حاكى از شدّت ايمان آن امام همام به معاد است اشاره مى كنيم. حضرت در ابتداى خطبه و قبل از پرداختن به آن دو جريان، در جملات زيبا و تكان دهنده اى چنين مى فرمايد:
«وَاللهِ لاََنْ اَبيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ مُسَهَّداً، اَوْ اُجَرَّ فِى الاَْغْلالِ مُصَفَّداً، اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ ألْقَى اللهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ الْعِبادِ، وَغاصِباً لِشَىْء مِنَ الْحُطامِ، وَكَيْفَ اَظْلِمُ اَحَداً لِنَفْس يُسْرِعُ اِلَى الْبِلى قُفُولُها، وَيَطُولُ فِى الثَّرى حُلُولُها؟!; سوگند به خدا اگر شب را بر روى خارهاى «سعدان» بيدار به سر برم! و يا در غلها و زنجيرها بسته و كشيده شوم، برايم محبوبتر است از اينكه خدا و رسولش را روز قيامت در حالى ملاقات كنم كه به بعضى از بندگان ستم كرده، و چيزى از اموال دنيا را غصب نموده باشم. چگونه به كسى ستم روا دارم، آن هم براى جسمى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنگى پيش مى رود (و از هم مى پاشد) و مدّتهاى طولانى در ميان خاكها مى ماند».
على(عليه السلام) و تقاضاى بى مورد عقيل:
سپس به داستان برادرش عقيل(1) اشاره كرده، مى فرمايد:
به خدا قسم «عقيل» برادرم را ديدم كه به شدّت فقير شده بود، و از من مى خواست كه يك مَن از گندمهاى شما را (برخلاف موازين) به او ببخشم. كودكانش را ديدم كه از گرسنگى موهايشان ژوليده، و بر اثر فقر رنگشان دگرگون گشته، و گويا صورتشان با
1 . ابوطالب چهار پسر داشت، كه هر كدام با يكديگر 10 سال فاصله سنّى داشتند. اسامى آنها به ترتيب سن عبارت است از: 1. طالب. 2. عقيل. 3. جعفر. 4. على(عليه السلام).
ابوطالب «عقيل» بسيار را دوست مى داشت، و لذا پيامبر به عقيل مى فرمود: «من از دو جهت تو را دوست دارم: يكى از نظر خويشاوندى، و ديگر بخاطر آنكه مى دانم عمويم ابوطالب تو را سخت دوست مى داشت».
عقيل در جنگ موته همراه برادرش جعفر شركت داشت، و از «انساب» عرب و سرگذشت آنها در ايّام جاهليت از همه داناتر بود، و در مناظرات سخت حاضر جواب بود. در مورد اينكه قبل از شهادت اميرمؤمنان(عليه السلام) نزد معاويه رفت يا پس از آن، در ميان مورخان اختلاف نظر است. ولى محقّقان معتقدند پيش از شهادت نبوده است. (ترجمه گويا و شرح فشرده بر نهج البلاغه، ج 2، ص 597).
[ 501 ]
نيل رنگ شده بود!
«عقيل» باز هم اصرار كرد، و چند بار خواسته اش را تكرار نمود، من به او گوش فرا دادم! خيال كرد دينم را به او مى فروشم! و به دلخواه او قدم بر مى دارم، و از راه و رسم خويش دست مى كشم! (امّا من براى بيدارى و هشدار به او) آهنى را در آتش گداختم، سپس آن را به بدنش نزديك ساختم (توجّه كنيد حضرت آهن را به بدن او نزد، بلكه آن را نزديك بدنش برد) تا با حرارت آن عبرت گيرد، (ناگهان) ناله اى همچون بيمارانى كه از شدّت درد مى نالند سر داد، و چيزى نمانده بود كه از حرارت آن بسوزد. به او گفتم: هان اى عقيل! زنان سوگمند در سوگ تو بگريند! از آهن تفتيده اى كه انسانى آن را به صورت بازيچه سرخ كرده ناله مى كنى! امّا مرا به سوى آتشى مى كشانى كه خداوند جبّار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است. تو از اين حرارت مى نالى و من از آن آتش سوزان نالان نشوم؟!(1)
راستى على چه مى كند، و ديگران چگونه رفتار مى كنند؟ ايمان على به او اجازه نمى دهد موادّ غذايى مختصرى را به برادر فقير و نيازمند و عيالمند و نابينايش برخلاف ضوابط بدهد، امّا زمامداران بى ايمان دنيا را تماشا كن كه چه رانت خواريهايى مى كنند كه انسان از بيان آن شرم مى كند. ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
1 . عقيل داستان خود را براى معاويه چنين نقل مى كند:
«زندگى بر من سخت شده بود، فرزندانم را جمع كردم و به نزد برادرم على(عليه السلام) رفتم. گرسنگى در قيافه فرزندانم هويدا بود، به من فرمود: «شب بيا تا چيزى به تو بدهم». شب يكى از فرزندانم دست مرا گرفت، و به سوى او برد. پس از نشستن، امام به فرزندم دستور داد از آنجا خارج شود. سپس به من گفت: «بگير!» من خيال كردم كيسه اى از طلا است، دستم را دراز كردم، ناگاه احساس كردم كه پاره آهن داغى است... صدايم بلند شد. به من فرمود: «مادرت برايت گريه كند. اين آهنى است كه آتش دنيا آن را داغ كرده است. من و تو چگونه خواهيم بود آنگاه كه به زنجيرهاى جهنّم كشيده شويم؟» آنگاه اين آيه را قرائت كرد: (إِذِ الاَْغْلاَلُ فِى أَعْنَاقِهِمْ وَالسَّلاَسِلُ يُسْحَبُونَ) (غافر، آيه 71)
سپس فرمود: «بيش از آنچه خداوند براى تو قرار داده، نزد من نيست».
عقيل مى گويد: پس از نقل اين جريان معاويه در شگفتى فرو رفت و گفت: «هيهات هيهات عقمت النساء ان يلدن مثله; ديگر زنان همانند على نخواهند زائيد». (شرح ابن ابى الحديد، ج 11، ص 253).
[ 502 ]
على و هديه شبانه!
حضرت سپس به داستان اشعث بن قيس منافق ـ كه عامل بسيارى از مفاسد و اختلافات دوران كوتاه خلافتش بود ـ اشاره مى كند. ظاهراً اشعث با كسى اختلافى داشت، و پرونده اين اختلاف نزد حضرت على بود، و قرار بود روز بعد در مورد آن قضاوت كند. حضرت مى فرمايد: «از سرگذشت عقيل شگفت آورتر داستان كسى است كه نيمه شب ظرفى سرپوشيده پر از حلواى خوش طعم و لذيذ به درب خانه ما آورد. ولى اين حلوا معجونى بود كه من از آن متنفّر شدم. گويا آن را با آب دهان مار، يا استفراغش خمير كرده بودند! لذا نگاه تندى به او افكندم و گفتم: «آيا اين كاسه حلوا رشوه است؟ يا صدقه؟ يا زكات؟ على، نه اهل رشوه است تا به سبب رشوه بر خلاف حق قضاوت كند و نه اهل صدقه و زكات، كه اينها بر بنى هاشم حرام است.
اشعث كه از اين برخورد قاطع و تند امير زمامداران، دست و پاى خود را گم كرده بود، گفت: نه، هيچ كدام نيست، بلكه هديه است! هر مسلمانى حق دارد به مسلمان ديگر هديه دهد. ]اين كار در واقع كلاه شرعى بود كه متأسّفانه در عصر ما نيز صورت مى گيرد، و رشوه خوارى، تحت عناوينى از قبيل: هديه، انعام، شيرينى، حق و حساب و مانند اينها تحقّق مى پذيرد.[
حضرت كه چهره هزار رنگ اشعث را مى شناخت، به نيّت واقعى او واقف گشته، فرمودند: اشعث! آيا ديوانه شده اى؟! يا عقلت را از دست داده اى؟! يا هذيان مى گويى؟! تو نيمه شب با اين كاسه حلوا مى خواهى على را بفريبى و او را به ظلم دعوت كنى تا فردا به نفع تو حكم دهد! اشعث تو مرا با خود مقايسه كرده اى! بگذار تا خود را بشناسانم: اشعث اين حلوا كه سهل است چون اين حلوايى كه من ديدم، گويا با آب دهان مار مخلوط گشته ]اگر چه ظاهرى زيبا دارد; ولى باطنش بسيار كثيف است.[ به خدا قسم اگر آسمانهاى هفتگانه را به على دهند تا بر مورچه اى ظلم كند، چنين نخواهد كرد.
حال، آيا دنيا با چنين زمامدارى امن و امان است، يا جهانى كه حاكمانش هستى
[ 503 ]
كشور خويش را در مقابل يك زن آلوده مصالحه مى كنند!؟ اين كجا و آن كجا!
آرى! ايمان به معاد آثار گرانقدرى دارد كه اگر پرتوى از آن در جامعه اى باشد، اثرى از رانت خوارى، تبعيض هاى ناروا، ظلم و ستم، پرونده اى فراوان اختلافات و درگيريها، رشوه خوارى، و حق ديگران را زيرپا گذاشتن، و مانند آن نخواهد بود.
حضرت پس از بيان اين دو داستان عجيب، جمله اى بسيار زيبا و سرشار از عدالت مى گويد كه جز على نمى تواند بگويد، و شايسته است اين جملات با آب طلا نوشته و در تمام ادارات در مقابل چشمان مسئولان آن نصب شود. توجّه كنيد:
«وَاللهِ لَوْ اُعْطِيتُ الاَْقاليمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها، عَلى اَنْ اَعْصِىَ اللهَ فى نَمْلَة اَسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ، وَ اِنَّ دُنْياكُمْ عِنْدى لاََهْوَنُ مِنْ وَرَقَة فى فَمِ جَرادَة تَقْضَمُها; اگر اقليم هاى هفتگانه با آنچه در زير آسمانهاست (همه جهان هستى) را به من بدهند كه خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه اى نافرمانى كنم، هرگز چنين نخواهم كرد! (چرا كه) دنياى شما، از برگ جويده اى كه در دهان ملخى باشد نزد من خوارتر و بى ارزشتر است».
[ 504 ]
[ 505 ]
8. سوگند سوره حجر
يكى ديگر از قسمهاى يگانه قرآن، سوگندى است كه در آيه 72 سوره حجر آمده است. خداوند در اين آيه به جان پيامبرش سوگند خورده است. توجّه فرماييد:
به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده اند)!
قصه عذاب قوم لوط:
آيه مذكور در زمره آيات هفده گانه اى است كه داستان نزول عذاب الهى را بر قوم لوط بيان مى كند. شرح اين قصّه تلخ و سراسر عبرت آموز از آيه شريفه 61 سوره حجر شروع، و به آيه 77 ختم مى گردد. به متن آيات مذكور، و سپس ترجمه آن توجّه كنيد:
«(فَلَمَّا جَاءَ آلَ لُوط الْمُرْسَلُونَ * قَالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُّنْكَرُونَ * قَالُوا بَلْ جِئْنَاكَ بِمَا كَانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ * وَأَتَيْنَاكَ بِالْحَقِّ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ * فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْع مِّنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ أَدْبَارَهُمْ وَلاَ يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ * وَقَضَيْنَا إِلَيْهِ ذَلِكَ الاَْمْرَ أَنَّ دَابِرَ هَؤُلاَءِ مَقْطُوعٌ مُّصْبِحِينَ * وَجَاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ * قَالَ إِنَّ هَؤُلاَءِ ضَيْفِى فَلاَ تَفْضَحُونِ * وَاتَّقُوا اللهَ وَلاَ تُخْزُونِ * قَالُوا أَوَلَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعَالَمِينَ * قَالَ هَؤُلاَءِ بَنَاتِى إِنْ كُنْتُمْ فَاعِلِينَ * لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِى سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ * فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ * فَجَعَلْنَا عَالِيَهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَيْهِمْ حِجَارَةً مِّنْ سِجِّيل * إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَات لِّلْمُتَوَسِّمِينَ
[ 506 ]
* وَإِنَّهَا لَبِسَبِيل مُّقِيم * إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَةً لِّلْمُؤْمِنِينَ); هنگامى كه فرستادگان (خدا) به سراغ خاندان لوط آمدند، (لوط) گفت: «شما گروه ناشناسى هستيد!» گفتند: «ما همان چيزى را براى تو آورده ايم كه آنها ]= كافران[ در آن ترديد داشتند (آرى، ما مأمور عذابيم)! ما واقعيّت مسلّمى را براى تو آورده ايم; و راست مى گوييم. پس، خانواده ات را در اواخر شب با خود بردار، و از اين جا ببر; و خودت به دنبال آنها حركت كن; و كسى از شما به پشت سر خويش ننگرد; و به همان جا كه مأمور هستيد برويد». و ما به لوط اين موضوع را وحى فرستاديم كه صبحگاهان، همه آنها ريشه كن خواهند شد. (از سوى ديگر،) اهل شهر (از ورود ميهمانان باخبر شدند، و به طرف خانه لوط) آمدند در حالى كه شادمان بودند.
(لوط) گفت: «اينها ميهمانان منند; آبروى مرا نريزيد; و از خدا بترسيد، و مرا شرمنده نسازيد!» گفتند: «مگر ما تو را از جهانيان نهى نكرديم (و نگفتيم كسى را به ميهمانى نپذير؟!)». گفت: «دختران من حاضرند، اگر مى خواهيد كار صحيحى انجام دهيد (با آنها ازدواج كنيد، و از گناه و آلودگى بپرهيزيد!)». به جان تو سوگند، اينها در مستى خود سرگردانند (و عقل و شعور خود را از دست داده اند)! سرانجام، هنگام طلوع آفتاب، صيحه (مرگبار ـ بصورت صاعقه يا زمين لرزه ـ) آنها را فرا گرفت! سپس (شهر و آبادى آنها را زير و رو كرديم;) بالاى آن را پايين قرار داديم; و بارانى از سنگ بر آنها فرو ريختيم! در اين (سرگذشت عبرت انگيز)، نشانه هايى است براى هوشياران و ويرانه هاى سرزمين آنها، بر سر راه هميشگى (كاروانها) است، در اين، نشانه اى است براى مؤمنان!».
چند نكته قابل توجّه:
1. منظور از صيحه آسمانى ظاهراً صاعقه مرگبارى بوده، كه موج انفجار آن همه چيز را نابود كرد. چرا كه موج انفجار قدرت تخريبى عجيبى دارد. پس از صاعقه، دومين عذاب الهى كه زمين لرزه بود نيز واقع شد، و اين زلزله به گونه اى شديد بود كه
[ 507 ]
تمام شهر آنها را زير و رو كرد. امّا خداوند به نابودى اين قوم گنهكار قناعت نكرد، بلكه براى اينكه هيچ اثرى از خود آنها و خانه و شهرشان باقى نماند عذاب سوم را نيز نازل كرد.بارانى از سنگهاى آسمانى باريدن گرفت، وتمام ويرانه ها زيرسنگهادفن شد.
2. خداوند متعال در آيه 75 سرگذشت عبرت انگيز قوم لوط را نشانه هايى براى متوسّمين (هوشياران) مى شمرد، و در آيه 77 همان سوره ويرانه هاى سرزمين لوط را نشانه اى براى مؤمنان مى داند. نتيجه اين دو تعبير آن است كه مؤمن همواره بايد هوشيار و زرنگ باشد و لذا در روايات آمده است كه: «اِتَّقُوا فَراسَةَ الْمُؤْمِنِ; از فراست و زيركى مؤمن برحذر باشيد» كه از يك نشانه به خيلى از چيزها پى مى برد.
3. از آنجا كه قوم لوط آلوده به يكى از بدترين گناهان يعنى هم جنس بازى بودند، خداوند تمام انواع مجازاتهايى كه اينگونه گنهكاران مستحق آن هستند را بر سر آنها نازل كرد.
درس هاى عبرت داستان قوم لوط:
داستان قوم لوط درسهاى عبرت فراوانى براى هوشياران و مؤمنان نكته سنج دارد، كه به شش مورد آن اشاره مى كنيم:
الف) بدبختى نتيجه هواپرستى!
كسانى كه زمام اختيار خود را به هواى نفس داده، و همواره به دنبال خواهشهاى نفسانى هستند، و به جاى آنكه هواى نفس را در خدمت عقل به كار گيرند، و پيرو آن كنند، عقل را پيرو هواى نفس و اسير آن كرده اند، هم در دنيا بدبخت و بيچاره اند، و هم در جهان آخرت خاسر و زيان كارند.
ب) مستى هواپرستى!
همان گونه كه در آيه سوگند گذشت، قوم لوط مست هواپرستى و شهوات بودند. بدين جهت بهترين پيشنهاد حضرت لوط، كه ارضاى نيازهاى جنسى از طريق
[ 508 ]
مشروع وازدواج با دختران آن حضرت بود، را رد كرده و بر انحراف جنسى خويش اصرار ورزيدند. زيرا عقل انسان مست به درستى كار نمى كند; گويا قفلى بر آن زده اند.
امام حسن عسكرى(عليه السلام) مى فرمايد: «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ كُلُّها في بَيْت واحِد وَ جُعِلَ مِفْتاحُهَا الشَّرابُ; تمام گناهان در يك خانه جمع شده، و در آن را قفل كرده اند. و كليد آن خانه شراب است».
به تعبير ديگر، قفل آن خانه عقل است، و عقل را با شراب مى توان زايل كرد، و لهذا از كانال شراب مى توان به خانه خبائث و پليديها راه يافت. شاعر شيرين بيان فارسى زبان، ايرج ميرزا، ظاهراً با الهام از همين روايت اشعار زيبايى سروده است. به اين اشعار توجّه كنيد:
ابليس شبى رفت به بالين جوانى *** آراسته با شكل مهيبى سر و بر را
گفتا كه منم مرگ اگر خواهى زنهار *** بايد بگزينى تو يكى زين سه خطر را
يا آن پدر پير خودت را بكشى زار *** يا بشكنى از خواهر خود سينه و سر را
يا خود ز مى ناب بنوشى دو سه ساغر *** تا آنكه بپوشم ز هلاك تو نظر را
لرزيد از اين بيم جوان بر خود و جا داشت *** كز مرگ فتد لرزه به تن ضيغم نر را
گفتا نكنم با پدر و خواهرم اين كار *** ليكن به مى از خويش كنم رفع ضرر را
جامى دو سه مى خورد چو شد چيره ز مستى *** هم خواهر خود را زد و هم كشت پدر را
اى كاش شود خشك بن تاك خداوند *** زين مايه شر حفظ كند نوع بشر را(1)
1 . شيطان دشمن ديرينه انسان، ص 191 .
[ 509 ]
لازم به ذكر است كه مستى انواع و اقسامى دارد; يك نوع آن مستى شراب است كه اگر مثلا شب بنوشد تا به صبح آثار آن از بين مى رود. مستى حاصل از مال و ثروت، جاه و مقام، و بدتر از همه مستى شهوت، كه گاه يك عمر ادامه دارد، از اقسام ديگر مستى ا ست. انسانهاى مست زمام اختيار را از عقل و خرد گرفته، و آن را به دارايى، مقام، دوستان ناباب، زن و فرزند، و شهوات و اميال نفسانى خويش مى سپارند. و بايد از مستى (از هر نوع كه باشد) به خدا پناه برد، كه ميوه شوم آن تحيّر و سرگردانى است.
ج) سرعت عذاب الهى
با نزول عذاب الهى، همه چيز در مدّت كوتاهى نابود مى شود. ممكن است اهالى شهرى صدها سال براى عمران و آبادى آن تلاش كرده باشند، امّا با نزول عذاب پروردگار در ظرف چند ثانيه تمام شهر نابود مى شود. اين، نتيجه كار سوء مردم آن شهر است. براى ساختن يك سدّ عظيم امكانات فراوان، نيروهاى كارشناسى زياد، و زمان طولانى نياز است، امّا با يك تصميم نادرست و ريختن چند بمب يا كارگذاشتن مقدارى ديناميت، مى توان در يك لحظه تمام سد را نابود كرد.
اين مسأله نتيجه سوء رفتار انسانهاست. اين اتّفاق ممكن است در مسائل معنوى و عبادى نيز رخ دهد، بدين شكل كه شخصى دهها سال عبادت كند و در پايان عمر مرتكب لغزشى شود و بر اثر آن لغزش عاقبت به شرّ گردد.
د) عذاب با عوامل حيات!
خداوند متعال هنگامى كه اراده مى كند قومى را مجازات كند، و بر آنها عذاب نازل نمايد، در بسيارى از موارد فرمان عذاب را به عامل حيات و زندگى آن قوم مى دهد، تا هم قدرت نمايى كند، و هم آنها را به سزاى اعمالشان برسد.
باران مايه حيات و زندگى است، امّا خداوند به آن سرعت داده، و باران مايه حيات را تبديل به سيلاب ويرانگر مى كند، و با آن قوم نوح را هلاك مى سازد.
[ 510 ]
زمين گاهواره انسان و بستر استراحت اوست، امّا خداوند به همين زمين دستور لرزش مختصرى مى دهد، تا زلزله مهيبى ايجاد شود، و در يك چشم بر هم زدن شهر آبادى را به ويرانه اى تبديل نمايد.
نسيم آرام باد، باعث حيات و زندگى و بركت است. امّا با اراده پروردگار سرعت آن افزايش يافته، و تبديل به طوفان مى گردد،و قومى را از هستى ساقط مى كند. آرى! اگر خداوند اراده كند، عوامل حيات را تبديل به اسباب نيستى اقوام و ملل مى نمايد.
هـ ) خشك و تر با هم نمى سوزد
برخلاف آنچه در ميان عوام معروف است، در عذابها و مجازاتهاى الهى خشك و تر با هم نمى سوزد. و لذا در داستان مجازات قوم لوط، فرشتگان به حضرت لوط و خانواده اش (البتّه به غير از همسرش) دستور داد كه شب هنگام، قبل از نزول عذاب شهر را ترك كنند، تا عذاب الهى دامان آنها را نگيرد. چرا كه كارهاى خداوند بر اساس حكمت و عدالت است، و حكمت و عدالت اقتضا مى كند كه اگر در هفت شهر قوم لوط يك خانواده پاك و مؤمن وجود داشته باشد آنها را نجات دهد، و اين اتّفاق رخ داد.
و) حاكميّت ضوابط بر روابط
همسر لوط زن ناصالحى بود. او هر چند انحراف جنسى نداشت و هم جنس باز نبود، امّا به گنه كاران چراغ سبز نشان مى داد، و با آنها همسويى داشت. وى هر چند همسر پيامبر، و در آغاز زن خوبى بود، ولى شيطان او را فريب داد.
به هر حال آنچه بر تصميمات و كارهاى حضرت لوط حاكم بود ضوابط شرعى و اطاعت فرامين الهى، نه روابط فاميلى و خويشاوندى و مانند آن. لذا همسرش را در ميان قومش رها كرد، تا همچون ساير گنهكاران مشمول عذاب و مجازات الهى گردد. رعايت اين اصل جزء برنامه همه انبياء و پيامبران بوده است، لهذا هنگامى كه حضرت
[ 511 ]
نوح(عليه السلام) درخواست نجات فرزند نااهلش را كرد خداوند او را از زمره اهل حضرت نوح خارج دانست، و اجازه نجاتش را نداد.(1)
مستى دنياى امروز:
متأسّفانه دنياى امروز در مستى شديدى فرو رفته، و واقعاً متحيّر و سرگردان است. كار دنياى امروز به جايى رسيده كه نه تنها هم جنس بازى را محكوم نمى كند، و با آن به مبارزه نمى پردازد، بلكه در بعضى از كشورها (انگلستان) اين اعمال زشت و وقيح را به مجلس قانون گذارى برده، و نمايندگان مجلس آن را تصويب مى كنند تا منحرفان جنسى به شكل قانونى به همجنس بازى بپردازند و اين سوغات دموكراسى غربى است! آنها معتقدند كه اكثريّت جامعه هر چيزى را خواستند بايد به آنها داد، هر چند تمام نخبگان و دانشمندان و مقامات علمى و روحانى و معنوى كشور با آن مخالف باشند! در اين دموكراسى مردم به دنبال دانايان و عالمان و دانشمندان خود حركت نمى كنند، بلكه علما و دانشمندان ناچارند تابع اكثريّت مردم باشند. اگر اكثريّت خواستار ايجاد مراكز فحشا و فساد بودند دموكراسى غربى توصيه به احداث آن مى كند، و فرياد دانشمندان در مورد ضررهاى جبران ناپذير اين عمل به گوش هيچ كس فرو نمى رود. همان گونه كه در بعضى كشورهاى غربى اين مراكز جنبه قانونى دارد، و به دولت ماليات مى دهد، و دولت هم از آن حمايت مى كند.
اسلام هر چند به آراى ملت احترام مى گذارد، امّا دموكراسى غربى را تأييد نمى كند. بلكه از علما و دانشمندان مى خواهد كه هرگاه بدعتى در جامعه آشكار شد مردم را آگاه كند، در غير اين صورت مشمول لعن و نفرين خدا خواهند بود.(2)
اسلام آراى مردم را در چارچوبه ارزشها مى پذيرد، امّا آنجا كه در مسير غلطى حركت كند، و برخلاف ارزشها باشد، ارزشى براى آن قائل نيست.
1 . هود، آيه 46 .
2 . بحارالانوار، ج 105، ص 15 .
[ 512 ]
بيمارى ايدز كه امروز بشريّت را تهديد مى كند، هر چند عوامل مختلفى دارد، ولى طبق آمار و ارقام 75% مبتلايان به آن آلودگان به انحرافات جنسى هستند! و عوامل ديگر تنها 25% مبتلايان را تشكيل مى دهد.
و اين نتيجه تصميم گيرى هاى غلط مبتلايان به آن، و پيروان دموكراسى غربى است كه براى جلب آراى مردم تيشه به ريشه خود و ديگران مى زنند.
قرآن مجيد در آيه 41 سوره روم تمام مفاسدى كه بر روى كره زمين به وقوع مى پيوندد را نتيجه اعمال سوء انسانها معرفى مى كند:
«(ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِى عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ); فساد در خشكى و دريا بخاطر كارهايى كه مردم انجام داده اند آشكار شده است; خدا مى خواهد نتيجه بعضى از اعمالشان را به آنها بچشاند، شايد (به سوى حق) بازگردند».
[ 513 ]
9 تا 12. سوگند سوره هاى يس، صاد، ق و دخان
با توجّه به اينكه سوگندهاى سوره هاى چهارگانه فوق، همگى به قرآن مجيد، و مقسم له نيز در هر چهار مورد اثبات نبوّت است، لذا قسم هاى اين چهار سوره را يكجا مورد بحث قرار مى دهيم. ابتدا به متن قسم ها و ترجمه آن، سپس به نكات سه گانه اى كه پيرامون سوگندها بيان خواهد شد، توجّه فرماييد:
1. خداوند متعال در ابتداى سوره يس مى فرمايد:
يس. سوگند به قرآن حكيم. كه تو قطعاً از رسولان (خداوند) هستى.
2. در آيه 1 تا 5 سوره ص چنين آمده است:
ص، سوگند به قرآنى كه داراى ذكر است (كه اين كتاب، معجزه الهى است.) ولى كافران گرفتار غرور و اختلافند. چه بسيار اقوامى را كه پيش از آنها هلاك كرديم، و به هنگام نزول عذاب فرياد مى زدند (و كمك
[ 514 ]
مى خواستند،) ولى وقت نجات گذشته بود. آنها تعجّب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنان به سويشان آمده; و كافران گفتند: اين ساحر بسيار دروغگويى است.
3. سوگند سوره ق، كه در دو آيه اوّل اين سوره آمده، به شرح زير است:
ق، سوگند به قرآن مجيد (كه قيامت و رستاخيز حق است)! آنها تعجّب كردند كه پيامبرى انذارگر از ميان خودشان آمده، و كافران گفتند: «اين چيز عجيبى است!».
4. و بالاخره در سوره دخان چنين آمده است:
حم. سوگند به اين كتاب روشنگر، كه ما آن را در شبى پربركت نازل كرديم; ما همواره انذار كننده بوده ايم. در آن شب هر امرى بر اساس حكمت (الهى) تدبير و جدا مى گردد. (آرى، نزول قرآن) فرمانى بود از سوى ما، ما (محمد(صلى الله عليه وآله) را) فرستاديم.
[ 515 ]
نكات سه گانه:
در مورد سوگندهاى مورد بحث توضيح سه نكته لازم است:
الف) ارتباط حروف مقطّعه و سوگندها
در تمام سوره هاى چهارگانه بالا، كه به قرآن قسم ياد شده، حروف مقطّعه وجود دارد. چه ارتباطى بين سوگند به قرآن و حروف مقطّعه مى توان تصوّر كرد؟
براى پاسخ به اين سؤال ابتدا بايد توضيحى پيرامون حروف مقطعه ارائه كنيم: دانشمندان و مفسّران، تفسيرهاى متفاوتى در مورد حروف مقطّعه ارائه كرده اند، كه تفسير زير بهترين آنهاست:
خداوند متعال قرآن مجيد را به عنوان معجزه پيامبر اسلام معرّفى كرده، و مى دانيم قرآن پاسخگوى همه نيازهاى بشر تا روز قيامت خواهد بود. خداوند با آوردن حروف مقطّعه در ابتداى 29 سوره قرآن(1)، مى خواهد به مخاطبين بفهماند كه معجزه اسلام از موادّ بسيار ساده يعنى حروف تهجّى (حروف الفبا) تشكيل شده است. و تشكيل محصولى چون قرآن، با موادّ ساده اى همچون حروف الفبا، نشانه عظمت خالق آن، پروردگار جهان است. همان گونه كه اين هنر را در مورد خلقت انسان نيز شاهد هستيم.
انسان اشرف مخلوقات عالم هستى است، و در سايه توان و قدرتى كه خداوند به وى داده همه موجودات را مسخّر خود كرده، و آنها را به خدمت گرفته، و نه تنها در كره زمين، بلكه به اعماق درياها و كرات آسمانى نظير كره ماه نيز دست پيدا كرده است. امّا مواد تشكيل دهنده اين موجود با ارزش بسيار ساده است:
1 . سوره هاى مذكور به شرح زير است:
1. بقره، 2. آل عمران، 3. اعراف، 4. يونس، 5. هود، 6. يوسف، 7. رعد، 8. ابراهيم، 9. حجر، 10. مريم، 11. طه، 12. شعراء، 13. نمل، 14. قصص، 15. عنكبوت، 16. روم، 17. لقمان، 18. سجده، 19. يس، 20. ص، 21. غافر، 22. فصّلت، 23. شورى، 24. زخرف، 25. دخان، 26. جاثيه، 27. احقاف، 28. ق، 29. قلم.
[ 516 ]
43 وجود او را آب تشكيل داده است (همان گونه كه 43 كره زمين، و 43 ميوه ها و سبزيجات كه غذاى اصلى انسان را تشكيل مى دهد نيز از آب تشكيل شده است.) 25% باقيمانده وجود انسان از امور زير تشكيل شده است: 1. مقدار قابل ملاحظه اى كلسيم آهك كه شايد 2 الى 3 كيلو باشد. 2. مقدارى آهن كه حجم آن به طور معمول به اندازه يك ميخ متوسّط است. 3. مقدار چربى به اندازه دو سه قالب صابون. خداوند متعال آن مقدار آب، و اين سه مادّه را با هم تركيب كرده، و با آن موجودى آفريده، و سپس از روح خود در او دميده، و حاصل آن موجودى بسيار باهوش و زيرك به نام انسان شده است. و اين هنر خداست كه از آن موادّ ساده، چنين محصول ارزشمندى آفريده است. آرى! همان گونه كه خداوند در عالم تكوين با استفاده از موادّى ساده، موجود بسيار ارزشمندى چون انسان خلق كرده، در عالم تشريع نيز از موادّى ساده، يعنى حروف الفبا كتاب ارزشمند و بزرگى خلق كرده، كه هيچ كس توان آوردن مانند آن، بلكه سوره اى از سوره هاى آن را ندارد.
اين تفسير يكى از بهترين تفسيرهاى حروف مقطعه است، كه در حديثى از امام سجاد و امام رضا(عليهما السلام) نيز به آن اشاره شده است.(1)
با توجّه به تفسير حروف مقطّعه، ارتباط سوگند به قرآن با حروف مقطعه اى كه در صدر چهار سوره مورد بحث آمده روشن مى شود. خداوند ضمن سوگند به قرآن مى خواهد توجّه مخاطبان را به اين نكته جلب كند كه اين قرآن باعظمت از موادّ بسيار ساده اى تشكيل شده است.
ب) صفات چهارگانه قرآن
در آيات چهارگانه اى كه به قرآن سوگند ياد شده، چهاروصف براى اين كتاب تشريع ذكر شده است، كه به توضيحى مختصر پيرامون آن بسنده مى كنيم:
1 . تفسير نمونه، ج 1، ص 64 .
[ 517 ]
1. قرآن حكيم; خداوند در سوره يس قرآن را با وصف حكيم توصيف كرده است. حكيم كسى است كه كارهايش روى حساب و كتاب، و سخنانش سنجيده و حكيمانه است، هم تدبير درستى دارد، و هم مديريّت او قوى است. جالب اينكه در آيه مورد بحث، خداوند نمى فرمايد قرآن داراى حكمت است، بلكه مى فرمايد قرآن حكيم است. يعنى قرآن بسان يك موجود زنده و همانند انسان كامل باشعور تصوّر شده، و حكمت از آن مى بارد.
تاريخ قرآن، احكام قرآن، معارف قرآن، دلائل توحيد و معاد و نبوّت و ديگر معارف موجود در قرآن، همه حساب شده و دقيق است. لذا قرآن با وصف حكيم توصيف شده است.
2. قرآن مجيد; قرآن در سوره ق با وصف مجيد توصيف شده است. مجيد از مادّه مجد است، و مجد به معناى شرافت و ارزش گسترده است. بنابراين، قرآن مجيد داراى ارزش و شرافت والا و گسترده اى است. گاه ممكن است يك آيه قرآن دنيا را نجات دهد. اگر نهادهاى بين المللى دنيا دست به دست هم دهند و در تحقّق آيه شريفه 90 سوره نحل تلاش و كوشش كنند، دنيا گلستان خواهد شد. توجّه كنيد:
«(إِنَّ اللهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِى الْقُرْبَى وَيَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْىِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ); خداوند به عدل و احسان و بخشش به نزديكان فرمان مى دهد; و از فحشا و منكر و ستم نهى مى كند; خداوند به شما اندرز مى دهد، شايد متذكّر شويد».
3. قرآن ذى الذكر; اين تعبير همان طور كه گذشت در سوره ص آمده، و از آن جا كه قرآن داراى تذكّرات فراوانى است، وانسانها را از خواب غفلت بيدار مى كند، به اين ويژگى توصيف شده است.
اگر تاريخ اسلام را با دقّت مطالعه كنيم، قرآن مسير انحرافى بسيارى را اصلاح كرده، و غافلان فراوانى را هوشيار نموده، و تعداد زيادى از مستان مال و ثروت و مقام و شهوت را به هوش آورده است.
[ 518 ]
يك نمونه آن فضيل بن عياض است. او در عصر خود سارق بسيار خطرناكى بود، گروه زبردستى داشت كه آنها را براى راهزنى تربيت كرده بود. اگر قافله ها مى شنيدند كه فضيل و گروهش در فلان جاده كمين كرده اند، هيچ كس از آن راه عبور نمى كرد. فضيل شبى براى سرقت به پشت بام خانه اى رفت. شب از نيمه گذشته بود، صداى تلاوت قرآن مرد صاحب خانه در سكوت مطلق شب به گوش مى رسيد. فضيل لحظه اى درنگ كرد و به تلاوت آن مرد گوش داد:
«(أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ وَمَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَلاَ يَكُونُوا كَالَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَيْهِمُ الاَْمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ فَاسِقُونَ); آيا وقت آن نرسيده كه دلهاى مؤمنان در برابر ذكر خدا و آنچه از حق نازل شده، خاشع گردد! و مانند كسانى نباشند كه در گذشته به آنها كتاب آسمانى داده شد، سپس زمانى طولانى بر آنها گذشت و قلبهايشان قساوت پيدا كرد; و بسيارى از آنها گنهكارند؟!».(1)
فضيل با شنيدن اين آيه در فكر فرو رفت، و با خود حديث نفس كرد:
اى فضيل! اين سخن خداست و مخاطب آن افرادى چون توست. اين همه گناه و معصيت و نافرمانى تا كى؟ از ديوار مردم بالا رفتن، جلوى قافله ها را گرفتن، و هستى و نيستى مردم را تاراج كردن تا چه زمانى؟ همان جا دست به آسمان بلند كرد و در پاسخ كلام خدا عرض كرد: خدايا وقتش رسيده كه به درگاهت آيم، و از گذشته سياهم توبه كنم. فضيل با انقلابى كه از شنيدن آن آيه قرآن در جانش به وجود آمد از سرقت منصرف شد، و به خانه اش بازگشت و در گذشته پرگناهش تفكّر و انديشه مى كرد، و براى جبرانش در فكر چاره اى بود. دوستان هم دست و خلافكارش به سراغش آمدند، و از قافله پر پولى خبر دادند كه از فلان جادّه در حال گذر بود، و از فضيل خواستند كه براى سرقت آن قافله حاضر شود. فضيل داستان بيدارى اش را براى آنها گفت، و از آن پس خود را آلوده سرقت و ديگر گناهان نكرد، و آن قدر در مسير خودسازى و انجام اعمال صالح و اطاعت از فرامين الهى پيش رفت كه به يكى از زهّاد
1 . حديد، آيه 16.
[ 519 ]
زمان خود معروف شد.(1)
آرى! در مقام توبه تنها استغفار و ندامت از گذشته كفايت نمى كند، بلكه علاوه بر اين، لازم است با اعمال صالح و شايسته آينده گذشته را نيز جبران كرد. يعنى آن قدر كارهاى خير و نيك انجام داد تا گناهان و خطاهاى پيشين را پوشش دهد و آن را جبران نمايد.
خلاصه اينكه آيات قرآن آن قدر تكان دهنده است كه يك آيه آن مى تواند از يك سارق خطرناك و دزدِ سرِ گردنه، زاهد زمانه بسازد. اين تنها يك نمونه تاريخى بود، و از اين نمونه ها در تاريخ فراوان است.
4. قرآن مبين; قرآن در سوره دخان به وصف مبين توصيف شده است. «مبين» يعنى آشكار كننده، قرآن هم آشكار است و هم آشكار كننده. قرآن به گونه اى است كه هر كس در هر سنّ و سال، و با هر مقدار دانش و اطّلاعات و آگاهى، مى تواند از آن استفاده كند. فيلسوف، عارف، شاعر، عالم، باسواد و بى سواد، هر كس مى تواند از آن بهره بردارى كند. قرآن بسان چشمه زلال و جوشانى است كه هر كس به اندازه ظرفيّتش از آن برداشت مى نمايد. آنها كه ظرفيّتشان بسان كاسه اى بيش نيست فقط به اندازه همان كاسه، و آنها كه دريا دلند، به وسعت دريا از آب اين چشمه جوشان بهره مى برند.
ج) اين قسم ها براى چيست؟
تمام اين سوگندها براى اثبات نبوّت و پيامبرى پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.
سؤال: چگونه مى توان با سوگند و قسم به قرآن نبوّت را اثبات كرد؟
پاسخ: با توجّه به اينكه خداوند به قرآن سوگند ياد كرده، در حقيقت براى اثبات نبوّت به قرآن استدلال كرده است چرا كه قرآن معجزه پيامبر اسلام است، و هيچ كس توانايى ندارد همانند قرآن را بياورد (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الاِْنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ
1 . تفسير نمونه، ج 23، ص 344 .
[ 520 ]