موسى(عليه السلام) به شما دستور داد كه قسم دروغ نخوريد، ولى من از شما مى خواهم كه به نام خدا قسم ياد نكنيد; نه قسم دروغ، و نه راست».
نتيجه اينكه آيات قرآن و روايات معصومان به شدّت قسم دروغ را تقبيح نموده، بلكه قسم راست را نيز مكروه شمرده است.
ترك سوگند راست حتّى با ضرر مالى!
همان گونه كه گذشت بزرگان دين سفارش كرده اند كه مسلمانان حتّى الامكان سوگند راست هم نخورند، و خود به اين سفارش عمل كرده اند. حتّى در مواردى كه ترك قسم راست زيانهاى مالى بزرگى به همراه داشته است.
در حديثى مى خوانيم كه يكى از بزرگان دين براى خود همسرى انتخاب كرده بود، به ايشان اطّلاع دادند كه آن زن از طايفه خوارج است، و به برخى از ائمه(عليهم السلام)توهين مى كند. ايشان تصميم به جدايى از آن زن مى گيرد. او را طلاق مى دهد و مهريّه اش كه چهارصد دينار بود را نيز مى پردازد. آن زن به امير مدينه شكايت نموده، و مجدّداً مهريّه اش را مطالبه مى كند. امير مدينه شوهر آن زن را مى خواهد و مى گويد: قسم بخور كه مهريّه اش را پرداخته اى. او قسم نمى خورد، و دوباره مهريّه زن را مى پردازد! فرزندش مى گويد: پدر جان! مگر تو بر حق نبودى. چرا قسم نخوردى؟ آن بزرگ مى فرمايد: بله، برحق بودم ولى براى حفظ حرمت نام پروردگار قسم را ترك نمودم!».(1)
در روايتى از امام باقر(عليه السلام) مى خوانيم: «آنچه را انسان بخاطر جلب رضاى خدا ترك مى كند و از دست مى دهد، گم نمى شود».(2)
بنابراين، شايسته است انسان قسم راست را نيز ترك كند، هر چند متحمّل ضرر و زيان مالى شود، كه خداوند آن را جبران خواهد كرد.
1 . وسائل الشيعه، ج 16، كتاب الايمان، باب 2، ح 1 .
2 . همان مدرك، ح 2 .
[ 41 ]
اين دستور عالى مكتب نجات بخش اسلام و عمل پيشوايان به حق كجا، و رفتار برخى از مسلمانان كه براى بى ارزش ترين چيزها به غليظ ترين قسم ها متوسّل مى شوند كجا!
كفّاره سوگند:
سوگند از جهتى دو رقم است:
نخست قسمى كه براى اثبات يا نفى مطلبى ياد مى شود، مثل اينكه شخصى براى اثبات طلبش سوگند ياد مى كند، كه به آن «يمين مردوده» گفته مى شود.
يا براى نفى ادّعاى شخصى كه خود را از من طلبكار مى داند قسم مى خورم. نوع دوم، قسم تعهّد است. اين نوع قسم براى اثبات يا نفى چيزى نيست، بلكه به منظور سپردن تعهّدى است. مثل اين شخص قسم مى خورد كه در فلان روز به فلان مركز كمكهاى مردمى بيايد، و به فقرا كمك كند.
قسم نوع اوّل اگر دروغ باشد گناه دارد و مجازات آن همان گونه كه گذشت شديد است، ولى كفّاره اى ندارد، زيرا تعهّدى در آن وجود ندارد، و براى اثبات يا نفى مطلبى قسم ياد شده است.
اما نوع دوم كه قسم تعهّد نام دارد، در صورتى كه از آن تخلّف شود، و مطابق آن عمل نگردد، علاوه بر گناه و مجازات اخروى، كفّاره نيز دارد. و كفّاره آن سير كردن شكم ده فقير، يا پوشانيدن ده نيازمند برهنه است. و در صورتى كه قادر بر هيچ يك از دو مورد فوق نباشد، بايد سه روز روزه بگيرد. و جالب اينكه اگر سوگند خود را مقيّد به زمان و مكان خاصّى ننمايد، در هر نوبت كه با آن مخالفت كند بايد كفّاره مذكور را بپردازد. بنابراين در كارهاى اجتماعى، مثل نمايندگان مجلس كه در ابتداى دوره نمايندگى خويش قسم ياد مى كنند كه به نظام و مردم خيانت نكنند، و وظايف نمايندگى خويش را به نحو احسن انجام دهند، اگر برخلاف اين قسم عمل كنند بايد كفّاره دهند، و چنانچه در طول دوره نمايندگى بطور مكرّر از سوگند مذكور تخلّف
[ 42 ]
نمايند، بايد به همان نسبت كفّاره را تكرار كنند!
نتيجه اينكه كفّاره تخلّف از قسم سنگين است، و سفارش من به شما عزيزان اين است كه مراقب باشيد حتّى الامكان قسم نخوريد و نذر نكنيد، زيرا بار تكاليف ما به اندازه كافى سنگين است. با نذر و قسم، بار اضافى بر خود تحميل نكنيم، كه گاه بايد يك عمر كفّاره آن را بپردازيم.
خلاصه اينكه سوگندى كه براى اثبات يا نفى مطلبى ياد مى شود در صورتى كه دروغ باشد كفّاره ندارد، امّا قسم تعهّدى در صورت تخلّف كفاره دارد، هر چند هر دو از نظر حرمت در صورت دروغ بودن و تخلّف، يكسان هستند.
سؤال مهم!
از مباحث گذشته روشن شد كه سوگند ياد كردن اگر راست هم باشد كراهت شديد دارد، و لذا در دستورات دينى سفارش به ترك آن شده است. با توجّه به اين مطلب، چرا خداوند متعال اين همه قسم ياد كرده است؟ طبق جستجوى محدودى كه فقط روى جمله «والذى نفسى بيده» در كتاب بحارالانوار انجام شد، اين جمله در 16 جلد كتاب مذكور و نزديك به دويست بار از زبان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تكرار شده است. چرا پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بطور وسيع و گسترده سوگند خورده است؟ حضرت اميرالمؤمنين على(عليه السلام) نيز در نهج البلاغه مكرّر قسم ياد كرده است. مثلا در جمله اى فرمودند:
«وَاللهِ لَوْ اُعْطيتُ الاْقاليمَ السَّبْعَةَ بِما تَحْتَ اَفْلاكِها، عَلى اَنْ اَعْصِىَ اللهَ فى نَمْلَة اَسْلُبُها جُلْبَ شَعيرَة ما فَعَلْتُهُ; به خدا سوگند! اگر هفت اقليم (تمام كره زمين) را با آنچه در زير آسمانهاست به من دهند تا خدا را نافرمانى كنم، به اين كه پوست جوى را به ظلم از دهان مورچه اى بگيرم، چنين نخواهم كرد».(1)
اين سوگندها چگونه توجيه مى شود؟
جواب: قسم براى مسائل شخصى، طبق آنچه در مباحث پيشين گذشت ـ حتّى اگر
1 . نهج البلاغه، خطبه 224 .
[ 43 ]
راست باشد ـ كراهت شديد دارد. امّا چنانچه موضوع سوگند، مسائل شخصى نباشد، بلكه براى مسائل تربيتى قسم ياد شود هيچ اشكالى ندارد. و سوگندهايى كه در قرآن مجيد و روايات حضرات معصومين(عليهم السلام) آمده، از اين قبيل است. بنابراين اگر ما هم براى تشويق مردم به كارهاى خير، قسم بخوريم، مثل اينكه بگوييم: «به خدا قسم نماز جماعت قابل مقايسه با نماز فرادى نيست» يا براى نهى از منكر بگوييم: «قسم به ذات پروردگار كه رشوه خوارى از گناهان بزرگ است» و قسم هايى مانند آن، نه تنها كراهتى ندارد، بلكه كار خوبى است.
نتيجه اينكه قسمهاى شخصى حتّى اگر راست باشد مكروه است، امّا قسم هاى كه به منظور تربيت افراد جامعه ياد مى شود هيچ كراهتى ندارد. و قَسم هاى خدا از قِسم دوم است.
2. سوگند به غير خدا
سؤال: همان گونه كه در مباحث سابق گذشت، قسم هاى قرآن متنوّع است. خداوند به ذات خود و جان پيامبرش، شب و روز، صبحگاهان، روح انسان، و حتّى برخى از موادّ غذايى قسم ياد كرده است. آيا ما هم مى توانيم به مخلوقات پروردگار قسم ياد كنيم، يا فقط سوگند به ذات پاك او جايز است؟ در بين مردم مرسوم است كه به جان خودشان، جان فرزندانشان، جان عزيزانشان، به شرفشان، به مقدّساتشان قسم مى خورند. آيا اين سوگندها جايز است؟
خلاصه اينكه: آيا سوگند به غير خداوند جايز است؟
پاسخ: احاديث و روايتى در كتب ما شيعيان، و همچنين منابع اهل سنّت، آمده كه صريحاً از اين كار نهى مى كند; به عنوان نمونه به چند مورد آن اشاره مى شود:
1. على بن مهزيار مى گويد به امام جواد(عليه السلام) عرض كردم:
«خداوند متعال در قرآن مجيد به «شب» و «روز» و «ستارگان» و مانند آن قسم خورده است. آيا ما هم مى توانيم به غير ذات پاك پروردگار قسم بخوريم؟
[ 44 ]
امام در پاسخ فرمودند: اِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُقْسِمُ مِنْ خَلْقِهِ بِما شاءَ، وَ لَيْسَ لِخَلْقِهِ اَنْ يُقْسِمُوا اِلاّ بِهِ عَزَّ وَ جَلَّ; خداوند به هر يك از مخلوقاتش كه مايل باشد قسم ياد مى كند، امّا براى مخلوقات پروردگار جز سوگند به ذات پاك خداوند جايز نيست».(1)
2. محمّد بن مسلم نيز چنين روايت مى كند:
«از امام باقر(عليه السلام) شنيدم كه فرمود: گام در جاى قدمهاى شيطان ننهيد. سپس فرمود: كُلُّ يَمين بِغَيْرِاللهِ فَهِىَ مِنْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ; هر قسمى به غير ذات خداوند، از گامهاى شيطان است».(2)
3. عبدالرحمن بن ابى عبدالله مى گويد:
«سَأَلْتَ اَباعَبْدِاللهِ(عليه السلام) عَنْ رَجُلِ حَلَفَ اَنْ يَنْحَرَ وَلَدَهُ؟ قالَ: ذلِكَ مِنْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ; از امام صادق(عليه السلام) در مورد مردى كه قسم خورد فرزندش را بكشد پرسيدم؟ امام فرمود: اين نوع قسم از گامهاى شيطان است».(3)
در تفسير جمله «حلف أن ينحر ولده» دو احتمال وجود دارد:
الف) آن شخص قسم ياد كرد كه بچّه اش را سر ببرد. اين قسم چه حكمى دارد؟ آيا لازم است مطابق آن عمل كند؟ طبق اين تفسير، روايت ربطى به بحث ما ندارد.
ب) اينكه آن شخص مى گويد من بچّه ام را به دست خود كشته باشم اگر فلان كار را كرده باشم! يعنى براى اهميّت قسم، و تأكيد بر عدم انجام كار مورد نظر، بدين شكل در مورد فرزندش سوگند ياد كرده است. و ظاهراً احتمال دوم صحيح باشد، در اين صورت روايت مرتبط با بحث ما مى شود، و طبق اين روايت امام صادق(عليه السلام) قسم ياد كردن به غير خدا را جايز نمى شمارد.
عدم جواز قسم به غير خدا در منابع حديثى اهل سنّت نيز آمده است. از جمله در حديثى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه بيهقى در كتابش نقل كرده، مى خوانيم:
1 . وسائل الشيعه، ج 16، ابواب الايمان، باب 30، ح 1 .
2 . همان مدرك، باب 15، ح 4 .
3 . همان مدرك، ح 5 .
[ 45 ]
«مَنْ حَلَفَ بِغَيْرِ اللهِ فَقَدْ اَشْرَكَ; هر كس به غير خدا قسم بخورد، مشرك است!».(1)
نتيجه اينكه روايات مذكور و روايات ديگر، كه جهت رعايت اختصار از ذكر آنها خوددارى شد، هيچ كدام قسم به غير خداوند را جايز نمى شمرد.
از سوى ديگر، در برخى روايات مى خوانيم كه گاه حضرات معصومين(عليهم السلام) به غير خدا قسم ياد مى كردند. به عنوان مثال حضرت على(عليه السلام) در ده جاى نهج البلاغه به جان خودش سوگند ياد كرده است. مثلا در خطبه 56 نهج البلاغه خطاب به ياران و اصحاب بىوفايش مى فرمايد:
«وَ لَعَمْرى لَوْ كُنّا نَأْتى ما أَتَيْتُمْ ما قامَ لِلدِّيْنِ عَمُودٌ وَ لا اخْضَرَّ لِلاْيمانِ عُودٌ; به جانم سوگند اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم، هرگز پايه اى براى دين بر پا نمى شد، و شاخه اى از درخت ايمان سبز نمى گرديد».
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز گاه به غير خدا سوگند مى خورد. از جمله در حديثى كه بيهقى نقل مى كند، مى خوانيم:
«شخصى خدمت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) رسيد، و از آن حضرت تقاضا كرد اصول معارف اسلام را برايش بيان كند. حضرت چنين كرد.
آن مرد عرب گفت: مى روم، و به اين اصول عمل مى كنم.
پيامبر فرمود:... اَفْلَحَ وَ اَبيهِ، اِنْ صَدَقَ دَخَلَ الْجَنَّةَ; اگر به آنچه گفتم عمل كند، به جان پدرش سوگند كه رستگار مى شود و داخل بهشت مى گردد».(2)
خلاصه اينكه آن دسته از روايات كه از سوگند به غير خداوند منع مى كند، با اين روايات كه گاه حضرات معصومين(عليهم السلام)به غير خدا سوگند مى خورند، ظاهراً در تعارض هستند. راه حل تعارض(3) چيست؟ به كدام دسته از روايات عمل كنيم؟
1 . سنن الكبرى، ج 10، ص 29 .
2 . سنن بيهقى، ج 2، ص 466 .
3 . در ضمن از اين تعارض به يك نكته پى مى بريم و آن اينكه با مطالعه يك حديث نمى توان فوراً به مضمون آن فتوا داد، و حكمى را صادر كرد. بلكه بايد تمام جوانب آن را مطالعه نمود، چنانچه احاديث متعارضى وجود داشت، ابتدا تعارض ظاهرى آن را برطرف كرد، و پس از جمع بندى نهايى حكم شرعى آن را صادر كرد.
[ 46 ]
سه راه حل:
راه حلهاى مختلفى براى رفع تعارض روايات مورد بحث ارائه شده، كه به سه نمونه آن اشاره مى شود:
الف) در صدر اسلام برخى از مسلمين قسمهايى ياد مى كردند كه بوى شرك مى داد، بدين جهت به آنها دستور داده شد كه فقط به نام خدا قسم ياد كنند. بنابراين، منظور از ممنوع بودن قسم به غير خدا، قسم هايى است كه بوى شرك مى دهد، مثل آنچه در روايت زير آمده است:
«روزى عمر در محضر پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) به جان پدرش قسم خورد. پيامبر(صلى الله عليه وآله)فرمود: اِنَّ اللهَ يَنْهاكُمْ اَنْ تَحْلِفُوا بِآبائِكُمْ; خداوند قسم به پدرانتان را ممنوع كرده است».(1)
پيامبر(صلى الله عليه وآله) مسلمانان صدر اسلام را از سوگند ياد كردن به نام پدرانشان، كه افراد مشركى بودند، نهى كرد. چرا كه اين قسم ها بوى شرك مى داد.
بنابراين قسم به غير خدا در صورتى كه چنين پيامد منفى نداشته باشد، اشكالى ندارد.
ب) گاه مسلمانان قسم هايى به غير خدا مى خوردند كه آثار منفى زشتى به دنبال داشت. به عنوان مثال، از جمله قسم هايى كه در بين مردم در صدر اسلام و عصر ائمه(عليهم السلام) مرسوم بود، قسم به عِتاق و طلاق بود. بدين معنا كه به شخصى كه در معرض اتّهام چيزى بود، مى گفتند: فلان كار را انجام نداده اى. اگر انجام داده باشى تمام بندگانت آزاد، و همسرانت مطلّقه باشند! و واقعاً عرب هاى آن زمان، به چنين قسمهايى پايبند بودند. و ظاهراً اهل سنّت هنوز هم به آن معتقدند. امّا شيعه چنين قسمهايى را قبول ندارد. زيرا معتقد است عتق و طلاق صيغه مخصوص به خود دارد، و با قسم بنده اى آزاد نمى گردد، و زنى مطلّقه نمى شود. قسم به غير خدا كه در روايات
1 . سنن الكبرى، ج 10، ص 28 .
[ 47 ]
نهى شده، گاه ناظر به چنين قسمهايى است. كه به يك نمونه آن اشاره مى كنيم:
«روزى منصور، خليفه عبّاسى معاصر امام صادق(عليه السلام)، آن حضرت را طلبيد و به وى عرض كرد: شنيدم معلّى بن خنيس، كه از ياران و اصحاب تو مى باشد، برايت اسلحه تهيّه مى كند، و مردم را به سوى تو فرا مى خواند، تا بر عليه ما قيام كنى؟
امام فرمود: به خدا قسم چنين نيست و آنچه به شما رسيده، شايعه اى بيش نمى باشد. منصور گفت:
«لا اَرْضى مِنْكَ إِلاّ بِالطَّلاقِ وَ الْعِتاقِ وَ الْهَدْىِ وَ الْمَشْىِ، فَقالَ: اَبِالاَْنْدادِ مِنْ دُونِ اللهِ تَأْمُرُنى اَنْ اَحْلِفْ؟! اِنَّهُ مَنْ لَمْ يَرْضِ بِاللهِ فَلَيْسَ مِنَ اللهِ فى شَىْء; سخن تو را نمى پذيرم، مگر اينكه قسم به طلاق و عتاق و هدى و مشى ياد كنى!(1)
امام(عليه السلام) فرمود: به من دستور مى دهى به چيزهايى كه حكم بت را در مقابل خدا دارند، قسم بخورم؟ كسى كه به سوگند بر خداوند راضى نشود، ذرّه اى به او ايمان ندارد!».(2)
و از جمله قسمهايى كه آثار منفى زشتى به دنبال داشت اين بود كه: بعضى از مسلمانان قسم مى خوردند: «اگر فلان كار را انجام ندهند يهودى يا نصرانى باشند»(3)كنايه از اينكه حتماً آن را انجام خواهند داد، كه ائمه(عليهم السلام) از چنين قسمهايى نيز جلوگيرى كردند.
پس آن دسته از قسمهايى كه چنين عوارض منفى و پيامدهاى زشتى داشته مورد نهى قرار گرفت، امّا آن دسته قسمهاى به غير خدا كه چنين نبود، اشكالى نداشت.
ج) راه حل سوم آنكه روايات ناهيه از قسمِ به غير خداوند را حمل بر كراهت كنيم، مگر در مواردى كه هدف امور تربيتى باشد; مانند قسم حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) و
1 . توضيح «طلاق» و «عتاق» گذشت و منظور از «هدى» اين است كه اگر آنچه گفتى درست نبود قربانى كنى، و «مشى» بدين معناست كه اگر آنچه گفتى صحيح نبود، با پاى پياده به زيارت خانه خدا بروى.
2 . وسائل الشيعه، ج 16، ابواب الايمان، باب 14، ح 3 .
3 . همان مدرك، باب 34، ح 1 .
[ 48 ]
اميرمؤمنان(عليه السلام) ـ كه شرح آن گذشت ـ كه در اين صورت كراهت هم ندارد.
نتيجه اينكه: اوّلا حتّى الامكان نبايد قسم خورد، وثانياً: در موارد لزوم، مخصوصاً در مقام قضاوت و رفع اختلاف و خصومت، تنها به نام خدا قسم ياد كنيم، چرا كه قسم به غير نام خدا در مبحث قضاوت ارزشى ندارد، حتّى اگر به مقدّساتى مانند قرآن و پيامبر و امامان باشد. همان گونه كه قسمهاى تعهديّه نيز در صورتى آثار فقهى دارد كه به نام خداوند باشد، و گرنه هيچ اثر فقهى بر آن مترتب نمى شود.
شايعه پراكنى، بلاى عصر ما:
به تناسب حديثى كه در مورد امام صادق(عليه السلام) و منصور دوانيقى و شايعه خروج امام، ذكر شد، خوب است به اين گناه بزرگ كه از مشكلات مهمّ اجتماعى امروز ماست، اشاره اى داشته باشيم.
يكى از ابزار دشمن در مبارزه با پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و ساير انبيا، شايعه پراكنى بود. آنها به أشكال مختلف از اين حيله ناجوانمردانه بهره مى گرفتند. منافقان منتظر بهانه اى بودند تا با اين اسلحه ضربه اى بر اسلام و مسلمين وارد كنند. به عنوان نمونه، در يكى از جنگهاى صدر اسلام يكى از همسران پيامبر(صلى الله عليه وآله) از قافله عقب ماند. يكى از اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه او را يافته بود به كاروان مسلمانان ملحق كرد. هنگامى كه منافقان همسر پيامبر(صلى الله عليه وآله) را با آن صحابى تنها ديدند شايعه ارتباط نامشروع آنان را زبان به زبان منتقل كردند. شايعه تمام مدينه را فرا گرفت، و پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره آن سكوت كرد، و منتظر دستور خداوند بود. تا اينكه «آيات افك»(1) نازل شد، و آنچنان شايعه سازى و شايعه سازان را كوبيد، كه منافقان براى هميشه اين حربه را رها كردند.
در عصر و زمان ما نيز دشمن در جنگ روانى از همين وسيله بهره مى گيرد. براى مردم عادى، مقامات بلندپايه سياسى و مذهبى، و حتّى مراجع بزرگوار تقليد شايعه مى سازد. مؤمنين بايد مواظب باشند كه نه شايعه بسازند، و نه به شايعه سازان كمك
1 . نور، آيه 11 به بعد.
[ 49 ]
كنند، چرا كه اشاعه شايعات دروغ و حتّى مشكوك حرام است، و مجازاتى برابر با مجازات مفسدان فى الارض دارد. خداوند متعال در اين باره مى فرمايد:
«(لَّئِنْ لَّمْ يَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِى الْمَدِينَةِ لَنُغْرِيَنَّكَ بِهِمْ ثُمَّ لاَ يُجَاوِرُونَكَ فِيهَا إِلاَّ قَلِيلاً * مَّلْعُونِينَ أَيْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِيلاً); اگر منافقان و بيمار دلان و آنها كه اخبار دروغ و شايعات بى اساس در مدينه پخش مى كنند دست از كار خود برندارند، تو را بر ضدّ آنان مى شورانيم، سپس جز مدّت كوتاهى نمى توانند دركنار تو در اين شهر بمانند. و از همه جا طرد مى شوند، و هر جا يافت شوند گرفته خواهند شد، وبه سختى به قتل خواهند رسيد».(1)
بنابراين بايد مواظب و مراقب اين گناه بزرگ و خطرناك بود، تا به كمك خداوند آلوده آن نشويم.
3. ماهيّت و محتواى سوگند
سؤال: همه سوگند ياد مى كنيم، امّا آيا پيرامون ماهيّت و محتواى قسم فكر كرده ايم؟ جالب اينكه در كتابهايى كه در اين موضوع نوشته شده نيز چيزى در اين مورد يافت نشد. راستى هنگامى كه مى گوييم: «به خدا سوگند كه فلان كار را انجام خواهم داد». اين قسم به چه معناست؟ چه رابطه اى بين نام خدا و آن كار وجود دارد؟ يا زمانى كه به غير خدا قسم ياد مى كنيم، و مثلا مى گوييم: «به جان فرزندم قسم كه فلان كار را ترك خواهم كرد» چه ارتباطى بين آن كار و جان فرزندمان ايجاد مى كنيم؟
پاسخ: بسيارى از مسائل روزانه زندگى انسان بسيار واضح و آشكار به نظر مى رسد، امّا هنگامى كه به عمق آن مى انديشيم و در محتواى آن تفكّر مى كنيم، با پيچيدگى هاى خاصّى مواجه مى شويم، كه قسم نيز از جمله اين امور است. امّا بعد از دقّت و مطالعه پيرامون قسم شايد بتوان گفت كه سوگند ياد كننده در حقيقت مى خواهد بين آن دو چيز (مقسم له و مقسم به) هماهنگى و نزديكى ايجاد كند، و
1 . احزاب، آيه 60 و 61 .
[ 50 ]
اهميّت مُقسم له را هم سطح ارزشى مقسم به معرّفى كند.
شخصى كه قسم بالا را به زبان مى آورد، در واقع مى خواهد اهميّت كارى كه براى آن قسم خورده را هم سطح اهميّت جان فرزندش قرار دهد، تا شنونده باور كند كه او آن كار را انجام خواهد داد. و هنگامى كه به نام خدا قسم مى خورد، گويا مى خواهد به مخاطب بفهماند كه انجام آن كار و عمل به آن وعده، همانند نام خدا برايش مهم است. بنابراين، سوگند در واقع يك نوع برابرى و هماهنگى و مربوط ساختن دو مطلب (مقسم به و مقسم له) با هم است، و لهذا همواره به امور مقدّس يا چيزهايى كه در نظر قسم خورنده مهم است قسم ياد مى كند، و هرگز به امور بى ارزش و بى اهميّت قسم ياد نمى شود. و در يك جمله، قسم ايجاد يك رابطه ذهنى بين يك امر مقدّس يا مهم، و كارى است كه براى آن قسم مى خوريم.
4. فلسفه سوگندهاى خداوند
سؤال: چرا خداوند سوگند مى خورد؟ خداوند چه نيازى به قسم دارد، كه حدود يك صد مرتبه در قرآن قسم ياد كرده است؟ آيا سوگندهاى پروردگار براى مؤمنان و خداباوران است، يا براى افراد بى ايمان و كافر؟ اگر براى مؤمنان است، كه آنها نيازى به قسم ندارند; زيرا اوامر و دستورات خدا را بدون سوگند هم بجا مى آورند. و اگر براى كفّار است، قسم ياد كردن براى آنها فايده اى ندارد; زيرا با قسم هم سر بر فرمان خدا نمى گذارند، و تسليم وى نمى شوند.
پاسخ: براى سوگندهاى خداوند، دو فلسفه مهم بيان شده است:
الف) همه مسائل در يك سطح نيست، برخى مهم است و برخى مهمتر. همان گونه كه تمام واجبات در يك حدّ واندازه نيستند، و درجات متفاوتى دارند.
همه اشخاص با ايمان هم در يك سطح نيستند، بلكه درجات ايمان آنها بسيار متفاوت و متغيّر است. بدين جهت، اگر خداوند بخواهد اهميّت فوق العاده برخى از دستوراتش را بيان كند، آن را همراه با سوگند مى كند. و اين خود يك نوع فصاحت و
[ 51 ]
بلاغت در كلام است، كه گوينده علاوه بر بيان وجوب يك مطلب، درجه اهميّت آن را نيز با قسم به مخاطب خود تفهيم مى كند.
مثلا خداوند مى خواهد اهميّت فوق العاده تهذيب نفس و مبارزه با هوا و هوس را بيان كند، و به انسانها بفهماند كه تا مسلّط بر هواى نفس خويش نشوند، شايسته نام انسان نيستند، اين كار را با قسمهاى پى در پى انجام مى دهد; قسم به خورشيد با عظمت و شعاع طلائيش، قسم به ماه و نور خيره كننده اش، قسم به تاريكى شب كه آرام بخش است، قسم به روشنايى روز كه بيدار كننده است، قسم به خالق جان و روح انسان،... تنها كسانى كه دل و جان را تصفيه كنند و به تزكيه نفس بپردازند، و باطن خود را از آلودگيها پاك نمايند، رستگاران روز قيامتند. آرى ! خداوند براى تبيين مقام شامخ جهاد با نفس، يازده بار قسم ياد كرده است.
يا در جاى ديگر، براى توجّه انسان به ارزش فوق العاده قلم، و اينكه اين ابزار ساده ممكن است تمدّن جمعيّتى را شكوفا، يا نابود سازد، به قلم و آنچه بوسيله آن نوشته مى شود، سوگند ياد مى كند.
بنابراين، يكى از فلسفه هاى سوگندهاى پروردگار، بيان درجه اهميّت چيزى است كه براى آن قسم خورده است.
ب) دومين فلسفه قسم هاى خداوند، بيان اهميّت و ارزش موجوداتى است كه به آنها سوگند ياد كرده است. خداوند متعال در مثال بالا، از يكسو مى خواهد اهميّت كم نظير جهاد با نفس را بيان كند، و از سوى ديگر انسان را وادار به مطالعه و تفكّر پيرامون موجودات با عظمتى همچون خورشيد، ماه، روز و شب، بناى رفيع آسمان، زمين پهناور، جان آدمى و مانند آن نمايد، تا با تفكّر و انديشه پيرامون اين نعمتهاى بزرگ الهى، معرفتش به پروردگار بيشتر، و عشقش به او سوزان تر، و اطاعت و پيرويش از وى عميق تر گردد.
در حقيقت قسمهاى قرآنى از اين زاويه كليد علوم و دانشهاست; چرا كه سبب بسيج انديشه انسانهاى متفكّر و انديشمند پيرامون موجوداتى مى شود كه خداوند به
[ 52 ]
آنها قسم خورده است. و از اين رهگذر رازهاى مهم، مطالب تازه، و دانشهاى جديد براى انسان كشف مى شود.
چندى پيش يكى از اطبّاى حاذق دو مطلب نقل كرد، كه دريچه تازه اى از عظمت جهان خلقت بر روى من گشوده شد، گفت:
1. به تازگى به يك نمايشگاه كتاب رفتم. يك دوره كتاب هشت جلدى كه شش هزار صفحه داشت توجّه مرا جلب كرد. هنگامى كه به پشت جلد آن نگاه كردم متوجّه شدم كه موضوع اين كتاب شش هزار صفحه اى(1) كوچكترين ذرّه زنده بدن انسان، يعنى سلّول است! سلّولى كه حكم آجر ساختمان بدن انسان را دارد، و گاه جز با چشم مسلّح رؤيت نمى شود.
يك موجود ذرّه بينى چقدر اسرار و شگفتى دارد كه بشر در مورد آن شش هزار صفحه مطلب نوشته است. آرى هر سلّولى خود به تنهايى واجد تمام صفات يك انسان است. و گويى تمام اعضاى بدن انسان از قبيل چشم و قلب و گوش و معده و مانند آن را در خود جاى داده، هر چند بسيار ريز و كوچك است.
اكنون بشر به علم شبيه سازى دست يافته است، بدين معنا كه سلّولى از بدن يك انسان جدا مى كند، و آن را در دستگاههاى مخصوصى پرورش مى دهد، و سپس آن را بدون تركيب با نطفه زن در رحم او مى كارد، و اين سلول پس از طى مراحل رشد، تبديل به يك انسان كامل مى شود. آيا چنين انسانى با اين خلقت اسرارآميز، كه سلول وى، يك جزء قابل مطالعه اوست، نبايد مورد تفكّر و انديشه قرار گيرد؟ آيا انديشه در اين موضوعات دريچه تازه اى به سوى اسرار خلقت نمى گشايد؟
2. دانشمندان در مورد علل و عوامل خارش بدن مطالعات وسيع و گسترده اى كرده اند، و تاكنون نهصد علّت براى اين پديده يافته اند!
عجب عالم پيچيده و مرموزى كه يك پديده ساده و كوچك آن اين قدر عامل دارد.
1 . كتاب مذكور «سل» نام دارد، و نويسنده آن دانشمند محترم آقاى «هوك» است. شرح بيشتر را در كتاب تاريخ بيولوژى در صفحه 335، نوشته گاردنر مطالعه فرماييد.
[ 53 ]
خداوند متعال زمانى به جان انسان و خورشيد و ماه و ستارگان و مانند آن قسم خورد كه دانش بشر نسبت به شگفتيهاى آن ابتدايى بود، و با اين سوگندها انسان را وادار به تفكّر و انديشه پيرامون اين موجودات با عظمت كرد، تا دريچه هاى جديدى از شگفتيها به روى او باز شود. تكرار مى كنيم مشروط بر اينكه انسان بى تفاوت از كنار آن نگذرد، و پيرامون آن انديشه و تفكّر كند.
اسلام آيين انديشه و تفكّر:
يكى از مهمترين نشانه هاى حقّانيّت اسلام، دعوت به تفكّر و انديشه است. با مطالعه معارف دينى و متون مذهبى، تصديق خواهيد كرد كه كمتر چيزى همانند تفكّر و انديشه مورد تأكيد و اهتمام اسلام واقع شده است. زمانى بود كه كمونيستها و ماترياليستها شديداً تبليغ مى كردند كه: «دين افيون جامعه است!» يعنى دين را ساخته اند كه مغز بشر را تخدير نموده، و او را از تفكّر باز دارد. امّا هنگامى كه انقلاب اسلامى ايران به ثمر نشست متوجّه شدند عامل اصلى اين انقلاب، كه بزرگترين حركت اجتماعى قرن لقب گرفت، دين مقدّس اسلام بوده است. و بدينوسيله بطلان و فساد سخن آنها روشن شد.
البتّه مذاهب ساختگى و اديان استعمارى افيون جامعه است. به عنوان مثال فرقه ضالّه، كه به پيروانش سفارش مى كند در خانه كتابى نگهدارى نكنند، و اگر بيش از تعداد محدودى كتاب داشته باشند بايد كفّاره بپردازند! افيون جامعه است. امّا اسلام، كه دستور به تفكّر و انديشه مى دهد، و كمتر چيزى را همسنگ آن معرّفى مى كند، هرگز افيون جامعه نبوده و نخواهد بود. بلكه مايه بيدارى و حركت جوامع است.
در چه امورى بينديشيم؟
قرآن مجيد در پاسخ به اين سؤال امور مختلفى را شايسته تفكّر و انديشه مى داند; كه به برخى از آنها اشاره مى شود:
[ 54 ]
1. تفكّر در جهان آفرينش
خداوند متعال در آيه 190 و 191 سوره آل عمران مى فرمايد:
«(إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لاَيَات لاُِّولِى الاَْلْبَابِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللهَ قِيَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُونَ فِى خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالاَْرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلاً سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ); بى شك در آفرينش آسمانها و زمين، و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى خردمندان است. همانها كه خدا را در حال ايستاده و نشسته، و آنگاه كه بر پهلو خوابيده اند ياد مى كنند، و در اسرار آفرينش آسمانها و زمين مى انديشند; (و مى گويند:) بارالها! اينها را بيهوده نيافريده اى; منزّهى تو! ما را از عذاب آتش نگاهدار».
با توجّه به اينكه جمله «يتفكّرون» بصورت فعل مضارع آمده، معناى آن اين است كه اگر انسان در سراسر عمرش در آفرينش آسمان و زمين، و بطور كلّى جهان خلقت بينديشد، جا دارد. و موضوع تفكّر و انديشه، محدوديّتى ندارد.
2. انديشه در تاريخ گذشتگان
از جمله موضوعات مهم و عبرت آموزى كه قرآن مجيد نسبت به تفكّر پيرامون آن سفارش مى كند تاريخ گذشتگان و امّتهاى سابق است. در آيات 175 و 176 سوره اعراف در اين زمينه مى خوانيم:
«(وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِى آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ فَكَانَ مِنْ الْغَاوِينَ * وَلَوْ شِئْنَا لَرَفَعْنَاهُ بِهَا وَلَكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ أَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ ذَلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ); بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت، و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم، (مقام) او را با اين آيات (و علوم و دانشها) بالا مى برديم; (امّا اجبار بر خلاف سنّت ماست; پس او را به حال خود رها كرديم) و او به پستى گراييد، و از
[ 55 ]
هواى نفس خود پيروى كرد. مثل او همچون سگ (هار) است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز، و زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند; (گويى چنان تشنه دنياپرستى است كه هرگز سير نمى شود). اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند; اين داستانها را (براى آنها) بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند)».
آرى! بايد سرگذشت فرعونها، نمرودها، شدّادها، و ديگر جبّاران و ظالمان تاريخ را مطالعه كرد. آنها چه كردند؟ به كجا رسيدند؟ چه چيزى از آنها باقى ماند؟ بايد تاريخ گذشتگان را خواند، و فهميد كه جوانان هميشه جوان نمى مانند، و ثروتمندان همواره پولدار باقى نمى مانند،بلكه ممكن است با يك حادثه كوچك، همه چيز از دست برود.
3. تفكّر در آيات الهى
در آيه شريفه 24 سوره يونس مى خوانيم:
«(كَذَلِكَ نُفَصِّلُ الاْيَاتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ); اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم».
قرآن مجيد از جمله آيات الهى است. اين كتاب آسمانى آن قدر پر ثمر است كه هر چه بيشتر در مورد آن انديشه كنيم، نكات جديد، و مطالب نو، و پيامهاى تازه اى به دست مى آوريم. هر زمان قرآن را با تفكّر و انديشه تلاوت كرده ام نكته اى تازه يافته ام! و اين براى كسى كه دهها سال در خدمت قرآن بوده، و بيش از چهل جلد تفسير قرآن نوشته، جالب است.
4. تفكّر در مثالهاى قرآن
(1)تمام آيات قرآن مجيد قابل تأمّل و تفكّر است. امّا مثالهاى آن نكته هاى جالب ترى
1 . مثالهاى قرآن بطور مفصّل در چند ماه رمضان توسط حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى(مدّ ظلّه) مورد بحث قرار گرفت، كه مباحث مذكور در دو جلد، به نام «مثالهاى زيباى قرآن»، منتشر شد.
[ 56 ]
دارد.بدين جهت خداوند متعال مردم را به انديشه در اين دسته از آيات تشويق مى كند:
به آيه شريفه 21 سوره حشر توجّه كنيد:
«(لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآنَ عَلَى جَبَل لَّرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُّتَصَدِّعاً مِّنْ خَشْيَةِ اللهِ وَتِلْكَ الاَْمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ); اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مى كرديم، مى ديدى كه در برابر آن خاشع مى شود، و از خوف خدا مى شكافد! اينها مثالهايى است كه براى مردم مى زنيم، شايد در آن بينديشند».
خلاصه اينكه اسلام به تفكّر و انديشه اهميّت فوق العاده اى داده است، و مسلمانان را تشويق مى كند كه پيرامون موضوعاتى همچون خلقت آسمان و زمين، قرآن مجيد، تاريخ گذشتگان، مثالهاى قرآن و مانند آن انديشه كنند.
اينك شما خوانندگان عزيز به اين سؤال پاسخ دهيد: آيا آيينى كه در اين سطح گسترده پيروان خويش را به تفكّر و انديشه فرا مى خواند، افيون توده هاست؟!
تفكّر در كلام اميرمؤمنان على(عليه السلام):
به منظور تكميل بحث، به چند حديث كوتاه از حضرت على(عليه السلام) توجّه كنيد:
1. «لا عِبادَةَ كَالتَّفَكُّرِ فى صَنْعَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ; بالاترين عبادت انديشه در مخلوقات خداوند است».(1) يعنى اگر شما يك ساعت در مقابل مورچه اى بنشينيد، و در ساختمان پر رمز و راز اين موجود كوچك انديشه كنيد، و عظمت پروردگار را در اين جثّه كوچك كه تمام نيازهاى يك موجود زنده را در خود جمع كرده، مشاهده نماييد، به بالاترين عبادت دست يافته ايد.
2. «اَلتَّفَكُّرُ فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الاَْرْضِ عِبادَةُ الْمُخْلَصينَ; عبادت مؤمنين مخلص (تنها نماز و روزه، و مانند آن نيست، بلكه) تفكّر در ملكوت آسمانها و زمين است».(2)
1 . ميزان الحكمه، ج 8، باب 3253، ح 16220 .
2 . همان مدرك، ح 16216 .
[ 57 ]
3. «اَلتَّفَكُّرُ فى آلاءِ اللهِ نِعْمَ الْعِبادَةِ; انديشه در نعمتهاى پروردگار، از بهترين عبادتهاست».(1)
از خداوند مى خواهيم كه به ما توفيق تفكّر و انديشه عنايت فرمايد، كه هر چه تفكّر بيشتر شود، بيشتر به خدا عشق مىورزيم، و هر چه آتش عشقمان فروزانتر گردد، بهتر عبادتش مى كنيم.
تفسير سوگندهاى قرآن در كلام دانشمندان
دانشمندان شيعه و اهل سنّت از چندين قرن قبل در فكر جمع آورى قسمهاى قرآن بوده، و پيرامون آن بحث كرده، و برخى از آن مباحث به صورت كتاب منتشر شده، و اكنون موجود است. بنابراين، موضوع بحث ما يك بحث كاملا جديد و تازه نيست. آن بزرگواران مطالبى در تفسير اين آيات قرآن بيان كرده اند، و مطالبى نيز باقى مانده كه ما به آن مى پردازيم. همان گونه كه مطالبى از ما باقى خواهد ماند كه آيندگان پيرامون آن بحث خواهند كرد. زيرا قرآن مجيد، به فرموده حضرت على(عليه السلام): «نوآوريهايى دارد كه هرگز پايان نمى گيرد، و شگفتيهاى فراوانى كه تمام نمى شود; لا تَفْنى غَرائِبُهُ وَ لا تَنْقَضى عَجائِبُهُ».(2)
5. شيوه هاى بحث از قسم هاى قرآن
در مورد چگونگى بحث پيرامون سوگندهاى قرآن، دو روش در نوشته كسانى كه وارد اين مبحث شده اند، ديده مى شود:
1. بحث موضوعى; بدين معنا كه (مثلا) قسمهاى مربوط به خورشيد را در سراسر قرآن يكجا بحث كرده، سپس به سراغ سوگندهاى مربوط به روز و شب رفته، و آنها را نيز يكجا مورد بحث قرار داده اند. و به همين شكل در مورد ساير قسمهاى قرآن بحث كرده اند.
1 . ميزان الحكمه، ج 8، باب 3253، ح 16215 .
2 . نهج البلاغه، خطبه 152 .
[ 58 ]
اين روش از اين جهت خوب است كه مباحث هر موضوعى را يكجا جمع آورى مى كند، ولى مشكل مهم آن قطع پيوند و ارتباط قسمها با مُقْسَمٌ لَه است. مثلا خورشيد در سوره شمس با تهذيب نفس چه ارتباطى داشته كه به آن قسم خورده است؟ و در جاى ديگر ارتباط آن با مقسم له چه بوده است؟ با توجّه به اشكال مذكور، ما اين روش را دنبال نمى كنيم.
2. روش ترتيبى; يعنى از اوّل قرآن شروع كنيم و در هر سوره اى قسمى يافتيم، آن را مورد بحث قرار دهيم. سپس به قسم بعد بپردازيم، تا تمام سوگندها به ترتيب مورد بحث قرار گيرد. اين روش هم روش جالبى نيست.
در اينجا روش سومى وجود دارد كه ما آن را انتخاب كرده، و در اين كتاب بر اساس آن بحث مى كنيم، و آن اينكه از سوره هايى كه بيشترين قسمها را در خود جاى داده شروع كنيم، و به همين شكل ادامه دهيم. زيرا تكرار و تعدّد قسمها، نشانه اهميّت چيزى است كه به آن سوگند ياد شده و ما بايد آنچه اهميّت بيشترى دارد را در بحث مقدّم بداريم.
از مجموع قسمهاى قرآن در يك مورد خداوند يازده قسم ياد كرده، كه آيات اوليّه سوره شمس است. و در چهار مورد سوگندهاى پنجگانه وجود دارد. و در چهار مورد قسمهاى چهارگانه يافت مى شود. سوگندهاى سه گانه شش مورد و قسم هاى دوگانه پنج مورد است. و قسمهاى يگانه شانزده مورد است كه بيشترين عدد را به خود اختصاص داده است. بنابراين، كتاب را در شش فصل خدمت شما خوانندگان عزيز تقديم مى كنيم.
[ 59 ]
[ 60 ]