حسين، دو آقاى جوانان اهل بهشتند».(1)
71 ـ توجّه به حقوق مردم حتّى در روز عاشورا
موسى بن عمير از پدرش نقل مى كند كه امام(عليه السلام) (در روز عاشورا) به من فرمود:
«نادِ أَنْ لا يُقْتَلَ مَعي رَجُلٌ عَلَيْهِ دَيْنٌ وَ نَادِ بِها فِي الْمَوالي فَإِنّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)يَقُولُ: مَنْ ماتَ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ أُخِذَ مِنْ حَسَناتِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ ; (ميان همه يارانم) اعلام كن
هر كس دَيْنى بر عهده دارد با من كشته نشود ; زيرا كه من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم فرمود: «هر كس از دنيا برود و دَيْنى بر ذمّه داشته باشد، از حسنات وى در فرداى قيامت برداشته مى شود».
در نقل ديگرى آمده است كه عمير انصارى گفت: امام(عليه السلام) به من فرمود:
«نادِ فِى النّاسِ أَنْ لا يُقاتِلَنَّ مَعي رَجُلٌ عَلَيْهِ دَيْنٌ، فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ رَجُل يَمُوتُ وَ عَلَيْهِ دَيْنٌ لا يَدَعْ لَهُ وَفاءً إِلاّ دَخَلَ النّارَ ; ميان مردم اعلام كن هر كس بدهكار است در ركاب
من پيكار نكند، زيرا هر كس از دنيا برود در حالى كه دينى بر عهده اش باشد كه چاره اى براى آن نكرده باشد گرفتار دوزخ مى شود».
مردى برخاست و گفت: همسرم پذيرفت كه از طرف من بپردازد. امام(عليه السلام) پاسخ داد:
«وَ ما كِفالَةُ امْرَأَة، وَ هَلْ تَقْضي إِمْرَأَةٌ ; كفالت آن زن چه فايده اى دارد؟ آيا او قدرت دارد چنين كند؟!».(2)
* * *
راستى عجيب است كه انسانى در بحرانى ترين شرايط، حتّى به بدهكارى هاى
1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 252-253 و بحارالانوار، ج 45، ص 5-6.
2 . احقاق الحق، ج 19، ص 429.
[ 421 ]
اصحاب و ياران خود به مردم توجّه داشته باشد و راضى نشود بدهكاران همراه او پيكار كنند و شهيد شوند ; مبادا حقوق مردم از دست برود.
اين برنامه را با كار كسانى مقايسه كنيد كه سراسر زندگى آنها انباشته از حرام و حقوق مردم بوده و كمترين اهمّيّتى براى آن قائل نبودند، اصلا چيزى را به نام «حقّ الناس» باور نداشتند!!
72 ـ سازندگى در صبح عاشورا
امام(عليه السلام) در صبح روز عاشورا پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«عِبادَاللّهِ! اِتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَر، فَإِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ لاَِحَد أَوْ بَقِىَ عَلَيْها أَحَدٌ، كانَتِ الاَْنْبِياءُ أَحَقُّ بِالْبَقاءِ، وَ أَوْلى بِالرِّضى، وَ أَرْضى بِالْقَضاءِ، غَيْرُ أَنَّ اللّهَ تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا لِلْبَلاءِ، وَ خَلَقَ أَهْلَها لِلْفَناءِ، فَجَديدُها بال، وَ نَعيمُها مُضْمَحِلٌّ، وَ سُرُورُها مُكْفَهِرٌّ، وَ الْمَنْزِلُ بُلْغَةٌ وَ الدّارُ قُلْعَةٌ، فَتَزَوَّدُوا، فَإِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى، فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ».
«اى بندگان خدا! تقواى الهى پيشه كنيد و از دنيا دورى نماييد، اگر دنيا براى كسى مى ماند و يا كسى در آن مى ماند، پيامبران به بقا شايسته تر بودند (چرا كه آنان) به جلب رضايت، سزاوارتر و به قضاى الهى خشنودتر بودند و حال آنكه خداوند دنيا را براى آزمايش و امتحان و اهل آن را براى فنا و زوال آفريده است. تازه هاى آن كهنه مى شود و نعمت هايش نابود مى گردد و شادمانى آن آميخته با غم است. ]چرا كه [دنيا منزلى است ناپايدار و خانه اى است كه به ناچار بايد از آن رخت بر بست. پس توشه راه برداريد و بهترين ره توشه، تقواست، تقواى الهى پيشه كنيد تا رستگار شويد».(1)
* * *
1 . تاريخ ابن عساكر، ج 14، ص 218.
[ 422 ]
از آنجا كه سرچشمه همه گناهان و جنايات حبّ دنيا، حبّ جاه و مقام و مال و ثروت و شهوات است، امام(عليه السلام) براى بيدار ساختن مخاطبان سعى مى كند با هشدارهاى مكرّر دلباختگى در برابر زر و زينت دنيا را از دلها بيرون كند، شايد در طريق صحيح گام بردارند و پيش از آن كه فرصتها از دست برود به خود آيند، يه يقين ياران با وفاى او از اين نظر ساخته شده بودند ولى افسوس كه دشمنان چنان مست شهوات بودند كه اين گفتارهاى انسان ساز آنها را بيدار نكرد!
73 ـ خطابه شورانگيز امام (عليه السلام) به هنگام صف آرايى دشمن
هنگامى كه سپاه دشمن آماده حمله شد، امام حسين(عليه السلام) مركب خود را طلب كرد و بر آن سوار شد و با صداى بلند، به طورى كه همگى صداى آن حضرت را مى شنيدند، فرمود:
«أَيُّهَا النّاسُ! إِسْمَعُوا قَوْلي، وَ لا تُعَجِّلُوني حَتّى أَعِظُكُمْ بِما لَحَقٌّ لَكُمْ عَلَىَّ، وَ حَتّى اَعْتَذِرُ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدَمي عَلَيْكُمْ، فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْري وَ صَدَّقْتُمْ قَوْلي، وَ أَعْطَيْتُمُوني النَّصْفَ، كُنْتُمْ بِذلِكَ أَسْعَدُ، وَ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ، وَ إِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّي الْعُذْرَ، وَ لَمْ تُعْطُوا النَّصْفَ مِنْ أَنْفُسِكُمْ ; هان اى مردم! سخن مرا بشنويد، و براى كشتن من شتاب مكنيد، تا شما را به
چيزى كه حقّ شما بر من است، موعظه كنم و دليل آمدنم را به اين ديار با شما در ميان بگذارم. اگر سخنم را پذيرفته و گفتارم را تصديق كرديد و انصاف داديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر عذرم را نپذيرفته و از مسير عدل و انصاف كناره گرفتيد، (هر كارى از دستتان ساخته است انجام دهيد)».
سپس اين آيات را كه اتمام حجّت در برابر قوم لجوجش بود تلاوت فرمود:
«(فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَشُرَكَاءَكُمْ ثُمَّ لاَ يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَىَّ وَلاَ
[ 423 ]
تُنْظِرُونِى) ; سپس هيچ چيز بر شما پوشيده نماند، (تمام جوانب كارتان را بنگريد) سپس مهلتم ندهيد».(1)
«(إِنَّ وَلِيِّىَ اللهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ) ; ولى و سرپرست من خدايى است كه قرآن را نازل كرده و او ولايت و سرپرستى همه صالحان را برعهده دارد».(2)
خواهران و دختران امام با شنيدن اين سخنان، گريستند و صدايشان به زارى برخاست. امام برادرش عباس و فرزندش على اكبر(عليه السلام) را به سوى آنان فرستاد و فرمود:
«أُسْكُتاهُنَّ فَلَعَمْري لَيَكْثُرَنَّ بُكاؤُهُنَّ ; آنان را آرام كنيد. به جانم سوگند! پس از اين بسيار خواهند گريست».
چون آنها ساكت شدند، حمد و ثناى الهى را بجا آورد و خدا را به عظمت ياد كرد و بر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) و فرشتگان خدا و پيامبران الهى درود فرستاد، چنان با شيوايى و فصاحت سخن گفت كه راوى مى گويد: به خدا سوگند! سخنى با اين زيبايى، نه پيش از آن و نه بعد از آن از كسى نشنيدم.
امام(عليه السلام) در ادامه سخن خود فرمودند:
«أَمّا بَعْدُ، فَانْسِبُوني فَانْظُرُوا مَنْ أَنَا؟! ثُمَّ ارْجِعُوا اِلى أَنْفُسِكُمْ وَ عاتِبُوها، فَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلي وَ انْتِهاكَ حُرْمَتي؟! أَلَسْتُ اِبْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ(صلى الله عليه وآله)، وَ ابْنَ وَصِيِّهِ وَ ابْنَ عَمِّهِ، وَ أَوَّلِ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ، أَوَ لَيْسَ حَمْزَةٌ سَيِّدُ الشُّهَداءِ عَمَّ أَبي؟ أَوَ لَيْسَ جَعْفَرُ الشَّهيدُ الطَّيّارُ ذُوالْجِناحَيْنِ عَمّي؟!
1 . يونس، آيه 71.
2 . اعراف، آيه 196.
[ 424 ]
أَوَ لَمْ يَبْلُغْكُمْ قَوْلٌ مُسْتَفيضٌ فيكُمْ: أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ لي وَ لاَِخي: «هذانِ سِيِّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؟!».
«فَإِنْ صَدَّقْتُمُوني بِما أَقُولُ، وَ هُوَ الْحَقُّ، فَوَاللّهِ ما تَعَمَّدْتُ كِذْباً مُذْ عَلِمْتُ أَنَّ اللّهَ يُمْـقِتُ عَلَيْهِ أَهْلَهُ، وَ يَضُرُّ بِهِ مَنِ اخْتَلَقَهُ.
وَ اِنْ كَذَّبْتُمُوني فَإِنَّ فيكُمْ مَنْ إِنْ سَأَلُْتمُوهُ عَنْ ذلِكَ أَخْبَرَكُمْ، سَلُوا جابِرَ بْنَ عَبْدِاللّهِ الاَْنْصاري، أَوْ أَبا سَعيدِ الْخِدْري، أَوْ سَهْلِ بْنِ سَعْدِ السّاعِدي، أَوْ زَيْدَ بْنَ أَرْقَم، أَوْ أَنَسَ بْنَ مالِك، يُخْبِرُوكُمْ أَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) لي وَ لاَِخي، أَفَما في هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمي؟!».
«]اى مردم[ نسب مرا بررسى كنيد و ببينيد من كيستم؟ و به خود آييد و نفس خود را مورد خطاب و سرزنش قرار دهيد. آيا كشتن من و هتك حرمتم براى شما رواست؟
آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند جانشين و پسر عموى او نيستم؟ همان كسى كه قبل از همه، ايمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خداى آورده بود تصديق كرد؟!
آيا حمزه سيّد الشهدا عموى پدرم نيست! و آيا جعفر طيّار كه با دو بال در بهشت پرواز مى كند عموى من نيست؟ آيا شما نمى دانيد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درباره من و برادرم فرمود: «اين دو سرور جوانان اهل بهشتند؟».
اگر سخنان حقّ مرا تصديق كنيد به نفع شماست، به خدا سوگند! از زمانى كه دانستم خداوند نسبت به دروغگويان خشم مى گيرد، و دروغ پردازان زيان خواهند ديد، هرگز آهنگ دروغ نكرده ام و اگر كلام مرا باور نكرديد، در ميان شما افرادى هستند كه اگر از آنها بپرسيد، به شما خبر خواهند داد. از جابربن عبدالله انصارى و ابوسعيد خدرى و سهل بن سعد ساعدى و زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد. آنان
[ 425 ]
به شما خبر خواهند داد كه خودشان اين سخن را از پيامبر خدا شنيده اند كه آن را در حقّ من و برادرم فرموده است. آيا اين گواهى ها سبب نمى شود كه دست از قتل من برداريد؟».
در اينجا شمر بن ذى الجوشن گفت: او تنها خداوند را به زبان مى پرستد اگر بداند كه چه مى گويد، (و سخنانش نامفهوم است).
حبيب بن مظاهر در پاسخ گفت: به خدا سوگند! من تو را مى بينم كه خدا را به هفتاد زبان (آميخته با انواع شكّ و ترديدها و ضدّ و نقيض ها) پرستش مى كنى! و من گواهى مى دهم كه تو راست مى گويى ; نمى فهمى كه امام چه مى گويد!! خداوند بر دل تو مُهر زده است.
سپس امام(عليه السلام) چنين ادامه داد:
«فَإِنْ كُنْتُمْ فِي شَكٍّ مِنْ هذَا الْقَوْلِ، أَفَتَشُكُّونَ اَثَراً ما إِنِّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ؟ فَوَاللّهِ ما بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ اِبْنُ بِنْتِ نَبِىٍّ غَيْري مِنْكُمْ وَ لا مَنْ غَيْرِكُمْ، أَنَا ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ خاصّةً.
أَخْبِرُوني، أَتَطْلُبُوني بِقَتيل مِنْكُمْ قَتَلْتُهُ؟ أَوْ مال اسْتَهْلَكْتُهُ؟ أَوْ بِقِصاص مِنْ جَراحَة؟».
«اگر به اين سخن شك داريد؟ آيا در اين هم شك داريد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم؟!! به خدا سوگند كه در شرق و غرب عالم، فرزند دختر پيامبرى ـ در ميان شما و غير شما ـ جز من نيست.
به من بگوييد: آيا كسى را از شما كشته ام كه از من خونبهاى او را مى طلبيد؟ آيا مالى را از شما برده ام و يا كسى را مجروح ساخته ام كه قصاص آن را از من مطالبه مى كنيد؟!».
سكوت سنگينى بر سپاه دشمن سايه انداخته بود و كسى سخن نمى گفت.
آنگاه امام(عليه السلام) فرياد برآورد و فرمود:
«يا شَبَثَ بْنَ رَبَعي، وَ يا حَجّارَ بْنَ أَبْجَر، وَ يا قَيْسَ بْنَ الاَْشْعَثِ، وَ يا يَزيدَ بْنَ الْحارِثِ، أَلَمْ
[ 426 ]
تَكْتُبُوا اِلَىَّ: «أَنْ قَدْ أَيْنَعَتِ الثـِّمَارُ وَ أَخْضَرَّ الْجَنابُ، وَ طَمَّتِ الْجِمامُ وَ إِنَّما تَقْدُمُ عَلى جُنْد لَكَ مُجَنَّدٌ، فَاَقْبِلْ؟! ; اى شبث بن ربعى! اى حجّار بن ابجر! اى قيس بن اشعث!
اى يزيد بن حارث! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه درختان ما ثمر داده است و باغها سرسبز شده و چاه ها پرآب گشته و تو در سرزمينى پا مى گذارى كه لشكرى آراسته و انبوه در خدمت تو است، پس به سوى ما بيا!».
آنان در پاسخ گفتند: ما چنين نامه اى ننوشتيم!
امام فرمود:
«سُبْحانَ اللّهِ! بَلى وَاللّهِ لَقَدْ فَعَلْتُمْ ; سبحان الله! آرى به خدا سوگند! شما اين نامه را نوشتيد».
سپس افزود:
«أَيُّهَا النّاسُ! اِذْ كَرِهْتُمُوني فَدَعُوني اَنْصَرِفُ عَنْكُمْ اِلى مَأْمَني مِنَ الاَْرْضِ! ; اى مردم! اگر از آمدن ما به اين ديار ناخشنوديد، پس ما را رها كنيد تا به سرزمين امنى برويم».
قيس بن اشعث گفت: آيا نمى خواهى زير پرچم پسر عمويت (يزيد) درآيى! چرا كه به آنچه كه دوست دارى مى رسى و از آنان بدى نخواهى ديد!
امام حسين(عليه السلام) فرمود:
«أَنْتَ أَخُو أَخيكَ ]محمّد بن الاشعث[ أَتُريدُ أَنْ يَطْلُبَكَ بَنُو هاشِم بِأَكْثَرَ مِنْ دَمِ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل؟! لا وَاللّهِ لا أُعْطيهِمْ بِيَدي إِعطاءَ الذَّليلِ، وَ لا اُقِرُّ اِقْرارَ الْعَبيدِ! ; تو برادر
همان برادرى (تو همانند برادرت محمّد بن اشعث هستى كه مسلم را در كوفه به شهادت رساند) آيا مى خواهى بنى هاشم، بيشتر از خونبهاى مسلم بن عقيل را از تو طلب كنند؟ نه! به خدا سوگند دستم را همانند افراد ذليل و پست در دست آنان نخواهم گذاشت ومانند بردگان نيز تسليم نخواهم شد. (يا فرار نخواهم كرد)».
آنگاه ادامه داد:
[ 427 ]
«عِبادَاللّهِ! ; اى بندگان خدا!» «(وَ أعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ أَنْ تَرْجُمُونِ); من به پروردگار خود و پروردگا شما پناه مى برم از اين كه مرا متّهم كنيد».(1) و نيز افزود: «(أعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِّنْ كُلِّ مُتَكَبِّر لاَّ يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ); من به پروردگارم و پروردگار شما پناه مى برم از هر متكبّرى كه به روز حساب ايمان نمى آورد».(2)
آنگاه مركب خود را خواباند و به «عقبة بن سمعان» فرمود تا زانوان مركب را ببندد (اشاره به اين كه من آغازگر جنگ نيستم) و آنان آهنگ حمله كردند.(3)
* * *
اين رساترين و گوياترين اتمام حجّت امام(عليه السلام) در روز عاشورا بود كه همه گفتنى ها را گفت، تا در تاريخ ثبت گردد و به گوش همگان برسد.
امام(عليه السلام) با اين خطبه غرّا نقاب مكر و فريب را از چهره بنى اميّه كنار زد و مسلمانان را به خطرات جدّى حكومت اين ستمگران بى ايمان و بى رحم آشنا ساخت.
امام(عليه السلام) با اين خطبه ثابت كرد كه آنها آگاهانه تنها يادگار و فرزند پيامبر خود را مى كشند، بى آن كه كوچكترين خطايى از او سرزده باشد و به اين طريق، توحّش و بى ايمانى خود را ثابت كردند.
امام(عليه السلام) با اين كه پيشنهاد امان در صورت تسليم به او داده شد، ولى هرگز ننگ تسليم در برابر ظالمان را نپذيرفت، و سر در برابر خودكامگان بى ايمان فرود نياورد. شهادت را بر همه چيز ترجيح داد و آگاهانه بهاى اين آزادگى را پرداخت، تا پيشواى آزادگان جهان باشد، و سرمشقى براى همه ملتهاى دربند.
1 . دخان، آيه 20.
2 . با استفاده از سوره غافر، آيه 27. در سوره غافر به جاى أعُوذُ، «اِنِّي عُذْتُ» آمده است.
3 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 322-323 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 448-450 و بحارالانوار، ج 45، ص 6-7 (با مقدارى تفاوت).
[ 428 ]
74 ـ خطبه حماسى امام (عليه السلام) در برابر سپاه دشمن
«عمر بن سعد» سپاه خود را براى جنگ با امام حسين(عليه السلام) آراست و پرچم ها را در جاى خود برافراشت، و امام نيز سپاه خود را به ميمنه و ميسره و قلب، نظام بخشيد. سپاه ابن سعد از هر طرف بر امام حسين(عليه السلام) احاطه كردند و حلقه محاصره را بر آن حضرت و يارانش تنگ كردند.
امام(عليه السلام) در برابر سپاه كوفه ايستاد و از آنها خواست كه ساكت شوند، ولى آنان نپذيرفتند!! امام به آنها فرمود:
«وَيْلُكُمْ ما عَلَيْكُمْ أَنْ تَنْصِتُوا إِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَْولي، وَ إِنَّما أَدْعُوكُمْ إِلى سَبيلِ الرَّشادِ، فَمَنْ أَطاعَني كانَ مِنَ الْمُرْشِدينَ، وَ مَنْ عَصاني كانَ مِنَ الْمُهْلِكينَ، وَ كُلُّكُمْ عاص لاَِمْري غَيْرَ مُسْتَمِع لِقَوْلي، قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتِكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَ مُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرامِ، فَطَبِعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ، وَيْلُكُمْ أَلا تَنْصِتُونَ، أَلا تَسْمَعُونَ؟».
«واى بر شما! چرا ساكت نمى شويد تا سخنان مرا گوش كنيد؟! من شما را به راه راست دعوت مى كنم، هر كس از من پيروى كند به راه راست هدايت مى شود، و هر كس از من نافرمانى كند هلاك خواهد شد.
شما از دستور من سرپيچى مى كنيد و به سخنانم گوش فرا نمى دهيد، چرا كه هداياى شما (جوايزى كه براى كشتن من گرفتيد) تنها از راه حرام بوده و شكم هايتان از حرام پر شده است، و خداوند بر دلهاى شما مُهر زده است. واى بر شما! آيا ساكت نمى شويد؟ آيا به سخنانم گوش فرا نمى دهيد؟».
در اينجا اصحاب عمر سعد يكديگر را سرزنش كرده و گفتند: گوش فرا دهيد! پس از سكوت آنها، امام فرمود:
«تَبّاً لَكُمْ أَيَّتُهَا الْجَماعَةُ وَ تَرْحاً، أَفَحينَ اسْتَصْرَخْتُمُونا والِهينَ مُتَحَيِّرينَ فَأَصْرَخْناكُمْ مُؤَدّينَ مُسْتَعِدّينَ، سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً في رِقابِنا، وَ حَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ الَّتي جَناها عَدُوُّكُمْ
[ 429 ]
وَ عَدُوُّنا فَأَصْبَحْتُمْ إِلْباً عَلى أَوْلِيائِكُمْ، وَ يَداً عَلَيْهِمْ لاَِعْدائِكُمْ، بِغَيْرِ عَدْل أَفْشُوهُ فيكُمْ، وَ لا أَمَل أَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ، إِلاَّ الْحَرامَ مِنَ الدُّنْيا أَنالُوكُمْ، وَ خَسيسُ عَيْش طَمَعْتُمْ فيهِ، مَنْ غَيْرِ حَدَث كانَ مِنّا، وَ لا رَأْى تَفَيَّلَ لَنا.
فَهَلاّ لَكُمُ الْوَيْلاتُ إِذْ كَرِهْتُمُونا وَ تَرَكْتُمُونا، تَجَهَّزْتُمُوها وَ السَّيْفُ لَمْ يَشْهَرْ، وَ الْجَأْشُ طامِنٌ، وَ الرَّأْىُ لَمْ يُسْتَحْصَفْ، وَ لكِنْ أَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَطَيْرَةِ الدِّبا، وَ تَداعَيْتُمْ اِلَيْها كَتَداعي الْفَراشِ، فَقُبْحاً لَكُمْ، فَإِنَّما أَنْتُمْ مِنْ طَواغيتِ الاُْمَّةِ، وَ شِذاذِ الاَْحْزابِ، وَ نَبَذَةِ الْكِتابِ، وَ نَفَثَةِ الشَّيْطانِ، وَ عُصْبَةِ الاْثامِ، وَ مُحَرِّفِي الْكِتابِ، وَ مُطْفِيءِ السُّنَنِ، وَ قَتَلَةِ أَوْلادِ الاَْنْبِياءِ، وَ مُبيري عِتْرَةِ الاَْوْصِياءِ، وُ مُلْحِقِي الْعِهارِ بِالنَّسَبِ، وَ مُؤْذي الْمُؤْمِنينَ، وَ صُراخِ أَئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئينَ، اَلَّذينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضينَ.
وَ أَنْتُمْ اِبْنَ حَرْب وَ أَشْياعَهُ تَعْتَمِدُونَ، وَ إِيّانا تَخْذِلُونَ، أَجَلْ! وَ اللّهِ الْخَذْلُ فيكُمْ مَعْرُوفٌ، وَ شَجَتْ عَلَيْهِ عُرُوقُكُمْ، وَ تَوارَثَتْهُ أُصُولُكُمْ وَ فُرُوعُكُمْ، وَ نَبَتَتْ عَلَيْهِ قُلُوبُكُمْ وَ غَشِيَتْ صُدُورُكُمْ، فَكُنْتُمْ أَخْبَثَ شَىْء سِنْخاً لِلنّاصِبِ وَ أَكْلَةً لِلْغاصِبِ، أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى النّاكِثينَ الَّذينَ يَنْقُضُونَ الاَْيْمانَ بَعْدَ تَوْكيدِها، وَ قَدْ جَعَلْتُمُ اللّهُ عَلَيْكُمْ كَفيلا فَأَنْتُمْ وَ اللّهِ هُمْ.
أَلا إِنَّ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعيّ قَدْ رَكَزَ بَيْنَ اثْنَتَيْنِ، بَيْنَ الْقَتْلَةِ وَ الذِّلَّةِ، وَ هَيْهاتَ ما آخِذُ الدَّنِيَّةَ أَبَى اللّهُ ذلِكَ وَ رَسُولُهُ، وَ جُدُودٌ طابَتْ، وَ حُجُورٌ طَهُرَتْ، وَ أُنُوفٌ حَمِيَّةٌ، وَ نُفُوسٌ أَبِيَّةٌ، لا تُؤْثِرَ طاعَةَ اللِّئامِ عَلى مَصارِعِ الْكِرامِ، أَلا قَدْ أَعْذَرْتُ وَ أَنْذَرْتُ، أَلا إِنِّي زاحِفٌ بِهذِهِ الاُْسْرَةِ عَلى قِلَّةِ الْعِتادِ، وَ خَذَلَةِ الاَْصْحابِ».
«اى مردم! هلاكت و اندوه هميشگى بر شما باد! آيا با آن شور و شوق فراوان كه ما را به يارى خويش طلبيديد، و ما براى فرياد رسى به سوى شما شتافتيم و به يارى تان برخاستيم، روا بود شمشيرى را كه براى دفاع از ما به دست گرفته بوديد به روى ما بكشيد؟ و آتش فتنه اى كه دشمن شما و ما فراهم ساخته بود بر ضدّ ما
[ 430 ]
شعلهور سازيد؟! يك پارچه بر ضدّ دوستانتان و به يارى دشمنانتان برخاستيد. بى آن كه آنان در ميان شما به عدل رفتار كرده باشند و آرزويى از شما برآورده سازند به جز اندك مال حرام و زندگى پستى كه بدان طمع داريد و بى آن كه از ما گناهى سرزده باشد، يا سخن ناروايى گفته باشيم؟
پس واى بر شما! كه از ما روى بر تافته و از يارى ما سر باز زديد. آنگاه كه شمشيرها در نيام و دلها آرام، و فكرها بى تشويش بود، شما آتش فتنه را آماده ساختيد و مانند مور و ملخ از هر سو به جانب ما روى آورديد و بسان پروانه ها از هر سو هجوم آورديد. پس رويتان زشت باد! شماييد همان طاغوت هاى اين امّت، و بازماندگان احزاب، و رها كنندگان كتاب و پيروان شيطان و گروه گناهكاران و تحريف كنندگان كتاب خدا و خاموش كنندگان سنّت پيامبر(صلى الله عليه وآله) و كشندگان فرزندان انبيا و نابود كنندگان عترت اوصيا و ملحق كنندگان ناپاكان به صاحبانِ نسبهاى پاك و آزار دهندگان مؤمنان و فرياد رسان رهبران استهزاگر كه قرآن را پاره پاره كردند.
شما به پسر حرب (معاويه) و پيروانش تكيه مى كنيد و دست از يارى ما بر مى داريد؟! آرى به خدا سوگند! كه اين پيمان شكنى خوى ديرينه شماست و ريشه هاى وجود شما بر آن استوار گشته و شاخه هاى شما از آن رشد يافته و دلهاى شما بر آن روييده و سينه هاى شما با آن پوشيده است.
شما براى باغبان خود پليدترين نهال، ولى براى تجاوزكاران غاصب، لقمه اى گوارا و لذيذيد! لعنت خدا بر پيمان شكنانى كه ميثاق هاى محكم خود را شكستند. شما خدا را ضامن پيمانهاى خود قرارداده بوديد، به خدا سوگند شما همان پيمان شكنان هستيد!».
* * *
هان بهوش باشيد! كه اين (يزيد) ناپاك زاده، فرزند ناپاك زاده مرا در ميان دو انتخاب قرار داده است: كشته شدن يا قبول ذلّت و چقدر دور است كه ما تن به ذلّت
[ 431 ]
دهيم،(1) خداوند و پيامبر او هرگز براى ما ذلّت و زبونى نمى پسندند و نياكان پاك سرشت و دامن هاى پاكى كه ما را پرورانده اند و بزرگ مردان غيرتمند و انسان هاى با شرافت اين را از ما نمى پذيرند. هرگز! ما هيچگاه فرمانبردارى فرومايگان را بر مرگ شرافتمندانه ترجيح نخواهيم داد. بدانيد من با شما اتمام حجّت كردم و شما را از عاقبت كارتان بيم دادم. به هوش باشيد! من با همين خاندان و ياران اندك و آمادگى كم، با شما پيكار مى كنم (وآماده شهادتم!).
آنگاه اين اشعار را خواند:
فَاِنْ نَهْزِمْ فَهَزّامُونَ قِدْماً *** وَ إِنْ نُهْزَمْ فَغَيْرُ مُهَزَّمينا
وَ ما أَنْ طِبُّنا جُبْنٌ وَ لكِنْ *** مَنايانا وَ دَوْلَةُ آخِرينا
«اگر ما در جنگ، دشمن را درهم بشكنيم، اين شيوه ديرين ما است و اگر (به ظاهر) شكست بخوريم، باز هم شكست از ما نيست (و در حقيقت دشمنان ما شكست خورده اند). ترس زيبنده ما نيست ولى اينك دولت و حكومت ديگران با كشتن ما هموار گشته است».
(آنگاه ادامه داد كه:)
«أَما إِنَّهُ لا تَلْبَثُونَ بَعْدَها إِلاّ كَرَيْث ما يَرْكَبُ الْفَرَسَ، حَتّى تَدُورُ بِكُمْ دَوْرَ الرِّحى، عَهْدٌ عَهِدَهُ إِلَىَّ أَبِي عَنْ جَدّي، فَأَجْمَعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ فَكيدوُني جَميعاً ثُمَّ لا تُنْظِرُونَ، (إِنِّى تَوَكَّلْتُ عَلَى اللهِ رَبِّى وَرَبِّكُمْ مَّا مِنْ دَابَّة إِلاَّ هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّى عَلَى صِرَاط مُّسْتَقِيم)(2) اَللّهُمَّ اَحْبِسْ عَنْهُمْ قَطِرَ السَّماءِ، وَ ابْعَثْ عَلَيْهِمْ سِنينَ كَسِنّي يُوسُفَ، وَ سَلِّطْ عَلَيْهِمْ غُلامَ ثَقيف يُسْقيهِمْ كَأْساً مُصْبِرَةً، فَلا يَدَعُ فيهِمْ أَحَداً، قَتْلَةً بِقَتْلَة وَ ضَرْبَةً بِضَرْبَة،
1 . در كتاب احتجاج (ج 2، ص 99) به اين تعبير آمده است : «قَدْ تَرَكَني بَيْنَ السِّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَيْهاتَ لَهُ ذلِكَ مِنِّي! هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّةَ».
2 . هود، آيه 56.
[ 432 ]
يَنْتَقِمُ لي وَ لاَِوْلِيائي وَ لاَِهْلِ بَيْتي وَ أَشْياعي مِنْهُمْ، فَإِنَّهُمْ غَرُّونا وَ كَذَّبُونا وَ خَذَلُونا، وَ أَنْتَ رَبُّنا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنا وَ إِلَيْكَ أَنَبْنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ».
«شما پس از من چندان باقى نخواهيد ماند، مگر به مقدار سواركارى كه بر مركب خود سوار شود. روزگار چون سنگ آسيا بر شما بگردد (و شما را به كيفر كردارتان برساند). اين پيشگويى از آينده را پدرم از جدّم پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) به من خبر داده است.
پس فكر خويش و همراهان خود را جمع كنيد و همگى با من پيكار كنيد و مهلتم ندهيد، كه من بر خدا كه پروردگار من و شما است توكل كرده ام «و هيچ جنبنده اى نيست مگر اين كه زمام امورش به دست خداست. پروردگارم بر راهى راست است».
خداوندا! باران را از آنان دريغ دار، و سال هاى قحطى، بسان خشكسالى زمان يوسف، بر آنان پديد آور، و آن فرزند ثقيف (حجّاج) را بر آنها مسلّط ساز تا جام زهرِ ذلّت و حقارت را بر كامشان فرو ريزد و كسى را در ميانشان سالم وامگذارد تا آنجا كه در برابر هر قتلى كه انجام داده اند به قتلى و در برابر هر ضربه اى كه زده اند، به ضربه اى گرفتار شوند و انتقام خون من و دوستان و اهل بيتم را از اينها بگيرد. چرا كه اينها به ما نيرنگ زدند و ما را تكذيب كرده و بى ياور گذاردند.
خدايا! تويى پروردگار ما، بر تو توكّل كرده و به سوى تو بازگشت مى نماييم كه بازگشت همه به سوى توست».
* * *
سپس امام(عليه السلام) فرمود:
«أَيْنَ عُمَرُ بْنُ سَعْد؟ اُدْعُوا لي عُمَرَ! ; عمر بن سعد كجاست؟ او را نزد من بخوانيد!».
عمر سعد را در حالى كه راضى به اين ملاقات نبود، فرا خواندند.
امام(عليه السلام) به او فرمود:
«يا عُمَرُ أَنْتَ تَقْتُلَنِي؟ تَزْعَمُ أَنْ يُوَلّيكَ الدَّعِىَّ ابْنَ الدَّعِيّ بِلادَ الرِّىِّ وَ جُرْجانِ، وَاللّهِ لا
[ 433 ]
تَتَهَنُّأُ بِذلِكَ أَبَداً، عَهْداً مَعْهُوداً، فَاصْنَعْ ما أَنْتَ صانِع، فَإِنَّكَ لا تَفْرَحُ بَعْدي بِدُنْيا وَ لا آخِرَةَ، وَ لَكَأَنّي بِرَأْسِكَ عَلى قَصَبَة قَدْ نُصِبَ بِالْكُوفَةِ، يَتَراماهُ الصِّبْيانُ وَ يَتَّخِذُونَهُ غَرَضاً بَيْنَهُمْ ; يا عُمر تو مى خواهى مرا به قتل برسانى؟ گمان مى كنى كه آن مرد ناپاك
فرزند ناپاك (ابن زياد) حكومت رى و گرگان را به تو مى بخشد؟ به خدا سوگند كه هرگز طعم خوش آن روز را نخواهى چشيد. اين پيمانى است (الهى) غير قابل تغيير، هر چه از دستت برآيد انجام ده، كه پس از من نه در دنيا و نه در آخرت شادمان نخواهى شد، گويى مى بينم سرِ تو را در كوفه بر «نى» افراشته و كودكان آن را هدف قرار مى دهند و به آن سنگ مى زنند!».(1)
* * *
آنها كه به نهج البلاغه على(عليه السلام) آشنا هستند مى دانند، كار امام(عليه السلام) و برنامه او مانند پدرش على(عليه السلام) روشنگرى و بيدارسازى بود، و از طرق مختلف اين هدف الهى را دنبال مى كرد، تا نسبت به آنها كه اندك اميدى به هدايتشان هست، اتمام حجّت شود.
گاه از طريق تشويق و بشارت، گاه از طريق عواطف انسانى، گاه به وسيله اعتقادات دينى و مذهبى، و گاه از طريق انذار و تهديد به عذاب هاى الهى، اين هدف را پى گيرى مى كرد. ولى افسوس آن گروه ستمگر و خيره سر، كمترين لياقت هدايت را نداشتند و در گرداب دنياپرستى آن چنان غوطهور بودند، كه به گمانِ آب، در پى سراب مى دويدند!
تمام قرائن و شواهد نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) و يارانش كاملا از شهادت خود خبر داشتند، و كمترين ترسى از اين نظر به خود راه نمى دادند.
آنها مرگ شرافتمندانه را در زير ضربات تير و خنجر و شمشير، بر زندگى توأم با ذلّت در سايه كاخ هاى پر شكوه ترجيح داده بودند، و در هيچ يك از اين كلمات
1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 2، ص 6-8 و بحارالانوار، ج 45، ص 8-10.
[ 434 ]
كمترين ترديدى ديده نمى شود ; چون مى دانستند اين مرگ مايه حيات جاويدان، و مايه حيات جامعه اسلامى و بيدارى آنها و نجات اسلام از چنگال احزاب جاهلى و منافقان است، گوارا باد بر آنها، گوارا باد، هنيئاً لَهُمْ ثُمَّ هَنِيئاً لَهُمْ.
75 ـ اعتراف كوفيان در مقابل منطق گوياى امام (عليه السلام)
امام(عليه السلام) در مقابل لشكر در حالى كه بر شمشير خود تكيه داده بود با صداى بلند فرمود:
شما را به خدا سوگند! آيا مرا مى شناسيد؟
گفتند: آرى، تو فرزند و سبط رسول خدايى.
«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدّي رَسُولُ اللّهَ(صلى الله عليه وآله)؟ ; شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد جدّم رسول خداست؟».
ـ آرى.
«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أَبي عَلِىُّ بْنِ أَبي طالِب(عليه السلام)؟; شما را به خدا! آيا مى دانيد پدرم على بن ابيطالب است؟».
ـ آرى.
«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ أُمّي فاطِمَةَ الزَّهْراءِ(عليها السلام) بِنْتُ مُحَمَّد الْمُصْطَفى(صلى الله عليه وآله)؟ ; شما را به خدا! آيا مى دانيد مادرم فاطمه دختر پيامبر است؟».
ـ آرى.
«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَدَّتي خَديجَةَ بِنْتِ خُوَيْلِد أَوَّلُ نِساءِ هذِهِ الاُْمَّةِ إِسْلاماً؟; شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد جدّه ام، خديجه دختر خويلد، اوّلين زن مسلمان اين امّت است؟».
[ 435 ]
ـ آرى.
«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ حَمْزَةَ سَيِّدَ الشُّهَداءِ عَمُّ أَبي؟ ; شما را به خدا سوگند! آيا مى دانيد حمزه سيّد الشهدا، عموى پدر من است؟».
ـ آرى.
«اُنْشِدُكُمُ اللّهَ! هَلْ تَعْلَمُونَ أَنَّ جَعْفَرَ الطَّيّارَ فِي الْجَنَّةَ عَمِّي؟ ; شما را به خدا! آيا مى دانيد جعفر طيّار عموى من است؟».
ـ آرى.
سپس امام بعد از گرفتن اين اقرارها و اقرارهاى ديگر فرمود: «فَبِمَ تَسْتَحِلُّونَ دَمي; پس چرا و به چه دليل ريختن خونم را مباح مىشمريد؟!...».
آنها كه هيچ پاسخ منطقى نداشتند گفتند: ما تمام اينها را مى دانيم، ولى دست از تو بر نخواهيم كشيد تا با تشنگى جان دهى!...(1)
* * *
امام(عليه السلام) با شواهد زيادى كه در بحث هاى گذشته آمد به خوبى مى دانست، راهى جز شهادت فى سبيل الله در پيش ندارد.
ولى مهم اين بود كه اين شهادت، قاطبه مسلمين را بيدار كند و تكان سختى به افكار عمومى دهد، و اين امر ميسّر نبود مگر اين كه از تمام جهات اتمام حجّت و تبيين موقعيّت شود; مبادا فردا بعضى ادّعا كنند لشكريان يزيد امام(عليه السلام) را به خوبى نشناخته بودند و به گمان اين كه يك فرد خارجى است خون آن حضرت را ريختند.
امام(عليه السلام) تمام اين بهانه ها را با خطبه هاى مختلف و مكرّر خود از آنان گرفت و سند رسوايى آنها را در تاريخ اسلام و بشريّت ثبت كرد!
1 . امالى صدوق، ص 135 و بحارالانوار، ج 44، ص 318 (با مختصر تفاوت).
[ 436 ]
76 ـ سخنان امام (عليه السلام) به اصحاب بزرگوارش
طبق روايتى از امام باقر(عليه السلام)، امام(عليه السلام) قبل از شهادتش به اصحاب خويش رو كرد و فرمود:
«إِنَّ رَسُولَ اللّهِ قالَ لي: «إِنَّكَ سَتُساقُ إلَى الْعِراقِ وَ هِيَ أَرْضٌ قَدِ الْتَقى بِهَا النَّبِيُّونَ وَ أَوْصِياءُ النَّبِيِّينَ وَ هِيَ أَرْضٌ تُدْعى «عَمُوراء» وَ إِنَّكَ تُسْتَشْهَدُ بِها وَ يُسْتَشْهَدُ مَعَكَ جَماعَةٌ مِنْ أَصْحابِكَ لاَ يَجِدُونَ أَلَمْ مَسِّ الْحَدِيدِ وَ تَلى : (قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ) يَكُونُ الْحَرْبُ بَرداً وَ سَلاماً عَلَيْكَ وَعَلَيْهِمْ; پيامبر گرامى(صلى الله عليه وآله) به من
فرمود: «فرزندم! تو به سرزمين عراق كشانده خواهى شد و آن سرزمينى است كه پيامبران و جانشينان پيامبران در آن با يكديگر ديدار كرده اند و به آن «عمورا» گفته مى شود. تو در آنجا به شهادت خواهى رسيد و با تو گروهى از يارانت كه (از شوق لقاى پروردگار) درد ضربات شمشير و نيزه را احساس نمى كنند، به شهادت خواهند رسيد».
آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: «(قُلْنَا يَا نَارُ كُونِى بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى إِبْرَاهِيمَ) ; گفتيم، اى آتش بر ابراهيم سرد و سلام باش)(1)، آن جنگ نيز بر تو و يارانت سرد و سلام خواهد بود».(2)
* * *
مقام والاى ياران و اصحاب سيّد الشهدا(عليه السلام) در اين چند جمله به خوبى نمايان است، آنها چنان فانى در عشق خداوند بودند، كه حتّى درد ضربات شمشير و نيزه را بر بدن هاى خود احساس نمى كردند.
جاى تعجّب نيست، هنگامى كه در يك عشق مجازى زودگذر زنان مصر دست هاى خود را بى خبر ببرند و آگاه نشوند، اين پاكبازان كوى عشق الهى و شهادت، نبايد
1 . انبياء، آيه 69.
2 . بحارالانوار، ج 45، ص 80.
[ 437 ]
زخم تير و خنجر را بر پيكر خود احساس كنند.
آرى! آنها ابراهيموار در آتش نمروديان زمان وارد شدند و اين آتش بر آنها برد و سلام شد و لذّت ديدار محبوب همه چيز را از ياد آنها برد!
77 ـ بشتابيد اى دليرمردان!
روز عاشورا عمر بن سعد تير را بر كمان نهاد و به سوى ياران امام هدف گرفت و رها ساخت و گفت: همگى نزد امير (عبيدالله بن زياد) گواهى دهيد اوّل كسى كه به سوى آنان تير انداخت من بودم! به دنبال او لشكرش سپاه امام را تيرباران كردند. امام(عليه السلام)به يارانش فرمود:
«قُومُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ إِلَى الْمَوْتِ الَّذي لابُدَّ مِنْهُ، فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ الْقَوْمِ إِلَيْكُمْ; خدا رحمتتان كند! بشتابيد به سوى مرگى كه از آن چاره اى نيست، اين تيرها فرستادگان اين جماعت است!».
پس اصحاب آن حضرت (شجاعانه با دشمن درگير شدند و) بخشى از روز را پيكار كردند تا آن كه گروهى از ياران امام(عليه السلام) شربت شهادت نوشيدند، در اين هنگام، امام(عليه السلام)دست بر محاسن شريفش گذاشت و فرمود:
«اِشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الْيَهُودِ إِذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً، وَاشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى النَّصارى إِذْ جَعَلُوهُ ثالِثَ ثَلاثَة، وَ اشْتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلَى الَْمجُوسِ إِذْ عَبَدُوا الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دُونَهُ، وَ اشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلى قَوْم اتَّفَقَتْ كَلِمَتُهُمْ عَلى قَتْلِ ابْنِ بِنْتِ نَبِيِّهِمْ، أَما وَاللّهِ لا أُجيبُهُمْ إِلى شَىْء مِمّا يُريدُونَ حَتّى أَلْقَى اللّهَ تَعالى وَ أَنَا مُخَضَّبٌ بِدَمي».
«غضب خداوند آنگاه بر قوم يهود شدّت گرفت كه براى او فرزند قائل شدند، و بر امّت مسيح آن هنگام غضب خداوند شدّت گرفت كه او را يكى از سه خدا دانستند و بر زرتشتيان وقتى خشمگين شد كه به جاى خدا، ماه و خورشيد را پرستيدند و غضب خداوند اكنون بر اين گروه شدّت گرفت كه بر كشتن پسر دختر پيغمبر خود، هماهنگ
[ 438 ]
شدند!
به خدا سوگند! آنچه را (از تسليم در برابر ظلم و تن دادن به ذلّت) از من مى خواهند، اجابت نخواهم كرد، تا آن كه آغشته به خون خويش، خداوند را ملاقات كنم!».(1)
* * *
لحظات حسّاسى بود، گويى آسمان به تماشا نشسته بود و زمين در انتظار; تا اين صحنه هاى پر غوغا و فراموش نشدنى را بنگرند، و پيكار شيرمردانى را كه جز به خدا نمى انديشيدند و آغوش خود را براى شهادت گشوده بودند، نظاره كنند و به آن همه عظمت و ايثار آفرين گويند! هزاران آفرين!
78 ـ آخرين نماز!
ياران امام(عليه السلام) دلاورانه پيكار مى كردند و يكى پس از ديگرى به شرف شهادت نايل مى آمدند. ابوثمامه صائدى (مردى از ياران آن حضرت) عرض كرد: اى اباعبدالله! جانم به فدايت، مى بينم اين گروه به تو نزديك شده اند. به خدا سوگند! پيش از تو، من بايد كشته شوم! ولى دوست دارم چون خداوند را ملاقات مى كنم، اين آخرين نماز را ـ كه وقتش رسيده است ـ با تو خوانده باشم.
امام(عليه السلام) سر به سوى آسمان برداشت و فرمود:
«ذَكَّرْتَ الصَّلاةَ، جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلّينَ الذّاكِرينَ! نَعَمْ، هذا أَوَّلُ وَقْتِها ; نماز را به يادآوردى خداوند تو را از نمازگزاران قرار دهد. آرى، اكنون وقت فضيلت نماز است».
سپس فرمود:
1 . لهوف، ص 158 و بحارالانوار، ج 45، ص 12.
[ 439 ]
«سَلُوهُمْ أَنْ يَكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلّي ; از اين گروه بخواهيد از ما دست بشويند تا نماز گزاريم».
حصين بن تميم (يكى از فرماندهان سپاه يزيد) فرياد برآورد كه: «نماز شما پذيرفته نيست!!». «حبيب بن مظاهر» در پاسخش گفت: «اى حمار! مى پندارى كه نماز از آل رسول خدا پذيرفته نيست و نماز تو پذيرفته است».(1)
در روايتى ديگر از ابومخنف مى خوانيم: امام حسين(عليه السلام) (به جاى حجّاج بن مسروق، مؤذّن رسمى خود) اذان گفت و چون از آن فارغ شد، فرياد برآورد:
«يا وَيْلَكَ يا عُمَرَ بْنَ سَعْد اَنـَسيتَ شَرايِعَ الاِْسْلامِ، أَلا تَقِفُ عَنِ الْحَرْبِ حَتّى نُصَلّي وَ تُصَلُّونَ وَ نَعُودُ إِلَى الْحَرْبِ ; واى بر تو! اى ابن سعد ; آيا احكام و دستورات اسلامى را
فراموش كرده اى؟ چرا در اين هنگام دست از جنگ نمى كشى تا نماز به پا داريم و شما نيز نماز بخوانيد و آنگاه به نبرد ادامه دهيم؟».
ابن سعد پاسخى نداد و امام(عليه السلام) ندا داد: «إِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ; شيطان بر او چيره شده است!!».(2)
و در روايتى آمده است: بعضى از ياران جلو امام ايستادند و سينه را سپر كردند و امام آخرين نماز خود را در زير تيرهاى دشمن خواند!(3)
* * *
اين نماز تاريخى و بى نظير، روح نماز را زنده كرد و مفهوم نماز را براى راهيان راه حق آشكار ساخت و معنى واقعى عبوديّت و پاكبازى در راه معبود را نشان داد، و قلم سرخ بر معبودهاى خيالى و بت هاى شيطانى دنياپرستان و بندگان زر و زور كشيد، و
1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 334 و بحارالانوار، ج 45، ص 21 (با مختصر تفاوت).
2 . معالى السبطين، ج 1، ص 361.
3 . اعيان الشيعة، ج 1، ص 606.
[ 440 ]