بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

سَمِعَ داعِيَةَ أَهْلِ بَيْتي، وَ لَمْ يَنْصُرْهُمْ عَلى حَقِّهِمْ إِلاَّ أَكَبَّهُ اللهُ عَلى وَجْهِهِ فِى النّارِ» ; اى فرزند حرّ! ما به قصد اسب و شمشيرت نيامديم، ما آمديم تا از تو يارى بطلبيم. اگر از تقديم جانت در راه ما دريغ مىورزى، هيچ نيازى به مالت نداريم... من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله)شنيدم كه مى فرمود: «هر كس فرياد استغاثه اهل بيت مرا بشنود و به ياريشان نشتابد خداوند وى را به رو در آتش دوزخ اندازد».

آنگاه امام حسين(عليه السلام) برخاست و به نزد ياران خود برگشت.(1)

در روايتى آمده است كه امام پس از اين گفتگوها در پايان به عبيدالله بن حرّ چنين فرمود:

«فَإِلاّ تَنْصُرْنا فَاتَّقِ اللّهَ أَنْ لا تَكُونَ مِمَّنْ يُقاتِلُنا، فَوَاللّهِ لا يَسْمَعُ واعِيَتَنا أَحَدٌ ثُمَّ لَمْ يَنْصُرْنا إِلاّ هَلَكَ ; اگر قصد يارى ما را ندارى، پس از خدا بترس و با آنان كه با ما
مى جنگند مباش! به خدا سوگند! هر كس فرياد استغاثه ما را بشنود و به يارى ما نشتابد يقيناً آخرت او تباه خواهد شد
».

عبيدالله بن حر عرض كرد: نه، هرگز چنين نخواهد شد! إن شاء الله (و من با دشمن شما همراهى نخواهم كرد).(2)

* * *

امام(عليه السلام) بار ديگر با اين سخنان پر معنى خود نشان مى دهد با اين كه اميدى به مردم كوفه ندارد و مى داند آنها بىوفاتر از آن هستند كه به پيمان و دعوت نامه هاى خود وفا كنند و به يارى او برخيزند، باز به راه خود ادامه مى دهد، زيرا رسالت او چيز ديگرى است و برنامه اى ديگر.

در ضمن هر كس را ببيند با او اتمام حجّت مى كند، و صاحبان نفوس مطمئنّه و سعادتمندان پرافتخار و مؤمنان راستين را با خود همراه مى سازد، تا در آن كارزار


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 130-132.

2 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 307-308 و بحارالانوار، ج 44، ص 379.

[ 381 ]

تاريخى عاشورا شهد شهادت را بنوشند و با خون هاى پاك خود نهال اسلام را آبيارى كنند و پرده از چهره منافقان و دشمنان قسم خورده اسلام برافكنند.

55 ـ در پستى دنيا همين بس...

از امام سجّاد(عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: «امام حسين(عليه السلام) (در مسير كربلا) در هيچ منزلگاهى فرود نيامد و كوچ نكرد، مگر آن كه از «يحيى بن زكريّا» پيامبر بزرگ خدا وكشته شدن وى ياد فرمود، و روزى چنين فرمود:

«وَ مِنْ هَوانِ الدُّنْيا عَلَى اللّهِ أَنَّ رَأْسَ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيّا اُهْدِىَ اِلى بَغِىٍّ مِنْ بَغايا بَني إِسْرائيلَ ; از پستى دنيا نزد خداوند همين بس كه سر «يحيى بن زكريّا» را براى زناكارى از زناكاران بنى اسرائيل هديه بردند!».(1)

در روايت ديگرى امام(عليه السلام) در توضيح اين مطلب، فرمود:

«إِنَّ امْرَأَةَ مَلِكِ بَنِي إِسْرائيلَ كَبُرَتْ وَ أَرادَتْ أَنْ تُزَوِّجَ بِنْتَها مِنْهُ لِلْمَلِكِ، فَاسْتَشارَ الْمَلِكُ يَحْيَى بْنَ زَكَرِيّا فَنَهاهُ عَنْ ذلِكَ، فَعَرَفَتِ الْمِرْأَةُ ذلِكَ وَ زَيَّنَتْ بِنْتَها وَ بَعَثَتْها إِلَى الْمَلِكِ فَذَهَبَتْ وَ لَعِبَتْ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَقالَ لَهَا الْمَلِكُ: مَا حَاجَتُكَ؟

قالَتْ: رَأْسُ يَحْيَى بْنِ زَكَرِيّا.

فَقالَ الْمَلِكُ: يا بُنَيَّةُ حاجَةً غَيْرَ هذِهِ.

قالَتْ: ما أُريدُ غَيْرَهُ... فَقَتَلَهُ، ثُمَّ بَعَثَ بِرَأْسِهِ إِلَيْها فِي طَشْت مِنْ ذَهَب، فَأُمِرَتِ الاَْرْضُ فَأَخَذَتْهَا، وَ سَلَّطَ اللّهُ عَلَيْهِمْ بُخْتَ نُصَّرَ».

«همسر پادشاه بنى اسرائيل پير شده بود، خواست دخترش را به همسرى آن پادشاه درآورد. پادشاه با يحيى بن زكريّا دراين مورد مشورت كرد حضرت وى را از اين كار برحذر داشت، همسر پادشاه از اين ماجرا با خبر شد و دخترش را آرايش


1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89.

[ 382 ]

كرد و به نزد پادشاه فرستاد ; دختر به نزد پادشاه رفت و به طنّازى و عشوه گرى پرداخت (تا هوش از سر پادشاه ربود).

پادشاه گفت: (براى آن كه به وصالت برسم) چه مى خواهى؟

دختر گفت: سر يحيى بن زكريّا را!

پادشاه گفت: دخترم! چيز ديگرى بخواه.

گفت: جز اين نمى خواهم!

امام(عليه السلام) ادامه داد:  ... وى پس از اين تصميم به قتل حضرت يحيى(عليه السلام) گرفت و آن حضرت را به قتل رساند. آنگاه سر مباركش را در طشت طلايى نهاد و به نزد آن دختر فرستاد (وچندان نگذشت كه زمين دختر را در خود فرود برد و «بخت نصّر» بر آنان مسلّط شد)».(1)

آنجا كه سر يحيى را دفن كردند پيوسته از آن محل خون مى جوشيد تا بخت نصّر گروه زيادى از ظالمان بنى اسرائيل را كشت تا خون از جوشش افتاد.

لذا در پايان اين ماجرا مى خوانيم امام حسين(عليه السلام) به فرزندش امام سجّاد(عليه السلام) فرمود:

«يا وَلَدِي يا عَلِىُّ وَاللّهِ لا يَسْكُنُ دَمِي حَتّى يَبْعَثَ اللّهُ الْمَهْدِىَّ فَيَقْتُلَ عَلى دَمِي مِنَ الْمُنافِقِينَ الْكَفَرَةِ الْفَسَقَةِ سَبْعينَ أَلْفاً ; فرزندم! على جان! به خدا سوگند خون من آرام
نخواهد گرفت تا آنگاه كه خداوند (فرزندم) مهدى(عج) را مبعوث كند و او هفتاد هزار تن از منافقين كافر و فاسق را به قتل برساند
».(2)

* * *

گفته هاى كوتاه و پرمعنى امام(عليه السلام) در مسير كربلا يكى از ديگرى پربارتر و عجيب تر است.

هدف امام(عليه السلام) از طرح ماجراى حضرت يحيى(عليه السلام) اشاره به اين نكته است كه حكّام


1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89 .

2 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 92 و بحارالانوار، ج 45، ص 89 .

[ 383 ]

ظالم و جبار و هواپرست او را به جرم پاكى و تقوا و مبارزه با آلودگى ها و هوسبازى ها شهيد مى كنند و سر بريده اش را براى ناپاك زاده اى هديه مى برند و اين نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از جزئيّات شهادت خود آگاه بوده، و براى اصحاب و ياران و فرزندانش شرح مى داده و آن مردان شجاع را آماده جانبازى و فداكارى تا آخرين قطره خون مى كرده است.

جمله «خون من از جوشش باز نمى ايستد تا «مهدى(عليه السلام)» قيام كند» اشاره پر معنايى به استمرار عاشوراهاى حسينى در طول تاريخ است، همان چيزى كه امروز با چشم خود مى بينيم. صَدَقَ الله وَ رَسُولُهُ وَ اَوْلِيائُهُ(عليهم السلام) .

56 ـ ورود به سر منزل مقصود

امام در دوّم محرّم سال 61 هجرى به اتّفاق ياران خويش به سرزمين كربلا وارد شد، ابتدا به يارانش رو كرد و فرمود:

«اَلنّاسُ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدِّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ، يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعايِشُهُمْ، فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانُونَ ; مردم، بندگان دنيا هستند و دين همانند چيزى است كه بر
زبانشان باشد، تا آنگاه كه زندگى شان (به وسيله آن) پر رونق است آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى كه با مشكلات آزموده شوند عدد دين داران اندك مى شود
».

آنگاه پرسيد: آيا اينجا كربلا است!

پاسخ دادند: آرى، اى پسر پيغمبر!

آن حضرت فرمود:

«هذا مَوْضِعُ كَرْب وَ بَلاء، ههُنا مَناخُ رِكابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَكُ دِمائِنا ; اين ديار، جايگاه اندوه و بلا (و سرزمين گرفتارى و آزمون) است،
اينجا محلّ خوابيدن شتران ما، و بارانداز كاروان ما، و محلّ شهادت مردان ما و

[ 384 ]

جارى شدن خون ماست».(1)

سپس اصحاب امام(عليه السلام) پياده شدند «حرّ» نيز با هزار سوار جنگى در ناحيه ديگرى در مقابل امام(عليه السلام) اردو زد و نامه اى به عبيدالله بن زياد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسين(عليه السلام) به كربلا باخبر ساخت.

در روايت ديگرى چنين مى خوانيم:

امام حسين(عليه السلام) فرمود: اسم اين مكان چيست؟ پاسخ دادند: كربلا.

فرمود:

«ذاتُ كَرْب وَ بَلاء، وَ لَقَدْ مَرَّ أَبِي بِهذَا الْمَكانِ عِنْدَ مَسيرِهِ إِلى صِفّينَ، وَ أَنَا مَعَهُ، فَوَقَفَ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَأُخْبِرَ بِاسْمِهِ، فَقالَ: «هاهُنا مَحَطُّ رِكابِهِمْ، وَ هاهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ»، فَسُئِلَ عَنْ ذلِكَ، فَقالَ: «ثِقْلٌ لاِلِ بَيْتِ مُحَمَّد، يَنْزِلُونَ هاهُنا»، وَ قَبَضَ قَبْضَةً مِنْها فَشَمَّها وَ قالَ: هذِهِ وَ اللّهِ هِىَ الاَْرْضُ الَّتِي أَخْبَرَ بِها جَبْرَئيلُ رَسُولَ اللّهِ أَنَّنِي أُقْتَلُ فيها، أَخْبَرْتَنِي أُمُّ سَلْمَةَ».

«سرزمين اندوه و سختى، پدرم (اميرالمؤمنين(عليه السلام)) در مسير جنگ صفّين كه من نيز همراه او بودم از اين سرزمين عبور كرد، چون به اينجا رسيد، ايستاد و از نام آن پرسيد. وقتى كه نامش را شنيد، فرمود: «اينجا محلّ كاروان آنان و جاى ريخته شدن خون هاى پاكشان است».

پرسيدند: از چه خبر مى دهى؟

فرمود: «از حوادث سنگينى براى خاندان پيامبر كه روزى در اين مكان فرود مى آيند».

سپس امام حسين(عليه السلام) مشتى از خاك گرفت و بوييد و فرمود: «به خدا سوگند! اين همان سرزمينى است كه جبرئيل به پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) خبر داد كه من در آن شهيد مى شوم.


1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 237 و بحارالانوار، ج 44، ص 383 .

[ 385 ]

امّ سلمه (همسر بزرگوار رسول گرامى اسلام) به من خبر داد و گفت: روزى جبرئيل نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود و تو هم (اى حسين(عليه السلام)) نزد من بودى، پس گريستى، پيامبر فرمود: فرزندم را رها كن و من تو را رها كردم، پيامبر(صلى الله عليه وآله) تو را در آغوش گرفت و بر دامانش نشاند. جبرئيل از پيامبر(صلى الله عليه وآله) پرسيد: آيا حسين(عليه السلام) را دوست دارى؟ پيامبر فرمود: آرى». جبرئيل گفت:

«فِإِنَّ أُمَّتَكَ سَتَقْتُلُهُ، وَ إنْ شِئْتَ أُريتُكَ تُرْبَةَ أرْضِهِ الَّتي يُقْتَلُ فِيها ; امّت تو وى را خواهند كشت و چنانچه خواسته باشى خاك زمينى را كه در آن شهيد مى شود به تو نشان دهم؟».

پيامبر فرمود: آرى!

آنگاه جبرئيل بالش را بر زمين باز كرد و آن زمين را به پيامبر نشان داد.(1)

ابومخنف در كتاب مقتل خويش از كلبى نقل مى كند كه امام و حرّ با سپاهيان خود راه مى پيمودند تا آن كه در روز چهارشنبه به سرزمين كربلا رسيدند، ناگهان اسب امام حسين(عليه السلام) از حركت ايستاد. امام(عليه السلام) از آن پياده شد و سوار بر مركب ديگر شد ; ولى آن اسب نيز قدم از قدم برنداشت، اسب هاى متعدّدى عوض كرد، ولى هيچ يك حركت نكردند. امام(عليه السلام)چون اين امر شگفت آور را مشاهده كرد، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟

گفتند: غاضريّه. فرمود: آيا نام ديگرى دارد؟ گفتند: نينوا.

فرمود: به جز اينها آن را چه مى نامند؟ گفتند: شاطى الفرات (ساحل فرات).

فرمود: آيا باز هم نامى دارد؟ پاسخ دادند: كربلا.

پس آهى كشيد و فرمود: «أَرْضُ كَرْب وَ بَلاَء; دشت اندوه و بلا» است.

سپس افزود:

«قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِكابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْكُ دِمائِنا، وَ هاهُنا


1 . مجمع الزوائد، ج 9، ص 192.

[ 386 ]

وَاللّهِ هَتْكُ حَريمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَةِ وَعَدَنِي جَدِّي رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ».

«همين جا توقّف كنيد و از آن كوچ نكنيد. پس به خدا سوگند! خوابگاه شتران ما و جاى ريخته شدن خونمان است. به خدا سوگند! اينجا محلّ هتك حريم ما و كشته شدن مردان و ذبح كودكان ماست. به خدا سوگند! اينجا محلّ زيارت قبور ماست. جدّم رسول خدا مرا به اين تربت نويد داده است كه در فرموده او تخلّفى نيست».(1)

* * *

سرزمين كربلا از خاطره انگيزترين سرزمين هاى كشور اسلام است، سرزمين دلاورى ها و رشادت ها، سرزمين ايثارها و فداكارى ها، و سرزمين پايمردى ها در مسير هدف.

نام كربلا براى امام حسين(عليه السلام) كاملا آشنا بود، چرا كه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) در زمان خود از آن خبر داده بود و اين خبر را رسول خدا(صلى الله عليه وآله) طبق روايات از جبرئيل، امين وحى خدا شنيد، كه فرزندت حسين را در اين سرزمين شهيد خواهند كرد (شهادتى كه موج آثارش پهنه تاريخ را فراخواهد گرفت).

حتّى امير مؤمنان على(عليه السلام) مطابق روايتى هنگامى كه از آن عبور مى كرد صحنه هاى آينده اين سرزمين را با چشم خود ديد و در آنجا نماز گزارد و حسين عزيزش را به پايمردى بيشتر دعوت كرد.

لذا هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) به اين سرزمين موعود رسيد، دستور داد بارها را بگشايند و خيمه ها را برپا كنند و فرمود منزلگه مقصود ما همين جاست!

 

57 ـ برخورد عزّتمندانه امام (عليه السلام) با فرستاده عبيدالله


1 . ناسخ التواريخ، ج 2، ص 168 و رجوع كنيد به : اثبات الهداة، ج 5، ص 202 .

[ 387 ]

ابن زياد نامه اى به اين مضمون براى امام حسين(عليه السلام) نوشت: «امّا بعد! اى حسين! خبر ورودت به كربلا به من رسيد، اميرالمؤمنين ـ يزيد! ـ به من نوشته است كه سر بر بالين ننهم و غذاى سيرى نخورم تا تو را به قتل برسانم و به خداوند لطيف و خبير ملحق كنم و يا به فرمان من و يزيد بن معاويه گردن نهى».

چون اين نامه به امام حسين(عليه السلام) رسيد و آن را خواند، نامه را به دور افكند و فرمود:

«لا أَفْلَحَ قَوْمٌ آثَرُوا مَرْضاةَ أَنْفُسِهِمْ عَلى مَرْضاةِ الْخالِقِ ; گروهى كه خشنودى خود را بر خشنودى خداوند برگزيدند، هرگز رستگار نخواهند شد».

فرستاده «عبيدالله» پرسيد: «اى اباعبدالله! جواب نامه چه شد؟»

امام(عليه السلام) فرمود:

«ما لَهُ عِنْدِي جَوابٌ; لاَِنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذابِ ; اين نامه نزد من جوابى ندارد، زيرا عبيدالله مستحقّ عذاب الهى شده است!».

چون قاصد نزد عبيدالله بازگشت و جريان را گفت، ابن زياد به شدّت برآشفت (ولى پاسخى نداشت).(1)

* * *

امام(عليه السلام) با اين سخن كوتاه و پر معنى نشان داد كه با كسانى كه خشنودى بندگان طاغى و ياغى را بر خشنودى خدا مقدّم مىشمرند، هيچ سر سازش ندارد و نامه امثال ابن زياد را كه جزو اين گروهند، لايق و شايسته پاسخ نمى داند، آن را مى خواند و به دور مى افكند، هر چند جان شريفش در خطر باشد.

58 ـ خاموش نشستن گناه است

سرانجام امام(عليه السلام) در يك طرف و حرّ بن يزيد نيز با هزار مرد جنگى، در ناحيه


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 150-151 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 239 و بحارالانوار، ج 44، ص 383 (با مختصر تفاوت).

[ 388 ]

ديگر اردو زدند. آنگاه امام(عليه السلام) قلم و كاغذى طلب كرد و نامه اى براى بزرگان كوفه كه مى دانست بر رأى خود استوار مانده اند، و در واقع خطاب به عموم مردم كوفه، به اين مضمون نوشت:

«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىٍّ إِلى سُلَيْمانِ بْنِ صُرَد، وَ الْمُسَيِّبِ بْنِ نَجْبَةَ، وَ رُفاعَةِ بْنِ شَدّاد، وَ عَبْدِاللهِ بْنِ وال، وَ جَماعَةِ الْمُؤْمِنِينَ، أَمّا بَعْدُ: فَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ رَسُولَ اللهِ(صلى الله عليه وآله)قَدْ قالَ فِي حَياتِهِ: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، يَعْمَلُ فِى عِبادِاللهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ ثُمَّ لَمْ يُغَيِّرْ بِقَوْل وَ لا فِعْل، كانَ حَقيقاً عَلَى اللهِ أنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». وَ قَدْ عَلِمْتُمْ أَنَّ هؤُلاءِ الْقَوْمَ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَوَلَّوْا عَنْ طاعَةِ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، وَ إِنِّي أَحَقُّ بِهذَا الاَْمْرِ لِقَرابَتِي مِنْ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله).

وَ قَدْ أَتَتْني كُتُبُكُمْ، وَ قَدْ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لا تُسَلِّمُوني وَ لا تَخْذُلُوني، فَاِنْ وَفَيْتُمْ لِي بِبَيْعَتِكُمْ فَقَدْ أَصَبْتُمْ حَظَّكُمْ وَ رُشْدَكُمْ، وَ نَفْسي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَ أَهْلي وَ وَلَدي مَعَ أَهالِيكُمْ وَ أَوْلادِكُمْ، فَلَكُمْ بِى أُسْوَةٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهودَكُمْ، وَ خَلَّعْتُمْ بَيْعَتَكُمْ فَلَعَمْري ما هِىَ مِنْكُمْ بِنُكْر، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبي وَ أَخي وَابْنِ عَمِّي! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ، فَحَظُّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصيبُكُمْ ضَيَّعْتُمْ (فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ)وَ سَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ، وَ السَّلامُ».

«به نام خداوند بخشنده مهربان ; از حسين بن على(عليه السلام) به سليمان بن صرد، مسيّب بن نجبه، رفاعة بن شداد، عبدالله بن وال و همه مؤمنين، امّا بعد: شما مى دانيد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در زمان حيات خود فرمود:

«هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خداوند را حلال شمرده و پيمان خدا را شكسته و با سنّت پيامبر اكرم مخالفت ورزيده و در ميان بندگان خدا به ظلم و ستم

[ 389 ]

رفتار نموده، ولى با او به مبارزه عملى و گفتارى برنخيزد، سزاوار است كه خداى متعال او را در جايگاه آن سلطان ستمگر (جهنّم) وارد كند».

شما مى دانيد كه اين گروه (بنى اميّه) به طاعت شيطان پاى بند شده و از پيروى خداوند سرباز زدند و فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كرده اند، بيت المال مسلمين را به انحصار خويش درآورده، حرام خداوند را حلال و حلالش را حرام شمرده اند و من به جهت قرابت و نزديكى با پيامبر خدا، خود را سزاوارتر از ديگران مى دانم كه با آنان مبارزه كنم.

از طرفى نامه هاى شما به من رسيد. فرستادگانتان با خبر بيعت شما به نزدم آمدند (و گفتند) كه شما با من بيعت كرده ايد كه مرا هرگز به دشمن تسليم نخواهيد كرد و در ميدان مبارزه تنهايم نخواهيد گذارد و در ميانه راه، به من پشت نخواهيد كرد. حال اگر بر بيعت و پيمان خود پايداريد به رشد و كمال خود دست يافتيد، من در كنار شما و خاندان و فرزندانم در كنار خاندان و فرزندان شما خواهد بود و من اسوه و مقتداى شما خواهم بود و اگر چنين نكنيد و بر عهد خود استوار نباشيد و بيعت خود را بشكنيد، بجانمم سوگند كه چنين رفتارى از شما ناشناخته و عجيب نيست! چرا كه شما با پدر و برادرم و پسر عمويم (مسلم) همين گونه رفتار كرديد. فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد، پس ]در اين صورت[ شما هماى سعادت را از دست داده و بهره خويش را تباه ساختيد. «هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است». و خداوند به زودى مرا از شما بى نياز خواهد كرد. والسلام».(1)

امام(عليه السلام) نامه را مهر كرد و پيچيد و به «قيس بن مسهّر صيداوى» داد تا به مردم كوفه برساند و چون امام از خبر كشته شدن قيس مطّلع شد، اشكش جارى گشت و عرضه


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 143-145 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 234-235 و بحارالانوار، ج 44، ص 381-382.

[ 390 ]

داشت:

«اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا لِشيعَتِنا عِنْدَكَ مَنْزِلا كَريماً، وَ اجْمَعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ فِي مُسْتَقَرّ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَىْء قَدير ; خداوندا! براى ما و شيعيان ما در نزد خود جايگاه
والايى قرار ده و ما را با آنان در جوار رحمت خود گردآور كه تو بر انجام هر كارى توانايى
».(1)

* * *

امام(عليه السلام) در اين نامه كه براى عموم مردم كوفه ـ مخصوصاً بزرگان آنها ـ نوشته است بار ديگر اتمام حجّت مى كند. از يك سو وظيفه سنگين آنها را در قيام بر ضدّ جنود شيطان و سردمداران فساد و كفر و طغيان، روشن مى سازد، و از سويى ديگر عهد و پيمان و بيعت مؤكّد آنان را در حمايت از آرمان هاى خود يادآور مى شود.

جالب اين كه هرگز قيام و مبارزه خود را مشروط به قيام آنها نمى كند وعزم و جزم خود را براى مبارزه تا آخرين نفس با توكّل بر خداوند آشكار مى سازد.

اين نامه، بار ديگر اهداف مقدّس امام(عليه السلام) را از قيام عاشورا روشن مى سازد. اين اهداف نه هوس حكومت است، نه آرزوى مقام ; بلكه تنها براى مبارزه با خودكامگان، انحصارطلبان، ظالمان و ستمگران و آنهايى است كه ارزش هاى الهى را پايمال كرده اند و فقط براى جلب رضاى خدا است.

59 ـ خوشا چنين مرگى!

(چيزى نگذشت كه عمر بن سعد با لشكر عظيمى به كربلا آمد و در برابر لشكر محدود امام(عليه السلام) ايستاد).

فرستاده عمر بن سعد نزد امام(عليه السلام) آمد. سلام كرد و نامه ابن سعد را به امام تقديم


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 147 و بحارالانوار، ج 44، ص 382.

[ 391 ]

نمود و عرض كرد: مولاى من! چرا به ديار ما آمده اى؟

امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود:

«كَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هذا أَنْ أَقْدِمَ، فَأَمّا إِذْ كَرِهُونِي فَأَنَا أَنْصَرِفُ عَنْهُمْ! ; اهالى شهر شما به من نامه نوشتند و مرا دعوت كرده اند، و اگر از آمدن من ناخشنودند باز خواهم گشت!».(1)

خوارزمى روايت كرده است: امام(عليه السلام) به فرستاده عمر بن سعد فرمود:

«يا هذا بَلِّغْ صاحِبَكَ عَنِّي اِنِّي لَمْ اَرِدْ هذَا الْبَلَدَ، وَ لكِنْ كَتَبَ إِلَىَّ أَهْلُ مِصْرِكُمْ هذا اَنْ آتيهُمْ فَيُبايَعُونِي وَ يَمْنَعُونِي وَ يَنْصُرُونِي وَ لا يَخْذُلُونِي فَاِنْ كَرِهُونِي اِنْصَرَفْتُ عَنْهُمْ مِنْ حَيْثُ جِئْتُ ; از طرف من به اميرت بگو، من خود به اين ديار نيامده ام، بلكه مردم اين
ديار مرا دعوت كردند تا به نزدشان بيايم و با من بيعت كنند و مرا از دشمنانم بازدارند و ياريم نمايند، پس اگر ناخشنودند از راهى كه آمده ام باز مى گردم
».(2)

وقتى فرستاده عمر بن سعد بازگشت و او را از جريان امر با خبر ساخت، ابن سعد گفت: اميدوارم كه خداوند مرا از جنگ با حسين(عليه السلام) برهاند. آنگاه اين خواسته امام را به اطّلاع «ابن زياد» رساند ولى او در پاسخ نوشت:

«از حسين بن على(عليه السلام) بخواه، تا او و تمام يارانش با يزيد بيعت كنند. اگر چنين كرد، ما نظر خود را خواهيم نوشت...!».

چون نامه ابن زياد به دست ابن سعد رسيد، گفت: «تصوّر من اين است كه عبيدالله بن زياد، خواهان عافيت و صلح نيست».

عمر بن سعد، متن نامه عبيدالله بن زياد را نزد امام حسين(عليه السلام) فرستاد.

امام(عليه السلام) فرمود:


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 311 ; ارشاد مفيد، ص 435 و بحارالانوار، ج 44، ص 384.

2 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 241.

[ 392 ]

«لا أُجيبُ اِبْنَ زِيادَ بِذلِكَ اَبَداً، فَهَلْ هُوَ إِلاَّ الْمَوْتَ، فَمَرْحَبَاً بِهِ ; من هرگز به اين نامه ابن زياد پاسخ نخواهم داد. آيا بالاتر از مرگ سرانجامى خواهد بود؟! خوشا چنين مرگى!».(1)

60 ـ مى خواهم با تو سخن بگويم

امام حسين(عليه السلام) قاصدى نزد عمر بن سعد روانه ساخت كه مى خواهم شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتى داشته باشيم. چون شب فرا رسيد ابن سعد با بيست نفر از يارانش و امام حسين(عليه السلام) نيز با بيست تن از ياران خود در محلّ موعود حضور يافتند.

امام(عليه السلام) به ياران خود دستور داد تا دور شوند تنها عبّاس برادرش و على اكبر فرزندش را نزد خود نگاه داشت. همين طور ابن سعد نيز به جز فرزندش حفص و غلامش، به بقيّه دستور داد، دور شوند.

ابتدا امام(عليه السلام) آغاز سخن كرد و فرمود:

«وَيْلَكَ يَابْنَ سَعْد أَما تَتَّقِي اللّهَ الَّذِي إِلَيْهِ مَعادُكَ؟ أَتُقاتِلُنِي وَ أَنَا ابْنُ مَنْ عَلِمْتَ؟ ذَرْ هؤُلاءِ الْقَوْمَ وَ كُنْ مَعي، فَإِنَّهُ أَقْرَبُ لَكَ إِلَى اللّهِ تَعالى ; واى بر تو، اى پسر سعد، آيا از
خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، هراس ندارى؟ آيا با من مى جنگى در حالى كه مى دانى من پسر چه كسى هستم؟ اين گروه را رها كن و با ما باش كه اين موجب نزديكى تو به خداست
».

ابن سعد گفت: اگر از اين گروه جدا شوم مى ترسم خانه ام را ويران كنند. امام(عليه السلام)فرمود: «أَنَا أَبْنيها لَكَ; من آن را براى تو مى سازم». ابن سعد گفت: من بيمناكم كه اموالم مصادره گردد. امام فرمود:


1 . اخبار الطوال دينورى، ص 253.

[ 393 ]

«أَنَا أُخْلِفُ عَلَيْكَ خَيْراً مِنْها مِنْ مالِي بِالْحِجازِ ; من از مال خودم در حجاز، بهتر از آن را به تو مى دهم».

ابن سعد گفت: من از جان خانواده ام بيمناكم (مى ترسم ابن زياد بر آنان خشم گيرد و همه را از دم شمشير بگذراند).

امام حسين(عليه السلام) هنگامى كه مشاهده كرد ابن سعد از تصميم خود باز نمى گردد، سكوت كرد و پاسخى نداد واز وى رو برگرداند و در حالى كه از جا بر مى خاست، فرمود:

«مالَكَ، ذَبَحَكَ اللّهُ عَلى فِراشِكَ عاجِلا، وَ لا غَفَرَ لَكَ يَوْمَ حَشْرِكَ، فَوَاللّهِ إِنِّي لاََرْجُوا أَلاّ تَأْكُلَ مِنْ بُرِّ الْعِراقِ إِلاّ يَسيراً ; تو را چه مى شود! خداوند به زودى در بسترت جانت
را بگيرد و تو را در روز رستاخيز نيامرزد. به خدا سوگند! من اميدوارم كه از گندم عراق، جز مقدار ناچيزى، نخورى
».

ابن سعد گستاخانه به استهزا گفت: «وَ فِي الشَّعيرِ كِفايَةٌ عَنِ الْبُرِّ ; جو عراق مرا كافى است!».(1)

* * *

امام(عليه السلام) در هر گام به اتمام حجّت مى پردازد تا هيچ كس فردا، ادّعاى بى اطّلاعى نكند، جالب اين كه فرمانده لشكر دشمن نيز تلويحاً حقّانيّت امام(عليه السلام) و ناحق بودن دشمن او را تصديق مى كند، تنها عذرش ترس از بيرحمى و قساوت آنهاست و اين اعتراف جالبى است!

از سوى ديگر تمام تلاش امام(عليه السلام) خاموش كردن آتش جنگ است و تمام تلاش دشمن افروختن اين آتش است، غافل از اين كه اين آتش سرانجام شعله مى كشد و تمام حكومت دودمان بنى اميّه را در كام خود فرو مى برد.


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 164-166 و بحارالانوار، ج 44، ص 388-389.

[ 394 ]

 

61 ـ من راز و نياز با محبوب را دوست دارم

(پس از بى نتيجه ماندن راه هاى مسالمت آميز و تسليم ناپذيرى امام حسين(عليه السلام)، عمر بن سعد براى گرفتن بيعت اجبارى و يا كشتن امام و يارانش در عصر تاسوعا فرمان حمله را صادر كرد. با اين فرمان هزاران تن سواره و پياده به سمت اردوى اباعبدالله(عليه السلام) روانه شدند، صداى همهمه آنها در بيابان كربلا پيچيد و به گوش لشكريان امام(عليه السلام) رسيد).

حضرت عبّاس بن على(عليه السلام) محضر امام(عليه السلام) شرفياب شد و عرض كرد: «اى برادر! دشمن بدين سو مى آيد».

امام حسين(عليه السلام) برخاست و فرمود:

«يا عَبّاسُ! اِرْكَبْ بِنَفْسِي أَنْتَ ـ يا أَخِي ـ حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ: ما لَكُمْ؟ وَ ما بَدالَكُمْ؟ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؟ ; اى عبّاس! جانم به فدايت اى برادر! سوار شو و برو
از آنها بپرس! هدف آنها چيست؟ چه روى داده است؟ و بپرس: چه دستور تازه اى به آنان داده شده؟
».

«قمر بنى هاشم» عبّاس، با بيست سوار كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر از جمله آنان بودند، در برابر سپاه دشمن آمد و پرسيد: «شما را چه شده است؟ و چه مى خواهيد؟».

گفتند: به تازگى فرمان امير به ما رسيده است كه به شما بگوييم يا حكم او را بپذيريد (به طور كامل تسليم شويد) يا آماده كارزار باشيد.

عبّاس فرمود: «شتاب مكنيد تا نزد (برادرم) ابى عبدالله(عليه السلام) بروم و پيام شما را به ايشان برسانم».

آنان پذيرفتند و گفتند: «پيام ما را به ابى عبدالله(عليه السلام) برسان و پاسخش را به ما ابلاغ

[ 395 ]

كن».

عبّاس(عليه السلام) به تنهايى نزد امام(عليه السلام) برگشت و ماجرا را به عرض رساند و همراهانش همانجا (در برابر سپاه دشمن) ماندند و به نصيحت سپاه ابن سعد پرداختند.

هنگامى كه عبّاس(عليه السلام) پيام ابن سعد را به عرض امام(عليه السلام) رساند، امام(عليه السلام) به برادر خطاب كرد و فرمود:

«اِرْجَعْ اِلَيْهِمْ فَاِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ إِلى غُدْوَة وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ لَعَلَّنا نُصَلِّىَ لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ، فَهُوَ يَعْلَمُ أَنِّي كُنْتُ أُحِبُّ الصَّلاةَ لَهُ وَ تِلاوَةَ كِتابِهِ وَ كَثْرَةَ الدُّعاءِ وَ الاِْسْتِغْفارِ ; نزد آنان برگرد، چنانچه توانستى از آنان بخواه كه جنگ را تا
سپيده دم فردا به تأخير بياندازند و يك امشب را مهلت بگير، تا در اين شب به درگاه خداوند نماز بگذاريم و به راز و نياز و استغفار بپردازيم. خدا مى داند كه من نمازِ براى او و تلاوت كتابش (قرآن) و راز و نيازِ فراوان و استغفار را دوست دارم
».

عبّاس(عليه السلام) سوار بر اسب به سمت دشمن برگشت و هنگامى كه رو در روى سپاه قرار گرفت، به آنان خطاب كرد و فرمود: «اى مردم! ابا عبدالله(عليه السلام) يك امشب را از شما مهلت مى خواهد».

پس از اين سخن، در ميان سپاهيان عمر بن سعد گفتگوهايى ردّ و بدل شد تا آن كه عمرو بن حجّاج زبيدى گفت: سبحان الله! به خدا سوگند! اگر اينان از مردم ديلم (كفّار) بودند و از تو چنين تقاضايى مى كردند، سزاوار بود كه بپذيرى. قيس بن اشعث گفت: «درخواست آنها را بپذير، به جانم سوگند! كه آنان بيعت نخواهند كرد و فردا با تو خواهند جنگيد». ابن سعد گفت: به خدا سوگند! اگر بدانم كه چنين كنند هرگز اين شب را به آنان مهلت نمى دهم!

در روايتى از على بن حسين(عليه السلام) آمده است كه فرمود: «فرستاده عمر بن سعد نزد ما آمد و در جايى كه صدايش به گوش مى رسيد ايستاد و گفت: «ما تا فردا به شما

[ 396 ]

مهلت مى دهيم، اگر تسليم شديد شما را نزد عبيدالله بن زياد خواهيم برد و اگر سرباز زديد، از شما دست نخواهيم كشيد».(1)

* * *

آرى در كربلا دو لشكر در برابر هم قرار گرفتند كه يكى از پاك ترين و خالص ترين سلاله آدم بود و ديگرى از خبيث ترين و كثيف ترين اعوان شيطان. يك لشكر شبى را مهلت مى خواست تا در واپسين ساعات زندگى با خداى خود خلوت كند، و با راز و نياز او خود را آماده لقاء الله در بهترين حالات سازد، و ديگرى مى رفت تا آخرين نمونه هاى انحطاط و پستى و رذالت را در برابر كسى كه يادگار بزرگترين پيغمبر خداست به نمايش بگذارد.

صحنه كربلا از اين نظر استثنايى بود.

شب عجيبى بود! صداى زمزمه مناجات ياران امام كه به پيروى پيشوايشان سر داده بودند، فضاى كربلا را پر كرده بود. گويى آواى فرشتگان در عرش الهى بود يا صداى تسبيح خازنان بهشت; در آن محيط روحانى بى نظير، دلها به عشق شهادت مى طپيد و در انتظار سپيده دم، لحظه شمارى مى كردند.

62 ـ خطبه تاريخى امام (عليه السلام) در شب عاشورا

پس از بازگشت سپاه ابن سعد، امام ياران خود را نزديك غروب به نزد خود فراخواند.

على بن الحسين(عليه السلام) مى گويد: من نيز در حالى كه بيمار بودم، نزديك امام رفتم تا سخنان او را بشنوم. شنيدم پدرم به اصحاب خود مى فرمود:

«اُثْنِي عَلَى اللّهِ أَحْسَنَ الثَّناءِ، وَ أَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَ الضَّرَّاءِ، اَللّهُمَّ إِنِّي أَحْمَدُكَ عَلى أَنْ


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 315-316 و بحارالانوار، ج 44، ص 391-392 (با مختصر تفاوت).

[ 397 ]

أَكْرَمْتَنا بِالنَّبُوَّةِ، وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرْآنِ، وَ فَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ، وَ جَعَلْتَ لَنا أَسْماعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، وَ لَمْ تَجْعَلْنا مِنَ الْمُشْرِكينَ.

أَمّا بَعْدُ، فَإِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَوْلى وَ لا خَيْراً مِنْ أَصْحابِي، وَ لا أَهْلَ بَيْت أَبَرَّ وَ لا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِّي جَميعاً خَيْراً، أَلا وَ إِنِّي لاََظُنُّ يَوْمُنا مِنْ هؤُلاءِ الاَْعْداءِ غَدَاً، أَلا وَ إِنِّي قَدْ أَذِنْتُ لَكُمْ، فَانْطَلِقُوا جَميعاً في حِلٍّ، لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّي ذِمامٌ، هذَا اللَّيْلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلا».

«خداى را ستايش مى كنم بهترين ستايش ها و او را سپاس مى گويم در آسايش و سختى. بار خدايا! تو را سپاس مى گويم كه ما را به پيامبرى (حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)) گرامى داشتى و به ما قرآن را آموختى و ما را فقيه در دين ساختى و گوشى شنوا و چشمى بينا و دلى آگاه به ما عطا فرمودى و ما را در زمره مشركين قرار ندادى.

امّا بعد، من يارانى برتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل بيتى نيكوكارتر، و به خويشاوندى پاى بندتر از اهل بيتم نمى شناسم; خداوند به همه شما پاداش خير عنايت فرمايد!

من مى دانم كه فردا كار ما با اين دشمنان به كجا خواهد انجاميد. من به شما اجازه دادم كه برويد و بيعت خود را از شما برداشتم، هيچ عهد و ذمّه اى از جانب من بر عهده شما نيست. سياهى شب شما را در برگرفته است، از اين تاريكى همچون يك مركب استفاده كنيد (و از محلّ خطر دور شويد)».(1)

ابن اعثم مى گويد: امام در آن شب فرمود:

«إِنِّي لا أَعْلَمُ أَصْحاباً أَصَحَّ مِنْكُمْ وَ لا أَعْدَلَ وَ لا أَفْضَلَ أَهْلَ بَيْت، فَجَزاكُمُ اللّهُ عَنِّي خَيْراً، فَهذَا اللَّيْلُ قَدْ أَقْبَلَ فَقُومُوا وَ اتَّخِذُوا جَمَلا، وَلْيَأْخُذْ كُلُّ رَجُل مِنْكُمْ بِيَدِ صاحِبِهِ أَوْ رَجُل مِنْ


1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 317 و بحارالانوار، ج 44، ص 392-393.

[ 398 ]

إِخْوَتِي وَ تَفَرَّقُوا فِي سَوادِ هذَا اللَّيْلِ وَ ذَرُونِي وَ هؤُلاءِ الْقَوْمَ، فَإِنَّهُمْ لا يَطْلُبُونَ غَيْرِي، وَ لَوْ أَصابُونِي وَ قَدَرُوا عَلى قَتْلي لَما طَلَبُوكُمْ».

«من هيچ اصحابى را از شما سالم تر و عادل تر و هيچ خاندانى را از خاندان خود برتر سراغ ندارم. خداوند به شما پاداش نيكو عطا فرمايد!

اكنون اين شب است كه رو آورده، برخيزيد و از تاريكى آن به همانند يك مركب استفاده كنيد، (و از اينجا دور شويد) و هر يك از شما دست دوستش يا دست يك تن از مردان مرا بگيريد و در اين سياهى شب پراكنده شويد و مرا با اين گروه دشمن تنها بگذاريد، كه آنان تنها مرا مى طلبند و اگر بر من دست يابند و مرا به قتل برسانند، ديگر به سراغ شما نخواهند آمد!».(1)

* * *

ابوحمزه ثمالى از على بن الحسين(عليه السلام) نقل مى كند كه فرمود: «من در آن شبى كه فردايش پدرم به شهادت رسيد نزد پدرم بودم، امام به يارانش فرمود: اكنون شب است، از تاريكى آن به عنوان مركب استفاده كنيد. اين گروه، تنها قصد جان من كرده اند و چون مرا كشتند با شما كارى ندارند، شما آزاديد كه برويد».

ولى ياران امام(عليه السلام) يك صدا گفتند: «نه به خدا سوگند! هرگز چنين چيزى مباد!» (ما مى مانيم و در ركابت شربت شهادت مى نوشيم) امام چون وفادارى اصحاب را تا مرز شهادت ملاحظه كرد فرمود:

«إِنَّكُمْ تُقْتَلُونَ غَدَاً كَذلِكَ، لا يَفْلِتُ مِنْكُمْ رَجُلٌ ; فردا همه شما همانند من به فيض شهادت نائل خواهيد شد و كسى از شما باقى نخواهد ماند».

ياران با شادمانى گفتند: «اَلْحَمْدُلِلّهِ الَّذي شَرَّفَنا بِالْقَتْلِ مَعَكَ; خداى را سپاس كه افتخار شهادت در راهش را در ركاب تو نصيب ما كرد!».


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 169-170.

[ 399 ]

امام(عليه السلام) در حقّ همه آنان دعا كرد و آنگاه فرمودند:

«اِرْفَعُوا رُؤُوسَكُمْ وَ انْظُرُوا ; سرهاى خود را بلند كنيد و جايگاه خود را ببينيد!».

ياران و اصحاب نظر كرده و جايگاه و مقام خود را در بهشت برين مشاهده كردند و امام(عليه السلام) جايگاه رفيع هر كدام را به آنها نشان مى داد و مى فرمود:

«هذا مَنْزِلُكَ يا فُلانُ، وَ هذا قَصْرُكَ يا فُلانُ، وَ هذِهِ دَرَجَتُكَ يا فُلانُ ; اى فلان كس! اين جايگاه از آن توست و اين قصر تو و آن درجه رفيع تو».

اين بود كه اصحاب با سينه هاى گشاده و چهره هاى باز (با شادى و افتخار) به استقبال نيزه ها و شمشيرها مى رفتند تا سريعتر به جايگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(1)

* * *

اين خطبه تاريخى امام(عليه السلام) در آن شب تاريخى، بيانگر اين واقعيّت است كه امام و اسوه شهيدان راه حق و ياران دلير و پاكبازش با آگاهى كامل از سرنوشتى كه در پيش داشتند به استقبال از آن شتافتند، استقبال از شهادتى پرشكوه كه تاريخ اسلام را روشن ساخت و منافقان زشت سيرت را رسوا كرد.

شهادتى كه امواج آن قرون و اعصار را در نورديد و به صورت سرمشقى فراموش نشدنى براى همه امّت هاى دربند درآمد.

آرى، امام(عليه السلام) با صراحت تمام حوادث فردا را بازگو كرد، و به همه يارانش اعلام كرد كه هر كس در اين ميدان بماند شهيد خواهد شد، و راه نجات و رهايى را به موقع به همه آنها نشان دادند.

امّا آن پروانگان، كه به عشق سوختن گرد آن شمع جمع شده بودند، يكصدا گفتند كه زندگى بعد از تو هرگز! و با علم و آگاهى به استقبال شهادت شتافتند و شَهْد آن را


1 . بحارالانوار، ج 44، ص 298.

[ 400 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation