دروغ و ايمان
از كتاب
«انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون بآيات الله و اولئك هم الكاذبون.» (1) .
كسانى دروغ مىگويند كه به آيات خدا ايمان ندارند، زيرا ميان دروغ و ايمان بهآيات خدا، تضادى بر قرارمىباشد. دروغ گو، ايمان ندارد و دروغ از بى ايمانىسرچشمه مىگيرد.
مىشود كه دروغ گو، در ظاهر به آداب و سنن اسلام پاى بند باشد و به گمانخويش، مؤمن به آيات به خدا باشد، ولى بايستى بداند كه اين گمان از خود خواهى وخويشتن دوستى پيدا شده و گرنه دينى كه پايهاش بر روىراستى و درستى نهاده شدهبا دروغ سازگار نيست.
از سنت
مردى به حضور پيغمبر شرفياب شد و پرسيد: مؤمن، زنا مىكند؟ پيغمبر فرمود:گاه مىشود. پرسيد: مؤمن،دزدى مىكند؟ فرمود: گاه مىشود. عرض كرد: يارسول الله! مؤمن دروغ مىگويد؟ فرمود: نه. خداى فرمود:«انما يفترى الكذب الذينلا يؤمنون بآيات الله.» كتاب خدا و سنت پيغمبر همصدا هستند كه دروغ با ايمان،چندان سر و كارى ندارد.
اگر مسلمانى گناهى مرتكب شود، ممكن است ايمانش بماند و در زمره فاسقاندر آيد، ولى هرگاه دروغ گوگرديد، گوهر گران بهاى ايمان از دستش گرفته شده است.ايمان دل را روشن مىكند، دل كه روشن شد، زبان وهمه اعضا و جوارحروشن مىشود، زبان كه روشن شد، تاريكى دروغ را در آن راه نيست.
از عترت
ناسازگارى دروغ با ايمان چگونه است، آيا دروغ با ايمان حقيقى و ايمان ظاهرىهر دو نمىسازد، يا فقط ايمانحقيقى و باطنى را مىبرد، ولى با صورت ايمانمخالفتى ندارد؟
امير المؤمنينعليه السلام پاسخ ما را مىدهد: هيچ بندهاى حقيقت ايمان را نخواهد يافت،مگر وقتى كه دستاز دروغ بردارد، خواه جدى باشد و خواه شوخى.
مسلمان تا وقتى دروغ بگويد، مزه ايمان را نخواهد چشيد، هر چند روزها راروزه بدارد و شبها را زنده بدارد واز بيچارگان دستگيرى كند. اين نيكو كارىهامانند رنگ و روغنى است كه براى نقش و نگار خانهاى به كار برند،در صورتى كهخانه از پاى بند ويران باشد.
از اهل بيت
امام محمد باقرعليه السلام مىفرمايد:
«ان الكذب هو خراب الايمان; (2) .
دروغ خود، ويرانى ايمان است.»
اگر مسلمانى بخواهد خود را بيازمايد كه آيا حقيقتا به دين اسلام، ايمان آورده وپيرو پيغمبر اسلام گرديده، راهآزمايش اين است كه خود را تحت نظر دقيق قرار دهد،اگر در سخنان خود، دروغ پيدا كرد، بداند كه خانه ايمانرا ويران دارد و داراى دلىتاريك و ظلمانى مىباشد و ايمان در دلش تابندگى و درخشندگى ندارد، ولىاگرجست و جو كرد و در ميان سخنان خود، دروغى نيافت، چه جدى و چه شوخى(خوشا به حال چنين كسى كهاز سعادتمندترين مردم خواهد بود) سر و كار او با قرآناست، سر و كار او با پيغمبر است، سر و كار او با على و آلعلى است; اين پاكان، ياراناو هستند و او پيرو قرآن و مؤمن به محمد و آل محمد مىباشد.
دروغگوى بىايمان
سمره در مسلك مسلمانان قرار داشت و در زمره اصحاب رسولش نوشتهاند.ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغهمىنويسد:
سمره از معاويه، چهارصد هزار درهم پول گرفت و حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله درذم اميرالمؤمنينعليه السلام و مدح ابن ملجم جعل كرد.
حديثش چنين بود كه گفت: اين آيه قرآن در نكوهش علىعليه السلام نازل شده است:
«و من الناس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنيا و يشهد الله على ما فى قلبه و هوالد الخصام; (3) .
از اين مردم، كسى است كه در اين جهان، سخنش تو را دلپذير است و خداى را بر دلخويش گواه مىگيرد، درصورتى كه سر سختترين دشمنها مىباشد.»
و اين آيه را گفت كه در ستايش ابن ملجم نازل شده:
«و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله; (4) .
از اين مردم كسى است كه جان خود را براى خريدن خشنودى خدا مىفروشد.»
بى حيايى به حدى است كه نهايت ندارد. آيه دومين به اتفاق مسلمانان در بارهامير المؤمنينعليه السلام نازلشده. هنگامى كه شبانه رسول خداصلى الله عليه وآله از شر كفار قريش، عزمهجرت به مدينه كرد، على دست ازجان بشست و در بستر رسول خدا آرميد و خودرا در خطر مرگ قرار داد تا رسول خدا به سلامت از مكه بيرونشود.
سخنى ديگر از رسول خداصلى الله عليه وآله
امام رضاعليه السلام فرمود: «از رسول خداصلى الله عليه وآله پرسيدند:
مؤمن ترسو مىشود؟ فرمود: آرى. پرسيدند: بخيل مىشود؟ فرمود: آرى.پرسيدند: كذاب مىشود: فرمود: نه.» (5) .
اين تصريحى ديگر از پيامبر بزرگ كه كذاب بودن با ايمان داشتن نمىسازد.
به صدق كوش كه اخلاص آيد از نفستكه از دروغ سيه گشت روى صبح نخست
من نمىدانم چرا اين قدر دروغ در ميان ما متداول است! آيا رواج بازار دروغ براىآن است كه كالاى ايمان در آننيست؟ عجب اينجاست كه گويا دروغ را بعضى قبيحنمىدانند و دروغ گو را پليد نمىشمارند. كسى پيش منتصريح كرد كه فلان كسدروغ مىگويد، ولى در عين حال مىبينيم كه با همان دروغ گو، رفتار صميمانه دارد،درصورتى كه دروغ گو با هيچ كس رفتار صميمانه ندارد.
ارزش ايمان
اكنون كه روشن شد كه دروغ با ايمان سازگار نيست، شايسته است كه اشارهاى بهارزش ايمان براى جامعه بشودو بدبختىهايى كه بر اثر بى ايمانى نصيب جامعهمىگردد، گوشزد گردد تا بزرگى خطر دروغ براى اجتماعروشن شود. اگر طبيب،ايمان نداشته باشد، نه به تشخيص او مىتوان اعتماد كرد نه به دستور طبى او، نهبيمارزيبا از خيانت او محفوظ خواهد بود و نه مريض پولدار. حال چنين جامعهاى بدتر ازجامعهاى است كهطبيب نداشته باشد، زيرا اين جامعه سربار دارد، مزاحم دارد، خائندارد، ولى آن جامعه از گزندهاى اين گونهپزشك آسوده است.
اگر كاسب، ايمان نداشته باشد، نه به كالا مىتوان اعتماد داشت، نه به قيمت آن.اگر در ارباب و رعيت ايماننباشد، هر يك به ديگرى تعدى مىكند و هر كدام ازديگرى مىدزدد، باغستانها و كشتزارها دزدگاه مىشود ومحصولات كشاورزى درخطر نابودى قرار مىگيرد و خطر قحطى جامعه را تهديد مىكند و ديو گرسنگىپردهاز رخ بر مىدارد.
اگر زن ايمان نداشته باشد، شوهر چگونه مىتواند بدو اعتماد كند و ساعتى وى راتنها بگذارد، اگر شوهر ايماننداشته باشد، تكليف زن بدبختش چه خواهد بود.
اگر دستگاه حاكمه ايمان نداشته باشد، نه به قانون مىتوان اعتماد كرد و نه بهقانونگذار و نه به اجراى قانون وملت روى آسايش نخواهد ديد; زندگى كردن درچنين جامعهاى، جز سوختن و جان كندن چيز ديگرى نيست.
دزد دروغگو
به منصور، شهريار ظالم و لئيم عباسى گزارش دادند كه ودايع و ذخاير بنىاميه نزدمردى مىباشد. طمع منصورتحريك شد و به زودى امر جلب آن مرد را صادر كرد.هنگامى كه حاضر شد، منصور بدو گفت: به ما خبر رسيدهكه اموال و سپردههاىبنى اميه، نزد تو مىباشد، به فورى بياور و تحويل بده!
آن مرد پرسيد: شما وارث بنى اميه هستيد؟ منصور گفت: نه. پرسيد: شما وصىآنها هستيد؟ منصور گفت: نه.پرسيد: پس به چه دليل از من مطالبه مىكنيد؟!
منصور سر به زير انداخته و به فكر فرو رفت و پس از لحظهاى چند سر برداشتهو گفت:
بنى اميه به مسلمانان ظلم كردند، اين اموال را به زور از آنها گرفتند; من وكيلمسلمانان هستم، مىخواهمآنها را پس بگيرم و به بيت المال بدهم.
مرد گفت: خليفه بايستى دو شاهد عادل بياورد تا گواهى دهند كه اموالى كه دردست من است، ملك بنى اميهنيست و غصب است و از مسلمانان گرفته شده، چونكه بنى اميه اموالى هم داشتند كه از آن خودشان بوده وغصب نبوده است.
منصور دگر باره به فكر فرو رفت، آن گاه سر برداشت و با لبخندى پرسيد:
آيا حاجتى دارى؟ مرد گفت: آرى. دو حاجت دارم:
يكى آن كه به زن و فرزندم خبردهى و از سلامتى من آگاهشان سازى، زيراجلب من، آنها را دچار پريشانى واضطراب كرد.
ديگر آن كه مرا با كسى كه چنين گزارشى داده رو به رو كنى. به خدا سوگند!هيچ چيزى از بنى اميه نزد مننيست و نه مىدانم كه ودايع و ذخاير آنها نزد كيست،ولى وقتى كه به حضور خليفه رسيدم، به نظرم آمد كهاين گونه سخن گفتن به نجاتنزديكتر مىباشد.
منصور گزارش دهنده را احضار كرد. هنگامى كه با يكديگر رو به رو شدند،آن مرد گفت: اين شخص، غلام مناست و از من سه هزار دينار دزديده و فرار كرده.غلام پس از اندكى به اقرار آمد و سخن خواجه را تصديق كرد وگفت:
اين خبر دروغ را دادم كه خواجهام را به كشتن دهم تا از خطر سه هزار ديناررهايى يابم.
هر گناه كارى وقتى مىخواهد گناهش را پنهان سازد يا از كيفر گناهش ايمن گردد،گناه ديگرى مرتكب مىشودو دستبه جنايتى ديگر آلوده مىسازد; آرى، گناه، گناهمىآورد.
منطق قوى و محكم خواجه، موجب نجات او از دست ظالمى بى رحم، مانندمنصور گرديد و گرنه اين دزد دروغگو، خاندانى را به روز سياه انداخته بود كه طليعهآن از كيفيت جلب خواجه كه موجب پريشانى و اضطرابخاندانش شده بود، آشكارگرديد; اگر غلام از بى ايمانى دستگاه خبر نداشت چنين گزارشى نمىداد.
اين نمونهاى بود بسيار كوچك از دستگاه حاكم بى ايمان، نمونههاى ديگرش راشب و روز، پشتسرهم، با دوچشم مىبينيم و با دو گوش مىشنويم.
دروغ و عقل
امام هفتمعليه السلام مىفرمايد: عاقل، دروغ نمىگويد، هر چند دلش بخواهد.
خردمند، آن چه عقل بگويد، مىكند. نادان هر چه دل بخواهد، مىكند. عاقلتابع گفتههاى عقل مىباشد ونادان تابع خواهش دل. نادان زيان را مىبيند، ولىناديده مىگيرد، چون دلش مىخواهد. دل به سوى دروغراهنمايى مىكند ونادان، دروغ گو مىشود. عقل با دروغ مىستيزد، عاقل از دروغ مىگريزد. ناداناز ديوانه بدتراست. ديوانه زيان را نمىبيند، ولى نادان مىبيند و ناديدهمىانگارد.
دعاى داريوش كبير
اين نوشته بر ديوار جنوبى كاخ آپادانا به فرمان داريوش كنده شدهاست:
خدا اين كشور را، از دشمن، از خشك سالى، از دروغ حفظ نمايد. از اين سخندانسته مىشود كه داريوش، از سهچيز بر كشورش بيم دارد: دشمن، خشك سالى،دروغ.
خطر دشمن از ناحيه بيگانگان است. دشمن خونخوار نه به كوچك رحم مىكندنه به بزرگ.
خشك سالى بلايى است آسمانى كه جز سياه روزى و مرگ همگانى ثمرى ندارد.
دروغ ايمان را مىبرد و كشور را از درون ويران مىسازد. ايمان كه رفت هر جرم وجنايتى ارتكابش آسان مىشود.كشورى كه مردمش از ارتكاب جرم و جنايتبيمنداشته باشد، سر انجامى شوم در پيش خواهند داشت.
پىنوشتها:
1) نحل (16) آيه 105.
2) الكافى، ج 2، ص 339، باب الكذب، ح 4: فضلا نبايستى زيبايىهاى ادبى سخن امام ششمعليه السلام را ازنظر دور بدارند.اين جمله از نظر افاده و قطعيت معنا چند تاكيد دارد: بيان كردن معنا را به جمله اسميه، تاكيداسناد جمله به آن;ضمير عماد كه مفيد حصر مسند در مسند اليه مىباشد; مسند را نفس مصدر قراردادن ازباب زيد عدل. احتمالآنكه خراب مشتق باشد و صيغه مبالغه باشد بروزن شداد بعيد است.
اسميه بودن جمله نيز اين نكته را مىرساند كه دروغ خودش خرابى ايمان است، در صورتى كه جمله فعليهيخربالايمان، اين نكته را نمىفهماند، بلكه معنا چنين مىشود كه دروغ ايمان را خراب مىكند، در صورتى كهجملهاسميه آوردن و مسند را مصدر قراردادن، مىرساند كه دروغ خودش خرابى ايمان است; نه آن كه ايمان دركار بوده،ولى دروغ خرابش كرده، زيرا اگر ايمان مىبود، دروغ نبود; پس دروغ خود ويرانى ايمان است... .
3) بقره (2) آيه 204.
4) بقره (2) آيه 207.
5) وسائل الشيعة، ابواب احكام العشرة، باب تحريم الكذب، ح 11، ص 245.