گفته اى؟ و...) چنانچه از اين گذرگاه خارج شود، او را به بهشت منتقل مى كنند».(1)
با توجّه به اين روايت، بهشتى شدن كار ساده و آسانى نيست. بلكه بايد به گونه اى عمل كرد تا بتوان در آنجا ثمره و نتيجه اعمال نيك را بدست آورد.
1 . بحارالانوار، ج 8، ص 64 .
[ 181 ]
[ 182 ]
[ 183 ]
فصل سوم:
سوگندهاى چهارگانه
1. سوگندهاى سوره ذاريات
در فصل قبل پيرامون قسمهاى پنجگانه بحث كرديم. در اين فصل پيرامون قسم هاى چهارگانه كه در پنج سوره قرآن آمده بحث خواهيم كرد. سوره هاى مذكور به شرح زير است:
1. سوره ذاريات، كه پنجاه و يكمين سوره قرآن است. 2. سوره هشتاد و چهارم، كه سوره انشقاق است. 3. هشتاد و پنجمين سوره قرآن، يعنى سوره بروج. 4. سوره بلد; يعنى نودمين سوره قرآن.
به قسم هاى سوره ذاريات توجّه كنيد:
سوگند به بادهايى كه (ابرها را) به حركت در مى آورند، سوگند به آن ابرها كه بار سنگينى (از باران را) با خود حمل مى كنند، و سوگند به كشتيهايى كه به آسانى به حركت در مى آيند، و سوگند به فرشتگانى كه كارها را تقسيم مى كنند، (آرى سوگند به همه اينها) كه آنچه به شما وعده شده قطعاً راست است; و بى شك (رستاخيز و) جزاى اعمال واقع شدنى است!
[ 184 ]
سوگندهاى مبهم:
اين سوگندها نيز، همانند سوگندهاى فصل قبل، مبهم و سؤال برانگيز است. پراكننده كننده (ذاريات) چيست؟ چه چيزى را پراكنده مى كند؟ بارهاى سنگين (حاملات) چه مى باشد؟ و حامل اين بارها كه مى باشد؟ منظور از جريان پيدا كننده (جاريات) چيست؟ و تقسيم كنندگان امور (مقسمات) چه كسانى هستند؟
تفاسير مختلفى براى سوگندهاى چهارگانه فوق بيان شده، كه دو نمونه آن را انتخاب كرده ايم:
الف) تفسيرى از حضرت على(عليه السلام)
ابن كوّاء از منافقين لجوج و عنودى است كه خود را در صف پيروان حضرت على(عليه السلام) داده بود، و به اَشكال مختلف براى آن حضرت مزاحمت ايجاد مى كرد. روزى حضرت امير(عليه السلام) مشغول سخنرانى بود. ابن كوّاء خطاب به حضرت عرض كرد: آيات اوّليه سوره ذاريات و سوگندهاى آن براى ما حل نشده است. لطفاً تفسير آن را بيان فرماييد.
حضرت فرمودند: منظور از «ذاريات» بادهايى است كه حركت مى كند، و ابرها را در آسمان مى گستراند، و هر قطعه ابرى را به جايى مى برد كه مأمور باريدن در آنجاست. يا بادهايى كه دانه هاى گياهان را به نقاط مختلف زمين مى برد تا در آنجا برويد.
و امّا «حاملات» ابرهايى هستند كه هزاران تن آب را حمل مى كنند. اگر خوب دقت كنيد خداوند قادر درياهاى متعدّدى را در قالب ابرها بر بالاى سر ما بصورت معلّق در بين زمين و آسمان نگه داشته است. ابرها درياهايى از آب هستند كه مأموريّت سيراب كردن نهرها، استخرها، جويبارها، چشمه ها، چاههاى عميق و نيمه عميق و صحراهاى خشك و سوزان و درختان و جنگلها و گياهان و حيوانات را بر عهده دارند، بر هر كجا كه خداوند به آنها مأموريّت دهد دانه دانه و به نرمى فرو مى ريزند.
[ 185 ]
«جاريات» كشتى هايى هستند كه براحتى در درياها حركت مى كنند. جاريات جمع جاريه است، و يكى از معانى جاريه كشتى است، همان گونه كه «جوار» در آيه شريفه (وَلَهُ الْجَوَارِ الْمُنْشَـَاتُ فِى الْبَحْرِ كَالاَْعْلاَمِ)(1) نيز جمع جاريه به معناى كشتى است.
«مقسمات» فرشتگان پروردگارند كه كارها را بين خود تقسيم مى كنند، و طبق برنامه ريزى دقيق و حساب شده وظايف خويش را به نحو احسن انجام مى دهند.(2)
نتيجه اينكه طبق تفسير حضرت على(عليه السلام)، خداوند متعال به ابر و باد و كشتى و فرشتگان كه قدر مشترك بين همه آنها خدمت به جامعه بشرى است، قسم ياد كرده است.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند *** تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى
ب) سوگند به باران
طبق تفسير دوم تمام قسمها مربوط به نزول باران است. توجّه كنيد:
«ذاريات» بادهايى است كه ابرها را حركت داده، آنها را به محلّ مأموريّت، يعنى نزول باران مى برد.
منظور از «حاملات» ابرهاى باران زاست كه خود تفكّر برانگيز و منشأ بركاتى است.
و اما «جاريات» نهرها و جويبارهايى است كه بوسيله نزول باران براحتى جارى شده، و سرزمينهاى خشك را سيراب مى كند.
و «مقسمات» بارانهايى است كه هر يك مأمور سيراب كردن منطقه اى هستند; يكى
1 . رحمن، آيه 24 .
2 . تفسير فخر رازى، ج 28، ص 195 (به نقل از تفسير نمونه، ج 22، ص 307).
[ 186 ]
جنگلها را سيراب مى كند، ديگرى بر دشتها مى بارد، سومى بر كوهها و درياها نازل مى شود، چهارمى زراعتها را پوشش مى دهد، و پنجمى مراتع را از تشنگى نجات مى بخشد.
نتيجه اينكه سوگندهاى چهارگانه طبق تفسير دوم همگى مربوط به باران و آبيارى كره زمين است. از عجايب عالم اينكه آن چه براى زندگى بشر بيشتر مورد نياز است، خداوند آن را فراوانتر و ارزانتر در اختيار بشر قرار داده است! «هوا» از نيازهاى اوّليّه و اساسى بشر است، چرا كه مغز انسان كمبود آب و غذا را تا حدّى تحمّل مى كند، امّا در مقابل كمبود اكسيژن بيش از دو دقيقه تحمّل ندارد. اين هوا، بطور مجّانى و به وفور در اختيار بشر است. «نور آفتاب» از ديگر مايحتاج اوّليّه همه انسانهاست، به گونه اى كه بدون آن ادامه حيات بر روى كره خاكى امكان پذير نيست. اين نعمت الهى نيز فراوان و مجّانى در دسترس انسانهاست. اگر قرار بود هر انسانى آفتاب مورد نيازش را خود تهيه كند، بايد روزى ميليونها تومان صرف مى كرد!
«بادها» كه نقش مهمّى در زندگى انسانها دارند، سخاوتمندانه و بدون انتظارِ اجر و مزد مىوزند. «بادها» علاوه بر آنچه قبلا گفته شد، نقش مهمّى در پرورش جنگلها و مراتع دارند. چرا كه بذرها را به زمينهاى مناسب مى برند و همچون كشاورزان ماهر زمينه رشد آنها را فراهم مى سازند.
بنابراين، بى جهت نيست كه خداوند به باد، باران، نورآفتاب و مانند آن قسم ياد كرده است.
مقسم له: اهميّت معاد
پس از آنكه پرده از راز قسمهاى چهارگانه برداشتيم، و اهميّت آن را روشن ساختيم، و در سايه تفكّر و انديشه پى برديم كه باد و باران، كه بصورت مجّانى و به اندازه كافى در اختيار بشر است، امور ساده اى نيست، و در ضمن اين تفكّر و انديشه، درس توحيد و خداشناسى گرفتيم. اينك بايد به تفسير مقسم له بپردازيم، تا روشن
[ 187 ]
شود آن قسمهاى مهم، براى چه امر مهمّ ديگرى ياد شده است.
مقسم له قيامت و روز رستاخيز، و تحقّق و قطعيّت وعده هاى پروردگار (إِنَّ مَا تُوعَدُونَ لَصَادِقٌ) و نيز تخلّف ناپذير بودن وعده هاى پروردگار عالم در مورد پاداشها و عقابهاى افراد صالح و طالح در آن روز است (وَإِنَّ الدِّينَ لَوَاقِعٌ).
پيام آيات مذكور اين است كه عالم حساب و كتاب دارد، و خداوند حكيم است. بنابراين در مجموعه اى كه مدير آن شخص حكيمى است، و بر اساس نظم و حساب و كتاب اداره مى شود، شكّى در تحقّق وعده هاى داده شده نداشته باشيد. علاوه بر اينكه شما نيز هماهنگ با مجموعه آفرينش شويد، و به كارهاى خويش نظم خاصّى ببخشيد، و بر سرِ عهد و پيمانتان باشيد، و از آن تخلّف ننماييد، هر چند به نفع شما نباشد.
رابطه قسم ها با مقسم له: اهميّت مبدأ و معاد
با توجّه به اينكه قسمها طبق هر دو تفسير، از آيات و نشانه هاى خداست، و پيام توحيد و خداشناسى مى دهد، و مقسم له نيز در مورد معاد و جهان پس از مرگ سخن مى گويد، ارتباط آن دو روشن و واضح است، چرا كه ارتباط مبدأ و معاد آشكار است.
خوانندگان عزيز! اگر خواهان سعادت هستيد، بايد دو اصل مبدأ و معاد را زنده نگه داريد. چرا كه اگر ايمان به توحيد قوى و محكم باشد، همه جا خداوند را مراقب و ناظر خويش خواهيم دانست. و كسى كه معتقد باشد خداوند در خلوت و جلوت، در پنهان و آشكار، در خفا و نهان مراقب اوست، و از همه افعال و كردار و حتّى نيّتهاى او آگاه است، هرگز معصيت و نافرمانى نمى كند.
مسلمانى كه معتقد به حساب و كتاب است، و باور دارد كه روزى به تمام اعمالش رسيدگى مى شود، و بايد پاسخگوى ريز و درشت اعمالش باشد، لغزش نمى كند. در جوامع بشرى مرحله بسيار ضعيف و ناقصى از نيروى مراقبت و محاسبه وجود دارد، كه با همه اشكالاتش آثار مهمّى در جلوگيرى از تخلّفات بجاى گذاشته است.
[ 188 ]
عليرغم اينكه نيروى انتظامى در همه زمانها و مكانها نظارت ندارد، و در مكانها و زمانهايى كه نظارت دارد، نظارت بصورت كامل و دقيق صورت نمى گيرد، امّا همان مراقبت ناقص تأثيرات فراوانى در كاهش جرم دارد. همان گونه كه دادگاههاى دنيا كه جلوه ضعيفى از حساب و كتاب معاد است، با تمام كاستيها و ضعفهايش باعث جلوگيرى و ممانعت بسيارى از تخلّفات مى گردد. حال اگر مردم دنيا به آن مراقب دائمى كه هيچ كس در هيچ زمانى از نظر مأمورهاى مراقب او خارج نيست، و به دادگاه عدل الهى در روز قيامت كه هيچ كم و كاستى ندارد و به هيچ عنوان توصيه پذير نيست، و پارتى در آن تصوّر ندارد، ايمان داشته باشد، حقيقتاً جهان چهره ديگرى بخود خواهد گرفت. به همين جهت خداوند متعال در قرآن مجيد بيشترين سرمايه گذارى را در مورد دو اصل مبدأ و معاد و شاخ و برگهاى آن دو كرده، و مهم ترين وظيفه پيامبران الهى و جانشينان آنان تبليغ و تشريع اين دو اصل بوده است.
حساب و كتاب در همه چيز:
تعادل در امور، و انجام كارها بر اساس حساب و كتاب، از امورى است كه اسلام نسبت به آن سفارش اكيد دارد. حضرت على(عليه السلام) كسانى كه در زندگى خويش از جادّه اعتدال منحرف شده اند را انسانهاى جاهل و نادانى مى شمارد، كه عواقب اين جهالت دامنگيرشان خواهد شد (لا تَرَى الْجاهِلَ اِلاّ مُفْرِطاً اَوْ مُفَرِّطاً).(1)
اخيراً خبرى در يكى از مطبوعات خواندم كه هم مضحك و خنده دار بود، و هم دردناك!
دختر و پسرى به همديگر علاقه مند مى شوند، اين علاقه روز به روز عميقتر و ريشه دارتر مى گردد، و زمينه ازدواجشان را فراهم مى سازد. آن هم ازدواجى شاعرانه و عارفانه! پسر، كه به روايت حضرت على(عليه السلام) عمل نكرده بود، و ظاهراً اهل حساب و كتاب نبود، مهريّه همسرش را 500 هزار شاخه گل رز، و نوشتن ديوان شمس تبريزى
1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، 70 .
[ 189 ]
قرار مى دهد! جشن عروسى برگزار مى شود. چند صباحى بخوبى زندگى مى كنند، عشق و علاقه اوّليّه كم كم فروكش كرده، و پس از مدّتى به سردى مى گرايد. اختلافات شروع مى شود، و با گذشت زمان آتش اختلافات شعلهور مى گردد، و بالاخره كار به جايى مى رسد كه درخواست طلاق مى دهند. قاضى جهت تقويم مهريّه، عاقلانه برخورد كرده، با يك گل فروش تماس مى گيرد، و قيمت يك شاخه گل رز را مى پرسد، گل فروش قيمت آن را سيصد تومان اعلام مى كند. حاصلضرب سيصد تومان در پانصد هزار شاخه گل، 150 ميليون تومان مى شود! قاضى به داماد دستور مى دهد مبلغ يكصد و پنجاه ميليون تومان به عروس بپردازد، و سپس بنشيند و ماهها از روى ديوان شمس تبريزى با خط خود نسخه اى بنويسد و به عروس بدهد، تا از زيربار مهريّه خلاص شود!
خوانندگان محترم! اگر اين جوان از ابتداى دوستى و سپس زندگى با آن دختر اهل حساب و كتاب بود، و گرفتار افراط و زياده روى نمى شد، و در مسير اعتدال حركت مى كرد; هرگز دچار چنين مشكل بزرگى نمى شد؟
باز هم پاى سخنان مولاى متّقيان على(عليه السلام) بنشينيم، و معيار و ملاك دوستى ها و دشمنى هاى خود را در امور مختلف زندگى از جمله ازدواج، از زبان مبارك آن حضرت بشنويم. فرمودند:
«اَحْبِبْ حَبيبَكَ هَوْناً ما فَعَسى اَنْ يَكُونَ بِغيضُكَ يَوْماً ما، وَ اَبْغِضْ بَغيضِكَ هَوْناً ما فَعَسى اَنْ يَكُونَ حَبيبُكَ يَوْماً ما; دوستت را به صورت معتدل دوست بدار، زيرا ممكن است روزى دشمن تو شود (و دوستى افراطى سابق سبب زيانهايى گردد.) و دشمنت را نيز بصورت معتدل دشمن دار، زيرا ممكن است روزى دوستت شود (و شرمنده شوى)».(1)
مؤمن، عاقل و هوشيار است، و فقط زمان حال را نمى بيند. تنها به لحظه سفره عقد و خوشحالى آن لحظات زودگذر دل نمى بندد، و بدون تفكّر و انديشه به هر شرط و
1 . بحارالانوار، ج 71، ص 177 .
[ 190 ]
خواسته اى جواب مثبت نمى دهد. بلكه دوستى و علاقه اش روى حساب و كتاب است، همان گونه كه در دشمنى زياده روى نمى كند. و به تعبير ديگر تمام پلهاى پشت سر خويش را در دوستى ها و دشمنى ها خراب نمى كند.
[ 191 ]
2. سوگندهاى سوره انشقاق
دومين سوره اى كه سوگندهاى چهارگانه را در خود جاى داده، هشتاد و چهارمين سوره قرآن، يعنى سوره انشقاق است. قسمهاى اين سوره، برخلاف سوره هاى قبل در ابتداى سوره نيامده، بلكه در ضمن آيات شانزدهم تا نوزدهم مطرح شده است. توجّه كنيد:
سوگند به شفق، و سوگند به شب و آنچه را جمع آورى مى كند، و سوگند به ماه آنگاه كه بدر كامل مى شود، كه همه شما پيوسته از حالى به حال ديگر منتقل مى شويد (تا به كمال برسيد).
نكات چهارگانه:
قبل از پرداختن به اهميّت سوگندهاى يادشده، توجّه شما خوانندگان محترم را به چهار نكته جلب مى كنيم:
نكته اوّل:
قسمهاى اين سوره، برخلاف سوگندهاى سوره هاى سابق پيچيدگى و ابهامى ندارد; بلكه مضمون و مفهوم آن روشن و شفّاف است. امّا روشن بودن مضمون آن، مانع دقّت و تأمل و تفكّر پيرامون سوگندهاى مذكور نيست، و چيزى از ارزش و
[ 192 ]
اهميّت و نقش مهم آنها نمى كاهد.
نكته دوم:
در مورد معناى جمله «لا اقسم» كه نُه بار در قرآن مجيد تكرار شده، نظريّات گوناگون و مختلفى ارائه شده، كه به سه مورد عمده آن اشاره مى كنيم:
1. «لا» در جمله مذكور زايد است، و به هنگام ترجمه معنا نمى شود. بنابراين «لا اقسم» به معناى «قسم مى خورم» مى باشد، نه «قسم نمى خورم». البتّه «لا» ى زايده بى خاصيّت نيست، بلكه براى تأكيد بكار مى رود (و با عنايت به اين نكته معناى جمله چنين مى شود: «مؤكّداً قسم مى خورم»).
2. كلمه «لا» زائده نيست، امّا جمله اى بين «لا» و «اقسم» در تقدير است كه «لا» مربوط به آن جمله است، نه «اُقسم». مثل اينكه آيه شريفه در حقيقت چنين است: «لا يكون الامر كما يقول المشركون، اقسم بالشفق; آنچه مشركان و كفّار مى گويند، صحيح نيست، قسم به شفق و...». نتيجه اينكه «لا» براى نفى سخنان مشركان است، نه نفى قسم.
3. «لا اقسم» يعنى مسأله آن قدر روشن و آشكار است، كه نيازى به قسم ندارد.
احتمالات سه گانه مهمترين نظريّات در تفسير جمله «لا اقسم» بود; ولى با توجّه به آيه 75 سوره واقعه، احتمال اوّل را تقويت مى كنيم. به اين آيه توجّه كنيد:
«(فَلاَ أُقْسِمُ بِمَوَاقِعِ النُّجُومِ * وَإِنَّهُ لَقَسَمٌ لَّوْ تَعْلَمُونَ عَظِيمٌ); سوگند به جايگاه ستارگان (و محلّ طلوع و غروب آنها)! و اين سوگندى است بسيار بزرگ، اگر بدانيد!».
در آيه مذكور تصريح شده است كه «لا اقسم» قسمى بزرگ محسوب مى شود، پس دو احتمال اخير صحيح به نظر نمى رسد و احتمال اوّل صحيح است.
نكته سوم:
برخى از مسائل مهمّ زندگى است كه بر اثر عادت كردن به آن، تصوّر مى شود، اهميّت چندانى ندارد. در حالى كه چنين تصوّرى باطل و بى اساس است. به عنوان
[ 193 ]
مثال مورچه اى كه هر روز مى بينيم، و ممكن است در طول روز بارها تعدادى از آنها را له مى كنيم، و در نظر ما موجود عادى كم اهميّتى جلوه مى كند، اگر بدست معلّم توحيد و خداشناسى بيفتد، پيرامون خلقت شگفت انگيز آن غوغا مى كند. حضرت على(عليه السلام) در خطبه هاى متعدّدى از نهج البلاغه در مورد اين مخلوق اسرارآميز پروردگار سخن گفته است. از جمله در خطبه 185 مى فرمايد:
«وَ لَوْ فَكَّرْتَ فِي مَجَارِي أَكْلِهَا فِي عُلْوِهَا وَ سُفْلِهَا وَ مَا فِي الْجَوْفِ مِنَ شَرَاسِيفِ بَطْنِهَا وَ مَا فِي الرَّأْسِ مِنْ عَيْنِهَا وَ أُذُنِهَا، لَقَضَيْتَ مِنْ خَلْقِهَا عَجَباً، وَ لَقِيتَ مِنْ وَصْفِهَا تَعَباً!; اگر در مورد دستگاههاى گوارشى مورچه (از قبيل گلو، روده ها، ناى، مرى، معده) تفكّر و انديشه كنى، وعضلات ريز و ظريف داخل بدن او را به مطالعه بنشينى، و اجزاى مختلف گوش و چشمش را مورد تأمّل و دقّت قرار دهى، از آفرينش آن شگفت زده خواهى شد، و (البتّه) مطالعه پيرامون اين موجود الهى موجب زحمت، و بس پيچيده است».
«موريس مترلينگ» دانشمند بزرگى است كه بيست سال از عمر خويش را صرف مطالعه پيرامون مورچگان كرده، و در مورد فعّاليّتهاى مختلف آنان، و ساختمان شگفت انگيز بدن آنها، به مطالب نو و جديدى دست يافته است، و نتيجه اين تحقيقات طولانى و پر زحمت را در كتابى بنام مورچگان منتشر كرده است.
آرى! خوانندگان محترم مورچه اى كه اين قدر در نظر ما كم اهميّت است، آن قدر پر رمز و راز است كه يك دانشمند بيست سال روى آن مطالعه كرده است، و بدون شك باز هم جاى مطالعات گسترده تر دارد. بنابراين از كنار هيچ چيز نبايد ساده عبور كنيم، بلكه بايد نگاههاى ما به آن، نگاه عميق و تفكّر برانگيز باشد.
نكته چهارم: نگاهى به مجموعه سوره انشقاق
اين سوره كه بيست و پنج آيه دارد، پيرامون هفت موضوع سخن مى گويد. در ابتدا از نشانه ها و علائم قيامت شروع مى كند; متلاشى شدن كرات آسمانى، و گسترده شدن زمين و آنچه در آستانه قيامت رخ مى دهد. (إِذَا السَّمَاءُ انشَقَّتْ...)
[ 194 ]
در مرحله دوم بحث حشر و زنده شدن مردگان به ميان آمده است; بيرون آمدن از قبرها، و بازگشت به حال حيات و زندگى. (وَأَلْقَتْ مَا فِيهَا وَتَخَلَّتْ...)
در مرحله سوم متذكّر اين نكته مى شود كه انسان از نقطه عدم شروع به حركت كرده، و بسوى خداوند سير مى كند، و در اين مسير با مشكلات زيادى روبه روست، ولى بالاخره خداوند را ملاقات خواهد كرد. البتّه نه ملاقات با چشم سر، كه برخى از اهل سنّت معتقد به امكان آن در روز قيامت هستند، بلكه ديدن آثار عظمت پروردگار و تحقّق وعده ها و وعيدهاى آن حضرت، و مسأله پاداش و كيفر. (يَا أَيُّهَا الاِْنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ)
در مرحله چهارم سرنوشت انسانها را پس از حشر، و ملاقات آثار عظمت پروردگار بيان مى كند، كه انسانها دو دسته مى شوند: عدّه اى نامه هاى اعمال خويش را با دست راست مى گيرند، و با حسابى راحت و آسان مواجه شده، و بسوى خانواده و اهل خود باز مى گردند، و عدّه اى ديگر، كه نامه اعمالشان بدست چپشان داده مى شود، بسيار غمگين و غصّه دارند. آنها از شدّت ناراحتى فرياد مى زنند، و از ارائه نامه اعمالشان به ديگران اجتناب مىورزند. اين دسته، كه از كفر و گناه خويش در دنيا مسرور بودند، طعمه آتش سوزان مى شوند! (فَأَمَّا مَنْ أُوتِىَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ...)
پنجمين موضوع مورد بحث در اين سوره قسمهاى چهارگانه است كه در مباحث آينده بطور مفصّل پيرامون آن سخن خواهيم گفت. (فَلاَ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ...)
ششمين موضوع، تهديد مخالفان و كفّار است، كه عليرغم وجود اين همه آثار و نشانه هاى توحيد ايمان نمى آورند، و در مقابل قرآن مجيد تسليم نمى شوند، و پيوسته آيات الهى را انكار مى كنند. و پس از اين تهديد، آنها را به عذابى دردناك بشارت مى دهد، عذابى كه قابل توصيف نيست. (فَمَا لَهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ...)
و در آخرين مرحله يك استثنا مطرح مى كند، و تمام درها را به روى كفّار نمى بندد، و راهى براى بازگشت و نجات قرار مى دهد، چرا كه او رحمان و رحيم است، و اين كار مقتضاى رحمانيّت و رحيميّت اوست. آرى! آن دسته از كفّار كه از ادامه راه كفر و
[ 195 ]
انكار باز ايستند، و توبه كنند و به راه ايمان و درستى و بندگى درآيند، و به دنبال آن اعمال صالح و شايسته انجام دهند، اهل نجات خواهند بود. و خداوند به آنها پاداش خواهد داد، پاداشى قطع نشدنى. (إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ أَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُون)
ايمان و عمل صالح سرمايه حيات است، هر كس داشته باشد اهل نجات خواهد بود، و هر كس نداشته باشد (هر كه باشد و هر شرايطى داشته باشد) اهل نجات نخواهد بود.
با عنايت به نكات چهارگانه فوق، اينك به شرح قسمهاى چهارگانه مى پردازيم:
سوگندهاى چهارگانه:
(فَلاَ أُقْسِمُ بِالشَّفَقِ); در مورد شفق دو نظريّه وجود دارد: 1. سرخى پس از غروب، يا پيش از طلوع آفتاب است. 2. سفيدى است كه پس از برطرف شدن سرخى مذكور ظاهر مى شود. توضيح اينكه پس از غروب خورشيد، روى افق سرخى ظاهر مى شود كه برخى معتقدند آن شفق است. و اينكه خون شهيد را به شفق تشبيه كرده اند، بر اساس همين تفسير است. پس از محو شدن سرخى مذكور، سفيدى شفّافى ظاهر مى شود كه عدّه اى آن را شفق مى دانند. شفق را به هر معنا بگيريم تفاوتى نمى كند، مهم اين است كه خداوند متعال به آن منظره خاصّ قبل از طلوع آفتاب يا پس از غروب آفتاب قسم خورده است.
سؤال: شفق چه نقشى در زندگى بشر دارد، كه خداوند به آن سوگند ياد كرده است؟
پاسخ: اگر پس از غروب آفتاب بلافاصله ظلمت و تاريكى شب اطراف ما را مى گرفت، يا پس از طلوع آفتاب بلافاصله نور و روشنايى ما را احاطه مى كرد، هم چشم ما را آزار مى داد، و هم بر اعصاب ما تأثير منفى مى گذاشت، امّا با توجّه به اينكه پس از غروب آفتاب شفق وجود دارد و شفق آهسته آهسته چشم را براى تاريكى و
[ 196 ]
ظلمت آماده مى كند. و يا به هنگام طلوع آفتاب، شفق چشم ما را كم كم براى نور آفتاب مهيّا مى نمايد، نه چشم ما آزار مى بيند، و نه تأثير منفى بر اعصاب ما مى گذارد. اگر توجّه كرده باشيد هنگام قطع برق در شب، كه ناگهان محيط اطراف ما كاملا تاريك مى شود چشمانمان اذيّت مى شود، و تا چند ثانيه اطراف خود را نمى بينيم. و پس از آنكه چشم به تاريكى عادت كرد قادر بر ديدن اطراف خود مى شويم.
گويا خداوند متعال با قسم ياد كردن به شفق، مى خواسته ما را متوجّه نقش حسّاس شفق در زندگى بشر گرداند.
(وَاللَّيْلِ وَمَا وَسَقَ); فوائد و بركات نور و روشنايى روشن است. امّا آيا تاريكى و ظلمت، كه خداوند در اين آيه شريفه به آن سوگند ياد كرده، نيز فايده اى دارد؟
آيات متعدّدى از قرآن مجيد تاريكى شب را نعمت الهى شمرده است، بنابراين تاريكى نيز فوايدى دارد كه به سه مورد آن اشاره مى كنيم:
1. خداوند شب را مايه آسايش و آرامش قرار داده است. آرامشى كه براى انسان در تاريكى بدست مى آيد، هرگز در روشنايى روز حاصل نمى گردد. زيرا به هنگام تاريكى فعاليّت دستگاههاى بدن كاسته، و آماده استراحت مى گردد. امّا در روز، و به هنگام روشنايى، فعاليّت دستگاههاى بدن زياد است و جهت استراحت آمادگى ندارد. بنابراين بهترين ساعات براى خواب، شب هنگام است. راستى اگر خداوند روشنايى روز را جاويدان كند، كيست كه براى شب پرده اى تاريك و ظلمانى بياورد، تا بشر در سايه آن آرام و قرار گيرد، و آرامش را لمس نمايد؟
2. شب باعث تعطيلى، يا تخفيف فعاليّتهاى روزانه است. اگر روشنايى روز ادامه مى داشت، و تاريكى شب همه جا را فرا نمى گرفت، حريصان و دنياطلبان و دنياپرستان آن قدر به كار و فعاليّت (بدون استراحت) ادامه مى دادند كه از كار بيفتند.
خداوند با تاريكى شب اين افراد را مجبور به استراحت نموده، و در نتيجه جانشان را حفظ مى كند.
3. شب دستگاه تهويه بسيار مناسبى است كه بطور مجّانى در سراسر كره زمين
[ 197 ]
فعّال است. اگر شب نبود و تابش آفتاب براى روزهاى متوالى و بدون وقفه ادامه داشت، آفتاب همه چيز را سوزانيده، و عرصه زندگى را بر جانداران كره زمين تنگ مى كرد.
همان گونه كه قبلا گذشت در كره ماه چهارده روز پى در پى روز، و چهارده روز پى در پى شب است، يعنى هر شبانه روز آنجا تقريباً يك ماه طول مى كشد. در وسط روز آنجا، دماى گرما به سيصد درجه سانتيگراد مى رسد و طبيعى است در اين دما هر چيز قابل اشتعالى آتش بگيرد. همان طور كه در نيمه شب آنجا همه چيز يخ مى زند. در حالى كه فاصله كره ماه و كره زمين با خورشيد تقريباً يكى است و تنها حدود سيصد يا چهارصد كيلومتر اختلاف فاصله دارند.
نتيجه اينكه شب فوائد و بركات مهمى دارد، به همين جهت خداوند به تاريكى شب سوگند ياد كرده است. خداوند متعال به تاريكى شب، و موجوداتى كه شب هنگام از سطح زمين جمع مى شوند، و هر كدام به استراحتگاه خويش باز مى گردند، قسم خورده تا غافلان بى خبر در مورد اين آيات الهى به فكر فرو روند، و پرده از راز اهميّت آن بردارند، و با معرفت بيشتر خالق آن را پرستش كنند.
(وَالْقَمَرِ إِذَا اتَّسَقَ); ما حالات مختلفى از ماه را مشاهده مى كنيم. در ابتدا به صورت هلال است، سپس تربيع، و بعد بدر كامل مى شود، سپس مجدّداً تربيع مى شود و در نهايت به محاق رفته، و از ديد انسان مخفى مى شود. بدون شك زيباترين شكل ماه بدر كامل است، بدين جهت خداوند به ماه كامل كه همان ماه شب چهاردهم است، قسم ياد كرده. اين ماه، چراغ شبهاى ظلمانى است; امّا چراغى آرامبخش كه اگر در زير نور آن بخوابيم خوابمان آشفته و ناقص نخواهد شد. نور ملايم و شاعرانه و آرامبخش و گرم ماه، آرامش خاصّى به انسان هديه مى كند، و مانع خواب نمى گردد. ضمناً قسمهاى چهارگانه قدر مشتركى دارد، و آن اينكه همگى مربوط به شب است. «شفق» ابتدا يا انتهاى هر شب، «بدر كامل» مربوط به ابتداى شب چهاردهم، و «تاريكى شب» و بالاخره موجوداتى كه شب هنگام به استراحتگاه هاى خويش باز مى گردند.
[ 198 ]
شرح و تفسير مقسم له:
تمام قسمهاى بالا براى بيان اين حقيقت است كه: اى انسان! تو نيز در دوران عمرت دائماً در حال تغيير و تحوّل هستى، همان گونه كه ديگر موجودات مشمول اين قانون هستند. آنكه هرگز فانى نشود، و تغييرناپذير است، فقط ذات پاك و ازلى و ابدى اوست.
ما همه فانى و بقا بس تو راست *** ملك تو آلا و تقدّس تو راست
اين تغييرات از هنگامى كه نطفه انسان تبديل به جنين مى شود، شروع مى گردد و پس از تولّد تا هنگام مرگ ادامه دارد. نه تنها انسان كه تمام موجودات هستى غير از ذات پاكش در حال تغيير و دگرگونى هستند. براى روشن تر شدن اين مطلب لازم است تفسير «طَبَق» و «لَتَرْكَبُنَّ» را بدانيم; هر چند مفسّران فقط به تفسير «طبق» پرداخته، و پيرامون دومى بحث چندانى نكرده اند. توجّه كنيد:
«طبق» معانى متعدّدى دارد. از جمله:
1. طبق به معناى طبقه است; همان چيزى كه در فارسى نيز مرسوم است.
2. بشقاب و سينى مسطّح و صاف نيز از معانى ديگر طبق است، اين معنا در فارسى قديم ديده مى شود.
3. حالات مختلف و گوناگون انسان، معناى سوم طبق است، كه در اينجا منظور از طبق همين معناست. يعنى حالات انسان پيوسته در حال دگرگونى و تحوّل است.(1)
برخى از دانشمندان حالات انسان را از لحظه تشكيل اوّلين اجزاى بدن، يعنى نطفه، تا لحظه مرگ محاسبه كرده اند، و چهل حالت مختلف براى آدمى شمرده اند. جالب اينكه در ادبيّات عرب براى 37 حالت از اين چهل حالت نام مخصوصى وجود دارد، و اين نشانه گستره و قوى بودن ادبيّات عرب است، و لهذا قرآن مجيد نيز به زبان عربى نازل شده است. به ده مورد از 37 حالت بالا در عربى اشاره مى شود:
1. نطفه 2. علقه (خون بسته شده) 3. مضغه (گوشت جويده) 4. عظام (گوشت
1 . در تفسير نمونه، ج 26، ص 315 به پنج حالت از حالات گوناگون انسان اشاره شده است.
[ 199 ]
جويده اى كه به صورت استخوان درآمده است) 5. هنگامى كه گوشت روى استخوانها را مى گيرد (كسونا العظام لحماً) 6. «خلق آخر» كه روح دميده مى شود.
7. مرحله جنين كامل كه آماده تولّد مى شود 8. وليد (كودك پس از تولّد) 9. رضيع (كودك شيرخوار) 10. فطيم (كودكى كه از شير گرفته شده است). سپس دوره هاى كودكى و نوجوانى و جوانى، كامل مردى، آغاز پيرى، و پيرى و ناتوانى و سرانجام مرگ و نيستى. خلاصه اينكه انسان همواره در حال تغيير و تحوّل از يك مرحله به مرحله ديگر است. علاوه بر چهل منزل اصلى، تحوّلات فرعى نيز وجود دارد; چون گاه فقير است و گاه غنى، گاه شاد است و گاه غمگين، گاه سالم است و گاه بيمار، گاه عزيز و گاه ذليل، گاه موفّق و گاه ناموفّق، گاه فرمانبردار و گاه فرمانده، و ديگر حالات فرعى، كه از ضرب اين حالات در حالات اصلى، تغيير حالات بسيار زيادى براى انسان بدست مى آيد. نتيجه اينكه «طبق» معانى مختلفى دارد، ولى در اينجا به معناى «حالت» است، بنابراين آيه شريفه حكايت از حالات گوناگون انسان دارد.
و امّا «لتركبن»: با توجّه به اين جمله، انسان سوار بر حالات دگرگون و تغييرپذير خويش است. و به تعبير ديگر، حالات مختلف انسان شبيه مركبهاى گوناگونى است كه انسان سوار بر آن مى شود.
توضيح اينكه: در زمانهاى گذشته كه وسائط نقليّه امروزى نبود، و مهمترين وسيله سوارى مردم اسب بود، حكومتها براى رساندن اخبار به شهرها و كشورهاى ديگر از پيك استفاده مى كردند. آنها براى اينكه به كار خويش سرعت دهند، و اخبار را در زمان كوتاهترى به مقصد برسانند، در منازل وسط راه اسبهاى تازه نفسى آماده داشتند، تا پيك وقتى به آنجا مى رسد اسب خود را رها كند و سوار بر اسب تازه نفس گردد، و به راه ادامه دهد و در منازل ديگر به همين شكل عمل مى كرد تا به مقصد برسد.
قرآن مجيد مى گويد: «اى انسان تو مانند اين پيك هستى كه دائماً در حال تعويض مركب خويش هستى، و در هر يك از منازل چهل گانه مركب تازه اى در اختيار گرفته، و به سير خود به سوى خداوند ادامه مى دهى. پس اگر در وضع فعلى سالم و
[ 200 ]