاه تن از انصار الله و اصحاب امام حسين عليه السلام جمعه 10محرم ، 61 هجرى قمرى پيش از ظهر
18. شهادت بقيه اصحاب و همه بنى هاشم جمعه ، 10 محرم 61 هجرى قمرى بعد از ظهر.
19. شهادت امام حسين عليه السلام جمعه 10 محرم 61 هجرى قمرى وقت غروب
20. كوچ دادن عترت پيامبر صلى الله عليه و آله از كربلا شنبه بعد از ظهر، 11 محرم61 هجرى قمرى (505)
21.تدفين آفتاب و آلاله ها 12 محرم 61 هجرى قمرى
22. زيارت جابربن عبدالله انصارى از اصحاب بزرگرسول خدا صلى الله عليه و آله و دوستش عطيه ، از علما و مفسران بزرگ اسلام 20صفر، 61 هجرى قمرى (اولين اربعين ) (506)
23. زيارت خاندان رسالت و ولايت 20 صفر 62 ق (دومين اربعين )(507)
24. قيام و زيارت دستجمعى توابين شب جمعه 25 ربيع الاخر 65 ق
بزرگ شهيدانى كه از اسم اعظم تك تكشان ، آسمان آسمان حماسه و غيرت مى بارد وهريك به تنهايى عالمى از علو و عشق جهانى از جديت و جهاد، دنيايى از رشادت و آزادىمى باشند.
اگر كربلا، قرآن سرخ و كتاب تكوينى خداوند كريم است - كتابى كه حروف حماسىآن ، با خون خدا، ابوالشهدا نوشته شده است - شهداى كربلا نيز هريك سوره سرخى ازآن قرآن و آيت بزرگى از آن آسمان الهى هستند.
همانان كه خود حضرت سيد الشهدا عليه السلام در حقشان فرمود: (508)
فانى لا اعلم اصحابا اوفى و لا خيرا من اصحابى ...
من اصحابى بهتر از اصحاب خويش و يارانى با وفاتر از ياران خودم نمى شناسم .
و اين فخر فخيم و افتخار عظيم آنان را بس كه حضرت مهدى موعود عليه السلام ، قطبدايره وجود، نام آنها به بزرگى و ستايش ذكر مى كند و با ذكر اسم هر يك به او سلامو درود مى فرستد و قاتلش را نفرين مى كند و مى فرمايد:
السلام عليكم يا خير انصار، السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبى الدار، بواكمالله مبوء الابرار، اشهدلقد كشف الله لكم الغطاء...
درود بر شما اى بهترين ياران ، سلام بر شما براى آنچه شكيبايى ورزيديد، راستىچه نيكو جايگاه و خانه آينده اى داريد! خدا شما را در مقام نيكان قرار داده است ، شهادت مىدهم كه خداوند پرده را از برابر ديدگان شما برداشته بود...(509)
راز سلطان عشق با معشوق  
در زمين كربلا سلطان عشق گشت
چون وارد پى قربان عشق
يادش آمد وعده عهد الست
كرد رو را جانب يزدان عشق
گفت يارب شاهدى بر حال من
كامدم اندر سر پيمان عشق
بين به عهد خود چسان كردم وفا
سوختم يكباره بر سامان عشق
آنچه گفتم در ازل آورده ام
مال و جان اندر ره جانان عشق
اين من و اين سرزمين كربلا
اين من و اين نيزه و پيكان عشق
اين من و اين اكبر و اين اصغرم
اين من و عباس سر جنبان عشق
اين من و اين خواهر غم پرورم
اين سكينه بلبل دستان عشق
كاش صد جسمم بدى در راه دوست
تا شدى قربان ميدان گاه عشق
پس خطابى آمد از يزدان عشق
در زمين عشق بر سلطان عشق
كى حبيبا حبذا خوب آمدى
با نواى عشق در ميدان عشق
من هم اندر وعده خود صادقم
هر چه خواهى خواه از جانان عشق
مرحبا ممنون شدم از كار تو
خوب آوردى به جا پيمان عشق
غم مخور كه خون بهاى تو منم
از وجودت تاز شد پيمان عشق
جان عالم را خريدى يا حسين
زنده كردى خوش سر و سامان عشق
از گلچين نوائى
فصل ششم : روز شمار وقايع عاشورا  
روز اول محرم  
روايت شده كه ريان بن شبيب دايى معتصم عباسى درمثل چنين روزى به حضرت امام رضا عليه السلام وارد شد، آن حضرت فرمود: اى پسرشبيب ! اين روز، روزه هستى ؟ عرض كرد: خير. فرمود: امروز روزى است كه حق تعالىدعاى حضرت زكريا را در آن مستجاب فرموده ، پس هر كه در اين روز، روزه بداردو خدا را بخواند خداوند دعاى او را مستجاب مى كند، چنان كه دعاى زكريا رامستجاب فرموده ، الخ
دو ركعت نماز، كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله روايت شده و بعد از فراغت دست بهدعا بردارد و سه مرتبه بخواند. شيخ طوسى در مصباح فرموده كه مستحب استروزه دهه اول محرم ، اما روز عاشورا از غذا و آب امساك كند تا بعد از عصر، آن وقت بهقدر كمى تربت تناول نمايد. (510)
روز دوم محرم  
در اين روز حر بن يزيد رياحى نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او راورود امام حسين عليه السلام به كربلا آگاه ساخت . (511)
دعاى امام عليه السلام  
امام عليه السلام فرزندان و برادران و اهل بيت خود را جمع كرد و بعد نظرى بر آنهاانداخته گريست و گفت : خدايا! ما عترت پيامبر تو محمد صلى الله عليه و آله هستيم ، مارا از حرم جدمان راندند، و بنى اميه در حق ما جفا روا داشتند. خدايا! حق ما را از ستمگرانبستان و ما را بر بيداد گران پيروز گردان .
اللهم انا عتره نبيك محمد قدا اخرجنا و طردنا و از عجنا عن حرم جدنا و تعدت بنواميه علينا، اللهم فخذلنا بحقنا و انصرنا على القوم الظالمين . (512)
ام كلثوم عليهاالسلام به امام عليه السلام گفت : اى برادر! احساس عجيبى در اين وادىدارم و اندوه هولناكى بر دل من سايه افكنده است . امام حسين عليه السلام خواهر را تسلىداد. (513)
سخنان امام عليه السلام  
امام عليه السلام پس از ورود به سرزمين كربلا به اصحاب خود فرمود:
الناس عبيد الدنيا و الدين لعق على السنتهم يحوطونه ما درت به معايشهم ، فاذامحصوا بالبلاء قل الديانون (514)
مردم بندگان دنيا هستند و دين را همانند چيزى كه طعم و مزه داشته باشد، مى انگارند وتا مزه آن را بر زبان خود احساس مى كنند آن را نگاه مى دارند و هنگامى كه بناى آزمايشباشد، تعداد دينداران اندك مى شود.
نامه امام عليه السلام به اهل كوفه  
امام عليه السلام دوات و كاغذ طلب كرد و خطاب به تعدادى از بزرگان كوفه كه مىدانست بر راى خود استوار مانده اند، اين نامه را نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم ازحسين بن على به سوى سليمان بن صرد و مسيب بن نجبه و رفاعه بن شداد و عبدالله بنوال و گروه مومنان ، اما بعد، شما مى دانيد كهرسول خدا صلى الله عليه و آله در حيات خود فرمود: هر كس ‍ سلطان ستمگرى را ببيندكه حرام خدا را حلال نمايد و پيمان خود را شكسته و با سنت من مخالفت مى كند و در ميانبندگان خدا با ظلم و ستم رفتار مى نمايد، و اعتراض نكند قولا و عملا، سزوار است كهخداى متعال هر عذابى را كه بر آن سلطان بيدادگر مقدر مى كند، براى او نيز مقرر دارد،و شما مى دانيد و اين گروه (بنى اميه ) را مى شناسيد كه از شيطان پيروى نموده و ازاطاعت خدا سرباز زده ، و فساد را ظاهر و حدود الهى راتعطيل و غنايم را منحصر به خود ساخته اند، حرام خدا راحلال و حلال خدا را حرام كرده اند.
نامه هاى شما به من رسيد و فرستادگان شما به نزد من آمدند و گفتند كه شما با منبيعت كرده ايد و مرا هرگز در ميدان مبارزه تنها نخواهيد گذرد و مرا به دشمن تسليمنخواهيد كرد. حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد كه راه صواب هم همين است ، من باشمايم و خاندان من با خاندان شما و من پيشواى شما خواهم بود، و اگر چنين نكنيد و برعهد خود استوار نباشيد و بيعت مرا از خود برداشتيد، به جان خودم قسم كه تعجب نخواهمكرد، چرا كه رفتارتان را با پدرم و برادرم و پسر عمويم مسلم ، ديده ام ، هركس فريبشما خورد نا آزموده مردى است ، شما از بخت خود رويگردان شديد و بهره خود را همراهبودن با من از دست داديد، هر كس پيمان شكند، زيانش ‍ را خواهد ديد و خداوند به زودى مرااز شما بى نياز گرداند، و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
. (515)
امام عليه السلام نامه را بست و مهر كرد و به قيس بن مسهر صيداوى داد تا عازم كوفهشود، و چون امام عليه السلام از خبر كشته شدن قيس مطلع گرديد گريه در گلوى اوپيچيد و اشك بر گونه اش لغزيد و فرمود: خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خودپايگاه والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود مستقر ساز كه تو بر انجام هركارى قادرى (516)
سپس امام حمد و ثناى الهى را به جا آورد و بر محمد وآل محمد درود فرستاد و خطبه اى ايراد فرمود. (517)
اظهارات ياران امام عليه السلام  
پس از سخنان امام ، زهير بپا خاست و گفت : اى پسررسول خدا! گفتار تو را شنيدم ، اگر دنياى ما هميشگى و ما در آن جاويدان بوديم ، ما قيامبا تو و كشته شدن در كنار تو را بر ماندن در دنيا مقدم مى داشتيم .
سپس برير (518) برخاست و گفت : يابنرسول الله ! خدا به وسيله تو بر ما منت نهاد كه ما در ركاب تو جهاد كنيم و بدن ما دراره تو قطعه قطعه شود و جد بزرگوارترسول خدا صلى الله عليه و آله در روز قيامت شفيع ما باشد. (519)
سپس ، نافع بن هلال از جا بلند شد و عرض كرد: اى پسررسول خدا! تو مى دانى كه جد پيامبر خدا هم نتوانست محبت خود را دردل هاى همه جاى دهد و چنانچه مى خواست ، همه فرمان پذير او نشدند، زيرا كه در ميانمردم ، منافقانى بودند كه نويد يارى مى دادند ولى دردل نيت بى وفايى داشتند، اين گروه در پيش روى ازعسل شيرين تر و در پشت سر، از حنظل تلخ ‌تر بودند! تا خداىمتعال او را به جوار رحمت خود برد، و پدرت على عليه السلام نيز چنين بود، گروهى بهيارى او برخاستند و او با ناكثين و قاسطين و مارقينقتال كرد تا مدت او نيز به سر آمد و به جوار رحمت حق شتافت ، و تو امروز نزد ما برهمان حالى ! هر كس پيمان شكست و بيعت از گردن خود برداشت ، زيانكار است و خدا تو رااز او بى نياز مى گرداند، با ما به هر طرف كه خواهى به سوى مغرب و يا مشرق ،روانه شو، به خدا سوگند كه ما از قضاى الهى نمى هراسيم و لقاى پروردگار راناخوش نمى داريم و ما از روى نيت و بصيرت هر كه را با تو دوستى ورزد، دوست داريم، و هر كه را با تو دشمنى كند، دشمن داريم . (520)
نامه عبيدالله به امام عليه السلام  
به دنبال اطلاع عبيدالله از ورود امام عليه السلام به كربلا، نامه اى بدين مضمون بهحضرت نوشت : به من خبر رسيده است كه در كربلا فرود آمده اى ، و امير المومنين يزيد!به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و نان سير نخورم تا تو را به خداوند لطيفو خبير ملحق كنم ! و يا به حكم من و حكم يزيد بن معاويه باز آيى ! والسلام .
چون اين نامه به امام رسيد و آن را خواند، آن را پرتاب كرده فرمود: رستگار نشوند آنگروهى كه خشنودى مخلوق را به خشم خالق خريدند.
فرستاده عبيدالله گفت : اى ابا عبدالله ! جواب نامه ؟
امام فرمود: اين نامه را جوابى نيست ! زيرا بر عبيدالله عذاب الهى لازم و ثابت است .
چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت ، ابن زياد برآشفت و به سوىعمر بن سعد نگريست و او را به جنگ حسين فرمان داد.
عمر بن سعد كه شيفته ولايت رى بود، ازقتال با حسين عليه السلام عذر خواست ، عبيدالله گفت : پس آن فرمان ولايت رى را بازپس ده .
عبيدالله بن زياد اندكى قبل از اين واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوىدستبى (521) همراه با چهار هزار سپاهى حركت كند، زيرا ديلميان بر آن جا مسلط شدهبودند، و ابن زياد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود، عمر بن سعد همدر حمام اعين (522) خود را آماده حركت كرده بود كه خبر حركت امام به سمت كوفه بهابن زياد رسيد و او عمر بن سعد را طلب كرد و گفت : بايد به جانب حسين روى و چون ازاين ماموريت فراغت يافتى ، آنگاه به سوى رى روانه شو!
به همين جهت عمر بن سعد از سر شب تا سحر در انديشه اين كار بود و با خود مى گفت :
اترك ملك الرى و الرى رغبتى
ام ارجع مذموما بقتل حسين
و فى قتله النار التى ليس دونها
حجاب و ملك الرى قره عينى (523)
سپس با اهل مشورت اين مساله را در ميان گذاشت ، همه او را از جنگ با حسين بن على عليهالسلام نهى كردند، و حمزه بن مغيره فرزند خواهرش به او گفت : تو را به خدا از اينانديشه در گذر، زيرا مقاتله با حسين ، نافرمانى خداست و قطع رحم كردن است ، به خداسوگند كه اگر همه دنيا از آن تو باشد و آن را از تو بگيرند بهتر است از آن كه بهسوى خدا بشتابى در حالى كه خون حسين بر گردن تو باشد. عمر بن سعد گفت : همينكار را انجام خواهم داد انشاء الله !
عمار بن عبدالله  
عمار بن عبدالله از پدرش نقل كرده است : بر عمر بن سعد وارد شدم در حالى كه عازم بهسوى كربلا بود، به من گفت : امير مرا فرمان داده است به سوى حسين حركت كنم . من اورااز اين كار نهى كردم و گفتم : از اين قصد باز گرد! هنگامى كه از نزد او بيرون آمدمشخصى نزد من آمد و گفت : عمر بن سعد مردم را به جنگ با حسين فرا مى خواند، به نزداو رفتم در حالى كه نشسته بود، چون مرا ديد روى از من گرداند، دانستم كه عازم حركتاست و از نزد او بيرون آمدم .
عمر بن سعد نزد ابن زياد رفت و گفت : مرا بدين مسووليت گماردى و در ازاى آن ، ولايترى رابه من اعطا كردى ، و مردم هم از اين معامله آگاهند، ولى پيشنهادى دارم و آن اين استكه عده اى از اشراف كوفه هستند كه در اين مقاتله به همراهى آنان نياز دارم ! آنها را نزدخود فراخوان تا سپاه مرا در ا ين مسير همراه باشند، سپس نام تعدادى از اشراف كوفه راذكر كرد، عبيدالله بن زياد گفت : ما در اين كه چه كسى را خواهيم فرستاد، از تو نظرخواهى نخواهيم كرد! اگر با اين گروه كه همراه تو هستند، از عهده انجام اين ماموريت برمى آيى كه هيچ ، در غير اين صورت بايد از امارت رى چشم بپوشى !
عمر بن سعد چون پافشارى عبيدالله را مشاهده كرد گفت : خواهم رفت . (524)
روز سوم محرم اعزام لشكر به سوى كربلا 
عمر بن سعد يك روز بعد از ورود امام به كربلا يعنى روز سوم محرم با چهار هزارسپاهى از اهل كوفه وارد كربلا شد. (525)
برخى نوشته اند كه : بنو زهره (قبيله عمر بن سعد) نزد او آمده اند و گفتند: تو را بهخدا سوگند مى دهيم از اين كار در گذر و تو داوطلب جنگ با حسين مشو، زيرا اين باعثدشمين ميان ما و بنى هاشم مى گردد. عمر بن سعد نزد عبيدالله رفت و استعفا كرد، ولىعبيدالله استعفاى او را نپذيرفت ، و او تسليم شد. (526)
برخى از تاريخ نويسان مى گويند: عمر بن سعد دو پسر داشت : يكى به نام حفص كهپدر را تشويق و ترغيب به رفتن مى كرد تا با امام عليه السلام مقاتله كند، ولىفرزند ديگرش او را به شدت از اقدام به چنين كارى بر حذر مى داشت ، و سرانجام حفصنيز با پدرش راهى كربلا شد. (527)
خريدارى اراضى كربلا 
از وقايعى كه در روز سوم ذكر شده ، اين است كه امام عليه السلام قسمتى از زمين كربلارا كه قبرش در آن واقع شده است ، از اهل نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريد و باآنها شرط كرد كه مردم را بريا زيارت قبرش ‍ راهنمايى نموده و زوار او را تا سه روزميهمانى نمايند. (528)
امام حسين عليه السلام وقتى به كربلا رسيد زمين نينوا و غاضريه را از بنى اسد بهشصت هزار درهم خريد و با آنها شرط كرد كه زوارش را به قبرش ‍ راهنمايى كنند و آنهارا مهمان كنند و در قبال اين شرط زمين را دوباره پس از آن كه پولش را پرداخت به آنهاواگذاشت . از اين خبر معلوم مى شود كه با امام عليه السلام چقدر كالا وپول همراه بود كه مازاد آن بالغ بر شصت هزار درهم مى شد. شاهد ديگر بر عظمت ايندستگاه سلطنت ، قضيه محمد بشر خضرمى است كه سيد بن طاووسنقل نموده است كه شب عاشورا يا همان شبى كه مرگ دور و بر خيمه ها مى گشت به محمدبشر خضر مى گفتند: پسرت در سر حد رى اسير شد. پاسخ داد: من نمى خواهم پسرماسير باشد و من بعد از وى زنده بمانم . امام حسين عليه السلام سخن محمد را شنيد، به اوفرمود: خدا به تو رحم كند، من بيعتم را از تو برداشتم و تو آزادى ، هر طورى مىتوانى در آزادى پسرت بكوش .
عرض كرد: درندگان مرا زنده نگذارند هرگاه از تو جدا شوم . حضرت فرمود: اينلباس ها و بردهاى يمنى را به پسرت ده كه در آزادى خود صرف كند. پس به او پنجدست لباس عطا فرمود كه بهاى آنها هزار دينار بود. معلوم نيست جنس اين لباس ها چهبوده كه قيمت يك دست آن دويست دينار مى شد و چقدر از اين نوع لباس با حضرت بود وبراى چه آنها را با خود مى برد و اين پرسشى است كه شايد شنونده از آن بى نيازباشد.
حسين عليه السلام بزرگ تر از آن است كه براى رهايى جان خود حرمت حرم خدا را بشكند.
امام با عمل خود به همه به خصوص شيعه درس ديندارى داد و به آنها فهماند كه درخريد زمين بايد متوجه باشند اموال يكديگر را غضب نكنند.
درسى به بشر داد به دستور الهى درسش عملى بود نه كتبى نه شفاهى
هوشيارى ياران امام عليه السلام  
هنگامى كه عمر بن سعد به كربلا وارد شد، عزره بن قيس احمسى را نزد امام حسين عليهالسلام فرستاد تا از امام سوال كند براى چه به اين مكان آمده و چه قصدى دارد؟
چون عزره از جمله كسانى بود كه به امام عليه السلام نامه نوشته و او را به كوفهدعوت كرده بود، از رفتن به نزد آن حضرت شرم كرد، پس عمر بن سعد از اشرافكوفه كه به امام نامه نوشته و او را به كوفه دعوت كرده بودند خواست كه اين كار راانجام دهند، تمامى آنها از رفتن به خدمت امام خوددارى كردند! ولى شخصى به نام كثيربن عبدالله شعبى كه مرد گستاخى بود برخاست و گفت : من به نزد حسين مى روم و اگرخواهى او را خواهم كشت !
عمر بن سعد گفت : چنين تصميمى را فعلا ندارم ، ولى به نزد او برو و بپرس ‍ براىچه مقصودى به اين سرزمين آمده است ؟
كثير بن عبدالله به طرف امام حسين عليه السلام رفت ، ابوثمامه صائدى كه از يارانامام حسين بود چون كثير بن عبدالله را مشاهده كرد به امام عرض ‍ كرد: اين شخص كه مىآيد بدترين مردم روى زمين است !
پس ابوثمامه راه را بر كثير بن عبدالله گرفت و گفت : شمشير خود را بگذار و نزدحسين عليه السلام برو!
كثير گفت : به خدا سوگند كه چنين نكنم ! منرسول هستم ، اگر بگذاريد پيام خود را مى رسانم ، در غير اين صورت باز خواهم گشت.
ابوثمامه گفت : من دستم را روى شمشيرت مى گذارم ، تو پيامت را ابلاغ كن .
كثير بن عبدالله گفت : به خدا سوگند هرگز نمى گذارم چنين كارى كنى .
ابو ثمامه گفت : پيامت را به من بازگو تا من آن را به امام برسانم ، زيرا تو مردزشتكارى هستى و من نمى گذارم به نزد امام بروى .
پس از اين مشاجره و نزاع ، كثير بن عبدالله بدون ملاقات بازگشت و جريان را به عمربن سعد اطلاع داد. عمر بن سعد شخصى به نام قره بن قيس ‍ حنظلى را به نزد خود فراخواند و گفت : اى قره ! حسين را ملاقات كن و از علت آمدنش به اين سرزمين جويا شو.
قره بن قيس به طرف امام حركت كرد، امام حسين عليه السلام به اصحاب خود فرمود: آيااين مرد را مى شناسيد؟
حبيب بن مظاهر عرض كرد: آرى ! اين مرد، تميمى است و من او را به حسن راى مى شناختم وگمان نمى كردم او را در اين صحنه و موقعيت مشاهده كنم .
آنگاه قره بن قيس آمد و بر امام سلام كرد و رسالت خود را ابلاغ نمود، امام حسين عليهالسلام فرمود: مردم شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن منناخشنود باز خواهم گشت .
قره بن قيس گفت : من پاسخ اين رسالت خود را به عمر بن سعد برسانم و سپس در اينامر انديشه خواهم كرد! پس به نزد عمر بن سعد بازگشت و او رااز جريان امر باخبرساخت ، عمر بن سعد گفت : اميدوارم كه خدا مرا از جنگ با حسين برهاند. (529)
نامه عمر بن سعد  
حسان بن فائد مى گويد: من نزد عبيدالله بودم كه نامه عمر بن سعد را آوردند، و در آننامه چنين آمده بود: چون من با سپاهيانم در برابر حسين و يارانش پياده شدم ، قاصدىنزد او فرستاده و از علت آمدنش جويا شدم ، او در جواب گفت : اهالى اين شهر براى مننامه نوشته و نمايندگان خود را نزد من فرستاده و از من دعوت كرده اند، اگر آمدنم راخوش نمى داريد، باز خواهم گشت . عبيدالله چون نامه عمر بن سعد را خواند، گفت :
الان وقد علقت مخالبنا به
يرجو النجاه ولات حين مناص (530)
نامه عبيدالله به عمر بن سعد  
عبيدالله به عمر بن سعد نوشت : نامه تو رسيد و از مضمون آن اطلاع يافتم ، از حسين بنعلى بخواه تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند، اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيمنوشت !
چون اين نامه به دست عمر بن سعد رسيد، گفت : مى پندارم كه عبيدالله بن زياد خواهانعافيت و صلح نيست . (531)
عمر بن سعد، نامه عبيدالله بن زياد را به اطلاع امام حسين نرساند، زيرا مى دانست كه آنحضرت با يزيد هرگز بيعت نخواهد كرد. (532)
عبيدالله بن زياد پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، انديشه اعزام سپاهى انبوه را درسر مى پروراند، و بعضى نوشته اند: مردم كوفه جنگ كردن با امام حسين عليه السلامرا ناخوش مى داشتندو هر كس را به جنگ آن حضرت روانه مى كردند، باز مى گشت .
عبيدالله بن زياد شخصى را به نام سويد بن عبدالرحمن فرمان داد تا مساله فرار از جنگتحقيق كند و متخلفان را نزد او برد، و او يك نفر شامى را كه براى انجام امر مهمى ازلشكرگاه به كوفه آمده بود، گرفته و نزد عبيدالله برد و او دستور داد سر آن مردشامى را از تنش جدا نمايند تا كسى جرات سرپيچى از دستورهاى او را نكند! نوشته اندكه آن مرد شامى براى طلب ميراث به كوفه آمده بود! (533)
عبيدالله در نخليه  
عبيدالله شخصا از كوفه به طرف نخيله (534) حركت كرد و كسى را نزد حصين ابنتميم - كه به قادسيه رفته بود - فرستاد و او به همراه چهار هزار نفر كه با اوبودند به نخيله آمد، سپس كثير بن شهاب حارثى و محمد بن اشعث و قعقاع بن سويد واسماء بن خارجه را طلب كرد و گفت : در شهر كوفه گردش ‍ كنيد و مردم را به طاعت وفرمانبردارى از يزيد و من فرمان دهيد، و آنان را از نافرمانى و برپا كردن فتنه برحذر داريد و آنان را به لشكر گاه فراخوانيد، پس ‍ آن چهار نفر طبق دستورعمل كردند و سه نفر از آنها به نخيله نزد عبيدالله بازگشتند، و كثير بن شهاب دركوفه ماند و در ميان كوچه ها و گذرگاه ها مى گشت و مردم را به پيوستن به لشكرعبيدالله تشويق مى كرد و آنان را از يارى امام حسين بر حذر مى داشت . (535)
عبيدالله گروهى سواره را بين خود و عمر بن سعد قرار داد كه هنگام نياز از وجود آنهااستفاده شود، و هنگامى كه او در لشكرگاه نخيله بود شخصى به نام عمار بن ابىسلامه تصميم گرفت كه او را ترور كند، ولى موفق نشد و به طرف كربلا حركت كردو به امام ملحق گرديد و شهيد شد. (536)
روز چهارم محرم  
در اين روز (537) عبيدالله بن زياد مردم را در مسجد كوفه گردآورد و خود به منبررفت و گفت : اى مردم ! شما آل ابى سفيان را آزموديد و آنها را چنان كه مى خواستيد،يافتيد! و يزيد را مى شناسيد كه دارياى سيره و طريقه اى نيكو است و به زير دستاناحسان مى كند. و عطاياى او بجاست . و پدرش نيز چنين بود، و اينك يزيد دستور داده استكه بهره شما را از عطايا بيشتر كنم و پولى را نزد من فرستاده كه در ميان شما قسمتنموده و شما را به جنگ با دشمنش حسين بفرستم اين سخن را به گوش جان بشنويد واطااعت كنيد.
سپس از منبر به زير آمد و براى مردم شام (538) نيز عطايايى مقرر كرد و دستور دادتا در تمام شهر ندا كنند كه مردم براى حركت آماده باشند، و خود و همراهانش به سوىنخيله حركت كرد و حصين بن نمير و حجار بن ابجر و شبث بن ربعى و شمر بن ذىالجوشن را به كربلا گسيل داشت تا عمر بن سعد را در جنگ با حسين كمك نمايند.(539)
پس از اعزام عمر بن سعد به كربلا، شمر بن ذى الجوشن اولين فردى بود كه با چهارهزار نفر سپاهى آزموده براى جنگ با امام حسين عليه السلام اعلام آمادگى كرد و بعد يزيدبن ركاب كلبى با دو هزار و حصين بن نمير با چهار هزار نفر و مضاير بن رهينه مازنىبا سه هزار نفر و نصر بن حرشه با دو هزار نفر كه جمعا بيست هزار نفر مىشدند.(540)
روز پنجم محرم  
در اين روز كه مطابق با روز يكشنبه بوده است ، عبيدالله بن زياد مردى را بهدنبال شبث بن ربعى (541) فرستاد كه در دار الاماره حضور يابد، شبث بن ربعى خودرا به بيمارى زده بود و مى خواست كه ابن زياد او رااز رفتن به كربلا معاف دارد، ولىعبيدالله بن زياد براى او پيغام فرستاد كه : مبادا از كسانى باشى كه خداوند در قرآنفرموده است : چون به مومنان رسند گويند: از ايمان آورندگانيم ، و هنگامى كه بهنزد ياران خود - كه همان شياطينند - روند، اظهار دارند: ما با شماييم و مونين را به سخرهمى گيريم (542) و به او خاطر نشان ساخت كه اگر بر فرمان ما گردن مىنهى و در اطاعت مائى ، در نزد ما بايد حاضر شوى .
شبث بن ربعى ، شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نتوان به خوبى تشخيصداد! ابن زياد به او مرحبا گفته و در نزد خود بنشاند و گفت : بايد به كربلا روى ، پسشبث قبول كرد و عبيدالله او را به همراه هزار سوار به سوى كربلاگسيل داشت . (543)
سپس عبيدالله بن زياد به شخصى به نام زحر بن قيس با پانصد سوار ماموريت داد كهبر جسر صراه (544) ايستاده و از حركت كسانى كه به عزم يارى امام حسين عليهالسلام از كوفه خارج مى شوند، جلوگيرى كند، فردى به نام عامر بن ابى سلامه كهعازم بود براى پيوستن به امام حسين عليه السلام از برابر زحر بن قيس و سپاهيانشگذشت ، زحر بن قيس به او گفت : من از تصميم تو آگاهم كه مى خواهى حسين را يارىكنى ، بازگرد، ولى عامر بن ابى سلامه بر زحر بن قيس و سپاهيانش حمله ور شد و ازميان سپاهيان گذشت و كسى جرات نكرد تا او رادنبال كند. عامر خود را به كربلا رساند و به امام حسين عليه السلام محلق شد تا بهدرجه شهادت نايل آمد، و از اصحاب امير المومنين على بن ابى طالب عليه السلام بود كهدر چندين جنگ در ركاب آن حضرت شمشير زده است . (545)
شمار لشكر دشمن كه به جنگ شهيد كربلا حاضر شدند  
در عدد لشكر ابن زياد اختلاف است . به نظر صاحب ناسخ التواريخ پنجاه و سه هزارنفر بوده و به نظر مجلسى لشكر ابن زياد سى هزار نفر بوده اند. سيد در لهوف عددآنها را بيست هزار دانسته و به عقيده ابى مخنف لشكر ابن زياد هشتاد هزار بوده است . ابنشهر آشوب سى و پنج هزار دانسته و ابن اعثم كوفى بيست هزار نفر گفته و در تذكرهالخواص ، شش هزار نفر نوشته و يافعى بيست و دو هزار نفر دانسته و در شرح شافيهپنجاه هزار سوار نوشته و در مطالبالسوول بيست و دو هزار نفر مرقوم شده و جماعتىصد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (546)
در نصوص صحيح آمده ، ابن زياد بالغ بر 000/350 تن را بسيج كرده بود:
1. حر بن يزيد رياحى از قادسيه با 1000 سوار،
2. كعب بن طلحه با 3000 سوار،
3. عمر سعد با 4000 جنگجو،
4. شمر بن ذى الجوشن سلولى با 4000 سوار و پياده ازاهل شام (ظاهرا شبام است كه قبيله اى است در كوفه ).
5. يزيد بن ركاب كلبى با 2000 جنگجو؛
6. حصين بن نمير تميمى با 4000 جنگجو (ظاهرا حصين بن تميم تميمى است )؛
7. مضاير بن رهينه مازنى با 3000 جنگجو
8. نصر بن خرشه با 4000 جنگجو؛
9. شبث بن ربعى با 1000 جنگجو؛
10. حجار بن ابجر با 1000 جنگجو؛
مناقب ابن شهر آشوب پس از اين احصائيه جمع اصحاب را هشتاد و دو تن مى داند كه 32نفرشان سوار بود و از نظر تجهيزات كامل نبودند، چه جز شمشير و نيزه در دستشاننبود( من مى گويم كمان هم داشته اند) (547)
در شمار لشكر ابن زياد اختلاف است ، سى هزار و پنجاه هزار و بيست هزار و هشتاد هزاعرگفته اند و عده اى هم صد هزار و دويست هزار تا هشتصد هزار روايت كرده اند. (548) درعدد لشكر امام حسين عليه السلام نيز اختلاف است . 40 تن پياده و 32 نفر سوار، 82 تنپياده و 45 سوار و 100 نفر پياده هم گفته شده است .
و نيز گفته شده است 70 سوار و 100 پياده يا 30 سوار و 100 پياده . مولف گويد:مشهور آن است كه 72 تن بوده اند 18 تن از اولاد بنى هاشم و بقيه از اصحاب امام حسينعليه السلام .
در تعداد كل لشكريانى كه به همراه عمر بن سعد در كربلا حضور و پيدا كردند تا باامام حسين عليه السلام بجنگند، اختلاف است ، ولى نكته اى كه نبايد فراموش كرد اين استكه تعداد نظاميان جيره خوارى كه از حكومت وقت ، حقوق و لباس و سلاح و لوازم جنگىدريافت مى كردند سى هزار نفر بوده است . (549) (550)
روز ششم محرم  
عبيدالله در اين روز نامه اى به عمر بن سعد نوشت كه : من از نظر كثرت لشكر اعم ازسواره و پياده و تجهيزات ، چيزى را از تو فرو گذار نكردم ، توجه داشته باش كه هرروز و هر شب گزارش كار تو را براى من مى فرستند! (551)
وضعيت لشكر دشمن  
چون مردم مى دانستند كه جنگ با امام حسين عليه السلام در حكم جنگ با خدا و پيامبر اوست ،تعدادى در اثناى راه از لشكر دشمن جدا شده و فرار كردند نوشته اند: فرمانده اى كهاز كوفه با هزار سرباز حركت كرده بود، چون به كربلا مى رسيد فقط سيصد يا چهارصد نفر و يا كمتر از اين تعداد همراه او بودند و بقيه به علت بى اعتقادى به اين جنگ ،اقدام به فرار كرده بودند. (552)

next page

fehrest page

back page