صحنه محشر را مشاهده مى كند، چيزى از دنيا و وابستگيهاى دنيا به چشم نمى خورد. حتّى خيمه هايى كه در عرفات وجود داشت، و حجّاج در سايه آن استراحت مى كردند، در مشعر وجود ندارد. رييس و مرئوس، فقير و ثروتمند، بالادست و زيردست، بزرگ و كوچك، همه با دو قطعه لباس ندوخته زمين را فرش، و آسمان را بالاانداز خود قرار داده، و مشغول ذكر خدا هستند. بايد رفت و از نزديك ديد; چرا كه حقيقتاً قابل توصيف نيست.
اسرار مراسم حج:
قسمهاى پنجگانه طبق تفسيرى كه گذشت مربوط به مراسم معنوى حج مى شود. بدين جهت توضيحى، هر چند كوتاه، پيرامون اين مراسم پرشكوه ضرورى به نظر مى رسد. در برنامه هاى اسلام، سه نوع اجتماع به چشم مى خورد:
1. اجتماع روزانه
نمازهاى پنجگانه هنگامى كه به جماعت برگزار مى گردد، باعث مى شود كه اهل هر محلّه اى روزى حداقل سه بار گردهم آيند. اين گردهمايى از نظر اسلام بسيار با اهميّت است، تا آنجا كه اگر اين گونه اجتماعات از ده نفر تجاوز كند، ارزش و ثواب آن قابل اندازه گيرى نيست.
به روايتى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در اين زمينه توجّه كنيد:
«جبرئيل به همراه هفتاد هزار فرشته، پس از نماز ظهر نزد من آمدند. جبرئيل گفت: پروردگارت سلام مى رساند، و دو هديه برايت فرستاده است. پرسيدم: آن دو هديه چيست؟ گفت:... و ديگرى خواندن نمازهاى روزانه به جماعت. پرسيدم: اى جبرئيل! ثواب نماز جماعت براى امّت من چقدر است؟ گفت: اگر دو نفر باشند، خداوند براى هر نفر در مقابل هر ركعت صد و پنجاه نماز منظور مى كند، و اگر سه نفر باشند ششصد نماز، واگر چهار نفر شوند، هزار و دويست نماز، و چنانچه پنج نفر
[ 161 ]
باشند دو هزار و چهارصد نماز، و... و اگر از ده نفر بيشتر شوند، چنانچه تمام آسمانها كاغذ، و تمام درياها مركّب، و تمام درختان قلم، و تمام جنّ و انس و فرشتگان نويسنده شوند، قادر بر شمارش ثواب يك ركعت آن نخواهند شد...».(1)
با توجّه به روايت پرمعناى فوق، سعى كنيم اين اجتماع روزانه را براحتى از دست ندهيم.
2. اجتماع هفتگى
در اين اجتماع تمام مردم شهر شركت مى كنند; و تشكيل آن تا يك فرسخ از هر سمتى ممنوع است. جالب اينكه اين اجتماع با ويژگيهاى مذكور، مخصوص پيروان مكتب اهل بيت است. زيرا اهل سنّت هر چند نماز جمعه مى خوانند، ولى نماز جمعه آنان همانند نماز جماعت در مساجد مختلف شهر برگزار مى گردد، و مثل نماز جمعه شيعيان در مكان واحدى اقامه نمى گردد. در اين اجتماع، خطيب جمعه مسائل مورد نياز مردم از قبيل مسائل اجتماعى، اخلاقى، سياسى و مانند آن را در خطبه ها مطرح مى كند. توفيق شركت در اين اجتماع بزرگ را نيز نبايد براحتى از دست داد.
3. اجتماع سالانه
شركت كنندگان در اين اجتماع بسيار متنوّع هستند. از كشورهاى مختلف اسلامى و غير اسلامى، از نژادهاى مختلف، سياه و زرد و سفيد، عرب و فارس و ترك و ديگر مسلمانان، همه و همه به سمت سرزمين وحى حركت مى كنند، تا در اجتماع سالانه حج شركت كنند. هنگامى كه انسان در مسجدالنّبى و مسجدالحرام در كنار مسلمانهاى ديگر كشورها قرار مى گيرد، كه عليرغم تفاوتهاى فراوان در شكل ظاهرى و ديگر جهات، همه به سمت يك قبله نماز مى گزارند، و خداى واحدى را پرستش مى كنند، و بر رسالت پيامبر واحد شهادت مى دهند، و معتقد به جهان آخرت هستند، از
1 . عروة الوثقى، ج 1،ص 762; مستدرك الوسائل، ابواب صلاة الجماعة، باب 1، ح 1 .
[ 162 ]
خوشحالى در پوست خود نمى گنجد. امّا افسوس و صد افسوس كه از اين اجتماع بزرگ و بى نظير حساب شده سالانه، بهره گيرى لازم نمى شود، كه اگر چنين بود، قطعاً وضع مسلمانان به شكل ديگرى بود.
فلسفه اعمال حج:
اجتماع سالانه حج فلسفه هاى متعدّدى دارد; به سه فلسفه مهم آن اشاره مى كنيم:
1. فلسفه اخلاقى
اگر حاجى اعمال حج را به معناى واقعى كلمه بجا آورد، بدون شك پس از بازگشت انسان تازه اى مى شود. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در حديث پرمعنايى فرمودند:
«مَنْ حَجَّ الْبَيْتَ... خَرَجَ مِنْ ذُنُوبِه كَيَوْم وَلَدَتْهُ اُمُّهُ; كسى كه حجّ خانه خدا بجا آورد... همچون روزى كه از مادر زائيده از گناهان خارج مى شود».(1)
چرا كه انسان در اين مراسم باشكوه چند روزى قيد و بند دنيا را كنار مى گذارد، و از زرق و برق دنيا چشم مى پوشد، مثلا خود را نمى آرايد، بوى خوش استعمال نمى كند، موهايش را شانه نمى زند، و حتّى در آيينه نمى نگرد.
از ظهر روز نهم تا شب دهم كه در صحراى عرفات مى ماند (و هيچ عملى جز ماندن در آنجا بر او واجب نيست) به گذشته خويش مى انديشد، و بر آنچه تاكنون انجام داده مرورى مى كند. از خطاها و گناهان و معاصى سابق خود توبه مى كند، و تصميم مى گيرد كه با اعمال نيك آينده گذشته را جبران نمايد. و براى آينده خود به گونه اى برنامه ريزى مى كند كه راه نفوذ كمترى براى شيطان باقى بماند، و سپس در شب دهم در مشعرالحرام، كه بى شباهت با صحراى محشر نيست، به كوچكى و حقارت دنيا بيشتر مى انديشد، و از اينكه اين دنياى حقير و پست اينگونه او را در قيد و بند خود اسير كرده، شرمسار مى شود و تصميم به جبران مى گيرد. راستى آثار
1 . عوالى اللئالى، ج 1، ص 426، ح 113 .
[ 163 ]
اخلاقى حج عجيب است و فوق العاده. ولى افسوس كه كابوسى به نام سوغاتى، حتّى در آن مواقف شريف، برخى از حجّاج را رها نمى كند، و بيشتر وقتشان را اشغال نموده، وآنها را در بازارها و مغازه ها سرگردان مى نمايد. آنها بجاى اينكه در آنجا به دنبال چيزهايى باشند كه در وطن نمى يابند، متأسّفانه بيشتر وقتشان را صرف امورى مى كنند كه در شهر و ديارشان به وفور يافت مى شود. بايد براى اين فرهنگ غلط فكرى كرد، تا اين بيمارى مهلك فلسفه اخلاقى حج را كمرنگ نسازد.
حضرت على(عليه السلام) در خطبه قاصعه، فلسفه اخلاقى حج را بسيار جالب توصيف نموده، و از آن بعنوان مرحم بسيار مناسبى براى درمان بيمارى خطرناك كبر و غرور ياد كرده است. توجّه بفرماييد:
«ثُمَّ أَمَرَ آدَمَ عَلَيهِ السَّلاَمُ وَ وَلَدَهُ أَنْ يَثْنُوا أَعْطَافَهُمْ نَحْوَهُ، فَصَارَ مَثَابَةً لِمُنْتَجَعِ أَسْفَارِهِمْ، وَ غَايَةً لِمُلْقَى رِحَالِهِمْ. تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ قِفَار سَحِيقَة وَ مَهَاوِي فِجَاج عَمِيقَة، وَ جَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة، حتّى يَهُزُّوا مَنَاكِبَهُمْ ذُلُلاً يُهَلِّلُونَ لِلّهِ حَوْلَهُ. وَ يَرْمُلُونَ عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً غُبْراً لَهُ. قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ، وَ شَوَّهُوا بِإِعْفَاءِ الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمْ، ابْتِلاَءً عَظِيماً وَ امْتِحَاناً شَدِيداً وَ اخْتِبَاراً مُبِيناً. وَ تَمْحِيصاً بَلِيغاً جَعَلَهُ اللّهُ سَبَباً لِرَحْمَتِهِ، وَ وُصْلَةً إِلَى جَنَّتِهِ; سپس آدم و فرزندانش را فرمان داد كه به آن سو توجّه كنند، و آن را مركز تجمّع و سرمنزل مقصود و باراندازشان گردانيد; تا افراد از اعماق قلب به سرعت از ميان فلات و دشت هاى دور، و از درون واديها و درّه هاى عميق، و جزائر از هم پراكنده درياها، به آنجا روى آورند، تا به هنگام سعى شانه را حركت دهند، و لا اله الاّ الله گويان اطراف خانه طواف كنند، و باموهاى آشفته و بدن هاى پر گرد و غبار به سرعت حركت كنند، لباسهايى كه نشانه شخصيّت هاست كنار انداخته، و با اصلاح نكردن موها قيافه خود را تغيير دهند; اين آزمونى بزرگ، امتحانى شديد، و آزمايشى آشكار، و پاكسازى و خالص گردانيدنى مؤثّر است كه خداوند آن را سبب رحمت و رسيدن به بهشتش قرار داده است».(1)
1 . نهج البلاغه، خطبه 192 .
[ 164 ]
2. فلسفه سياسى
مسلمانانى كه در حج گرد هم مى آيند، نمايندگان طبيعى و واقعى يك ميليارد و چهارصد ميليون مسلمان هستند. اگر اين مسلمانان متّحد شوند، و دست به دست همديگر دهند، و وحدت مسلمين را تقويت كنند، و تصميم مشتركى بگيرند، پشت دشمنان اسلام را مى لرزانند. آن سياستمدار اروپايى گفت: «واى به حال مسلمانان اگر معناى حج را نفهمند، و واى به حال دشمنانشان اگر مسلمانان معناى حج را بفهمند!»(1)آرى! حج مى تواند پشت دشمن را بلرزاند.
اما متأسّفانه اين بُعد حج هم نيز توجّه جدّى مسلمانان قرار نگرفته، بلكه گويا طرح مسائل سياسى در آن كنگره بزرگ ممنوع است.
پرجمعيّت ترين نماز جمعه دنيا، جمعه قبل از عزيمت حجّاج به عرفات تشكيل مى شود. انسان انتظار دارد كه خطيب جمعه لااقل مسائل مورد قبول همه مسلمين، از قبيل اشغال فلسطين، جنايات اسرائيل و مانند آن را در خطبه هاى خود مطرح كند، و آن را براى مسلمين تجزيه و تحليل نموده، و وظيفه آنان را در قبال اين حوادث توضيح دهد.
اما با كمال تأسّف كمترين اثرى از مباحث سياسى در خطبه هاى آنان نيست و در كمال بهت و ناباورى به مسائل فردى كم اهميّت پيش افتاده اى همچون كراهت خوردن پياز براى كسى كه قصد آمدن به مسجد دارد، و مباحثى پيرامون جنّ و امثال آن مى پردازد. اگر اين تريبون مهم در دست خطيبان جمعه شيعه بود، با ايراد چند خطبه آتشين خواب راحت را از دشمنان اسلام مخصوصاً آمريكا و اسرائيل مى ربودند.
3. فلسفه فرهنگى
حج مى تواند حلقه اتّصال علما و انديشمندان جهان اسلام باشد. اگر ترتيبى دهند
1 . مناسك جامع حج، ص 24 .
[ 165 ]
كه كنفرانسهاى علمى مختلفى پس از اعمال حج كه حجّاج فرصت كافى دارند، تشكيل شود، و علما و دانشمندان مسلمان كشورهاى مختلف در آن شركت كرده، و به طرح ديدگاههاى علمى خود بپردازند، بدون شك باعث ترقّى و رشد فكرى و فرهنگى مسلمين خواهد شد.
4. فلسفه اقتصادى
اگر تعجّب نكنيد در روايات آمده كه حج باعث تقويت مسائل اقتصادى نيز مى شود.(1)
25 كشور اروپايى اتّحاديّه اى تشكيل داده، و مشغول غارت مردم دنيا هستند. چرا 50 كشور مسلمان اتّحاديّه اقتصادى پر قدرتى تشكيل نمى دهند، تا از وابستگى رهايى يابند؟
تفسيرهاى مختلف، براى آيه واحد!
همان گونه كه گذشت، براى سوگندهاى پنجگانه تفسيرهاى مختلفى ذكر شده كه يك نمونه آن به تفصيل بيان شد، و اينك به تفسير دوم مى پردازيم. امّا قبل از بيان تفسير ديگر، لازم است به سؤالى پاسخ گفته شود، و آن اينكه:
آيا ممكن است يك آيه قرآن تفسيرهاى مختلفى داشته باشد؟ آيا تفسيرهاى مختلف براى آيه واحد جايز نيست؟
پاسخ: اين كار اشكالى ندارد، همان گونه كه در برخى از روايات از حضرات معصومين(عليهم السلام) چنين چيزى نقل شده است. به عنوان مثال در تفسير آيه 32 سوره مائده دو تفسير مختلف از امام صادق(عليه السلام) به ما رسيده است. ابتدا توجّه شما را به آيه شريفه و ترجمه آن، و سپس به حديث مورد نظر جلب مى كنيم:
1 . وسائل الشيعه، ج 8، ص 7، ح 15.
[ 166 ]
«(...مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَيْرِ نَفْس أَوْ فَسَاد فِى الاَْرْضِ فَكَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِيعاً وَمَنْ أَحْيَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْيَا النَّاسَ جَمِيعاً...); هر كس انسانى را بدون ارتكاب قتل يا فسادِ در روى زمين بكشد، چنان است كه گويى همه انسانها را كشته; و هر كس انسانى را از مرگ رهايى بخشد، چنان است كه گويى همه مردم را زنده كرده است».
امام صادق(عليه السلام) در پاسخ سؤال كسى كه از تفسير آيه مذكور پرسيده بود، فرمودند: «مَنْ حَرَقَ اَوْ غَرَقَ» يعنى منظور از «كشتن» و «نجات از مرگ» كه در آيه آمده، نجات از آتش سوزى يا غرقاب و مانند آن است. يعنى اگر شما در همسايگى خود يا جاى ديگر، شاهد حريقى باشيد كه جان شخصى را تهديد مى كند، و با اطّلاع دادن به آتش نشانى سبب نجات جان آن شخص شويد، طبق فرمايش امام صادق(عليه السلام) مشمول آيه شريفه شده و كار شما همچون نجات جامعه بشريّت است، يا اگر معلّم شنا و نجات غريق كسى كه در آستانه غرق شدن است را از مرگ حتمى نجات دهد، كار او آن قدر با ارزش است كه همسنگ نجات جامعه بشريّت خواهد بود. اين يك تفسير آيه كه ما آن را تفسير مادّى آيه مى ناميم.
امام(عليه السلام) پس از بيان تفسير اوّل، لختى سكوت نموده و سپس فرمودند: «تَأْويلُهَا الاَْعْظَمُ اَنْ دَعاها فَاسْتَجابَ لَهُ; تفسير ديگر، و تأويل اعظم و مفهوم بزرگتر آيه اين است كه ديگرى را به راه حق يا باطل دعوت كند، و او دعوتش را بپذيرد».(1)
بنابراين اگر ما انسانى كه در مسير گمراهى و انحراف قرار گرفته به جاده هدايت و صراط مستقيم رهنمون شويم، يا شخصى را كه در مسير كفر و بى ايمانى گام گذاشته به جاده ايمان و دين هدايت كنيم، به او زندگى معنوى بخشيده، و مشمول آيه مذكور خواهيم بود.
آرى! مسأله هدايت آن قدر مهم است كه از آن به زندگى معنوى تعبير شده است. همان گونه كه در آيه شريفه 24 سوره انفال مى خوانيم:
1 . نورالثقلين، ج 1، ص 620، ح 155 .
[ 167 ]
«(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا للهِِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ); اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دعوت خدا و پيامبر را اجابت كنيد هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد».
سؤال: مگر مردم مرده بودند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنها را دعوت به حيات مى كرد؟
پاسخ: نه، ولى چون ايمان نداشتند از نظر معنوى مرده بودند، و پيامبر سعى مى كرد با اكسير ايمان حيات معنوى را به آنها بازگرداند.
نتيجه اينكه ارائه تفسيرهاى مختلف، البتّه با قرائن و شواهد قانع كننده، براى آيه واحد اشكالى ندارد.
تفسير دوم: تفسيرى وسيع تر
(وَالْفَجْرِ); قسم به طلوع سپيده صبح. نه فقط سپيده روز عيد قربان، بلكه سپيده تمام صبحها.
سؤال: مگر هنگام طلوع سپيده چه حادثه اى رخ مى دهد كه خداوند به آن قسم ياد كرده است؟
پاسخ: در آن هنگام تحوّلى عظيم در جهان رخ مى دهد، كه ما انسانها بر اثر حجاب عادت بدان توجّه نمى كنيم. شب در تاريكى خود آرامش خاصّى براى بشر و حتّى ساير موجودات زنده ايجاد مى كند; همان گونه كه در آيه 96 سوره انعام بدان اشاره شده است.
(وَجَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً); امّا طلوع سپيده صبح اعلان بيدار باش، و زنگ شروع كار و آغاز فعّاليت و جنب و جوش است. طلوع سپيده صبح به انسان اعلان مى كند كه وقت خواب و استراحت به سر آمد، و لحظه تلاش و فعّاليت آغاز شد. و اين مطلب آن قدر مهم است كه خداوند به آن قسم ياد كرده است. جالب اينكه اين بيدار باش اختصاص به انسانها ندارد، بلكه براى تمام جانداران است. همه جانداران با طلوع فجر كار و تلاش و فعاليّت خويش را آغاز مى كنند. بنابراين انسانهايى كه از يكسو تا پاسى از
[ 168 ]
شب بيدار مى مانند، و از سوى ديگر تا نيمى از روز مى خوابند وصله هاى ناهمگون طبيعتند. تجربه نشان داده كسانى در زندگى خود موفّق هستند كه سحرخيزند و صبح زود كار و فعاليّت خود را شروع مى كنند. و آنها كه تا نزديك ظهر مى خوابند توفيقى در زندگى نخواهند داشت، بلكه از نظر روحى نيز نشاط كافى ندارند.
آرى! قسم به سپيده صبح كه اعلام بيدار باش، و دعوت به توسعه و كار است.
لازم به ذكر است كه تفسير جامع ترى نيز براى آيه مذكور گفته شده، و آن اينكه: منظور از فجر تمام جرقّه هايى است كه در زندگى مادّى و معنوى انسان زده مى شود، و فضاى تاريكى را روشن مى سازد، نه فقط جرقه سپيده صبح. بنابراين جوان گنهكارى كه در شبهاى قدر ماه مبارك رمضان به احيا و شب زنده دارى و راز و نياز و توبه مى پردازد، و جرقّه توبه قلب ظلمت زده اش را روشن مى كند، و در سايه اين نور و روشنايى از اعمال گذشته دست مى شويد، و به سمت خداوند حركت مى كند، او هم مشمول سوگند مذكور است. و فجر، جرقّه درون قلب او را نيز شامل مى شود.
طبق اين تفسير، جرقّه هاى اجتماعى كه در شب تاريك ظلم حاكمان ظالم زده مى شود، و بيدارى و هوشيارى و قيام و اعتراض و انقلاب مردم را به دنبال دارد، و در نهايت به برچيده شدن نظام ظلم و سياهى منتهى مى شود، نيز مشمول بحث ماست. بنابراين، فجر معناى وسيع و گسترده اى دارد، و هر نوع جرقّه اى كه در دل سياهى هاى مادّى يا معنوى زده شود، و آن سياهى را نورانى كند، شامل مى گردد.
(وَلَيَال عَشْر); در طول سال قمرى سه دهه مهم وجود دارد، كه آيه شريفه مى تواند اشاره به آنها باشد:
1. دهه اوّل ماه ذى الحجّه كه شرح آن گذشت.
2. دهه آخر ماه مبارك رمضان، كه برخلاف تصوّر برخى از مردم كه به روزهاى آخر ماه رمضان مخصوصاً پس از بيست و سوم اهميّتى نمى دهند، اهميّت فراوانى دارد. تا آنجا كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دستور مى دادند در اين ده شب بستر و رختخواب
[ 169 ]
ايشان را جمع نموده و معتكف مى شدند.(1) مخصوصاً كه به احتمال قوى شب قدر در دهه آخر ماه مبارك رمضان است.
3. دهه اوّل محرم، و به تعبير ديگر دهه عاشورا، كه آغاز سال قمرى است.
سؤال: مگر داستان عاشورا، در عصر نزول قرآن مطرح بوده كه خداوند به آن شبها قسم خورده است؟
پاسخ: داستان كربلا از ابتداى خلقت آدم مطرح بوده، و در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) و امام على(عليه السلام) به مناسبتهاى مختلف و بطور مكرّر به آن اشاره شده است.(2) بنابراين تعجّبى نيست كه خداوند به دهه عاشورا قسم ياد كند.
(وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ); كدام زوج و فرد منظور خداوند متعال است؟
برخى گفته اند: «منظور تمام اعداد است كه از زوج و فرد تشكيل مى شود»(3) و به تعبير ديگر خداوند در اين آيه شريفه به نظام اعداد كه از زوج و فرد تشكيل شده قسم ياد كرده است. و پيام اين قسم آن است كه اى بشر! زندگى در صورتى مفيد و ارزشمند است كه طبق حساب و كتاب باشد. امور فرهنگى، اقتصادى، نظامى، اجتماعى و خلاصه همه چيز در سايه اعداد و حساب و كتاب نتيجه بخش خواهد بود.
بدون شك انسانهاى ورشكسته، آدم هاى بى حساب و كتابى بوده اند، و زندگى اقتصادى خويش را برپايه نظم و اعداد بنا ننمودند، وگرنه ورشكست نمى شدند.
بنابراين حساب و كتاب، و پى ريزى زندگى بر اساس محاسبه، آن قدر مهم است كه خداوند به آن سوگند ياد كرده است.
برخى ديگر گفته اند: «منظور مجموعه عالم هستى است; زيرا فرد، ذات پاك خداست و بقيّه زوجند».(4)
1 . وسائل الشيعه، ج 4، كتاب الاعتكاف، باب 1، ح 1. ضمناً مباحث مربوط به اعتكاف را در كتاب ما «اعتكاف عبادتى كامل» مطالعه فرماييد.
2 . شرح اين مطلب را در فصل چهارم از بخش اوّل كتاب عاشورا، كه زير نظر حضرت آية الله العظمى مكارم شيرازى (مدّ ظلّه) نوشته شده، مطالعه فرماييد.
3 . تفسير نمونه، ج 26، ص 444 .
4 . همان مدرك.
[ 170 ]
كوچكترين جزء عالم مادّه «اتم» است، و بدن ما از ميليونها اتم تشكيل شده است. اتم خود اجزايى دارد كه مهمترين آنها دو جزء است: «پروتن ها» كه هسته اتم را تشكيل مى دهند و «الكترونها» كه بر گرد پروتن ها مى چرخند. بشر اگر بتواند نيروى موجود در درون اتم را آزاد كند، نيروى فوق العاده قدرتمندى خواهد بود.
در عالم ارواح نيز روح ما مركّب از دو نيروى جاذبه و دافعه است; با قوه جاذبه جلب منفعت مى كند، و با نيروى دافعه ضرر و زيانها را از خود دور مى نمايد.
قسم به جهان خلقت كه همگى زوجند، و قسم به خالق آن كه فرد است.
(وَاللَّيْلِ إِذَا يَسْرِ); هنگام نزول اين آيه بشر مى پنداشت كه كره زمين محور تمام عالم است، و تمام كرات ديگر بر گرد آن در گردشند. سپس در سايه پيشرفت دانش بشرى به اشتباهش پى برد، و متوجّه شد كه زمين كروى شكل هم بر گرد خويش مى چرخد، و هم بر دور خورشيد. از گردش زمين بر گرد خويش، شب و روز بوجود مى آيد، و اگر انسان در خارج از كره زمين قرار گيرد، و مسلّط بر آن باشد، تاريكى كره زمين را در حركت مى بيند (قسم به شب كه ايستا نيست و حركت مى كند) و اين حركت شب و ايستا نبودن آن، كه قرآن مجيد 1400 سال پيش به آن اشاره كرده، از نعمتهاى بزرگ پروردگار براى بشر،بلكه تمام جانداران است.اگر شب حركت نداشت و ايستا بود، يعنى يك طرف زمين همواره شب، و سمت ديگر آن هميشه روز بود، تمام انسانها بلكه همه جانداران نابود مى شدند. آنها كه در نيمه تاريك زمين بودند يخ مى زدند، و بر اثر سرما جان مى باختند. و آنها كه ساكن نيمه روشن زمين بودند، از شدّت تابش آفتاب آتش مى گرفتند و خاكستر مى شدند. اين در صورتى است كه آيه را تفسير مادّى كنيم. و امّا اگر تفسير معنوى منظور باشد، معناى آيه چنين مى شود: اى بشر ممكن است فضاى روح تو تاريك باشد، همچون تاريكى شب. امّا اگر اين جهل و نادانى ايستا نباشد و به سمت روشنى و دانايى و علم حركت كند، اين ظلمت نيز مقدّس است; چرا كه مقدّمه نور و روشنايى است. شكّ و ترديد است كه انسان را به سمت يقين و اطمينان رهنمون مى گردد، و چنين شك و ترديدى پسنديده است.
[ 171 ]
تفسيرهاى ديگرى براى فجر:
در مباحث گذشته دو تفسير براى قسم هاى پنجگانه سوره فجر ارائه شد. علاوه بر اين، براى خصوص «فجر» نيز تفاسير ديگرى ذكر شده، كه به دو نمونه آن اشاره مى شود. ولى قبل از آن، به معناى كلمه فجر در لغت توجّه كنيد:
فجر به معناى شكافتن وسيع است، انفجار را هم بدان جهت انفجار مى گويند كه شكاف وسيعى را در مكان وقوع انفجار ايجاد مى كند. به گناهان نيز از آن جهت «فجور» گفته مى شود كه پرده تقوا را مى شكافد. و از آنجا كه شب بسان پرده سياه ظلمانى است، به طلوع سپيده كه اين پرده سياه ظلمانى را شكافته، روزى روشن را نويد مى دهد، فجر گفته شده است.
ضمناً صبحگاهان دو فجر در اُفق ظاهر مى شود، كه يكى را فجر كاذب، و ديگرى را فجر صادق مى نامند. فجر كاذب يا دروغين حدوداً ربع ساعت قبل از فجر صادق در افق نمايان مى شود. اين فجر بصورت روشنايى كمرنگى، شبيه دم روباه مشاهده مى گردد، كه در قسمت افق باريك و در سمت آسمان كلفت تر است، و زود برطرف شده، و جاى خود را به تاريكى شب مى دهد; بدين جهت آن را فجر كاذب ناميده اند. پس از زايل شدن فجر كاذب، افق دوباره شاهد فجر ديگرى است، كه همچون نوارى گسترده و شفاف و زيبا، افق را روشن مى كند و اين روشنايى تدريجاً پيشروى مى كند تا آنجا كه تاريكى شب را كاملا از بين مى برد.
اين فجر، در روايات(1) به «نهر سورا»(2) تشبيه شده، كه بسيار شفّاف و صاف است. ابتداى وقت امساك در هنگام روزه، و آغاز وقت نماز صبح فجر صادق است.
با توجّه به توضيحاتى كه در مورد واژه فجر بيان شد، به دو تفسير ديگرى كه در مورد اين كلمه گفته شده مى پردازيم:
1. بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله): فجر در آيه مورد بحث به معناى ظهور پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)
1 . وسائل الشيعه، ج 3، ابواب المواقيت، باب 27، ح 2 و 6 .
2 . اين نهر در كشور عراق واقع شده است.
[ 172 ]
است. زيرا دوران جاهليّت و قبل از بعثت، همچون پرده اى ظلمانى و تاريك عالم را فرا گرفته بود، و بعثت پيامبر(صلى الله عليه وآله) همچون نورى بود كه آن پرده تاريك را دريد، و آفتاب عالمتاب اسلام در سراسر جهان تابيدن گرفت، و لذا خداوند به اين حادثه مهم قسم ياد كرده است.
حضرت على(عليه السلام) نيز در خطبه 89 نهج البلاغه كه به توصيف اوضاع اجتماعى و فرهنگى مردم در زمان جاهليّت پرداخته، به اين مطلب اشاره مى كند; توجّه كنيد:
«أرْسَلَهُ عَلَى حِينِ فَتْرَة مِنَ الرُّسُلِ، وَ طُولِ هَجْعَة مِنَ الاُْمَمِ، وَ اعْتِزَام مِنَ الْفِتَنِ، وَ انْتِشَار مِنَ الاُْمُورِ، وَ تَلَظّ مِنَ الْحُرُوبِ، وَ الدُّنْيَا كَاسِفَةُ النُّور، ظَاهِرَةُ الْغُرُورِ; خداوند پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را هنگامى فرستاد كه مدّت ها از بعثت پيامبر پيشين گذشته بود، و (لذا) امّتها در خواب عميقى فرو رفته، وفتنه ها مردم را هدف گرفته بود; در زمانى كه اعمال خلاف در ميان مردم منتشر بود، و آتش جنگها زبانه مى كشيد; دنيايى بى نور و پر از مكر و غرور بود».
بنابراين پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با بعثت خود پرده جهالت را، كه سراسر عالم را فرا گرفته بود، پاره كرد. در زيارت وارث نيز در مورد امام حسين(عليه السلام) مى خوانيم:
«اَشْهَدُ اَنَّكَ كُنْتَ نُوراً فِى الاَْصْلابِ الشّامِخَةِ، وَ الاَْرْحامِ الْمُطَهَّرَةِ، لَمْ تُنَجِّسْكَ الْجاهِلَيَّةُ بِاَنْجاسِها، وَ لَمْ تُلْبِسْكَ مِنْ مُدْلَهِمّاتِ ثِيابِها; شهادت مى دهم كه تو اى امام حسين در صلبهاى شامخ و رحمهاى پاك و پاكيزه قرار داشتى، و جاهليّت (با تمام آلودگيهايش) تو را آلوده نساخت، و تاريكى و ظلمات جاهليّت لباسى بر قامت تو نپوشانيد».(1)
نتيجه اينكه جاهليّت قبل از اسلام بسان پرده اى تاريك و ظلمانى سراسر عالم را فرا گرفته بود، كه با فجر بعثت نبوى، دريده شد و از بين رفت.
2. ظهور حضرت مهدى(عليه السلام): برخى از مفسّران فجر را بر ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) تطبيق كرده اند; چون در آستانه ظهور حضرتش جاهليّت نوين آشكار
1 . مفاتيح نوين، ص 372 .
[ 173 ]
شده، دنيا را تيره و تار مى كند، و ظهور حضرت جرقّه اى در آن تاريكى است، كه بسان سپيده صبح دل جاهليّت نوين را مى شكافد، و تاريكى هاى حاصل از آن را از بين مى برد. معتقدان به اين تفسير، جمله «جاهلية اولى» كه در آيه 33 سوره احزاب آمده را قرينه اى بر تحقّق جاهليّت ديگر گرفته، و آن را جاهليّت قبل از ظهور مى دانند.
بنابراين، همان گونه كه بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) دل تاريكى جاهليّت اولى را شكافت، و آفتاب عالمتاب اسلام دنياى آن روز را روشن كرد، ظهور حضرت حجة ابن الحسن العسكرى(عليه السلام) نيز قلب جاهليّت مدرن را نشانه مى گيرد، و آفتاب ظهور تمام تيرگيها و تاريكيهاى ناشى از آن را از بين مى برد.
نتيجه اينكه براى فجر چهار تفسير ارائه شد كه البتّه با هم منافاتى ندارند، و امكان دارد كه همه آن معانى مدّ نظر خداوند متعال در آيه مذكور باشد.
مقسم له:
پس از روشن شدن مقسم به و سوگندهاى پنجگانه و اهميّت فوق العاده آنها، اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه هدف از اين قسم ها چيست؟ چرا خداوند به اين وقايع مهم سوگند ياد كرده است؟ آنچه را كه خداوند بخاطر آن، اين قسمهاى مهم را ياد كرده چيست؟
در نگاه اوّل به نظر مى رسد كه مقسم له ذكر نشده است، ولى چنين نيست. زيرا اوّلا: پس از سوگندهاى پنجگانه بلافاصله مى فرمايد:
«(هَلْ فِي ذَلِكَ قَسَمٌ لِّذِى حِجْر); آيا در آنچه گفته شد، سوگند مهمّى براى صاحب خرد نيست؟!».
يعنى اين قسمها براى انسانهاى عاقل، سوگندهاى مهمى محسوب مى شود و انسان عاقل هم بى جهت سوگند مهم نمى خورد، تا چه رسد به خداوند خالق عقل و خرد. بنابراين شكّى نيست كه خداوند براى چيز مهمّى سوگند ياد كرده است.
و ثانياً: جمعى از مفسّران معتقدند كه جواب قسم در آيه 14 همين سوره آمده
[ 174 ]
است. به آيه مذكور توجّه كنيد:
«(إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ); به يقين پروردگار تو در كمينگاه (ستمگران) است».
قسم به سپيده صبح روز عيد قربان، سوگند به سپيده صبح تمام ايّام سال، سوگند به بعثت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)، قسم به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)، سوگند به ده شب اوّل ذى حجّه، قسم به ده شب اوّل محرم، سوگند به دهه آخر ماه مبارك رمضان، قسم به نظام اعداد كه حاكى از حساب و كتاب است، سوگند به خداوند يگانه و تمام مخلوقات، قسم به تمام اين امور بسيار مهم كه خداوند در كمين انسانهاى ستمگر و ظالم است.
جالب اينكه كلمه «مرصاد» تنها در دو جاى قرآن آمده است. يكى در آيه مورد بحث، كه حكايت از اين مطلب دارد كه خداوند در اين دنيا در كمين ستمكاران است و مورد دوم در سوره نبأ آمده، و در مورد روز قيامت است. نتيجه اينكه خداوند در دنيا و آخرت در كمين ستمكاران است. برخى روايات نيز اين نظريّه را تأييد مى كند، توجّه كنيد:
در روايتى مى خوانيم: «مرصاد جايى است بر روى پل صراط، هنگامى كه ظالمان وستمكاران از پل عبور مى كنند خداوند در آن كمينگاه در كمين آنهاست، وقتى به نزديك مرصاد رسيدند خداوند آنها را به داخل جهنّم پرتاب مى كند».(1)
معناى حديث مذكور اين است كه ظالمان و ستمگران اگر در دنيا مبتلا به عذاب الهى نشوند، خيال نكنند كه مجازاتى در كار نيست و از چنگال قدرت پروردگار رهايى يافته اند، چنين نيست، خداوند در قيامت هم در كمين آنهاست.
خداوند مى تواند به گونه اى عرصه را بر انسان تنگ كند كه فرصت فرو بردن آب دهانش را پيدا نكند، اما گاه به او فرصت مى دهد، و اين فرصتها، گاه براى توبه است، گاه براى فرورفتن در گناهان بيشتر، و مانند آن، نه اينكه خداوند ـ نعوذبالله ـ عاجز از به چنگ آوردن ظالمان است. نقل مى كنند شخص ثروتمندى به همراه راننده اش به
1 . نورالثقلين، ج 5، ص 572، ح 9 .
[ 175 ]
جايى مى رفت. در ميان راه صاحب ماشين به راننده اش گفت: «فروش!» راننده تعجّب كرد كه منظور از اين كلمه چيست؟ برگشت كه از ارباب خود بپرسد منظورش چيست؟ با كمال تعجّب ملاحظه كرد وى سكته كرده، و جان به جان آفرين تسليم نموده است! و خداوند حتّى به او اجازه نداده كه كلمه «فروشگاه» را بطور كامل ادا كند! آرى خداوند در دنيا و آخرت در كمين ستمكاران است.
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:
«اَلْمِرْصادُ قَنْطَرَةٌ عَلَى الصِّراطِ لا يَجُوزُها عَبْدٌ بِمَظْلَمَةِ عَبْد; مرصاد پلى بر روى صراط است و كسى كه حق ديگرى بر گردنش باشد، نمى تواند از آن عبور كند».(1)
حق النّاس بسيار مهم است، و گذر از آن براحتى امكان پذير نيست.
پيام سوگندهاى پنجگانه و مقسم له:
پيام آيات مذكور يك پيام تربيتى است. زيرا تربيت، آن هم تربيت انسان، مخصوصاً اگر هدف تربيت جامعه انسانى باشد، اهميّت فوق العاده اى دارد. انسان با توجّه به آيات اين سوره احساس مى كند كه خداوند متعال همواره ناظر اوست، و بر گفتار و كردار و حتّى عقائدش نظارت دارد و اين، اثر تربيتى فراوانى بر انسان مى گذارد; باعث مى شود مواظب سخنان خود باشد، به هر جايى قدم نگذارد، با هر كسى دوست نشود، و هر مجلّه و روزنامه اى را مطالعه نكند. هر غذايى را نخورد، به هر سخنى گوش ندهد، به هر منظره اى نگاه نكند، چرا كه در تمام حركات و سكنات خويش «او» را ناظر و شاهد اعمال خويش مى داند.
جالب است كه خداوند براى «كمينگاه ستمگران» و به دام انداختن آنها، به سه نمونه عبرت آميز اشاره كرده، كه داستان اين جبّاران خود درسهاى تربيتى فراوانى دارد.
1 . نورالثقلين، ج 5، ص 573، ح 13 .
[ 176 ]
ابتدا به قوم عاد اشاره مى كند:
«(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَاد * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِى لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِى الْبِلاَدِ); آيا نديدى پروردگارت با قوم «عاد» چه كرد؟! و با آن شهر «اِرَم» با عظمت، همان شهرى كه مانندش در شهرها آفريده نشده بود!».(1)
در 34 آيه قرآن در مورد قوم عاد سخن به ميان آمده، كه هر كدام از زاويه اى خاصّ به اين جمعيّت پرداخته است. داستان قوم عاد بسيار مفصّل است، و البتّه همانند قصّه ساير انبيا، از آسيب افسانه ها و خيالات افسانه سرايان و خيال پردازان در امان نمانده است. و اگر تاريخِ گذشتگان را از اين آسيب محفوظ نگه داريم، درخشندگى خاصّى خواهد داشت، و به كلاس درس مهمّى تبديل مى گردد.
به هر حال، قوم عاد از قديمى ترين اقوام بشر در اين دنيا بوده اند. آنها هيكل هاى بسيار قوى و نيرومندى داشتند، و صاحب تمدّنى درخشان گشتند. يكى از سلاطين و فرمانروايان آنها، شدّاد است كه بهشت او معروف مى باشد. او كه مى خواست در مقابل پيامبر زمان خود مقاومت و ايستادگى كند، تصميم گرفت بهشتى بسازد، و مردم را به آن فرا خواند، و از بهشت نسيه پيامبران الهى منصرف گرداند!
يكصد معمار آگاه پرقدرت را فراخواند، و يك هزار كارگر در اختيار هر يك از آنها قرار داد، و به آنها دستور داد باغ بى نظيرى بسازند كه قصرها و كاخهاى فراوانى در آنها باشد، تا به مردم بگويم خداى آنان هستم، و اين هم بهشت من است!
بهشت شدّاد پس از مدّتى با هزينه اى گزاف آماده شد، امّا قبل از اينكه مورد استفاده قرار گيرد، خداوند متعال كه در كمين آنها بود، باد را مأمور نابودى آنها كرد. طوفانهاى سرد وزيدن گرفت، و هفت شب و هشت روز جريان داشت. طوفان آن قدر شديد بود كه آنها را ـ عليرغم بدن نيرومند و درشتى كه داشتند ـ با خود به آسمان مى برد، و به گوشه اى پرتاب مى كرد. آرى خداوند به بادى كه منشأ انواع بركات براى تمام جانداران است مأموريّت نابودى آنها را داد. آيه ششم سوره حاقّه به عامل
1 . فجر، آيات 6-8 .
[ 177 ]
نابودى عاد اشاره كرده است.
دوران «عاد» سپرى شد، و زمان قوم ثمود رسيد. درباره آنان چنين مى خوانيم:
«(وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ); و (آيا نديدى پروردگارت با) قوم ثمود كه صخره هاى عظيم را از (كنار) درّه مى بريدند (و از آن كاخ مى ساختند، چه كرد؟)».(1)
خداوند 26 بار نام اين قوم را در قرآن آورده، و از زواياى مختلف در مورد آنها بحث كرده است. ثموديان به قدرى قوى و قدرتمند بودند كه قطعات سنگ را از كوهها جدا مى كردند، و در دل كوهها خانه هايى نه همچون غار و بيغوله، بلكه مجلّل و شيك و زيبا مى ساختند (وَتَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتاً فَارِهِينَ). آنها نيز تمدّن خوب و شكوفايى داشتند.
امّا شروع به ظلم و ستم كرده، و حقوق ضعيفان را پايمال نمودند. خداوند متعال كه در كمين ظالمان و ستمگران است صاعقه اى را مأمور نابودى آنها كرد. بدين شكل كه به قطعه اى از ابرهاى آسمان، كه داراى بار الكتريسيته مثبت بود، فرمان داد تا به زمين محل سكونت ثموديان نزديك شود، و از آنجا كه زمين داراى بار الكتريسيته منفى است هنگامى كه آن قطعه ابر با زمين اتّصال برقرار كرد، صاعقه عظيم و هولناكى بوجود آمد، و تمام ثموديان را نابود كرد. آيه 5 سوره حاقّه به چگونگى عذاب و نابودى آنها اشاره دارد.
سومين قومى كه خداوند به عنوان مصداقى براى گرفتاران در چنگال عذاب الهى از آنها نام برده، قوم فرعون است.
در مورد آنان چنين مى خوانيم:
«(وَفِرْعَوْنَ ذِى الاَْوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلاَدِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَاب); و (آيا نديدى پروردگارت با) فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود (چه كرد؟)، همان اقوامى كه در شهر طغيان كردند، و فساد فراوان در آن به بار آوردند، به همين سبب خداوند تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت!».
1 . فجر، آيه 9 .
[ 178 ]
نام فرعون هفتاد و شش بار در قرآن مجيد آمده است; هر بار به مناسبتى، و به منظور عبرتى.
«اوتاد» جمع «وتد» به معناى ميخ است، و دو تفسير براى آن ذكر كرده اند:
الف) فرعون ستمگرى بود كه مخالفينش را به چهار ميخ مى كشيد! در زمانهاى دور جنايتكاران مخالفان خود را در بيابانها و زير تابش مستقيم نور آفتاب قرار مى داده، به كف هر يك از دستان آنها يك ميخ و بر هر كدام از پاهايشان نيز يك ميخ مى كوبيدند و آنها را به همان حال رها مى كردند تا بميرند! يعنى با بدترين شكنجه ها مخالفان را نابود مى كردند، در حالى كه شكنجه از نظر اسلام حرام است. حضرت على(عليه السلام) در حالى كه فرقش شكافته شده بود، خطاب به فرزندانش فرمود:
«ابن ملجم را شكنجه نكنيد! اگر خواستيد قصاص كنيد فقط يك ضربه شمشير بر وى وارد كنيد!»(1) اين امام عادل كجا و آن فرمانروايان ستمگر كجا!
ب) فرعون داراى معاونان قوى و نيرومندى بود. معاونان گردن كلفت و جنايتكارى كه همچون ميخهاى نيرومندى فرعون و حكومتش را حفظ مى كردند.
خداوند اين بار آب، كه منشأ حيات تمام جانداران است را مأمور مرگ اين ظالم كرد. رود نيل كه سرمايه مصريان به شمار مى رود، و تمدّن و عمران و آبادى مصر مديون آن است. آب رود نيل كه مايه افتخار و مباهات فرعون به شمار مى رفت، جان فرعون را به فرمان پروردگار گرفت. فرعون در آخرين لحظات، و هنگامى كه فرشته مرگ را مشاهده كرد، تسليم پروردگار شد، و اعلان كرد كه حاضر است ايمان آورد. ولى مى دانيم كه درِ توبه با مشاهده عذاب الهى، يا فرشته مرگ بسته مى شود. بايد قبل از فرا رسيدن آن لحظات به فكر توبه و بازگشت به سوى خدا افتاد.
خداوند متعال با اشاره به داستان اين سه ستمگر، و عاقبت دردناك و عبرت آموز آنها، به همه مسلمانان هشدار مى دهد كه اگر راه ظلم و ستم را پيشه خود سازند، سرنوشت آنها نيز چنين خواهد بود.
1 . نهج البلاغه، كلمات قصار، 47.
[ 179 ]
ابن عبّاس، دانشمند معروف مورد قبول شيعه واهل سنّت، حديث جالب و تكان دهنده اى در مورد مرصاد نقل مى كند. او هر چند اين روايت را صريحاً به پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يا حضرت اميرالمؤمنين(عليه السلام) نسبت نمى دهد، ولى بدون شك از آنها نقل كرده است. زيرا شخصى مانند او، چنين مطالبى را از غير معصوم نقل نمى كند. توجّه كنيد:
«اِنَّ عَلى جِسْرِ جَهَنَّمَ سَبْعَ مَحابِسَ، يُسْئَلُ الْعَبْدُ عِنْدَ اَوَّلِها شَهادَةُ اَنْ لا اِلْهَ اِلاَّ اللهُ، فَاِنْ جاءَ بِها تامّةً جازَ اِلَى الثّانى، فَيُسْئَلُ عَنِ الصَّلاةِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامّةً جازَ اِلَى الثّالِثِ فَيُسْئَلُ عَنِ الزَّكاةِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامَّةً جازَ اِلَى الرّابِعِ فَيُسْئَلُ عَنِ الصَّوْمِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامَّاً جازَ بِها اِلَى الْخامِسِ فَيُسْئَلُ عَنِ الْحَجِّ، فَإِنْ جاءَ بِها تامّاً جازَ اِلَى السّادِسِ فَيُسْئَلُ عَنِ الْعُمْرَةِ، فَاِنْ جاءَ بِها تامَّةً جازَ اِلَى السّابِعِ فَيُسْئَلُ عَنِ الْمَظالِمِ، فَاِنْ خَرَجَ مِنْها... ; هفت گذرگاه بر روى پل صراط وجود دارد كه در هر گذرگاهى سؤالاتى از انسان مى شود. اگر موفّق شود جواب دهد، اجازه عبور به گذرگاه بعد صادر مى گردد، وگرنه در آتش جهنّم سقوط مى كند. اوّلين گذرگاه، گذرگاه توحيد است، اگر انسان موفّق شود به سؤالات اين گذرگاه بطور كامل پاسخ دهد، جواز عبور به سمت گذرگاه دوم صادر مى شود. در گذرگاه دوم از نماز پرسيده مى شود، اگر موفّق به جواب شود مى تواند به گذرگاه سوم برود. در سومين گذرگاه از حقوق مالى از جمله زكات پرسش مى شود (آيا حقّ محرومان را دادى، يا فقط به نماز قناعت كردى؟) چنانچه در اين مرحله هم موفّق شود، به گذرگاه چهارم مى رود. در آنجا از روزه سؤال مى شود، در صورت موفّقيت در گذرگاه چهارم به گذرگاه بعد مى رود. در آنجا پيرامون فريضه حج سؤال مى كنند. اگر توانست بطور كامل پاسخ گويد او را به گذرگاه ششم رهنمون مى شوند. در گذرگاه ششم از عمره پرسيده مى شود. در صورتى كه جواب مثبت باشد وارد هفتمين (و خطرناكترين) گذرگاه كه مربوط به حقّ النّاس و مظالم عباد است مى شود. (آيا مال كسى را برده اى؟ شايعه سازى كرده اى؟ غيبت نموده اى؟ تهمت زده اى؟ دروغ
[ 180 ]