بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان قمر بنی هاشم جلد 1, حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     HAS00001 -
     HAS00002 -
     HAS00003 -
     HAS00004 -
     HAS00005 -
     HAS00006 -
     HAS00007 -
     HAS00008 -
     HAS00009 -
     HAS00010 -
     HAS00011 -
     HAS00012 -
     HAS00013 -
     HAS00014 -
     HAS00015 -
     HAS00016 -
     HAS00017 -
     HAS00018 -
     HAS00019 -
     HAS00020 -
     HAS00021 -
     HAS00022 -
     HAS00023 -
     HAS00024 -
     HAS00025 -
     HAS00026 -
     HAS00027 -
     HAS00028 -
     HAS00029 -
 

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

اعقاب حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام  
چنانكه گفتيم ، نسل حضرت عباس عليه السلام از طريق پسرش عبيدالله ونسل عبيدالله نيز از طريق فرزند وى حسن بن عبيدالله امتداد يافته است ، همان گونه كهتبار حسن نيز از طريق پنج پسرش : فضل ، ابراهيم جردقه ، حمزة الاءكبر، عباس و عبدالله ، جريان يافته است ؛ كه ديلا به توضيحاتى در باب هر يك مى پردازيم :
1. فضل بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن على عليه السلام  
فضل مردى فضيح ، زبان آور، قوى الايمان ، و بسيار شجاع بود.نسل وى از طريق سه پسرش (جعفر، عباس اكبر، و محمد) امتداد يافته است . يكى ازفرزندان محمد بن فضل ، ابوالعباس فضل بن محمد مى باشد كه شخصيتى خطيب و شاعرو اديب بوده و در رثاى ابوالفضل العباس عليه السلام شعرهايى جالب سروده كه درفضل زندگانى ام البنين سلام الله عليه آورديم .
2. ابراهيم جردقه بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام  
او از فقها و ادبا و زهاد است و نسبش از طريق سه پسر به نامهاى حسن محمد و على باقىمانده است : على بن جردقه ، يكى از اسخياى بنى هاشم ، و صاحب جاه بود.
وى ، كه در سنه 264 ق به رحمت حق پيوست ، صاحب نوزده فرزند بود كه يكى ازايشان عبيدالله بن على بن ابراهيم جردقه مى باشد. خطيب بغداد گفته است كه : كنيه اوابو على است و از اهل بغداد است ، به مصر رفت و در آن ديار ساكن شد. نزد او كتبى بودهموسوم به جعفريه كه در آن است فقه اهل بيت و به مذهب شيعه روايت مى كند آن را. وى درسال 312 در مصر وفات كرد.
3. حمزة الاكبر بن حسن بن عبيد الله بن عباس عليه السلام  
وى مكنى به ابى القاسم و شيسه به حضرت امير المؤ منين عليه السلام بود، ماءمونبه خط خود نوشت كه به حمزة بن حسن ، شبيه اميرالمؤ منين عليه السلام ، صد هزار درهمعطا شود. و از اولاد اوست محمد بن على بن حمزه ،نزيل بصره ، كه از حضرت امام رضا عليه السلام و غير آن حضرتنقل حديث كرده ، و مردى عالم و شاعر بوده است . خطيب بغدادى در تاريخ خود گفته است :ابو عبدالله محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس بن اميرالمؤ منين عليهالسلام يكى از ادبا و شعرا بوده كه از پدرش و نيز از عبدالصمد به موسى هاشمى وغير ايشان نقل روايت مى كند. چنانكه و روايت كرده از عبدالصمد به اسناد خود از عبد اللهعباس كه گفت : هر گاه حق تعالى غضب كرد به خلق خود وتعجيل نفرمود از براى ايشان به عذابى مانند باد و عذابهاى ديگرى كه هلاك فرمود بهآن عذابها امتها را، خلق مى فرمايد براى ايشان خلقى را كه نمى شناسند خدا را كه عذابكند ايشان را. و نيز از بنى حمزه است ابو محمد قاسم بن حمزة الاءكبر كه در يمن مىزيسته و شخصى عظيم القدر بوده و جمالى بى نهايت داشته . و نيز از بنى حمزه استابويعلى حمزة بن قاسم بن على بن حمزة الاءكبر ثقهجليل القدر كه شيخ نجاشى و ديگران از او به نيكى ياد كرده و قبرش در نزديكى حلهاست . شيخ نجاشى در رجال خود فرموده است : حمزة بن قاسم بن على بن حمزة بن حسينبن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليه السلام ابويعلى ، ثقهجليل القدر، از اصحاب حديث بسيار نقل مى كرد، او را كتابى است در ذكر كسانى كهروايت كرده اند از جعفر محمد عليه السلام . نيز از كلمات علما و اساتيد معلوم مى شود كهوى از علماى غيبت صغرى ، و معاصر با والد صدوق ، على بن بابويه رضوان تعالىعليهم اجمعين بوده است . در باب شخصيت والاى علمى و معنوى او باز هم در آينده توضيحخواهيم داد.
4. عباس ين حسن عبيدالله بن عباس عليه السلام :  
وى مكنى به ابى الفضل و خطيبى فصيح و شاعرى بليغ بوده و در نزد هارون الرشيدمقام و مكانتى داشته است .
ابو نصر بخارى گويد: ما راءى هاشمى اءعذب لسانا منه يا اءغضب لسانا منه .
و خطيب بغدادى آورده است : ابوالفضل عباس بن حسين ، برادر محمد و عبيدالله وفضل و حمزه است ، و او از اهل مدينه است . در ايام هارون الرشيد به بغداد آمد: در آنجا بهمصاحبت هارون پرداخت و بعد از هارون نيز مصاحب ماءمون شد، مردى عالم و شاعر و فصيحبود. بيشتر علويين او را اشعر اولاد ابوطالب دانسته اند. سپس خطيب به سند خود ازفضل بن محمدبن فضل روايت مى كند كه گفت : عمويم ، عباس ، فرمود كه راءى توگنجايش هر چيزى را ندارد، پس تهيه كن آن را براى چيزهاى مهم ؛ ومال تو بى نياز نمى كند تمام مردم را، پس آن مخصوصاهل فضل و اهل حق قرار ده ؛ و كرامتت كفايت نمى كند عامه مردم را، پس آن را تنها متوجهاهل فضل نما.
نسل علاس بن حسن مذكور از چهار پسر مى باشد: احمد و عبيدالله و على و عبد الله . و ابونصر بخارى گفته كه نسل وى تنها از طريق عبد الله بن عباس است نه از غير آن . و اينعبدالله بن عباس ، شاعرى فصيح بود و ماءمون وى را بر ديگران مقدم مى داشت و به وىشيخ بن شيخ مى گفت . (167) و چون وفات كرد و ماءمون خبردار شد، گفت اءترى الناس مثل يا بعدك يابن عباس سپس جنازه او را تشييع كرد. عبد اللهپسرى به نام حمزه دارد كه اولادش در طبريه و شام مى باشند. از جمله آنان ابو الطيبمحمد بن حمزه است كه صاحب مروت و سماحت و صله رحم كثرت معروف وفضل كثير و جاه و اسمع بوده و در طبريه آب و ملك داشته و اموالى جمع كرده بود، تاآنكه ظفر بن خضر فراعنى بر او حسد برد و لشگرى را براىقتل او ارسال داشت آنان او را در صفر 291 ق در بستان خود در طبريه شهيد كردند. شعراو را مرثيه گفته اند و به اعقاب او كه در طبريه هستند، بنوالشهيد گويند.
5. عبدالله بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليه السلام  
وى در حرمين مكه و مدينه قاضى القضاة بود، و از اولاد اوست قاسم بن عبدالله بن حسنعبيدالله مذكور و صاحب امام ابى محمد الحسن العسگرى عليه السلام بود و اين قاسم درمدينه صاحب شاءن و منقبت بود و سعى مى كرد ما بين بنوعلى و بنوجعفر را صلح دهد و كان اءحد اءصحاب الراءى و اللسان . (168)
حمزه : از نوادگان جليل القدر ابوالفضل عليه السلام ، سيد عظيم الشاءن ، ابو يعلىحمزه بن قاسم بن على بن حمزة الاءكبر بن عبيدالله بن عباس بن امير المؤ منين عليهالسلام مى باشد. علامه بزرگوار ميرزا محمد على اردوبادى صفحاتى طلايى در بارهحيات او نگاشته است كه ما عين سخنان وى رانقل مى نماييم ، او گويد:
ابو يعلى از علماى اهل بيت و يگانه اى برخاسته و از خاندان وحى سروى بلند وافراشته در بوستان بنى هاشم است . او از مشايخ روايت بود و علماى بلاد براى بهرهاورى از علوم اهل بيت عليه السلام نزد وى مى شتافتند، كه از جمله آنان است :
1. ابو محمد هارون بن موسى تلعكبرى ، از علماى بزرگ شيعه وحامل علوم ائمه اطهار عليه السلام (متوفى 385 ه‍ ق )
2. حسين بن هاشم مؤ دب .
3. على بن احمد بن محمد بن عمران دقاق . او و حسين بن هاشم فوق الذكر، هر دو از مشايخشيخ صدوق ، ابن بابويه قمى هستند.
4. على بن محمد قلانسى ، از مشايخ عالم و رجالى بزرگ ابوعبدالله حسين بن عبداللهغضائرى .
5. ابوعبدالله حسين بن على خزار قمى . (169)
از نام شاگردان و دست پروردگان او به دست مى آيد كه وى در دوران ثقه الاسلام (مؤلف كافى ) مى زيسته و اواخر قرن سوم و اوايل سده چهارم را درك نموده است . ازينروشيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب نابغه الوراة فى رابعة المئات : (راوياننابغه در قرن چهارم ) شرح حالى ممتع از او آورد و وى را از علماى زمان غيبت صغرىدانسته است .
آثارى كه ابو يعلى نگاشته عبارت است از: كتاب التوحيد، كتاب الزيارات و المناسك ،كتاب الرد على محمد بن جعفر الاءسدى ، كتاب من روى عن جعفر بن محمد عليه السلام كهنجاشى و علامه به ارزشمند بودن آن اذعان نموده اند، و بدين لحاظ شيخ آقا بزرگ رامصفى المقال فى مصنفى علماء الرجال شرححال او را در ضمن علماى رجال آوده است . نجاشى سند خود را به اين كتابها، از طريق ابنغضائرى و قلانسى قرار داده است . به سخنان برخى از بزرگان شيعه در ثنا وستايش از ابو يعلى توجه كنيد:
نجاشى و علامه مى گويند: موثق و جليل القدر و از علماى شيعه بوده و رواياتبسيارى نقل كرده است
مجلسى در وجيزه گويد: سخنانش اطمينان آور و احاديثش مورد اعتماد است .
علامه مامقانى در الكنى الاءلقاب وى را از علماى صاحب اجازه حديث بر مى شمارد.بدين ترتيب مى بينيم كه علماى رجال - عموما - او را در كتب خود به علم و تقوا ستوده اند.
مقام جناب وى برتر از آن مى باشد كه بگوييم وى از مشايخ اجازه حديث - كه بى نيازاز هر ثنا و ستايشى هستند و شهيد ثانى بدان تصريح نموده و علماى بعد از او نيز آن راپذيرفته اند - بوده است ؛ زيرا اين شاءن كسى است كه شخصيتش ناشناخته ومجهول باشد، در حاليكه منزلت سرور ما سيد حمزه - همان گونه كه كلام علماىرجال را در باب مقام وى بيان داشتيم ، و كرامات خارج از شمار مرقد مطهرش نيز شاهدبر آن است - فوق تمامى اين مراتب است . پس وى كسانى نيست كه در صدد اثبات موثقبودن او باشيم تا به امثال اين كلمات تمسك جوييم . آرى ، كثرت احاديثى كه وىنقل كرده نشانگر فضل و علم بسيار او مى باشد، كه در سخنان ائمه اطهار عليه السلامآمده است : اعرفوا منازل الرجال منا بقدر روايتهم عنا .
منزلت شيعيان ما را به قدر روايتشان از ما بشناسيد و ارزيابى نماييد، كه اين فرمايش ‍بيانگر آن است كه علماى اهل بيت بايد در فراگيرى علوم و احاديث ائمه اطهار عليهالسلام سعى و تلاش نموده و با تمام قوا به نشر و ترويج معارف آنان بپردازند، وطبعا از آنجا كه هر يك از اين موارد، بنده را به خداوند تبارك و تعالى و او لياى مقرب اونزديك مى سازد، پس چه مى توان گفت درباره كسى چون سيد بزرگوار ما، حمزه ، كهشاخه اى از شجره طيبه آنان بوده و از تمامى آنخصال نيك بهره داشته است .
اما مشايخ او در روايت ، كه بعد از جستجو در كتبرجال و حديث - همچون رجال شيخ طوسى فهرست نجاشى وكمال الدين شيخ صدوق - نام آنان را به دست آورده ايم ، به قرار زير مىباشند:
1. عالم جليل القدر، سعد بن عبدالله اشعرى .
2. حسن بن ميثل .
3. محمد بن سهل بن ذارويه قمى .
4.على بن عبد بن يحيى .
5. جعفر بن مالك فزارى كوفى .
6. ابو الحسن على بن جنيد رازى .
7. و استاد بزرگ او، امانتدار ناموس امانت و امين بر وديعه پروردگار سبحان ، ابوعبدالله يا ابو عبيد الله بن محمد بن على بن حمزة بن حسن بن عبيدالله بن عباس عليهالسلام مى باشد و شاهرى بر جلالت مقام او آنكه ، چون بعد از وفات امام حسن عسگرىعليه السلام حكومت جائرانه وقت به شدت درصدد يافتن حضرت بقية الله عليه السلاميا مادر ايشان بر آمد و برين سبب سربازانش را به خانه امام عليه السلام هجوم بردند -و اين هراسشان ناشى از آن بود كه شنيده بودند فرزند امام عسگرى عليه السلامدولتهاى باطل را سرنگون مى سازد - در آن هنگامه مصيبت بار، ابو عبد الله محمد بن علىمادر گرانقدر و مطهر حضرت وليعصر، نرجس خاتون - سلام الله عليه و عليها - را بهخانه خود برد تا از شر معاندان در امان بماند. (170)
در اينجا به حسب ظاهر مى توانيم بگوييم كه خانه اى كه مادر امام عليه السلام در آنبه سر مى برد، لاجرم محل رفت و آمد ناموس دهر حضرت صاحب الاءمر صلوات الله عليه، آن حامل مقام عظيم خليفه اللهى ، حافظ اسرار رب العالمين ، ظرف مشيت حق-جل جلاله - و درياى بيكران علوم و معارف ربانى بوده است تا از مادر گرانقدرشبازديد و تفقد نمايد و بدين ترتيب نمايد بدين ترتيب ، حضرتش - سلام الله عليه -به شرف آن خانه و خانواده افزوده و عزت ابدى را از آن آنان ساخته است . نيز شك نيستكه ابو عبد الله از علوم حضرتش بهره مى جسته و از انوار شريفش بس فروغها بر مىگرفته است . در اين صورت آيا ديگر نيازى به ذكر توثيقات علما پيرامون شخصيت اوباقى مى ماند؟!
ابن عنبه در عمده مى گويد: ابو عبد الله در بصره اقامت داشت و از امام على بنموسى الرضا عليه السلام و ديگر ائمه عليه السلام در آن شهر و غير از آن روايتنقل مى نمود و فردى محترم و عالم و شاعر بود. و نجاشى اظهار مى دارد كه وى روايتگرحديث از امام هادى و حضرت عسگرى عليه السلام بوده و با حضرتش مكاتباتى داشتهاست ، و كتابى به نام مقاتل الطالبين (غير ازمقاتل الطالبين تاءليف ابو الفرج اصفهانى ) تاءليف كرده است .
بارى براى اين سيد بزرگوار، ابويعلى ، و همين شرف و فضيلت بس كه ازمكتب چنين استادى بهره جسته و از منبع فيض وى استفاضه نموده است .
جد حمزه ، على بن حمزة الاءكبر بن حسن مى باشد كه نجاشى در فهرست و علامهحلى در خلاصه و نيز صاحبان وجيزه و بلغه به وثاقف اوتصريح كرده اند. قبلا ياد آور شديم كه نياى حمزه ، به اعتراف ماءمون ، شبيه جدشامير المؤ منين عليه السلام و سيدى جليل القدر و داراى منزلتى عظيم بوده است .
نياى ديگر حمزه ، حسن بن عبيدالله است كه عالم نسب شناس : عمرى ، دى مجدى گويد كه از راويان احاديث اهل بيت عليه السلام به شمار مى رفته است و عبيدالله بنعباس ، جد اعلاى حمزه ، نيز در كتب رجال ، از علماى مذهب شيعه محسوب شده است .
مرقد مطهر سيد حمزه در جنوب حله ، در زمين جزيره ما بين دجله و فرات ، در قريه اى همنامخودش موسوم به قريه حمزه نزديك قريه مزيديه قرار دارد وزيارتگاه شيعيان و محل انجام نذور و تبرك جويى آنان است . كراماتى نيز بدان مرقدمنسوب مى دارند كه آرامش بخش دلها و مايه اميد حاجتمندان مى باشد. اين مرقد، قبلا مشهوربه مرقد حمزه فرزند حضرت امام موسى كاظم عليه السلام بود، در صورتى كه ازنظر تاريخ و علم رجال محقق است كه قبر فرزند امام موسى كاظم عليه السلام در شهررى جنب بارگاه حضرت سيد عبدالعظيم حسنى سلام الله عليه قرار دارد.
از جمله امورى كه مؤ يد صحت انتساب مرقد و قريه حمزه به ابويعلى حمزه بن قاسماست ، داستان زير مى باشد: عالم ربانى و فقيه عظيم الشاءن ، سيد مهدى قزوينى ،بعد از آنكه در حله اقامت گزيد اقامت گزيد و در آنجا به تبليغ دين مبين و تثبيت اركانمذهب در ميان مردم آن سامان پرداخت ، چون براى هدايت و ارشاد بنى زبيد عازم ديار آنانگشت از مرقد حمزه ابويعلى عبور مى نمود، اما وى را زيارت نمى نمود، و بدان سبب رغبتمردم در زمان او براى زيارت سيد حمزه رو به كاستى رفت . يك بار از انجا گذشت واهل قريه خواستند كه به زيارت مرقد مطهر برود، اما وى عذر خواست و متذكر شد، كه منكسى را كه نمى شناسم زيارت نمى كنم !
شب هنگام سيد در آن قريه خوابيد و فردا به مزيديه رفت . در اواخر شب آن روز، براىنماز شب بپاخاست و پس از اداى ان در انتظار طلوع فجر بود كه مردى در لباس ساداتآن قريه ، كه سيد مهدى او را به صلاح و تقوا مى شناخت ، وارد شد و پس از اينكه سلامنمود و نشست گفت : به قبر حمزه اعتنايى ننمودى و آن را زيارت نكردى ؟!
سيد گفت : آرى .
علوى گفت : چرا؟
سيد همان جواب را به به اهل قريه داده بود به وى خاطر نشان ساخت .
علوى گفت : بسا امر مشهورى كه اصلى نداشته باشد، و اين قبر حمزه فرزند حضرت امامموسى كاظم عليه السلام كه اشتهار يافته نيست ، بلكه قبر ابويعلى حمزة بن قاسمعلوى عباسى يكى از علماى صاحب اجازه حديث مى باشد كه در كتبرجال وى را ستوده و از او با علم و تقوا ياد كرده اند.
سيد مهدى گمان كرد كه وى از عوام سادات بوده و اينقول را از يكى از علما شنيده است و با خود گفت : او كجا و اطلاع از كتبرجال و حديث كجا؟! و از اينروى به وى توجه چندانى نكرد و براى آگاهى از طلوع فجربه تفحص پرداخت . آن مرد علوى هم از نزدش ‍ خارج شد و سيد به اداى فرضيه وتعقيبات پرداخت تا اينكه فروغ زرين اشعه خورشيد بر قريه پرتو افكند.
سپس سيد مهدى خود به كتب رجالى يى كه به همراه داشت ، مراجعه نمود و مشاهده كرد كهگفته آن علوى با حقيقت منطبق است . بعدا بتدريجاهل قريه به اقامتگاه او آمده و نزد وى حضور يافتند. در آن ميان سيد، آن مرد علوى را هممشاهده نمود. سيد از او پرسيد كه آن سخن پيرامون سيد حمزه را كهقبل از طلوع فجر به وى گفته بود از كجا آورده است ؟ علوى به خداوندمتعال قسم خورد كه قبل از طلوع فجر نزد سيد نيامده و اصولا شب را در خارج از قريهبه سر برده است ! و چون از مردم شنيده است كه ايشان بدانجا مشرف شده و براىزيارت وى نزدش شتافته ، و قبل از آن ايشان را نديده است .
سيد مهدى با شنيدن اين سخن فورا از جا بر خاست و سوار بر مركب شد و عازم زيارتمرقد مطهر سيد حمزه گشت ، در حاليكه مى گفت : هم اكنون بر من واجب شد كه به زيارتوى بشتابم و من شك ندارم آن فرد علوى ، حضرت بقية الله - ارواحنا فداه - بوده است .
از آن روز مرقد شريف سيد حمزه ، اعتبار و رونقى چشمگير يافت و شيعيان براى زيارت وتبرك و شفاعت جويى از وى به درگاه پروردگار، نزد وى مشرف مى شوند.
بعد از آن نيز سيد مهدى در فلك النجاة و به تبع او ديگران نيز در كتب خود(همچون علامه نورى در تحية الزائر علامه ما مقانى در تنقيحالمقال ، و محدث قمى در الكنى الاءلقاب ) به صحت انتساب آن مدفن بهحمزة بن قاسم ، از نوادگان ابوالفضل العباس عليه السلام تصريح نمودند. (171)

بخش دوم : زندگينامه حضرت قمر بنىهاشم ابوالفضل العباس عليه السلام

فصل اول : تولد، اسامى و القاب قمر بنى هاشم عليه السلام 
مشخصات حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام  
اسم : عباس بن على بن ابى طالب عليه السلام
كنيه : ابوالفضل
لقب : قمر بنى هاشم ، باب الحوائج ، طيار، اطلس ، سقا و غيره
تولد: 4 شعبان سال 26 هجرى در مدينه طيبه(اقوال ديگر نيز در تاريخ آمده است )
شهادت : محرم الحرام سال 61 هجرى ، در كربلاى معلى ، كنار نهر علقمه
پدر: اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام ، مولود كعبه ، شهيد محراب و مظلومتاريخ
مادر: فاطمه كلابيه ، معروف به ام البنين سلام الله عليه
عمر مبارك : 35 سال
سمت در كربلا: پرچمدار و فرمانده ارتش سيدالشهداء امام حسين عليه السلام و سقاىتشنه لبان
خليفه غاصب زمان به هنگام شهادت : يزيدبن معاويه لعنة الله عليه
قاتل : حكيم بن طفيل سنبسى
از مجموع كتب انساب و تاريخ بر مى آيد كه حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ، بر حسب زمان تولد، پنجمين پسر حضرت امير المؤ منينعلى عليه السلام بوده است :
1. حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام ، تولدسال 3 هجرى ، شهادت سال 50.
2. حضرت امام حسين عليه السلام ، تولد سال 4 هجرى ، شهادتسال 61.
3. حضرت محسن كه در سال 11 سقط و شهيد شد.
4. محمد حنفيه ، تولد سال 16، وفات سال 81.
5. عباس اكبر، تولد بين سالهاى 24 - 26، شهادتسال 61.
قول معتبر آن است كه تولد آن حضرت در تاريخ چهارم شعبانسال 26 ه‍ رخ داده است .
عباس عليه السلام به دنيا مى آيد.  
در بعضى از كتب معتبر نقل شده كه ، در روز ولادت حضرتابوالفضل العباس عليه السلام ام البنين سلام الله عليه قنداقه او را به دست امير المؤمنين عليه السلام داد تا بر وى نامى بگذارد. حضرت زبان مبارك را به ديده و گوش ودهان او گردانيد تا حق بگويد و حق ببيند و حق بشنود.
ثم اءذن فى اذنه اليمنى و اءقام فى ليسرى . سپس رد گوش راستوى اذان و در گوش چپش اقامه گفت . يكى از سنتهاىرسول خدا صلى الله عليه و آله كه براى مسلمين ارث گذارده اين است كه در حين تولدفرزند، در گوش راستش اذان و در گوش ‍ چپش اقامه بگويند تا از همان بدو تولد بااسامى خدا و رسول خدا و امام و ولى خدا آشنا گردد. حضرت امير المؤ منين على عليهالسلام به ام البنين عليه السلام فرمود: چه اسمى بر اينطفل گذارده ايد؟ عرض كرد: من در هيچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام ، هر چه خودتانميل داريد اسم بگذاريد. فرمود: من او را به اسم عمويم ، عباس ، عباس ناميدم . پسدستهاى او را بوسيده و اشك به صورت نازنينش جارى شد و فرمود: گويا مى بينم ايندستها در يوم الطف در كنار شريعه فرات در راه يارى دين خدا قطع خواهد شد.
عباس عليه السلام به چه معناست ؟  
چنانكه ديديم نام نامى آن جناب را، حضرت ولى الله اميرالمونين على بن ابى طالبعليه السلام عباس گذارد. عباس عليه السلام ، صيغه مبالغه از ماده عبس است كه به معنىدر هم شدن بشره و قبض و گرفتگى صورت مى باشد. به مضمون الاسماءتنزل من السماء (اسامى ، از آسمان نازل مى شود) خداوند در اسم گذارى فرزندالهام مى فرمايد و اسامى اشخاص غالبا منطبق بااحوال و اوصاف مسما مى باشد. آن جناب نيز چون به مفاد اشداء علىالكفار (172) بر دشمنان حق عبوس و در جنگ عيور و مهيب بوده ، يا آنكه براثر صولت و شجاعت و غيرتى كه آن حضرت درقبال دشمن به هنگام قتال با قوم داشت ، از خوف و بيم وى در وجود كريهه و خبيه آن قومكافر لئيم كراهت و عبوست ظاهر مى شده است ، لذا مسما به اسم عباس شده است .(173).
منتخب طريحى و ديگر كتب ، در وصف آن حضرت آورده اند: كه كالجبل العظيم و قلبه كالطود الجسيم لانه كان فارسا هماما و بطلا و ضرغاما و كانجسورا على الطعين و الضرب فى ميدان الكافر و الحروب (174)
فرزند رشيد امير المؤ منين ، در جنگها و غزوات با شجاعان عرب پنجه در افكنده دادمردانگى و جراءت و قوت را از حيدر كرار ميراث داشت .
خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند  

مشب به كاخ مرتضى ماهى پديدار آمده
ماهى كه پيش نور وى خورشيد و مه تار آمده
ماهى كه بر حسن صدها خريدار آمده
اى طالب ديدار مه هنگام ديدار آمده
افلاكيانش سر به سر حيران رخسار آمده
كو نور بخش عالم و، هم نور الاءنوار آمده
لطف خداوندى به ما همواره و دائم باد
خاصه كه روز مولد ماه بنى هاشم بود
بر يارى دين نبى حق خواست ياور پرورد
و ز بهر صفين و جمل فرخنده افسر پرورد
يا بهر جنگ نهروان يكتا غضنفر پرورد
يا آنكه بهر كربلا سردار لشگر پرورد
بهر حسين ام البنين نيكو برادر پرورد
بايد چنان فرزند را اين گونه مادر پرورد
زينرو فروغ طلعتش تابيد بر خلق جهان
و زنوگل رخسار وى ، كشتى جهان رشگ جنان
چون آفتاب حيدرى تابيد بر ام البنين
آن سان كه از نيسان شدى اندر صدف در ثمين
ماه بنى هاشم عيان گرديد از آن مه جبين
تا آنكه گردد حامى دين خداوندى مبين
بهر حسين بن على پرورد يار و معين
چونان كه بودى مرتضى بر مصطفى يار و قرين
برگو به ماه آسمان بنما رخ خود را نهان
زيرا كه گشته در جهان ماه بنى هاشم عيان
از دامن ام البنين ماهى سر آورد برون
نى نى ، كه از خورشيد و مه والاتر آورد برون
ايزد ز كان مكرمت خوش گوهر آورده برون
وز آستين مرتضى دستى بر آورده برون
گوئى ز صلب حيدرى حق حيدر آورده برون
بهر صفوف مشركين او صفدر آورده برون
برگو به بوسفيانيان مير و علمدار آمده
بر يارى دين خدا يكتا مدد كار آمده
نورجبينش طعنه بر خورشيد گردون فر زند
خال رخ زيباى وى بر عالمى آذر زند
هم نرگس شهلاى او آتش به خشك وتر زند
هم بر دل خصمان خود مژگان وى خنجر زند
قدش چو طوباى جنان ، لبخند بر كوثر زند
باب الحوائج درگهش ، خوش آن كه بر آن زند
دست يد اللهى وى حلال مشكلهاستى
تحت لواى حضرتش دنيا مافيهاستى
چون مرتضى قنداقه عباس را بر گرفت
گفتا فلك : بر دست خود، مهرى مه انور گرفت !
يا از گلستان شرف وى لاله احمر گرفت
چونان كه گفتى مصطفى بر دست خود حيدر گرفت
بوسه به دستانش زد و از ديدگان گوهى گرفت
زان ماجرا غم بر دل و بر جان آن مادر گرفت
گفتا مگر عيبى بود در اين دو دست نازنين ؟!
شه گفت نى در كربلا گردد جدا از ظلم و كين
آرى كه خود اين دستها بايد علمدارى كند
در راه سبط مصطفى از جان وفادارى كند
بهر رواج دين حق دفع ستمكارى كند
از قتل قوم مشركين سيلاب خون جارى كند
بر حفظ ناموس خدا نيكو فداكارى كند
تا از حريم شاه دين آن سان نگهدارى كند
آن دم فداكارى وى مقبول و مستحسن شود
كو همچو جعفر، عم خود، دستش جدا از تن شود
آه از دمى كو شد جدا دستش كنار علقمه
و اندر ميان مشركين افتاد شور وهمهمه
بنهاد بر زانوى خود راءسش عزيز فاطمه
آن پور زهرا كو بدى عرش خدا را قائمه
با ديده گريان بيان مى كرد شه اين زمزمه
كامشب بخوابد دشمنت ، بى ترس و بيم و واهمه
ليكن به چشم خواهرت ره نيست ديگر خواب را
واز ماتم خود سوختى دل (آهى ) بى تاب را
امير المؤ منين عليه السلام دستهاى عباس عليه السلام را مى بوسد! 
مورخان نقل مى كنند: در دوران طفوليت حضرت عباس عليه السلام يك روز اميرالمؤ منينعليه السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستينهايش را بالا زد و در حاليكه كه بشدتمى گريست به بوسيدن بازوهاى عباس عليه السلام پرداخت .
ام البنين سلام الله عليه ، حيرت زده از اين صحنه ، از امام عليه السلام پرسيد: چراگريه مى كنيد؟!
حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به اين دو دست نگريستم و آنچه را كه برسرشان خواهد آمد به ياد آوردم .
ام البنين سلام الله عليه ، شتابان و هراسان ، پرسيد: چه بر سر آنها خواهد آمد؟!
امام عليه السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت : آنها از بازو قطع خواهد شد.
كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنين سلام الله عليه فرود آمد و قلبش را ذوب كردو با دهشت بسرعت پرسيد: چرا دستهايش قطع مى شوند؟! و امام عليه السلام بهاو خبر داد كه دستان فرزندش در راه يارى اسلام و دفاع از برادرش ، حافظ شريعتالهى و ريحانه رسول الله صلى الله عليه و آله قطع خواهد شد. ام البنين سلام اللهعليه گريست و زنان همراه او نيز در غم و رنج و اندوهش شريك شدند.
سپس ام البنين سلام الله عليه به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت كهفرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى الله عليه و آله و ريحانه او خواهدگرديد. (175)
امير المؤ منين على عليه السلام فرمود: ام البنين ، فرزندت عباس عليه السلام را نزدخداى تبارك و تعالى منزلتى عظيم دارد و خداىمتعال در عوض دو دستش ، دو بال به او مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملائكه در بهشتپرواز كند، همان گونه كه قبلا اين عنايت را به جعفربن ابى طالب عليه السلام نمودهاست . ام البنين سلام الله عليه با شنيدن اين بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.(176)
خدايا او را از شر حسودان نگهدار!  
حضرت قمر بنى هاشم عليه السلام آيتى از جمال و زيبايى بود. رخساره اش زيبا چهرهاش ‍ پر شكوه ، اندامش متناسب ، و در عين حال چنان نيرومند بود كه آثار دليرى و شجاعترا بخوبى نمايان مى ساخت . ام البنين سلام الله عليه مى گفت : پسرم ، به خدا مىسپارمت ! قلب مادر آكنده از محبت به عباس عليه السلام بود و براى وى از جانش عزيزترو گراميتر مى نمود. مادر از چشم حسودان بر او نگران بود و مى ترسيد كه مبادا به اوسيبى برسانند و رنجورش كنند، لذا او را در پناه خداوندمتعال قرار داد و ابيات زير را در باره اش سرود:
اعيذه بالواحد
من عين كل حاسد
قائهم و القائد
مسلمهم و الجاحد
صادرهم و الوارد
مولدهم و الوالد
(177)يعنى : فرزندم را، از چشم حسودان نشسته و ايستاده ، آينده و رونده ، مسلمان ومنكر، بزرگ و كوچك ، و زاده و پدر، در پناه خداوند يكتا قرار مى دهد. (178)
ضمنا از اينكه حضرت امير المؤ منين على عليه السلام دست فرزند خود را، عباس ، را مىبوسيد، ميزان كثرت عطوفت آن حضرت به وى معلوم مى گردد (چنانكه ، پيامبر اسلامصلى الله عليه و آله نيز دست حضرت زهرا سلام الله عليه را مى بوسيد و وى را درجاى خود مى نشاند).
بعضى نقل كرده اند كه وجه تسميه آن حضرت بهابوالفضل از آن روى بود، كه آن جناب فرزندى به نامفاضل داشته است . (179)
كنيه حضرت عباس عليه السلام  
مشهورترين كنيه آن حضرت ، ابوالفضل است ، چون فرزندى به نامفاضل داشته ، بلكه مى توان گفت پدر تمامفضايل انسانيت و كمال بوده است . در كتاب العباس دو كنيه ديگر براى آنحضرت نقل كرده است : يكى ابو القراية كه آن را از كتاب مزار سرائر ابنادريس و مقاتل الطالبيين ابوالفرج و انوار النعمانيه سيد جزايرى و تاريخ خميس ‍ابوالحسن دياربكرى نقل فرموده ؛ و ديگرى ابوالقاسم است و مستند ايشان ،زيارت روز اربعين مى باشد كه از جابر نقل شده و در آن آمده است كه وى در روز اربعينمتوجه قبر آن بزرگوار گرديد و گفت : اسلام عليك يا اءباالقاسم ، اسلام عليكيا عباس بن على عليه السلام الخ و چون جابر از اكابر صحابه بوده و دراين خانواده تربيت شده است ، البته سبب آن را مى داند، چه آنكه آن حضرت فرزندى بهنام قاسم نداشت تا مكنى به آن شود. (180)
القاب حضرت عباس عليه السلام  
1. قمر بنى هاشم :  
نوشته اند: و كان العباس رجلا و سيما جميلا ير كب الفرس و رجلاه يخطان فىالاءرض و كان يقال له قمر بنى هاشم و كان لواء الحسين عليه السلام معه
يعنى : حضرت عباس عليه السلام مردى خوش سيما، خوش صورت و خوش قيافه بود وچون سوار بر اسب مى شد پاهايش از كثرت بلند بودن به زمين مى رسيد. به او قمربنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا لواى امام حسين عليه السلام در دست او بود.
از آنجا كه آن حضرت در ميان بنى هاشم از نظر زيبايى ممتاز بد، وى ار ماه بنى هاشممى ناميدند. صباحت وجه و خوش صورتى ، از نعيم الهى است ؛ چنانچه درذيل آيه شريفه يزيد فى الخلق ما يشاء ان الله على شى ء قدير(181)(در آفرينش ، آنچه مى خواهد، مى افزايد كه خدا بر بعث و ايجاد هر چيز قادراست ) وارد شده كه خداوند جميل است و دوست داردجمال را. روشنايى صورت حضرت ابوالفضل العباس ‍ عليه السلام هر تاريكى يى راروشن مى كرد و جمال وم هيئت او به اندازه اى بود كه هر گاه دست به دست على اكبر داده ودر كوچه مدينه عبور مى كردند، زن و مرد كوچه براى زيارتجمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.
بهترين خوبى آن است كه در آن خوبى صورت با خوبى سيرت ، و حسنجمال با حسن اعمال و افعال جمع شوند. بنى اميه ، قبيح صورت و كريه منظر بودند وبنى هاشم صورت دلجو و سيرت نيكو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسنجمال بود و خال هاشمى معروف است و حضرت عبد المطلب و عبدالله و عباس و موسىمبرقع و حضرت محمد صلى الله عليه و آله نيز در نكويى منظر شهره بودند؛ چنانچه دروصف صورت آن حضرت نقل شده است كه جمال ايشان از ماه روشنتر و درخشنده تر بود(اءضواءمن القمر)
حضرت رسول صلى الله عليه و آله خود در باب حسن يوسف مى فرمايد انيوسف كان فى الليل قمرا و فى النهار شمسا و فى السحر كوكبا يعنىيوسف پيامبر صلى الله عليه و آله در سب مثل ماه بود، و در روز مانند آفتاب ، و درسحرگاهان همچون ستاره مى درخشيد.
از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيدند: وجه اختصاص حسن به يوسف چه بود؟فرمود: روز قرعه فضائل ، قرعه حسن جمال به نام يوسف برآمد. گويند: اين خبر دربازارهاى مدينه و خانه ها حتى در ميان زنها شهرت يافت و عايشه آن را شنيد، چونحضرت رسول صلى الله عليه و آله به خانه آمد، او ار محزون ديد و وقتى از سبب حزنوى پرسيد، عرض نمود: حسن و جمال ، از آن شماست يا يوسف ؟ فرمود: او خوش ‍ صورتتر و من نمكينتر مى باشم . و لكن بر اهل دوق و معرفت مخفى نيست كه ازجمال يوسف پرده برداشتند تا همه كس او را آشكار بديد، ولى ازجمال محمد صلى الله عليه و آله پرده برنداشتند زيرا هيچ كس ديده اى را طاقت ديدنمستقيم نبود! و آنگهى محبوب ار در پرده نگاه مى دارند: در شب معراج از مصدرجلال خطاب به جبرئيل رسيد كه : من محمد صلى الله عليه و آله را به زير هفتاد هزارپرده غيرت متوارى گردانيده ام ، امشب يك پرده ازجمال او بردار تا نظاره كنندگان عالم اعلا حسن وجمال وى را ببينند؛ و چون جبرئيل يك پرده برداشت نورى پديد آمد كه از پرتو آن نهنور عرش را جلوه اى ماند و نه كرسى را ونه آفتاب و ماه و ستارگان را. بعد از آن ،خطاب آمد: يا محمد، چه غم امت دارى ؟! امشب يك پرده از هفتاد هزار پرده را برداريم عجب مداركه تمام معاصى امت در جنب آن ناچيز و نابود گردد.
حال كه سخن بدينجا رسيد مقتضى است اشاره بهقول حكما كنيم كه گفته اند بايستى بين ظل و ذى تناسب بوده باشد، و نظام موجود درظل ، كاشف از نظام موجود در ذى ظل است . به مصداق آيه مباركه اءلم تر الى ربككيف مد الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا عليه دليلا (182)(ترجمهاجمالى آيه : يا پندارى كه اكثر اين كافران حرفى مى شنوند و يا تعقلى دارند؟ (حاشا)اينان در بى عقلى مانند چهار پايانند، بلكه داناتر و گمراهتر، آيا نديدى كه لطف خداچگونه سايه را با آنكه اگر خواستى ساكن كردى بر سر عالميان بگسترانيد، آنگاهافتاب را بر آن دليل قرار داديم ) همه عالم ،ظل وجود حق مى باشند، و ديگر انكه جمال هر چيز جز همان تناسب اجزاى موجود در شى ءنيست ، بنابراين ، جمالى كه در سلسله موجودات عالم ناسوت مشاهده مى شودظل جمال تناسب عقول مى باشد تابرسد به نظام عقلانى(عقل اول ) و نظام در مرتبه فيض مقدس و اقدس الخ .
ديگر اينكه بدن ظل نفس است و هر قدر نفس داراى بها و روشنى باشد در بدن اثر مىكند و آثارش از بدن ظاهر مى گردد، و اين است كه در حديث دارد: اطلب الحاجة منحسان الوجوه ، يعنى حاجات خود را از نيكو رويان و خوش طينيان بخواهيد كهصورت خوب ، نشانه سيرت خوب است .
حال اگر كسى گويد: ديده ايم بعضى مردمان خوش صورت داراى سيرتهاى سوءيابالعكس مى باشند، جوابش آن است كه آن قاعده كليه جارى است ؛ منتهاى مراتب ، اخلاقرذيله در بعضى كسبى مى باشد. مقصود آن است كه چون انوار مقدسه محمد وآل محمد صلى الله عليه و آله مجارى و مجالىجمال و كمال حق - جل و علا - بوده واسطه فيض اقدس و نظام احسن مى باشند، در عالمناسوت و جسمانيت نيز از تمام مردم خوش صورت تر و نمكينتر بوده و در ظاهر و باطن ،نيكو صورت و سيرتند.
از ديگر شواهد اعلاى حسن ، حضرت امام حسن عليه السلام است كه آن قدر خوش ‍ صورتبود كه زنها حريص بودند براى جناب و مى آمدند و خواهش ترويج داشتند براى خوشصورتى آن جناب ، و در اسلام مستحب است اگر زنى خواهش ترويج كند مرد اجابت او كند.حضرت امام حسين عليه السلام نيز نور از پيشانى و دهان و نحر مباركش ‍ مى باريد. (و الفضل ما شهدت به الاءعداء يعنى :فضل و برترى آن است كه دشمن هم بر آن فضيلت شهادت دهد و اعتراف نمايد. دشمن وقاتل امام حسين عليه السلام ، يزيد پليد، در مدح صورت و سر مقدس او گفت :
يا حبذا بر دك فى اليدين
و لو نك الاءحمر فى الخدين
و در اشعر ديگرش گفت :
لما بدت تلك الرؤ وس و اءشرقت
تلك الشموس على ربى جيرون (183)
شعر ظاهرا از مسلم جصاص است كه مى گويد: اين نور و تشعشع كه از سرها تلاءلو مىكند، پيداست كه آفتابى درخشان از منظومه شمسى ربوبى است و به دست بدترين مردمجنايتكار اين فاجعه برپا شده است . همو مى گويد: سر مقدس امام حسين عليه السلام رادر بازار كوفه ديدم و هو راءس قمرى زهرى اءشبه الخلقبرسول الله صلى الله عليه و آله يعنى آن سر چون ماه درخشنده بود و از همهمردم بيشتر به رسول خدا صلى الله عليه و آله شباهت داشت .
نيز حضرت جواد الاءئمه عليه السلام در بين ائمه عليه السلام بسيار خوش صورتبود به حدى كه وقتى كه ام الفضل او را ديد حالش دگرگون شد، چونانكه زنان مصردر وقت ديدن يوسف صلى الله عليه و آله از خود بى خود شدند و دست خويش را بريدند.در مورد حضرت قاسم بن الحسن عليه السلام گفته اند: كفلقة قمر. يعنىمثل پاره ماه بود و در مورد دو طفلان مسلم عليه السلام نيز نوشته اند كه وقتى سرهاىآنها ار برابر ابن زياد گذردند قام ثلاث مرات متعجبا من حسينهما يعنىسه مرتبه به علت تعجب از حسن آنها برخاست و نشست . از اينكه به حضرتابوالفضضل عليه السلام قمر بنى هاشم مى گفتند، معلوم مى شود بعد از مقام امام ،خوش صورت تر از او در بنى هاشم نبوده است . (184)
2. باب الحوائج ؛  
كه بر اثر بروز كرامات و قضاى حاجات متوسلين به او در السنه و افواه و خاصه بهاين لقب مشهور گرديد. باب الحوائج ، لقب شهرت دو تن از خاندان بنى هاشم عليهالسلام است :
الف : حضرت امام ابوالحسن موسى بن جعفر عليه السلام ، امام هفتم شيعيان جهان ، كهآستانه ايشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است ، به گونه اى كه كسىچون محمدبن ادريس شافعى - پيشواى شافعيان - مرقد مطهر آن حضرت ار ترياقالقلوب يعنى داورى امراض روحى و قلبى خوانده است . شيعه و سنى از اقصىبلاد به زيارت قبر مطهر امام موسى كاظم عليه السلام مى شتافتند و از دير بازتاكنون كرامات بسيارى از مرقد آن امام همام نسبت به شيعه و سنى ظاهر گرديده است .خطيب بغدادى (634 ق ) كه از اهل سنت است در تاريخ بغداد (1/120) مى نويسد: شيخحنابله حسن بن ابراهيم ابوعلى خلال مى گفت : هرگاه حاجتى داشتم ، به مقابر قريش درباغ شونيزيه رفته و به قبر مطهر باب الحوائج موسى بن جعفر عليه السلاممتوسل مى گشتم و خدا حاجتم را بر آورده مى كرد. (185)
باب الحوائج ، در افواه عامه ، كنايه از امام هفتم موسى كاظم عليه السلام است .
ب - حضرت ابوالفضلالعباس عليه السلام يكى از مشهورترين القاب فرزند شهيد اميرالمؤ منين على عليهالسلام نيز باب الحوائج است . شيعه و سنى از نقاط گوناگون جهان به زيارت انحضرت مى شتابند و استجابت دعا در تحت قبه آن بزرگوار، كرارا به تجربه خواهد آمد-شامل همه فرق (حتى مسيحيان و يهوديان و زردشتيان ) نيز بوده است .
3. طيار.  
ديگر از القاب حضرت ابوالفضل عليه السلام طيار است ، يعنىپرواز كننده در فضاى عالم قدس ودرجات و مقامات بهشت . (186)
4. اطلس .  
ظاهرا يكى از معانى اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بودهواز كثرت شجاعت ، صفوف دشمنان را شكافته ، به وى اطلس مى گفتند.
5. الشهيد.  
لقب ديگر آن جناب شهيد است كه در كتب انساب ذكر شده است .ابوالحسن عمرى بعد از اينكه اولاد آن حضرت را ذكر يم كند مى گويد هذاآخر نسببنى العباس السقاء الشهيد بن على بن ابى طالب عليه السلام
6. العبدالصالح .  
ديگر از القاب آن جناب ، عبدالصالح است ، چنانكهدرزيارت او مى خوانيم ... السلام عليك اءيها العبدالصالح المطيع لله ولرسوله الخ .
7. السقاء.  
كه در روزهايى كه اهلكوفه آب را بر روىاهل بيت امام حسين عليه السلام بستند، قمر بنى هاشم عليهالسلام براى آنها آب آورد.
لقب مزبور در كتاب انساب و مقاتل بسيار ديده شده است . بنگر به : عمدة المطالب ومزار سرائر ابن ادريس و تاريخ خميس و نور الاءبصار شبلنجى و كبريت احمر.
در كتب تاريخ ، 17 منصب براى حضرت اباالفضلالعباس عليه السلام نوشته اند كه مهمتر از همه منصب سقايت است ، زيرا در طريق انجاماين وظيفه ، حداكثر خدمت و بروز حسن نيت را به امام عصر خويش نشان داده است . آن حضرت، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خيام حرم برد. هر كسى حاجتى داشت يا آبمى خواست ، به قمر بنى هاشم عليه السلام مراجعه مى كرد و او را باب الحسين مىگفتند. تا عباس بن على عليه السلام زنده بود. لشگر بنى اميه جراءت تعرض به خيامحرم را نداشتند. و لذا امام حسين عليه السلام بالاى سر او فرمودند: الان انكسر ظهرىو قلت حيلتى و افزود: چشمهايى كه ديشب از بيم تو به خواب نمى رفتند امشب بهخواب مى روند و چشمهايى كه ديشب از بيم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مىروند و چشمهايى كه به اتكاى وجود تو خوش مى خفتند امشب مضطرب و بى خواب خواهندشد. اگر كسى بخواهد به سيدنا و سيد الكونين حضرت ابا عبدالله الحسين عليهالسلام توسل و تقرب جويد بابش مولانا باب الحوائج آقاابوالفضل العباس عليه السلام است .
در تاءييد اين مطلب مرحوم علامه طباطبايى صاحب تفسيرالميزان فرموده اند كه مرحومسيدالسالكين و برهان العارفين آقاى آقا سيدعلى قاضى قدس السره الشريف فرموده است : در حين كشف بر من روشن و آشكار شد كه مظهر رحمت كليه الهيه در عالمهستى وجود مقدس حضرت سيدالشهدا ابى عبدالله الحسين عليه السلام است ، و باب آنحضرت و پيشكارش سقاى كربلا سر حلثه ارباب وفا و آقا باب الحوائج الى اللهابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه عليه است . (187)

next page

fehrest page

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation