بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب چهره درخشان حسین بن علی (ع), حجت الاسلام شیخ على ربانى خلخالى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     FOOTNT01 -
     FOOTNT02 -
     HOSEIN00 -
     HOSEIN01 -
     HOSEIN02 -
     HOSEIN03 -
     HOSEIN04 -
     HOSEIN05 -
     HOSEIN06 -
     HOSEIN07 -
     HOSEIN08 -
     HOSEIN09 -
     HOSEIN10 -
     HOSEIN11 -
     HOSEIN12 -
     HOSEIN13 -
     HOSEIN14 -
     HOSEIN15 -
     HOSEIN16 -
     HOSEIN17 -
     HOSEIN18 -
     HOSEIN19 -
     HOSEIN20 -
     HOSEIN21 -
     HOSEIN22 -
     HOSEIN23 -
 

 

 
 

next page

fehrest page

back page

بخش يازدهم : اهل بيت عليهم السلام در شام 
فصل اول : ورود اهل بيت عليهم السلام به شام  
توصيه ام كلثوم عليهاالسلام به شمر لعين  
سيد بن طاووس در لهوف گويد: چون كاروان اسراىاهل بيت عليهم السلام نزديك دروازه شام رسيدند، ام كلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلبكرد و فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چيست ؟ فرمود: اينك شهر دمشق است ، مارا از دروازه اى داخل كن كه مردمان در آن كمتر انجمن باشند و بگو سرهاى شهدا را از ميانمحملها دور كنند تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرمرسول خدا صلى الله عليه و آله ننگرند. شمر، كه خمير مايه شرارت بود، چون مقصودآن مخدره بدانست يكباره بر خلاف مقصود آن مخدره كمر بست و فرمان داد تا سرهاى شهدارا در خلال محملها جاى دهند و ايشان را از دروازه ساعات ، كه مجمع رعيت و رعات بود، بهشهر در آوردند تا مردم بيشتر بر آنها نظاره كنند.
و سپهر در ناسخ گويد: در آن حال ، شمر سر حضرت امام حسين عليه السلام بود وپيوسته گفت : انا صاحب رمح طويل ، اناقاتل الدين الاصيل ، انا قتلت ابن سيد الوصيين و اتيت براسه الى يزيد اميرالمومنين
ام كلثوم عليه السلام چون بشنيد كه شمر بهعمل خويش افتخار كرده و مى گويد: من صاحب نيزه بلند و كشنده فرزند ارجمند سيداوصيا و قتال كننده با دين اصيل بلند پايه مى باشم ، يكباره آتش خشمش زبانه زدنگرفت و فرمود: و فيك الكثكث يا لعين بن اللعين ، الا لعنه الله على الظالمين ياويلك اتفتخر على يزيد الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهدجبرئيل و من اسمه مكتوب على سرادق عرش الجليل و من ختم الله بجده المرسلين و قمعبابيه المشركين فاين مثل جدى محمد المصطفى و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهراصلوات الله و سلامه عليهم اجمعين
يعنى : خاك بر دهانت باد اى ملعون ! لعنت خداوند بر ستمكاران باد! واى بر تو! آيافخر مى كنى بر يزيد ملعون كه به قتل رسانيدى كسى را كهجبرئيل در گهواره براى او ذكر خواب مى گفت و نام گراميش در سرادق عرشجليل پروردگار، مكتوب است ؟ كشتى كسى را كه خداوندمتعال پيامبرى را به جدى وى ، رسول خدا، خاتمه داد. آيا افتخار تو اين است كه بهقتل رسانيدى كسى را كه پدرش نابود كننده مشركين بود؟ كجا جدى و پدرى و مادرىمثل جد و پدر و مادر من پيدا خواهد شد؟ خولى اصبحى كه نگران اين بيانات بود، به امكلثوم گفت : تاءبين الشجاعه و انت بنت الشجاع ، يعنى : تو هرگز از شجاعت سر برنتابى ، همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !
كاروان اسيران به شام مى رود  
كاروان عبارت بود از سر امام حسين عليه السلام و سر هفتد تن از خويشان و يارانش وكودكانى كه اسير بند و زنجير بودند و بانوان اسير آن خاندان كريم كه بر روىبارها جايشان داده بودند. آنگاه زير نظر گماشتگانسنگدل ابن زياد سفر شام آغاز گرديد. على بن الحسين درطول راه سخنى نگفت و عمه اش زينب دختر زهرا نيز سخنى نگفت . مصيبت ناگوار زبن هر دورا بسته بود. پسر امام حسين عليه السلام به خودش مى پيچيد كه بندهاى گرانبار رامى نگريست و با سكوتى بهت آميز به سرهاى شهيدان نگاه مى كرد.
وقتى به شام رسيدند آنان را يكسره به بارگاه يزيد ظالم فاسق بى دين بردند،ولى ناله و شيون زنان از خانه هاشان بلند بود و فضا را پر كرده بود. يزيدبزرگان شام را دعوت كرده بود، سر امام عليه السلام را در پيش خود نهاده بود و ازقدرت خود سخن مى گفت .
در شام فاطيمات بر امويات وارد شدند در حالى كه آنها لباس هاى فاخر و حلىوحلل داشتند. چون اميات ، فاطميات را ديدند لباس هاى فاخر و زينت را از خود كندهلباس هاى سياه پوشيدند و اقامه عزا و سوگوارى نمودند.
يزيد لعين به مخدرات و حضرت سيدالشهدا عليه السلام گفت : كدام يك از براى شمابهتر است : ماندن در شام يا رفتن به مدينه ؟ بازماندگان حسين عليه السلام كهجوانانى از دست داده اند مى خواهند براى كشته شدگان خود عزادارى كنند، از اين روگفتند: ما دوست داريم بر حسين عليه السلام نوحه و عزادارى كنيم . يزيد پليد گفت :آنچه مى خواهيد بكنيد .در شام منزلى براى مخدرات تهيه كردند و باقى نماند هاشميه ونه قرشيه مگر آن كه لباس سياه پوشيده و يك هفته عزادارى كردند. (735)

پس از تو جان برادر چه رنج ها كه كشيدم
چه شهرها كه نرفتم چه كوچه ها كه نديدم
هنوز بر كف پايم نشان آبله پيداست
به روى خار مغيلان ز بس پياده دويدم
شدم چه وارد بزم يزيد بازوى بسته
هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبيدم
اسيران در شام  
زمانى كه يزيد عده اى از زعما و امراى شام صلاح مى نمود كه با اين اسيران چه نحوهرفتار نمايم ، آنها به كشتن اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله راى دادند. اما نعمانبن بشير گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله در زمان فتح و پيروزى با اسيرانچگونه رفتار مى نمود، تو هم آن طور رفتار بكن . در اين اثنا مرد شامى از جا برخاست وبه جانب حضرت فاطمه دختر امام حسين عليه السلام نگريست و گفت : يا اميرالمومنين هبلى هذه الجاريه يعنى اين كنيز را بر من هبه كن ! دختر داغ ديده امام حسين ، فاطمهعليه السلام به عمه خود زينب عليهاالسلام عرض كرد: عمه جان ، بعد از يتيم شدنم مراكنيز هم مى خوانند! زينب آن يگانه ملكه نابغه كه دنيا چنين زنى بعد از او تاحال و بعد از اين تا روز قيامت تحويل جامعه نداده ، باكمال قدرت وتوانايى فرمود: نه دخترم اين فاسق هيچ وقت نمى تواند اين كار را انجامبدهد. مرد شامى از يزيد پرسيد: اين دخترك كيست ؟ يزيد گفت : فاطمه دختر حسين است وآن زن هم زينب دختر على بن ابى طالب است !
مرد شامى به يزيد رو كرد و گفت : خدا تو را لعنت كند، آيا تو فرزندان پيامبر خود رامى كشى و اهل و عيالش را اسير مى نمايى ؟ به خدا قسم ! من گمان مى كردم كه آنها ازاسيران روم هستند. زيد گفت : به خدا سوگند تو را هم به آنها ملحق مى كنم ! دستورصادر شد، مرد شامى را به قتل رسانيدند. (736)
همت مردانه  
كيست زينب آن كه عالم واله و حيران اوست
نور عصمت جلوه گر از چهره تابان اوست
گوهر پاكى كه از پستان عصمت خورده شير
جان به قربانش كه جان عالمى قربان اوست
زهره اى كاندر سپهر عزت جاه و جلال
روشنى بخش كواكب شمسه ايوان اوست
بانوئى كاندر حريم عفت و شرم و وقار
مريم پاكيزه دامن حاجب و دربان اوست
رونقى رضوان ز انفاس نسيم گلشنش
نكهت جنت ز گيسوى عبير افشان اوست
سيل نطق آتشينش كند كاخ كفر را
كاخ ايمان متكى بر پايه ايمان اوست
كيست اين آشفته كز او عالمى آشفته است
كيست اين سرگشته كاينسان چرخ سرگردان اوست
ميوه بستان زهرا پاره قلب على
آنكه عالم خوشه چين خرمن احسان اوست
آفتاب برج عصمت آنكه اهل فضل را
ديده روشن از فروغ دانش و عرفان اوست
جلوه حق كرد روشن كوفه تاريك را
گرمى بازار شام از خطبه سوزان اوست
داستانى كاتش اندر دامن هستى فكند
داستان محنت و اندوه بى پايان اوست
همت مردانه او نگسلد زنجير عهد
خوشتر از پيوند هستى رشته پيمان اوست
اى رسا بر ماتم او تا قيامت رستخيز
آسمان را گريه ها بر ديده گريان اوست
فصل دوم : اهل بيت كاخ يزيد را سياه پوش كردند  
اهل بيت عصمت و طهارت هر چند داغدار و سوگوار بودند، امام با خاطر فارغ آسوده و بااطمينان كامل به پيروزى خويش و بيچارگى دشمن رهسپار مدينه شدند. هنوزاهل بيت در شام بودند كه نشانه هاى بيچارگى يزيد به چشم مى خورد.
اهل بيت از اسيرى بيرون آمدند و به دستور خليفه غاصب به دار الخلافهمنتقل شدند و آن جا مورد احترام و تكريم اهالى دمشق قرار گرفتند، و چنان كه طبرى مىنويسد: زنان خاندان معاويه بدون استثنا براى تسليت نزد بانوان بنى هاشم آمدند و برامام عليه السلام سوگوار و عزادار شدند و سه روز در كاخ خليفه براى شهيدان بنىهاشم مجلس سوگوارى برقرار بود و يزيد نهار و شام را جز با حضور امام چهارم عليهالسلام صرف نمى كرد. در يكى از همين روزها بود كه يكى از پسران صغير امام حسن ياامام حسين عليه السلام همراه امام چهارم حاضر شده بود، و يزيد ضمن صحبت به او گفت :با پسر من خالد كشتى مى گيرى ؟ گفت : نه مگر آن كه كاردى به من دهى و كاردى به اودهى و آن گاه با هم جنگ مى كنيم .
يزيد را اين شجاعت و صراحت لهجه آن هم از پسرى كوچك كه آن همه پيش آمدهاى ناگوارديده است بسيار خوش آمد و او را سخت در آغوش ‍ كشيد سخنى گفت كه معناى آن بهفارسى اين است : شير را بچه همى ماند بود نعمان بن بشير دستور يافت كهوسايل بازگشت اهل بيت را فراهم سازد و مردى امين و درست كار با ايشان همراه كند و بهگفته شيخ مفيد (رحمه الله ) خود نيز در خدمت ايشان برود.
به روايت اخبار الدول ، نعمان بن بشير با سى نفر همراهاهل بيت از شام به مدينه رفتند، و در طول راه به خدمت ايستاده بودند و نعمان به اندازهاى با ادب رفتار كرد كه پس از ورود بهمدينه فاطمه دختر اميرالمومنين عليه السلام كهيكى از بانوان اسير بود به خواهرش زينب گفت : اين مرد به ما بسيار محبت كرد وشايسته است جايزه اى به وى داده شود. اما نعمان جايزه بانوان را نپذيرفت و گفت : مناگر خدمتى كرده ام براى خدا و براى خويشاوندى شما بارسول خدا بوده است . اين نعمان بن بشير خود و پدرش هر دواز اصحابرسول خدا صلى الله عليه و آله هستند. (737)
جريان شام و ستم ظالمان را به اختصار نقل كرديم . به علت اين كه حجم كتاب زيادنشود، از دختر عزيز امام حسين عليه السلام تنها يك معجزهنقل مى كنيم .
يزيد به اهل بيت پيامبر گفت : اگر مايل هستيد در شام نزد ما بمانيد و اگر نمى خواهيدبه مدينه برويد. امام سجاد فرمود: مى خواهيم به مدينه باز گرديم . (738)
بعد از تصميم حضرت ، پسر معاويه مقدارى مال ومنال تهيه كرده به اهل بيت عرض مى كند: خذوا هذاالمال عوض ما اصابكم اين اموال را بگيريد در برابر آن مصيبت هايى كه به شمارسيده است .
ام كلثوم در پاسخ فرمود: اى يزيد! چقدر بى حيا و بى شرمى ،اهل بيت ما را و برادران مرا مى كشى و در عوض آن به مامال مى دهى ؟ ما اموال غارت شده خود را مى خواهيم . (739)
حاجات اهل بيت عليهم السلام  
امام سجاد عليه السلام حاجات خود را بيان كرد، يزيد گفت : اى خواهر، حسين آيا حاجت ومقصدى دارى تا تمام را برآورم ؟
فرمود: اى پسر آزاد شدگان ، سه چيز خواهم : عمامه جدم و مقنعه مادرم و پيراهن برادرم ،تمام اينها بر يزيد حجت است كه به او مى فهماند تو دختر پيغمبر و دختر زهرا و خواهرامام را اسير كرده اى و مى خواهى به او چيزى بدهى . يزيد لعين گفت : اما عمامه و مقنعه راگرفتم و براى تيمن و تبرك در خزانه ام نهادم ، اما پيراهن را تاكنون نديده ام و ندانمنزد كيست ؟
شگفتا! كه عمامه رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى تبرك به خزينه مى گذاردولى پسرش را شهيد مى كند.
پيراهن با دسترنج حضرت زهرا سلام الله عليها  
فرمود: اى يزيد، آگاه باش در اوان طفوليت روزى خدمت فاطمه زهرا عليه السلام بودم ،نخ اين پيراهن را مى ريسيد و گريه مى كرد، سبب پرسيدم ؟ فرمود: دخترم ،جبرئيل از خداى جليل خبر شهادت برادرت حسين را به پيغمبر صلى الله عليه و آله آوردهكه در زمين كربلا با بدن چاك چاك برهنه خواهند ماند. اين نخلها را مى ريسم كه براىنور چشمم پيرهنى ترتيب دهم بلكه اندام پر جراحتش در بيابان عريان نماند.
اى يزيد! روز عاشورا برادرم اين پيراهن را بر تن كرد. شمر آن را غارت كرد بايد آنرا به من باز دهند تا ببوسم و ببويم وسينه ام (از دسترنج مادر و بوى برادرم ) شفايابد.
يزيد حكم موكد كرد تا آن غارت شده ها را بياورند.
قيامت آن وقتى شد كه چشم بانوان داغديده به لباس جوانان و برادران افتاد هر يك نالهجان سوز از دل كشيدند خصوصا آن وقتى كه چشمشان به پيراهن خون آلود سوراخ شدهسرور عالميان امام حسين عليه السلام افتاد. خدا مى داند چه شورشى برپا شد. (740)
زينب كبرى ماموريتى را كه داشت با خطبه هاى آتشين اداى وظيفه كرد.
همسر يزيد  
يزيد بزمى آراسته بود تا پيروزى را جشن بگيرد، تا كاميابى خود را نشان دهد، تاخاندان وحى را بكوبد. ولى چنين نشد، مجلس بزمش دادگاه محاكمه اش گرديد و حكم عليهاو صادر شد. پيروزى او به شكست تبديل گرديد و شهد در كامش شرنگ شد، به جاىكوبيدن خاندان وحى ، خودش ‍ كوبيده شد. حق در همه جا پيروز است ، ناله مظلوم از قدرتظالم قوى تر است .
نخستين حكمى كه در اين محاكمه جهانى عليه يزيد صادر گرديد، از سوى همسرش هندبود. هند ناظر جريان هاى مجلس بود، آنچه رخ داده بود ديده و آنچه گفته شده بودشنيده . ناگهان خود را درون مجلس انداخت و از شوهر پرسيد: اين سر حسين پسر فاطمهدخت رسول خداست ؟
يزيد گفت : آرى برو شيون كن و سياه بپوش . هند گريه كنان از مجلس بزم شوهربيرون رفت . اين هم شاهكارى از شاهكارى زينب عليهاالسلام . يكى از اصحاب پيامبرصلى الله عليه و آله كه در مجلس بزم شركت داشت رو به يزيد كرده گفت : تو روزرستخيز خواهى آمد و ابن زياد شفيع تو است و اين سر خواهد آمد ورسول خدا شفيع اوست .
يزيد جز ابن زياد شفيعان ديگر نيز دارد. پدرش معاويه ، جدش ابوسفيان ، و دگران !قضات ديگرى كه حكم عليه يزيد صادر كردند، مسلمانان آن روز، مردم شام كه همگىمسلمان نبودند، آيندگان بشرى ، فرشتگان آسمان ها. اين محاكمه فورى يزيد است ومحاكمه بزرگ او در آينده بود كه زينب عليهاالسلام از آن خبر داد، در دادگاهى كهقاضى آن خدا و خصم يزيد، رسول خدا و گواهان اعضا و جوارح يزيد و فرشتگانباشند، فرشتگانى كه از سوى خدا ناظر رفتار و كردار بندگان هستند و پرونده اىتشكيل مى دهند كه محال است چيزى در آن فراموش شود. گواه بالاتر از همه خود خداستكه هر چه كرده و شده در حضورش بوده و خواهد بود.
يزيد دستور داد كه اسيران را از كاخ بيرون بردند و زندانى كردند. زندان آنها جزويرانه اى نبود، خرابه اى كه ساكنانش را از گزند سرما و سوز گرما محفوظ نمىداشت . ديرى نپاييد كه پوست چهره هاى اسيران تركيد، و سوزش ‍ بيرون بر آتش درونافزوده شد! اين پذيرايى يزيد از مهمانان اسير بود و آن پذيرايى كوفيان از ميهمانانشهيد. هر دو گروه ميهمان بودند و هر دو گروه پذيرايى شدند و چگونه پذيرايىشدند؟ اسارت حضرت زينب عليهاالسلام و شهادت حسين عليهاالسلام رابطه مستقيم دارندو اسارت شهادت را شناسا مى سازد و نمى گذارد شهيد ناشناخته بماند. (741)
زينب عليهاالسلام يزيد را رسوا كرد  
زينب خواهرى با وفا بود كه برنامه انقلاب برادر شهيد را به سر حدتكامل رسانيد. خون چنان در زينب نقش آفرين بود كه نه تنها رسم زنان را درمقابل بروز حوادث و معصيت ها فراموش كرد، بلكه چون مردان به او شجاعت و شهامتبخشيد، او برنامه اش را تا اين جا خوب ايفا كرده وحال نيز بايد همان برنامه اى كه در كوفه و شام پياده شد در مدينه هم اجرا شود، زيراهمان بى اطلاعى و نا آگاهى در مدينه هم به چشم مى خورد.
زينب چنان افكار عمومى را روشن كرده بود كه زنانآل ابى سفيان با ديده هاى گريان ، در حالى كه ضجه و شيون مى كردند بهاستقبال خاندان رسول خدا آمده و بر دست هاى آنان بوسه مى زدند، اين روش سه روزادامه داشت . زينب رهبر انقلابى است كه تمامى زنان بنى اميه را در مجلس يزيد وادار بهشورش عليه يزيد كرد و او را رسوا ساخت . (742)
برنامه انقلابى زينب چنان اثر بخشيد كه يزيد موقعيت خود را در مخاطره ديد و در هر جاو هر وقت مى توانست در مورد شهادت حسين عليه السلام و يارانش خود را تبرئه مى كرد وگناه را به گردن عبيدالله زياد مى افكند.
يزيد مى گفت : خدا لعنت كند پسر مرجانه را، به خدا سوگند، اگر من با حسين رو به رومى شدم هر چه از من مى خواست ، از او دريغ نمى كردم و جلو مرگ او را مى گرفتم ، اگرچه به قيمت يكى از فرزندانم تمام مى شد. سخنرانى هاى آتشين زينب كه از كودكىآموخته بود و او اعمال مادرش را به خاطر داشت كه چطور و چگونه خليفه كودتايى رارسواى خاص و عام نمود. او نيز چون مادر جوان خود فرياد برآورد، و تمامى آنهايى راكه يزيد رسيده بايد تمام آن نقشه ها را دنبال كند و برنامه اى دقيق تر داشته باشد،زيرا هنوز عده اى در مدينه ديده مى شوند كه از حقايق اطلاعى ندارند وعمال كثيف يزيد به دنبال دستورهاى ننگين ، مرگز حقايق را تحريف نموده ، به خورد مردممى دهند، ولى حضرت زينب پيوسته در افكارش با خود سخن مى گفت : من نبايد در مدينهسكوت را اختيار كنم ، زيرا مردم را بى اطلاع تر از اهالى كوفه و شام نمى دانم .
من حتما بايد در مدينه برنامه اى براى رسوا كردن يزيد داشته باشم . زيرا او بهخيال خودش ما را از سر خود باز كرده و به مدينه فرستاد و ما در اين جا آرام خواهيمگرفت .
من نبايد بگذارم آب خوش از گلوى قاتلان برادرم پايين رود، ولى از سويى نمى توانمآن روش كوفه و شام را داشته باشم . برنامه اى تازه طرح مى كنم كه مسووليتم رافراموش نكرده باشم .
من نبايد فكر كنم چون مدينه مركز اسلامى است و مردم با ما آشنايى دارند سكوت كنم وعمال كثيف يزيد كه ثمره خلافت كودتايى عمر بن خطاب است سم پاشى كنند.
من بايد حتما در مدينه هم برنامه اى داشته باشم ، ولى خيلى دقيق است . من نبايد بهبرادرزاده ام نگاه كنم ، زيرا او مسووليت ديگرى دارد. فقط فكر مى كنم اگر افكار زنانرا روشن سازم براى هر خانواده اى آن زن كفايت مى كند كه حقايق را بازگو كند ويزيد رارسوا سازد.
فصل سوم : خطبه هاى آتشين اسراى اهلبيت عليهم السلام
خطبه زينب كبرى عليهاالسلام  
حضرت زينب عقيله بنى هاشم عليهاالسلام چون جسارت و بى حيائى يزيد را تا اين حدديد، و از طرف ديگر جو و فضاى مجلس را بسيار مناسب ديد بپا خاست و فرمود:
الحمد لله رب العالمين و صلى الله على رسوله و آله اجمعين ، صدق الله كذلكيقول (ثم كان عاقبه الذين اساوا السوى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزوون )(743)
اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق السماء فاصبحنا نساق كما تساقالاسارى ان بنا على الله هو انا و بك عليه كرامه و ان ذلك لعظم خطرك عنده فشمختبانفك و نظرت فى عطفك جذلان مسرورا حيث رايت الدنيا لك مستوثقه و الامور متسقه و حينصفا لك ملكنا و سلطاننا، فمهلا مهلا انسيت قول الله عز وجل (و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خيرا لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهمعذاب مهين ) (744) امن العدل يابن الطلقاء (745) تخديرك حرائرك و امائك و سوقكبنات رسول الله صلى الله عليه و آله سبايا قد هتكت ستور هن و ابديت و جوههن ، تحدوبهن الاعدا من بلد الى بلد يستشرفهن اهل المناهل والمناقل و يتصفح و جوههن القريب و البعيد و الدنى و الشريف ، ليس معهن من رجالهن ولىو لا من حماتهن حمى ، و كيف يرتجى مراقبه من لفظ فوه اكباد (746) الازكياء و نبتلحمه من دما الشهداء، و كيف لا يستبطا فى بغضنااهل البيت من نظر الينا بالشنف و الشنان و الا حن و الا ضغان ثمتقول غير متاثم و لا مستعظم :
لاهلوا و استهلوا فرحا
ثم قالوا يا يزيد لا تشل
منتحيا على ثنايا ابى عبدالله سيد شباب اهل الجنه تنكتها بمحضرتك و كيف لاتقول ذلك وقد نكات القرحه و استاصلت الشافه باراقتك دماء ذريه محمد صلى اللهعليه و آله و نجوم الارض من آل عبد المطلب ، و تهتف باشياخك زعمت انك تناديهم ، فلتردنو شيكا موردهم و لتودن انك شللت و بكمت ، و لم تكن قلت و فعلت ما فعلت . اللهم خذبحقنا و انتقم من ظالمنا و احلل غضبك بمن سفك دماءنا وقتل حماتنا، فوالله ما فريت الا جلدك و لا حززت الا لحمك و لتردن علىرسول الله بما تحملت منسفك دماء ذريته و انتهكت من حرمته فى عترته و لحمته حيث يجمعالله شملهم ويلم شعثهم و ياخذ بحقهم (و لا تحسبن الذين قتلوا فىسبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون ) (747) و كفى بالله حاكما و بمحمدصلى الله عليه و آله خصيما و بجبرئيل ظهيرا و سيعلم من سوى لك و مكنك من رقابالمسلمين ، (بئس للظالمين بدلا و ايكم شر مكانا و اضعف جندا) (748) و لئن جرت علىالدواهى مخاطبتك انى لاستصغر قدرك و استعظم تقريعك و استكثر توبيخك ، لكن العيونعبرى و الصدور حرى ، الا فالعجب كل العجبلقتل حزب الله النجباء بحزب الشيطان الطلقاء، فهذه الايدى تنطف من دمائنا و الا فواهتتحلب من لحومنا و تلك الجثث الطواهر الزاوكى تنتابهاالعواسل و تعفرها امهات الفراعل :
و لئن اتخذتنا مغنما لتجد بنا و شيكا مغرما حين لا تجد الا ما قدمت يداك (و ما ربك بظلامللعبيد) (749) و الى الله المشتكى و عليهالمعول فكد كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فو الله لا تمحو ذكرنا و لا تميت و حينا و لاتدرك امدنا و لا ترحض عنك عارها، و هل رايك الا فند و ايامك الا عدد، و جمعك الا بدد؟ يومينادى المنادى : (الا لعنه الله على الظالمين ). و الحمدلله رب العالمين الذى ختم لاولنابالسعاده و المغفره و لاخرنا بالشهاده و الرحمه ، ونسال الله ان يكمل لهم الثواب و يوجب لهم المزيد و يحسن علينا الخلافه انه رحيم ودود، حسبنا الله و نعم الوكيل . (750)

ترجمه خطبه شريفه زينب كبرى عليهاالسلام  
سپاس خدايى را كه سزد كه پروردگار جهانيان است و درود خدا بر پيامبر و خاندان اوبادا خداى تعالى راست گفت كه فرمود: عاقبت آنان كه كار زشت كردند، اين بود كه آياتخدا را تكذيب نموده و آن را به سخره گرفتند. اى يزيد، اكنون كه به گمان خويش برما سخت گرفته اى و راه اقطار زمين و آفاق آسمان و راه چاره را به روى ما بسته اى ، و مارا همانند اسيران به گردش در آوردى ، مى پندارى كه خدا تو را عزيز و ما را خوار وذليل ساخته است ؟ و اين پيروزى به خاطر آبروى تو در نزد خداست ؟ پس از روى كبرمى خرامى و با نظر عجب و تكبر مى نگرى و به خود مى بالى خرم و شادان كه دنيا بهتو روى آورده ، و كارهاى تو را آراسته و حكومت ما را به تو اختصاص داده است .
اندكى آهسته تر! آيا كلام خداى تعالى را فراموش كرده اى كه فرمود: گمان نكنندآنان كه به راه كفر رفتند مهلتى كه به آنان دهيم بهحال آنان بهتر خواهد بود، بلكه مهلت براى امتحان مى دهيم تا بر سركشى بيفزايند وآنان را عذابى است خوار و ذليل كننده
اى پسر آزد شده جد بزرگ ما! آيا از عدل است كه تو زنان و كنيزان خود را در پردهبنشانى و پردگيان رسول خدا صلى الله عليه و آله را اسير كرده و از شهرى به شهرديگر ببرى ؟ پرده آبروى آنها را بدرى و صورت آنان را بگشايى كه مردم چشم بدانهادوزند، و نزديك و دور و فرومايه و شريف ، چهره آنها را بنگرند، از مردان آنان كسى بههمراهشان نيست ، نه ياور و نه نگهدارنده و نه مددكارى . چگونه مى توان اميد بست بهدلسوزى و غمگسارى كسى كه مادرش جگر پاكان را جويده و گوشتش از خون شهيدانروييده ؟ واين رفتار از آن كس كه پيوسته چشم دشمنى به ما دوخته است بعيد نباشد، واين گناه بزرگ را چيزى نشمارى ، و خود را بر اين كردار ناپسند و زشت بزهكارنپندارى ، و به اجداد كافر خويش مباهات وتمناى حضورشان را كنى تا كشتار بىرحمانه تو را ببينند و شاد شوند و از تو تشكر كنند! و با چوب بر لب و دندان ابىعبدالله سيد جوانان بهشت مى زنى ! و چرا چنين نكنى و نگويى كه اين جراحت را ناسوركردى و ريشه اش را ريشه كن ساختى و سوختى و خون فرزندان پيامبر صلى الله عليهو آله را كه از آل عبدالمطلب و ستارگان روى زمين بودند - ريختى و اكنون گذشتگانخويش را مى خوانى .
شكيبايى بايد كرد كه ديرى نگذرد كه تو هم به آنان ملحق شوى و آرزو كنى كه اىكاش دستت خشك شده بود و زبانت لال و آن سخت را بر زبان نمى آوردى و آن كار زشت راانجام نمى دادى !
بار الها! حق ما را بستان و انتقام ما را از اينان بگير و بر اين ستمكاران كه خون ما ريختهاند چشم و عذاب خود را فرو فرست .
به خدا سوگند اى يزيد! كه پوست خود را شكافتى و گوشت بدن خود را پاره پارهكردى ، و رسول خدا را ملاقات خواهى كرد با آن بار سنگينى كه بر دوش دارى ، خوندودمان آن حضرت را ريختى و پرده حرمت او را دريدى و فرزندان او را به اسيرى بردى، در جايى كه خداوند پريشانى آنان را به جمعيتمبدل كرده و داد آنها را بستاند، و مپندار آنان كه در راه خدا كشته شده اند مرده اند بلكهزنده و نزد خدا روزى مى خورند همين بس كه خداوند حاكم و محمد صلى الله عليه وآله خصم اوست و جبرئيل پشتيبان اوست و همان كس كه راه را براى تو هموار ساخت و تو رابر مسلمين مسلط كرد بزودى خواهد يافت كه پاداش ستمكاران چه بد پاداشى است ، وخواهد دانست كه كدام يك از شما بدتر و سپاه كدام يك ناتوانتر است . اگر مصائبروزگار با من چنين كرد كه با تو سخن گويم ، اما من ارزش تو را ناچيز و سرزنش تورا بزرگ مى دانم و تو را بسيار نكوهش مى كنم ، چه كنم ؟ ديده ها گريان و دلها سوزاناست ، بسى جاى شگفتى است كه حزب خدا به دست حزب شيطان كشته شوند، و خون ما ازپنجه هاى شما بچكد، پاره هاى گوشت بدن ما از دهان شما بيرون بيفتد و آن بدنهاىپاك و مطهر را گرگهاى وحشى بيابان دريابند و گذرگاه دام و ددان قرار گيرند!
آنچه امروز غنيمت مى دانى فردا براى تو غرامت است ، و آنچه را از پيش ‍ فرستاده اى ،خواهى يافت ، خدا بر بندگان ستم روا ندارد، به او شكوه مى كنم و بر او اعتماد مىجويم ، پس هر نيرنگى كه دارى بكن و هر تلاشى كه مى توانى بنما و هر كوششى كهدارى به كار گير، به خدا سوگند ياد ما را از دلها و وحى ما را محو نتوانى كرد، و بهجلال ما هرگز نخواهى رسيد و لكه ننگ اين ستم را از دامن خود نتوانى شست ، راى ونظرتو بى اعتبار و ناپيدار و زمان دولت تو اندك و جمعيت تو به پريشانى خواهد كشيد، درآن روز كه هاتفى فرياد زند: الا لعنه الله على القوم الظالمين و الحمدالله ربالعالمين سپاس خداى را كه اول ما را به سعادت و آمرزش و آخر ما را به شهادت ورحمت رقم زد و از خدا مى خواهم كه آنان را اجزجزيل عنايت كند و بر پاداش آنان بيفزاييد، خود او بر ما نيكو خليفه اى است ، و اومهربان ترين مهربانان است و فقط بر او توكل مى كنيم .
آنگاه يزيد رو به شاميان كرد و گفت : نظر شما درباره اين اسيران چيست ؟ ايشان را از دمشمشير بگذرانيم ؟
يكى از ملازمان او گفت : ايشان را بكش . نعمان بن بشير (751) گفت : ببين اگررسول خدا صلى الله عليه و آله بود با آنان چه مى كرد، همان كن . (752)
تفسير قرآن كرد و رفت  
زينب آمد شام را يكباره ويران كرد و رفت
اهل عالم را ز كار خويش حيران كرد و رفت
از زمين كربلا تا كوفه و شام بلا
هر كجا بنهاد پا فتح نمايان كرد و رفت
با لسان مرتضى از ماجراى نينوا
خطبه اى جانسوز اندر كوفه عنوان كرد و رفت
با كلام جانفزا اثبات دين حق نمود
عالمى را دوستدار اهل ايمان كرد و رفت
فاش مى گويم كه آن بانوى عظماى دلير
از بيان خويش دشمن را هراسان كرد و رفت
بر فراز چو آن قرآن ناطق را بديد
با عمل آن بى قرين تفسير قرآن كرد و رفت
در ديار شام بر پا كرد از نو انقلاب
سنگر استمگران را سست بنيان كرد و رفت
خطبه اى غرا بيان فرمود در كاخ يزيد
كاخ استبداد را از ريشه ويران كرد و رفت
زين خطب اتمام حجت كرد بر كافر دلان
غاصبين را مستحق نار نيران كرد و رفت
از كلام حق پسندش شد حقيقت آشكار
اهل حق را شامل الطاف يزدان كرد و رفت
شام غرق عيش و عشرت بود در وقت ورود
وقت رفتن شام را شام غريبان كرد و رفت
دخت شه را بعد مردم در خرابه جاى داد
گنج را در گوشه ويرانه پنهان كرد و رفت
ز آتش دل بر مزار دختر سلطان دين
در وداع آخرين شمعى فروزان كرد و رفت
با غم دل چون كه مى شد وارد بيت الحزن
سروى دلخسته را محزون و نالان كرد و رفت
خطبه حضرت سجاد عليه السلام  
حضرت على بن الحسين عليه السلام از يزيد در خواست نمود كه در روز جمعه به او اجازهدهد در مسجد خطبه بخواند، يزيد رخصت داد، چون روز جمعه فرا رسيد يزيد يكى ازخطباى مزدور خود را به منبر فرستاد و دستور داد هر چه تواند به على و حسينعليهماالسلام اهانت نمايد و در ستايش شيخين و يزيد سخن براند، و آن خطيب چنين كرد.
امام سجاد عليه السلام از يزيد خواست تا به وعده خود وفا نموده و به او رخصت دهد تاخطبه بخواند، يزيد از وعده اى كه به امام عليه السلام داده بود پشيمان شد وقبول نكرد. معاويه پسر يزيد لعين به پدرش گفت : خطبه اين مرد چه تاثيرى دارد؟بگذار تا هر چه مى خواهد بگويد.
يزيد لعين گفت : شما قابليتهاى اين خاندان را نمى دانيد، آنان علم و فصاحت را از هم بهارث مى برند، از آن مى ترسم كه خطبه او در شهر فتنه بر انگيزد ووبال آن گريبانگير ما گردد. (753)
به همين جهت يزيد لعين از قبول اين پيشنهاد سرباز زد و مردم از يزيد لعين مصرانهخواستند تا امام سجاد عليه السلام نيز به منبر رود. يزيد لعين گفت : اگر او به منبررود، فرود نخواهد آمد مگر اينكه من و خاندان ابوسفيان را رسوا كرده باشد! به يزيدلعين گفته شد: اين نوجوان چه تواند كرد؟
يزيد لعين گفت : او از خاندانى است كه در كودكى كامشان را با علم برداشته اند.بالاخره در اثر پافشارى شاميان ، يزيد موافقت كرد كه امام به منبر رود. آنگاه حضرتسجاد عليه السلام به منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى خطبه اى ايراد كرد كه همهمردم گريستند و بى قرار شدند. فرمود:
ايها الناس ! اعطينا ستا و فضلنا بسبع : اعطينا العلم و الحلم و السماحه والفصاحه و الشجاعه و المحبه فى قلوب المومنين ، و فضلنا بان منا النبى المختارمحمدا و منا الصديق و منا اسد الله و اسد رسوله و منا سبطا هذه الامه . من عرفنى فقدعرفنى و من لم يعرفنى انباته بحسبى و نسبى . ايها الناس ! انا ابن مكه و منى ، اناابن زمزم و الصفا، انا ابن من حمل الركن باطراف الردا، انا ابن خير من ائتزر و ارتدى ، اناابن خير من انتعل و اختفى ، انا ابن خير من طاف و سعى ، انا ابن خير من حج ولبى ، انا ابنخير من حمل على البراق فى الهواء انا بن من اسرى به من المسجد الحرام الى المسجدالاقصى ، انا ابن من بلغ به جبرئيل الى سدره المنتهى ، انا ابن من دنا فتدلى فكان قابقوسين او ادنى انا ابن من صلى بملائكه السما انا ابن من اوحى اليهالجليل ما اوحى ، انا ابن محمد المصطفى ، انا ابن على المرتضى ، انا ابن من ضربخراطيم الخلق حتى قالوا: لااله الاالله .
انا ابن من ضرب بين يدى رسول الله بسيفين و طعن برمحين و هاجر الهجرتين و بايعالبيعتين و قاتل ببدر و حنين و لم يكفر بالله طرفه عين ، انا ابن صالح المومنين و وارثالنبيين و قامع الملحدين و يعسوب المسلمين و نور المجاهدين و زين العابدين و تاجالبكائين و اصبر الصابرين و افضل القائمين منآل ياسين رسول رب العالمين ، انا ابن المويدبجبرئيل ، المنصور بميكائيل . انا ابن المحامى عن حرم المسلمين وقاتل المارقين و الناكثين و القاسطين و المجاهد اعداءه الناصبين ، و افخر من مشى من قريشاجمعين ، و اول من اجاب و استجاب لله و لرسوله من المومنين ، واول السابقين ، و قاصم المعتدين و مبيد المشركين ، و سهم من مرامى الله على المنافقين ، ولسان حكمه العابدين و ناصر دين الله و ولى امر الله و بستان حكمه الله و عيبه علمهسمح ، سخى ، بهى ، بهلول ، زكى ، ابطحى ، رضى ، مقدام ، همام ، صابر، صوام ،مهذب ، قوام ، قاطع الاصلاب و مفرق الاحزاب ، اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا، و امضاهمعزيمه و اشدهم شكيمه ، اسد باسل ، يطحنهم فى الحروب اذا ازدلفت الا سنه و قربتالاعنه طحن الرحى ، و يذروهم فيها ذرو الريح الهشيم ، ليث الحجاز و كبش العراق ، مكىمدنى خيفى عقبى بدرى احدى شجرى مهاجرى .
من العرب سيدها، و من الوغى ليثها، وارث المشعرين و ابو السبطين : الحسن و الحسين ، ذاكجدى على بن ابى طالب . ثم قال : انا ابن فاطمه الزهراء انا ابن سيده النساء
فلم يزليقول : انا انا، حتى ضج الناس بالبكاء و النحيب ، و خشى يزيد ان يكون فتنه فامرالموذن فقطع الكلام ، فلما قال الموذن : الله اكبر الله اكبر،قال : على : لاشى اكبر من الله ، فلما قال الموذن : اشهد ان لا اله الا الله ،قال على بن الحسين : شهد بها شعرى و بشرى و لحمى و دمى فلماقال الموذن : اشهد ان محمدا رسول الله ، التفت من فوق المنبر الى يزيدفقال : محمد هذا جدى ام جدك يا يزيد؟ فان زعمت انه جدك فقد كذبت و كفرت و ان زعمت انهجدى فلم قتلت عترته ؟

ترجمه خطبه شريفه امام سجاد عليه السلام  
اى مردم ! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ويژگى بر ديگرانفضيلت بخشيده است ، به ما ارزانى داشت علم ، بردبارى ، سخاوت فصاحت ، شجاعت ومحبت در قلوب مومنين را، و ما را بر ديگران برترى داد به اينكه پيامبر بزرگ اسلام ،صديق (امير المومنين على عليه السلام )، جعفر طيار، شير خدا و شيررسول خدا صلى الله عليه و آله (حمزه )، و امام حسين و امم حسين عليه السلام دو فرزندبزرگوار رسول اكرم صلى الله عليه و آله را از ما قرار داد. (754)
(با اين معرفى كوتاه ) هر كس مرا شناخت كه شناخت ، و براى آنان كه مرا نشناختند بامعرفى پدران و خاندانم خود را به آنان مى شناسام . اى مردم ! من فرزند مكه و منايم ، منفرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كسى هستم كه حجر الاسود را با رداى خودحمل و در جاى خود نصب فرمود، من فرزند بهترين طواف و سعى كنندگانم ، من فرزندبهترين حج كنندگان و تلبيه گويان هستم ، من فرزند آنم كه بر براق سوار شد، منفرزند پيامبرى هستم كه در يك شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى سير كرد. من فرزندآنم كه جبرئيل او را به سدره المنتهى برد و به مقام ربوبى و نزديكترين جايگاه مقامبارى تعالى رسيد، من فرزندآنم كه با ملائكه آسمان نماز گزارد، من فرزند آنپيامبرم كه پروردگار بزرگ به او وحى كرد، من فرزند محمد مصطفى و على مرتضايم، من فرزند كسى هستم كه بينى گردنكشان را به خاك ماليد تا به كلمه توحيد اقراركردند.
من پسر آن كسى هستم كه برابر پيامبر با دو شمشير و با دو نيزه مى رزميد، و دو بارهجرت و دو بار بيعت كرد، و در بدر و حنين با كافران جنگيد، و به اندازه چشم بر همزدنى به خدا كفر نورزيد، من فرزند صالح مومنان و وارث انبيا و از بين برنده مشركانو امير مسلمانان و فروغ جهادگران و زينت عبادت كنندگان و افتخار گريه كنندگانم ، منفرزند بردبارترين بردباران و افضل نمازگزاران ازاهل بيت پيامبر هستم ، من پسر آنم كه جبرئيل او را تاييد وميكائيل او را يارى كرد، من فرزند آنم كه از حرم مسلمانان حمايت فرمود و با مارقين وناكثين و قاسطين جنگيد و با دشمنانش مبارزه كرد، من فرزند بهترين قريشم ، من پسراولين كسى هستم از مومنين كه دعوت خدا و پيامبر را پذيرفت ، من پسراول سبقت گيرنده اى در ايمان و شكننده كمر متجاوزان و از ميان برنده مشركانم ، منفرزند آنم كه به مثابه تيرى از تيرهاى خدا براى منافقان و زبان حكمت عباد خداوند ويارى كننده دين خدا و ولى امر او و بوستان حكمت خدا وحامل علم الهى بود.
او جوانمرد، سخاوتمند، نيكوچهره ، جامع خيرها، سيد، بزرگوار، ابطحى ، راضى بهخواست خدا، پيشگام در مشكلات ، شكيبا، دائما روزه دار، پاكيزه از هر آلودگى و بسيارنماز گزار بود.
او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسيخت و شيرازه احزاب كفر را از هم پاشيد.
او داراى قلبى ثابت و قوى و اراده محكم و استوار و عزمى راسخ بود و همانند شيرىشجاع كه وقتى نيزه ها در جنگ به هم در مى آميخت آنها را همانند آسيا خرد و نرم و بستانباد آنها را پراكنده مى ساخت .
او شير حجاز و آقا و بزرگ عراق است كه مكى و مدنى و خيفى و عقبى و بدرى و احدى وشجرى و مهاجرى (755) است ، كه در همه اين صحنه ها حضور داشت . او سيد عرب است وشير ميدان نبرد و وارث دو مشعر (756) و پدر دو فرزند: حسن و حسين عليهم السلام .آرى او، همان او (كه اين صفات و ويژگيهاى ارزنده مختص اوست ) جدم على بن ابيطالبعليه السلام است . آنگاه گفت : من فرزند فاطمه زهرا بانوى بانوان جهانم . و آنقدر بهاين حماسه مفاخره آميز ادامه داد كه شيون مردم به گريه بلند شد! يزيد بيمناك شدوبراى آنكه مبادا انقلابى صورت پذيرد به موذتن دستور داد تا اذان گويد تا بلكهامام سجاد عليه السلام را به اين نيرنگ ساكت كند
موذن برخاست و اذان را آغاز كرد، همين كه گفت : الله اكبر، امام سجاد عليه السلام فرمود:چيزى بزرگتر از خداوند وجود ندارد. و چون گفت : اشهد ان لا اله الا الله ، امام عليهالسلام فرمود: موى و پوست و گوشت و خونم به يكتائى خدا گواهى مى دهد. و هنگامىكه گفت : اشهد ان محمدا رسول الله ، امام عليه السلام به جانب يزيد روى كرد و فرمود:اين محمد كه نامش برده شد، آيا جد من است يا جد تو؟ اگر ادعا كنى كه جد توست پس ‍دروغ گفتى و كافر شدى ، و اگر جد من است چرا خاندان او را كشتى و آنان را از دمشمشير گذراندى ؟
سپس موذن بقيه اذان را گفت و يزيد پيش آمد و نماز ظهر را گزارد. (757) درنقل ديگرى آمده است كه : چون موذن گفت : اشهد ان محمدارسول الله ، امام سجاد عليه السلام عمامه خويش از سر برگرفت و به موذن گفت : تورا بحق اين محمد كه لحظه اى درنگ كن ، آنگاه روى به يزيد كرد و گفت : اى يزيد! اينپيغمبر صلى الله عليه و آله ، جد من است و يا جد تو؟ اگر گويى جد من است ، همه مىدانند كه دروغ ، و اگر جد من است پس چرا پدر مرا از روى ستم كشتى ومال او را تاراج كردى و اهل بيت او را به اسارت گرفتى ؟ اين جملات را گفت و دست بردو گريبان چاك زد و گريست و گفت : بخدا سوگند اگر در جهان كسى باشد كه جدشرسول خداست ، آن منم ، پس چرا اين مرد، پدرم را كشت و ما را مانند روميان اسير كرد؟ آنگاهفرمود: اى يزيد! اين جنايت را مرتكب شدى و باز مى گويى : محمد صلى الله عليه و آلهرسول خداست ؟ و روى به قبله مى ايستى ؟ واى بر تو! در روز قيامت جد و پدر من در آنروز دشمن تو هستند. پس يزيد فرياد زد كه موذن اقامه بگويد! در ميان مردم هياهويىبرخاست ، بعضى نماز گزاردند و گروهى نماز نخوانده پراكنده شدند. (758)
و در نقل ديگر آمده است كه امام سجاد عليه السلام فرمود:
انا ابن الحسين القتيل بكربلا، انا ابن على المرتضى ، انا ابن محمد المصطفى ، اناابن فاطمه الزهرا، انا ابن خديجه الكبرى ، انا ابن سدره المنتهى ، انا ابن شجره طوبىانا ابن المرمل بالدما، انا ابن من بكى عليه الجن فى الظلماء، انا ابن من ناح عليه الطيورفى الهواء (759)
من فرزند حسين شهيد كربلايم ، من فرزند على مرتضى و فرزند محمد مصطفى و پسرفاطمه زهرايم ، و فرزند خديجه كبرايم ، من فرزند سدره المنتهى و شجره طوبايم ، منفرزند آنم كه در خون آغشته شد، و پسر آنم كه پريان در ماتم او گريستند، و منفرزند آنم كه پرندگان در ماتم او شيون (760)
كردند. پس از خطبه غراى عقيله بنى هاشم حضرت زينب كبرى عليهاالسلام و خطبهحضرت سيد الساجدين امام زين العابدين عليه السلام ، مردم ماهيت يزيد كافر ستمكار راشناختند و شروع كردند به لعن و طعن يزيد. يزيد خود را بيچاره ديد و فهميد كه منفورجامعه است ، با كمال بى شرمى و ندامت تمام اين جنايات را به گردن امراى لشگرانداخت تا خود را تبرئه كند ولى اين ننگ تا قيامت پاك شدنى نبود.
عجيب تر از قصه اصحاب كهف  
قطب راوندى (761) از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت : به خدا سوگند كه دردمشق ديدم سر مبارك امام حسين عليه السلام را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آنحضرت كسى سوره كهف مى خواند. چون به اين آيه رسيد:
ام حسبت ان اصحاب الكهف و الرقيم كانوا من آياتنا عجبا (762) به قدرت خداسر مقدس سيد الشهدا عليه السلام به سخن آمد و به زبان فصيح گفت : امر من از قصهاصحاب كهف عجب تر است . و اين اشاره است به رجعت آن جناب براى طلب خون خود.مزدوران و جيره خواران يزيد كافر، اهل حرم و اولاد سيد پيغمبران را در مسجد جامع دمشق كهجاى اسيران بود بازداشتند. در اين وقت پير مردى ازاهل شام به نزد اسرا آمد و گفت : الحمدالله كه خدا شما را كشت و شهرها را از مردان شماآسوده نمود و يزيد را بر شما مسلط گردانيد.
على بن الحسين امام سجاد زين العابدين عليه السلام به او فرمود: اى پيرمرد آقا قرآنخوانده اى ؟ گفت : بلى ، فرمود: اين آيه را خوانده اى ؟قل لا اسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى (763) بگو اى پيغمبر منبراى رسالت مزدى از شما نمى خواهم به جز دوستى خويشاوندانم
على بن الحسين عليه السلام فرمود: خويشاوندان ماييم كه خداوند دوستى ما را مزدرسالت رسول خدا صلى الله عليه و آله گردانيده . امام عليه السلام باز فرمود: اينآيه را خوانده اى ؟
و آت ذاالقربى حقه (764) عرض كرد: بلى . امام عليه السلام فرمود: مائيمآنها كه خداوند بزرگ پيغمبر خود را امر كرده است كه حق را به ما عطا كند. امام عليهالسلام باز فرمود: آيا اين آيه را خوانده اى و اعلموا انما غنمتم من شى فان للهخمسه و للرسول و لذى القربى (765) بدانيد هر چه سود بريد پنج يكآن مخصوص خداست و رسول و خويشاوندان رسول صلى الله عليه و آله . فرمود: ماييمخويشاوندان پيغمبر. آيا اين آيه را خوانده اى
انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا (766) پير مرد گفت : اين آيه را خوانده ام . امام عليه السلام فرمود: ماييم آن خاندانىكه خداوند آيه تطهير را مخصوص آنها نازل فرموده است . راوى مى گويد: پيرمرد ساكتشد و از گفته هاى خود پشيمان گرديد و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان كردو گفت : خداوندا، بيزارى مى جويم به سوى تو از دشمنانآل محمد صلى الله عليه و آله سپس به حضرت عرض ‍ كرد: آيا راه تو به براى من هست ؟امام عليه السلام فرمود: آرى اگر تو به كنى خداوند تو به تو را مى پذيرد و تو باما خواهى بود. عرض كرد: من تو به كارم . گزارش رفتار اين پير مرد به يزيد رسيد.دستور داد پيرمرد را كشتند. (767)

next page

fehrest page

back page

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation