بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب عاشورا, آیت الله ناصر مکارم شیرازى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     001 - عاشورا
     002 - عاشورا
     003 - عاشورا
     004 - عاشورا
     005 - عاشورا
     006 - عاشورا
     007 - عاشورا
     008 - عاشورا
     009 - عاشورا
     010 - عاشورا
     011 - عاشورا
     012 - عاشورا
     013 - عاشورا
     014 - عاشورا
     015 - عاشورا
     016 - عاشورا
     017 - عاشورا
     018 - عاشورا
     019 - عاشورا
     020 - عاشورا
     021 - عاشورا
     022 - عاشورا
     023 - عاشورا
     024 - عاشورا
     025 - عاشورا
     026 - عاشورا
     027 - عاشورا
     028 - عاشورا
     029 - عاشورا
     030 - عاشورا
     031 - عاشورا
     FEHREST - عاشورا- فهرست
 

 

 
 

 

 

مروان كه در جلسه حاضر بود، به وليد گفت: به خدا سوگند! اگر حسين هم اكنون از تو جدا شود و بيعت نكند، هرگز چنين فرصتى، به چنگ نخواهى آورد، مگر آن كه كشتار فراوانى ميان شما اتّفاق افتد. جلوى او را بگير و مگذار از نزد تو بيرون رود، تا بيعت كند و گرنه گردنش را بزن!

امام(عليه السلام) ناگهان از جايش برخاست و فرمود:

«يَابْنَ الزَّرْقاءَ أَنْتَ تَقْتُلُني اَمْ هُو؟ كَذِبْتَ وَاللّهِ وَ اَثِمْتَ ; اى پسر زرقاء (زن چشم كبودِ بد سيرت)، تو مرا مى كشى، يا او؟ به خدا سوگند! دروغ گفتى و گناه كرده اى!».(1)

به روايت ابن اعثم امام(عليه السلام) به وى فرمود:

«وَيْلي عَلَيْكَ يَابْنَ الزَّرْقاءَ أَتَأْمُرُ بِضَرْبِ عُنُقي؟! كَذِبْتَ وَاللّهِ، وَاللّهِ لَوْ رامَ ذلِكَ اَحَدٌ مِنَ النّاسِ لَسَقَيْتُ الاَْرْضَ مِنْ دَمِهِ قَبْلَ ذلِكَ، وَ إِنْ شِئْتَ ذلِكَ فَرُمْ ضَرْبَ عُنُقي إِنْ كُنْتَ
صادِقاً
; واى بر تو اى پسر زرقاء! تو فرمان كشتن مرا مى دهى؟ به خدا سوگند دروغ مى گويى! به خدا سوگند! اگر كسى از مردم چنين اراده اى كند، قبل از آن كه بتواند كارى كند، زمين را از خونش سيراب مى كنم; اكنون اگر راست مى گويى، بيا تهديد خود را عملى كن و گردنم را بزن!».(2)

 

19 ـ ادامه همان سخن

آنگاه امام(عليه السلام) با صراحت وارد بحث شد و رو به وليد بن عتبه كرد و فرمود:

«أَيُّهَا الاَْميرُ! إِنّا أَهْلُ بَيْتِ النَّبُوَّةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلائِكَةِ وَ مَحَلُّ الرَّحْمَةِ وَ بِنا فَتَحَ اللّهُ وَ بِنا خَتَمَ، وَ يَزيدُ رَجُلٌ فاسِقٌ شارِبُ خَمْر قاتِلُ النَّفْسِ الُْمحَرَّمَةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ، وَ مِثْلي


1 . ارشاد مفيد، ص 374 و تاريخ طبرى، ج 4، ص 251.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 184.

[ 321 ]

لا يُبايِعُ لِمِثْلِهِ، وَ لكِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْتَظِرُ وَ تَنْتَظِرُونَ أَيُّنَا أَحَقُّ بِالْخِلافَةِ وَ الْبَيْعَةِ».

«اى امير! ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و جايگاه رفت و آمد فرشتگان و محلّ نزول رحمت الهى مى باشيم. خداوند (اسلام را) با ما آغاز كرد و با ما پايان برد. در حالى كه يزيد مردى است فاسق، مى گسار، قاتل بى گناهان و آن كسى كه آشكارا مرتكب فسق و فجور مى شود. بنابراين، هرگز شخصى مانند من، با مردى همانند وى بيعت نخواهد كرد! ولى به هر حال بگذار صبح شود و به انتظار بمانيم و ببينيم كدام يك از ما، به خلافت و بيعت شايسته تريم!».(1)

مرحوم صدوق(قدّس سرّه) مى گويد: امام(عليه السلام) به وليد فرمود:

«يا عُتْبَةُ(2) قَدْ عَلِمْتَ أَنَا أَهْلُ بَيْتِ الْكَرامَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَ أَعْلامُ الْحَقِّ الَّذينَ اَوْدَعَهُ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلُوبَنا، وَ اَنْطَقَ بِهِ أَلْسِنَتَنا، فَنَطَقَتْ بِاِذْنِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدّي رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: «اِنَّ الْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى وُلْدِ أَبي سُفْيانَ» وَ كَيْفَ أُبايِعُ أَهْلَ بَيْت قَدْ قالَ فيهِمْ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)هذا».

«اى پسر عُتبه! تو مى دانى كه ما اهل بيت كرامت و بزرگوارى و معدن رسالتيم، و ماييم آن نشانه هاى حق كه خدا به دل هايمان سپرده و زبان ما را بدان گويا ساخته كه به اذن خداوند گويا است. سپس فرمود: از جدّم رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: «خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است!» اكنون من چگونه با خاندانى كه رسول خدا درباره آنان چنين فرمود، بيعت نمايم؟!».(3)

* * *

اين سخن صريح از يك سو با دليل عقلى، يزيد را محكوم مى كرد، چرا كه يك فرد


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 18-19 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 184 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 325.

2 . با توجّه به اين كه والى مدينه در آن زمان وليد بن عتبه بود، عبارت «يابن عتبة» صحيح مى باشد.

3 . امالى صدوق، ص 130 و بحارالانوار، ج 44، ص 312.

[ 322 ]

آلوده به فسق و فجور و قتل بيگناهان هرگز سزاوار خلافت و حكومت بر مردم نيست، و از سوى ديگر با دليل نقل ; زيرا پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) با صراحت فرمود خلافت بر دودمان ابوسفيان حرام است.

اين سخنان همچون پتكى بر سر وليد فرود آمد، و فهميد با كسى روبرو است كه آشيانه اش بسيار بلند است و در اين دامها هرگز نمى افتد.

20 ـ پاسخ نهايى: خلافت بر آل ابوسفيان حرام است!

فرداى آن روز، امام(عليه السلام) براى شنيدن خبرها، از منزل بيرون آمد; در بين راه با مروان بن حكم برخورد كرد. مروان گفت: اى اباعبدالله! نصيحتى به تو مى كنم; از من بشنو كه خير و صلاح تو در آن است!

امام(عليه السلام) فرمود:

«وَ ما ذلِكَ؟ قُلْ حَتّى أَسْمَعَ ; نصيحت تو چيست؟ بگو تا بشنوم!».

مروان گفت: پيشنهاد مى كنم با اميرالمؤمنين! يزيد بيعت كنى كه براى دين و دنياى تو سودمندتر است!!!

امام(عليه السلام) كلمه استرجاع (انا للّه و انّا اليه راجعون) را بر زبان جارى ساخت و فرمود:

«إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَى الاِْسْلامِ اَلسَّلامُ إِذْ قَدْ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراع مِثْلَ يَزيدَ ; زمانى كه امّت اسلامى گرفتار زمامدارى مثل يزيد بشود بايد فاتحه اسلام را خواند!».

سپس امام(عليه السلام) رو به مروان كرد و فرمود:

«وَيْحَكَ! أَتَأْمُرُني بِبَيْعَةِ يَزيدَ وَ هُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَوْلِ يا عَظيمَ الزُّلَلِ! لا أَلُومُكَ عَلى قَوْلِكَ لاَِنَّكَ اللَّعينُ الَّذي لَعَنَكَ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَأَنْتَ في صُلْبِ أَبيكَ الْحَكَمِ بْنِ أَبي الْعاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)لا يُمْكِنُ لَهُ وَ لا مِنْهُ إِلاّ أَنْ يَدْعُوَ اِلى بَيْعَةِ يَزيدَ».

«واى بر تو! مرا به بيعت با يزيد فرا مى خوانى، در حالى كه وى مردى فاسق

[ 323 ]

است؟! تو كسى هستى كه داراى لغزش هاى بزرگى مى باشى، به يقين سخن ناروايى گفتى. البتّه من تو را براى اين گفتار سرزنش نمى كنم; زيرا تو همان كسى هستى كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)، تو را ـ هنگامى كه هنوز در صلب پدرت حكم بن عاص بودى ـ لعنت كرد. به يقين آن كس را كه پيامبر خدا لعنت كند، از او جز اين انتظار نمى رود كه مرا به بيعت با يزيد فرا خواند!».

سپس فرمود:

«إِلَيْكَ عَنِّي يا عَدُوَّ اللّهِ! فَإِنّا أَهْلُ بَيْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) وَ الْحَقُّ فينا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) يَقُولُ: «اَلْخِلاَفَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلى آلِ أبي سُفْيانَ، وَ عَلى الطُّلَقاءِ أَبْناءِ الطُّلَقاءِ...» ; از من دور شو اى دشمن خدا! ما اهل بيت رسول خداييم و حقّ
هميشه در ميان ماست، و زبان ما جز به حقّ سخن نمى گويد. من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: «خلافت بر دودمان ابوسفيان و بر آزادشدگان (به دست پيامبر پس از فتح مكّه) و فرزندان آنها، حرام است
».(1)

مروان با شنيدن سخن امام حسين(عليه السلام) به خشم آمد و گفت: من هرگز تو را رها نخواهم كرد، مگر آن كه با يزيد بن معاويه بيعت كنى!

شما خاندان ابوتراب كينه فرزندان ابوسفيان را در دل داريد، و البتّه جا دارد كه با آنها دشمن باشيد و آنان نيز با شما دشمنى ورزند.

امام فرمود:

«وَيْلَكَ يا مَرْوانُ! إِلَيْكَ عَنّي فَإِنَّكَ رِجْسٌ، وَ إِنّا أَهْلُ بَيْتِ الطَّهارَةِ الَّذينَ أَنْزَلَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلى نَبِيِّهِ مُحَمَّد(صلى الله عليه وآله) فقال: (إِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً) ; واى بر تو اى مروان! از من دور شو كه تو پليدى و ما از اهل بيت


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 23-24; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 184-185 و بحارالانوار، ج 44، ص 326 (با تفاوت).

[ 324 ]

طهارتيم كه خداوند درباره آنان به پيامبر(صلى الله عليه وآله) وحى كرده است و فرمود: «خداوند مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد».(1)

پس از اين سخن امام(عليه السلام)، مروان سرش را (با خوارى) به زير افكند و ساكت شد. امام(عليه السلام)ادامه داد:

«أَبْشِرْ يَابْنَ الزَّرْقاءِ بِكُلِّ ما تَكْرَهُ مِنَ الرَّسُولِ(صلى الله عليه وآله) يَوْمَ تَقْدِمُ عَلى رَبِّكَ فَيَسْأَلُكَ جَدّي عَنْ حَقِّي وَ حَقِّ يَزيدَ ; اى پسر زرقاء، به خاطر همه آنچه را كه از رسول خدا ناخشنودى، تو را به عذاب الهى بشارت مى دهم; در آن روز كه در محضر پروردگارت و جدّم رسول خدا درباره حقّ من و حقّ يزيد از تو سؤال خواهد كرد».

مروان با خشم و غضب از امام(عليه السلام) جدا شد و به نزد وليد رفت و آنچه را كه از امام شنيده بود، براى وى بازگو كرد.(2)

مطابق نقل ابن شهر آشوب، وقتى اين ماجرا (سهل انگارى وليد، در بيعت گرفتن از امام حسين(عليه السلام)) به يزيد رسيد، بلافاصله وليد را از فرمانروايى مدينه بركنار و مروان را به جاى وى منصوب كرد!(3)

21 ـ امام حسين(عليه السلام) كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله)

از ابوسعيد مقبرى نقل شده است كه: «در مسجد مدينه امام حسين(عليه السلام) را ديدم در حالى كه خرامان خرامان مى رفت و اين اشعار «يزيد بن مفرغ» را مى خواند كه مضمونش چنين است:

لاََذْغَرْتُ السَّوامَ في فَلَقِ الصُّبْحِ *** مُغيراً، وَ لا دُعيتُ يَزيدا

يَوْمَ أُعْطي مِنَ الْمَهابَةِ ضَيْماً *** وَ الْمَنايا يَرْصُدْنَني أَنْ احيدا


1 . احزاب، آيه 33.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 24-25; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 185.

3 . مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 96.

[ 325 ]

«من آن نيستم كه گلّه هاى آرام شتر را در سپيده دم آسوده بگذارم و اگر از بيم، تن به بيدادگرى دهم و ترس از مرگ، مرا از راه به در برد، نامم يزيد (نام شاعر) نباشد».

با خود گفتم: به خدا سوگند! به يقين امام(عليه السلام) از خواندن اين شعر مقصودى دارد (و مى خواهد چنين بگويد كه اگر تسليم خواسته هاى يزيد شوم من حسين فرزند پيامبر نخواهم بود).(1)

امام حسين(عليه السلام) شبانگاه كنار قبر جدّش رسول خدا(صلى الله عليه وآله) رفت و عرض كرد:

«اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا رَسُولَ اللّهِ! أَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ فاطِمَةَ، أَنَا فَرْخُكَ وَابْنُ فَرْخَتِكَ، وَ سِبْطُكَ في الْخَلَفِ الَّذي خَلَّفْتَ عَلى أُمَّتِكَ، فَاشْهَدْ عَلَيْهِمْ يا نَبِىَّ اللّهِ. أَنَّهُمْ قَدْ خَذَلُوني وَ ضَيَّعُوني وَ أَنَّهُمْ لَمْ يَحْفِظُوني، وَ هذا شَكْواىَ إِلَيْكَ حَتّى أَلْقاكَ ; سلام بر تو اى رسول خدا!
من حسين پسر فاطمه ام; منم فرزند دلبند تو و فرزند دختر تو و من سبط تو هستم كه مرا ميان امّت به يادگار گذاشتى.

اى پيامبر خدا! گواه باش كه آنان دست از يارى من برداشتند و مقام مرا پاس نداشتند; اين شِكوه من است نزد تو، تا آنگاه كه تو را ملاقات كنم».

سپس امام برخاست و به نماز ايستاد و پيوسته در ركوع و سجود بود.(2)

* * *

امام(عليه السلام) تصميم نهايى خود را در برابر خواسته هاى يزيد گرفت و به خاطر نجات اسلام و مسلمين در راه پرخطرى كه در پيش داشت آگاهانه گام نهاد، و پيمانى را كه با خدا بسته بود ـ كه هرگز با ظالمان و ستمگران همكارى نكند بلكه مبارزه با آنان را وظيفه اصلى خود بداند ـ فراروى خود قرار داد، و آماده حركت از مدينه شد.

 


1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 186 ; تاريخ طبرى، ج 4، ص 253.

2 . مقتل الحسين خوارزمى، همان و فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 26.

[ 326 ]

2 ـ خدايا! من نيكى ها را دوست دارم

چون شب دوّم شد امام(عليه السلام) بار ديگر كنار قبر پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمد و دو ركعت نماز گزارد و پس از آن عرضه داشت:

«اَللّهُمَّ! إِنَّ هذا قَبْرُ نَبِيِّكَ مُحَمَّد وَ أَنَا ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّد وَ قَدْ حَضَرَنِي مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ، اَللّهُمَّ! وَ إِنِّي اُحِبُّ الْمَعْروُفَ وَ أَكْرَهُ الْمُنْكَرَ، وَ اَنَا أَسْأَلُكَ يا ذَالْجَلالِ وَ الاِْكْرامِ بِحَقِّ هذَا الْقَبْرِ وَ مَنْ فيهِ مَا(1) اخْتَرْتَ مِنْ أَمْري هذا ما هُوَ لَكَ رِضىً ; بار الها! اين قبر
پيامبر تو محمّد(صلى الله عليه وآله) است و من فرزند دخت محمّدم. از آنچه براى من پيش آمده است آگاهى. خدايا! من معروف را دوست دارم و از منكر بيزارم. من از تو اى خداوند صاحب جلال و بزرگوارى مى خواهم به حقّ اين قبر و كسى كه در آن است راهى را كه خشنودى تو در آن است برايم مقرّر دارى».(2)

* * *

امام(عليه السلام) انگيزه اصلى قيام خود ـ يعنى امر به نيكى ها و مبارزه با زشتى ها و پليدى ها ـ را در اين عبارت كوتاه در پيشگاه خداوند و در يكى از مقدّس ترين مكان ها در كنار قبر جدش پيامبر(صلى الله عليه وآله) بيان مى دارد و آن را به سينه تاريخ براى قضاوت آيندگان مى سپارد.

23 ـ وداع امام حسين(عليه السلام) با قبر جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله)

براى مدّتى كوتاه خواب چشمان امام(عليه السلام) را فرا گرفت ; پس از بيدارى برخاست با قبر جدّش وداع كرد و عرضه داشت:

«بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يا رَسُولَ اللّهِ لَقَدْ خَرَجْتُ مِنْ جَوارِكَ كُرْهاً، وَ فُرِّقَ بَيْني وَ بَيْنَكَ حَيْثُ


1 . در مقتل الحسين خوارزمى تعبير به «اِلاّ اخترتَ» شده است.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 27 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 186 و بحارالانوار، ج 44، ص 328.

[ 327 ]

أَنِّي لَمْ أُبايِعْ لِيَزيدَ بْنِ مُعاوِيَةَ، شارِبِ الْخُموُرِ، وَ راكِبِ الْفُجُورِ، وَ ها أَنَا خارِجٌ مِنْ جَوارِكَ عَلَى الْكَراهَةِ، فَعَلَيْكَ مِنِّي اَلسَّلامُ ; پدر و مادرم فداى تو اى رسول خدا! من
به ناچار از جوار قبر تو خارج مى شوم. ميان من و تو جدايى افتاد ; زيرا من دست بيعت به يزيد بن معاويه، آن مرد شراب خوار و فاجر، ندادم. اكنون با ناراحتى تمام از نزد تو بيرون مى روم. خدا حافظ (اى پيامبر خدا)
».

هنگامى كه مردم از قصد امام حسين(عليه السلام) براى حركت به كوفه با خبر شدند، گروهى از آنان امام(عليه السلام) را از اين سفر برحذر داشتند.(1)

* * *

امام(عليه السلام) بعد از خوددارى و استنكاف از بيعت با يزيد و در واقع اعلان جنگ به حكومت بنى اميّه، همان تفاله هاى دوران جاهليّت عرب، ناگزير از سفر به سوى كوفه بود، زيرا نفوذ بنى اميه در مدينه كه در دوران حكومت عثمان به اوج خود رسيده بود، هنوز در ميان افراد سرشناس و متنفّذ مدينه زياد بود، و مكّه نيز به عنوان حرم امن خدا بايد از هرگونه درگيرى بركنار باشد.

در حالى كه كوفه مركز شيعيان و علاقه مندان اهل بيت(عليهم السلام) بود و اگر اختلاف و پراكندگى و ترس و بزدلى را از خود دور مى كردند ساقط كردن حكومت يزيد و يزيديان منفور براى آنان كار مشكلى نبود.

به هر حال امام(عليه السلام) بعد از مخالفت علنى با بيعت و به طور كل با حكومت يزيد و آل ابى سفيان ناچار از اين سفر بود.

 

24 . اگر در دنيا هيچ پناهگاهى نداشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد!

امام(عليه السلام) هنگام صبح به خانه بازگشت. برادرش محمّد حنفيّه به نزد وى آمد و عرض كرد: «برادرم! تو محبوبترين و عزيزترين مردم نزد من هستى. به خدا سوگند! من از خيرخواهى در حقّ كسى دريغ نمى كنم، تو از همه به خيرخواهى من


1 . منتخب طريحى، ص 410 ; ناسخ التواريخ، ج 2، ص 14 و ينابيع المودّة، ص 401 (به اختصار).

[ 328 ]

سزاوارترى. زيرا من و تو از يك ريشه ايم و تو جان و روح و چشم و بزرگ اهل بيت من هستى، و پيروى تو بر من واجب است. چرا كه خداوند تو را بر من شرافت بخشيد. و تو را از بزرگان اهل بهشت قرار داده است».

محمّد حنفيّه در ادامه افزود:

«به مكّه برو، اگر آنجا براى تو امن بود پس در آنجا بمان; و اگر چنين نبود به سوى يمن رهسپار شو. كه آنان ياران جدّ و پدر تواند. آنان مهربانترين و با محبّت ترين و مهمان نوازترين مردم اند. اگر آنجا براى تو امن بود كه مى مانى و گرنه به شن زارها و شكاف كوهها رفته! و از شهرى به شهر ديگر كوچ كن! تا ببينى كار اين مردم به كجا منتهى مى شود و خداوند بين ما و اين گروه فاسق داورى خواهد كرد».

امام(عليه السلام) فرمود:

«يا أَخي وَاللّهِ لَوْ لَمْ يَكُنْ في الدُّنْيا مَلْجَأً وَ لا مَأْوىً، لَما بايَعْتُ يَزيدَ بَنْ مُعاوِيَةَ; اى برادر! به خدا سوگند! اگر در هيچ نقطه اى از دنيا، هيچ پناهگاه و جاى امنى نداشته باشم هرگز با يزيد بن معاويه بيعت نخواهم كرد».

محمّد حنفيّه از سخن گفتن باز ايستاد و گريست. امام(عليه السلام) نيز مدّتى با وى گريست، سپس فرمود:

«يا أَخي جَزاكَ اللّهُ خَيْراً، لَقَدْ نَصَحْتَ وَ أَشَرْتَ بِالصَّوابِ وَ أَنَا عازِمٌ عَلَى الْخُروُجِ اِلى مَكَّةَ، وَ قَدْ تَهَيَّأْتُ لِذلِكَ أَنَا وَ إِخْوَتي وَ بَنُو أَخي وَ شيعَتي، وَ أَمرُهُمْ أَمْري وَ رَأْيُهُمْ رَأْيي، وَ أَمّا أَنْتَ يا أَخي فَلا عَلَيْكَ أَنْ تُقيمَ بِالْمَدينَةِ، فَتَكُونَ لي عَيْناً عَلَيْهِمْ وَ لا تُخْفِ عَنّي شَيْئاً مِنْ أُموُرِهِمْ ; برادرم! خداوند به تو پاداش نيكو دهد. خيرخواهى كردى و به
راه درست اشاره كرده اى. من اكنون عازم مكّه هستم و خود و برادرانم و برادرزادگان و پيروانم را براى اين سفر آماده كرده ام. برنامه و رأيشان همان برنامه و رأى من است. امّا تو اى برادرم! ماندن تو در مدينه ايرادى ندارد تا در ميان آنان

[ 329 ]

چشم (خبررسان) من باشى و از تمام امورشان مرا با خبر ساز!».(1)

* * *

تعبيرات امام(عليه السلام) به خوبى نشان مى دهد كه بنى اميّه عرصه را بر آن حضرت تنگ كرده بودند، ولى او تصميم نهايى خود را گرفته بود كه هرگز تن به ذلّت و ننگ، ذلّت و ننگى كه مايه سرافكندگى مسلمين و تزلزل مبانى اسلام است ندهد. آرى، هرگز با يزيد بيعت نكند و حكومت او را به رسميّت نشناسد.

اين عهدى بود كه با خدا و جدّش پيامبر(صلى الله عليه وآله) بسته بود و بر اين عهد وفادار ماند و شربت شهادت را با افتخار نوشيد.

25 ـ وصيّت نامه تاريخى امام حسين(عليه السلام)

سپس امام(عليه السلام) دوات و كاغذى خواست و اين وصيّت نامه را براى برادرش محمّد حنفيّه نوشت:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ هذا ما أَوْصى بِهِ الْحُسَيْنُ بنُ عَلِىِّ بْنِ أَبِي طالِب إِلى أَخيهِ مُحمَّد الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِيَّةِ: أَنَّ الْحُسَيْنَ يَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ اللّهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ، وَ أَنَّ الْجَنَّةَ وَ النّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فيها، وَ أَنَّ اللّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ، وَ أَنّي لَمْ أَخْرُجْ أَشِراً، وَ لا بَطِراً، وَ لا مُفْسِداً، وَ لا ظالِماً، وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِْصْلاحِ فِي أُمَّةِ جَدِّي، أُريدُ أَنْ آمُرَ بِالْمَعرُوفِ وَ أَنْهى عَنِ الْمُنْكَرِ، وَ أَسيرُ بِسيرَةِ جَدِّي وَ أَبي عَلىِّ بْنِ أِبي طالِب(عليه السلام)، فَمَنْ قَبِلَنِي بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللّهُ أَوْلى بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ هذا أَصْبِرُ حَتّى يَقْضِىَ اللّهُ بَيْني وَ بَيْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ وَ هُوَ خَيْرُ الْحاكِمينَ، وَ هذِهِ وَصِيَّتِي يا أَخي اِلَيْكَ وَ ما تَوْفيقي إِلاّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ».


1 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 30-32 ; مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 188 و بحارالانوار، ج 44، ص 329.

[ 330 ]

«بسم اللّه الرحمن الرحيم ; اين وصيّتى است از حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام) به برادرش محمّد، معروف به ابن حنفيّه: حسين شهادت مى دهد كه معبودى جز خداى يگانه اى كه شريكى ندارد نيست، و محمّد بنده و فرستاده اوست كه ازجانب حق به حق مبعوث شده است و اين كه بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخيز ـ بدون شك ـ خواهد آمد، و خداوند خفتگان در قبرها را بر مى انگيزد. و من از سرِ مستى و طغيان و فسادانگيزى و ستمكارى قيام نكردم، تنها براى اصلاح در امّت جدّم به پا خواستم. مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به روش جدّم و پدرم على بن ابى طالب(عليه السلام) رفتار نمايم. هر كس سخن حقّ مرا پذيرفت، پس خداوند به پذيرش (و پاداش) آن سزاوارتر است، و هر كس دعوت مرا نپذيرفت، صبر مى كنم تا خداوند ميان من و اين مردم به حق داورى كند كه او بهترين داوران است.

اين وصيّت من است به تو اى برادر! توفيق من جز از ناحيه خداوند نيست. بر او توكّل مى كنم و بازگشتم به سوى اوست».

نامه را به پايان برد و آن را مهر كرد و به برادرش محمّد سپرد و با وى خداحافظى كرد.(1)

* * *

اين وصيّت نامه تاريخى به خوبى اهداف امام(عليه السلام) را از قيام آينده اش نشان مى دهد، و مى گويد : قيام آن حضرت، نه براى كشورگشايى بود، نه از سر هوس حكومت و سلطه بر مردم، يا به چنگ آوردن مال و مقام دنيا; بلكه هدف، اصلاح امّت اسلام و برطرف ساختن كژيهايى بود كه بر اثر حكومت نااهلان به وجود آمده بود، و نيز احياى امر به معروف و نهى از منكر و سنّت و سيره پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) و اميرمؤمنان على(عليه السلام) بود.


1 . مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 188-189; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 33-34 (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج 44، ص 329-330.

[ 331 ]

به يقين گام نهادن در چنين وادى خطرناكى كه ستمگران بنى اميّه به وجود آورده بودند، جز اين هدف الهى، هدفى نمى توانست داشته باشد، هر چند عافيت طلبان و مصلحت انديشانِ نزديك بين، آن را نمى پسنديدند.

26 ـ من هرگز تن به ذلّت نخواهم داد!

محمّد بن عمر از پدرش عمر بن على بن ابى طالب(عليه السلام) (يكى از برادران امام حسين(عليه السلام)) چنين نقل مى كند: «هنگامى كه برادرم امام حسين(عليه السلام) از بيعت با يزيد امتناع كرد، در وقت مناسبى به نزدش رفتم و عرض كردم: اى اباعبدالله! فدايت شوم. برادرت امام حسن(عليه السلام) از پدرش (اميرمؤمنان(عليه السلام)) برايم نقل فرمود: ـ در اين هنگام گريه مهلتم نداد و صداى گريه ام بلند شد ـ امام(عليه السلام) مرا به سينه چسباند و فرمود:

«حَدَّثَكَ أَنّي مَقْتُولٌ ; به تو خبر داد كه من كشته مى شوم؟!».

عرض كردم: خدا نكند اى فرزند رسول خدا!

فرمود: «سَأَلْتُكَ بِحَقِّ أَبيكَ بِقَتْلي خَبَّرَكَ؟ ; تو را به حقّ پدرت سوگند! آيا تو را به كشته شدنم با خبر ساخت؟» عرض كردم: آرى، پس چرا اقدام نكرده و بيعت ننمودى؟

فرمود:

«حَدَّثَني أَبي أَنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) اَخْبَرَهُ بِقَتْلِهِ وَ قَتْلي، وَ أَنَّ تُرْبَتي تَكُونُ بِقُرْبِ تُرْبَتِهِ، فَتَظُنُّ أَنَّكَ عَلِمْتَ ما لَمْ اَعْلَمْهُ، وَ أَنَّهُ لا أُعْطي الدَّنِيَّةَ مِنْ نَفْسي أَبَداً وَ لَتَلْقِيَنَّ فاطِمَةُ اَباها شاكِيَةً ما لَقِيَتْ ذُرِّيَّتُها مِنْ أُمَّتِهِ، وَ لا يَدْخُلُ الْجَنَّةَ أَحَدٌ اذاها فِي ذُرِّيَّتِها ; پدرم نقل
كرد كه پيامبر خدا
(صلى الله عليه وآله) وى را از شهادتش و شهادت من با خبر ساخت، و اين كه تربت من نزديك تربت او خواهد بود. تو گمان كردى به چيزى آگاهى دارى كه من ندارم؟!

(و همچنين خبر داد كه) من هرگز تن به ذلّت و خوارى نخواهم داد، و اين كه

[ 332 ]

فاطمه(عليها السلام) به ديدار پدرش خواهد شتافت در حالى كه از ظلم امّتش بر فرزندانش شكايت خواهد كرد و هركس كه او را نسبت به فرزندانش بيازارد هرگز وارد بهشت نخواهد شد».(1)

 

27 ـ مادرم! مى دانم كه شهيد مى شوم!>

هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) مى خواست از مدينه بيرون رود، امّ سلمه (همسر باوفاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) نزد وى آمد و عرض كرد: پسرم! با رفتنت به سوى عراق مرا اندوهگين مساز، چرا كه از جدّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: «فرزندم حسين(عليه السلام) در سرزمين عراق در دشت كربلا كشته خواهد شد».

امام فرمود:

«يا اُمّاهُ وَ أَنَا وَاللّهِ أَعْلَمُ ذلِكَ، وَ أَنِّي مَقْتُولٌ لا مَحالَةَ، وَ لَيْسَ لي مِنْ هذا بُدٌّ، وَ إِنّي وَاللّهِ لاََعْرِفُ الْيَوْمَ الَّذي اُقْتَلُ فيهِ، وَ أَعْرِفُ مَنْ يَقْتُلُني، وَ أَعْرِفُ الْبُقْعَةَ الَّتي اُدْفَنُ فيها، وَ إِنّي أَعْرِفُ مَنْ يُقْتَلُ مِنْ أَهْلِ بَيْتي وَ قَرابَتي وَ شيعَتي، وَ إِنْ أَرَدْتِ يا أُمّاهُ أُريكَ حُفْرَتي وَ مَضْجَعي ; اى مادر! به خدا سوگند! من نيز اين را مى دانم، و يقيناً من كشته خواهم شد
و راه گريزى برايم نيست.

به خدا سوگند! من روزى را كه در آن كشته مى شوم و كسى را كه مرا مى كشد و مكانى را كه در آن دفن مى شوم، مى دانم! و آنان كه از اهل بيت و نزديكان و شيعيانم كشته مى شوند. همه را مى شناسم!

اى مادر: اگر بخواهى قبر و مرقدم را به تو نشان دهم؟!».

سپس به سوى كربلا اشاره كرد، زمين هموار شد تا آنجا كه مرقد و مدفن و جايگاه سپاهيان خود و نيز محلّ توقّف و شهادت خود را به وى نشان داد. در اين هنگام


1 . لهوف (الملهوف)، ص 99-100.

[ 333 ]

امّ سلمه سخت گريست و كار او را به خدا واگذار كرد.

امام(عليه السلام) فرمود: «يا أُمّاهُ قَدْ شاءَ اللّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْ يَراني مَقْتُولا مَذْبُوحاً ظُلْماً وَ عُدْواناً، وَ قَدْ شاءَ أَنْ يَرى حَرَمي وَ رَهْطي وَ نِسائِي مُشَرَّدينَ، وَ أَطْفالي مَذْبُوحينَ مَظْلُومينَ مَأْسُورينَ مُقَيَّدينَ، وَ هُمْ يَسْتَغيثُونَ فَلا يَجِدُونَ ناصِراً وَ لا مُعيناً ; اى مادر!
خداوند چنين خواست كه مرا در طريق (مبارزه با) ظلم و عداوت ستمگران كشته (و شهيد) ببيند و نيز خواست كه خاندان و خويشان و زنان مرا پراكنده و رانده از ديار خويش و كودكانم را مذبوح، ستمديده و گرفتار زنجير اسارت، ببيند در حالى كه آنان فريادرسى را مى طلبند، ولى يار و ياورى نمى يابند
».

در روايت ديگرى آمده است امّ سلمه عرض كرد: «نزد من تربتى است كه جدّت (رسول خدا(صلى الله عليه وآله)) آن را در شيشه اى به من سپرده است».

امام(عليه السلام) فرمود:

«وَاللّهِ إِنِّي مَقْتُولٌ كَذلِكَ، وَ إِنْ لَمْ أَخْرُجْ إِلَى الْعِراقِ يَقْتُلُوني أَيْضاً ; به خدا سوگند! من به يقين مى دانم شهيد خواهم شد و اگر به سوى عراق هم نروم نيز مرا خواهند كشت».

سپس تربت ديگرى را گرفت و آن را در شيشه اى قرار داد و به امّ سلمه سپرد و فرمود: «اِجْعَليها مَعَ قارُورَةِ جَدّي فَإِذا فاضَتا دَماً فَاعْلَمي أَنّي قَدْ قُتِلْتُ; آن را نزد شيشه جدّم بگذار، پس هر گاه خون در آن دو شيشه جوشيد، بدان كه من كشته شده ام!».

امّ سلمه مى گويد: چون روز عاشورا رسيد، عصر آن روز بدان دو شيشه نگاه كردم ناگهان ديدم خون در آن مى جوشد پس فريادى كشيدم.(1)

28 ـ پايان اين راه شهادت است!

حمزة بن حمران يكى از ياران امام صادق(عليه السلام) مى گويد: درباره رفتن امام حسين(عليه السلام) و ماندن محمّد بن حنفيّه (در مدينه) گفتگو مى كرديم ; امام صادق(عليه السلام)


1 . بحارالانوار، ج 44، ص 331-332 و ج 45، ص 89، ح 27 و الخرائج والجرائح، ج 1، ص 253.

[ 334 ]

فرمود: «اى حمزه، من خبرى به تو مى دهم ولى پس از اين درباره آن چيزى مپرس. هنگامى كه امام حسين(عليه السلام) از (برادرش محمّد بن حنفيّه) جدا شد و آهنگ حركت كرد، كاغذى خواست و در آن نوشت:

«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. مِنَ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِىِّ بْنِ أَبي طالِب إِلى بَني هاشِم، أَمّا بَعْدُ، فَإِنَّ مَنْ لَحِقَ بي مِنْكُمْ اِسْتَشْهَدَ، وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ يَبْلُغْ مَبْلَغَ الْفَتَحِ وَ السَّلامُ; بسم الله الرحمن الرحيم، از حسين بن على بن ابى طالب(عليه السلام) به همه بنى هاشم: امّا بعد، هر كس از شما به من بپيوندد،شهيد خواهد شد، و هر كس چنين نكند، به پيروزى نخواهد رسيد. والسلام».(1)

* * *

اين خبر كوتاه و پرمعنى نشان مى دهد كه امام(عليه السلام) از همان آغاز، پايان راه را مى ديد، و على رغم پندارهاى نا درست كسانى كه از وسعت بينش و آگاهى امامان(عليهم السلام)اطّلاعى ندارند، به ما مى گويد امام(عليه السلام) با علم به اين كه فرشته شهادت در انتظار او است از مدينه حركت كرد.

آرى ; او به خوبى مى دانست كه براى ترك بيعت با يزيد به خاطر حفظ و پاسدارى از اسلام چه بهاى گرانى را بايد بپردازد و اين، عظمت مقام آن حضرت را شفّاف تر نشان مى دهد.

در ضمن اشاره فرمود كه: بازماندگان و به تعبير ديگر عقب افتادگان از قافله شهادت نيز به جايى نخواهند رسيد و در زير سلطه دژخيمان يزيدى روزگار بدى خواهند داشت.

29 ـ امام حسين(عليه السلام) از مدينه خارج مى شود

امام حسين(عليه السلام) در شب يكشنبه، دو روز مانده به پايان ماه رجب سال 60 هجرى،


1 . الملهوف، ص 128-129 ; بحارالانوار، ج 44، ص 330 و ج 45، ص 84-85 و كامل الزيارات، ص 76 (با مختصر تفاوت).

[ 335 ]

به اتّفاق فرزندان، برادران، برادرزادگان و همه خاندان خود ـ جز محمّد بن حنفيّه ـ از مدينه خارج شد در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد: «(فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ) ; موسى از شهر خارج شد در حالى كه نگران بود و هر لحظه در انتظار حادثه اى، عرض كرد: پروردگارا! مرا از اين گروه ستمگر رهايى بخش».(1)

امام(عليه السلام) شاهراه (مدينه ـ مكّه) را در پيش گرفت. پسر عمويش مسلم بن عقيل عرض كرد: «اى فرزند دختر رسول خدا! به عقيده من اگر همانند عبدالله بن زبير از راه فرعى مى رفتيم بهتر بود، زيرا نگرانيم دشمنان ما را تعقيب كنند!».

امام(عليه السلام) به وى فرمود: «لا وَاللّهِ يَابْنَ عَمّي! لا فارَقْتُ هذَا الطَّريقَ أَبَداً أَوْ أَنْظُرَ إِلى أَبْياتِ مَكَّةَ أَوْ يَقْضِىَ اللّهُ فِي ذلِكَ ما يُحِبُّ وَ يَرْضى ; نه به خدا سوگند اى پسر عمو! من هرگز از اين راه جدا نمى شوم تا خانه هاى مكّه را ببينم يا خداوند آنچه را كه دوست دارد و مى پسندد پيش آورد».(2)

* * *

امام(عليه السلام) در همان گام هاى نخستين نشان مى دهد كه شجاعانه قدم بر مى دارد، و چنان نيست كه از يك گروه گشتى دشمن كه بخواهد در اثناى راه بر او يورش برد، وحشتى به خود راه دهد، بلكه آماده است ضربات خود را يكى پس از ديگرى بر آنها وارد سازد.

براى امام حسين(عليه السلام) زيبنده نيست كه از ترس چنين حملاتى راه اصلى را رها كرده از بيراهه برود.

در ضمن اين حقيقت آشكار مى شود كه دشمن غدّار و سفّاك، همچون سايه، پسر


1 . قصص، آيه 21.

2 . فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 34-35 و مقتل الحسين خوارزمى، ج 1، ص 189 (با اندكى تفاوت).

[ 336 ]

پيغمبر خدا(صلى الله عليه وآله) را دنبال مى كرد، زيرا در برابر مطامع آنها تسليم نشده بود.

30 ـ ورود امام حسين(عليه السلام) به مكّه

امام حسين(عليه السلام) در شب جمعه سوّم شعبان (سال 60 هجرى) در حالى كه اين آيه را تلاوت مى كرد وارد سرزمين مكّه شد: «(وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْيَنَ قَالَ عَسَى رَبِّى أَنْ يَهْدِيَنِى سَوَاءَ السَّبِيلِ ; و هنگامى (موسى) به جانب مدين روانه شد گفت: اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند (و به مقصود برساند)».(1) و با ورود به مكّه خاندانش بسيار خوشحال شدند، ولى حضور امام(عليه السلام) در مكّه براى عبدالله بن زبير كه در انديشه بيعت مردم مكّه با خود بود، سخت و نگران كننده بود، زيرا مى دانست با وجود امام حسين(عليه السلام)در مكّه كسى با وى بيعت نخواهد كرد.(2)

* * *

به يقين مكّه مقصد نهايى امام حسين(عليه السلام) نبود زيرا مى دانست درگيرى ميان او و يزيديان حتمى است و او نمى خواست حرم امن خدا مورد هتك يزيديان قرار گيرد، و قداست آن با هجوم اين گروه خدانشناس كه حرمتى براى ارزشهاى والاى اسلام قائل نبودند زير سؤال برود.

همان گونه كه در مورد عبدالله بن زبير چنين اتّفاق افتاد، او مدّتى بعد مكّيان را با خود همراه كرد و به هنگام هجوم لشكر يزيد به خانه خدا پناه برد ولى آنها احترام كعبه را نگاه نداشتند و با سنگ هايى كه از منجنيق پرتاب شد آن را درهم كوبيدند.

31 ـ تلاش ابن عبّاس و عبدالله بن عمر براى منصرف ساختن امام(عليه السلام)


1 . قصص، آيه 22.

2 . ارشاد مفيد، ص 377 ; فتوح ابن اعثم، ج 5، ص 37 و بحارالانوار، ج 44، ص 332 (با مقدارى تفاوت).

[ 337 ]

امام حسين(عليه السلام) باقيمانده ماه شعبان و ماه رمضان و شوّال و ذى القعده را در مكّه ماند. در آن ايّام «عبدالله بن عبّاس» و «عبدالله بن عمر» نيز در مكّه بودند. آن دو كه قصد مراجعت به مدينه را داشتند با هم نزد امام(عليه السلام) آمدند. عبدالله بن عمر عرض كرد: اى اباعبدالله! خدا تو را رحمت كند. از خدايى كه بازگشت تو به سوى اوست، پروا كن! تو از دشمنى و ستم مردم اين ديار نسبت به خاندان خويش آگاهى، اين مردم، يزيد بن معاويه را به زمامدارى پذيرفته اند، من مى ترسم كه مردم به جهت زر و سيم به او (يزيد) گرايش پيدا كنند و تو را به قتل برسانند و به خاطر تو افراد زيادى كشته شوند. من از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه مى فرمود: «حسين كشته خواهد شد و اگر او را به قتل رسانند و تنهايش گذارده، يارى اش نكنند، خداوند تا روز رستاخيز آنان را خوار مى كند!» و من مصلحت مى بينم تو نيز همانند ساير مردم با يزيد سازش كنى! و همچنان كه پيش از اين در برابر معاويه شكيبايى ورزيده اى اكنون نيز صبر پيشه ساز، تا خداوند بين تو و اين گروه ستمگر داورى كند!

امام حسين(عليه السلام) در پاسخ او فرمود: «أَباعَبْدِالرَّحْمنِ! أَنَا أُبايِعُ يَزيدَ وَ اَدْخُلُ في صُلْحِهِ، وَ قَدْ قالَ النَّبِىُّ(صلى الله عليه وآله)فيهِ وَ في أَبيهِ ما قالَ؟! ; اى اباعبدالرحمن! آيا من با يزيد بيعت كنم و با وى از در سازش درآيم با آن كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) درباره وى و پدرش آن سخنان را فرمود؟!!» (عبدالله بن عمر هيچ پاسخى در برابر اين سخن نداشت).

ابن عبّاس كه تا آن لحظه ساكت نشسته بود، عرض كرد: اى اباعبدالله! راست گفتى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) در حيات خود فرمود: «مرا با يزيد چه كار؟! خداوند كار يزيد را مبارك نگرداند! او فرزندم و دخترزاده ام حسين(عليه السلام) را خواهد كشت. سوگند به آن كس كه جانم در دست اوست فرزندم در ميان گروهى كه از كشته شدنش جلوگيرى نكرده اند، كشته نخواهد شد مگر آن كه خداوند ميان قلب و زبانشان جدايى افكند (و آنان را به نفاق گرفتار كند).

سپس ابن عبّاس گريست و امام حسين(عليه السلام) نيز همراه او گريه كرد و فرمود: «يَابْنَ

[ 338 ]

عَبّاس! تَعْلَمُ أَنّي ابْنُ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله) ; اى ابن عبّاس! آيا مى دانى كه من فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) هستم!».

ابن عباس پاسخ داد: «آرى! مى دانيم و مطمئنّيم كه كسى جز تو در اين دنيا فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) نيست و يارى تو بر اين امّت همانند فريضه نماز و زكات ـ كه هيچ يك از اين دو بدون ديگرى پذيرفته نيست ـ واجب است».

امام حسين(عليه السلام) فرمود: «يَابْنَ عَبّاس! فَما تَقُولُ في قَوْم أَخْرَجُوا اِبْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله عليه وآله)مِنْ دارِهِ وَ قَرارِهِ وَ مَوْلِدِهِ، وَ حَرَمِ رَسُولِهِ وَ مُجاوَرَةِ قَبْرِهِ وَ مَوْلِدِهِ وَ مَسْجِدِهِ، وَ مَوْضِعِ مَهاجِرِهِ، فَتَرَكُوهُ خائِفاً مَرْعُوباً لا يَسْتَقِرُّ في قَرار، وَ لا يَأْوي في مَوْطِن، يُريدوُنَ في ذلِكَ قَتْلَهُ وَ سَفْكَ دَمِهِ، وَ هُوَ لَمْ يُشْرِكْ بِاللّهِ شَيْئاً، وَ لاَ اتَّخَذَ مِنْ دُونِهِ وَليّاً، وَ لَمْ يَتَغَيَّرْ عَمّا كانَ عَلَيْهِ رَسُولُ اللّهِ ; اى ابن عبّاس! چه مى گويى درباره گروهى كه دخترزاده پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) را از خانه و كاشانه و زادگاهش و از حرم رسول خدا و از مجاورت قبرش و مسجد و محلّ هجرتش بيرون كرده اند؟ و او را نگران و هراسان تنها گذاشته اند كه نه در جايى آسايش دارد و نه در ديارى پناه. مى خواهند خونش را بريزند با آن كه هرگز چيزى را براى خداوند شريك قرار نداده و جز او را ولىّ خود برنگزيده و از سنّت رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چيزى را تغيير نداده است».

ابن عبّاس عرض كرد: «من درباره آنها جز اين نمى گويم كه: «(أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللهِ وَبِرَسُولِهِ وَلاَ يَأْتُونَ الصَّلاَةَ إِلاَّ وَهُمْ كُسَالَى) ; آنان به خدا و رسولش كافر شده اند و نماز را جز به حالت كسالت (و از روى نفاق) به جا نمى آورند».(1) «(يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلاَ يَذْكُرُونَ اللهَ إِلاَّ قَلِيلا * مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذَلِكَ لاَ إِلَى هَؤُلاَءِ وَلاَ إِلَى هَؤُلاَءِ وَمَنْ يُضْلِلِ اللهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِيلا) ; در برابر مردم ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نمى كنند آنها افراد بى هدفى هستند كه نه به سوى اينها و نه سوى آنهايند و هر كس را كه خداوند گمراه


1 . توبه، آيه 54.

[ 339 ]

كند راهى براى او نخواهى يافت!».(1)

سپس ابن عبّاس افزود: «بر امثال اين گروه عذاب هولناكى فرود خواهد آمد، ولى اى فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله) تو بزرگ همه افتخار كنندگان به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و فرزند سرور زنان عالم حضرت بتول(عليها السلام) هستى. اى فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)گمان مكن كه خداوند از آنچه را كه ستمگران انجام مى دهند غافل است. من گواهى مى دهم كه هر كس از همراهى با تو دورى كند و در انديشه جنگ با تو و پيامبر خدا محمّد(صلى الله عليه وآله)باشد، بهره اى (از ايمان) ندارد!».

امام فرمود: «اَللّهُمَّ اشْهَدْ ; خدايا گواه باش!».

ابن عبّاس ادامه داد: «فدايت شوم اى فرزند دختر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)! گويا مى خواهى من به تو بپيوندم و تو را يارى كنم! به خدايى كه معبودى جز او نيست سوگند! اگر من با اين شمشيرم در پيش روى تو آنقدر بجنگم كه شمشير از كفم رها شود، باز يك صدم از حقّ تو را ادا نكردم! اكنون من در خدمتت هستم فرمان ده!».

عبدالله بن عمر كه تا آن لحظه شاهد گفتگوهاى امام و ابن عبّاس بود و مراتب اخلاص و ارادت ابن عبّاس را شنيد به سخن آمد و رو به ابن عبّاس كرد و گفت:

«اى ابن عبّاس! بس است، از اين گونه سخنان بگذريم!» آنگاه عبدالله بن عمر رو به امام كرد و عرض كرد:

«اى اباعبدالله! از تصميمى كه گرفته اى، دست بردار و از همين جا به مدينه بازگرد و با اين گروه از درِ سازش درآى و از زادگاه و حرم جدّت رسول خدا دور مشو! و به دست اين گروهى كه بهره اى از ايمان ندارند بهانه مده! و اگر بناى بيعت ندارى، تا وقتى كه مخالفت علنى نكردى، با تو كارى ندارند. اميد است يزيد بن معاويه ـ كه خدا لعنتش كند ـ مدّت زيادى عمر نكند وخداوند تو را از شرّ وى كفايت كند».


1 . نساء، آيات 142 - 143.

[ 340 ]

 

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation