بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى ( )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «أُفٍّ لِهذَا الْكَلامِ أَبَداً ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الاَْرْضُ! أَسْأَلُكَ بِاللّهِ يا عَبْدَاللّهِ أَنَا عِنْدَكَ عَلى خَطَأ مِنْ أَمْري هذا؟ فَإِنْ كُنْتُ عِنْدَكَ عَلى خَطَأ فَرُدَّني فَإِنّي أَخْضَعُ وَ أَسْمَعُ وَ أَطيعُ ; براى هميشه تا آنگاه كه آسمان و زمين پابرجاست، نفرين
بر اين سخن باد!. اى عبدالله (ابن عمر)! تو را به خدا سوگند مى دهم! آيا به نظر تو من در تصميم خود اشتباه مى كنم؟ اگر من در اشتباهم، بگو كه من مى شنوم و مى پذيرم
».

عبدالله بن عمر گفت: «نه به خدا سوگند! خداوند هرگز فرزند دختر رسول خدا را در اشتباه نمى گذارد، و هرگز يزيد بن معاويه ـ كه خدا لعنتش كند ـ با تويى كه پاك و برگزيده خاندان پيامبرى، در امر خلافت هم پايه نيست، ولى مى ترسم كه اين چهره زيباى تو را آماج شمشيرهاى خود قرار داده و از اين امّت برخوردى را كه انتظارش را ندارى ببينى. پس با ما به مدينه برگرد و اگر دوست نداشتى كه بيعت كنى، هرگز بيعت مكن ولى در خانه ات بنشين (و پرچم مخالفت بلند نكن!).

امام(عليه السلام) فرمود: «هَيْهاتَ يَابْنَ عُمَرَ! إِنَّ الْقَوْمَ لا يَتْرُكُوني وَ إِنْ أَصابُوني، وَ إِنْ لَمْ يُصيبُوني فَلا يَزالُونَ حَتّى أُبايِعَ وَ أَنَا كارِهٌ، أَوْ يَقْتُلُوني، أَما تَعْلَمُ يا عَبْدَاللّهِ! أَنَّ مِنْ هَوانِ هذِهِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ تَعالى أَنَّهُ أُتِىَ بِرَأْسِ يَحْيىَ بْنِ زَكَرِيّا(عليه السلام)إِلى بَغِيَّة مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ وَ الرَّأْسُ يَنْطِقُ بِالْحُجَّةِ عَلَيْهِمْ؟! أَما تَعْلَمُ أَبَا عَبْدِالرَّحْمنِ! أَنَّ بَني إِسْرائيلَ كانُوا يَقْتُلُونَ ما بَيْنَ طُلُوعِ الْفَجْرِ إِلى طُلُوعِ الشَّمْسِ سَبْعينَ نَبِيّاً ثُمَّ يَجْلِسُونَ في أَسْواقِهِمْ يَبيعُونَ وَ يَشْتَرُونَ كُلُّهُمْ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَصْنَعُوا شَيْئاً، فَلَمْ يُعَجِّلِ اللّهُ عَلَيْهِمْ، ثُمَّ أَخَذَهُمْ بَعْدَ ذلِكَ أَخْذَ عَزيز مُقْتَدِر; اِتَّقِ اللّهَ أَبا عَبْدِالرَّحْمنِ، وَ لا تَدَعَنَّ نُصْرَتي وَ اذْكُرْني في صَلاتِكَ... يَا ابْنَ عُمَرَ! فَإِنْ كانَ الْخُرُوجُ مَعي مِمّا يَصْعَبُ عَلَيْكَ وَ يَثْقُلُ فَأَنْتَ فِي أَوْسَعِ الْعُذْرِ، وَ لكِنْ ... اجْلِسْ عَنِ الْقَوْمِ، وَ لا تَعْجَلْ بِالْبَيْعَةِ لَهُمْ حَتّى تَعْلَمَ إِلى ما تَؤُولُ الاُْمُورُ».

«هيهات! اى فرزند عمر! اين گروه مرا رها نخواهند كرد هر چند مرا بر حق دانند، و

[ 341 ]

اگر هم مرا بر حق ندانند باز رهايم نخواهند كرد تا به اكراه هم شده بيعت نمايم يا مرا به قتل رسانند. اى عبدالله بن عمر! آيا نمى دانى از نشانه هاى پستى دنيا نزد خدا اين است كه سر «يحيى بن زكريا» را براى زن بدكاره اى از زنان بنى اسرائيل بردند با اين كه سر بريده عليه آنان به روشنى سخن مى گفت؟! اى اباعبدالرحمن آيا نمى دانى كه قوم بنى اسرائيل از طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پيامبر را مى كشتند آنگاه (با خيالى آسوده) در بازارها نشسته و به خريد و فروش مى پرداختند آن چنان كه گويى هيچ كار خلافى مرتكب نشده اند؟! خداوند نيز در كيفرشان شتاب نفرمود تا آن كه پس از فرصتى، آنان را با صلابت و قدرت به كيفر رساند (و در هم كوبيد).

اى اباعبدالرحمن! از خدا بترس! و دست از يارى من بر مدار و در نماز خود مرا ياد كن... .

اى فرزند عمر! اگر براى تو همراهى با من دشوار و سنگين است، پس معذور و مرخصى! ولى... از اين گروه كناره بگير و در بيعت شتاب مكن تا ببينى كار به كجا مى انجامد!».

سپس امام(عليه السلام) رو به عبدالله بن عبّاس كرد و فرمود: «يَابْنَ عَبّاس! إِنَّكَ ابْنُ عَمِّ والِدي، وَ لَمْ تَزَلْ تَأْمُرُ بِالْخَيْرِ مُنْذُ عَرَفْتُكَ، وَ كُنْتَ مَعَ والِدي تُشيرُ عَلَيْهِ بِما فيهِ الرَّشادُ، وَ قَدْ كانَ يَسْتَنْصِحُكَ وَ يَسْتَشيرُكَ فَتُشيرُ عَلَيْهِ بِالصَّوابِ، فَامْضِ إِلى الْمَدينَةِ في حِفْظِ اللّهِ وَ كَلائِهِ، وَ لا يَخْفى عَلىَّ شَىءٌ مِنْ أَخْبارِكَ، فَإِنِّي مُسْتَوْطِنٌ هذَا الْحَرَمَ، وَ مُقيمٌ فيهِ أَبَداً ما رَأَيْتُ أَهْلَهُ يُحِبُّوني، وَ يَنْصُروني فَإِذا هُمْ خَذَلُوني اسْتَبْدَلْتُ بِهِمْ غَيْرَهُمْ، وَ اسْتَعْصَمْتُ بِالْكَلِمَةِ الّتي قالَها اِبْراهيمُ الْخَليلُ(عليه السلام)يَوْمَ أُلْقيَ في النّارِ : (حَسْبِي اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ) فَكانَتِ النّارُ عَلَيْهِ بَرْداً وَسَلاماً».

«اى ابن عبّاس! تو پسر عموى پدر منى، و از آن زمان كه تو را شناختم همواره، به خير و نيكى فرمان مى دادى; تو با پدرم (اميرمؤمنان(عليه السلام)) همراه بوده اى و از بيان

[ 342 ]

گفتار درست، نزد او نيز ـ به هنگام مشورت ـ دريغ نمىورزيدى. آن حضرت با تو مشورت مى كرد و تو نيز سخن صحيح و درست را بيان مى كردى. پس در پناه و حمايت خداوند به مدينه برو; و خبرها و گزارش ها را از من پنهان مكن. من در اين حرم امن الهى مى مانم و تا آنگاه كه مردمش مرا دوست داشته و ياريم كنند، خواهم ماند و هر گاه مرا رها كنند (و احساس كنم امنيّت حرم در خطر مى افتد) به جاى ديگر خواهم رفت، و به سخن ابراهيم(عليه السلام) ـ آنگاه كه در آتش افكنده شد ـ پناه مى برم كه گفت: «حَسْبِىَ اللهُ وَ نِعْمَ الْوَكِيلُ; خدا مرا كافى است و او بهترين حامى من است». در نتيجه، آتش بر او سرد و سالم گرديد».

در اين هنگام ابن عبّاس و ابن عمر هر دو به شدّت گريستند و امام(عليه السلام) نيز براى مدّتى با آنها گريست; سپس با آن دو خداحافظى كرد و عبدالله بن عمر و ابن عبّاس رهسپار مدينه شدند.(1)

* * *

اين گفتگوها به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) برخلاف پندار كج انديشان از همان آغاز تصميم نهايى خود را گرفته بود، و تسليم در برابر يزيد و حكومت خودكامه بنى اميّه را كه بر محو آثار اسلام مى كوشيدند، خطرى عظيم براى اسلام مى دانست. آرى تصميم گرفته بود تا پاى جان بايستد و تسليم نشود، حتّى طبق صلاحديد افرادى همچون ابن عبّاس يا عبدالله بن عمر حاضر نبود در خانه بنشيند و سكوت اختيار كند، و شاهد و ناظر خشكيدن درخت تنومند اسلام به وسيله آفت عظيمى همچون حاكمان بنى اميّه باشد.

او مى خواست سايه اين درخت بارور همچنان بر سر مسلمانان جهان باشد، هر چند آبيارى آن با خون پاكش صورت پذيرد!


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 38-44 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 190-193.

[ 343 ]

32 . نامه امام حسين (عليه السلام) به مردم كوفه به هنگام اعزام حضرت مسلم(عليه السلام)

امام حسين(عليه السلام) زمانى كه در مكّه بود، پيوسته از جانب مردم كوفه، نامه دريافت مى كرد. مردم كوفه در نامه هاى خود، حضرت را به جانب كوفه و پذيرفتن رهبرى خويش دعوت مى كردند.

امام(عليه السلام) نامه اى در پاسخ مردم كوفه نوشت و به همراه هانى بن هانى و سعيد بن عبدالله ـ كه آخرين فرستادگان كوفيان بودند ـ ارسال كرد.

نامه چنين بود:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ، إِلىَ الْمَلاَِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلمينَ، اَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ هانِئاً وَ سَعيداً قَدِما عَلَىَّ بِكُتُبِكُمْ ـ وَ كانا آخِرَ مَنْ قَدِمَ عَلَىَّ مِنْ رُسُلِكُمْ ـ وَ قَدْ فَهِمْتُ كُلَّ الَّذي اقْتَصَصْتُمْ وَ ذَكَرْتُمْ، وَ مَقالَةَ جُلِّكُمْ: إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ فَأَقْبِلْ، لَعَلَّ اللّهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْهُدى وَ الْحَقِّ.

وَ قَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ أَخي وَ ابْنَ عَمّي وَ ثِقَتي مِنْ أَهْلِ بَيْتي مُسْلِمَ بْنَ عَقيل وَ أَمَرْتُهُ أَنْ يَكْتُبَ إِلَىَّ بِحالِكُمْ وَ أَمْرِكُمْ وَ رَأْيِكُمْ.

فَإِنْ كَتَبَ إِلَىَّ: أَنَّهُ قَدْ أَجْمَعَ رَأْىُ مَلَئِكُمْ، وَ ذَوِى الْفَضْلِ وَ الْحِجى مِنْكُمْ، عَلى مِثْلَ ما قَدِمَتْ عَلَىَّ بِهِ رُسُلُكُمْ، وَ قَرَأْتُ فِي كُتُبِكُمْ، اَقْدِمُ عَلَيْكُمْ وَشيكاً إِنْ شاءَ اللّهُ، فَلَعَمْري مَاالاِْمامُ إِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، وَ الاْخِذُ بِالْقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِالْحَقِّ، وَ الْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ اللّهِ، وَ السَّلامُ».

«به نام خداوند بخشاينده مهربان; از حسين بن على(عليه السلام)، به بزرگان مؤمنان و مسلمانان!

هانى و سعيد همراه نامه هايتان به سوى من آمدند ـ و اين دوتن آخرين كسانى بودند كه نامه هايتان را آوردند ـ محتواى همه نامه هايتان (به طور فشرده) اين بود

[ 344 ]

كه:

«امام و پيشوايى نداريم، به سوى ما بيا! اميد است كه خداوند به وسيله تو ما را بر محور حقّ و هدايت گردآورد». اكنون من، برادر، پسر عمو و شخص مورد اعتماد از خاندانم ـ مسلم بن عقيل ـ را به سوى شما مى فرستم; به او فرمان دادم كه تصميم و برنامه ها و افكارتان را براى من بنويسد. اگر نوشت كه بزرگان، انديشمندان و خردمندان شما، با آنچه كه در نامه هايتان بود همراه و هماهنگند; به زودى به سوى شما خواهم آمد إن شاء الله».

ـ در پايان نامه نوشت ـ : «به جانم سوگند! امام و پيشوا فقط كسى است كه به كتاب خدا عمل كند و عدل و داد را برپا دارد، دين حق را پذيرفته، و خود را وقف در راه خدا كند و السلام».(1)

* * *

مردم كوفه با نامه هاى متعدّدى كه براى امام(عليه السلام) نوشتند و براى پذيرش رهبرى آن حضرت و مبارزه با دشمنان اسلام اعلام آمادگى كامل كردند، خود را در بوته آزمايش جديدى قرار دادند.

و امام(عليه السلام) با اين كه سابقه سوء آنها را در دوران حكومت پدر و برادر بزرگوارش به خوبى مى دانست، امّا به اين اميد كه حوادث دردناك گذشته و بلاهايى را كه حكّام ظالم و بى رحم و بى ايمان بنى اميّه بر سر آنها آورده اند، آنها را بيدار كرده باشد، به نامه هاى آنها پاسخ مثبت داد، و براى آزمون آنان نماينده خاصّ خود مسلم بن عقيل، آن مرد شجاع و پاكباخته را به سوى آنها روانه نمود.

حضرت مسلم نيز با اين كه خطرات بزرگ اين سفر را پيش بينى مى كرد رهسپار كوفه گشت، ولى تجربه نشان داد كه كوفيان ـ جز گروه محدودى ـ همان بى وفايان سست عنصرى هستند كه در گذشته بودند.


1 . ارشاد مفيد، ص 380-381 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 262 ; كامل ابن اثير، ج 4، ص 21 و بحارالانوار، ج 44، ص 344 (با مختصر تفاوت).

[ 345 ]

33 ـ برنامه ريزى براى بيعت و قيام

امام(عليه السلام) پس از نوشتن نامه، مسلم بن عقيل را فرا خواند و نامه را به وى تسليم كرد و فرمود: «إِنّي مُوَجِّهُكَ إِلى أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ هذِهِ كُتُبُهُمْ إِلَىَّ، وَ سَيَقْضِي اللّهُ مِنْ أَمْرِكَ ما يُحِبُّ وَ يَرْضى، وَ أَنَا أَرْجُو أَنْ أَكُونَ أَنَا وَ أَنْتَ في دَرَجَةِ الشُّهَداءِ، فَامْضِ عَلى بَرَكَةِ اللّهِ حَتّى تَدْخُلَ الْكُوفَةَ، فَإِذا دَخَلْتَها فَاَنْزِلْ عِنْدَ أَوْثَقِ أَهْلِها، وَادْعُ النّاسَ إِلى طاعَتي وَ اخْذُلْهُمْ عَنْ آلِ أَبي سُفْيانَ، فَإِنْ رَأَيْتَ النّاسَ مُجْتَمِعينَ عَلى بَيْعَتي فَعَجِّلْ لي بِالْخَبَرِ حَتّى أَعْمَلَ عَلى حَسَبِ ذلِكَ إِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى».

«من تو را به سوى مردم كوفه مى فرستم و اين نامه هايشان به من است و خداوند به زودى كار تو را آن گونه كه دوست دارد و مى پسندد به انجام برساند و اميدوارم من و تو هم رتبه شهيدان باشيم! پس در پناه خداوند به سمت كوفه حركت كن! چون به كوفه رسيدى، نزد مطمئن ترين مردم آنجا منزل گزين و مردم را به پيروى از من دعوت كن و آنان را از حمايت آل ابى سفيان بازدار. اگر مردم را در بيعت با من متّحد ديدى، مرا به زودى باخبر ساز تا برابر با آن عمل كنم إن شاء الله تعالى».

سپس امام دست در گردن مسلم انداخت و با وى خداحافظى كرد و هر دو گريستند.(1)

مسلم(عليه السلام) براى آن كه كسى از بنى اميّه از مأموريّت وى با خبر نگردد مخفيانه از مكّه به سوى مدينه حركت كرد. چون به مدينه رسيد ابتدا به مسجد پيامبر(صلى الله عليه وآله) رفت و دو ركعت نماز گزارد. سپس در تاريكى شب با خانواده خود خداحافظى كرد و به همراه دو تن راهنما از قبيله قيس ـ كه آنان را براى اين كار اجير كرده بود ـ از مدينه خارج شد. در بين راه آن دو تن راه گم كرده و از همراهى با وى بازماندند و همگى به


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 53 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 196.

[ 346 ]

شدّت تشنه شدند. آن دو رو به مسلم كرده گفتند: اين راه را بگير و برو تا به آب برسى و خود از تشنگى جان سپردند! (ولى مسلم راه را ادامه داد و نجات يافت و نامه اى به امام(عليه السلام) نوشت و ماجرا را خبر داد و امام(عليه السلام) تأكيد فرمودند راه خود را همچنان ادامه دهد، او اطاعت كرد وادامه داد و به كوفه رسيد).(1)

34 ـ نامه امام حسين (عليه السلام) به مردم بصره و برنامه ريزى براى قيام

امام حسين(عليه السلام) نامه اى در يك نسخه به پنج تن از اشراف بصره ـ مالك بن مسمع بكرى، احنف بن قيس، منذر بن جارود، مسعود بن عمرو، قيس بن هيثم و عمرو بن عبيدالله بن معمر ـ به اين مضمون نوشت و توسّط فرستاده اى براى آنان فرستاد.

«أَمّا بَعْدُ: فَاِنَّ اللّهَ اصْطَفى مُحَمَّداً(صلى الله عليه وآله) عَلى خَلْقِهِ، وَ أَكْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، وَ اخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ، ثُمَّ قَبَضَهُ اللّهُ إِلَيْهِ وَ قَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ وَ بَلَّغَ ما أُرْسِلَ بِهِ(صلى الله عليه وآله) وَ كُنّا أَهْلَهُ وَ أَوْلِياءَهُ وَ أَوْصِياءَهُ وَ وَرَثَتَهُ وَ أَحَقَّ النّاسَ بِمَقامِهِ فِي النّاسِ، فَاسْتَأْثَرَ عَلَيْنا قَوْمُنا بِذلِكَ، فَرَضينا وَ كَرِهْنَا الْفُرْقَةَ وَ أَحْبَبْنَا الْعافِيَةَ، وَ نَحْنُ نَعْلَمُ أَنّا أَحَقُّ بِذلِكَ الْحَقِّ الْمُسْتَحَقِّ عَلَيْنا مِمَّنْ تَوَلاّهُ...

وَ قَدْ بَعَثْتُ رَسُولي إِلَيْكُمْ بِهذَا الْكِتابِ، وَ أَنَا أَدْعُوكُمْ إِلى كِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(صلى الله عليه وآله)، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُميتَتْ، وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْيِيَتْ، وَ اِنْ تَسْمَعُوا قَوْلي وَ تُطيعُوا أَمْري اَهْدِكُمْ سَبيلَ الرَّشادِ، وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ».

«امّا بعد: خداوند محمّد(صلى الله عليه وآله) را بر خلقش برگزيد و او را به پيامبرى خود گرامى داشت، و براى انجام رسالتش وى را انتخاب كرد، سپس او را به نزد خويش برد، در حالى كه حقّ خيرخواهى بندگان را ادا كرده بود و رسالتش را به درستى ابلاغ نمود. (سپس افزود):


1 . ارشاد مفيد، ص 381.

[ 347 ]

ما خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله) و اوصيا و وارثان او و شايسته ترين مردم به جانشينى وى بوديم، ولى قوم ما، ما را (به ناحق) كنار زدند و ما نيز (به ناچار) پذيرفتيم، چرا كه تفرقه را ناخوش داشته و عافيت (سلامت دين و امّت اسلامى) را دوست داشتيم. در حالى كه ما به يقين مى دانستيم از كسانى كه بر اين مسند تكيه زدند، سزاوارتريم... .

اكنون فرستاده خود را با اين نامه به سوى شما اعزام كردم و من شما را به كتاب خدا و سنّت پيامبرش فرا مى خوانم، چرا كه (اين گروه) سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از بين برده و بدعت (در دين) را احيا كردند، اگر سخنانم را بشنويد و فرمانم را اطاعت كنيد، شما را به راه راست هدايت مى كنم. والسلام عليكم و رحمة الله».(1)

* * *

بصره از مراكز حسّاس عراق بعد از كوفه بود و امام(عليه السلام) دوستان فراوانى در آنجا داشت هر چند دشمنان و مخالفان نيز كم نبودند، شايد امام(عليه السلام) مى خواهد با اين نامه آنها را بيازمايد و روحيّه سران آنان را كشف كند، يا لااقل از مخالفت صريح آنها جلوگيرى فرمايد.

به هر حال تصريح امام(عليه السلام) به اين كه هدف احياى اسلام و سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و كنار زدن سنّت شكنان ظالم و غاصب است، نشان مى دهد كه شعار حضرت(عليه السلام) در اين حركت از آغاز چه بوده و چه هدفى را دنبال مى كرد.

35 ـ من مأموريّت دارم!

در برخى از نوشته ها آمده است كه: «ابن عبّاس» خدمت امام(عليه السلام) آمد و حضرت را به بيعت با يزيد و سازش با بنى اميّه توصيه كرد! امام(عليه السلام) فرمود:

«هَيْهاتَ هَيْهاتَ يَا ابْنَ عَبّاسِ إِنَّ الْقَوْمَ لَنْ يَتْرُكوُني وَ إِنَّهُمْ يَطْلُبُونَنِي اَيْنَ كُنْتُ، حَتّى


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 265-266.

[ 348 ]

أُبايِعَهُمْ كُرْهاً وَ يَقْتُلُوني، وَ اللّهِ إِنَّهُمْ لَيَعْتَدُونَ عَلىَّ كَما اعْتَدَتِ الْيَهُودُ في يَوْمِ السَّبْتِ، وَ اِنّي ماض في أَمْرِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)حَيْثُ اَمَرَني، وَ إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».

«هيهات! هيهات! اى ابن عبّاس! اينان دست از من برنخواهند داشت و هر جا باشم به من دست خواهند يافت تا به اجبار بيعت كرده و مرا به قتل برسانند. به خدا سوگند! آنان همانند يهود كه در روز شنبه پيمان خدا را شكستند و ستم كردند به من ستم خواهند كرد.(1) من به همان راهى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) مرا بدان مأمور ساخته است، خواهم رفت، ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم. (و هر چه پيش آيد از آن باك نداريم)».

ابن عبّاس عرض كرد: اى پسر عمو! شنيدم كه قصد رفتن به عراق را دارى، با آن كه آنان مردمى فريبكارند. آنان تو را به جنگ مى خوانند، شتاب مكن و در مكّه بمان.

امام حسين(عليه السلام) فرمود:

«لاَِنْ اُقْتَلَ وَاللّهِ بِمَكان كَذا اَحَبَّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ اُسْتُحِلَّ بِمَكَّةَ، وَ هذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكُوفَةِ وَ رُسُلُهُمْ وَ قَدْ وَجَبَ عَلىَّ اِجابَتُهُمْ وَ قامَ لَهُمُ الْعُذْرُ عَلَىَّ عِنْدَ اللّهِ سُبْحانَهُ; به خدا سوگند!
اگر من در آن مكان آنچنانى كشته شوم نزد من محبوب تر است از اين كه در اينجا بمانم و حرمت مكّه شكسته شود. (علاوه بر آن) اينها نامه ها و فرستادگان كوفيان است. بر من لازم است دعوت آنان را پاسخ دهم تا حجّت الهى بر آنان تمام شود
».

عبدالله بن عبّاس با شنيدن سخنان امام، به قدرى گريست كه محاسنش تر شد و دردمندانه صدا زد: «واحسيناه، وا اسفاه على الحسين».

و نيز روايت شده است: عبدالله بن عبّاس، براى جلوگيرى از حركت امام(عليه السلام) به سمت كوفه، بسيار پافشارى كرد. امام(عليه السلام)براى آرام كردن وى به قرآن تفأّل زد و اين آيه آمد: «(كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَكُمْ); هر كسى مرگ را مى چشد و


1 . ماجراى روز شنبه در ميان قوم يهود بدين صورت بوده است كه آنان از صيد ماهى در آن روز منع شدند ولى گروهى از آنان بدون توجّه به فرمان خداوند، به صيد ماهى پرداخته و مورد خشم الهى قرار گرفتند و گرفتار عقوبت شدند.

[ 349 ]

شما پاداش خود را خواهيد گرفت!».(1)

امام(عليه السلام) افزود:

«(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ); ما از آن خداييم و به سوى او باز مى گرديم».(2)«صَدَقَ اللهُ وَ رَسُولُه; خدا و پيامبرش راست فرمودند».

سپس فرمود: «يَا ابْنَ عَبّاسِ فَلا تُلِحَّ عَلىَّ بَعْدَ هذا فَإِنَّهُ لا مَرَدَّ لِقَضاءِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ; ابن عبّاس! ديگر پس از اين پافشارى مكن كه فرمان و قضاى خداوند برگشت ندارد!».(3)

* * *

اين تعبيرات به وضوح نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) يك مأموريّت الهى در اين حركت داشت كه از سوى خداوند و پيامبر(صلى الله عليه وآله) به او ابلاغ شده بود، و در آن مسير با عزم راسخ گام بر مى داشت.

ولى امثال ابن عبّاس كه از مسائل پشت پرده غيب بى خبر بودند به گونه اى ديگر به مسأله نگاه مى كردند، و پيمودن طريق عافيت و تسليم شدن در برابر بيعت يزيد را ـ از سر خيرخواهى ـ ترجيح مى دادند!

در ضمن، اين نكته نيز از سخن بالا استفاده مى شود كه امام(عليه السلام) مى دانست ـ به فرض محال ـ هرگاه تن به چنين بيعت ننگينى مى داد، آنها دست از حضرتش بر نمى داشتند، در كمين بودند و از هر فرصتى براى قتل او استفاده مى كردند زيرا حضرت را خطر مهمّى براى خود مى دانستند وراستى هم چنين بود!

36 ـ پيمان كوفيان حجّت را بر امام تمام كرد

در حديثى مى خوانيم امام(عليه السلام) به عبدالله بن زبير چنين فرمود:


1 . آل عمران، آيه 185.

2 . بقره، آيه 156.

3 . معالى السبطين، ج 1، ص 246.

[ 350 ]

«أَتَتْني بَيْعَةُ أَرْبَعينَ أَلْفاً يَحْلِفُونَ لِي بِالطَّلاقِ وَ الْعِتاقِ مِنْ اَهْلِ الْكُوفَةِ ; بيعت چهل هزار تن از مردم كوفه كه در وفادارى به طلاق و عتاق سوگند خورده اند(1) به دستم رسيده است».

عبدالله ابن زبير عرض كرد: «آيا مى خواهى به سراغ مردمى بروى كه پدرت را كشته و برادرت را از نزدشان بيرون كردند؟».(2)

* * *

اين روايت نشان مى دهد كه مردم عراق از ظلم و ستم بنى اميّه به ستوه آمده بودند، و هتك مقدّسات الهى و ارزشهاى اسلامى به وسيله اين بازماندگان عصر شرك و جاهليّت همه را به ماهيّت اين جنايتكاران خائن آشنا ساخت و ترديدى براى مردم در كفر آنها باقى نگذارد.

لذا آنها به دنبال رهبرى مى گشتند كه در سايه او قيام كنند، چه رهبرى بهتر از امام حسين(عليه السلام). سيل نامه هاى كوفيان و بيعت آنان با امام(عليه السلام) حجّت را بر حضرت تمام كرد، هر چند اين افراد بى وفا اين بار هم عهد و پيمان خود را شكستند و سرانجام امام(عليه السلام) را تنها گذاردند.

37 ـ فقط جان بر كفان با ما همراه شوند!

هنگامى كه امام(عليه السلام) تصميم گرفت (از مكّه) رهسپار عراق شود، برخاست و خطبه اى به اين مضمون ايراد فرمود:

«اَلْحَمْدُلِلّهِ ما شاءَ اللّهُ، وَ لا قُوَّةَ إِلاّ بِاللّهِ، وَ صَلَّى اللّهُ عَلى رَسُولِهِ، خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلى جيدِ الْفَتاةِ، وَ ما أَوْلَهَني إِلى أَسْلافي اِشْتِياقُ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ، وَ


1 . منظور از سوگند به طلاق و عتاق اين بوده كه اگر سوگند خود را بشكنند همسران آنها خود به خود مطلّقه شوند و تمام غلامان آنها آزاد گردند. جمعى از فقهاى عامّه عقيده داشتند كه اين گونه سوگند صحيح و مؤثّر است.

2 . تاريخ ابن عساكر، (شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 194، ح 249.

[ 351 ]

خُيِّرَلِي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ. كَأَنِّي بِاَوْصالي تَقْطَعُها عَسْلانُ الْفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَرْبَلاءَ فَيَمْلاََنَّ مِنِّي اَكْراشاً جَوْفاً وَ اَجْرِبَةً سَغْباً، لا مَحيصَ عَنْ يَوْم خُطَّ بِالْقَلَمِ، رِضَى اللّهِ رِضانا اَهْلُ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَلى بَلائِهِ وَ يُوَفّينا اَجْرَ الصّابِرينَ. لَنْ تَشُذُّ عَنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)لَحْمَتُهُ، وَ هِىَ مَجْمُوعَةٌ لَهُ فى حَظيرَةِ الْقُدْسِ، تَقَرُّ بِهِمْ عَيْنُهُ وَ يُنْجِزُ بِهِمْ وَعْدَهُ. مَنْ كانَ باذِلا فينا مُهْجَتَهُ، وَ مُوَطِّناً عَلى لِقاءِ اللّهِ نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا فَاِنَّنِي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ اللّهُ تَعالى».

«حمد و سپاس از آنِ خداست، آنچه او بخواهد (همان شود)، و هيچ توان و قوّتى جز به كمك او نيست، و درود خداوند بر فرستاده اش (حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله)). (آگاه باشيد!) قلاّده مرگ بر گردن آدميزاده، همانند گردنبندى است بر گردن دختران جوان (مرگ هميشه همراه آدمى است). اشتياق من به ديدار گذشتگانم (پدر و مادرم و جدّ و برادرم) همانند اشتياق يعقوب به ديدار يوسف است! براى من شهادت گاهى برگزيده شده كه به يقين به آن خواهم رسيد و گويا مى بينم گرگان درنده بيابان ـ بين نواويس و كربلا ـ بند بند تنم را پاره پاره كرده و گويى از من شكم هاى تهى و مشك هاى خالى خود را پر مى كنند. از آن روز كه (روز عاشورا) قلم تقدير الهى بر آن رقم خورده است، گريزى نيست! خشنودى خداوند خشنودى ما اهل بيت است. (آنچه را كه خداوند بدان خشنود است ما اهل بيت نيز به همان خشنوديم). ما در برابر بلا و آزمايش الهى شكيباييم و او پاداش عظيم صابران را به ما خواهد داد. هرگز پاره تن رسول خدا از وى جدا نمى شود و در حظيرة القدس (درجات عالى بهشت) به او ملحق خواهد شد، و چشمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به ذرّيه اش روشن مى شود و وعده اش را در مورد آنان وفا خواهد كرد. هر كس آماده است خون خود را در راه ما نثار كند و خود را آماده لقاى خداوند سازد، با ما رهسپار شود، چرا كه من ـ به خواست خداوند ـ فردا صبح حركت خواهم كرد».(1)


1 . لهوف (الملهوف)، ص 126 و بحارالانوار، ج 46، ص 366 و 367.

[ 352 ]

* * *

اين خطبه كوتاه، از پر معنى ترين خطبه هاى امام(عليه السلام) است كه نشان مى دهد:

اوّلا ـ امام(عليه السلام) از آينده اين سفر پر خطر ـ سفر به عراق ـ به خوبى آگاه بود ولى چون رضاى خدا را در آن مى دانست به آن اقدام فرمود.

به تعبير ديگر، آن را يك آزمون بزرگ الهى مى ديد كه در كوتاه مدّت و دراز مدّت آثار مهمّى براى جهان اسلام در بر خواهد داشت، و سبب رسوايى خطرناكترين دشمنان اسلام و سرنگونى آنان خواهد شد، و درسى پر از عبرت و حماسه و عزّت و افتخار براى آيندگان بجا خواهد گذارد.

ثانياً ـ هيچ كس از همراهان خود را كه در اين مسير گام نهاده بودند از آينده آن بى خبر نگذاشت و اغفال نكرد تا فقط پاكبازان عاشق شهادت در راه خدا با او حركت كنند، همان كسانى كه بايد نامشان در دفتر روزگار به عنوان بهترين شهيدان راه حق رقم خورد.

38 ـ احترام حرم الهى

سيّد بن طاووس با سند خويش از امام صادق(عليه السلام) نقل مى كند: «محمّد بن حنفيّه (برادر امام حسين(عليه السلام)) در شبى كه فردايش امام(عليه السلام) از مكّه رهسپار عراق بود، به محضر امام(عليه السلام)شرفياب شد و عرض كرد: اى برادر! تو بى وفايى كوفيان را نسبت به پدر و برادرت، شناخته اى، من نگرانم كه با تو نيز چنين كنند. اگر در مكّه بمانى، تو عزيزترين و محترم ترين شخص خواهى بود.

امام فرمود: «يا اَخِي قَدْ خِفْتُ اَنْ يَغْتالَني يَزيدُ بْنُ مُعاوِيَةَ فِي الْحَرَمِ، فَاَكُونَ الَّذي يُسْتَباحُ بِهِ حُرْمَةُ هذَا الْبَيْتِ ; برادر! من بيم از آن دارم كه يزيد، خونم را در حرم (امن خدا) بريزد و بدين سبب حرمت اين خانه شكسته شود».

محمّد بن حنفيّه عرض كرد: «اگر از اين جهت نگرانى، به سمت يمن يا به

[ 353 ]

سرزمين هاى ناشناخته ديگر كوچ كن كه تو در آنجا محفوظ ترى و كسى به تو دست نخواهد يافت».

امام(عليه السلام) پاسخ داد: «أَنْظُرُ فيما قُلْتَ ; در اين باره مى انديشم».

ولى ديدند كه امام(عليه السلام) سحرگاهان آماده كوچ كردن (به سوى عراق) است ; چون خبر به محمّد بن حنفيّه رسيد. نزديك آمد و مهار ناقه امام(عليه السلام) را به دست گرفت و عرض كرد:

اى برادر! آيا نفرمودى كه در اين باره مى انديشم؟

امام(عليه السلام) فرمود: آرى.

عرض كرد: پس چه شده است با اين شتاب رهسپارى؟

فرمود: «أَتاني رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) بَعْدَ ما فارَقْتُكَ، فَقالَ: يا حُسَيْنُ(عليه السلام) اُخْرُجْ فَإِنَّ اللّهَ، قَدْ شاءَ اَنْ يَراكَ قَتيلا ; هنگامى كه از تو جدا شدم، پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را در خواب ديدم، به من فرمود: اى حسين! رهسپار (عراق) شو، خداوند مى خواهد تو را كشته ببيند!».

محمّد بن حنفيّه گفت: «(إِنَّا للهِِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ); ما از آن خداييم و به سوى خدا بر مى گرديم». با اين حال چرا اين زنان را با خود مى برى؟!

امام(عليه السلام) فرمود: «قَدْ قالَ لِي: إِنَّ اللّهَ قَدْ شاءَ أَنْ يَريهُنَّ سَبايا ; رسول خدا به من فرمود: خداوند مى خواهد كه آنان را اسير ببيند!!».

امام(عليه السلام) پس از اين گفتگو با برادرش خداحافظى كرد و رفت!(1)

* * *

دستورى كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در عالم رؤيا به فرزند دلبندش امام حسين(عليه السلام) داد، پرده از روى حقيقت مهمّى برداشت و آن اين كه گاه درهم شكستن دشمن سبب پيروزى و رسيدن به اهداف مقدّس مى شود و گاه شهادت و اسارت، و اين بار نوبت


1 . لهوف (الملهوف)، ص 127-128 و بحارالانوار، ج 44، ص 364.

[ 354 ]

شهادت و اسارت بود!

بى شك، خواست خدا بدون حكمت نيست، حكمت بالغه الهى ايجاب مى كرد كه با شهادت امام و يارانش و اسارت همسر و خواهر و دخترانش از يك سو، پرده از چهره ننگين حاكمان ظالم و بى ايمان بنى اميّه برداشته شود و جهان اسلام بر ضدّ آنها بشورند و از سوى ديگر، امام حسين(عليه السلام) و يارانش جايگاهى در تاريخ جهان پيدا كنند كه اسوه و قدوه ملّتهاى مظلوم گردند و درس آزادگى را از مكتب آنها فراگيرند و از سوى سوّم، امام(عليه السلام) به مقامى رسد كه بزرگترين شفيع روز جزا گردد!

39 ـ امام (عليه السلام) از شهادت خويش خبر مى دهد

چون به مردم مدينه خبر رسيد كه امام(عليه السلام) قصد دارد به سمت عراق حركت كند، عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب(عليها السلام)) نامه اى بدين مضمون براى امام(عليه السلام)نوشت:

«به نام خداوند بخشنده مهربان، به حسين بن على(عليه السلام) از عبدالله بن جعفر، امّا بعد! تو را به خدا سوگند مى دهم از مكّه خارج مشو! من بيم آن را دارم كه در آن صورت، تو و خاندانت كشته شويد و در نتيجه نور زمين خاموش شود، چرا كه تو روح هدايت و امير مؤمنانى. در رفتن به سمت عراق شتاب مفرما! من از يزيد و همه بنى اميّه، براى جان و مال و فرزندان و خاندانت امان مى گيرم. والسلام».

امام(عليه السلام) در پاسخ وى نوشت:

«أَمّا بَعْدُ! فَإِنَّ كِتابَكَ وَرَدَ عَلَىَّ فَقَرَأْتُهُ وَ فَهِمْتُ ما ذَكَرْتَ، وَ أُعْلِمُكَ أَنِّي رَأَيْتُ جَدّي رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) فِي مَنامِي فَخَبَّرَنِي بِأَمْر وَ أَنَا ماض لَهُ، لِي كانَ أَوْ عَلَىَّ، وَاللّهِ يَابْنَ عَمِّي لَوْ كُنْتُ فِي جُحْرِ هامَّة مِنْ هَوامِّ الاَْرْضِ لاَسْتَخْرَجُونِي وَ يَقْتُلُونِي; وَاللّهِ يَابْنَ عَمّي لَيَعْتَدُنَّ عَلَىَّ كَمَا اعْتَدَتِ الْيَهُودُ عَلَى السَّبْتِ وَالسَّلامِ; امّا بعد! نامه ات به دستم رسيد، آن

[ 355 ]

را خواندم و مقصودت را دانستم. به تو خبر مى دهم كه من جدّم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمانى داد و من در پى انجام آن فرمان مى روم خواه (ظاهراً) به نفعم باشد يا به زيانم. به خدا سوگند! اى پسر عمو! اگر من در آشيانه بومى نيز باشم، مرا از آنجا بيرون آورده و به قتل مى رسانند. به خدا سوگند اى پسر عمو! آنان همچون قوم يهود كه در ماجراى روز شنبه (يوم السبت) ستم نموده اند، بر من ستم روا خواهند داشت».(1)

* * *

اين تعبيرات به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) خود را بر سر دو راهى مى ديد: تسليم شدن در برابر يزيد و بر جنايات و گمراهى هاى آل اميّه صحّه نهادن، و عدم تسليم و تن به شهادت شرافتمندانه و بيدارگر سپردن، و امام(عليه السلام) دوّمى را برگزيده بود، هر چند گروهى راه اوّل را توصيه مى كردند.

امام(عليه السلام) با نامه هاى داغ و كوبنده و هشدارهاى شديدى كه درزمان حكومت معاويه مى داد ـ و شرح آن گذشت ـ سازش ناپذيرى خود را اثبات فرموده بود، و آنها هم تصميم داشتند يا آن حضرت را به زور وادار به تسليم كنند يا شهيد نمايند، ولى نمى دانستند در پشت اين شهادت چه تحوّل و حركتى روى خواهد داد، و چه آثارى ـ در كوتاه مدّت و دراز مدّت ـ در جهان اسلام به جاى خواهد گذاشت.

40 ـ امام حسين (عليه السلام) امان دشمن را نمى پذيرد

عبدالله بن جعفر به دنبال پيشنهاد خود و پاسخ امام(عليه السلام) هراسان شده به نزد عمرو بن سعيد (فرماندار مكّه) رفت و تقاضاى امان نامه براى امام(عليه السلام) كرد و از وى خواست به امام(عليه السلام) اطمينان دهد و از او بخواهد به مكّه بازگردد. عمرو بن سعيد نامه اى براى


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 115-116 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 217-218 (با مختصر تفاوت).

[ 356 ]

امام(عليه السلام)نوشت و در آن يادآور شد كه به نزد من بيا كه تو در كنار من در امان و آسايشى.

چون امان نامه فرماندار مكه به دست امام(عليه السلام) رسيد، در پاسخ چنين مرقوم داشت:

«اِنْ كُنْتَ اَرَدْتَ بِكِتابِكَ اِلَىَّ بِرّي وَ صِلَتِي فَجُزِيتَ خَيْراً فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ وَ إِنَّهُ لَمْ يُشاقِقِ اللّهَ مَنْ دَعا اِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمينَ وَ خَيْرُ الاَْمانِ اَمانُ اللّهِ، وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِاللّهِ مَنْ لَمْ يَخَفْهُ فِي الدُّنْيا فَنَسْأَلُ اللّهَ مَخافَةً فِي الدُّنْيا تُوجِبُ لَنا اَمانَ الاْخِرَةِ عِنْدَهُ ; اگر مقصودت از اين نامه نيكى و پيوند با من است در دنيا و آخرت
پاداش نيك ببينى، به يقين! آن كسى كه مردم را به سوى خداوند فرا مى خواند و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد من از مسلمانانم، هرگز با خدا مخالفت نمى كند. بهترين امان، امان خداست، و آن كس كه در دنيا از خداوند نترسد به خدا ايمان نياورده است. از خداوند خوفى را در دنيا طلب مى كنيم كه موجب امان ما در آخرت نزد او باشد!
».(1)

* * *

اين گفتار امام(عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد كه اوّلا: امام(عليه السلام) به گفته ها و امان آنها اطمينانى نداشت، زيرا بنى اميّه و عوامل آنها نه ايمان درستى به خدا داشتند، نه به روز قيامت، و امان نامه چنين اشخاصى در خور اعتماد نيست، و با اين طناب هاى پوسيده هرگز نمى شد، به چاه رفت.

ثانياً: امام(عليه السلام) به فرمان پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) هدفى را دنبال مى كرد كه فراتر از فكر و درك آنها بود. در خوشبينانه ترين فرض، آنها مى خواستند امام(عليه السلام) سالم بماند و امام(عليه السلام)مى خواست دين و آيين جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله) سالم بماند، چيزى كه با حكومت بنى اميّه ـ تفاله هاى عصر جاهليّت و بت پرستى ـ ممكن نبود.


1 . تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 203.

[ 357 ]

41 ـ قيام براى اعلاى كلمه حق

فرزدق (شاعر معروف عرب) در بيرون مكّه با كاروان امام حسين(عليه السلام) برخورد كرد. امام(عليه السلام) از وضعيّت مردم كوفه سؤال كرد و فرزدق پاسخ داد: «دلهاى مردم با تو و شمشيرهايشان بر ضدّ توست!».

امام(عليه السلام) فرمود: «يا فَرَزْدَقُ اِنَّ هؤُلاءِ قَوْمٌ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ أَظْهَرُوا الْفَسادَ فِي الاَْرْضِ، وَ اَبْطَلُوا الْحُدُودَ، وَ شَرِبُوا الْخُمُورَ، وَ اسْتَأْثَرُوا فِي أَمْوالِ الْفُقَراءِ وَ الْمَساكينَ، وَ أَنَا أَوْلى مَنْ قامَ بِنُصْرَةِ دينِ اللّهِ وَ إِعْزازِ شَرْعِهِ وَ الْجِهادِ فِي سَبِيلِهِ; لِتَكُونَ كَلِمَةُ اللهِ هِىَ الْعُلْيا ; اى فرزدق! اينان گروهى هستند كه پيروى شيطان
را پذيرفتند و اطاعت خداى رحمان را رها كردند و در زمين فساد را آشكار ساختند و حدود الهى را از بين بردند و باده ها نوشيدند و دارايى هاى فقيران و بيچارگان را ويژه خود ساختند و من از هر كس به يارى دين خداوند و سربلندى آيينش و جهاد در راهش سزاوارترم، تا آيين خداوند پيروز باشد
».(1)

فرزدق با شنيدن اين سخن برگشت و رفت.

* * *

اين سخن به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) روى حمايت و وفادارى مردم كوفه به هيچ وجه حساب نمى كرد، بلكه رفتن به سوى سرزمينى كه شهادت او در آن، موج عظيمى را در جهان اسلام بيندازد، و پايه هاى قدرت ظالمان فرومايه را متزلزل كند وظيفه خود مى دانست، و الاّ سزاوار بود با شنيدن سخن فرزدق و با جوابى كه خود به او داد، مسير خويش را تغيير داده به مكّه بازگردد، يا راه ديگرى را در پيش گيرد.


1 . تذكرة الخواص، ص 217-218 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 594.

[ 358 ]

و به تعبير ديگر، امام(عليه السلام) مبارزه با كسانى كه اطاعت شيطان را بر اطاعت خدا مقدّم شمرده، و حدود الهى را تعطيل، و فسق و فجور را آشكار ساخته، و حقوق مستضعفان را پايمال كرده بودند، وظيفه اصلى خود مى دانست ; به هر قيمتى كه تمام شود و هر بهايى كه لازم است براى آن بپردازد!

42 ـ نامه ديگر از امام (عليه السلام) در پاسخ مردم كوفه

چون امام(عليه السلام) به وادى «حاجز بطن الرمّه»(1) رسيد، نامه اى توسّط «قيس بن مسهّر صيداوى» براى كوفيان فرستاد كه مضمون آن چنين است:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى اِخْوانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُسْلِمينَ، سَلامٌ عَلَيْكُمْ; فَإِنّي أَحْمَدُ إِلَيْكُمُ اللّهَ الَّذِي لا إِلهَ إِلاّ هُوَ، أَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ كِتابَ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل جائَنِي يُخْبِرُنِي فيهِ بِحُسْنِ رَأْيِكُمْ، وَ اجْتِماعِ مَلَئِكُمْ عَلى نَصْرِنا، وَ الطَّلَبِ بِحَقِّنا، فَسَأَلْتُ اللّهَ أَنْ يُحْسِنَ لَنا الصُّنْعَ، وَ أَنْ يُثيبَكُمْ عَلى ذلِكَ أَعْظَمُ الاَْجْرِ، وَ قَدْ شَخَصْتُ إِلَيْكُمْ مِنْ مَكَّةَ يَوْمَ الثُّلَثاءِ لِـثَمـان مَضَيْنَ مِنْ ذِي الْحَجَّةِ يَوْمَ التَّرْوِيَةِ، فَإِذا قَدِمَ عَلَيْكُمْ رَسُولي فَاكْمِشُوا أَمْرَكُمْ وَ جِدُّوا، فَاِنِّي قادِمٌ عَلَيْكُمْ في أَيّامِي هذِهِ إِنْ شاءَ اللّهُ، وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ».

«به نام خداوند بخشنده مهربان، از حسين بن على(عليه السلام) به برادران مؤمن و مسلمان! سلام عليكم; سپاس مى گويم خدايى را كه معبودى جز او نيست، امّا بعد: نامه مسلم بن عقيل به دستم رسيد، مرا از حسن نيّت و اتّحاد بزرگانتان بر يارى ما و گرفتن حقّ ما با خبر ساخت. از خداوند خواهانم تا كارمان را نيكو گرداند و به شما پاداش بزرگ عنايت كند، من روز سه شنبه هشتم ذى حجّه ـ روز ترويه ـ از مكّه به سوى شما


1 . بطن الرمّه، منزلى است در مسير كوفه كه مردم بصره و كوفه در آنجا به يكديگر مى رسند.

[ 359 ]

رهسپار شده ام. هنگامى كه فرستاده من به نزدتان آمد هر چه بيشتر در كارتان شتاب و تلاش كنيد. من در همين روزها ـ اگر خدا بخواهد ـ بر شما وارد مى شوم. سلام و رحمت و بركت خداوند بر شما باد!».

قيس بن مسهّر صيداوى با نامه امام(عليه السلام) به سمت كوفه حركت كرد، تا آنگاه كه به «قادسيّه» رسيد. «حصين بن تميم» وى را دستگير كرد و به نزد «عبيدالله بن زياد» فرستاد. عبيدالله به وى گفت: بر فراز قصر دارالاماره برو و به حسين بن على(عليه السلام)ناسزا بگو.

قيس بر فراز قصر رفت و چنين گفت:

«اى مردم! اين حسين بن على(عليه السلام) بهترين خلق خدا، پسر فاطمه دختر رسول خداست و من فرستاده وى به سوى شما هستم، از او در وادى حاجز جدا شدم، او را اجابت كنيد». سپس عبيدالله بن زياد و پدرش را لعنت كرد و براى على بن ابى طالب(عليه السلام) طلب رحمت نمود.

عبيدالله بن زياد دستور داد وى را از بالاى قصر به زير افكندند; پيكر شريفش قطعه قطعه شد و به شهادت رسيد.(1)

* * *

اين نامه به خوبى نشان مى دهد كه مردم كوفه دست بيعت در دست نماينده امام(عليه السلام)مسلم بن عقيل گذارده بودند، امام(عليه السلام) چون از روحيّه ضعيف كوفيان و سابقه پيمان شكنى آنان آگاهى داشت، اين نامه را براى تقويت روحيّه آنها نوشت، شايد اين بار بر سر پيمان خود بايستند و به اين اميد كه امام(عليه السلام) به زودى به آنها مى پيوندند در كنار «مسلم» باشند و مقاومت كنند واگر چنين مى كردند، اوضاع شكل ديگرى به خود مى گرفت.


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 297 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 418 و بحارالانوار، ج 44، ص 369-370 (با مختصر تفاوت).

[ 360 ]