همچون آب حيات نوشيدند و در جوار قرب حق به زندگى جاويدان رسيدند.
اين شهد شيرين تر از هر چيز نوش جانشان باد.
63 ـ هرگز دست از دامنت بر نمى داريم!
در كتاب «الدمعة الساكبة» به نقل از كتاب «نور العين» آمده است كه حضرت سكينه، دختر امام حسين(عليه السلام) مى گويد: در يك شب مهتابى در ميان خيمه نشسته بودم كه ناگاه صداى گريه و ناله اى توجّهم را جلب نمود، نگران بودم كه زنان متوجّهم شوند. بپاخاستم و به دنبال آن رفتم، ديدم پدرم نشسته و در حالى كه اصحابش به گرد وجود او حلقه زدند، چنين مى فرمايد:
«إِعْلَمُوا، أَنَّكُمْ خَرَجْتُمْ مَعي لِعِلْمِكُمْ أَنِّي أَقْدِمُ عَلى قَوْم بايَعُوني بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْ، وَ قَدِ انْعَكَسَ الاَْمْرُ، لاَِنَّهُمُ اسْتَحْوَذَ عَلَيْهِمُ الشَّيْطانُ فَأَنْسيهُمْ ذِكْرَ اللّهِ. وَ الاْنَ لَيْسَ يَكُنْ لَهُمْ مَقْصَدٌ إِلاّ قَتْلي وَ قَتْلَ مَنْ يُجاهِدُ بَيْنَ يَدَىَّ، وَ سَبْىَ حَريمي بَعْدَ سَلْبِهِمْ، وَ أَخْشى أَنَّكُمْ ما تَعْلَمُونَ أَوْ تَعْلَمُونَ وَ تَسْتَحْيُونَ. وَ الْخَدْعُ عِنْدَنا أَهْلَ الْبَيْتِ مُحَرَّمٌ، فَمَنْ كَرِهَ مِنْكُمْ ذلِكَ فَلْيَنْصَرِفْ، فَاللَّيْلُ سَتيرٌ وَ السَّبيلُ غَيْرُ خَطير وَ الْوَقْتُ لَيْسَ بِهَجير، وَ مَنْ واسانا بِنَفْسِهِ كانَ مَعَنا غَداً فِي الْجِنانِ نَجِيّاً مِنْ غَضَبِ الرَّحْمنِ، وَ قَدْ قالَ جَدِّي رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله): وَلَدي حُسَيْنٌ يُقْتَلُ بِطَفِّ كَرْبَلاَءَ غَريباً وَحيداً عَطْشاناً فَريداً، فَمَنْ نَصَرَهُ فَقَدْ نَصَرَني وَ نَصَرَ وَلَدَهُ الْقائِمَ، وَ لَوْ نَصَرَنا بِلِسانِهِ فَهُوَ فِي حِزْبِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ».
«بدانيد! شما زمانى با من همراه شديد كه فكر مى كرديد من به سوى قومى مى روم كه با زبان و قلبشان با من بيعت كرده اند و اكنون عكس آن را مى بينيم، شيطان بر آنها چيره شده و آنها را از ياد خدا غافل نموده است، و آنها هدفى جز كشتن من و همراهانم و به اسارت كشاندن خانواده من بعد از غارت آنان ندارند، و من مى ترسم (بعضى از) شما از اين وضعيت بى خبر باشيد يا خبر داريد، ولى شرم داريد كه مرا
[ 401 ]
ترك كنيد. بدانيد نزد ما خاندان پيامبر(صلى الله عليه وآله)، خدعه و نيرنگ حرام است. پس هر كس ماندن در كنار ما را نمى پسندد، هم اكنون بازگردد كه شب پوشش خوبى است و راه بى خطر و زمان هم براى رفتن بسيار; ولى هر كس با جان خود ما را يارى كند از خشم خداوند نجات يافته و با ما در بهشت برين خواهد بود. جدّم پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)فرموده است: فرزندم حسين(عليه السلام) در كربلا غريب و تنها و تشنه شهيد خواهد شد. هر كس او را يارى نمايد، مرا و فرزندش حضرت قائم(عج) را يارى كرده است و هر كس با زبانش ما را يارى كند، در روز قيامت در حزب ما خواهد بود...».
به چهره پدرم كه سرش را پايين انداخته بود نگريستم، گريه امانم نداد، ترسيدم متوجّه من شود، سرم را به سوى آسمان بالا گرفتم و عرض كردم:
«بار الها! اين مردم دست از يارى ما برداشتند ; دست از ياريشان بردار و هيچ دعايى را از آنان مستجاب نكن و بر آنان ]ظالمان را[ مسلّط كن و از شفاعت جدّم در روز قيامت محرومشان دار!»
هنگامى كه باز مى گشتم و اشك از ديدگانم بر گونه هايم جارى بود، عمّه ام امّ كلثوم مرا ديد و فرمود: چه شده است؟ جريان را نقل كردم، عمّه ام فرياد زد، واجدّاه، وا علياه، وا حسناه، وا حسيناه، اى واى بر بى ياورى... .
عمّه ام گفت: برادر! ما را به حرم جدّمان برسان. فرمود:
«يا اُخْتاهُ! لَيْسَ لِي إِلى ذلِكَ سَبيلٌ ; هان اى خواهرم! راهى براى انجام اين كار نيست».
امّ كلثوم عرض كرد: براى اين مردم از منزلت جدّت و پدر و مادرت و برادرت بگو (و به يادشان آور).
امام فرمود:
«ذَكَّرْتُهُمْ فَلَمْ يُذَكَّرُوا، وَ وَعَظْتُهُمْ فَلَمْ يَتَّعِظُوا وَ لَمْ يَسْمَعُوا قَوْلي، فَما لَهُمْ غَيْرُ قَتْلي سَبيلا، وَ
[ 402 ]
لابُدَّ أَنْ تَرَوْني عَلَى الثَّرى جَديلا، لكِنْ أُوصيكُنَّ بِتَقْوَى اللّهِ رَبِّ الْبَرِيَّةِ وَ الصَّبْرِ عَلَى الْبَلِيَّةِ وَ كَظْمِ نُزُولِ الرَّزِيَّةِ، وَ بِهذا وَعَدَ جَدُّكُمْ، وَ لا خُلْفَ لِما وَعَدَ، وَدَّعْتُكُمْ إِلهِىَ الْفَرْدَ الصَّمَدَ ; يادآورى كردم ولى توجّهى نكردند، پندشان دادم ولى نپذيرفتند،
آنان هيچ هدفى جز كشتن من ندارند، و به ناچار مرا در اين دشت به خاك افتاده خواهيد ديد، شما را به تقواى خداوندى كه پروردگار عالم است و بردبارى در برابر گرفتارى ها و خويشتن دارى در برابر مصائب سفارش مى كنم. جدّ شما، پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) مرا به اين روز نويد داده است وعده اى كه تخلّفى در آن نخواهد بود. شما را به خداى يگانه بى نياز مى سپارم».
سپس مدّتى گريستم و امام اين آيه را تلاوت كرد: «(وَمَا ظَلَمُونَا وَلَكِنْ كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ) ; آنها به ما ستم نكردند بلكه به خود ستم مى نمودند».(1)
پس از سخنان صريح و آزادمنشانه ابى عبدالله(عليه السلام)، ابتدا عبّاس بن على (برادر رشيدش) به امام(عليه السلام) عرض كرد: براى چه دست از تو برداريم؟ براى اين كه پس از تو زنده بمانيم؟ خدا نكند هرگز چنين روزى را ببينيم!!
آنگاه برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زينب) به پيروى از عبّاس يكى پس از ديگرى، سخنان مشابهى گفتند، طبعاً امام(عليه السلام) از اين همه وفادارى و پايمردى و شهامت در انتخاب بهترين راه و بهترين سرنوشت شاد شد.
آنگاه روى به فرزندان عقيل نمود و فرمود:
«يا بَني عَقيل! حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِم، اِذْهَبُوا قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ ; افتخار شهادت مسلم براى خاندان شما كافى است، اينك من به شما اجازه مى دهم كه برويد (و از اين وادى پر خطر خود را نجات دهيد)».
1 . بقره، آيه 57.
[ 403 ]
آنها عرض كردند: «مردم چه مى گويند؟! مى گويند ما بزرگِ خاندان و سالار و افتخار خود و عموزادگان خود را كه بهترين مردم بودند در چنگال دشمن رها كرديم، بى آن كه با آنها به طرف دشمن تيرى رها كنيم و يا با نيزه هاى خويش زخمى بر دشمن وارد سازيم و يا شمشيرى عليه آنان به كار ببريم!!».
نه به خدا سوگند! چنين نمى كنيم، بلكه جان خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازيم و در كنار تو جهاد مى نماييم و راه پر افتخار شهادت را كه تو پيشتاز آن هستى مى پيماييم. زندگى پس از تو ننگمان باد!
سپس مسلم بن عوسجه به پا خاست و گفت: «آيا تو را در اين شرايط در حلقه محاصره دشمن رها كنيم و برويم؟ در پيشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چه عذرى داريم؟ به خدا سوگند از تو جدا نخواهم شد تا نيزه خود را در سينه آنها فرو برم و تا قبضه اين شمشير در دست من است بر آنان حمله مى كنم و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن پيكار كنم با سنگ بر آنان حمله كنم، تا آنجا كه همراه تو جان بسپارم».
پس از او شجاع ديگرى به نام «سعيد بن عبدالله حنفى» بپاخاست و ضمن بيان وفادارى خود گفت:
«نه به خدا سوگند هرگز تو را، رها نخواهيم ساخت تا خداوند را گواه بگيريم كه حرمت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را در غياب او در حقّ تو رعايت كرديم. به خدا سوگند اگر بدانم كه در راه تو كشته مى شوم و دگر بار زنده شده و در آتش سوزانده مى شوم و خاكسترم را به باد مى دهند و هفتاد بار، با من چنين كنند، باز هم هرگز از تو جدا نخواهم شد تا در ركاب تو جان دهم. پس چرا چنين نكنم در حالى كه كشته شدن فقط يك بار است و پس از آن كرامتى جاودانه است كه پايانى ندارد».
پس از او، ياران نامدار امام(عليه السلام) زهير بن قين و گروه ديگرى از اصحاب، سخنان
[ 404 ]
حماسى همانندى بر زبان جارى ساختند.(1)
* * *
تاريخ جهان را ورق بزنيد، آيا مى توانيد جريانى شبيه جريان شب عاشورا پيدا كنيد، شبى كه پيشواى مردم و فرمانده لشكر به همه سپاهيان و افسران خود اذن ترك منطقه و نجات از مهلكه دهد، و آنها با علم و يقين به مرگ در فرداى آن شب، با افتخار و شادى اعلام وفادارى كنند و آماده باشند كه نه يك جان، بلكه اگر هزارجان داشته باشند فداى او كنند!
چه حماسه باشكوه، چه صحنه عجيب و فراموش نشدنى، و چه علاقه و عشق آتشينى به شهادت در راه خدا و در ركاب يك رهبر الهى و آسمانى.
بى شك اگر اراده آهنين و عزم راسخ، و وفادارى بى نظير آنها در ميان مسلمين جهان تقسيم گردد هر كدام سهم وافرى خواهند داشت و دشمنان را براى هميشه مأيوس خواهند كرد.
ياد اين بزرگ مردان تاريخ گرامى باد.
و راهشان پر رهرو!
64 ـ شيرين تر از عسل
ابوحمزه ثمالى در روايتى از امام سجّاد(عليه السلام) ماجراى وفادارى ياران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مى كند، تا آنجا كه امام(عليه السلام) خبر شهادت همه يارانش را داد، در آن هنگام قاسم بن حسن به امام(عليه السلام) عرض كرد: «أَنَا فِي مَنْ يُقْتَلْ؟ ; آيا من هم فردا در شمار شهيدان خواهم بود؟».
امام(عليه السلام) با مهربانى و عطوفت فرمود: «يا بُنَىَّ كَيْفَ الْمَوْتُ عِنْدَكَ؟ ; فرزندم! مرگ در
1 . الدمعة الساكبة، ج 4، ص 271 ; ناسخ التواريخ، ج 2، ص 158-180. بخشى از اين ماجرا در ارشاد شيخ مفيد، ص 442-443 آمده است.
[ 405 ]
نزد تو چگونه است؟». عرض كرد: «يا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ; عموجان! از عسل شيرين تر!».
امام فرمود:
«إي وَاللّهِ فِداكَ عَمُّكَ إِنَّكَ لاََحَدُ مَنْ يُقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِي بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاء عَظيم وَ ابْني عَبْدُاللّهِ ; آرى به خدا! عمويت به فداى تو باد! تو نيز از شهيدان خواهى بودآن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبدالله (شيرخوار) نيز شهيد خواهد شد!».
قاسم گفت: «اى عمو! آيا آنان به زنان هم حمله مى كنند كه عبدالله شيرخوار نيز شهيد مى شود؟!».
امام(عليه السلام) فرمود:
«فِداكَ عَمُّكَ يُقْتَلُ عَبْدُاللّهِ اِذْ جَفَّتْ رُوحي عَطَشاً وَ صِرْتُ اِلى خِيَمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ; فَأَقُولُ: ناوِلُوني اِبْنِي لاَِشْرَبَ مِنْ فيهِ، فَيَأْتُوني بِهِ فَيَضَعُونَهُ عَلى يَدي فَأَحْمِلُهُ لاَِدْنِيَهُ مِنْ فِيَّ فَيَرْمِيَهُ فاسِقٌ بِسَهْم فَيَنْحِرَهُ وَ هُوَ يُناغي فَيَفيضُ دَمُهُ في كَفّي، فَأَرْفَعُهُ إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اَللّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فيكَ، فَتَعْجَلْنِي الاَْسِنَّةَ فيهِمْ وَالنّارَ تُسْعِرُ فِى الْخَنْدَقِ الَّذي فِي ظَهْرِ الْخِيَمِ، فَأَكُرُّ عَلَيْهِمْ فِي أَمَرِّ أَوْقات فِي الدُّنْيا، فَيَكُونُ ما يُريدُ اللّهُ».
«عمويت به فداى تو باد! عبدالله هنگامى كشته خواهد شد كه من از تشنگى زياد بى تابم و در خيمه ها دنبال آب يا شير مى گردم ولى چيزى نمى يابم. پس فرزندم «عبدالله» را طلب كنم از لبانش سيراب شوم. چون او را به دستم دهند. پيش از آن كه لبهايم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تير بشكافد و او دست و پا مى زند و خون او در دستانم جارى گردد! در آن حال او را به آسمان بلند كنم و مى گويم: خدايا! از تو صبر مى طلبم و اين را براى تو و به حساب تو مى گذارم.
آنگاه نيزه هاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خيمه ها زبانه كشد و من بر آنان در آن تلخ ترين لحظات زندگيم حمله خواهم كرد و آنچه خدا
[ 406 ]
خواهد، رخ خواهد داد».
امام سجّاد(عليه السلام) فرمود: آنگاه او گريست و ما نيز گريستيم و صداى گريه فرزندان پيامبر در خيمه ها پيچيد.
زهير بن قين و حبيب بن مظاهر اشاره به من كردند و به امام(عليه السلام) عرضه داشتند:
«سرنوشت سرور ما على (امام سجّاد(عليه السلام)) چه خواهد شد؟». امام(عليه السلام) در حالى كه اشك مى ريخت، فرمود:
«ما كانَ اللّهُ لِيَقْطَعَ نَسْلي مِنَ الدُّنْيا فَكَيْفَ يَصِلُونَ إِليهِ؟ وَ هُوَ اَبُو ثَمانِيَةَ اَئِمَّة(عليهم السلام); (نگران نباشيد) خداوند نسل مرا در دنيا قطع نخواهد كرد. به او (امام سجّاد) چگونه دست مى يابند در حالى كه او پدر هشت امام است؟».(1)
* * *
طبق اين روايت پر معنى كه از امام سجّاد(عليه السلام) نقل شده امام حسين(عليه السلام) همه چيز را در آن شب تاريخى پيش بينى فرمود، همه گفتنى ها را گفت و چيزى بر فرزندان و ياران خود پنهان نساخت. سپس با روحى آرام و پر از شوق لقاى حق به استقبال شهادت شتافت.
ياران و فرزندان حتّى فرزندان به ظاهر خردسال نيز آگاهانه و با اشتياق فراوان همگى به استقبال شهادت رفتند.
خداوندا! چه زيباست اين سخنان، سخنانى كه يكى از تلخ ترين حوادث تاريخ اولياء الله را با شكوه و عظمت بى سابقه اى ترسيم كرده، و درس عشق به خدا و شهادت طلبى را به گونه اى فراموش نشدنى بر سينه تاريخ بشريّت ثبت نموده است.
درسى كه مى تواند براى همه افراد و همه ملت هاى در بند، آموزنده و راهگشا باشد، درسى كه دشمنان حقّ و فضيلت و پاسداران مكتب هاى شيطانى را در هراس عميقى فرو مى برد.
1 . مدينة المعاجز، سيّد هاشم بحرانى، ج 4، ص 214-216، ح 295. همچنين رجوع كنيد به : نفس المهموم، ص 116.
[ 407 ]
65 ـ آماده سازى براى حادثه اى بزرگ
على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: «شبى كه پدرم فرداى آن به شهادت رسيد، بيمار بودم و عمّه ام زينب از من پرستارى مى كرد. در اين حال پدرم، از اصحاب كنار كشيده و به خيمه آمد. «حوى»(1) غلام سابق ابوذر غفارى نيز در خدمت آن حضرت بود و شمشير او را آماده مى كرد، و پدرم اين اشعار را زمزمه مى كرد:
يا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَليل *** كَمْ لَكَ بِالاِْشْراقِ وَ الاَْصيلِ
مِنْ صاحِب أَوْ طالِب قَتيل *** وَ الدَّهْرُ لا يَقْنَعُ بِالْبَديلِ
وَ إِنَّمَا الاَْمْرُ إِلَى الْجَليلِ *** وَ كُلُّ حَىٍّ سالِكُ السَّبيلِ
«هان! اى روزگار! اف بر دوستى تو! تو چقدر بى وفايى؟! هر صبح و شام چه بسيار از دوستان و مشتاقانت را به كشتن مى دهى و روزگار (به جاى آنان) بدلى نمى پذيرد و پايان كارها به خداى بزرگ باز مى گردد و هر موجود زنده اى به راه خود خواهد رفت. (و سرانجام با مرگ ديدار خواهد كرد)».
اين اشعار را پدرم دو يا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را يافتم، گريه گلويم را فشرد ولى خوددارى و سكوت نمودم و دانستم كه بلا نازل شده است. امّا عمّه ام زينب چون اين زمزمه امام را شنيد، به خاطر رقّت قلب و بى تابى كه در زنان است، عنان شكيبايى را از كف داد و در حالى كه لباسش به زمين كشيده مى شد، بپاخاست و بى اختيار به نزد پدرم رفت و گفت: آه از اين مصيبت! اى كاش مرگم فرا مى رسيد (و امشب را نمى ديدم). گويى امروز، در سوگ مادرم فاطمه، پدرم اميرمؤمنان، و برادر ارجمندم، حسن نشسته ام! هان! اى جانشين شايسته نياكان گذشته و اى پناهگاه بازماندگان! (خبرهاى وحشتناكى مى دهى!).
1 . نام وى در ارشاد شيخ مفيد «جوين» و در اعيان الشيعة «جون» نقل شده است.
[ 408 ]
پس امام حسين(عليه السلام) به سوى خواهرش نگريست و فرمود: «يا أُخَيَّةُ لاَ يُذْهِبَنَّ بِحِلْمِكَ الشَّيْطانُ ; خواهر عزيزم! مبادا شيطان شكيبايى ات را بربايد!».
عمّه ام گفت: پدر و مادرم فدايت باد اى اباعبدالله! آيا به ستم كشته خواهى شد؟ جانم به قربان تو!
بغض گلوى امام(عليه السلام) را فشرد و اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود:
«لَوْ تُرِكَ الْقَطا لَيْلا لَنامَ! ; اگر مرغ قطا (پرنده اى زيبا و خوشخوان) را (صيّادان) به حال خود رها مى كردند، در آسايش و آرامش به خواب مى رفت».
عمّه ام گفت: اى واى! آيا راه چاره را بر خود بسته مى بينى؟ و اين دل مرا بيشتر جريحه دار كرده و جانم را مى سوزاند! پس بر صورت خود زد و گريبان چاك كرد و بى هوش افتاد.
امام حسين(عليه السلام) برخاست و خواهر را به هوش آورد و فرمود:
«يا أُخَيَّةُ اِتَّقي اللّهَ وَ تَعَزّي بِعَزاءِ اللّهِ، وَ اعْلَمي أَنَّ أَهْلَ الاَْرْضِ يَمُوتُونَ، وَ أَنَّ أَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ، وَ أَنَّ كُلَّ شَىْء هالِكٌ إِلاّ وَجْهَ اللّهِ الَّذِي خَلَقَ الاَْرْضَ بِقُدْرَتِهِ، وَ يَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ، وَ هُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ، أَبِي خَيْرٌ مِنّي، وَ اُمّي خَيْرٌ مِنّي، وَ أَخي خَيْرٌ مِنّي، وَ لي وَ لَهُمْ وَ لِكُلِّ مُسْلِم بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ».
«خواهرجان! تقواى خدا را پيشه ساز و به شكيبايى الهى خود را تسلّى بده و بدان كه همه زمينيان مى ميرند، و اهل آسمان نمى مانند و همه چيز جز ذات پاك آفريدگار، فانى شوند، همان خدايى كه با قدرت خود، زمين را آفريد و خلايق را بر مى انگيزد و همه به سوى او باز مى گردند و او يگانه بى همتاست.
پدرم اميرمؤمنان از من بهتر بود، مادرم ـ فاطمه(عليها السلام) ـ از من بهتر بود. برادرم امام مجتبى(عليه السلام) از من بهتر بود. ]و با اين وصف همه رخ در نقاب خاك كشيدند و به سراى باقى شتافتند و ما نيز بايد برويم[. پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) براى من و آنان و هر مسلمانى
[ 409 ]
(در تحمّل بلاها و مصيبت ها) الگو و سرمشق است».
امام(عليه السلام)، خواهر خود را با اين گونه سخنان تسلّى داد و به او فرمود:
«يا أُخَيَّةُ! إِنّي أُقْسِمُ عَلَيْكِ فَأُبَرّي قَسَمي، لا تَشَقّي عَلَىَّ جَيْباً، وَ لا تَخْمِشي عَلَىَّ وَجْهاً، وَ لا تَدْعي عَلَىَّ بِالْوَيْلِ وَ الثُّبُورِ اَنَا اِذا هَلَكْتُ ; اى خواهرم! تو را به خدا سوگند مى دهم
و بر آن تأكيد مى كنم كه در مصيبت من گريبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش و پس از شهادتم فرياد و شيون و زارى بلند مكن».
على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: پس از اين كه عمّه ام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانيد.(1)
* * *
به اين ترتيب، امام(عليه السلام) در آن شب تاريخى عاشورا، نخست ياران و سپس خويشان و نزديكان خود را براى اين آزمون بزرگ الهى آماده ساخت.
آرى انجام كارهاى بزرگ و سرنوشت ساز نياز به روحيّه عالى، ايمان قوى، و آمادگى كامل دارد، و امام(عليه السلام) با آن وسعت ديد و سعه صدرى كه داشت، تمام خاصّان و بستگان خود را در مدّتى كوتاه، با كلام فوق العاده نافذ خويش پرورش داد، و نتيجه آن حماسه اى بود كه در فرداى آن شب آفريدند، و روزهاى بعد به وسيله خيل اسرا تعقيب شد و كار به جايى رسيد كه خواهرش زينب كبرى كه شب عاشورا طاقت تحمّل شنيدن خبر شهادت برادر را نداشت، روز يازدهم دست زير جسد خونين برادر كرد و كمى از زمين بلند نمود و عرض كرد: خداوندا اين قربانى را از خاندان پيامبرت قبول فرما!
66 ـ جالب ترين صحنه هاى ايثار
1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 318-319 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 444-445 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 45، ص 1-3.
[ 410 ]
از حضرت زينب(عليها السلام) نقل شده است كه فرمود: «شب عاشورا از خيمه خود بيرون آمدم تا از حال برادرم حسين(عليه السلام) و يارانش با خبر شوم. ديدم امام(عليه السلام)در خيمه خود تنها نشسته و با پروردگارش راز و نياز مى كند و قرآن تلاوت مى كند. پيش خود گفتم آيا سزوار است برادرم در چنين شبى تنها بماند؟ به خدا سوگند! مى روم و برادران و عموزادگان خود را به اين خاطر سرزنش مى كنم. پس به خيمه عبّاس(عليه السلام) آمدم ناگاه همهمه و صداى غرّايى شنيدم، همانجا پشت خيمه ايستادم و به داخلش نظر انداختم ديدم عموزادگان و برادران و برادرزادگانم گِرد عبّاس ـ كه چون شيرى بر زانويش تكيه زده بود ـ حلقه زده اند، و او خطبه اى مشتمل بر حمد و ثناى الهى و سلام و درود بر پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) ايراد كرد، كه مانند آن خطبه را جز از امام حسين(عليه السلام)نشنيده بودم، و در پايان افزود: اى برادران! برادرزادگان! و عموزادگانم! هنگامى كه سپيده دم طلوع كرد چه مى كنيد؟ عرض كردند: فرمان فرمان تو است، هر چه تو فرمايى همان كنيم.
عبّاس فرمود: اين اصحاب با امام پيوند خويشاوندى ندارند و بار سنگين را جز صاحبانش بر نمى دارند. هنگامى كه سپيده صبح آشكار شد اوّلين كسى كه به ميدان نبرد مى شتابد، شماييد. ما بايد پيش از آنان كشته شويم تا مردم نگويند. اصحاب خود را پيش انداختند و چون آنان كشته شدند، خود با شمشيرهايشان ساعت به ساعت مرگ را به تأخير انداختند.
بنى هاشم از جاى برخاسته شمشير از غلاف بيرون كشيدند و در برابر برادرم عبّاس گرفته، گفتند: «ما همگى تحت فرمان تو هستيم».
زينب(عليها السلام) افزود: «وقتى كه اين يكپارچگى و عزم راسخ و تصميم قلبى آنان را ديدم، دلم آرام گرفت و خوشحال شده اشكم سرازير شد. خواستم به سوى برادرم حسين(عليه السلام)رفته و جريان را به اطّلاعش برسانم كه ناگاه از خيمه حبيب بن مظاهر نيز همهمه و سر و صدايى شنيدم، به آنجا رفتم و پشت خيمه ايستادم و به داخل آن نظر افكندم، ديدم اصحاب نيز برگرد حبيب بن مظاهر حلقه زده اند و او مى گويد:
[ 411 ]
اى همراهان! براى چه منظورى به اينجا آمده ايد؟ خدا رحمتتان كند، سخنانتان را روشن و بى پرده بيان كنيد.
گفتند: آمده ايم تا (حسين(عليه السلام)) غريب فاطمه(عليها السلام) را يارى كنيم.
گفت: چرا زنان خود را طلاق داده ايد؟
گفتند: براى يارى حسين(عليه السلام).
گفت: اگر صبح شد چه مى كنيد؟
گفتند: فرمان، فرمان تو است. ما از فرمان تو سرپيچى نمى كنيم.
گفت: هنگامى كه صبح شد اوّل كسى كه به ميدان مبارزه گام مى نهد، شماييد. ما پيش از بنى هاشم به ميدان مى رويم و تا خون در رگ يكى از ماست، نبايد بگذاريم حتّى يك نفر از آنان كشته شود. مبادا مردم بگويند آنها سروران خود را پيش انداخته و خود از بذل جانشان دريغ ورزيدند; پس ياران شمشيرهايشان را به اهتزاز درآوردند و يك صدا گفتند: ما همه با تو هم عقيده و تحت فرمان توايم.
زينب(عليها السلام) در ادامه فرمود: «من از اين استوارى قدم، خوشحال شدم و اشك بر چشمانم حلقه زد و در حالى كه مى گريستم برگشتم كه ناگهان با برادرم امام حسين(عليه السلام)روبرو شدم، برخود مسلّط شده و در چهره او تبسّم كردم».
فرمود: خواهرم! عرض كردم: بلى، برادر جان.
فرمود:
«يا اُخْتاهُ مُنْذُ رَحَلْنا مِنَ الْمَدينَةِ ما رَأَيْتُكِ مُتَبَسِّمَةً، اَخْبِريني ما سَبَبُ تَبَسُّمِكِ ; خواهرم! از وقتى كه از مدينه حركت كرديم، تو را متبسّم نديده بودم، اينك چه شده است كه بر لبانت تبسم نقش بسته است؟».
عرض كردم: برادر جان! لبخندم به خاطر چيزهايى است كه از «بنى هاشم» و «اصحاب» مشاهده كردم.
فرمود:
[ 412 ]
«يا اُخْتاهُ اَعْلِمي، إِنَّ هؤُلاءِ أَصْحابي مِنْ عالَمِ الذَّرِّ، وَ بِهِمْ وَعَدَني جَدّي رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)هَلْ تُحِبّينَ اَنْ تَنْظُري اِلى ثِباتِ أَقْدامِهِمْ ; خواهرم! بدان، اينان از عالم ذرّ ياران
من بودند و جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مژده آنان را به من داده بود. آيا دوست دارى پايدارى آنان را مشاهده كنى؟».
گفتم: آرى!
فرمود: به پشت خيمه برو!
زينب(عليها السلام) در ادامه فرمود: من به پشت خيمه رفتم.
برادرم ندا داد:
«اَيْنَ اِخْواني وَ بَنُو أَعْمامي ; برادران و پسرعموهايم كجايند؟».
بنى هاشم همگى برخاسته و عبّاس جلوتر از آنان گفت: بله، چه مى فرماييد؟
امام فرمود:
«اُريدُ اَنْ اُجِدِّدَ لَكُمْ عَهْداً ; مى خواهم تجديد پيمان كنم».
همه بنى هاشم حاضر شدند و امام(عليه السلام) فرمود بنشينيد! همگى نشستند آنگاه امام ندا داد:
«اَيْنَ حَبيبُ بْنُ مَظاهِرِ أَيْنِ زُهَيْرُ أَيْنَ هِلالُ، أَيْنَ الاَْصْحابُ؟ ; حبيب بن مظاهر، زهير، هلال و ديگر يارانم كجايند؟».
همگى پيش آمدند و جلوتر از همه حبيب بن مظاهر عرض كرد: بله يا اباعبدالله(عليه السلام).
همگى شمشير به كف حاضر شدند و امام(عليه السلام) فرمود: بنشينيد و آنان نشستند، آنگاه حضرت خطبه رسايى خواند و فرمود:
«يا أَصْحابي اِعْلَمُوا أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ لَيْسَ لَهُمْ قَصْدٌ سِوى قَتْلي وَ قَتْلِ مَنْ هُوَ مَعي وَ أَنَا أَخافُ عَلَيْكُمْ مِنَ الْقَتْلِ، فَأَنْتُمْ في حِلٍّ مِنْ بَيْعَتي، وَ مَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الاِْنْصِرافُ فَلْيَنْصَرِفْ في
[ 413 ]
سَوادِ هذَا اللَّيْلِ ; يارانم! بدانيد اينان جز شهيد كردن من و شهادت كسانى كه با من باشند، هدفى ندارند و من از كشته شدن شما بيمناكم. اكنون از شما بيعتم را برداشتم، هركس از شما قصد بازگشت دارد در اين سياهى شب برگردد».
در اين هنگام بنى هاشم و اصحاب برخاسته و در پايدارى و استقامت خويش سخن ها گفتند. وقتى كه امام چنين ديد فرمود:
«إِنْ كُنْتُمْ كَذلِكَ فَارْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَانْظُرُوا اِلى مَنازِلِكُمْ في الْجَنَّةِ ; اكنون كه چنين است پس سربرداريد و جايگاهتان را در بهشت بنگريد».
با اين سخنِ امام(عليه السلام) پرده از جلو ديدگان آنان كنار رفت و منزل ها و جايگاه خود را در بهشت ديدند و همگى برخاستند و شمشيرها را كشيده، عرض كردند: يا اباعبدالله به ما اجازه بده كه بر اين گروه يورش بريم و با آنان بستيزيم تا آنچه را كه خدا در حقّ ما و آنان بخواهد به انجام رساند.
امام(عليه السلام) فرمود:
«اِجْلِسُوا رَحِمَكُمُ اللّهُ وَ جَزاكُمُ اللّهُ خَيْراً اَلا وَ مَنْ كانَ فِي رَحْلِهِ اِمْرَأَةٌ فَلْيَنْصَرِفْ بِها إِلى بَني أَسَد ; بنشينيد! ـ رحمت خدا بر شما باد و خدا به شما جزاى خير دهد ـ هر كس زنى به همراه دارد، وى را به قبيله بنى اسد بسپارد».
على بن مظاهر (يكى از ياران امام(عليه السلام)) برخاست و عرض كرد: سرورم براى چه؟
امام(عليه السلام) فرمود:
«إِنَّ نِسائي تُسْبى بَعْدَ قَتْلي وَ أَخافُ عَلى نِسائِكُمْ مِنَ السَّبي ; بعد از شهادت من، زنانم اسير مى شوند و من از اسيرى زنانتان بيمناكم!».
على بن مظاهر به خيمه اش برگشت. همسرش به احترام برخاست و تبسّم كنان به استقبالش شتافت، على بن مظاهر گفت: مرا واگذار! الان چه وقت تبسّم است؟ گفت: اى فرزند مظاهر، من خطبه فرزند فاطمه(عليها السلام) را شنيدم ولى در پايان آن صداى همهمه
[ 414 ]
نگذاشت كه بفهمم امام(عليه السلام) چه مى فرمايد. على بن مظاهر گفت: همسرم امام(عليه السلام) به ما دستور داد: «هر كس همسرش همراه اوست وى را نزد عموزادگانش (قبيله بنى اسد) برگرداند چون من فردا شهيد مى شوم و زنانم اسير مى گردند».
زن گفت: مى خواهى چه كنى؟
پاسخ داد: برخيز تا تو را به نزد عموزادگانت ببرم.
زن برخاست و سرش را به عمود خيمه كوبيد و گفت: به خدا سوگند! تو با من منصفانه رفتار نكردى، آيا تو مى پسندى كه دختران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) اسير شوند و من در امان باشم، چادر از سر زينب(عليها السلام) بردارند و من پوشيده بمانم! آيا تو مى پسندى گوشواره هاى دختران زهرا(عليها السلام) را بربايند و گوشواره هاى من زينت گوشم باشند؟
آيا مى پسندى كه تو نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رو سفيد باشى و من نزد فاطمه زهرا(عليها السلام)رو سياه؟!
به خدا سوگند شما مردان را يارى مى كنيد و ما زنان را.
پس على بن مظاهر گريان به نزد امام(عليه السلام) برگشت، امام به وى فرمود: «چرا گريه مى كنى؟».
عرض كرد: سرورم! همسرم جز يارى شما را قبول نمى كند.
امام(عليه السلام) گريست و فرمود:
«جُزِيْتُمْ مِنّا خَيْراً; خداوند به شما از جانب ما جزاى خير دهد».(1)
* * *
آيا تاريخ جهان همانند اين ايثار و فداكارى به خاطر دارد؟
آيا اين گونه اخلاص و از خودگذشتگى و شهامتِ آميخته با معنويّت و ايمان، در هيچ گروهى نسبت به پيشوايش ديده شده است؟!
1 . معالى السبطين، ج 1، ص 340-342 .
[ 415 ]
نه تنها بستگان و خويشان كه ياران و دوستان و همرزمان، همه پرورش يافته يك مكتبند و شاگردان يك آموزگار.
نه تنها مردان، كه زنان هم همان روحيّه فداكارى را دارند، گويى همه از يك پستان شير نوشيده اند؟
وه! چه زيبا و باشكوه است سخن همسر على بن مظاهر كه به شوهرش مى گويد:
«آيا مى پسندى تو در قيامت در برابر رسول خدا رو سفيد باشى و من در پيش زهرا(عليها السلام) رو سياه».
آرى اين است جالب ترين صحنه هاى ايثار!
67 ـ خون هاى شهيدان را به آسمان هديه مى برند!
به هنگام سحر، امام حسين(عليه السلام) به خوابى سبك فرو رفت، و چون بيدار شد فرمود: «مى دانيد هم اكنون در خواب چه ديدم؟».
اصحاب گفتند: اى پسر پيغمبر! چه ديدى؟
فرمود:
«رَأَيْتُ كَأَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ لِتَنْهَشَني، وَ فيها كَلْبٌ أَبْقَعٌ رَأَيْتُهُ أَشَدَّها عَلَىَّ، وَ أَظُنُّ أَنَّ الَّذي يَتَوَلّى قَتْلي رَجُلٌ أَبْرَصٌ مِنْ بَيْنِ هؤُلاءِ الْقَوْمِ; ثُمَّ إِنّي رَأَيْتُ بَعْدَ ذلِكَ جَدّي رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ مَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ أَصْحابِهِ وَ هُوَ يَقُولُ لي: «يا بُنَيَّ أَنْتَ شَهِيدُ آلِ مُحَمَّد وَ قَدِ اسْتُبْشِرَ بِكَ اَهْلُ السَّمواتِ وَ أَهْلُ الصَّفِيحِ الاَْعْلى فَلْيَكُنْ إِفْطارُكَ عِنْدي اللَّيْلَةِ، عَجِّلْ وَ لاَ تُؤَخِّرْ، فَهذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَأْخُذَ دَمَكَ فِي قارُورَة خَضْراءَ. فَهذا ما رَأَيْتُ وَ قَدْ أَزِفَ الاَْمْرُ وَ اقْتَرَبَ الرَّحيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا، لا شَكَّ فِي ذلِكَ».
«سگانى را ديدم كه به من حمله مى كنند تا مرا پاره پاره كنند، ودر ميان آنها سگى دو رنگ ديدم كه نسبت به من از ديگر سگ ها بيشتر حمله مى كرد! گمان مى كنم كه
[ 416 ]
قاتل من مردى دو رنگ و ابرص باشد! و در دنباله اين خواب، جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را ديدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من مى فرمود: «فرزندم! تو شهيد آل محمّدى و اهل آسمانها و فرشتگان عالم بالا از مژده آمدنت شادمانند. امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخير مينداز! اين فرشته اى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شيشه سبز رنگى قرار دهد (و براى فرشتگان هديه برد!).
ياران من! اين خواب گوياى آن است كه پايان عمر نزديك شده است و بانگ رحيل و كوچيدن از دنيا به صدا درآمده است، كه در آن شكّى نيست».(1)
* * *
اين گرانبهاترين هديه اى است كه از زمين به سوى آسمانها فرستاده مى شود، هديه خون شهيدان، هديه خون سالار شهيدان امام حسين(عليه السلام).
و چه بهتر كه اين شهادت به دست پليدترين انسان نماها باشد. انسان هايى درنده خو و زشت سيرت كه همچون سگان پليد وحشى هستند و نسبت به هيچ كس رحم نمى كنند حتّى اگر او يكى از شريف ترين فرزندان آدم باشد.
68 ـ آخرين توشه!
امام(عليه السلام) در آن شب روى به ياران خود كرد و فرمود:
«قُومُوا فَاشْرَبُوا مِنَ الْماءِ يَكُنْ آخِرَ زادِكُمْ، وَ تَوَضَّأُوا وَاغْتَسِلُوا وَ اَغْسِلُوا ثِيابَكُمْ لِتَكُونَ أَكْفانَكُمْ ; برخيزيد و آب بنوشيد كه اين آخرين توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنيد و لباس هاى خود را بشوييد تا كفن هاى شما باشد!».
امام(عليه السلام) نماز صبح را با اصحابش خوانده و به سپاه خود آرايش جنگى داد، و امر كرد خندقى را كه در پشت خيمه ها حفر كرده بودند و از نى و هيزم انباشته كردند;
1 . بحارالانوار، ج 45، ص 3 و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 181 (با مختصر تفاوت).
[ 417 ]
آتش زدند تا دشمن نتواند از پشت حمله كند و كارزار تنها از سوى مقابل باشد.(1)
* * *
راستى چه ساده و آسان سخن از شهادت در ميان امام(عليه السلام) و پيروانش گفته مى شود، چنان جمال كعبه ديدار محبوب، آنها را به سوى خود مى كشاند كه خارهاى مغيلان در نظرشان همچون حرير مى آيد!
و به راستى براى رهروان اين راه، چه درس بزرگ و جالبى است كه شنيدن اين سرگذشت، آنها را بر سر شوق مى آورد، و مى گويند اى كاش ما هم در آن حلقه بوديم!
69 ـ مناجات صبح عاشورا
از امام على بن الحسين(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: در روز عاشورا آن هنگام كه سپاه دشمن حملهور شد، امام(عليه السلام)دست هاى خود را به دعا بلند كرد و به پيشگاه الهى عرض كرد:
«اَللّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتي في كُلِّ كَرْب، وَ أَنْتَ رَجائي في كُلِّ شِدَّة، وَ أَنْتَ لي في كُلِّ أَمْر نَزَلَ بِي ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ، كَمْ مِنْ هَمٍّ يُضَعِّفُ فيهِ الْفُؤادُ وَ تَقِلُّ فيهِ الْحيلَةُ، وَ يَخْذِلُ فيهِ الصَّديقُ وَ يَشْمِتُ فيهِ الْعَدُوُّ، أَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شَكَوْتُهُ إِلَيْكَ، رَغْبَةً مِنِّي إِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ، فَفَرَّجْتَهُ عَنّي وَ كَشَفْتَهُ، فَأَنْتَ وَلِىُّ كُلِّ نِعْمَة، وَ صاحِبُ كُلِّ حَسَنَة وَ مُنْتَهى كُلِّ رَغْبَة ; خداوندا! تو تكيه گاه من در هر اندوه، و اميد من در هر شدّت و ناراحتى هستى، و تو در هر مشكلى كه براى من پيش آيد، پشت و پناه منى، چه بسا اندوهى كه قلب، در آن ناتوان و چاره در آن اندك و دوست در آن خوار مى شد و دشمن شماتت مى كرد و من همه آنها را به پيشگاه تو آوردم و شِكوه نمودم، تا از همگان بريده و تنها به تو رو آورده باشم و تو مرا از آن گرفتاريها نجات بخشيدى، تو ولىّ هر نعمت، و صاحب هر كار نيك و خير و منتهاى
1 . امالى شيخ صدوق، مجلس 30 و بحارالانوار، ج 44، ص 316-317.
[ 418 ]
هر مقصودى».(1)
* * *
جالب اين كه امام(عليه السلام) در اين مناجات در آن روز بحرانى و خطرناك تقاضاى خاصّى از خداوند نمى كند; چرا كه مى داند شاهد مقصود يعنى شهادت را در آغوش خواهد كشيد و درسى پايدار براى همه انسانها تا دامنه قيامت از خود به يادگار مى گذارد.
او فقط اعتماد كامل و توكّل خود را به لطف بى پايان پروردگار ابراز مى دارد.
70 ـ خطبه صبح عاشورا
پس از آن امام(عليه السلام) برابر سپاه دشمن آمد در حالى كه به صفوف سيل آساى آنان و عمربن سعد ـ كه ميان اشراف كوفه ايستاده بود ـ مى نگريست، فرمود:
«اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناء وَ زَوال، مُتَصَرِّفَةً بِأَهْلِها حالا بَعْدَ حال، فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَ الشَّقِىُّ مَنْ فَتِنَتْهُ، فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا، فَإِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ إِلَيْها، وَ تُخَيِّبُ طَمَعَ مِنْ طَمِعَ فيها، وَ أَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى أَمْر قَدْ أَسْخَطْتُمُ اللّهُ فيهِ عَلَيْكُمْ، وَ أَعْرَضَ بِوَجْهِهِ الْكَريمِ عَنْكُمْ، وَ أَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ، وَ جَنَّبَكُمْ رَحْمَتَهُ، فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا، وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنْتُمْ، أَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ، وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُريدُونَ قَتْلَهُمْ، لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ، فَأَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ، فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِما تُريدُونَ، إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّالِمينَ».
«حمد و ستايش خدايى راست كه دنيا را آفريد و آن را، خانه فنا و زوال قرار داد، كه همواره اهلش را از حالى به حال ديگر درآورد، فريب خورده كسى است كه دنيا او
1 . ارشاد شيخ مفيد، ص 447-488 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 321 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 45، ص 4.
[ 419 ]
را فريب دهد و نگون بخت كسى است كه دنيا او را مفتون خود كند (مراقب باشيد!) اين دنيا شما را نفريبد، كه دنيا اميد هر كسى را كه به او دل ببندد، قطع مى كند و طمع آزمندان به خود را مى خشكاند، شما را مى بينم كه تصميم بر كارى گرفته ايد كه خداوند را خشمگين ساخته و روى كريمانه اش از شما برتافته و عذابش را بر شما نازل كرده و رحمتش را از شما دريغ داشته است.
خداى ما چه پروردگار خوبى است و شما چه بندگان بدى هستيد (به ظاهر) اقرار به طاعت او كرده و به پيامبرش محمّد(صلى الله عليه وآله) ايمان آورده ايد، ولى براى قتل و كشتن فرزندان و ذرّيه اش هجوم آورديد! به يقين شيطان بر شما چيره شده و شما را از ياد خدا غافل كرده است. مرگ بر شما و برخواسته هايتان! همه ما از خداييم و به سوى او باز مى گرديم. اينان جماعتى هستند كه بعد از ايمان، كافر شدند. دور باد رحمت پروردگار از ستمگران».
در اين هنگام عمر بن سعد رو به اشراف كوفه كرد و گفت: واى بر شما! با او تكلّم مى كنيد؟! به خدا سوگند! اين فرزند همان پدرى است كه اگر يك روز هم به سخنش ادامه مى داد از گفتن باز نمى ماند. پس پاسخش را بگوييد. در اين هنگام، شمر جلو آمد و گفت: اى حسين! اينها چيست كه مى گويى؟ به گونه اى سخن بگو كه ما بفهميم!
امام(عليه السلام) فرمود:
«إِتَّقُوا اللّهَ رَبَّكُمْ وَ لا تَقْتُلُوني، فَإِنَّهُ لا يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلي وَ لاَ انْتِهاكُ حُرْمَتي، فَإِنّي إِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ جَدَّتِي خَديجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ، وَ لَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ: اَلْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ سَيّدا شَبابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ ; از خدا بترسيد و دست از كشتن من برداريد، زيرا كشتن من و هتك حرمت من، جايز نيست. من فرزند دختر پيامبر شما هستم و جدّه من خديجه، همسر پيغمبر شماست، وشايد اين سخن پيامبر به شما رسيده باشد كه فرمود: «حسن و
[ 420 ]