خود دارد داوری نمیكنند ، نبايد درباره يك چنين دوران آشفتگی از روی آگاهی كه از خويش دارد داوری كرد " ( 1 ) . ماركس میكوشد نقش آگاهی ، انديشه ، تمايل به " نوآوری " را كه معمولا عامل اساسی تكامل میشمارند ، منتفی سازد . مثلا " سن سيمون " كه در بسياری از انديشهها ماركس از او بهره گرفته است درباره نقش غريزه " نوآوری " در تكامل میگويد : " جامعهها تابع دو نيروی اخلاقی است كه دارای شدت برابر هستند و به تناوب اثر میبخشند : يكی نيروی عادت ، و ديگری ميل به نوآوری . پس از چند گاهی عادتها لزوما زشت میگردند . . . و در آن هنگام است كه نياز به چيزهای تازه احساس میشود و اين نياز حالت انقلابی حقيقی را تشكيل میدهد " ( 2 ) . و يا " پرودون " استاد ديگر ماركس درباره نقش عقايد و انديشهها در تكامل جامعهها میگويد : " شكلهای سياسی ملتها مظهر عقايد آنها بوده است . تحرك اين شكلها ، دگرگونی و نابودی آنها ، آزمايشهای شكوهمندی است كه ارزش اين انديشهها را برای ما آشكار میسازد و به تدريج . . . حقيقت مطلق ابدی و تغييرناپذير از آنها پديدار میشود ، لكن میبينيم كه تمام نهادهای سياسی الزاما و به خاطر اينكه خود را از مرگ نجات بخشند به سوی همطراز ساختن شرايط اجتماعی میگرايند " ( 3 ) . پاورقی : |