گرچه فرستاده امام(عليه السلام) دستگير و شهيد شد ; ولى او در واقع رسالت خود را انجام داد و از فراز قصر دارالاماره گفتنى ها را گفت، ولى مردم بزدل و عافيت طلب كوفه گويى اين پيام صريح را نشنيدند، و سرانجام مسير خود را به سوى تسليم و ذلّت تغيير دادند.
43 ـ قيام براى احياى حق
محدّث معروف «دينورى» نقل كرده است: امام حسين(عليه السلام) هنگامى كه از «بطن الرمّه» راه افتاد و با عبدالله بن مطيع(1) كه از عراق مى آمد، برخورد كرد. وى به امام(عليه السلام)سلام داد و عرض كرد: پدر و مادرم فداى تو اى پسر رسول خدا! چه چيز تو را از حرم خدا و حرم جدّ تو بيرون كشاند؟
امام(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ أَهْلَ الْكُوفَةَ كَتَبُوا إِلِىَّ يَسْأَلُونَنِي أَنْ أَقْدِمَ عَلَيْهِمْ لِما رَجَوْا مِنْ إِحْياءِ مَعالِمِ الْحَقِّ وَ اِماتَةِ الْبِدَعِ ; مردم كوفه نامه نوشتند و از من خواستند كه به سوى آنان بروم بدان اميد كه (با قيام عليه بنى اميّه) نشانه هاى حق زنده و بدعت ها نابود شود».(2)
* * *
هنگامى كه امثال «محمّد بن حنفيّه» و «ابن عبّاس» و «عبدالله بن عمر» از حركت امام(عليه السلام) به سوى كوفه تعجب كنند و از فلسفه و عمق اين حركت سرنوشت ساز در تاريخ اسلام بى خبر باشند، جاى تعجّب نيست كه فردى مانند عبدالله بن مطيع كه در اسلام سابقه اى نداشت به شگفتى فرو رود.
ولى آنچه براى ما مهم است عبارت امام(عليه السلام) در جواب او است، كه فرمود: «هدف من احياى حق و نابود كردن بدعتهاست»، خواه از طريق غلبه بر حريف باشد، يا از
1 . «عبدالله بن مطيع» در زمان پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) به دنيا آمد. و همانند عموم مردم در جامعه پر التهاب صدر اسلام نشو و نمو يافت. در ماجراى حرّه ـ هنگام يورش سپاه يزيد به مدينه و قتل عام مردم آن شهر ـ از مدينه گريخت و به سپاه عبدالله بن زبير در مكّه پيوست. در زمان محاصره اوّل خانه خدا توسّط سپاه يزيد و نيز در زمان محاصره دوّم توسّط سپاه حجّاج بن يوسف ثقفى در كنار ابن زبير به دفاع برخاست. وى سرانجام از سوى ابن زبير به حكومت كوفه منصوب شد ولى پس از اوج گرفتن قيام مختار از كوفه به بصره نزد مصعب بن زبير گريخت و از شرم به مكّه نزد عبدالله بن زبير بازنگشت. (مراجعه شود به : اسد الغابة، ج 3، ص 262 ; كامل ابن اثير، ج 4، ص 217 و طبقات ابن سعد، ج 5، ص 144-145).
2 . اخبار الطوال دينورى، ص 245.
[ 361 ]
طريق شهادت و اسارت!
44 ـ گفتگوى پر معنى امام (عليه السلام) با فرزندش على اكبر (عليه السلام)
خوارزمى مورّخ معروف نقل مى كند: هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) به منزل «ثعلبيّه»(1)رسيد. موقع ظهر بود امام(عليه السلام) در آنجا فرود آمد، خواب سبكى وى را فرا گرفت. سپس گريان از خواب برخاست. فرزندش على بن حسين(عليه السلام) عرض كرد: پدرجان! سبب گريه تو چيست؟ خداوند ديدگانت را گريان نكند.
امام(عليه السلام) پاسخ داد: «يا بُنَىَّ إِنَّها ساعَةٌ لا تُكْذَبُ فيهَا الرُّؤْيا، فَأُعْلِمُكَ أَنِّي خَفَقْتُ بِرَأْسِي خَفْقَةً فَرَأَيْتُ فارِساً عَلى فَرَس وَقَفَ عَلَىَّ فَقالَ: يا حُسَيْنُ! إِنَّكُمْ تَسْرَعُونَ الْمَسيرَ وَ الْمَنايا بِكُمْ تَسْرَعُ إِلَى الْجَنَّةِ; فَعَلِمْتُ أَنَّ أَنْفُسَنا نُعِيَتْ إِلَيْنا ; فرزندم! اين زمان، ساعتى
است كه خواب آن دروغ نيست. در خواب ديدم اسب سوارى در برابرم ايستاد و گفت: «اى حسين! شما شتابان مى رويد و مرگ با شتاب شما را به بهشت مى برد!»، پس دانستم كه از مرگ ما خبر مى دهد».
على اكبر عرض كرد: «يا أَبَتِ أَفَلَسْنا عَلَى الْحَقِّ ; پدر جان! آيا ما بر حق نيستيم؟!».
امام(عليه السلام) فرمود: «بَلى يا بُنَىَّ وَالَّذِي إِلَيْهِ مَرْجَعُ الْعِبادُ! ; آرى، فرزندم! سوگند به خدايى كه بازگشت همه بندگان به سوى اوست، بر حقّيم».
على اكبر(عليه السلام) عرض كرد: «إذاً لاَ نُبالي بِالْمَوتِ; پس، از مردن باكى نداريم».
امام حسين(عليه السلام) فرمود: «جَزاكَ اللّهُ يا بُنَىَّ خَيْرَ ما جَزى بِهِ وَلَداً عَنْ والِد ; خداوند به تو بهترين پاداشى كه از ناحيه پدرى به فرزندش داده مى شود، عطا فرمايد».(2)
1 . ثعلبيّه، در يك منزلى شقوق در مسير كوفه به مكّه واقع شده است. در اين مكان مردى به نام ثعلبه از بنى اسد، آبى را استخراج كرد و به همين مناسبت آن مكان به نام وى معروف شد. (معجم البلدان، ج 2، ص 78).
2 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 226.
[ 362 ]
* * *
به يقين امام(عليه السلام) براى خود گريه نمى كرد، زيرا در سخنان پيشين آن حضرت، استقبال از شهادت كراراً آمده بود، و اين خواب مطلب جديدى در اين زمينه نداشت، گريه امام(عليه السلام) يا به حال فرزندان و اصحاب بود، يا به حال اسلام و مسلمين.
و در هر حال آزمون بزرگى براى فرزند رشيدش على اكبر(عليه السلام) بود، پاسخ شجاعانه و مخلصانه او نيز همه چيز را روشن ساخت، و نشان داد اين خاندان در مسير حق، از هيچ چيز باك ندارند، و از خبر شهادت در اضطراب فرو نمى روند بلكه با آغوش باز از آن استقبال مى كنند.
45 ـ بنى اميّه در تعقيب امام (عليه السلام)
در منزلگاه «ثعلبيّه» مردى به نام «اباهرّه اَزدى» به محضر امام(عليه السلام) شرفياب شده سلام كرد و گفت: اى فرزند رسول خدا! چه چيزى سبب شد كه از حرم خدا و حرم جدّت محمّد(صلى الله عليه وآله) بيرون آمدى؟
امام(عليه السلام) فرمود:
«يا أَبا هِرَّةَ! إِنَّ بَنِي أُمَيَّةَ أَخَذُوا مالي فَصَبَرْتُ، وَ شَتَمُوا عِرْضي فَصَبَرْتُ، وَ طَلَبُوا دَمِي فَهَرَبْتُ، وَ أَيْمُ اللّهِ يا أَبا هِرَّةَ لَتَقْتُلَنِي الْفِئَةُ الْباغِيَةُ! وَ لَيَلْبِسَنَّهُمُ اللّهُ ذُلاّ شامِلا وَ سَيْفاً قاطِعاً، وَ لَيُسَلِّطَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مَنْ يُذِلَّهُمْ حَتّى يَكُونُوا أَذَلَّ مِنْ قَوْمِ سَبَأ إِذْ مَلِكَتْهُمْ اِمْرَأَةٌ مِنْهُمْ فَحَكَمَتْ فِي أَمْوالِهِمْ وَ دِمائِهِمْ».
«اى اباهرّه! بنى اميّه دارايى ام را تصرّف كردند و من شكيبايى كردم، حرمتم را شكستند، صبر كردم، در صدد ريختن خونم بودند، به ناچار از آنان دور شدم; و سوگند به خدا! اى اباهرّه! گروهى ستمگر مرا خواهند كشت ; ولى به يقين، خداوند لباس ذلّتِ فراگير بر آنان خواهد پوشانيد و شمشير برّنده اى را بر آنان خواهد كشيد
[ 363 ]
و خداوند كسى را بر آنان مسلّط خواهد كرد كه از قوم سبأ خوارتر گردند همان قومى كه زنى زمامدارشان بوده و بر مال و جانشان حكم مى راند».(1)
46 ـ امام حسين (عليه السلام) مردم را براى بازگشت آزاد مى گذارد
هنگامى كه امام(عليه السلام) به منزلگاه «زباله»(2) رسيد، خبر شهادت برادر رضاعى اش ـ عبدالله بن يقطر (علاوه بر شهادت مسلم و هانى) ـ را شنيد، نوشته ايى را بيرون آورد و براى مردم خواند:
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَمّا بَعْدُ; فَقَدْ أَتانا خَبَرٌ فَضيعٌ! قَتْلُ مُسْلِمِ بْنِ عَقيل وَ هانِي بْنِ عُرْوَةَ وَ عَبْدُاللّهِ بْنِ يَقْطُرَ، وَ قَدْ خَذَلَتْنا شيعَتُنا، فَمَنْ أَحَبَّ مِنْكُمُ الاِْنْصِرافَ فَلْيَنْصَرِفْ، لَيْسِ عَلَيْهِ مِنّا ذِمامٌ; به نام خداوند بخشنده مهربان، امّا بعد! خبر ناگوار شهادت مسلم بن عقيل و هانى بن عروه و عبدالله بن يقطر به ما رسيد، شيعيان ما از يارى مان دست كشيدند، پس هر كس از شما بخواهد برگردد مى تواند. هيچ بيعتى از ما بر عهده او نيست».
به دنبال اين سخنان، مردم از چپ و راست از اطراف امام پراكنده شدند، تنها همان عدّه از ياران آن حضرت كه از مدينه با او همراه بودند، باقى ماندند.
اين سخن را بدان جهت فرمود كه عدّه اى فكر مى كردند امام(عليه السلام) به شهرى وارد مى شود كه مردم آن سامان همه مطيع فرمان او هستند و امام زمام حكومت را به دست خواهد گرفت و آنها بهره مادّى خواهند برد! ولى هنگامى كه ديدند مردم بى وفاى كوفه دست از يارى امام كشيدند و قاعدتاً راهى جز شهادت براى امام و يارانش
1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 226 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 123-124 و بحارالانوار، ج 44، ص 367-368.
2 . زباله، منزلگاهى است معروف، در مسير كوفه به مكّه، نزديك منزل ثعلبيّه.
[ 364 ]
نيست از گرد آن حضرت پراكنده شدند.(1)
* * *
اين سخنان به خوبى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) رسالت و مأموريّت خاصّى در اين سفر خطرناك براى خويش مى ديد، و گرنه بعد از علم و اطّلاع از پيمان شكنى مردم كوفه و شهادت «مسلم» و «هانى» و «عبدالله بن يقطر» مى بايست به مكّه، يا مدينه باز گردد و ترديدى به خود راه ندهد، نه اين كه به سوى كوفه كه ابن زياد بر آن تسلّط كامل پيدا كرده بود برود، به خصوص اين كه بيعت را از همه همراهان بر مى دارد و با صراحت مى گويد ما به سوى خطر پيش مى رويم آنها كه غير از اين گمان مى كردند آزادند، بازگردند.
47 ـ امام (عليه السلام) حقايق را براى يارانش بازگو مى كند!
دانشمند معروف اهل سنّت «قندوزى» نقل مى كند كه امام(عليه السلام) در منزلگاه «زباله» پس از شنيدن خبر شهادت مسلم بن عقيل و بىوفايى كوفيان، رو به همراهانش كرد و چنين فرمود:
«أَيُّهَا النّاسُ فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ يَصْبِرُ عَلى حَدِّ السَّيْفِ وَ طَعْنِ الاَْسِنَّةِ فَلْيَقُمْ مَعَنا وَ إِلاّ فَلْيَنْصَرِفْ عَنّا; اى مردم! هر كس از شما در برابر تيزى شمشير و زخم نيزه ها بردبار است، با ما بماند و الاّ از ما جدا شود».(2)
48 ـ اهداف امام در قالب اشعارى پر معنا
امام(عليه السلام) همچنان به سوى كوفه پيش مى رفت تا فرزدق، شاعر معروف را ديد،
1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 300-301 ; ارشاد شيخ مفيد، ص 424 و بحارالانوار، ج 44، ص 374 (با مختصر تفاوت).
2 . ينابيع المودّة، ص 406.
[ 365 ]
فرزدق سلام كرد و گفت: «اى فرزند رسول خدا! چگونه به مردم كوفه اعتماد كردى با آن كه آنان پسر عمويت ـ مسلم بن عقيل ـ و پيروانش را كشتند؟» اشك از ديدگان امام جارى شد و فرمود:
«رَحِمَ اللهُ مُسْلِماً فَلَقَدْ صارَ إِلى رَوْحِ اللهِ وَ رَيْحانِهِ وَ جَنَّتِهِ وَ رِضْوانِهِ، أَلاَ إِنَّهُ قَدْ قَضَى ما عَلَيْهِ وَ بَقِىَ ما عَلَيْنا ; خداوند مسلم را رحمت كند، او به سوى رَوْح و ريحان و
بهشت و رضوان خداوند رهسپار شد، بدانيد او به تكليف خويش عمل كرد و هنوز تكليف ما باقى مانده است».
سپس اين اشعار را ايراد فرمود:
فَإِنْ تَكُنِ الدُّنْيا تُعَدُّ نَفيسَةً *** فَدارُ ثَوابِ اللّهِ أَعْلى وَ أَنْبَلُ
وَ إِنْ تَكُنِ الاَْبْدانُ لِلْمُوتِ أُنْشِأَتْ *** فَقَتْلُ امْرِىء بِالسَّيْفِ فِي اللّهِ أَفْضَلُ
وَ إِنْ تَكُنِ الاَْرْزاقُ قِسْماً مُقَدَّراً *** فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِي الرِّزْقِ أَجْمَلُ
وَ إِنْ تَكُنِ الاَْمْوالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُها *** فَما بالُ مَتْرُوك بِهِ الْحُرُّ يَبْخَلُ
اگر (لذّات) دنيوى با ارزش به شمار آيد، سراى پاداشِ الهى (بهشت) از آن برتر و ارزشمندتر است و اگر بدن ها براى مرگ آفريده شده، شهادت در زير ضربات شمشير در راه خدا بهتر است و اگر روزى ها به تقدير الهى تقسيم شده، حريص نبودن در طلب روزى زيباتر است و اگر اموال و دارايى براى واگذاشتن جمع آورى مى شود، چرا آزادمردان (در بذل و بخشش آن) بخل بورزند؟(1)
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب اين جمله را نيز در ذيل اين سخن نقل كرده است:
عَلَيْكُمْ سَلامُ اللّهِ يا آلَ اَحْمَدَ *** فَاِنِّي اَرانِي عَنْكُمْ سَوْفَ أَرْحَلُ
1 . تاريخ ابن عساكر (شرح حال امام حسين(عليه السلام))، ص 163 و بحارالانوار، ج 44، ص 374.
[ 366 ]
سلام خداوند بر شما اى آل احمد! من مى بينم به زودى از ميان شما كوچ خواهم كرد.(1)
و «اربلى» مؤلّف «كشف الغمّة» بر آن اشعار افزوده است:
وَ اِنْ كانَتِ الاَْفْعالُ يَوْماً لاَِهْلِها *** كَمالا فَحُسْنُ الْخُلْقِ اَبْهى وَ اَكْمَلُ
اگر كردار آدمى روزى مايه كمال اوست پس اخلاق نيكو، زيباتر و كاملتر است.(2)
در روايتى آمده است كه امام به دختر مسلم بن عقيل رو كرد و فرمود:
«يا إِبْنَتِي، أَنَا أَبُوكِ وَ بَناتِي أَخَواتُكِ ; دخترم! من به جاى پدرت و دخترانم به جاى خواهران تو هستند!».(3)
* * *
اوج عظمت امام(عليه السلام) و اهداف او در اين اشعار كاملا جلوه گر است او مى داند براى رهايى خود از ننگ تسليم در برابر خودكامگان فرومايه و براى نجات اسلام از چنگال مشركان مسلمان نما از دودمان بنى اميّه راهى جز پذيرش شهادت و آمادگى براى استقبال از شمشيرها وجود ندارد. امام(عليه السلام) از اين طريق ياران خود را نيز براى اين هدف بزرگ مى سازد و آماده مى كند.
49 ـ خطبه امام (عليه السلام) در نخستين برخورد با دشمن
امام(عليه السلام) درمنطقه «ذو حسم»(4) با سپاه حرّ (سپاهى كه از سوى ابن زياد براى جلوگيرى از ورود امام(عليه السلام) به كوفه فرستاده شده بود) برخورد كرد و هر دو سپاه در آنجا فرود آمدند، چون وقت نماز ظهر رسيد امام به «حجّاج بن مسروق» فرمود:
1 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 103-104.
2 . كشف الغمّة، ج 2، ص 28.
3 . مثيرالاحزان، ص 45.
4 . ذو حُسم (يا ذوحُسُم) نام كوهى است كه نعمان بن منذر در آنجا به شكار مى پرداخت.
[ 367 ]
«أَذِّنْ رَحِمَكَ اللهُ!... حَتّى نُصَلِّي ; اذان بگو: خداوند ترا رحمت كند،... تا نماز بگزاريم». حجّاج برخاست و اذان گفت، آنگاه امام(عليه السلام) به حرّ بن يزيد خطاب كرد:
«يَابْنَ يَزيدَ! أَتُريدُ أَنْ تُصَلِّىَ بِأَصْحابِكَ وَ أُصَلِّي بِأَصْحابِي؟ ; آيا تو قصد دارى با ياران خويش نماز بگزارى و من نيز با ياران خود نماز بگزارم؟».
حر پاسخ داد: شما با يارانت نماز بگزار، ما نيز به تو اقتدا مى كنيم!
امام(عليه السلام) به «حجّاج بن مسروق» فرمود: «اقامه بگو» اقامه گفت و امام(عليه السلام) جلو ايستاد و هر دو سپاه به او اقتدا كردند. پس از نماز از جاى خويش برخاست و به شمشيرش تكيه داد و (خطبه خواند) و پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمود:
«أَيُّهَا النّاسُ! إنَّها مَعْذِرَةٌ إِلَى اللّهِ وَ إِلى مَنْ حَضَرَ مِنَ الْمُسْلِمينَ، إِنِّي لَمْ أَقْدِمْ عَلى هذَا الْبَلَدِ حَتّى أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ أَنْ اَقْدِمَ إِلَيْنا إِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا إِمامٌ، فَلَعَلَّ اللّهُ أَنْ يَجْمَعَنا بِكَ عَلَى الْهُدى، فَإِنْ كُنْتُمْ عَلى ذلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ، فَإِنْ تُعْطُونِي ما يَثِقُ بِهِ قَلْبِي مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مِنْ مَواثيقِكُمْ دَخَلْتُ مَعَكُمْ إِلى مِصْرِكُمْ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ كارِهينَ لِقُدوُمي عَلَيْكُمْ اِنْصَرَفْتُ إِلَى الْمَكانِ الَّذِي أَقْبَلْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ».
«اى مردم! اين اتمام حجتى است در پيشگاه خداوند و مسلمانان حاضر، من خود به سوى ديار شما نيامدم مگر آن كه نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگانتان به سويم آمدند و گفتند: به سوى ما بيا چرا كه ما پيشوايى نداريم بدان اميد كه خداوند به وسيله تو ما را در مسير هدايت گرد آورد. اگر همچنان بر دعوت خود باقى هستيد كه اكنون آمدم. بنابراين، اگر با من پيمان و ميثاق هاى محكم مى بنديد به گونه اى كه مايه اطمينان خاطرم گردد، با شما وارد شهرتان مى شوم و اگر چنين نكنيد و از آمدنم به اين ديار ناخشنوديد به مكانى كه از آنجا آمده ام باز مى گردم».
حر و سپاهيانش در برابر سخنان امام(عليه السلام) ساكت مانده و جوابى ندادند.(1)
1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 134-135 و ارشاد مفيد، ص 427 (با مختصر تفاوت).
[ 368 ]
و طبق روايت ديگرى فرمود:
«اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَ إِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ جِدّاً وَ لَمْ يَبْقَ مِنْها إِلاّ صُبابَةً كَصُبابَةِ الاِْناءِ، وَ خَسيسِ عَيْش كَالْمَرْعَى الْوَبيلِ، اَلا تَرَوْنَ إِلَى الْحَقِّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ إِلَى الْباطِلِ لا يُتَناهى عَنْهُ، لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ حَقّاً حَقّاً، فَإِنّي لا أَرىَ الْمَوْتَ إِلاّ سَعادَةً، وَ الْحَياةَ مَعَ الظّالِمينَ إِلاّ بَرَماً».
«همه شما مى بينيد كه چه پيش آمده است، مى بينيد اوضاع زمانه دگرگون و نامشخّص شده، خوبى آن روى گردانيده و با شتاب درگذر است، و از آن جز اندكى همانند ته مانده ظرف ها و زندگى پستى همچون چراگاه دشوار و خطرناك، باقى نمانده است. آيا نمى بينيد به حق عمل نمى شود و از باطل جلوگيرى نمى گردد، در چنين شرايطى بر مؤمن لازم است شيفته ديدار پروردگارش (شهادت) باشد. به يقين من مرگِ (در راه حق) را جز سعادت، و زندگى در كنار ستمگران را جز ننگ و خوارى نمى بينم».(1)
علاّمه مجلسى افزوده است كه امام(عليه السلام) در ادامه چنين فرمود:
«إِنَّ النّاسَ عَبيدُ الدُّنْيا وَ الدّينُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانوُنَ ; مردم بندگان دنيايند، و دين همانند چيز خوش طمع و
لذيذى بر زبانشان است كه تا آنگاه كه زندگى شان (به وسيله آن) پر رونق است، آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى كه به بلا (در امر دين) آزموده شوند، تعداد دين داران اندك گردند».(2)
* * *
با اين كه «حرّ بن يزيد رياحى» بيشترين احترام را در ظاهر به امام(عليه السلام) گذارد و خود
1 . بحارالانوار، ج 44، ص 381 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 305 (با مختصر تفاوت).
2 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 237 و بحارالانوار، ج 75، ص 116. (قابل توجّه آن كه : خوارزمى معتقد است كه امام(عليه السلام) اين سخن را در روز دوّم محرّم، در كربلا ايراد فرموده است).
[ 369 ]
و يارانش پشت سر امام نماز خواندند، ولى مأمور بود به هر قيمتى شده اجازه ندهد امام(عليه السلام) به كوفه نزديك شود، و اجازه بازگشت به مدينه را هم ندهد، بلكه امام(عليه السلام) را در يك منطقه دور از آبادى ها فرود آورد تا لشكرها فرا رسند و امام(عليه السلام) را در محاصره كامل قرار دهند.
اگر مى بينيم امام(عليه السلام) مى فرمايد: شما مرا دعوت كرديد، اگر حاضر به همكارى نيستيد به جايگاه اصلى ام باز مى گردم، در واقع براى اتمام حجّت بر آن گروه پيمان شكن است، زيرا اگر امام(عليه السلام) مى خواست بازگردد، بعد از خبرهاى قطعى كه از شهادت مسلم و هانى و پيمان شكنى اهل كوفه به او رسيده بود و هيچ مانعى در ظاهر وجود نداشت، باز مى گشت.
او به خوبى مى داند مسير او به سوى كربلا، ميدان جانبازى و شهادت او است، و اين خبر از جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) به او رسيده بود.
50 ـ خطبه ديگر امام (عليه السلام) در برابر لشكر حرّ
مطابق روايتى: هنگام نماز عصر امام(عليه السلام) به مؤذّن خود فرمان داد اذان و اقامه بگويد، سپس امام(عليه السلام)جلو ايستاد و هر دو سپاه به آن حضرت اقتدا كردند، پس از نماز امام برخاست و حمد و ثناى الهى را بجاى آورد و فرمود:
«أَيُهَا النّاسُ! أَنَا ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ نَحْنُ أَوْلى بِوِلايَةِ هذِهِ الاُْمُورِ عَلَيْكُمْ مِنْ هؤُلاءِ الْمُدَّعينَ ما لَيْسَ لَهُمْ وَ السّائِرينَ فيكُمْ بِالظُّلْمِ وَ الْعُدْوانِ، فَإِنْ تَثِقُوا بِاللّهِ وَ تَعْرِفُوا الْحَقَّ لاَِهْلِهِ فَيَكُونُ ذلِكَ لِلّهِ رِضىً، وَ إِنْ كَرِهْتُمُونا وَ جَهِلْتُمْ حَقَّنا وَ كانَ رَأْيُكُمْ عَلى خِلافِ ما جاءَتْ بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ رُسُلُكُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ».
«اى مردم! من فرزند دختر رسول خدايم، ما به ولايت اين امور بر شما (امامت بر مسلمين) از اين مدّعيان دروغين كه در ميانتان به ظلم و ستم و تجاوز رفتار مى كنند
[ 370 ]
سزاوارتريم. اگر به خدا اعتماد كنيد و صاحبان حق را بشناسيد، مايه خشنودى خداوند است و اگر ما را ناخوش داشته و حقّ ما را نشناسيد و عقيده شما برخلاف آن باشد كه در نامه هايتان نوشته ايد و فرستادگانتان گفتند، از نزد شما باز مى گردم».
حرّ بن يزيد در پاسخ عرض كرد: «اى اباعبدالله(عليه السلام)! ما از اين نامه ها و فرستادگان بى خبريم».
امام(عليه السلام) به يكى از خدمت گزاران به نام عقبة ابن سمعان، رو كرد و فرمود: «يا عُقْبَةُ! هاتِ الْخُرْجَيْنَ اللَّذَيْنِ فِيهِمَا الْكُتُبُ ; اى عقبه! آن دو خورجين نامه ها را بياور».
عقبه نيز نامه هاى شاميان و كوفيان را حاضر كرد و پيش روى آنان ريخت، آنان پيش آمده، به نامه ها نگاه كرده و مى گذشتند!
حر گفت: «اى اباعبدالله! ما از آنان كه اين نامه ها را نوشتند نيستيم، مأموريت ما آن است كه از تو جدا نشده تا تو را نزد امير (عبيدالله بن زياد) ببريم».
امام(عليه السلام) تبسّمى كرد و فرمود:
«اَلْمُوْتُ أَدْنى إِلَيْكَ مِنْ ذلِكَ ; مرگ از انجام اين كار به تو نزديك تر است!».(1)
* * *
اين دوّمين اتمام حجّت امام(عليه السلام) به كوفيان و سپاه «حرّ» است كه در ميان آنها به يقين از نامه نگاران و دعوت كنندگان امام(عليه السلام) فراوان بودند، زيرا كسى جز «حرّ» نوشتن نامه را انكار نكرد.
به يقين از آنها بسيار بودند و شرمنده شدند ولى اراده آنها از آن ضعيف تر بود كه درست بينديشند و از راه خطا بازگردند.
جمله آخر امام(عليه السلام) مانند پتكى بر سر «حر» وارد شد و چيزى نگفت.
1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 137-138 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 303 (با مختصر تفاوت) و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 232 (با مختصر تفاوت).
[ 371 ]
51 ـ گفتگوى پرمعناى امام (عليه السلام) با حرّ
امام(عليه السلام) پس از گفتگو با حُرّ، به ياران خود رو كرد و فرمود: «زنان را بر مركب ها سوار كنيد تا ببينيم حرّ و يارانش چه خواهند كرد؟».
اصحاب امام سوار شدند و زنان را جلوى كاروان حركت دادند. ولى سواران كوفه پيش آمده و راه را بر آنان بستند. امام دست به قبضه شمشير برد و بر سر حُرّ فرياد كشيد و فرمود: «ثَكَلَتْكَ اُمُّكَ! مَا الَّذي تُرِيدُ أَنْ تَصْنَعَ؟; مادرت به عزايت بنشيند! مى خواهى چه كار كنى؟!».
حرّ پاسخ داد: به خدا سوگند اگر كسى از عرب ـ جز تو ـ چنين سخنى بر زبان جارى مى ساخت، پاسخش را مى دادم، هر كه مى خواست باشد! امّا به خدا سوگند كه من نمى توانم نام مادرت را (به علّت عظمت فوق العاده آن حضرت) بر زبانم جارى سازم، ولى ناچارم شما را به نزد عبيدالله بن زياد ببرم.
امام(عليه السلام) در پاسخ فرمود:
«اِذاً وَاللّهِ لا أَتْبَعُكَ أَوْ تَذْهَبَ نَفْسي ; به خدا سوگند من نمى آيم مگر آن كه كشته شوم!».
حرّ پاسخ داد: «به خدا سوگند! من نيز از تو دست نمى كشم مگر آن كه خود و يارانم كشته شويم!».
حضرت فرمود:
«بَرَزَ أَصْحابي وَ أَصْحابُكَ وَ اَبْرِزْ إِلَىَّ، فَإِنْ قَتَلْتَنِي خُذْ بِرَأْسِي إِلَى ابْنِ زِياد وَ إِنْ قَتَلْتُكَ أَرَحْتُ الْخَلْقَ مِنْكَ; يارانم با ياران تو مى جنگند و من با تو نبرد خواهيم كرد. اگر
غلبه كردى سرم را نزد ابن زياد ببر و اگر من تو را به قتل رساندم، مردم را از تو آسوده كردم!».
حرّ گفت: «اى اباعبدالله! من مأمور نيستم با تو نبرد كنم، بلكه مأموريّت من آن
[ 372 ]
است از تو جدا نشوم تا تو را نزد ابن زياد ببرم.... من مى دانم كه همگان براى نجات خويش در فرداى قيامت به شفاعت جدّ تو اميد بسته اند، و اگر با تو بستيزم مى ترسم در دنيا و آخرت زيانكار باشم ; ولى من در اين شرايط نمى توانم از تو دست كشيده و به كوفه برگردم، اين راه را در پيش گير و هر جا كه خواستى برو، تا به عبيدالله بن زيادنامه اى بنويسم كه او با من مخالفت كرد و من نتوانستم كارى بكنم، تو را به خدا سوگند مى دهم جان خويش را حفظ كن!».
امام(عليه السلام) فرمود:
«يا حُرُّ! كَأَنَّكَ تُخْبِرُنِي أَنِّي مَقْتُولٌ ; اى حرّ; گويا از كشته شدن مرا مى ترسانى؟».
حرّ عرض كرد: «آرى اباعبدالله! من در اين مورد شكّى ندارم (كه اينها چنين تصميمى دارند) مگر آن كه از همان راهى كه آمده اى برگردى».
امام(عليه السلام) فرمود:
ما أَدْري ما أَقُولُ لَكَ وَ لكِنِّي أَقُولُ كَما قالَ أَخُو الاَْوْسِ حَيْثُ يَقُولُ:
سَأَمْضي وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى *** إِذا ما نَوى خَيْراً، وَ جاهَدَ مُسْلِماً
وَ وَاسَى الرِّجالَ الصّالِحينَ بِنَفْسِهِ *** وَ فارَقَ مَذْمُوماً وَ خالَفَ مُجْرِماً
أَقْدِمُ نَفْسي لا أُريدُ بَقاءَها *** لِتَلْقى خَميساً فِي الْوِغاءِ عَرْمَرْماً
فَإِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْ وَ إِنْ مُتُّ لَمْ أُذَمْ *** كَفى بِكَ ذُلاّ أَنْ تَعيشَ مُرَغَّماً
تنها پاسخى كه مى توانم به تو بدهم همان پاسخى است كه آن مرد از قبيله اوس (به پسر عموى خويش هنگامى كه مى خواست به يارى پيامبر برود)، داد:
(سپس اشعارى به اين مضمون بيان فرمود:)
«من اين راه را مى روم و مرگ براى جوانمرد ننگ نيست.
آنگاه كه آهنگ خير كند و در راه اسلام مجاهدت نمايد.
و براى مردان صالح از جان خود مايه بگذارد.
[ 373 ]
و از بدى ها دورى گزيده و با تبهكاران مخالفت ورزد.
من جانم را بر كف گرفته و ديگر قصد ماندن ندارم تا در كشاكش نبرد با تمام سپاه دشمن بستيزم.
پس اگر زنده ماندم پيشمان نخواهم بود، و اگر كشته شوم نكوهش نمى شوم.
تو را ذلّت همين بس كه با خوارى به اين زندگى (ننگين خود) ادامه دهى!!».(1)
* * *
تعبيرات و اشعارى كه در اين گفتار امام(عليه السلام) از آن استفاده شده نشان مى دهد كه شجاعت پدرش على(عليه السلام) در وجود مباركش به طور كامل وجود داشته است، همان گونه كه پدرش فرمود: «وَاللهِ لاَبْنُ اَبيطالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ; به خدا سوگند عشق و علاقه فرزند ابوطالب به مرگ از علاقه طفل شيرخوار به پستان مادرش بيشتر است».(2) او هم مى فرمايد: «سَأَمْضي وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَى الْفَتى; من از اين طريق مى روم و مرگ و شهادت (در راه خدا و نشر حقّ و عدالت) براى جوانمردان عيب و عار نيست!»
شجاعتى كه سبب مى شود بر مرگ لبخند زند و از هيچ تهديدى نهراسد و شاهد مقصود مقدّس خويش را به هر قيمت شده در آغوش گيرد.
يك بار ديگر اشعار فوق را كه زبان حال امام(عليه السلام) است زمزمه كنيد و به محتواى آن بينديشيد، چگونه از مرگى كه مايه حيات و عزّت و افتخار است و حياتى كه مايه ننگ و خوارى و بدبختى است، سخن مى گويد.
52 ـ تعبير ديگرى از امام (عليه السلام) درباره ذلّت ناپذيرى
1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 138-140 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 232-233 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 377-378 (با مقدارى تفاوت).
2 . نهج البلاغه، خطبه 5.
[ 374 ]
در روايت ديگرى آمده است كه حضرت بعد از خواندن آن اشعار فرمود:
«لَيْسَ شَأْنِي شَأْنُ مَنْ يَخافُ الْمَوْتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوْتِ عَلى سَبيلِ نَيْلِ الْعِزِّ وَ إِحْياءِ الْحَقِّ، لَيْسَ الْمُوتُ فِي سَبيلِ الْعِزِّ إِلاّ حَياةً خالِدَةً وَ لَيْسَتِ الْحَياةُ مَعَ الذُّلِّ إِلاَّ الْمَوْتَ الَّذِي لا حَياةَ مَعَهُ، اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي، هَيْهاتَ طاشَ سَهْمُكَ وَ خابَ ظَنُّكَ لَسْتُ اَخافُ الْمَوْتَ، اِنَّ نَفْسِي لاََكْبَرُ مِنْ ذلِكَ وَ هِمَّتِي لاََعْلى مِنْ أَنْ أَحْمِلَ الضَّيْمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوْتِ وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلى اَكْثَرَ مِنْ قَتْلي؟! مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِي سَبيلِ اللّهِ، وَ لكِنَّكُمْ لا تَقْدِرُونَ عَلى هَدْمِ مَجْدي وَ مَحْوِ عِزِّي وَ شَرَفِي فَإِذا لا أُبالِي بِالْقَتْلِ».
«در شأن چون منى نيست كه از مرگ بهراسد! مرگ در راه رسيدن به عزّت و احياى حق، چقدر آسان است؟! آرى مرگ در راه عزّت و سربلندى جز زندگانى جاويد نيست! و زندگى ذلّت بار جز مرگ تهى از زندگى نمى باشد.
آيا مرا از مرگ مى ترسانى؟ هيهات! تيرت به خطا رفت و پندارت بيهوده است!
من آن نيستم كه از مرگ بترسم، روحم بزرگ تر و همّتم برتر از آن است كه از ترس مرگ زير بار ستم بروم!
آيا به بيش از كشتن من قادريد؟! خوشا به كشته شدن در راه خدا!
ولى شما بر نابودى عظمت و عزّت و شرف من ناتوانيد، حال كه چنين است من از كشته شدن باكى ندارم!».(1)
* * *
راستى آفرين بر اين همّت، و درود خدا بر اين عظمت روح و اوج شهامت;
آيا اين گونه سخنان تاكنون از كسى شنيده شده؟
آيا هر كس توان گفتن اين كلمات را دارد؟
1 . احقاق الحق، ج 1، ص 601 و اعيان الشيعة، ج 1، ص 581.
[ 375 ]
درود بر تو اى پيشواى آزادگان و اى سالار شهيدان! كه عاليترين درس را در كوتاهترين عبارت به ما آموختى، درود و صد هزار درود!
53 ـ خطبه ديگرى از امام (عليه السلام) در جمع ياران حرّ
سرانجام امام(عليه السلام) و حُرّ هر كدام با سپاهيان خود به راه خويش ادامه دادند تا به منزلگاه «بيضه»(1) رسيدند. امام(عليه السلام) در آنجا براى ياران خود و سپاه حرّ، پس از حمد و ثناى الهى چنين فرمودند:
«أَيُّهَا النّاسُ; إِنَّ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) قالَ: «مَنْ رَأى سُلْطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناكِثاً لِعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ، يَعْمَلُ فِي عِبادِاللهِ بِالاِْثْمِ وَ الْعُدْوانِ فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل، كانَ حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». ألا وَ إِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّيْطانِ، وَ تَرَكُوا طاعَةَ الرَّحْمنِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ وَاسْتَأْثَرُوا بِالْفَيءِ، وَ أَحَلُّوا حَرامَ اللّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَ اللّهِ، وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ.
قَدْ أَتَتْني كُتُبُكُمْ، وَ قَدِمَتْ عَلَىَّ رُسُلُكُمْ بِبَيْعَتِكُمْ أَنَّكُمْ لا تُسَلِّمُوني وَ لا تَخْذُلُوني، فَاِنْ تَمَمْتُمْ عَلى بَيْعَتِكُمْ تُصيبُوا رُشْدَكم، فَأَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِىٍّ، وَابْنُ فاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)، نَفْسي مَعَ أَنْفُسِكُمْ، وَ أَهْلي مَعَ أَهْليكُمْ، فَلَكُمْ فِىَّ أُسْوَةٌ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ نَقَضْتُمْ عَهْدَكُمْ، وَ خَلَّعْتُمْ بَيْعَتي مِنْ أَعْناقِكُمْ فَلَعَمْري ما هِىَ لَكُمْ بِنُكْر، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِأَبي وَ أَخي وَابْنِ عَمِّي مُسْلِم! وَالْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُمْ، فَحَظُّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصيبُكُمْ ضَيَّعْتُمْ (فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ) وَ سَيُغْنِى اللّهُ عَنْكُمْ، وَ السَّلامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ».
«اى مردم! پيامبر خدا(عليه السلام) فرمودند: «هر كس سلطان ستمگرى را ببيند كه حرام خدا را حلال شمرده، پيمان الهى را شكسته و با سنّت رسول خدا مخالفت ورزيده، در
1 . بيضه (به كسر باء) آبگاهى است ميان واقصه و عذيب.
[ 376 ]
ميان بندگان خدا به ستم رفتار مى كند; و او با زبان و كردارش با وى به مخالفت بر نخيزد، سزاوار است خداوند او را در جايگاه آن سلطان ستمگر (دوزخ) بياندازد».
هان اى مردم! اين گروه (بنى اميّه) به طاعت شيطان پايبند شده و از پيروى خداوند سرپيچى كرده اند، فساد را آشكار ساخته و حدود الهى را تعطيل كرده اند. آنان بيت المال را به انحصار خويش درآورده، حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمرده اند و من (كه فرزند رسول خدايم) به قيام براى تغيير اين اوضاع، از همه كس سزاوارترم.
نامه هاى شما به دستم رسيد و فرستادگانتان ـ با خبر بيعت شما ـ به نزدم آمدند (و گفتند:) شما با من پيمان بسته كه مرا در برابر دشمن تنها نخواهيد گذاشت.
اكنون اگر به بيعت خود وفادار مانديد، به رشد و كمال خود دست يافتيد، من حسين بن على(عليه السلام) و فرزند فاطمه دختر رسول خدايم. من در كنار شما، و خاندانم در كنار خاندان شما است. اسوه و الگوى شما من هستم.
و اگر چنين نبوديد و پيمانتان را شكسته ايد و از بيعت خويش با من دست كشيده ايد، به جانم سوگند! اين رفتار از شما ناشناخته (و عجيب) نيست! چرا كه شما با پدر و برادر و پسرعمويم مسلم، همين گونه رفتار كرديد! فريب خورده كسى است كه فريب شما را بخورد. (در واقع اين شماييد كه) هماى سعادت را از دست داده و بهره خويش را تباه ساخته ايد. (قرآن مى فرمايد): «(فَمَنْ نَّكَثَ فَإِنَّمَا يَنْكُثُ عَلَى نَفْسِهِ); هر كس پيمان شكنى كند، تنها به زيان خود پيمان شكسته است».(1)
و به زودى خداوند مرا از شما بى نياز خواهد كرد، و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته».
هنگامى كه اين خطبه به پايان رسيد، ياران امام(عليه السلام) به نزدش آمده و همگى براى
1 . فتح، آيه 10 .
[ 377 ]
يارى حضرت اعلام يارى كردند و امام(عليه السلام) از خداوند براى آنها خير و سعادت طلب نمود.(1)
* * *
اين گفتار تاريخى امام(عليه السلام) با صراحت تمام هدف قيام خونين عاشورا را شرح مى دهد، بيانى كه براى هر زمان و هر مكان كاربرد دارد. امام(عليه السلام) قيام خود را تبلورى از وظيفه عمومى همه مسلمين مى داند كه در برابر حكّام جائر و ظالم بر عهده دارند. ظالمانى كه نه فقط بندگان خدا را به زنجير ستم گرفتار ساخته اند، بلكه حلال خدا را حرام كرده و حرام او را حلال شمرده اند.
به يقين، سكوت در برابر چنين افرادى براى هيچ مسلمانى جايز نيست! چرا كه سكوت سبب امضاى اعمال آنان مى شود و امضاى اعمال آنان سبب اتّحاد سرنوشت سكوت كننده، با ظالمان و طاغيان مى گردد.
آرى ; همه بايد فرياد كشند و قيام كنند و كاخ بيدادگران را واژگون كنند و از همه سزاوارتر به اين امر، فرزند پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و امام معصوم(عليهم السلام) است.
چه منطقى از اين گوياتر و زنده تر!
54 ـ عبيدالله بن حُرّ جعفى و از دست دادن فرصت
هنگامى كه امام(عليه السلام) با سپاه اندك خويش به «قصر بنى مقاتل»(2) رسيد در آنجا خيمه اى توجّهش را جلب كرد، پرسيد: «اين خيمه از كيست؟» گفتند: «عبيدالله بن حرّجعفى». امام(عليه السلام) «حجّاج بن مسروق جعفى» را به نزد او فرستاد. حجّاج به خيمه عبيدالله بن حرّ آمد، سلام كرد و گفت:
1 . تاريخ طبرى، ج 4، ص 304 ; كامل ابن اثير، ج 4، ص 48 و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 144-145.
2 . اين قصر كه موضعى است ميان عين التمر و قُطقُطانيّه (نزديك كوفه)، منسوب به مقاتل بن حسان بوده است.
[ 378 ]
اى پسر حرّ! به خدا سوگند! اگر شايسته آن باشى كه بپذيرى خداوند به تو كرامتى عظيم هديه كرده است.
گفت: كدام كرامت؟
حجّاج پاسخ داد: اين حسين بن على(عليه السلام) است، كه تو را به يارى خويش فرا مى خواند. پس اگر در ركاب آن حضرت با دشمنانش نبرد كنى، پاداش بزرگى نصيب تو خواهد شد و اگر كشته شوى، به فيض شهادت نايل گردى.
«عبيدالله بن حرّ» گفت: من از كوفه بيرون نيامدم مگر آن كه بيم داشتم حسين بن على(عليه السلام) به كوفه قدم گذارد و من آنجا باشم و يارى اش نكنم. در كوفه هيچ ياورى نمانده مگر آن كه به دنيا رو كرده است، خدمت امام برگرد و اين مطلب را به عرضشان برسان.
حجّاج نزد امام آمد و ماجرا را به عرض امام(عليه السلام) رساند. امام برخاست و باتنى چند از ياران خود به نزد عبيدالله بن حرّ آمد. عبيدالله از امام(عليه السلام) استقبال گرمى به عمل آورد و امام نشست و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
«أَمّا بَعْدُ، يَابْنَ الْحُرِّ! فَإِنَّ مِصْرَكُمْ هذِهِ كَتَبُوا إِلَىَّ وَ خَبَّرُوني أَنَّهُمْ مُجْتَمِعُونَ عَلى نُصْرَتي، وَ أَنْ يَقُومُوا دُونِي وَ يُقاتِلُوا عَدُوِّي، وَ أَنَّهُمْ سَأَلُونِى الْقُدُومَ عَلَيْهِمْ، فَقَدِمْتُ، وَ لَسْتُ أَدْرِي الْقَوْمَ عَلى ما زَعَمُوا، لاَِنَّهُمْ قَدْ أَعانُوا عَلى قَتْلِ ابْنِ عَمِّي مُسْلِمِ بْنِ عَقيل(رحمه الله)وَ شيعَتِهِ. وَ أَجْمَعُوا عَلَى ابْنِ مَرْجانَةَ عُبَيْدِاللّهِ بْنِ زِياد يُبايِعُنِي لِيَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ، وَ أَنْتَ يَابْنَ الْحُرِّ فَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُؤاخِذُكَ بِما كَسَبْتَ وَ أَسْلَفْتَ مِنَ الذُّنُوبِ فِى الاَْيّامِ الْخالِيَةِ، وَ أَنَا أَدْعُوكَ فِي وَقْتِي هذا اِلى تَوْبَة تُغْسَلُ بِها ما عَلَيْكَ مِنَ الذُّنُوبِ، وَ أَدْعُوكَ إِلى نُصْرَتِنا أَهْلَ الْبَيْتِ، فَإِنْ أُعْطِينا حَقَّنا حَمِدْنَا اللّهُ عَلى ذلِكَ وَ قَبِلْناهُ، وَ إِنْ مُنِعْنا حَقَّنا وَ رُكِبْنا بِالظُّلْمِ كُنْتَ مِنْ أَعْواني عَلى طَلَبِ الْحَقِّ».
«امّا بعد! اى پسر حرّ! همشهريان تو اين نامه ها را برايم نوشتند و خبر دادند كه
[ 379 ]
همگى بر يارى من متّفق اند و در كنار من ايستاده و با دشمنانم پيكار خواهند كرد. و از من خواستند كه نزدشان بروم و من نيز آمدم. ولى گمان نمى كنم كه آنان بر عهدشان پايدار بمانند، زيرا آنان بر كشتن پسر عمويم ـ مسلم بن عقيل(رحمه الله) ـ و يارانش (با دشمنان) همكارى كردند، و همگى با پسر مرجانه ـ عبيدالله بن زياد ـ كه از من مى خواهد با يزيد بيعت كنم، همراه شده اند. و تو اى پسر حرّ بدان! به يقين خداوند در برابر كارهايى كه انجام داده اى و گناهانى كه در ايّام گذشته مرتكب شده اى، از تو بازخواست خواهد كرد، و من در اين لحظه از تو مى خواهم كه با آب توبه گناهانت را شستشو دهى و تو را به يارى خاندان اهلبيت(عليهم السلام) فرا مى خوانم.
اگر حقّمان را به ما دادند خدا را بر آن شكر كرده و مى پذيريم و اگر آن را از ما بازداشتند و به ظلم و ستم بر ما چيره شدند تو در طلب حق، از ياوران من خواهى بود (و در هر دو صورت زيانى نخواهى ديد)».
عبيدالله بن حرّ عرض كرد: به خدا سوگند! اى فرزند رسول الله(صلى الله عليه وآله) اگر در كوفه كسانى بودند كه تو را يارى كرده و در ركابت پيكار مى نمودند، من مقاوم ترين آنان در برابر دشمنانت بودم. ولى من در كوفه شاهد بودم كه مدّعيان پيروى تو از ترس بنى اميّه و شمشيرهايشان به خانه هاى خود خزيدند. تو را به خدا سوگند كه اين خواهش را از من مكن. من هر چه بتوانم ـ از كمك هاى مالى ـ از تو دريغ نخواهم كرد اين اسب را از من بپذير كه در پى كسى با آن روان نشدم مگر آن كه بر او دست يافتم و با آن از مهلكه اى نگريختم جز آن كه نجات يافتم و اين شمشير را تقديم تو مى كنم كه به هر چه فرود آوردم آن را بريد.
امام(عليه السلام) فرمود:
«يَابْنَ الْحُرِّ! ما جِئْناكَ لِفَرَسِكَ وَ سَيْفِكَ، إِنَّما أَتَيْناكَ لِنَسْأَلَكَ النُّصْرَةَ، فَإِنْ كُنْتَ قَدْ بَخِلْتَ عَلَيْنا بِنَفْسِكَ فَلا حاجَةَ لَنا فِي شَىْء مِنْ مالِكَ،... قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ هُوَ يَقُولُ: «مَنْ
[ 380 ]