بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب پیام امام امیرالمومنین(ع), آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     002 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     003 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     004 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     005 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     006 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     007 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     008 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     009 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     010 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     011 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     012 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     013 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     014 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     015 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     016 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     017 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     018 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     019 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     020 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     021 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     022 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     023 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     024 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     025 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     026 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     027 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     028 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     029 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     030 - پيام امام اميرالمومنين(ع)
     FEHREST - پيام امام اميرالمومنين(ع)- فهرست
 

 

 
 

 

 

اكرم(صلى الله عليه وآله): «اَلْفَقْرُ فَخْري وَ بِهِ أفْتَخِرُ» و روايت امام صادق(عليه السلام): خداوند به حضرت موسى(عليه السلام) فرمود: «إذا رَأَيْتَ الفَقْرَ مُقبِلا فَقُلْ مَرْحباً بِشِعارِ الصّالِحينَ وَ اِذا رَأَيْتَ الْغِنى مُقْبِلا فَقُلْ: ذَنْبٌ عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ; هنگامى كه ديديد فقر روى آورده بگو اى شعار صالحين خوش آمدى و هنگامى كه ببينى غنا روى آورده بگو لابد گناهى از من سر زده كه مجازاتش به سرعت فرا رسيده»(1) و روايات ديگرى مانند آن.

ولى روشن است كه فقر به معناى تهيدستى مخصوصاً در آنجا كه بر اثر تنبلى و كوتاهى و ضعف مديريت حاصل شود نه مايه افتخار است و نه شعار صالحان، بلكه سبب ذلّت و خوارى و آلودگى به انواع گناهان است.

مايه افتخار، فقر الى الله است، چرا كه عالم همه نيازمندند و خداوند بى نياز: (يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللهِ وَاللهُ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ)(2) و اين شبيه همان چيزى است كه در حديث اميرمؤمنان(عليه السلام) آمده است كه عرضه مى داشت: «كَفى بي عِزّاً أنْ أكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفى بي فَخْراً أنْ تَكُونَ لي رَبّاً».(3)

يا اينكه منظور از فقر، زندگى ساده و خالى از تشريفات و تكلّفات است در برابر ثروتى كه موجب مستى و غرور و تشريفات و تجمّلات مى شود.

تعبير به «شعار الصالحين» از فقر و تعبير به «مجازات زودرس» از غنا، گواه روشنى بر اين معناست، زيرا شعار صالحان به يقين چيزى است كه موجب صلاح و فلاح باشد; مانند زهد و ساده زيستى و عقوبت گناه، مربوط به چيزى است كه گناه آلود باشد.

اين احتمال نيز وجود دارد كه قسمتى از اين روايات كه در آن مدح فقر آمده، اشاره به فقر تحميلى باشد كه بر اثر انجام وظيفه دامنگير انسان مى شود; مثلا در آغاز اسلام گروه عظيمى از مسلمانان مجبور به مهاجرت از مكّه به مدينه شدند و


1. كافى، ج 2، ص 263، ح 12 از باب فضل فقراء مسلمين.

2. فاطر، آيه 15 .

3. خصال، ج 2، ص 420، ح 14.

[ 431 ]

هرگز نتوانستند امكانات خويش را در مكّه، به مدينه منتقل كنند و طبعاً در آنجا گرفتار فقر شديدى شدند و يا مسلمانانى كه در شعب ابى طالب در محاصره اقتصادى دشمن قرار گرفتند واقعاً فقير شدند فقرى كه بر اثر ايمان به خدا و اطاعت فرمان او از سوى دشمن به آنها تحميل شد و پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به آنها دلدارى مى داد كه اين فقر مايه افتخار است و شعار صالحان.

همچنين در دورانهاى بعد، جمع زيادى از خاصّان اهل بيت(عليهم السلام) به مضمون مثل معروف «اَلْبَلاءُ لِلْوِلاءِ» گرفتار چنين فقر تحميلى مى شدند و اين امر تا عصر و زمان ما ادامه دارد. چنين فقرى نه تنها عيب نيست، بلكه افتخار است; عيب آن است كه انسان براى دنيا دست از انجام وظيفه بردارد و تسليم دشمن شود.

حديث شريف «مَنْ أَحَبَّنا أهْلَ الْبَيْتِ فَلْيُعدَّ لِلْفَقْرِ جِلْباباً; هر كس ما اهل بيت را دوست بدارد بايد چادر فقر را آماده كند»(1) نيز اشاره به اين مطلب دارد.

بنابراين فقر بى دليل كه ناشى از تنبلى و فرار از كار يا سوء مديريت حاصل شود هرگز مطلوب انسان نيست.

كلام امام(عليه السلام) در دعاى مورد بحث، به خوبى نشان مى دهد كه يك سلسله رذائل اخلاقى از فقر به معناى تهيدستى نشأت مى گيرد، تواضع در برابر اشرار و ستايش كسانى كه شايسته ستايش و نكوهش كسانى كه در خور نكوهش نيستند از جمله رذائل اخلاقى است كه از فقر به معناى تهيدستى نشأت مى گيرد.

جمله «لا تَبْذُلْ جاهي بِالاْقْتارِ» دليل بر اين است كه فقر فردى، آبروى انسان و فقر اجتماعى آبروى جامعه را مى برد و اين هرگز با عزّت ناشى از ايمان سازگار نيست: (وَللهِِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لاَ يَعْلَمُونَ).(2)

در حديثى از اميرمؤمنان مى خوانيم كه فقر سرچشمه عيوب بزرگى است،


1. بحارالانوار، ج 46، ص 36 .

2. منافقون، آيه 8 .

[ 432 ]

فرمود: «يا بُنَىَّ الْفَقيرُ حَقيرُ لايُسْمَعُ كَلامُهُ وَ لايُعْرَفُ مَقامُهُ لَوْ كانَ الْفَقيرُ صادِقاً يُسَمُّونَهُ كاذِباً وَلَوْ كانَ زاهِداً يُسَمُّونَهُ جاهِلا; فرزندم فقير حقير است كسى گوش به سخنش فرا نمى دهد و براى مقامش ارزشى قائل نيستند; اگر فقير صادق باشد او را دروغگو مى نامند و اگر زهد پيشه كند جاهلش مى نامند».

سپس افزود: «يا بُنَىَّ مَنِ ابْتَلى بِالْفَقرِ ابْتَلى بِأَرْبَعِ خِصال بِالضَّعْفِ في يَقينِهِ وَالنُّقْصانِ في عَقلِهِ وَالرِّقَّةِ في دينِهِ وَقِلَّةِ الْحَياءِ في وَجْهِهِ فَنَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الْفَقْرِ; فرزندم كسى كه به فقر مبتلا شود به چهار خصلت و عيب بزرگ مبتلا مى گردد ضعف در يقين، نقصان در عقل، كمبود در دين و كمى حيا، بنابراين به خدا پناه مى بريم از فقر».(1)

امروز با چشم خود مى بينيم كه فقر سرچشمه مفاسد بى شمارى; مانند ابتلا به مواد مخدّر، فحشا، خيانت، سرقت، خدمت به اجانب و مانند آن مى شود به همين دليل در حديثى از امام صادق(عليه السلام) آمده است: «غِنًى يَحْجُزُكَ عَنِ الظُّلمِ خَيرٌ مِنْ فَقْر يَحْمِلُكَ عَلَى الاْثمِ; غنايى كه تو را از ظلم باز دارد بهتر از فقرى است كه تو را به گناه وا دارد».(2)

به همين دليل در حديثى از پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) فقر مايه روسياهى در دو جهان: «اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجهِ فِى الدّارَينِ»(3) و در حديث ديگرى از همان حضرت فقر در سر حدّ كفر: «كادَ الْفَقْرُ أنْ يَكُونَ كُفراً»(4) شمرده شده است.

بديهى است اگر فقر جامعه اى را فرا گيرد عيوب و نقايصى كه به آن اشاره شده به صورت خطرناك ترى آشكار مى شود و امروز مى بينيم بعضى از جوامع فقير مسلمانان، چنان در چنگال بيگانگان و دشمنان اسلام گرفتار شده اند كه


1. بحارالانوار، ج 69، ص 47، ح 58، از باب فضل الفقر والفقراء.

2. وسائل الشيعه، ج 12، ص 17، ح 7 .

3. بحارالانوار، ج 69، ص 30 .

4. همان مدرك.

[ 433 ]

انسان شديداً بر آنها تأسّف مى خورد.

اين بحث را با سخنى از امام سجاد(عليه السلام) در يكى از دعاهاى پرمعنايش پايان مى دهيم; عرضه مى دارد: «أللّهُمَّ إنّي أسئَلُكَ خَيْرَ الْمَعيشَةِ مَعيشَةً أقْوى بِها عَلى طاعَتِكَ وَ أبْلُغُ بِها جَميعَ حاجاتى وَ أَتَوَسَّلُ بِها إِلَيكَ في الْحَياةِ الدُّنْيا وَ في الآخِرَةِ مِنْ غَيْرِ أنْ تَتْرُفَني فيها فَأطْغى أوْ تَقْتُرَها عَليّ فَأَشْقى; خداوندا من از تو معيشت و زندگى خوبى تقاضا مى كنم معيشتى كه با آن قدرت بر اطاعتت داشته باشم و به تمام نيازهايم برسم، به وسيله آن در دنيا و آخرت به تو نزديك شوم، بى آنكه ثروت غرورآفرين و مست كننده اى به من دهى كه سر به طغيان بردارم يا چنان بر من تنگ گيرى كه بدبخت شوم».(1)

 

 

 


1. بحارالانوار، ج 87، ص 12، ح 2 .

[ 434 ]

 

[ 435 ]

 

 

226

 

 

 

في التَّنْفيرِ مِنَ الدُّنْيا

 

از خطبه هاى امام(عليه السلام) است

كه در متنفّر ساختن از زرق و برق دنيا ايراد فرموده است.(1)

 

 

خطبه در يك نگاه

اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل شده و هر يك ناظر به مطلبى است كه مكمّل مطلب ديگر است:

در بخش اوّل امام(عليه السلام) به معرفى دنيا مى پردازد كه سرايى است ناپايدار وناامن


1. سند خطبه:

اين خطبه را متّقى هندى از فقهاى عامّه در كتاب كنزالعمّال آورده، مى گويد: دينورى و ابن عساكر از عبدالله بن صالح عجلى از پدرش چنين نقل مى كند كه روزى على بن ابى طالب(عليه السلام) خطبه اى براى ما خواند. نخست حمد و ثناى الهى بجا آورد و درود بر پيامبر فرستاد و بعد فرمود: «عِبادَاللهِ لاتَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةِ الدُّنْيا فَإِنَّها دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ...» و نيز سبط بن جوزى در تذكرة الخواصّ آن را با اضافاتى نقل كرده و مى گويد: اين خطبه (به جهت فصاحت و بلاغتش) به عنوان «خطبه بالغه» معروف است. سپس نقل مى كند كه ابونعيم نيز در كتاب حليه بخشى از اين خطبه را آورده است. خطيب خوارزمى نيز در كتاب مناقب آن را با اضافاتى نقل كرده است. نويسنده مصادر نهج البلاغه بعد از اشاره به مطالب بالا مى گويد: با اين نقل گسترده اى كه از خطبه در كتب اهل سنّت آمده، نيازى نمى بينيم كه راويان اين خطبه را از علماى اماميّه شرح دهيم. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 167)

[ 436 ]

و مملوّ از حوادث ناگوار; پيوسته دستخوش دگرگونيها و اهل آن هدف تيرهاى بلا.

در بخش دوم امام(عليه السلام) هشدار مى دهد كه قبل از شما گروههاى زيادى در دنيا آمدند و چه بسا از شما قوى تر و داراى امكانات فزون تر; امّا همه را گذاردند و رفتند و خانه اى از سنگ و گل و خاك به نام خانه گور را به جاى آن قصرهاى زيبا پذيرفتند.

در بخش سوم مى فرمايد: شما هم در همان مسير قرار داريد و داراى همان سرنوشت هستيد. روزى فرا مى رسد كه زندگى شما پايان مى يابد و قبرها جسمهاى بى جان شما را در بر مى گيرند و در آينده اى نه چندان دور از قبرها برانگيخته مى شويد و اعمالى را كه در يك عمر انجام داديد در برابر شما ظاهر مى شود و بايد پاسخگوى آن باشيد.

 

 

[ 437 ]

 

 

بخش اوّل

دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ، وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ، لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا، وَ لاَ يَسْلَمُ نُزَّالُهَا.

أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ، وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَةٌ، الْعَيْشُ فِيهَا مَذْمُومٌ، وَ الاَْمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ، وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِيهَا أَغْرَاضٌ مُسْتَهْدَفَةٌ، تَرْمِيهِمْ بِسِهَامِهَا، وَ تُفْنِيهِمْ بِحِمَامِهَا.

 

ترجمه

(دنيا) سرايى است كه در لابه لاى بلاها و مشكلات پيچيده شده و به غدر و نيرنگ و بىوفايى معروف است: حالاتش يكنواخت نمى ماند و ساكنانش سالم و در امان نيستند. پيوسته اوضاع و حالاتش دگرگون مى شود (به گونه اى كه) زندگى در آن نكوهيده و نامطلوب و امنيّت در آن ناياب و معدوم است. اهل دنيا همواره هدف تيرهاى بلا هستند كه پى در پى به سوى آنها پرتاب مى كند و با مرگ نابودشان مى سازد.

 

شرح و تفسير

ناپايدارى احوال جهان

همان گونه كه در بالا اشاره شد امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه از ناپايدارى و بىوفايى دنيا سخن مى گويد و مى فرمايد: «(دنيا) سرايى است كه در لابه لاى بلاها و مشكلات پيچيده شده و به غدر و نيرنگ و بىوفايى معروف است: حالاتش يكنواخت نمى ماند و ساكنانش سالم و در امان نيستند»; (دَارٌ بِالْبَلاَءِ

[ 438 ]

مَحْفُوفَةٌ، وَ بِالْغَدْرِ(1) مَعْرُوفَةٌ، لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا، وَ لاَ يَسْلَمُ نُزَّالُهَا(2)).

بلاهايى كه زندگى اين دنيا را در برگرفته، بسيار زياد و متنوّع است، بيماريهاى جسمى، بيماريهاى روانى، حوادث ناگوار اجتماعى، طوفانها، زلزله ها، سيلابها، جنگها، غارتها، حوادثى كه منجر به مرگ يا مجروح شدن اعضا مى گردد، از دست دادن عزيزان و مانند آنها.

جمله «دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ» اشاره گويايى است به تمام آنچه گفته شد.

غدر و بىوفايى دنيا ممكن است اشاره به اهل آن باشد كه غالباً بىوفا هستند هنگامى كه دنيا به انسان رو مى كند دوستدار و مخلصند و هرگاه پشت كرد گويى هرگز آشنا نبودند. يا اشاره به بى وفايى مواهب دنيوى است در حالى كه انسان كاملا سالم و سرحال است و تصوّر مى كند سالها اين وضع ادامه مى يابد. با پيش آمد كوچكى ناگهان سلامت و نشاط برچيده مى شود و در حالى كه اموال و ثروت فراوان، از هر سو فراهم كرده، حادثه اى پيش مى آيد كه ناگهان ورشكست مى شود و محتاج نان شب مى گردد.

ناپايدارى دنيا كه در «لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا» بيان شده، نتيجه همان بلاها و حوادث گوناگونى است كه از هر سو انسان را احاطه كرده، و در امان نبودن ساكنان دنيا كه در جمله «وَ لاَ يَسْلَمُ نُزَّالُهَا» آمده به سبب همان حوادث تلخ و ناپايدارى دنياست.

آرى! از «نسيمى دفتر ايّام بر هم مى خورد» و با يك گردش چرخ نيلوفرى، نه نادر به جا مى ماند و نه كبكبه و دبدبه نادرى و به گفته شاعر:

آن مادرى كه اين همه فرزند زاد و كشت *** ديگر كه چشم دارد از او مهر مادرى!


1. «غدر» معانى متعددى دارد كه قريب با هم است: مكر و نيرنگ و بىوفايى.

2. «نزّال» جمع «نازل» به معناى ميهمان و يا كسى كه در جايى وارد مى شود.

[ 439 ]

سپس در تأكيد همين معنا با عبارات تكان دهنده ديگرى مى افزايد: «احوالش ناپايدار و حالاتش دگرگون (به گونه اى كه) زندگى در آن نكوهيده و نامطلوب و امنيّت در آن ناياب و معدوم است»; (أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ، وَ تَارَاتٌ(1) مُتَصَرِّفَةٌ(2)، الْعَيْشُ فِيهَا مَذْمُومٌ، وَ الاَْمَانُ مِنْهَا مَعْدُومٌ).

سرتاسر تاريخ بشر پر از شواهد زنده اى بر اين گفتار پرمعناى مولاست و از آن فراتر، آيات قرآن مجيد است كه از سرگذشت پيشينيان پرده بر مى دارد.

از جمله صحنه بسيار عبرت انگيزى است كه از زندگى ثروتمند معروف بنى اسرائيل قارون در اواخر سوره قصص، ترسيم كرده است.

يك روز قارون با تمام زر و زيور و خدم و حشم و دم و دستگاه خود در ميان بنى اسرائيل ظاهر مى شود و با تمام قدرت و ثروتش از برابر چشمان آنها رژه مى رود، آنچنان كه گويى در دل دنياپرستان بنى اسرائيل، قند آب مى شود و فرياد يا (يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِىَ قَارُونُ) سر مى دهند.

فرداى آن روز كه با يك زلزله آميخته با «خسف» زمين، قارون و تمام اموال و ثروتش را در كام خود فرو مى برد آن دنياپرستان ديروز در وحشت فرو مى روند و اين سخن را مى گويند: «(لَوْلاَ أَنْ مَّنَّ اللهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا); اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد (و به سرنوشت قارون گرفتار مى شديم)».

در عصر و زمان ما نه تنها اين گونه حوادث كم نيست، بلكه دامنه وسيع تر و گسترده ترى پيدا كرده و صحنه هايى كه همه روز با چشم خود ناظر آن هستيم.

سپس امام(عليه السلام) در پايان اين فراز، تشبيه جالبى درباره حوادث دنيا و ساكنان دنيا دارد، مى فرمايد: «اهل دنيا همواره هدف تيرهاى بلا هستند، كه پى در پى بسوى آنها پرتاب مى كند و با مرگ نابودشان مى سازد»; (وَ إِنَّمَا أَهْلُهَا فِيهَا أَغْرَاضٌ


1. «تارات» جمع «تاره» بر وزن «غارت» به معناى زمان و معمولا به معناى يك مرتبه به كار مى رود.

2. «متصرّفه» از ريشه «تصرف» يعنى دگرگون كردن.

[ 440 ]

مُسْتَهْدَفَةٌ(1)، تَرْمِيهِمْ بِسِهَامِهَا، وَ تُفْنِيهِمْ بِحِمَامِهَا(2)).

آرى! انسانها در اين جهان هدفهاى بى دفاعى هستند در برابر تيرهاى بلاها كه از چپ و راست و بالا و پايين به سوى آنها پرتاب مى شود; تيرهايى كه كمتر خطا مى كند و درست به هدف مى خورد و هدف را نابود مى سازد.

آيا در ميدانى كه تيراندازان آن را احاطه كرده و مرتّباً انسانى را نشانه گيرى مى كنند امنيّت و سلامتى وجود دارد؟! آيا زندگى در وسط چنين ميدانى مذموم و منفور نيست؟! ممكن است اين ميدان مملوّ از انواع غذاهاى رنگارنگ و لباسهاى زيبا و جواهرات و زيورها باشد; ولى آيا اين امور با آن شرايطى كه اين ميدان دارد مى تواند سبب دلخوشى گردد؟! هرگز.

در اينجا داستان معروفى است كه مى تواند بىوفايى و ناپايدارى دنيا را به خوبى مجسّم كند.

در كتاب كامل مبرّد مى خوانيم كه: «روزى يزيد ابن عبدالملك گفت دنيا هيچ گاه براى هيچ كس خالى از ناراحتيها و مشكلات نشده من مى خواهم چنين روزى را براى خود فراهم نمايم. هنگامى كه يك روز خلوت كردم هيچ خبرى را به من نرسانيد و مرا با لذاتم در آن خلوتگاه واگذاريد. سپس معشوقه خود حبابه را صدا زد و گفت: شراب به من بنوشان وآواز بخوان و (به پندار خود) بهترين وسائل عيش و نوش را فراهم ساز. در اين هنگام حبابه دانه انارى را برگرفت در دهان خود گذاشت. ناگهان به گلوى او پريد (و در دستگاه تنفس او فرو رفت و خارج نشد) و همين سبب مرگ او شد. يزيد ابن عبدالملك چنان ضجّه و فريادى زد كه بيهوش شد. هنگامى كه به هوش آمد گفت من اجازه نمى دهم او را


1. «مستهدفه» از ريشه «هدف» گرفته شده كه تير به سوى آن پرتاب مى شود.

2. «حمام» از ريشه «حم» بر وزن «غم» به معناى مقدر ساختن است و به همين مناسبت حمام به مرگ قطعى كه خداوند مقدر ساخته و «حِمام» (به كسر ح) با «حَمام» (به فتح ح) تفاوت دارد، زيرا دومى به معناى كبوتر است.

[ 441 ]

دفن كنيد بايد در كنار من باشد. (طبق روايت ديگرى پيوسته او را در آغوش گرفت، مى بوييد تا متعفن شد) اطراف او از بنى اميّه به او گفتند اين زن بازگشت به حيات نمى كند اين يك مردار است در اين هنگام اجازه دفنش داد و طبق بعضى از نقلها بعد از 15 روز خود يزيد ابن عبدالملك از دنيا رفت و اين بود سرانجام عيش و نوش بى دغدغه او».(1)

 

نكته

سراى پيچيده با بلاها

اين جهان به راستى سراى مشكلات و نابسامانيها و درد و رنجهاست. معمولا همه ما از اين موضوع به طور اجمال آگاه هستيم; ولى غالباً در شرح و تفصيل آن تأمل نمى كنيم.

آفاتى كه سلامت انسان را تهديد مى كند بيش از آن است كه در حساب آيد. ساختمان وجود انسان از اعضاى مختلفى تشكيل شده كه هر كدام از آنها براى انجام دادن وظيفه صحيح، شرايط بى شمارى دارند: قلب، كليه ها، عروق و اعصاب، عضلات، استخوانها كه اگر كمترين تغييرى در شرايط آن حاصل شود مشكل آفرين است.

بعضى از پزشكان معتقدند كه كبد انسان سيصد نوع از سموم را دفع مى كند حال اگر كمترين آفتى به آن برسد و يك يا چند نوع از سموم را نتواند دفع كند اوّل مشكلات است. و همچنين چشم و گوش و زبان و امثال آن.

از آفات درونى كه بگذريم آفات بيرونى فوق العاده زياد و متنوع است به طورى كه مرگ انسان در درون عوامل حيات او نهفته است; بارانى كه مايه حيات و زندگى است اگر بيش از حدّ ببارد سيلاب عظيمى را تشكيل مى دهد كه همه


1. كامل مبرّد، ج 1، ص 389 و تتمة المنتهى مرحوم محدّث قمى، شرح حال يزيد ابن عبدالملك.

[ 442 ]

چيز را با خود مى برد; نسيمى كه مايه حيات و نشاط است اگر سريع تر از حدّ معمول بورزد، طوفانى مى شود كه درختان را از ريشه مى كند و انسانها را به هوا پرتاب مى كند; خورشيدى كه نورش زندگى آفرين است اگر بيش از حدّ بتابد انسان گرما زده مى شود و خطر مرگ او را تهديد مى كند; زمينى كه بستر آرامش انسان است و همه بركات را از آن مى گيرد اگر سر به طغيان بردارد و زلزله هايى روى دهد گاه شهرهايى را كه صدها سال در عمران و آبادى آن كوشيده اند در چند ثانيه به تلّى از خاك مبدّل مى سازد.

آفات گياهى، طغيان درياها، هجوم انواع بيماريهاى فراگير از زمين و هوا و آب وغذا، هر كدام مى تواند حيات انسان را تهديد كند. هنگامى كه به ملخها فرمان حمله داده شود و لشكر عظيم آنها از هر سو حملهور شوند برگها و ساقه ها و محصولات درختان را نابود مى كنند بى آنكه هيچ كس ـ حتّى با وسايل پيشرفته امروز ـ بتواند جلوى آنها را بگيرد.

اينها مربوط به حوادث طبيعى بود آفات اجتماعى نيز از آن كمتر نيست جنگهاى خونين كه همچون آتشفشان هر روز در گوشه اى جهان ظاهر مى شود دائماً حيات انسان را تهديد مى كند.

رقابتهاى ويرانگر در تصاحب پستهاى سياسى و مسائل اقتصادى همه روز گروهى را بر خاك سياه مى نشاند و يا در كام مرگ فرو مى برد.

اختلافات خانوادگى كه منجر به طلاق و از هم پاشيدگى خانواده ها مى شود نافرمانى فرزندان، خيانت شركا و دوستان ناباب و ضربات شكننده منافقان، هر يك عاملى است براى تهديد حيات انسان و يا آرامش او.

بنابراين بايد با تمام وجود به اين سخن مولايمان رو بياوريم كه: «دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ».(1)


1. در شرح خطبه 145 نيز توضيحات بيشترى در اين رابطه مى خوانيد.

[ 443 ]

 

 

بخش دوم

وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللّهِ أَنَّكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْيَا عَلَى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَكُمْ، مِمَّنْ كانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً، وَ أَعْمَرَ دِيَاراً، وَ أَبْعَدَ آثَاراً; أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُم هَامِدَةً، وَ رِيَاحُهُمْ رَاكِدَةً، وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِيَةً، وَ دِيَارُهُمْ خَالِيَةً، وَ آثَارُهُمْ عَافِيَةً. فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِالْمُشَيَّدَةِ، وَ الَّنمَارِقِ الْمُمَهَّدَةِ، الصُّخُورَ وَ الاَْحْجَارَ الْمُسَنَّدَةَ، وَ الْقُبُورَ اللاَّطِئَةَ الْمُلْحَدَةَ، الَّتي قَدْ بُنِيَ عَلَى الْخَرَابِ فِنَاؤُهَا، وَ شُيِّدَ بِالتُّرَابِ بِنَاؤُهَا; فَمَحَلُّهَا مُقْتَرِبٌ، وَ سَاكِنُهَا مُغْتَرِبٌ، بَيْنَ أَهْلِ مَحَلَّة مُوحِشِينَ، وَ أَهْلِ فَرَاغ مُتَشَاغِلِينَ، لاَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالاَْوْطَانِ، وَ لاَ يَتَوَاصَلُونَ تَوَاصُلَ الْجِيرَانِ، عَلَى ما بَيْنَهُمْ مِنْ قُرْبِ الْجِوَارِ، وَ دُنُوِّ الدَّارِ. وَ كَيْفَ يَكُونُ بَيْنَهُمْ تَزَاوُرٌ، وَ قَدْ طَحَنَهُمْ بِكَلْكَلِهِ الْبِلَى، وَ أَكَلَتْهُمُ الْجَنَادِلُ وَ الثَّرَى!

 

ترجمه

بدانيد اى بندگان خدا! شما و آنچه در آن از اين دنيا هستيد در همان مسيرى قرار داريد كه پيشينيان شما بودند; همان كسانى كه عمرشان از شما طولانى تر و سرزمينشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده تر و ماندگارتر بود; امّا چيزى نگذشت كه صداهايشان خاموش گشت، نيروها و حركاتشان از كار افتاد، اجسادشان كهنه، خانه هايشان خالى و آثارشان محو گرديد، سرانجام قصرهاى بلند و محكم (و بساط عيش و نوش و تختهاى زينتى و) پشتيهاى نرم و راحت را به تخته سنگهاى خشن لحد و قبور به هم چسبيده و لحدهاى چيده شده مبدّل ساختند; همان گورهايى كه درگاهش بر خرابى بنا شده و ساختمانش تنها با

[ 444 ]

خاك برپا گشته; قبرهايى كه به يكديگر نزديك است; ولى ساكنانش از يكديگر دورند! آنها در ميان اهل محلّه وحشت و در عين حال و افراد فارغ البال قرار گرفته اند. آنها هرگز انسى به وطنهاى خود (قبرها) پيدا نمى كنند و همچون همسايگان با يكديگر ديدارى ندارند با اينكه به هم نزديك اند و خانه هايشان در كنار يكديگر است. چگونه ممكن است با هم ديدار كنند در حالى كه فنا و فرسودگى با سينه سنگين خود آنها را در هم كوبيده و سنگها و خاكها جسمشان را خورده است.

 

شرح و تفسير

همسايگان دور از هم!

امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه دست مخاطبان خود را گرفته و به اعماق تاريخ پيشينيان مى برد و سرنوشت آنها را بعد از يك عمر طولانى با آن همه قوّت و قدرت و عزت، نشان مى دهد و ديروز و امروزشان را در كنار هم مى نهد و بزرگ ترين و مؤثّرترين درس عبرت را به مخاطبان خود كه جميع بندگان خدا از هر قوم و ملّتى هستند مى آموزد و مى فرمايد: «بدانيد اى بندگان خدا! شما و آنچه در آن از اين دنيا هستيد در همان مسيرى قرار داريد كه پيشينيان شما بودند»; (وَ اعْلَمُوا عِبَادَ اللّهِ أَنَّكُمْ وَ مَا أَنْتُمْ فِيهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْيَا عَلَى سَبِيلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَكُمْ).

سپس به شرح اين مجمل مى پردازد: «همان كسانى كه عمرشان از شما طولانى تر و سرزمينشان آبادتر و آثارشان از شما گسترده تر و ماندگارتر بود امّا چيزى نگذشت كه صداهايشان خاموش گشت، نيروها و حركاتشان از كار افتاد، اجسادشان كهنه، خانه هايشان خالى و آثارشان محو گرديد»; (مِمَّنْ كانَ أَطْوَلَ مِنْكُمْ أَعْمَاراً، وَ أَعْمَرَ دِيَاراً، وَ أَبْعَدَ آثَاراً; أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُم هَامِدَةً(1)، وَ رِيَاحُهُمْ


1. «هامدة» از ريشه «همود» در اصل به معناى خاموش شدن آتش و فرونشستن حرارت آن است، سپس به خاموش شدن صداها اطلاق شده و در جمله بالا همين معنا اراده شده است.

[ 445 ]

رَاكِدَةً، وَ أَجْسَادُهُمْ بَالِيَةً، وَ دِيَارُهُمْ خَالِيَةً، وَ آثَارُهُمْ عَافِيَةً(1)).

قرآن مجيد نمونه هاى روشنى از چنين اقوامى را در سوره هاى مختلف بر شمرده، از جمله درباره قوم عاد و ثمود، كه نمونه روشنى محسوب مى شوند، در سوره «فجر» مى فرمايد: «(أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَاد * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِى لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِى الْبِلاَدِ * وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ * وَفِرْعَوْنَ ذِى الاَْوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْا فِى الْبِلاَدِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَا الْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَاب); آيا نديدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ همچنين با آن شهر ارم با عظمت همان شهرى كه مانندش در شهرها ساخته نشده بود و قوم ثمود كه صخره هاى عظيم را از كنار درّه مى بريدند (و با آن كاخها مى ساختند) و فرعونى كه قدرتمند و شكنجه گر بود، همان اقوامى كه در شهرها طغيان كردند و فساد فراوان در آنها به بار آوردند، به همين سبب خداوند، تازيانه عذاب را بر آنان فرو ريخت».(2)

امام(عليه السلام) سه ويژگى را كه نشانه برترى بعضى از اقوام پيشين بوده براى آنان بر مى شمرد: نخست طول عمر (به گونه اى كه درباره بعضى از آنان نوشته اند كه عمرشان به چهارصد سال مى رسيد)(3) و ديگر عمران و آبادى شهرها به گونه اى كه قرآن در جاى ديگر مى گويد: آنها دل كوهها را مى تراشيدند و خانه هاى امن در آن بنا مى كردند: (وَكَانُوا يَنْحِتُونَ مِنْ الْجِبَالِ بُيُوتاً امِنِينَ)(4). آنها زمينهاى آباد و خرم و سرسبز و باغهاى پرنعمت داشتند و در كشاورزى ابتكار و قدرت فراوانى نشان مى دادند.


1. «عافية» از ريشه «عفو» به معناى از بين رفتن آثار چيزى است; مثل اينكه باد بوزد و شنهاى نرم را روى آثار باقى مانده از كاروان بريزد و تمام آن را از نظر محو كند و عفو به معناى گذشت و بخشش و آمرزش نيز از همين جا گرفته شده است، چرا كه آثار خطا و گناه را از بين مى برد.

2. فجر، آيات 6-13 .

3. شرح نهج البلاغه علاّمه خويى، ج 14، ص 230 .

4. حجر، آيه 82 .

[ 446 ]

ديگر اينكه آثار آنها بسيار ماندگارتر بود. اشاره به اينكه خانه ها و قصرها و ساير كارهاى عمرانى آنها به قدرى قوى و محكم بود كه ساليان دراز برقرار مى ماند.

ولى عاقبت كارشان به كجا انجاميد، فريادها و غوغاها خاموش شد و سكوتى غم انگيز جاى آن را گرفت. بدنهاى بى جان آنها در زير خاك پوسيد و استخوانهايشان تبديل به خاك شد و حتّى آثار آنها برچيده شد.

جمله «وَ رِيَاحُهُمْ رَاكِدَةً» با توجّه به اينكه «رياح» جمع «ريح» و ريح در اينجا به معناى «روح» و قوت است مفهوم ركود آن اين است كه به كلّى از كار افتادند و بعضى آن را به معناى فرو نشستن باد غرور تفسير كرده اند.

اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از رياح بادهايى باشد كه به پرچمهاى قدرتمندان و شاهان مى خورد. ضرب المثل معروفى است كه مى گويند: «فلان شخص هنوز باد به پرچمش مى خورد» يعنى هنوز بر سر قوّت و قدرت است; ولى هنگامى كه قدرت از بين برود پرچم سقوط مى كند و ديگر بادى به پرچم نمى خورد.

سپس امام(عليه السلام) به اين نكته قابل توجّه اشاره مى فرمايد كه بعد از كاخ نشين بودن و زندگى پر زرق و برق دنيا به چه روزى گرفتار شدند: «سرانجام قصرهاى بلند و محكم (و بساط عيش و نوش و تختهاى زينتى و) پشتيهاى نرم و راحت را به تخته سنگهاى لحد گورستان و قبور به هم چسبيده و لحدهاى چيده شده مبدل ساختند»; (فَاسْتَبْدَلُوا بِالْقُصُورِ الْمُشَيَّدَةِ(1)، وَ الَّنمَارِقِ(2) الْمُمَهَّدَةِ، الصُّخُورَ وَ


1. «مشيّده» از ريشه «شيد» بر وزن «صيد» به معناى مرتفع ساختن است و «شيد» بر وزن «بيد» به معناى گچ و مانند آن است كه براى استحكام و زيبايى بنا روى آن مى مالند، بنابراين «اصول مشيدة» (با تشديد ياء) به معناى بناهاى مرتفع و محكم است و «مشيد» (بر وزن فقير) نيز به معناى بنايى است كه گچ كارى و زيبا و محكم شده است و در قرآن مجيد، سوره حج، آيه 45 مى خوانيم: (وَبِئْر مُّعَطَّلَة وَقَصْر مَّشِيد).

2. «نمارق» جمع «نمرقه» بر وزن «سنبله» به معناى متّكاى كوچكى است كه بر آن تكيه مى كنند و در فارسى به آن «پشتى» مى گويند.

[ 447 ]

الاَْحْجَارَ الْمُسَنَّدَةَ(1)، وَ الْقُبُورَ اللاَّطِئَةَ(2) الْمُلْحَدَةَ(3)).

راستى چه دردناك است كه انسان از اوج قدرت در حالى كه غرق ناز و نعمت است به جايى منتقل مى شود كه از هر نظر نقطه مقابل آن است; نه خانه اى، نه شمعى، نه چراغى، نه بسترى و نه ناز و نعمتى. البتّه اين درد و رنج براى آنهاست كه با آن زندگى پر زرق و برق خو گرفته بودند; امّا آنها كه زندگى زاهدانه و ساده اى داشتند از اين دگرگونى و تحوّل ناراحت نمى شوند به ويژه آنكه قبر براى آنها «رَوْضَةٌ مِنْ رِياضِ الْجَنَّةِ» محسوب مى شود.

آنگاه به بيان دقيقى از وضع قبرها و ساكنانش پرداخته، مى فرمايد: «همان گورهايى كه درگاهش بر خرابى بنا شده و ساختمانش تنها با خاك برپا گشته; قبرهايى كه به يكديگر نزديك است; ولى ساكنانش از يكديگر دورند. آنها در ميان اهل محلّه وحشت و در عين حالى افراد فارغ البال قرار گرفته اند»; (الَّتي قَدْ بُنِيَ عَلَى الْخَرَابِ فِنَاؤُهَا(4)، وَ شُيِّدَ بِالتُّرَابِ بِنَاؤُهَا; فَمَحَلُّهَا مُقْتَرِبٌ، وَ سَاكِنُهَا مُغْتَرِبٌ، بَيْنَ أَهْلِ مَحَلَّة مُوحِشِينَ، وَ أَهْلِ فَرَاغ مُتَشَاغِلِينَ».

آرى! اگر كاخهاى آنها با مصالح گران قيمت ساخته شده بود كه از نقاط مختلف با زحمت فراوان گردآورى كرده و منتقل مى ساختند، خانه قبرشان با مصالحى بى ارزش يعنى مشتى خاك بنا شده است.

ساكنان اين خانه ها (خانه هاى قبر) در دو حالت متضاد قرار دارند: هم


1. «مسنّده» از ريشه «سنود» بر وزن «قعود» به معناى تكيه دادن است و «مسنّده» در عبارت بالا به معناى چيزى است كه آن را به جايى تكيه داده اند.

2. «لاطئه» به معناى چسبيده به زمين است از ريشه «لطوء» بر وزن «فروع» به معناى چسبيدن به زمين گرفته شده است.

3. «ملحدة» از ريشه «لحد» بر وزن «مهد» به معناى دفن كردن ميّت است و معناى اصلى آن شكاف طولى است كه در يك طرف پايين قبر ايجاد مى كنند كه شبيه به پناهگاهى است و بدن ميّت را در آنجا مى گذارند كه خاكها روى آن نريزد.

4. «فِناء» به معناى فضاى بازى است كه در جلوى در بعضى از خانه ها وجود دارد و سابقاً خانه هاى بزرگان چنين بود.

[ 448 ]

نزديكند و هم دور; نزديك اند از نظر مكان و دورند از نظر ارتباط. يا چنان به خويشتن مشغول اند كه به ديگرى نمى پردازند و يا اجازه ندارند كه با هم مرتبط شوند. به ظاهر كارى ندارند; امّا در واقع بسيار گرفتارند; زيرا هر چند چيزى از كارهاى دنيوى در آنجا نيست امّا چنان گرفتار اعمال خويش اند كه به ديگرى نمى پردازند (البتّه همه اينها در زندگى برزخى رخ مى دهد).

آنگاه امام(عليه السلام) در تكميل اين سخن مى فرمايد: «آنها هرگز انسى به وطنهاى خود (يعنى قبرها) پيدا نمى كنند و همچون همسايگان با يكديگر ديدارى ندارند با اينكه به هم نزديك اند و خانه هايشان در كنار يكديگر است»; (لاَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالاَْوْطَانِ، وَ لاَ يَتَوَاصَلُونَ تَوَاصُلَ الْجِيرَانِ، عَلَى ما بَيْنَهُمْ مِنْ قُرْبِ الْجِوَارِ، وَ دُنُوِّ الدَّارِ).

جمله «لاَ يَسْتَأْنِسُونَ بِالاَْوْطَانِ» ممكن است اشاره به اين باشد كه آنها هر چند ساليان درازى است در قبرها خفته اند; ولى هرگز به آن علاقه ندارند و انس نمى گيرند. اين احتمال نيز در تفسير اين جمله داده شده كه منظور ترك رابطه با وطنهاى خود در عالم دنياست كه هرگز فكر بازگشت به وطن نمى كنند; ولى معناى اوّل به قرينه جمله «وَ لاَ يَتَوَاصَلُونَ...» صحيح تر به نظر مى رسد.

در پايان اين بخش به اين نكته اشاره مى فرمايد كه چرا نمى توانند با هم رابطه برقرار كنند: «چگونه ممكن است با هم ديدار كنند در حالى كه فنا و فرسودگى با سينه سنگين خود آنها را در هم كوبيده و سنگها و خاكها جسمشان را خورده است»; (وَ كَيْفَ يَكُونُ بَيْنَهُمْ تَزَاوُرٌ، وَ قَدْ طَحَنَهُمْ بِكَلْكَلِهِ(1) الْبِلَى، وَ أَكَلَتْهُمُ الْجَنَادِلُ(2) وَ الثَّرَى!(3)).


1. «كلكل» به معناى سينه است.

2. «جنادل» جمع «جندله» بر وزن «مزرعه» به معناى تخته سنگ است.

3. «ثرى» به معناى خاك است.

[ 449 ]

اشاره به اينكه آنها هر چند در قبرهاى ديوار به ديوار هم خفته اند; ولى همه قدرت خويش را از دست داده و به مشتى خاك تبديل شده اند; تزاور و ديدار چگونه در ميان استخوانهاى پوسيده و خاكهاى بى جان امكان پذير است؟!

به گفته شاعر عرب:

غَريبٌ وَأطْرافُ الْبُيُوتِ تَحُوطُهُ *** ألا كُلُّ مَنْ تَحْتَ التُّرابِ غَريبٌ

خفتگان در زير خاك غريب اند و ديوارهاى قبر از هر سو آنها را احاطه كرده، آرى! همه خفتگان در زير خاك غريب اند.

 

نكته

سرنوشت انسان پس از مرگ

آنچه در فقره بالا آمد به قرينه جمله هايى كه در آخر آن بود مربوط به جسم انسانها پس از مرگ است; جسم ها هستند كه مى پوسند و خاك مى شوند جسمها هستند كه با هم ديدارى ندارند و همه در هاله اى از غربت فرو رفته اند.

ولى به يقين ارواح وضع ديگرى دارند; ارواح بدكاران گرفتار مجازاتهاى سختى هستند كه در قرآن به بعضى از نمونه هاى آن مانند آل فرعون اشاره شده است: «(النَّارُ يُعْرَضُونَ عَلَيْهَا غُدُوّاً وَعَشِيّاً وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذَابِ); عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مى شوند و روزى كه قيامت برپا شود (مى فرمايد:) آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد».(1)

نيكوكاران در بهشت برزخى جاى مى گيرند و آن گونه كه قرآن درباره شهيدان راه خدا مى گويد: «(فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ); آنها از نعمتهايى كه خدا به آنها بخشيده شاد و خوشحال اند».(2) بلكه از بعضى روايات چنين استفاده مى شود


1. غافر، آيه 46 .

2. آل عمران، آيه 170 .

[ 450 ]