فاطمه زهرا(عليها السلام)(خطبه 202) در نكوهش آنان و نقدهايى كه بر كارهاى آن دو دارد به يقين سازگار نيست.
لذا شارحان شيعه متفقاً بر آنند كه اين خطبه اشاره به يكى از خاصان اصحابش است و عمدتاً نظرها به سوى مالك اشتر متوجّه شده است. به خصوص كه در عبارات منقول از آن حضرت چنان مدح بليغى از مالك ديده مى شود كه شايستگى او را براى اين كلام نشان مى دهد از جمله روايتى است كه ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خود از آن حضرت نقل كرده كه مى فرمايد: «رَحِمَ اللهُ مالِكاً فَلَقَدْ كانَ لي كَما كُنْتُ لِرَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ; خداوند مالك را رحمت كند كه به يقين براى من چنان بود كه من براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)بودم».(1)
به هر حال مى فرمايد: «خداوند پاداش خير در برابر آزمايشهاى فلان شخص دهد، كه كژيها را راست كرد و بيماريها را درمان نمود، سنّت پيامبر را برپا داشت و فتنه ها را پشت سر گذاشت»; (لِلّهِ بِلاَءُ فُلاَن فَلَقَدْ قَوَّمَ(2) الاَْوَدَ(3)، وَ دَاوَى الْعَمَدَ(4)، وَ أَقَامَ السُّنَّةَ، وَ خَلَّفَ(5) الْفِتْنَةَ!).
«بلاء» به معناى آزمايش و امتحان و در اينجا اشاره به پاداش اين آزمايش و امتحان است و در مجموع به اين معناست كه خداوند آزمايشهاى متعددى نسبت به او داشت و امام(عليه السلام) دعا فرمود كه خداوند پاداش آن آزمايشها را به نحو اكمل به او بدهد.
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 98 .
2. «قوّم» از ريشه «قيام» و در اينجا به معناى راست و راست كردن است.
3. «اود» به معناى كژى است از ريشه «اود» بر وزن «قول» به معناى خم كردن و كج كردن گرفته شده است.
4. «عمد» به معناى بيمارى است و در اصل از ريشه زخمى است كه در پشت شتر از سوارى بسيار حاصل مى شود.
5. «خلف» اين جمله در جايى گفته مى شود كه كسى قبل از حدوث حادثه اى چشم از دنيا بربندد. از ريشه «خَلْف» به معناى پشت سر گرفته شده است.
[ 471 ]
در بسيارى از نسخ به جاى «بلاء»، «بلاد» آمده كه جمع «بلد» به معناى شهر است; يعنى آفرين بر آن شهرهايى كه اين شخص در آن پرورش يافت. شبيه اين تعبير در كلام عرب فراوان است; گاه مى گويند: «لله دَرُّ فُلان» و «لله نادى فُلان» يعنى آفرين بر آن شيرى كه به او داده شد و آفرين بر مجلسى كه او در آن بزرگ شد.
در جمله هاى بالا، امام(عليه السلام) چهار وصف براى اين شخصيّت بزرگ بيان كرده است:
نخست اينكه كژيها را راست كرد و اين مفهوم وسيعى دارد كه هم مسائل اعتقادى را شامل مى شود و هم اخلاقى و اجتماعى را و در جمله دوم كه سخن از مداواى بيماران است به يقين اشاره به بيماريهاى اخلاقى و اجتماعى است. اقامه سنّت به معناى بازگشت به عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) است و پشت پا زدن به بدعتهاى بسيارى كه بعد از آن حضرت به وجود آمد و جمله «خَلَّفَ الْفِتْنَةَ» اشاره به اين است كه بعد از او اختلافات و فتنه هاى زيادى در ميان مسلمين و ياران آن حضرت پيدا شد و سعادت او اين بود كه در جريان اين فتنه ها قرار نگرفت.
سپس به چند وصف مهم ديگر پرداخته، مى فرمايد: «با جامه اى پاك و عيبى اندك از اين جهان رخت بر بست. خير و نيكى آن را درك كرد و از شرّ و بدى آن رهايى يافت»; (ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ، قَلِيلَ الْعَيْبِ. أَصَابَ خَيْرَهَا، وَ سَبَقَ شَرَّهَا).
اين چهار وصف نيز تأكيدى است بر آنچه در اوصاف چهارگانه قبل آمد. به يقين كسى كه در مسير راست كردن كژيها و برطرف ساختن كاستيها و اقامه سنّت بوده باشد نَقِيَّ الثَّوْبِ، قَلِيلَ الْعَيْبِ خواهد بود و با دست پر از خيرات از جهان رخت بر مى بندد.
آنگاه در پايان به سه وصف ديگر اشاره كرده و اين سخن را به انتها مى رساند و مى فرمايد: «وظيفه خود را در برابر اطاعت خداوند انجام داد، و حق تقواى
[ 472 ]
الهى را بجا آورد، از جهان رفت و مردم را در برابر راههاى گوناگونى وا گذاشت كه نه گمراهان در آن هدايت مى يابند و نه جويندگان هدايت، راه خويش را با اطمينان پيدا مى كنند»; (أَدَّى إلَى اللّهِ طَاعَتَهُ، وَ اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ. رَحَلَ وَ تَرَكَهُمْ فِي طُرُق مُتَشَعِّبَة(1)، لاَ يَهْتَدِي بِهَا الضَّالُّ، وَ لاَ يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي).
اين سخن اشاره به حوادثى است كه يكى بعد از ديگرى بعد از مالك به وجود آمد كه از آثار جنگ صفين و نهروان بود و منافقان و دشمنان اسلام به آن دامن مى زدند. روزى نبود كه فتنه تازه اى برپا نكنند و هفته و ماهى نمى گذشت كه درگيرى جديدى به راه نيندازند.
1. «متشعبه» به معناى مختلف و داراى شعبه هاى گوناگون است.
[ 473 ]
229
في وَصْفِ بَيْعَتِهِ بِالْخِلافةِ
از سخنان امام(عليه السلام) است
كه پيرامون بيعت مردم با او در امر خلافت بيان فرموده و مرحوم سيّد رضى مى گويد: نظير اين سخن با تعبيرهاى ديگرى قبلا گذشت.(1)
خطبه در يك نگاه
محتواى خطبه (كلام) روشن است، امام(عليه السلام) مى فرمايد: من براى بيعت شما نيامدم، شما به سراغ من آمديد و به قدرى شور و اشتياق داشتيد كه حتّى عباى مرا از دوشم افكنديد و كفش مرا پاره كرديد، سرور و شادمانى و هيجان حاصل از اين بيعت تمام جامعه شما را فرا گرفته بود.
حال چرا امام(عليه السلام) اين خطبه را بيان فرموده؟ پاسخ آن را بايد در بقيّه اين خطبه
1. سند خطبه:
مرحوم علاّمه شوشترى در شرح نهج البلاغهاش مى گويد اصل در اين خطبه چيزى است كه مرحوم كلينى در رسائلش آورده. سپس اين خطبه بالا را با اضافاتى نقل مى كند و بعد مى افزايد «ابن قتيبه» در الامامة والسياسة و ابراهيم ثقفى در الغارات و ابن رستم طبرى در كتاب المسترشد آن را با اختلاف كمى آورده اند. (شرح نهج البلاغه شوشترى، ج 9، ص 517)
[ 474 ]
يافت، زيرا كه اين خطبه بخشى است از نامه اى مفصل كه مرحوم كلينى در كتاب الرسائل(1) آن را نقل كرده است كه امام(عليه السلام) پس از بازگشت از جنگ نهروان نامه را نوشت و دستور داد آن را براى همه مردم بخوانند، زيرا تحريكاتى از سوى منافقان شروع شده بود و جمعى نزد آن حضرت آمدند و گفتند: شما درباره ابوبكر و عمر و عثمان چه مى گوييد؟ امام فرمود: با اينكه مى دانم اين سؤال در شرايط كنونى كه ما گرفتار شاميان ستمگر هستيم سؤال بى جايى است با اين حال پاسخ شافى و كافى براى سؤال شما مى نويسم كه بر همه مردم بخوانند. سپس آن نامه تاريخى كه قريب بيست صفحه است مرقوم داشت و دستور داد در نماز جمعه براى مردم بخوانند. هنگامى كه سخن امام(عليه السلام) به مسئله قتل عثمان و سپس بيعت با او فرا مى رسد و مردم با هجوم بى سابقه اى براى بيعت به سوى آن حضرت مى روند، امام شرح آن را در جمله هاى كوتاه و پرمعنايى كه خطبه بالا را تشكيل مى دهد بيان مى كند و به دنبال آن نيز حوادث ديگرى را كه روى داد تشريح مى نمايد تا بهانه بهانه جويان قطع شود.
درباره هجوم پرشور و بى سابقه مردم براى بيعت امام(عليه السلام) در خطبه هاى ديگر نهج البلاغه نيز سخنان جالبى دارد از جمله در خطبه شقشقيه (خطبه 3) و خطبه 137.
1. مرحوم علاّمه مجلسى در آغاز جلد 30 بحارالانوار اين رساله (نامه) را به طور كامل آورده است.
[ 475 ]
وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُهَا، وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ عَلَيَّ تَدَاكَّ الاِْبِلِ الْهِيمِ عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّى انْقَطَعَتِ الْنَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ، وَ وُطِىءَ الضَّعِيفُ، وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّايَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَ هَدَجَ إِلَيْهَا الْكَبِيرُ، وَ تَحَامَلَ نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، و حَسَرَتْ إِلَيْهَا الْكِعَابُ.
ترجمه
شما دست مرا (براى بيعت) گشوديد و من آن را بستم، شما بوديد كه دست مرا به سوى خود مى كشيديد و من آن را جمع مى كردم، آنگاه همچون شتران تشنه كه در روز وعده آب با شتاب به آبشخورگاه هجوم مى آورند و به يكديگر پهلو مى زنند به سوى من آمديد، آن گونه كه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد، و ضعيفان (در اين ميان) پايمال شدند. آن قدر مردم از بيعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند كه كودكان به وجد آمده و پيران خانه نشين با پاى لرزان براى ديدن منظره اين بيعت و شركت در آن به راه افتاده بودند. بيماران براى مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا مى رساندند و دوشيزگان نو رسيده (بر اثر عجله و شتاب سر از پا نشناخته) بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند!
شرح و تفسير
شور و هيجان بى سابقه براى بيعت با امام (عليه السلام)
امام(عليه السلام) در تمام اين سخن به اين نكته نظر دارد كه من هرگز طالب حكومت نبودم. همه شما به اصرار به سراغ من آمديد و در اينجا به دو موضوع اشاره
[ 476 ]
مى فرمايد: نخست هجوم مشتاقانه مردم براى بيعت و دوم سرور و خوشحالى زائدالوصف آنها از انجام اين كار.
در قسمت اوّل مى فرمايد: «شما دست مرا (براى بيعت) گشوديد و من آن را بستم. شما بوديد كه دست مرا به سوى خود مى كشيديد و من آن را جمع مى كردم، آنگاه همچون شتران تشنه كه در روز وعده آب با شتاب به آب خورگاه هجوم مى آورند و به يكديگر پهلو مى زنند به سوى من آمديد، آن گونه كه بند كفشم پاره شد و عبا از دوشم افتاد، و ضعيفان (در اين ميان) پايمال گشتند»; (وَ بَسَطْتُمْ يَدِي فَكَفَفْتُهَا، وَ مَدَدْتُمُوهَا فَقَبَضْتُهَا، ثُمَّ تَدَاكَكْتُمْ(1) عَلَيَّ تَدَاكَّ الاِْبِلِ الْهِيمِ(2)عَلَى حِيَاضِهَا يَوْمَ وِرْدِهَا حَتَّى انْقَطَعَتِ الْنَّعْلُ، وَ سَقَطَ الرِّدَاءُ، وَ وُطِىءَ الضَّعِيفُ).
به راستى بيعت مردم با على(عليه السلام) هيچ شباهتى با بيعت با خلفاى پيشين نداشت و نظير بيعتى بود كه مردم به هنگام فتح مكّه با پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) داشتند. مردم از حكومت عثمان سخت ناراضى بودند و از بى عدالتيهايى كه در زمان او انجام مى شد رنج مى بردند. به همين دليل تشنه عدالت بودند و چون آن را در چشمه سار وجود على(عليه السلام)مى ديدند به سوى آن حضرت با شور و هيجان هجوم آوردند.
مرحوم «مغنيه» در شرح نهج البلاغه خود به نام فى ظلال نهج البلاغة در اينجا نكته اى دارد كه مى تواند دليل هجوم مردم را براى بيعت با على(عليه السلام) روشن تر سازد. او مى گويد: همين امروز كه اين خطبه را شرح مى كنم نسخه اى از روزنامه اخبار اليوم مصرى به تاريخ 21/10/1972 به دستم رسيد و در مقاله اى تحت
1. «تداككتم» از ريشه «دكّ» در اصل به معناى زمين صاف و هموار است و از آنجا كه براى صاف و هموار كردن زمين بايد آن را محكم بكوبند اين واژه به معناى كوبيدن شديد به كار رفته و هنگامى كه به باب تفاعل مى رود (مانند جمله بالا) به معناى ازدحام شديدى است كه سبب پهلو زدن به يكديگر مى شود.
2. «هيم» جمع «هائم» به معناى شخص يا حيوانى است كه شديد مبتلا به عطش شده، اين واژه در مورد عاشقان بى قرار نيز به كار مى رود.
[ 477 ]
عنوان شرح فى خلافة المسلمين به قلم استاد «سامى محمود» چنين خواندم:
«هنگامى كه عثمان به حكومت رسيد راه اسراف را پيش گرفت و خاندان خود از بنى اميّه را كه سر به طغيان برداشته بودند و همه جا را به فساد مى كشيدند: (الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلاَدِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ)(1) بر سر مردم مسلّط ساخت به گونه اى كه جامعه اسلامى غرق فتنه شد و بر عثمان شوريدند و او را به قتل رساندند، امّا على(عليه السلام) و فرزندانش نوه هاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) روشى واضح و روشن و صحيح داشتند، حتّى لحظه اى به فكر دنيا و زخارفِ دنيا نبودند، چرا كه هجرت آنان از آغاز براى خدا و پيامبر بود...».(2)
بنابراين جاى تعجب نبود كه مردم چنان هجومى براى بيعت با امام(عليه السلام) داشته باشند.
در مرحله دوم مى فرمايد: «آن قدر مردم از بيعتشان با من مسرور و شادمان شده بودند كه كودكان به وجد آمده و پيران خانه نشين با پاى لرزان براى ديدن منظره اين بيعت و شركت در آن به راه افتاده بودند. بيماران براى مشاهده آن به زحمت خود را بدانجا مى رساندند و دوشيزگان نو رسيده (بر اثر عجله و شتاب) بدون نقاب در آن جمع حاضر شده بودند»; (وَ بَلَغَ مِنْ سُرُورِ النَّاسِ بِبَيْعَتِهِمْ إِيَّايَ أَنِ ابْتَهَجَ بِهَا الصَّغِيرُ، وَ هَدَجَ(3) إِلَيْهَا الْكَبِيرُ، وَ تَحَامَلَ(4) نَحْوَهَا الْعَلِيلُ، و حَسَرَتْ(5)إِلَيْهَا الْكِعَابُ(6)).
1. فجر، آيه 11-12 .
2. شرح نهج البلاغه مرحوم مغنيه، ج 3، ص 332 .
3. «هدج» از ريشه «هدج» بر وزن «خرج» به معناى راه رفتن افراد ضعيف و لرزان است و غالباً در مورد پيران ناتوان به كار مى رود.
4. «تحامل» از ريشه «تحامل» (مصدر باب تفاعل) به معناى انجام دادن چيزى با مشقت و تكلّف است.
5. «حسرت» از ريشه «حسر» بر وزن «حصر» در اينجا به معناى نقاب از صورت برداشتن است; ولى ريشه اصلى آن به معناى برهنه كردن و گاه به معناى خسته شدن به كار مى رود. گويى خستگى انسان را از نيروهايش برهنه مى كند.
6. «كعاب» و «كاعب» به معناى دوشيزه اى كه تازه برآمدگى سينه اش آشكار شده و اشاره به دختران نوجوان است.
[ 478 ]
در حوادث عادى و يا كمى غير عادى افراد بزرگسالى كه توان شريك دارند حضور پيدا مى كنند. ولى در حوادث بسيار كم نظير كه موج عظيمى در اجتماع مى افكند همه حتّى افراد معذور و ناتوان و كسانى كه در هيچ اجتماعى شركت نمى كنند حاضر مى شوند. امام(عليه السلام) با آن فصاحت فوق العاده اى كه وارد صحنه حضور مردم را در آن بيعت تاريخى به عالى ترين وجهى ترسيم كرده است و نشان مى دهد كه امواج سرور و شادى چنان اقيانوس جامعه را فرا گرفت كه حتّى همه افراد ضعيف و ناتوان و يا پرده نشين را از خانه بيرون كشيد و در آن جمع عظيم حاضر ساخت.
نكته
بيعت بى سابقه و تمام عيار
گرچه تعيين امامان معصوم كه پيشوايان جامعه اند به انتخاب پيغمبر و از سوى خداست همان گونه كه انتخاب خود پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى اين منصب از سوى اوست; ولى بيعت; يعنى اعلام وفادارى و فرمانبردارى، نقش مهمى در پيشرفت كار آنان دارد، لذا شخص پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) بارها از مردم براى خود بيعت گرفت (بيعت عقبه اولى و بيعت عقبه ثانيه و بيعت روز حديبيه و بيعت با زنان مهاجر در مدينه).
بر همين اساس خلفا نيز سعى داشتند از مردم بيعت بگيرند; و ليكن هيچ كدام مانند بيعت با امام على(عليه السلام) نبود.
بيعت با خليفه اوّل در واقع در سقيفه صورت گرفت كه عده بسيار محدودى حاضر بودند. سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند و بيعت كردند.
خليفه دوم را خليفه اول منصوب ساخت و مردم را در برابر عمل انجام شده اى قرار داد. بيعت با خليفه سوم در شوراى شش نفرى عمر انجام گرفت و
[ 479 ]
هسته اصلى آن كه به عثمان رأى دادند سه نفر بودند (عبدالرحمان بن عوف، طلحه و سعد بن ابىوقاص) سپس مردم در برابر عمل انجام شده قرار گرفتند.
ولى اميرمؤمنان على(عليه السلام) ـ قطع نظر از اينكه از سوى خداوند به وسيله پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) تعيين شده بود ـ بدون هيچ مقدمه اى از سوى اكثريت قاطع مردم برگزيده شد و همه با او بيعت كردند، بيعتى بسيار پرشور و مملوّ از شادمانى و سرور كه امام(عليه السلام) در خطبه بالا شرح دقيق آن را بيان فرموده است.
بنابراين اگر ما فرض بر لزوم انتخاب از سوى مردم و تكيه بر آراى آنها بگذاريم و آن را دموكراسى اسلامى بناميم تنها كسى كه چنين رأيى داشت اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود و ديگران از چنين آرايى محروم بودند.
[ 480 ]
[ 481 ]
230
في مَقاصِدَ أُخْرى
از خطبه هاى امام(عليه السلام) است
كه پيرامون مسائل گوناگون ديگرى سخن مى گويد (تقوا، پايان زندگى، آمادگى براى سفر آخرت و صفات زاهدان).(1)
خطبه در يك نگاه
اين خطبه در حقيقت از چهار بخش تشكيل شده است:
در بخش اوّل، امام(عليه السلام) درباره اهميّت تقوا و پرهيزكارى و آثار حيات بخش آن سخن مى گويد.
در بخش دوم پس از توصيه به انجام اعمال صالح، از ضرورت ياد مرگ و
1. سند خطبه:
دو نفر از دانشمندانى كه پس از سيّد رضى مى زيستند، بخشهايى از اين خطبه را در كتاب خود با تغييرات قابل ملاحظه اى آورده اند كه نشان مى دهد از مأخذ ديگرى جز نهج البلاغه آن را گرفته اند.
1. ابن اثير در موارد متعددى از كتاب النهاية از جمله ماده «خلس» و «عبل» و «حدم» و «دجى».
2. آمدى قسمتهاى زيادى از اين خطبه را در كتاب غررالحكم با تفاوتهايى آورده است. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 175-176)
[ 482 ]
پايان زندگى و از دست رفتن فرصتها بحث مى كند.
در بخش سوم پس از تأكيد مجدّد بر تلاش و كوشش در جهت جمع آورى زاد و توشه سفر آخرت به فريبكارى دنيا اشاره كرده، مى فرمايد: بيدار باشيد دنيا شما را نفريبد. از پايان عبرت انگيز زندگى پيشينيان درس بياموزيد و پايان عمر خود را بر آن قياس كنيد.
در چهارمين و آخرين بخش خطبه كه مطابق ظاهر كلام مرحوم سيّد رضى بخش جدايى از خطبه است، پيرامون صفات زاهدان و ويژگيهاى زندگى آنان و شرح مفهوم و حقيقت زهد، سخنان فشرده و پرمعنايى آمده است.
[ 483 ]
بخش اوّل
فَإِنَّ تَقْوَى اللّهِ مِفْتَاحُ سَدَاد، وَ ذَخِيرَةُ مَعَاد، وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَة، وَ نَجَاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَة. بِهَا يَنْجَحُ الطَّالِبُ، وَ يَنْجُو الْهَارِبُ، وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ.
ترجمه
به يقين تقوا و پرهيزكارى كليد درهاى راستى است و ذخيره روز قيامت و سبب آزادى از هرگونه گناهى است كه بر انسان چيره مى شود و موجب نجات انسان از هرگونه هلاكت است. به وسيله تقوا جويندگان به مقصود خود مى رسند و فرار كنندگان (از كيفر الهى) رهايى مى يابند و با تقوا به هر هدف و خواسته رفيع و بلندى مى توان رسيد.
شرح و تفسير
راز خوشبختى و نجات
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه; مانند بسيارى ديگر از خطبه ها اهميّت تقوا و پرهيزكارى و آثار مهم آن را بيان مى دارد و در هفت جمله كوتاه و پرمعنا از اهميّت تقوا سخن مى گويد. در جمله اوّل مى فرمايد: «تقوا و پرهيزكارى كليد درهاى درستى است»; (فَإِنَّ تَقْوَى اللّهِ مِفْتَاحُ سَدَاد(1)).
با توجّه به اينكه تقوا همان حالت خداترسى درونى است كه انسان را از فحشا و منكرات و زشتيها باز مى دارد و به نيكيها فرا مى خواند مى توان گفت تقوا كليد
1. «سداد» از ريشه «سد» بر وزن «حد» به معناى عمل درست و سخن بجا، درستى، صحت و تناسب و شايستگى است.
[ 484 ]
درهاى سعادت است ; همان گونه كه اشياى گرانبها را در گنجينه ها مى گذارند و درِ آن را قفل مى كنند و با كليد مخصوص مى توان به آن گنجينه ها دست يافت كليد تقوا نيز مى تواند درِ گنجينه هاى سعادت را به روى انسان بگشايد و موجب رحمت بى پايان پروردگار شود.
در جمله دوم مى فرمايد: «تقوا ذخيره روز قيامت است»; (وَ ذَخِيرَةُ مَعَاد).
اين جمله در واقع اشاره به آيه شريفه ذيل است كه مى فرمايد: «(وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى); زاد و توشه برگيريد كه بهترين زاد و توشه تقواست».(1)
در جمله سوم مى فرمايد: «تقوا سبب آزادى از هرگونه بردگى و گناهى است كه بر انسان چيره مى شود»; (وَ عِتْقٌ مِنْ كُلِّ مَلَكَة(2)).
گستردگى مفهوم اين جمله شامل آزادى از بردگى شيطان و هواى نفس و انسانهاى ستمگر مى شود.
در جمله چهارم مى فرمايد: «تقوا سبب نجات انسان از هرگونه هلاكت است»; (وَ نَجَاةٌ مِنْ كُلِّ هَلَكَة)، زيرا هلاكت انسان در پيروى از هواى نفس است و هنگامى كه هواى نفس به وسيله تقوا كنترل شود انسان از هلاكت رهايى مى يابد.
در جمله پنجم مى افزايد: «به وسيله تقوا جويندگان به مقصود خود مى رسند»; (بِهَا يَنْجَحُ الطَّالِبُ)، زيرا تقوا صراط مستقيم الهى است كه از هرگونه افراط و تفريط و كوتاهى و تعدّى بركنار است و بديهى است كه صراط مستقيم انسان را در كمترين زمان به مقصد مى رساند.
در جمله ششم مى فرمايد: «به وسيله تقوا فرار كنندگان (از كيفر الهى) رهايى مى يابند»; (وَ يَنْجُو الْهَارِبُ)، چرا كه عذاب الهى دامان هواپرستان را مى گيرد و
1. بقره، آيه 197 .
2. «ملكة» در اينجا به معناى گناهانى است كه انسان را تحت تأثير خود قرار داده و بر او چيره مى شود.
[ 485 ]
پرهيزكاران از هواپرستى دورند همان گونه كه در آيات 71 و 72 سوره مريم مى فرمايد: «(وَإِنْ مِّنْكُمْ إِلاَّ وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْماً مَّقْضِيّاً * ثُمَّ نُنَجِّى الَّذِينَ اتَّقَوْا وَّنَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيهَا جِثِيّاً); و همه شما (بدون استثنا) وارد جهنّم مى شويد. اين امرى است حتمى و قطعى بر پروردگارت. سپس آنها را كه تقوا پيشه كردند از آن رهايى مى بخشيم و ظالمان را در حالى كه از ضعف و ذلّت به زانو درآمده اند از آن رها مى سازيم».
در هفتمين و آخرين جمله كه در واقع عصاره همه جمله هاى پيشين است مى فرمايد: «و با تقوا به هر هدف و خواسته رفيع و بلندى مى توان رسيد»; (وَ تُنَالُ الرَّغائِبُ(1)).
به راستى امام(عليه السلام) در اين چند جمله كوتاه داد سخن داده و آنچه را درباره آثار تقوا بايد بگويد گفته است و از اينجا روشن مى شود چرا خداوند گرامى ترين انسانها را با تقواترين آنها مى شمرد: (إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ)(2) و چرا كليد درِ بهشت تقواست: (تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِى نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ كَانَ تَقِيّاً)(3) و چرا هميشه پيامبر و امامان اهل بيت(عليهم السلام)و بزرگان اسلام مهم ترين چيزى را كه بر آن تكيه مى كنند تقواست و چرا هر هفته در همه نمازهاى جمعه در هر دو خطبه لازم است توصيه به تقوا شود.
1. «رغائب» جمع «رغيبة» به معناى خواسته مهم است از ريشه «رغبت» گرفته شده است.
2. حجرات، آيه 13 .
3. مريم، آيه 63 .
[ 486 ]
[ 487 ]
بخش دوم
فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ يُرْفَعُ، وَ التَّوْبَةُ تَنْفَعُ، وَ الدُّعَاءُ يُسْمَعُ، وَالْحَالُ هَادِئَةٌ، وَ الاَْقْلاَمُ جَارِيَةٌ. وَ بَادِرُوا بِالاَْعْمَالِ عُمُراً نَاكِساً، أَوْ مَرَضاً حَابِساً، أَوْ مَوْتاً خَالِساً. فَإِنَّ الْمَوْتَ هَادِمُ لَذَّاتِكُمْ، وَ مُكَدِّرُ شَهَوَاتِكُمْ، وَ مُبَاعِدُ طِيَّاتِكُمْ. زَائِرٌ غَيْرُ مَحْبُوب، وَ قِرْنٌ غَيْرُ مَغْلُوب، وَ وَاتِرٌ غَيْرُ مَطْلُوب. قَدْ أَعْلَقَتْكُمْ حَبَائِلُهُ، وَ تَكَنَّفَتْكُمْ غَوَائِلُهُ، وَ أَقْصَدَتْكُمْ مَعَابِلُهُ. وَ عَظُمَتْ فِيكُمْ سَطْوَتُهُ وَ تَتَابَعَتْ عَلَيْكُمْ عَدْوَتُهُ، وَ قَلَّتْ عَنْكُمْ نَبْوَتُهُ. فَيُوشِكُ أَنْ تَغْشَاكُمْ دَواجِي ظُلَلِهِ وَ احْتِدَامُ عِلَلِهِ، وَ حَنَادِسُ غَمَرَاتِهِ، وَ غَوَاشِي سَكَرَاتِهِ، وَ أَلِيمُ إِرْهَاقِهِ، وَ دُجُوُّ أَطْبَاقِهِ، وَ جُشُوبَةُ مَذَاقِهِ. فَكَأَنْ قَدْ أَتَاكُمْ بَغْتَةً فَأَسْكَتَ نَجِيَّكُمْ، وَ فَرَّقَ نَدِيَّكُمْ، وَ عَفَّى آثَارَكُمْ، وَ عَطَّلَ دِيَارَكُمْ، وَ بَعَثَ وُرَّاثَكُمْ، يَقْتَسِمُونَ تُرَاثَكُمْ، بَيْنَ حَمِيم خَاصٍّ لَمْ يَنْفَعْ، وَ قَرِيب مَحْزُون لَمْ يَمْنَعْ، وَ آخَرَ شَامِت لَمْ يَجْزَعْ.
ترجمه
تا هنگامى كه فرصت براى قبولى اعمال داريد، و توبه سودمند است و دعا به اجابت مى رسد، و در آرامش به سر مى بريد، و قلمها (ى فرشتگان براى نوشتن اعمال صالح) در جريان است، عمل كنيد!
به انجام اعمال صالح مبادرت ورزيد، پيش از آنكه عمر پشت كند (و مرحله پيرى و ناتوانى برسد) يا بيمارى مانع از عمل گردد، يا مرگ (همه چيز را از شما) بربايد، زيرا مرگ ويران كننده لذات شماست و خواسته هاى دل شما را تيره و تار مى سازد، منزلگاههاى سفرتان را از يكديگر دور مى سازد. (و از رسيدن به اهداف باز مى دارد) ديدار كننده اى است كه هرگز دوست داشتنى نيست، و
[ 488 ]
حريفى است شكست ناپذير، و جنايتكارى است غير قابل تعقيب، دامهايش بر دست و پاى شما افتاده و مصائب و مشكلاتش سراسر وجود شما را احاطه كرده، تيرهايش شما را هدف قرار داده، و هيبت و صولت آن بر شما عظيم است، حملاتش پى در پى بر شما وارد مى شود، و ضربه هايش كمتر به خطا مى رود. نزديك است كه سايه هاى تاريك مرگ شما را بپوشاند، و شدت دردهايش شما را فرا گيرد، و ظلمت شديد آسيبهاى سخت آن بر شما مسلّط شود. تاريكى سكرات مرگ بر شما چيره گردد، و دردهاى جانكاه خروج روح از بدن بر شما عارض شود و پرده هاى تاريك آن بر شما فرو افتد، و شربت ناگوارش بر شما چشانده شود. ناگهان مرگ بر شما وارد مى شود و با ورود خود، شما را حتّى از سخنان آهسته و در گوشى، ساكت مى سازد. اهل مجلستان را پراكنده مى كند، آثارتان را محو و خانه هايتان را بى صاحب مى سازد. وارثان شما را بر مى انگيزد تا اموالتان را در ميان خود تقسيم كنند. در حالتى كه حتى دوستان صميمى و خاص، سودى به حالتان ندارند و خويشاوندان دلسوز و غمگين، قادر بر دفع آن از شما نيستند و دشمنان شماتتگر از مرگتان جزع نمى كنند!
شرح و تفسير
سرنوشتى كه راه فرار از آن نيست
امام(عليه السلام) در بخش دوم اين خطبه به لزوم بهره گيرى از فرصتها پيش از فرا رسيدن اجل سفارش مى كند و بر آن تأكيد مىورزد و مى فرمايد: «تا هنگامى كه فرصت براى قبولى اعمال داريد، و توبه سودمند است و دعا به اجابت مى رسد و در آرامش به سر مى بريد و قلمها (ى فرشتگان براى نوشتن اعمال صالح) در جريان است، عمل كنيد»; (فَاعْمَلُوا وَ الْعَمَلُ يُرْفَعُ، وَ التَّوْبَةُ تَنْفَعُ، وَ الدُّعَاءُ يُسْمَعُ،
[ 489 ]
وَالْحَالُ هَادِئَةٌ(1)، وَ الاَْقْلاَمُ جَارِيَةٌ).(2)
امام(عليه السلام) در اين عبارات كوتاه به اين امر مهم اشاره مى كند كه تا شما در دنيا هستيد پنج فرصت مهم در دست داريد: اعمال خوب شما به پيشگاه خدا مى رود و با آب توبه مى توانيد گناهان را بشوييد. دعاها در پيشگاه خدا به اجابت مى رسد. آرامشى داريد كه مى توانيد با استفاده از آن هر كار نيكى انجام دهيد و بالاخره فرشتگان آماده اند تا اعمال نيك شما را در نامه اعمالتان ثبت كنند.
ولى اگر اين فرصت از دست رود و در آستانه مرگ قرار گيريد تمام اين امكانات پنجگانه از شما سلب مى شود و جز حسرت و اندوه متاعى نمى خريد.
سپس امام(عليه السلام) در توضيح سخن بالا و تكميل آن مى فرمايد: «و به انجام اعمال صالح مبادرت ورزيد پيش از آنكه عمر پشت كند (و مرحله پيرى و ناتوانى برسد) يا بيمارى مانع از عمل گردد، يا مرگ (همه چيز را از شما) بربايد»; (وَ بَادِرُوا بِالاَْعْمَالِ عُمُراً نَاكِساً(3)، أَوْ مَرَضاً حَابِساً، أَوْ مَوْتاً خَالِساً(4)).
در واقع امام همه مخاطبان خود را تشويق مى كند كه بر اين سه امر پيشى گيرند. دوران كهولت كه تمام اعضا نيرو و توان خود را از دست مى دهد و قرآن مجيد آن را «ارذل العُمُر» (نامطلوبترين دوران زندگى) ناميده و بيماريهايى كه گاه
1. «هادئة» يعنى آرام از ريشه «هدوء» به معناى آرامش و سكوت است.
2. از شگفتى هاى روزگار اينكه محقق بزرگوار نويسنده منهاج البراعة فى شرح نهج البلاغه معروف به شرح خويى، مرحوم حاج ميرزا حبيب الله هاشمى خويى، هنگامى كه در جلد چهاردهم شرح نهج البلاغه به اين خطبه و جمله «والعمل يرفع» مى رسد، بيمار مى شود و دار فانى را وداع مى گويد و اين تقارن نشان مى دهد كه عمل او در درگاه خدا پذيرفته شده و به آسمانها صعود كرده، و براى اينكه اين شرح ناقص نماند محقق عاليقدر جناب آقاى شعرانى آن را تا پايان اين خطبه كه پايان جلد چهاردهم است، ادامه داده، سپس شاگرد ايشان آقاى حسن زاده آملى مجلدات پانزده تا نوزده را مرقوم داشته و دو جلد آخر يعنى جلد بيست و بيست و يك به قلم مرحوم حاج شيخ محمد باقر كمره اى انجام يافته و به اين ترتيب شرح مزبور نسبت به تمام شرح نهج البلاغه پايان گرفته است.
3. «ناكس» به معناى واژگون از ريشه «نكس» بر وزن «حدس» به معناى واژگون ساختن چيزى گرفته شده است.
4. «خالس» به معناى رباينده از ريشه «خلس» بر وزن «فلس» به معناى ربودن چيزى با حيله گرفته شده است و اختلاس نيز به همين معناست.
[ 490 ]