|
|
|
|
|
|
در راه اتحاد آيه الله ميرزا محمد تقى شيرازى ، فقيهى هوشمند و بيدار بود و مى دانست كه دولتهاىغربى و مخالفان اسلام بخصوص بريتانياى چپاولگر براى دستيابى به مقاصدشوم خويش و استعمار كشورهاى مسلمان ، از اتحاد آنان سخت در بيم و هراس اند و با تمامقوا سعى دارند بين آنان تفرقه بيندازند. وى با درك اين واقعيت ، كوشش بسيارى كردتا ميان سنى و شيعه اتحاد برقرار كند و نقشه هاى شوم استعمار را نقش بر آب سازد. حيات سياسى ارزشمندترين فعاليت سياسى آيه الله ميرزا محمد تقى شيرازى ، رهبرى انقلاب بزرگعراق در 1920 بود. پس از اينكه انگلستان در 29 تشرين اول 1914 م . (1332 ق .) عليه امپراتورى عثمانىاعلان جنگ كرد در ششم تشرين دم تصميم گرفت شهر بصر در عراق را به تصرفخويش در آورد. چون اهالى بصره از اين موضوع اطلاع پيدا كردند سخت به هراس افتادهاز علما كمك خواستند. عالمان آگاه به زمان اين بار نيز چون هميشه موضع گيرى مناسبىاتخاذ كردند و به نداى مظلومانه مردم بصره پاسخ مساعد دادند. آنان ، هم فتوا بروجوب دفاع دادند و هم مردم را به پيكار عليه انگليس متجاوز تحريك و تشويق كردند.خود نيز پيشاپيش مجاهدان و عشاير عراق به طرف ميدانهاى نبرد حركت كردند. آيه الله ميرزا محمد تقى شيرازى كه ساكن كربلا بود. روح مبارزه با انگلستان را دركالبد مسلمانان دميد. خود نيز شجاعانه براى به دست آوردن حقوقپايمال شده عراقيان قيام كرد، و فتواى تاريخى و حماسى خويش را كه غيرت وطنى ودينى مردم عراق را به جوش آورد، صادر كرد و مردم عراق را براى جهاد مقدس درمقابل بريتانياى تجاوزگر مهيا نمود. در پى صدور اين فتوا، انقلابى ملى و اسلامىبه نام (انقلاب عشرين ) يا انقلاب بزرگ عراق تبلور يافت كه سرانجام به رهايىعراق از تسلط انگلستان منجر شد. ميرزا به طور مداوم و با پشتكارى فراوان ، مردم مسلمان عراق را براى يارى دين وبيرون راندن كفار متجاوز از كشور اسلامى بر مى انگيخت . او براى رسيدن به اهدافخويش از جان خود و فرزندانش نيز دريغ نمى كرد.(1390) آيه الله محمد تقى شيرازى در نيمه اول سال 1919 م . شيخ مهدى خالصى را، كه ازدشمنان سر سخت انگلستان بود به منظور مشاوره در امور دينى و سياسى از كاظمين بهكربلا فراخواند. همچنين وى از بزرگانى ديگر مانند آيه الله كاشانى ، سيد محمد علىشهرستانى ، ميرزا احمد خراسانى و فرزند خويش ميرزا محمد رضا براى مشاوره در امورسياسى و رهبرى نهضت استفاده مى كرد. در حقيقت اين پنج تن ياور وى در مشكلات و مصايبو مدافع ايشان در مواقع حساس و بحرانى بودند.(1391) جمعيت اسلامى در پى برگزارى انتخابات در عراق مخالفتهايى در شهرهايى نظير بغداد و كربلاعليه انگلستان صورت گرفت . در كربلا مرزا محمد رضا فرزند ميرزا، تشكيلاتى بهنام (الجمعيه الاسلاميه ) به وجود آورد. هدف اين گروه مبارزه با قيموميت انگلستان و آزادسازى عراق از سلطه اجانب بود. آنان در نظر داشتند پس ازاستقلال ، عراق را تحت رياست فردى مسلمان در آورند. در آن هنگام آيه الله ميرزاىشيرازى در تقويت اين حركت ، فتوايى بدين صورت صادر كرد: (هيچ مسلمانى حق انتخاب و اختيار غير مسلمان را براى حكومت و سلطنت بر مسلمانان ندارد.) هنوز مدتى كوتاه از فعاليتهاى جمعيت اسلامى نگذشته بود كه انگلستان تصميم بهدستگيرى و تبعيد اعضاى فعال آن گرفت . و در ذيقعده 1337 ق . تعدادى از اعضاى آندستگير و به بغداد فرستاده شدند تا از آنجا به هندوستان تبعيد گردند. هنگامى كه ميرزا محمد تقى شيرازى از اين حادثه آگاه شد، نامه اعتراض آميزى بهويلسون نوشت و خواستار آزادى آن گروه گرديد. پاسخ نامه مايوس كننده بود و بدينجهت آيه الله تصميم هجرت انگليس را صادر كند. انتشار اين خبر موجب رعب انگليس گشت وپس از مدتى تبعيد شدگان آزاد و به وطن خويش باز گردانده شدند. فتواى مشهور آيه الله ميرزا محمد تقى شيرازى فتواى مشهور خود را به نام (فتواى دفاعيه ) كهمجوزى رسمى براى نهضت مسلحانه مردم عراق بود، بدين صورت صادر كرد: (مطالبه حقوق بر عراقيان واجب است . و بر آنان واجب است در ضمن درخواستهاى خويشرعايت آرامش و امنيت را بنمايند و در صورتى كه انگلستان از پذيرش درخواستهايشانخوددارى ورزد، جايز است به قوه دفاعى متوسل شوند.)(1392) حمايت از جبهه ها آيه الله شيرازى به رغم كهولت و ناتوانى جسمى ، به انقلاب و امور مربوط به آنبسيار اهميت مى داد. وى براى پيشبرد اهداف مقدس انقلاب عراق و تامين نيازمنديهاى جبهه ،هر چه از دستش بر مى آمد انجام مى داد. نوشته اند: (مقلدان آيه الله شيرازى از دورترين نقاط، وجوهات شرعى را براى وىارسال مى كردند، لذا در برخى از روزها نزد وى انبوهى از طلا و نقره به چشم مى خورد،ولى او على رغم اصرار خانواده اش بر صرف مقدارى از آنها براى مخارج ضرورىمنزل ، همه را به جبهه هاى جنگ مى فرستاد.) غروب غمگين ميرزا محمد تقى شيرازى ، رهبر فقيه و مجاهد بزرگ انقلاب مردمى و اسلامى عراق ، پساز عمرى مجاهدت و تلاش علمى و سياسى و اجتماعى و رهبرى انقلاب ، نا بهنگام وفاتكرد و در بحبوحه انقلاب كه او مركز ثقل آن شناخته مى شد و همه اميدها به او بود،ناگهان دعوت حق را لبيك گفت . آيه الله سيد هبه الدين شهرستانى كه از نزديكانميرزاى شيرازى بود، درباره درگذشت اين مرجع و رهبر بزرگ مى گويد: (در يكى از روزها وقتى آيه الله شيرازى براى خواندن نماز به صحن مطهر امام حسينعليه السلام مى رفت ، با تعداد زيادى از جنازه هاى شهدا كه از جبهه هاى جنگ آورده شدهبود، مواجه شد. اين صحنه اثر نامطلوبى بر وى گذارد به طورى كه آشكارا مى شدنشانه هاى درد و ناراحتى را در چهره اش مشاهد كرد. اين آخرين روزى بود كه وى براىاداى فريضه نماز از منزلش خارج مى شد. چون وضعيت مزاجى وى بعد از آن رو بهوخامت گذاشت و به بستر بيمارى افتاد و چيزى نگذشت كه دعوت حق را لبيك گفت .) آيه الله سيد مرتضى طباطبايى درباره كيفيت وفات ميرزا مى گويد: (انگليسيها با نيرنگ و حيله به ميرزا سم دادند و او را بهقتل رساندند. اين كار توسط يكى از كارگزارانشان كه تظاهر به تدين و تقدس مىكرد و به شغل عطارى مشغول بود صورت گرفت ...)(1393) نورالدين شاهرودى در اين باره مى گويد: (آيه الله شيرازى در حساس ترين و بحرانى ترين دوران انقلاب در زمانى كه ايننهضت مقدس احتياج شديدى به وجود وى داشت ، بيمار شد و پس از اينكه بيمارى وىشدت پيدا كرد، در شب چهارشنبه سيزدهم ذيحجه 1338 ق . درگذشت .) در همان هنگام شايع شده بود كه وى با دسيسه يكى ازعمال انگليسى مسموم شده است . چون اين فرد انگليسى همان عطارى بود كه در جنبمنزل ميرزاى شيرازى به تهيه و فروش داروهاى گياهىمشغول بود و خانواده ميرزا براى معالجه وى از او دارو خريدارى مى كردند. اين بود كهعطار مذكور در ميان داروهاى ميرزا سم ريخته بود و بدين وسيله او را به شهادت رساند. پيكر پاك آيه الله ميرزا محمد تقى شيرازى در صحن مطهر امام حسين عليه السلام سمتشرقى قبله به خاك سپرده شد.(1394) آيه الله شهرستانى پس از درگذشت ميرزا محمد تقى شيرازى اين بيانيه را خطاب بهرهبران انقلاب عراق صادر كرد: (به شما رهبران انقلاب و به كليه مسلمين جهان ، وفات حجه الاسلام و رئيس علماء اعلام وركن نهضت عرب و روح حركت اسلامى ميرزا محمد تقى شيرازى را تسليت مى گوييم .خداوند روح او را پاك تر و ضريح او را نورانى گرداند. خورشيد زندگى مقدس او بههنگام غروب روز سه شنبه سوم ذيحجه سال 1338 غروب كرد بعد از اين كه آنبزرگوار عمرى را به احياء علم و دين و نابود ساختن نقشه هاى شيطانى كافرانگذراند. آنچه امروز قلوب پيروانش را تسلى مى دهد قدرتاصول و مبادى است كه او براى آنها مبارزه كرد...) (1395) (فوت آيه الله شيرازى تاثير زيادى در عراق و ايران داشت و مجالس متعددى براىگرامى داشت آن مرحوم تشكيل گرديد. بعد از وفات اين مرجع بزرگ ، رهبران مذهبىنهضت ، حضرت آيه الله شيخ فتح الله اصفهانى معروف به (شيخ الشريعه ) رابراى اشراف و رهبرى انقلاب برگزيدند...)(1396) (سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا) شيخ محمد خيابانى متوفاى 1338 ق . خروش حماسه ها مصطفى قلى زاده بى گمان يكى از شكوهمندترين حركتهاى تاريخ و جنبشهاى دينى و مردمى ايران در قرنحاضر، قيام حماسه آفرين شيخ محمد خيابانى در تبريز است . هدف اين قيام نجات كشوراز دام توطئه هاى شيطانى بود كه استعمارگران غرب و شرق به دستعمال خودفروخته خويش در سرتاسر اين مرز و بوم گسترده بودند. در آن روزگارايران گويى صاحب نداشت و انقلاب مشروطيت به نفع قدرتهاى خارجى و متجاوز، مصادرهمى شد و غرچگان غربزده و روشنفكرنما، زمام امور مملكت را در دست داشتند و هوسبازانهبا سرنوشت ملت مسلمان و مظلوم اين سر زمين بازى مى كردند. از طرفى ،شمال كشور عرصه تاخت و تاز چكمه پوشان روس و عثمانى و اشرار محلى بود و منطقهجنوب در زير گامهاى مزدوران انگليس پايمال مى شد. از طرف ديگر حكومت مركز بهدليل وابستگى به اربابان خارجى بوزينه اى را مى ماند كه قدرت تصميم گيرىنداشت و روز به روز بر بدبختى مردم و ويرانى و بى سر و سامانى كشور دامن مى زدو سايه هاى ياس و تباهى و فقر و فلاكت هر روز بيش از پيش دامن مى گسترد و.... (خيزش خيابانى ) و طنين فرياد استقلال طلبى و آزاديخواهى او از آذربايجان در اقصىنقاط ايران پيچيد و خواب خفتگان را بر آشفت و دست رد بر سينه نامحرمان و بيگانگان وبيگانه پرستان زد و به مردمان آزاده زمانش و آيندگان آموخت كه (يك لقمه خاردارباشيد تا هيچ گلويى نتواند شما را فرو دهد!) از ميلاد تا محراب شيخ محمد خيابانى ، فرزند حاج عبدالحميد تاجر خامنه اى و بانو رقيه سلطان ، درسال 1297 ق در شهرك (خامنه ) واقع در ده كيلومترى شهرستان شبستر ديده به جهانگشود(1397) و تحصيلات مقدمات و ادبى را در زادگاهش گذراند. پدرش در شهر(پتروفسكى ) (مخاچ قلعه ، مخاچ كالا) پايتخت آن روز جمهورى داغستان ، تجارتخانهداشت . در نوجوانى همراه پدر به پتروفسكى رفت و مدتى را در تجارتخانه او بهكارهاى تجارى و آموختن رمز و راز داد و ستد و آشنايى با شيوه هاى اقتصادى زمانه سپرىكرد. اما گرايش روحى او به فراگيرى علم بيش از هر چيزى بود. از اين رو در بازگشتبه خامنه ، كس و كار تجارى را رها كرد و در تبريز بهتحصيل علوم دينى پرداخت و به سلك روحانيت و علماى دين در آمد. شيخ در مدرسه(طالبيه ) تبريز، ادبيات عرب ، منطق ، اصول ، فقه ، نجوم ، رياضى ، تفسير، حكمت، كلام ، حديث ، تاريخ ، رجال و علوم طبيعى را از اساتيد فن آموخت . دوره عالى فقه و اصول را نزد مرحوم آيه الله العظمى سيد ابوالحسن انگجى و هيئتونجوم را در محضر منجم معروف مرحوم ميرزا عبدالعلى خواند.(1398) شيخ با تكيه براستعداد سر شار و پشتكار و جديت خاص طلبگى ،مراحل تحصيل را بسرعت پشت سر گذاشت و به مقام بلند علمى رسيد. از دوران طلبگىمسائل مشكل علم هيئت را خود استخراج مى كرد و تقويمهاى رقومى مى نوشت . علاوه بر آن ،بنا به رسم ديرين حوزه هاى علميه ، از دورانتحصيل به تدريس فقه و اصول و نجوم و رياضى و حكمت براى طلبه هاى جوانتر ازخود نيز مى پرداخت . بويژه به تدريس نجوم و رياضى كه ازمشكل ترين رشته هاى علوم است ، علاقه زيادى داشت و آن را در مدرسه طالبيه تبريز،با بيان شيوا و فصيح و به زبان مادرى خود (تركى ) براى فضلا و طلاب سطوحعالى ، تدريس مى كرد و اين مايه شگفتى اقران و حتى علماى بزرگ مى شد. چرا كهكمتر كسى از عالمان مى تواند از عهده تبيين و تدريس اين علم بر آيد و جوان بودنخيابانى هم از يك طرف آنان را شگفت زده مى كرد؛ به طورى كه كسانى چون احمدكسروى - كه از مخالفان خيابانى بود - با تعجب فراوان به اين عظمت شگفتى زاىخيابانى اعتراف كرده اند. شيخ به سبب اقامتش در محله (خيابان ) تبريز معروف به (خيابانى ) شد.(1399)در مسجد كريم خان ، واقع در محله خيابان ، نماز جماعت مى خواند و مردم مسلمان را ارشاد مىكرد و آنان پس از اقامه نماز، مشتاقانه پاى صحبت و موعظه حكيمانه و بيدارگر او مىنشستند. (اين مسجد هنوز هم به همان نام در جهار راه منصور تبريز موجود است .) يكى از علماى بزرگ تبريز در آن روزگار، مرحوم آيه الله سيد حسين خامنه اى ، مشهوربه سيد حسين پيشنماز(1400) بود كه در مسجد جامع تبريز اقامه نماز مى كرد.خيابانى هم به سبب همشهرى بودن با وى و هم اينكه او انديشه هاى روشن و انقلابى واجتماعى داشت ، با ايشان زود آشنا شد و همين آشنايى زمينه را براى ازدواج او با دختر آنفقيه بزرگ ، يعنى (خير النساء) فراهم كرد.(1401) از آن پس خيابانى گاهى درمسجد جامع تبريز به جاى پدر زنش ، حاج سيد حسين خامنه اى ، نماز جماعت اقامه مى كردو از همانجا نيز مشهورتر گرديد. مى گويند معمولا هزار نفر در نمازش شركت مىكردند.(1402) بدين ترتيب ، شيخ از دوران جوانى ، از طريق محراب و منبر با عموم مردم در ارتباط بودو مسائل دينى و علمى و فرهنگى و اجتماعى را خود براى آنان بيان مى كرد. از مشروطه تا مجلس زندگى شيخ محمد خيابانى پس از پيروزى مشروطيت درسال 1324 ق (1285 ش ) با تاسيس (انجمن ايالتى آذربايجان ) در تبريز واردمرحله تازه اى گرديد. انجمن ايالتى آذربايجان (1324 - 1330 ق ) در دوره استبدادصغير و نيز در دوره محاصره تبريز از سوى نيروهاى ضد مشروطه به فرماندهى عينالدوله و جنگهاى يازده ماهه (از جمادى الاولى 1326 تا ربيع الثانى 1327) نقش مهم وحكومتى داشت و چون حكومت مركزى (محمد على شاه قاجار) با اعزام سپاه استبدادى بهتبريز و تحريك اشرار محلى آذربايجان ، مى خواست تنها پايگاه مشروطيت را ويران وتبريز را با خاك يكسان كند، در چنين برهه خطير، انجمن ايالتى آذربايجان ، يگانهحامى و هادى مردم و مجاهدان مشروطه خواه و آزاده بود و تمام امور حكومتى آذربايجان را -اعم از ادارى ، سياسى ، اجتماعى ، اقتصادى ، فرهنگى و نظامى - به عهده داشت . ازفعاليتهاى فرهنگى و سياسى اين انجمن مردمى ، انتشار نشريه (جريده انجمن ) بود كهمردم را از امور سياسى و اجتماعى آگاه مى كرد.(1403) شيخ محمد خيابانى از اعضاىبرجسته انجمن بود و از اركان فكرى و رهبرى آن محسوب مى شد و بى گمان در هدايت آننهاد انقلابى و مردمى نقشى مهم داشت . او با لباس روحانى و تفنگ بر دوش در سنگرهابه دفاع از شهر و ناموس و حيثيت مردم مسلمان درمقابل سپاه متجاوز عين الدوله مى پرداخت و با مبارزان و مجاهدان در سنگرها مى خوابيد وبه آنان دلگرمى مى داد و بر مقاومتشان مى افزود و راه آينده را روشن مى كرد: (ياران من ! ما بر ضد حكومت ارتجاعى و استبداد قيام كرده ايم ... هرگز نبايد بهخستگى و ياس تن در دهيم ؛ بخصوص وقتى كه بار سنگين زندگى ملتى از مويىباريك آويزان شده باشد... طورى رفتار كنيد كه شرافت تاريخى ماحاصل شود و قاطبه ملت ايران با امتنان و تشكر بگويند كه تبريز، ايران را نجاتداد!)(1404) جنگ ادامه داشت ، مجاهدان آزاديخواه ، به رهبرى مردانى چون ستارخان و باقرخان وخيابانى ، به حراست از حريم شهر مى پرداختند. چندين بار نيروهاى استبدادى ازمشروطه خواهان شكست خوردند، تا اينكه محمد على شاه سپاهىچهل هزار نفرى ترتيب داد و از بهمن ماه سال 1287، جنگ شدت يافت ، اما تبريز قهرمانهمچنان مقاومت مى كرد. از طرفى محمد على شاه خيره سر و عين الدوله خونخوار مى ديدندكه چهل هزار نفر جنگجو و با امكانات بى شمار، هزينه كلان مى خواهد و كم كم مخارججنگى كاهش مى يابد و ادامه جنگ تا فتح تبريز، با امكانات موجود، ممكن نيست ؛ اگر اينبار هم از قهرمانان تبريزى شكست بخورند، بدترين ننگها نصيبشان خواهد شد! پسبه اين نتيجه رسيدند كه از كشورهاى بيگانه وام بگيرند و جنگ با آزاديخواهان ملتخود، يعنى مجاهدان تبريز را ادامه دهند! در اين موقع ، انجمن ايالتى به اين تصميم شاه حماقت پيشه ايران ، مبنى بر استقراضخارجى براى سركوبى ملت ، بشدت اعتراض كرد و با پيشنهاد و صلاحديد خيابانى ،تلگرامى به مجلس سنا و شوراى ملى فرانسه مخابره كردند و موضوع جارى را بهاطلاع آن كشور رساندند. در اين تلگرام هوشيارانه خاطر نشان شده بود: (در اين برهه از تاريخ ايران كه مجلس شوراى ملى ، توسط شاه بسته شده است بدوناجازه مجلس ، هر نوع وام از دولتهاى بيگانه گرفته شود، ملت ايران پرداخت آن را بهعهده نخواهد گرفت !) اين اعتراض ، نقشه محمد على شاه خائن را نقش بر آب كرد و در خنثى كردن آن دسيسه ،موثر افتاد.(1405) پس از خلع محمد على شاه از حكومت ، انتخابات دوره دوم مجلس شوراى ملى آغاز شد.خيابانى سابقه درخشانى داشت . چهار - پنجسال امامت نماز جماعت ، تبليغ احكام الهى ، ارشاد مردم ، تدريس در حوزه علميه ، عضويتانجمن ايالتى آذربايجان و ايفاى نقش رهبرى و راهنماى فكرى ، پيكار صادقانه و دوشبه دوش ديگر مجاهدان در سنگر جهاد و دفاع ، موقعيت ممتاز و محبوبيت پاك و بى شائبهرا براى او در دل مردم تبريز و علما و رهبران مشروطه فراهم آورده بود. مردم نيز بهپاس اين نيكنامى و صداقت و شجاعت و انديشه هاى والا، خيابانى را در سى سالگى بهنمايندگى خود در مجلس شوراى ملى انتخاب كردند. خيابانى به همراه ميرزااسماعيل نوبرى ، نماينده ديگر مردم تبريز، راهى مجلس شورا شد. مجلس دوم در 24 آبان1288 (اول ذيحجه 1327) گشايش يافت و در 30 آبان به صورت رسمى آغاز به كاركرد. (1406) خيابانى از آن پس ، در سنگر قانونگذارى ، خود را وارث هزاران شهيد انقلاب مى دانست وبا موضع گيريهاى آگاهانه و ضد استبدادى و استعمارى ، در كنار نمايندگان متعهد وارجمندى همچون شهيد مدرس و ميرزا اسماعيل نوبرى و... به دفاع از حق مسلم مردم ستمديدهايران پرداخت . از كارهاى درخشان خيابانى در مجلس دوم ، اعتراض شجاعانه و كار ساز او عليهاولتيماتوم استعمار گرانه دولت تزار روس بود. در متن اولتيماتوم مزبور آمده بود. 1 - دولت ايران ، مستر شوستر، خزانه دار و مستر لكوفر را از كارها بر كنار نمايد. 2 - دولت ايران ، متعهد شود كه از اين پس بدون اطلاع و رضايت روسيه و انگليس ،مستشار از كشورهاى خارج استخدام نكند! 3 - مخارجى ار كه دولت روس براى لشكر كشى به خاك ايران (رشت و انزلى )تحمل كرده ، بايد توسط ايران پرداخت شود! دولت روس و انگليس براى دريافت جواب فقط 48 ساعت مهلت مى دهند و در صورتى كهدولت ايران متن اولتيماتوم را قبول نكند و تسليم نشود. سالداتها و قزاقهاى روس ،به سوى قزوين پيشروى خواهند كرد و ايران را بهاشغال خود در خواهند آورد! و در صورت پرداخت نكردن مخارج ، مبلغ آن دو برابر خواهدشد!(1407) اين اولتيماتوم ننگين - كه در واقع درخواست باجسبيل از ايران مظلوم بود - روز چهارشنبه 7 آذرماه 1290 (7 ذيحجه 1329) به دولتايران رسيد. فرداى آن روز در شهرهاى تهران و تبريز و رشت ، امواج خروشان مردمىبه حركت در آمد. بازارها تعطيل شد، دواير دولتى و تجارتخانه ها به حالت نيمهتعطيل در آمد و همه اعتراض مى كردند. حتى زنان ايرانى نيز در كنار مردان ، اعتراضخويش را بر اولتيماتوم مزبور اعلام كردند. اين حركت دسته جمعى و مردمى نخستيننمايش عمومى ايرانيان بود كه زنان نيز در آن شركت كرده بود.(1408) شيخ خيابانى ، در ميان اجتماع تظاهر كنندگان تهرانى ، به ايراد سخنرانى پر شور وتحريك احساسات مذهبى و ملى مردم پرداخت و با صداى رسايى گفت : (... استقلال هر ملتى ، شرافت اوست اگر نتوانيم كشور خود را نجات دهيم وشرافتمندانه زندگى كنيم لااقل در راه وطن جان خواهيم داد! زيرا در چنين مواقع خطرناك وحساس ، زنده ماندن محو شدن است .) اين سخنان آتشين چنان شورى در دل مردم بر پا كرد كه فرياد (پاينده باد ايران )،(زنده باد خيابانى )... تا لحظاتى پس از پايان سخنرانى او در هوا طنين مى انداخت.(1409) روز جمعه 9 آذر ماه قبل از ظهر جلسه علنى مجلس بر پا شد. حسن وثوق (وثوق الدوله )وزير امور خارجه و تنى چند از همكارانش در مجلس حاضر بودند. وثوق الدوله در برابرنمايندگان مجلس و مردم شركت كننده قرار گرفت و متن اولتيماتوم را خواند و در پايانبا زبونى گفت : (هيات وزيران به اتفاق چنين راى داده اند كه اين خواهش روسقبول بشود! تا نظر نمايندگان محترم چه باشد.(1410)) لحظاتى با سكوت و بلاتكليفى گذشت . نمايندگان به روى همديگر نگاه مى كردند وگاه به وثوق الدوله خيره مى شدند كه مى خواست شرافت و حيثيت ملت را مفت تقديمبيگانگان گردن كلفت نمايد. يكى دو نماينده فرومايه و ترسو برخاسته ، از مجلسبيرون رفتند و خود را كنار كشيدند... باز هم سكوت بود و تماشاگران با چشمانىباز، منتظر نتيجه نهايى بودند... ناگهان شيخ محمد خيابانى از جاى خود برخاست و باهيبتى شكوهمند و قدمهاى محكم و سنگين به جلو آمد و رو به نمايندگان ايستاد و با صداىرسا و بلند، سكوت مرگبار مجلس را شكست : (هيچ كس و هيچ دولتى حق ندارد كه اختيار، آزادى واستقلال كسى يا دولتى را از آنها سلب كند، مگر اينكه به شيوه كهن بربريت و وحشيتبرگردد!...) خيابانى با اين كنايه ، اولتيماتوم و دلت روس را مورد هدف قرار داد و چون حاضرانبيش از پيش متوجه شدند و نفسها در سينه ها حبس شد تا ببينند حرف آخر او چيست ،خيابانى با صراحت تمام ، تير آخر را رها كرد: (... بنده از طرف ملت ، كه حق آزادى و استقلال را از چندين هزارسال پيش تاكنون براى خودشان ثابت مى دانند، عرض مى كنم كه ما تا امروزمستقل بوده ايم ، در حفظ حقوق و ترقى مملكت خودمام صاحب اختيار بوده ايم ... من باكمال جسارت و گشاده رويى به دولت روسيه مى گويم كه ممكن نيست اين ملت ، اموركشور و اختيار و استقلال خود را به ديگران واگذار كند... اين اولتيماتوم بهاستقلال ايران لطمه مى زند و شكى نيست كه فقط با موافقت دولت ايران ، ايناولتيماتوم مورد قبول واقع نمى شود!... اميدوارم اين اولتيماتوم ظالمانه را پسبگيرند و ملت ايران را از خودشان آزده نكنند.) (1411) خيابانى با اين سخنان هم اولتيماتوم را رد و محكوم كرد و هم ترس و لرز احتمالىنمايندگان ديگر را ريخت ! پس از او بود كه ديگر نمايندگان نيز در رد و محكوم كردناين اولتيماتوم سخنانى اظهار كردند. بدين گونه ، حركت مردانه و هوشيارانه خيابانى، موجب شد كه مجلس شورا با سرافرازى تمام ، اولتيماتوم روسيه را رد كند. از آن روزنام و آوازه شجاعت و هوشيارى و غيرت خيابانى در تمام هشرهاى ايران بر سر زبانهاافتاد و ملت او را خوب شناختند حتى دشمنان ايران نيز بيش از پيش به عظمت و نفوذ كلاماين روحانى آزاده پى بردند. پانزده روز پس از اين تاريخ ، در 24 آذر ماه 1290 سفارت روس دوباره با دولتايران (ناصر الملك ) تماس گرفت و خبر داد كه سپاه روس در قزوين گرد آمده است ،اگر تا شش روز ديگر، همه خواسته هاى ما پذيرفته نشود، آهنگ تهران خواهند كرد! در 29 آذر ماه مجلس تشكيل جلسه داد. باز هم خيابانى و ديگر نمايندگان سخنرانىكردند و به رد اولتيماتوم راى دادند. دولت موقت ناصر الملك در روز دوم دى ماه ، جلسه اى با حضور هيات وزيران ونمايندگان سازشكار و سرد مزاج مجلس تشكيل داد. وثوق الدوله ، بستن در مجلس راپيشنهاد كرد. ناصر الملك بى درنگ اين درخواست راقبول نمود و دستور انحلال مجلس را داد و اجراى فرمان به عهده يفرم خان ارمنى - رئيسشهربانى تهران و قاتل شيخ فضل الله نورى - واگذار شد!... بدين ترتيب از همانروز مجلس دوم بسته شد و نمايندگان پراكنده گشتند... و بساط انقلاب و مشروطه خواهىو استقلال طلبى در ايران برچيده شد! خيابانى تنها ماند. اما هنوز خون غيرت در رگهايش در جريان بود. يك روز در سبزه ميدانتهران ، در اجتماع اعتراض آميز مردم ، بالاى سكو رفت و با سخنرانى آتشين ، از انقلاب وآزاديخواهان دفاع و عمل زشت دولت در بستن مجلس و پراكنده ساختن نمايندگان مردم رامحكوم كرد و در ميان كف زدنها و فريادهاى (زنده باد ايران )، (زنده باد مشروطه )،(زنده باد خيابانى ) و... از سكوى سخنرانى پايين آمد. دو ماه پس از بسته شدن مجلس و شروع دوره فترت ، خيابانى همراه خانواده اش به مشهدمقدس رفت و پس از زيارت مرقد امام هشتم عليه السلام و ديدار با اقوامش در خاك رضوى، از آنجا عازم روسيه ، جمهورى تركمنستان ، آذربايجان ، گرجستان و داغستان شد تا درفرصتى كه پيش آمده ، از ممالك همسايه ديدار كند(1412) و هم از اين طريق بهتبريز برگردد. چون كه پس از بسته شدن مجلس ، صمد خان شجاع الدوله از طرفروسها، حاكم تبريز شده و محل انجمن ايالتى را ويران و بسيارى از آزاديخواهان راقتل عام كرده بود و لابد منتظر خيابانى و همكاران و همفكرانش نيز بود. اگر خيابانى ازتهران يا مشهد، به تبريز بر مى گشت ، بى شك به دست جلادان صمد خان گرفتار وكشته مى شد. او در كشورهاى خارجى ، خيلى چيزها ديد و شناخت . در آذربايجان كارگرانايرانى را ديد كه به سبب نبودن كار مناسب در كشور خودشان ، ويلان و سرگردان درخاك بيگانه مى گشتند و در مقابل دستمزدى ناچيزمتحمل سنگين ترين كارها مى شدند. خيابانى از داغستان با يكى از بستگانش در تبريز تماس گرفت و او را به جلفاخواست . در آنجا خانواده اش را به وى سپرد تا به تبريز برساند و خود باز هم بهپتروفسكى بازگشت . مدتى در آنجا ماند و ناگهان يك روز عازم تبريز شد. تبريز درآتش بيداد روسها و صمد خان شجاع الدوله مى سوخت . خيابانها بوى خون مى داد. خوف ووحشت از همه جا سر مى كشيد.(1413) در وطن خيابانى بيش از يك ماه در خانه اش به سر برد و كسى اطلاع نداشت . فقط برخى ازدوستانش از جمله حاج محمد على آقا بادامچى و سر تيپ زاده ، با او تماس داشتند. اما هرلحظه بيم خطر بود! چون اگر صمد خان از آمدن شيخ آگاه مى شد بى درنگ حكمقتل وى را صادر مى كرد. پس از مشورت و تبادل نظر با دوستانش ، صلاح در آن ديدندكه آمدن شيخ را به اطلاع صمد خان برسانند تا بعدها بهانه اى براى آزار و اذيت اونيابد. بالاخره پس از مذاكراتى چند صمد خان حكمى مبنى بر مصونيت خيابانى مشروطبر اينكه جز به امامت جماعت و كار و تجارت نپردازد - صادر كرد. از آن پس خيابانى ، در سكوت خويش ، به تفكر پرداخت . او درباره نجات ملت و كشور،خوب تامل و انديشه كرد و به اين نتيجه رسيد كه بايد براى حفظ دين خدا و حريت جامعه، كسب قدرت كرد و تنها با قدرت حكومت مى توان با قدرت ديگر مبارزه كرد.(1414)شيخ بخوبى دريافته بود كه تنها موعظه و فعاليت سياسى و علمى و دينى ، بدون دردست داشتن سر رشته حكومت و قدرت ، كارى از پيش نمى برد. نسيم آزادى در مهر ماه سال 1293 صمد خان ، از سوى روسها كنار گذاشته و فضاى آزادى نسبى درتبريز ايجاد شد. اما بدتر از صمد خان ، خود روسها بودند كه هنوز حضور ناميمون خودرا حفظ مى كردند. ولى از آن سو در بهار سال 1269 ق (1335 هجرى ) با ظهور انقلاباكتبر روسيه ، امپراتورى سيصد ساله تزارى در آن سرزمين پهناور براى هميشه برچيدهو دفترش بسته شد. از آن پس ، نيروهاى آدمكش و خبيث و وحشى روسى ، ايران را ترككردند. با پاك شدن خاك تبريز از لوث روسها، نسيم آزادى در خطه آذربايجان وشمال ايران وزيدن گرفت . تجدد خيابانى از نعمت آزادى استفاده كرد و دوستان آزاديخواه و مبارزش را - كه اغلب (دموكرات) ناميده مى شدند - گرد آورد و كميته اى تشكيل داد. سپس همه نمايندگان دموكرات وآزاديخواه را سراسر آذربايجان به تبريز دعوت كرد و كنفرانسى برگزار كردند. دراين كنفرانس استانى ، چهار صد و هشتاد نفر شركت داشتند. تشكيلات فرقه دموكرات ، كهپنج سال پيش تعطيل شده بود، دوباره تاسيس شد. در همان كنفرانس ، انتشار روزنامه(تجدد)، ارگان تشكيلات دموكرات ، مورد تصويب قرار گرفت و خيابانى مديرمسوول و صاحب امتياز روزنامه شد.(1415) نخستين شماره تجدد در بيستم فروردين ماه1296 (8 رجب 1335) انتشار يافت .(1416) شيخ در اولين شماره تجدد، مقاله اى تحتعنوان (نور حقيقت خواهد تابيد) نوشت و لزوم اجراى قوانين مشروطيت و احياى آن را بيانكرد. در همان سال خيابانى به رهبرى فرقه دموكرات آذربايجان برگزيده شد و فرقهدموكرات را توسعه داد و اصلاحات اساسى در آن ايجاد كرد(1417) و همگام با انتشارروزنامه تجدد و سرپرستى آن و درج مقالات ، دست به كارهاى سازنده ديگرى در جهتپيشبرد اهداف و تامين آسايش مردم و تعيين والى براى آذربايجان زد تا مردم را براىحركت عظيم و همگانى آماده سازد. در آن سال ، خشكسالى بود و با رسيدن زمستان ، مردم دچار قحطى و فقر شدند. خيابانىبا تشكيل كميسيون آذوقه ، اعانه ، دار المساكين و... توانست مشكلات مردم را از پيش پابردارد و مردم را نجات دهد. او با گرانفروشى و احتكار فرصت طلبان مبارزه كرد. آزرده از آشنا و بيگانه ! آذربايجان روزهاى سختى را مى گذراند. خيابانى در صفاول مبارزه با تبهكاران داخلى و خارجى و دشمنان آزادى واستقلال ، هوشيارانه مردم را رهبرى مى كرد. با وجود مشكلات فراوان و فرساينده اىهمچون قحطى ، بيمارى ، دشواريهاى ناشى از جنگ جهانىاول - كه به رغم بى طرفى ايران ، صدمات سياسى و اقتصادى و اجتماعى آن به اينكشور نيز رسيده بود - و... آذربايجان قهرمان همچنان استوار و مقاوم بود. در اين گير و دار كه جنگ جهانى اول واپسين روزهاى ويرانگرى خود را سپرى مى كرد،ناگهان در اواخر شعبان 1337، سربازان عثمانى (تركيه ) وحشيانه از مرزها گذشته ،خاك آذربايجان را اشغال كردند! آنان به بهانه تنبيه مسيحيان آشورى كه با همكارىسالداتهاى روس ، مردم اروميه را قتل و غارت كرده ، بازارها را به آتش كشيده بودند،به خاك آذربايجان هجوم آوردند. اما هدف اصلى عثمانيها از تجاوز به خاك ايران ، پركردن جاى خالى مستعمراتى از قبيل عراق و سوريه و لبنان بود كه بر اثر جنگ جهانىاز دست داده بودند. اگر هدف ، تنبيه آشوريهاى اروميه بود، در تبريز چه كار مىكردند؟ غارتگرى و چپاول غلات و آذوقه اهالى تبريز چه بود؟ سعى در تفرقه افكنى وپياده كردن اهداف (پان تركيزم ) در تبريز براى چه بود؟ خيابانى با غارتگران متجاوز عثمانى به مخالفت برخاست ، و نيروهاى عثمانى ، او وهمرزمانش را دستگير كرده ، به اروميه بردند و به زندان انداختند. پس از دو ماهتحمل زندان و آزار و اذيبت ، عثمانيها ايران را ترك كردند و خيابانى و همراهانش را نيزبا خود بردند و در شهر قارص به مدت پانزده روز زندانى و سپس آزادش كردند و شيخبه همراه همرزمانش به وطن بازگشت .(1418) ورق پاره 1919 در مرداد 1298 انتخابات مجلس چهارم شروع شد. خيابانى با داشتن نه هزار راى ، حايزاكثريت آراء بود. در اثناى انتخابات ، متن قرارداد 1919 بين دولت ايران و انگليس امضاو در ايران منتشر شد. اين پيمان ننگين را وثوق الدوله ، نخست وزير ايران ، بانمايندگان انگليس منعقد كرده بود. وثوق الدوله ، سالها پيش باقبول اولتيماتوم روس ، ضربه مهلكى به پيكر مشروطيت زده بود و اينك با امضاىقرارداد استعمارى ديگر درصد بود كه اختياركامل امور مالى ، گمركى و نظامى ايران را به دست مستشاران انگليسى بدهد و كشور راتحت الحمايه بريتانيا گرداند. در پى انتشار متن قرارداد، موجى از اعتراض و ناخشنودى در ايران پديد آمد. فرقهدموكرات در تبريز به رهبرى خيابانى عليه قرار داد 1919 واردعمل شد و روزنامه تجدد نوشت : (تا زمانى كه قرارداد به تصويب مجلس نرسيده ، ورق پاره اى بيش نيست و اعتبارىندارد!)(1419) از طرفى وثوق الدوله با آگاهى از واكنش خيابانى و پيروانش در تبريز، به فكرچاره افتاد. چون مى دانست كه اگر پاى خيابانى و همفكرانش به مجلس چهارم باز شود،نخواهند گذاشت كه اين قرارداد استعمارى تصويب گردد؛ همچنان كه هشتسال پيش نگذاشتند اولتيماتوم روس ، تصويب وقبول شود. به دنبال اعتراضات و كشمكشهاى سياسى ، وثوق الدوله با اعزام دو نفر خارجى بههمراه چند مزدور از تهران به تبريز، بسيارى از كارمندان و مسوولان ادارات را بهدليل اينكه نتوانسته بودند در انتخابات خواسته هاى او را بر آورند، اخراج و افرادمزدور و خود فروخته اى را جايگزين آنان كرد و در واقع انتخابات آذربايجان را به همزد.(1420) اين بود كه در دوره چهارم مجلس ، نمايندگان آذربايجان به مجلس راهنيافتند. خيابانى در آن روزهاى حساس ، سفرى به تهران كرد تا اوضاع سياسى را از نزديكبررسى كند. او سعى بر اين داشت كه با بعضى ازرجال مشهور سياسى گفتگو كند و زمينه مخالفت با قرارداد 1919 را مساعد گرداند. اماكسى جواب مناسب نداد. در همان روزها شصت هزار تومان از طرف وثوق الدوله بهخيابانى پيشنهاد شد تا بگيرد و ساكت شود! خيابانى تازه متوجه شد كه در پايتخت چهخبر است و اينكه از بسيارى از رجال سياسى ، صدايى بر نمى آيد، از آن روست كه حقسكوت گرفته اند! او با رد اين پيشنهاد، به تبريز برگشت و پى برد كه نمى توانبه رجال تهران اميدوار بود. او در تبريز با دعوت آزاديخواهان و دموكراتها، در روز 22اسفند 1298 (مجلس محلى تبريز) را تشكيل داد و خود به رياست آن انتخاب شد. كارمجلس محلى تبريز اين بود كه در مسائل سياسى و اجتماعى تبريز و آذربايجان ، تصميمگيرى كند؛ چون نمايندگان آذربايجان را از رفتن به مجلس شوراى ملى محروم كردهبودند. مذاكرات و تصميمهاى مجلس محلى هر روز در روزنامه تجدد چاپ مى شد و بهاطلاع مردم مى رسيد. نوروز سال 1299 گذشت . در هشتم فروردينسال نو، بيانيه اى از طرف كميته مجلس محلى تبريز، خطاب به آزاديخواهان و هموطنانصادر شد. در بيانيه مزبور، اتحاد، اتفاق و نظم دموكراتها و همكارى و يارى همهآزاديخواهان ميهن دوست ايرانى ، به مثابه يگانه تكيه گاه كميته معرفى شده و موردتاكيد قرار گرفته بود.(1421) قيام بعد از ظهر روز سه شنبه 17 فروردين 1299 (16 رجب 1338) در حياط عمارت تجدد،جنب و جوشى پديدار بود. آزاديخواهان پيرو خيابانى كه همه مسلح بودند، گروه گروهدر آن جمع مى شدند. آتش و خشم در درونشان شعله مى كشيد و در خروش و هيجان بودند.ساعتى گذشت كه ناگهان فرمان رهبر آزادى و تجدد، شيخ محمد خيابانى مبنى بر آزادكردن و نجات دادن (ميرزا باقر) از زندان كلانترى محله نوبر صادر شد. ميرزا باقربه سبب مخافت با (ماژور بيورلينگ ) - رئيس شهربانى تبريز كه فردى خارجى بودو از طرف وثوق الدوله منصوب شده بود - زندانى گشته بود. به صدور فرمان شيخ ، بيش از پنجاه مجاهد مسلح ، به كلانترى نوبر حمله كرده ، ميرزاباقر را آزاد كردند و به عمارت تجدد آوردند. ماموران كلانترى گر چه آزاديخواهان راتعقيب كردند، به هيچ كارى موفق نشدند. بدين گونه نخستين گام قيام با موفقيت وپيروزى برداشته شد. خورشيد هفده فروردين غروب كرد و شب شد. شب آبستن حوادثىديگر بود. همان شب بسيارى از گروههاى آزاديخواهى به پيروان خيابانى در عمارتتجدد پيوستند. صبح 18 فروردين 1299 در تبريز، صبح آزادى و صحنه يكى از پر شكوه ترينآزادى و صحنه يكى از پر شكوه ترين قهرمانيهاى تاريخ ايران بود. بازارتعطيل شد. دانش آموزان مدارس ، به حالت راهپيمايى در ساختمان و اطراف عمارت تجددگرد آمدند. شعارهاى ضد دولت وثوق الدوله و مزدورانش ، در فضاى شهر طنين افكندهبود. مردم آزاديخواه ، مسلمان و قهرمان تبريز، به اشاره پيشواى خود خيابانى ، بهشهربانى ريخته ، آزاديخواهان دربند را از سياهچالها نجات دادند. ادارت شهر همه بهدست آزاديخواهان افتاد. شيخ به مزدوران وثوق الدوله در تبريز اخطار كرد كه هر چهزودتر شهر را ترك گويند و آنان چهار شنبه شب ، تبريز را به قصد تهران ترككردند. بدين سان در روز دوم قيام ، تبريز از لوث حضور خائنان و بيگانگان مزدور پاكشد(1422) و رشته امور شهر به دست خيابانى و پيروانش افتاد و خورشيد آزادى ازافق آذربايجان درخشيد. در روز پنجشنبه خيابانى هياءت مديره اى را براى اداره اجتماعمردم و تصميم گيريهاى لازم ، انتخاب كرد. اين هيات ، در همان روز بيانيه اى به زبانفارسى و فرانسه نوشته ، به ديوارهاى شهر نصب كردند: (آزاديخواهان شهر تبريز در مقابل تمايلات ارتجاعى برخى افراد ضد مشروطيت كه درحكومتهاى محلى و در مركز ايالت آذربايجان ظهور كرده بود، به هيجان آمده و دست بهاعتراض و قيام زدند. آزاديخواهان تبريز اعلام مى كنند كه برنامه آنان عبارت است ازتحصيل اطمينان كامل در احترام به قانون اساسى و اجراى صادقانه آن . آزاديخواهانموقعيت فوق العاده حساس فعلى را در نظر گرفته و مصمم هستند كه نظم و آسايش رابه هر وسيله كه باشد، بر قرار دارند. برنامه آزاديخواهان در دو عبارت خلاصه مىشود: 1 - برقرار داشتن آسايش عمومى 2 - از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت .)(1423) قيام پيروزمندانه مردم تبريز به رهبرى شيخ محمد خيابانى ، بيش از پنج ماه ادامه داشت. شيخ ، در حياط ساختمان تجدد به ايراد نطقهايى مى پرداخت و مردم با اشتياق تمامپاى صحبتش مى نشستند. اين سخنان به زبان آذرى بود و ترجمه فارسى اش هر روز درروزنامه تجدد چاپ مى شد. در اين پنج ماه خيابانى و جنبش با خطرهاى فراوانى مواجهبودند، اما بر همه پيروز شدند و آتش توطئه ها را خاموش كردند... كه شرح و بسط آندر اين مجال اندك نمى گنجد. خيابانى در اين پنج ماه ، بيش از آنكه ژست رهبر و فرمانده قيام مسلحانه به خود بگيرد،هيبت يك رهبر فكرى و ايدئولوگ و متفكر انقلابى را داشت و هر روز با نطقهاى پر شوردر مسائل اجتماعى و سياسى و فكرى ، سعى در بر پايى انقلاب فرهنگى و خود آگاهىسياسى و اجتماعى در انديشه هاى مردم داشت .(1424) از طرفى دشمنان او، بويژه از ناحيه حكومت مركزى ، هر لحظه در صدد سركوبى او وقيامش بودند. در اين مدت وثوق الدوله از نخست وزيرى احمد شاهعزل و مشير الدوله به جاى او منصوب شد. مشير الدوله براى شكست قيام خيابانى ، مهدىقلى خان هدايت ، معروف به مخبر السلطنه ، چهره اى موجه و ملى داشت و به همين سبببدون سرباز و محافظ وارد تبريز شد و كسى با او كارى نداشت . مدتها سعى كرد ازطريق صحبت با دوستان خيابانى ، او را از ادامه نهضت باز دارد، ولى خيابانى اعتنايىنكرد و از طرفى گمان نمى كرد كه مخبر السلطنه قصد خيانت داشته باشد. مخبرالسلطنه چون از راه تزوير و فريب و مذاكره نتوانست خيابانى را از راهى كه در پيشگرفته منصرف سازد، با رئيس قزاقخانه تبريز - كه يككلنل روسى بود - گفتگو و تبانى و نقشه سرنگونى قيام تبريز را طرح ريزى كرد.سرانجام در سپيده دم يكشنبه 21 شهريور 1299، كه بسيارى از نيروهاى مسلح خيابانىبراى بر چيدن اشرار محلى به اطراف تبريز رفته بودند و نيروى اندكى در شهر واطراف عالى قاپور (مقر حكومت خيابانى و مركز قيام ) مانده بود، قزاقهاى مسلح بهدستور كلنل روسى و مخبر السلطنه ، به شهر ريختند و تمام نيروهاى قيامى را يا كشتنديا خلع سلاح كردند و همه مراكز آزاديخواهان و ادارات را به تصرف خود در آوردند وعالى قاپور را در اختيار خود گرفتند.(1425) شهادت قزاقها به فرمان مخبر السلطنه به خانه خيابانى ريختند، ولىقبل از اينكه به او دست بيابند خيابانى از راه پشت بام به خانه همسايه اش ، شيخحسنعلى ميانجى ، پناهنده شده بود. شيخ حسنعلى اصرار كرد كه پيش مخبر السلطنهبرود و وساطت كند، ولى خيابانى نپذيرفت . تا اينكه بعد از ظهر 22 شهريور1299/29 ذيحجه 1338، مخفى گاه شيخ پيدا شد و با شليك چند تير به دستاسماعيل قزاق ، در زير زمين خانه شيخ حسنعلى ميانجى به شهادت رسيد. پيكرش رابيرون آوردند و در گورستان (سيد حمزه ) تبريز به خاك سپردند. بعدها آنگورستان به مدرسه تبديل شد و پس از ويرانى ، مقبره خيابانى مظلوم هم از بين رفت.(1426) اهداف قيام خيابانى از مطالعه تاريخ قيام خيابانى و تامل در آن مى توان به اهداف آن پى برد. مجموعاهداف اين قيام را مى تتوانيم در اين موارد خلاصه كنيم : 1. سر و سامان دادن به اوضاع آشفته آذربايجان 2. قطع دست اجانب از آن خطه و كل ايران 3. همكارى با نهضت جنگل به رهبرى ميرزا كوچك خان در راه پيشبرد و گسترش قيام در سر تا سر ايران و اصلاح اوضاع كشور و بيدار كردن مردم 4. حفظ استقلال و تماميت ارضى ايران و تاءمين آزادى سياسى ، اقتصادى ، نظامى وفرهنگى كشور 5. احيا و اجراى قانون اساسى مشروطيت 6. ايجاد نوعى انقلاب فرهنگى و بازگشت به خويشتن خويش . علل شكست قيام شكست قيام تبريز پس از حدود شش ماه علل و عوامل گوناگونى داشت ، از جمله : 1. حضور قزاقخانه در كنار شهر تبريز و همكارى آن با حكومت مركزى 2. كم بودن نيروهاى مقاومت و مسلح قيامى و نداشتن ارتش مقاومت دايم 3. اهتمام بيشتر شيخ محمد خيابانى به ايجاد و گسترش خود آگاهى مردم و نهضت فكرىو بيدارى سياسى و بى توجهى به جذب نيروهاى نظامى و مسلح براى حراست از قيام 4. خيانت كسانى كه قولهمكارى به خيابانى داده بودند. 5. تنها ماندن خيابانى در نتيجه همكارى نكردن او با روس و انگليس و نيروهاى وابستهبه آن دو، و دشمنى آنها بويژه حكومت مركزى با وى و قيامش
|
|
|
|
|
|
|
|