بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاحت شرق, سید محمدحسن قوچانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     39000001 -
     39000002 -
     39000003 -
     39000004 -
     39000005 -
     39000006 -
     39000007 -
     39000008 -
     39000009 -
     39000010 -
     39000011 -
     39000012 -
     39000013 -
     39000014 -
     39000015 -
     39000016 -
     39000017 -
     39000018 -
     39000019 -
     39000020 -
     39000021 -
     39000022 -
     39000023 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page سياحت شرق در احوالات آقا نجفي قوچاني

back page


بـه بـازار رسيديم كه دكاكين هنوز به كلى باز نشده بود مگر معدودى . يكى از كاسبهاكـه آتـش كـرده بـود و مرا تنها ديد گفت تو از اهل قرنطينه هستى ؟ گفتم بلى ؛ گفت بياگـرم بشو، گفتم اگر چه از خوشحالى عرق كرده ام ، لكن محض ‍ استفاده خبرى عيب نداردرفـتـم بـه دم آتـش او چـنـدك زدم ثـانـيـا هـيـمـه گـذاشـت و آتـش رامـشـتـعـل سـاخـت و گـفـت مـيـان عـسـگـريـه حـصـيـر و غـيـره فـرش ‍ مـى كـردنـد كـهاهل قرنطينه در اينجا حبس نمايند كه سيم تلگراف بغداد صدا نمود كه فكواهم (179)بلكه به همه نقاط قرنطينه اين صدا رفت كه فكواهم .
گـفـتـم : من خبرى به تو بدهم كه چشمت روشن شود ما در اين صبح به توسط حديث كساكـه مـعـروف بـيـن شـيعه است به تلگراف بى سيم ، تلگرافى به عرش خداوند، بهزهـرا دختر پيغمبر نموديم ، كه ما جمعى از شيعيان و گروهى از محبين در اين بيابان سردگـرفـتـاريـم و مـا از زيـارت حـسـيـن تـو كه برادر حسن توست مراجعت كرده ايم و رو بهزيـارت شـوهـرت كـه بـرادر خـوانـده پدرت هست مى رويم و بدون جهت محبوس شده ايم وخـلاصـى خود را خواهانيم و از عرش آن مخدره و شفيعه هر دو عالم تلگراف نمود به قلبنحس ناظم پاشا كه فكواهم او اقطع و تينك و از آنجا به همه نقاط صداى فكواهم پيچيدهشد. گفت از بين آن پنج نفر چرا زهرا منتخب شما شد؟
گـفـتـم : بـه دو وجـه ، يـكـى آن كـه زهـرا رقـيـق القـلب تـر اسـتمـثـل مـادر كـه نـسبت به اولاد مهربان تر و دلسوزتر است از پدر، بلكه كليه زنها رقيقالقـلب تـرنـد از مـردها و اگر عرض حاجتى به آنها بشود زودتر مى شنوند و مردها بهواسطه توسعه صدر و دوربينى كه دارند سنگين تر و منتظر وقت مناسب ترى مى شوندو مـن گـمـان مـى كـنـم كـه اگر امر داير شود بين پيغمبر و زهرا و يا بين حسين و خواهرشزينب و يا بين حجت عصر و مادرش نرجس عرض ‍ حاجت به اين مخدرات اقرب به نجاح استو شايد و فى الجمله تجربه هم شده باشد.
دوم آن كـه خـداونـد در هـمـيـن حـديـث كـسـاء حـضـرت زهـرا رااصـل و ريـيـس و نقطه مركز دايره نسبت به آن چهار نفر قرار داده است زيرا كه از فاطمهشروع كرده است بعد از آن پدر را عطف نموده بعد از پدر به دلالت ضمير رجوع
نـمـوده بـه فـاصـله بـاز رفـتـه بـه محيط دايره و شوهر را عطف نموده و باز به دلالتضمير برگشته به فاطمه و هكذا....
و در آن حـديـث است كه بناء آسمان سقفا محفوظا و جولان زمين در فضا و دوران فلك و سيركـشـتى در دريا و جريان آب ، بلكه تاءثير مؤ ثرات به محبت اين پنج نفرى است كه درعالم خلق ، اصل فاطمه است به عبارت اخرى :
فـاطـمـه اقـرب الوسـائل اسـت الى عـالم الخـلق و المـاديـات كـمـا ابـوه اقـربالوسائل الى الله .
بـه كـاروانـسـرا نـزد رفـقـا رسـيـدم كـه سـاوجـى مـى خـواهـد بـرودزغـال بـگـيـرد چـايـى بـگـذارنـد، گفت برگرد به حجره . آمديم ديديم بهبهانى سماورحـلبـى را آب مـى كـنـد. گـفـتـم رفـقـا حـساب كنيد دكترخانه سوخته چهار قران را از شماگرفت ، گفتند حساب كرديم ، گفتم با اين دوازده قران بايد لوازم عيش را فراهم نمود ازپـلو و خـورش و قـنـد و چـايى و آتش زياد كه هرگاه اين مواد خارجيه ضميمه شود به آنروحانيت باطنى و فرح و سرور قلبى ، اين خانه كثيف ، بهشت عنبر سرشت خواهد گرديدو آقـاى بـهـبـهـانـى بـايـد شـفـاعـت جـده سـادات را كـه از آن جـهـنـم نـجـات مـا را داده وداخـل ايـن بـهـشـت نـمـوده مـنـظـور داشـته باشد و چون ايشان به واسطه عظمت جثه غيرتىندارند در حجره بمانند و هيمه خشكى از كاروانسرادار بگيرند و متوجه سماور باشند و منو ساوجى برويم اثاثيه روز و شب را از بازار بخريم بياوريم .
رفـتـيـم بـرگـشـتـيـم ، بـهـبـهـانـى گـفـت هـيـمـه نـيـسـت الا جـنـد ريـشـه تـوت كـه چـنـدسال قبل كسى آنها را نتوانسته بشكند كه هر كدام ده من وزن دارد، به هم پيچيده و جوشيدهو خـشـكـيـده هـمچو آن سخت گرديده كه هيچ تبرى و زور و بازويى حريف آنها نگردد و چندسال است كه گفته شده كاروانسرادار را ديدم به سابقه آشنايى .
گفتم : حاج عبدالله هيمه خشك نياز داريم ، گفت والله آقا غير از آن ريشه هاى توت كه درآن حجره است و شكسته نمى شود ندارم و در بازار هم پيدا نمى شود، برگشتم به حجرهريـشـه هـا، كـه پير مردى تبر مى زند كه هيچ فايده ندارد، بلكه تبر را از خود طرد مىكند كه يك زرع به عقب مى پرد.
گـفـتـم : پـير مرد تبر را به من بده تا من هم زور خود را بزنم ، گفت برو عمو يك ساعتاسـت كـه مـعـطـل شده ام و چيزى نشكسته ام حالا دير آمده است و زود مى خواهد برود چقدر اينطلبه ها خود خواه هستند هيچ ملاحظه غير را ندارند مى گويى سر قيصر آورده اند با آن دوگـز چـلوارى كـه بـه سـر پـيـچـيـده انـد، مـن هـم جـان دارممـثـل تو سرما مى خورم بابا، ديدم كانه اصفهانى است كه به حرفهايى غالبا كار خودرا پيش مى برند.
فـى الجـمـله تـاءمـلى كـردم تـا آن كه مقدارى عجز خود را بفهمد، از آن . گفتم من نه از آنقـبـيـل هـستم كه خيال نموده اى و نفهميده و نسنجيده لطيفه ها باز نمودى ، آباد شود شهرتكـه امـثـال تـو از آن بـيـرون نـكـردند، بلكه من قانون مساوات و مواسات خوانده ام و نوعپرورى ياد گرفته ام و بعد از اين مى خواهم چراغ هدايت مردم گردم ، تبر را بده چنانچهچـيـزى شـكـسـتـه شـد تـو بـردار تـا وقـتـى كـه قـضـاء وطـرتحـاصـل آيـد و مـن تـو را مـقـدم بر خود مى دانم ولو جوان هم بودى تا چه رسد به اين كهپيرمرد ناتوانى .
اصـفـهانى تبر را داد و خود گوشه اى ايستاد. اولا ريشه ها را زير و رو كرده موانع تبرزدن را سنجيده بعد از آن سخت حمله ور شدم ، روحى كه در نشاط و اهتزار سرشار بود همتگـمـاشـت بـر درهـم شـكـسـتـن اين ريشه هايى كه چون محبت خيبرى با اين ابابكر پيرمردپيشانى سندان نموده بود و چنان تبر اين ريشه ها به قوت مى خورد كه زلزله در اركانكـاروانـسـراى تحتانى و فوقانى حادث گشته و عوض دو قطعه شدن چهار قطعه مى شدكه كاروانسرا از بيرون و رفقا از حجره فوقانى تعجب كنان دويدند كه يارب !

چه زور و چه بازوست اين
مگر با قدر هم ترازوست اين
حاج عبدالله گفت : آقا كاروانسرا خراب مى شود، خرده اى آرام .
گـفـتـم : گـنـاه ريـشـه هـاسـت نـه از مـن . و بـالجـمـله درقبال ضربت هاشميه ريشه هايى كه از يهود لجوح و عنودتر بود در ظرف يك ساعت خردو ريـز گـرديـد و قـطعات آن كالجراد المنتشر به هوا و يمين و يسار پريده ، بهبهانى وساوجى و پيرمرد اصفهانى جمع آورى نموده و انگشت حيرت به دندان گزيده كه اين جثهضـعـيـف چـطـور ايـن تنه هاى فولادوش را از هم دريده ، گفتم تعجب نكنيد كه روح انسانىمـثـل بـرگ كـلم پـيـچ بـه هـم پـيـچـيـده و چـون غـنـچـهگـل بـه روى هـم خـوابـيـده قـوت و بزرگى او معلوم نگردد الا عند بروز الاثار، لانهخليفة الله و آية الكبرى .
و اگر به علم و نشاط فى الجمله منبسط و منشرح گردد در قوه خود ببيند كه آسمان را بامـشـت خـرد كند، بلكه كار خدايى كند و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى و ما قلعت باب خيبربقوة جسدانيه بل قوة ربانيه .
و اينها افسانه نيست ، بلكه هر انسانى نمونه اى از اين معانى را گاهى در خود مى بيند،محض تصديق كلمات بزرگان ، الهم ارنى الحق حقا حتى اتبعه .
يك ـ دو من كنده اصفهانى برد، هفت ـ هشت من كنده خرد و خشك شده را برديم چايى علم و پلودو و حجره گرم گرديد. فكنا فى اهلناء عيش و حبور و غاية نشاط و سرور.
گفتم : آقاى بهبهانى بيار آنچه دارى كه روح تو در غايت انبساط و انشراح است فعلا.
گـفـت : حـالا فـهـميدم كه روح تو منشرح تر است زيرا كه چهار قران را به زودى فرضنـمـودى كـه دكـتـر گرفت و از او گذشتى و شجاعت كنده شكستنت را نيز ديدم و سخاوت وشـجـاعـت مـن بـه ايـن درجـه نـيـست و معلوم مى شود شرح صدر تو بيش از من است . و قدقـال النـبـى علامة شرح الصدر التجافى عن دارالغرور و الانابة الى دارالسرور. وسخاوت و شجاعت منوط به گذشت نمودن از دارالغرور است .
گفتم : به اين اقرار و تواضعى كه امروز نمودى معلوم مى شود به وجب دوم از علم رسيدهاى ، چـنـان كـه حـضـرت صـادق عـليـه السلام فرموده است العلم ثلاثه اشبار، الشبرالاول تـكـبـر و الثـانـى تـواضـع و الثـالث عـلم ان لا يـعـلم شـيـئا. وقـبـل بـر ايـن جـنـابـعـالى در شـبـر اول بـوديـد و حـالا كـم كـمداخـل شـبـر دوم شـده اى و ايـن حـركـت جـوهـرى تـو از گـرفـتـارى ديـروز و ديـشـبحـاصـل شـده ، زيـرا بـليـات و گرفتارى هاى اين دنيا اگر چشم حقيقت بين داشته باشىنـعـمـت و لطفهايى است از خداوند كه بر بندگان محبوبش وارد نمايد محض ‍ ترقيات آنهاچـون تـرقى انسان به روحانيت اوست و خلاصى اوست از ظلمات طبيعت ، الله ولى الذينآمـنـو يـخـرجـهـم مـن الظـلمـات الى النـور و قـد قـيـل البـلاء لانـبـيـاء ثـم الاوليـاء ثـمالامـثـل فـاالامـثـل ان لكـل عسر يسرا(180) و به اصطلاح عرفا در مسافرت الى اللهقـبـض و بـسـط، قـدمـهـاى ايـن راه اسـت ، قـبـض قـدم چپ و بسط قدم راست است و به زبانكـيـمـيـاوى حـل و عقد نامند و در كليه مكونات زمستان و تابستان و شب و روز كه برودت وحـرارت افزا هستند موجب حل و عقد و قبض و بسط هستند و اين گرفتارى و ناخوشى ديروزخـلاصـى و خوشى امروز ما، قبض و بسط و حل و عقد روح ما بود و البته به قدر يك قدمتـرقـى حـاصـل شـده و هـر دو حـالت نـعـمـتى است از طرف حق كه شكرش لازم است و اگرچـنـانـچـه عـارف كـامـلى بـوديم از خدا نبايد بخواهيم رفع بلا را چون معلوم شد كه بلاهـديـه و نـعـمـتـى اسـت از طـرف او و سـر تـسـليم بايد پيش آورد كه هر چه آن خسرو كندشيرين بود، چنان كه مولوى مى گويد:
مى شناسم من گروهى ز اولياء
كه دهانشان بسته باشد از دعا
پس بر دو حالت بايد شكر كرد كه هر دو لطف و نعمت است .
عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد
اى عجب من عاشق اين هر دو ضد
و حـال آن كـه جـنـابـعـالى و آقـاى سـاوجـى هـر دو رادل مـى طـپـد كـه چـه خـواهـد شـد و از ايـن گرفتارى زهره تان آب شده و دهانتان خشكيده وبـدنـتـان مـى لرزيـد و نـزديـك بـود مـاءيـوس گـرديـد وحـال آن كـه واقـعا در نعمت و رحمت حق غرقه بوديد و از روى نفهمى و بى معرفتى توقعبـيـجـا از دنـيـاى دون داشـتيد كه همه را به خوشى بگذرانيد و بلايى به شما نرسد وحال آن كه على عليه السلام فرموده است :
دار بالبلاء محفوفه و بالغدر موصوفه لا يسلم نزالها.(181)
شـما هنوز بچه ننه هستيد و جناب آقاى بهبهانى امروز صبح تيمم نموده و نماز را نشستهمـى خـوانـد كـه فـى الجـمـله هـوا سـرد شـده بـود وحـال آنـكـه دنيا سراى زحمت است و سراى امتحان و تربيت است و مدرسه است و ورزشخانهاست و دارالغربه و مزرعه است . قال اميرالمؤ منين عليه السلام من ابصر بها بصرتهو من ابصر اليها اعمته .(182)
پـس دنيا از اين جهت نعمتى است بزرگ و رحمتى است سترگ كه لازم است بر بندگان كهقـدردان او بـاشـنـد و ايـن حـيـات مستعار را تقدير نمايند، اللهم احينى حيوة محمد و آله وامتنى مماتهم .
سـاوجـى گـفـت : مـا غـير از مذمت دنيا تا به حال مدحى نشنيده بوديم و اين طورى كه بياننمودى دنيا بهترين جايى است .
گـفـتم : همان كلامى كه على فرموده ممدوح و دنياى مذموم را بيان و شرح داده كه ممدوح رايك عالم مدح فرموده و خوبى او را به نهايت رسانده و همچنين ذم مذموم را به آخر رساندهو هر يك از اين دو شرح مشروح را به يك حرف ادا نموده چنان كه در مدح فرموده من ابصربـهـا بـصـرتـه و در مـذمـت فـرمـود مـن ابـصـر اليـهـا اعـمته كه كه در حرف با مجلداتىگـنـجـانـيـده و در حـرف الى فـصـولى مـفـصـل فـرمـوده عـز مـنقائل و جل من متكلم روحى و ارواح العالمين له الفداء.
و ايـن كـه مـى بـيـنـى غـالبـا مـذمـت وارد شـده بـه واسـطـه غـلبـهاهـل دنـيـاسـت و نـادرى او را آلت بينايى و عينك چشم خود قرار مى دهد و الا غالب مردم نظراستقلالى به دنيا دارند و مستقلا ملحوظ دارند اين است كه روز به روز كورتر مى شوند.
حتى يتحقق فى حقهم ختم الله على قلوبهم و على ابصارهم غشاوه و لهم عذاب اليم فلايـؤ مـنـون بـالحـقـقـايـق و لايـسـمـعـون بـالمـواعـظ و لا يـبـصـرونبالدلائل صم بكم عمى فهم لايعقلون .
آقاى بهبهانى ! ابدا من حال تجسس و كنجكاوى ندارم ، ولكن در آن سفر كاظمين كه به جهادرفـتـه بـوديـم و سـر كار هم تشريف داشتيد در منازل و در خود كاظمين خصوصا وقتى كهحاجيها دسته دسته وارد مى شدند چيزها ديدم كه مبهوت شدم . درباره علما امام صادق عليهالسلام فرموده است اذا كان العالم محبا لدنيا فاتهموه . و نيز ديده و فهميده اند كهفـرمـوده اسـت و امـا مـن كـان من الفقها صائنا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لامر مولاه فعلىالعوام ان يقلدوه .
و ايـنـهـا خود را مراجع تقليد مى دانند و حال آنكه بر خلاف اين اوصاف مشى مى كنند بازاز عوام الناس اگر بودند مى گفتيم خر است از خر چه توقع ، لكن هر يك در مقام دانايىكوس لمن المك مى زنند.
قـال اصـدق الصـادقـيـن و قـوله الحـق مـثـل الذيـن حـمـلوا التـورة ثـم لم يـحـمـلوهـاكـمـثـل الحـمار يحمل اسفارا بئس مثل الذين كذبوا بآيات الله و الله لا يهدى قوم الظالمين.
خـنـده ايـنـجـا بـود كـه بـا وجـود پنج ـ شش نفر از پيرمردهاى كهنه كار قديمى از مراجعتـقليد ده ـ پانزده نفر از فضلا تلامذه مرحوم آخوند را ديدم كه تلاشها و سعى ها داشتهو دارنـد كه مرتبه افتاء و تقليد را دارا شوند كه سهم امام و وجوه ديگر به او برسد واسـم او شـهرت بگيرد، با آن كه قضا و فتوى از واجبات كفاييه است بوجود يكى كافىاز ديگران ساقط است .
و قد ورد فر من الفتيا فرارك من الاسد.(183)
و بديهى است كه با وجود اين پيرمرد براى نوچه ها امر صاف نگردد. پس ‍ بايد آنها رااز مقام بياندازد يا به مذمت و تهمت و افتراء و غيبت و يا به نفرين ختم مردم آنها را گرفتنو اگـر نـشـد در ابقاء آنها با خدا معارضه نمودن و چون و چرا نمودن و كافر شدن و اينخيلى همت است .
آقـاى بـهـبهانى گفت : من اين طور سخنان را خوب نمى دانم چون تضييع نوع است و انشاءالله نـيـاتـشـان خـوب اسـت و نـيـت روح پـيـكـره عـمـل اسـت ، حـتـىعمل بد به نيت خوب ، خوب مى شود و عمل خوب به نيت بد، بد مى شود.
و قـد ورد و لاتـظـنـن بـاخـيـك سـوء مـا تـجـد لاحـتـمـال الخـيـر سـبـيـلا وقال الله قولوا للناس حسنا.(184)
گـفـتـم : جـنـاب بـهـبـهـانـى ايـن اصـالت الصـحـة و اصـالت الحـسـن دراعـمـال شـخـصـى و امـور دنـيوى است ، آن هم از عارف نوعى ، مثلا اگر عقد نكاحى و يا عقدبـيـعـى از آخـونـدى و يـا اهـل شـهـرى واقـع شـود كـه نـوعـامـسايل را مى دانند و محل شك شود بايد گفت انشاء الله صحيح است و همچنين اگر مسلمانىمـايـعـى را آشـاميد و احتمال مى رود كه شراب باشد اينجا هم بايد گفت كار بدى نكرده ودست و دهنش پاك است .
و امـا نـحـن فـيـه ، از آن قـبيل است . مسئله ، مسئله ارشاد مستر شد و هدايت گمراه و راه هم راهآخـرت اسـت و گـذشـت كـه حـضـرت صـادق مـيـزان بـراى مـفتى و هادى و مرشد قرار داده واوصافى ذكر نموده و اگر چنانچه از عوام الناس از تو بپرسند بر تو واجب است جواببـگـويـى و ارشـاد كـنـى ، چـون اهـل بـخـيـه هـسـتـى خـدا بـه آنـهـا امـر فـرموده فسئلوااهل الذكر ان كنتم لا تعلمون .
و اگر در بين مسئول عنهم اعلم عادلى پيدا بود بايد او را ترويج كنى و از ديگران نهىكـنـى كـه امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكـر از فـروع تـولا و تـبـرا اسـت واصـل و فـرع هـر چـهـار واجـب اسـت ، ايـنـجـا مـقـام شامخ عنقاى يقين است و جولانگاه اصالتالصحه در فضاى كوچكى كه مى توان گفت اى مگس ‍ عرصه سيمرغ نه جولانگاه توست، بـه عـبارت ديگر مقام خلافت مآبى را نمى توان به اصالت الصحه ثابت نمود و اينحـرف تـو نـظير استخاره عربهاى بيابانى است كه براى يقين مقلد خود استخاره مى كنندنـه بـه آن شـورى صـدر اول كـه نـصـوص مـتـواتـره و آيـات مـحـكـمـه راقبول نكردند و نه به اين بى نمكى كه به استخاره يقين مى كنند باز آنها به يك درجهمعتذرند كه معيدى هستند.
و امـا امـثـال جـنابعالى با اين فضل و كمال و دود چراغ و ريش و عمامه اين مطالب را نبايدايـن طـور سـسـت تلقى نمود و مطلقات وارده را نبايد به اطلاقش اخذ نمود با وجود مقيداتعـديـده عـقـلا و نـقـلا زيـرا كـه بـديهى است كه اطلاق قوله عليه السلام و اما الحوادثالواقـعـه فـارجـعـوا فـيـهـا الى روات احـاديـثـنـا فانهم حجتى و انا حجة الله (185)شـامـل نـمـى شـود كـسانى را كه به هواى نفس عمل مى كنند نه به احاديث ، بلكه مقيد استروات احـاديـث بـه عـاملين بها و پر واضح است كه طالبين رياست فتاوى و احتياطاتى راكـه در رسـاله مـى نـويـسـنـد فـقـط بـراى مـقـلد اسـت و خـود رامـثـل خـر سـوارى مـلانـصـرالديـن بـه حـسـاب نـمـى آورنـد ومسئول آن مسايل نمى دانند.
اين گونه علماء چنان غرق اند كه به حساب رسيدگى نمى كنند كه بفهمند كه حسابشاندرسـت اسـت يـا نـه و خـودشـان هـم مـسـئول احكام شرع هستند يا نه ، مثلا فتوى مى دهند كهرشـوه حـرام اسـت ، و بـراى مـقلدين از پيغمبر نقل مى كند حب الدنيا راءس كله خطيئه وخـود را بـه حـسـاب امت پيغمبر نمى آورند، رشوه را مى خورند و حب دنيا را هم دارد و از خرشـيـطـان هـم پـايـيـن نـمـى آيـد كـه خـود را هـم از مـكـلفـيـن مـحـسـوب دارد با آن كه كبرىدليـل اجـتـهـاديـش كـه كـلما ادى اليه ظنى فهو حكم الله فى حقى و حق مقلدى ، خودشاول مكلفين است .
پس آقاى ساوجى معلوم شد كه اينها غافل ، غافل تر و از ديوانه ، ديوانه تر هستند.
گفت : لابد در ميان اينها خوب هم هست .
گفتم : البته خوب هم هست ولو در گوشه انزوا و الا لظهر الحجه بالضروره .
ولكـن غـالبا بدند و مردم را به ضلالت سوق مى دهند و العلم غيورها و بالاخره تدورعليهم دائره السوء و لات حين مناص .
آقـاى بـهبهانى گفت : لابد اين اعمال خود را كه ظاهرش بد نماست البته قبايى براى اودوخـتـه و كـلاهـى بـه سر او مى گذارند چطور مى شود كه همچو صافا صاف بر خلافشرع رفتار نمايند.
رفتم : البته نزد عوام كلاهى سر اعمالشان خواهند گذاشت چنان كه شريح قاضى گفت :قـتـل حـسـيـن بـن عـلى بـسـيـف جـده لانـه خـرج عـلى امـامـه زمـانـه يـزيـد بـن مـعـاويـه وقال النبى من خرج على امام زمانه فدمه هدر.(186)
ولكـن صفريات اين كلاه هميشه به هواى نفس است لكن بار شريح قاضى فقط يك طرفكـلاه او بـه هواى نفس بود و از اين علما (سوء) گاهى هر دو طرف هواى نفس است فقط عذرمـى تـراشـنـد بـدتـر از گناه ، نظير عذر آوردن ملانصرالدين كه ريسمان از او خواستند،گـفـت : ارزن بـه روى ريـسمان پهن كردم ، گفتند: ارزن به روى ريسمان پهن نمى شود،گفت : عذر مى خواهيد كه گفتم .
بـاز او كه اقرار نمود كه عذرش بلاوجه است ، ولكن بر اعتذار اين علما اگر وقتى كسىجراءت كند و ايرادى نمايد از ربقه اسلام خارج و مهدورالدم خواهد گرديد. علاوه عوام ايندوره غـالبـا مـحـض انفاذ و اجراء اغراض ‍ فاسده خود از اين آقا تقليد نمايد و آقا هم اگربر طبق اغراض او فتوى نراند خواهد رميد.
پـس لابـد اسـت مـحض دلگرمى او و به جاى ديگر نرود اغراض فاسده او را امضا نمايد،بـلكـه به امضاى خدا و رسول هم رساند، پس جناب آقا باطنا مقلد هواهاى نفسانى آن عامىاست كه فى الحقيقة باب مفاعله بين آن دو صورت خواهد گرفت .
مثلا سلاطين ايران علامت تقليد نمودنشان را از آقايى فرستادن دو هزار تومان وجه الاجارهشمس العماره نزد آن آقا را نزد آن آقا بود و به دلالت التزام مى فهماندند كه عين شمسالعـمـاره نـيـز تـمـليـك شـمـا شـده اسـت ، چـون شـخـص مـتـديـن تـصـرف درامـوال مـشـتـبهه نمى كند مگر به اين نحو و محمد على ميرزا كه اخيرا اين كار را كرد البتهمقاصدى داشت و از آن طرف هم همراهى كامل شد، نهايت مطلب آخر پيش نرفت .
بـهـبـهـانـى گـفـت : البـتـه بـايد تصديق نمود كه نظر حب و بغض به اشخاص كاذب وخيانتكار و خطاكار است كه حب الشئى يعمى و يصم اگر كسى را محبت داشتى و او اگر هرقبيحى را به جا آورد به نظر محب مستحسن خواهد بود. و همچنين اگر كسى را مقبوض داشتىاو اگـر نـمـاز شـب هـم بـخواند و هر فعل حسنى به جا آورد رياكار و مدلس خواهد بود. ومـنشاء حب و بغض غالبا از امور خفيه ارتكازيه اى است كه شخص ملتفت نيست كه او را بهقـعر و انبيق بگذارد و بفهمد كه الهى است يا نفسانى ، زمينى است يا آسمانى و غالبا همنـفـسـانى است ، اين است كه نبايد شخص به نظريات و حدسيات خود مطمئن باشد كه اينخـطـا نيست ، بلكه صواب است شايد به همين لحاظ حضرت صادق فرمود كذب سمعك وبصرك عن اخيك .(187) و حق فرموده قولوا للناس حسنا.
يـعـنـى ولو بـد بـبـيـنـد كـه اطـلاقـش مـطـابـق روايـت اسـت حـالا جـنـابـعـالىاحـتـمـال نـمى دهيد كه نظريات بدى كه به آقايان داريد از اغراض خفيه نفسانيه ناشىشـده و در هـمـه بـه خـطـا رفـتـه ولو تـو هـم چـون قـاطـعـىاحـتـمـال نـخـواهـى داد، چـون نـاخـوش و مـريـض لكـن مـن كـهاحتمال مى دهم كه تمام نظريات شما بر خطا باشد و اين بدبينى ها به هواى نفس باشدو تـو خود ملتفت نيستى پس ‍ احوط اين است كه انسان هر چه ببيند از اين بزرگان سكوتكند.
گفتم : پس نبايد نهى از منكر نمود، چون احوط سكوت است و نبايد شهادت بر حقوق منكرداد و حـدود الهـى را مـعـطل گذاشت كه احوط سكوت است . بابا من و تو و همه مى دانيم كهايـنـهـا بـه گفتارشان خودشان رفتار نمى كنند و من نمى گويم ، كه على فرمود احسنالمـقـال مـا صدقه الفعال . و نگويم كه خدا فرموده كبر مقتا عندالله ان تقولوا ما لاتفعلون . كه احوط سكوت است بابا كذب سمعك و بصرك مى گويد غيبت نكن و نمامىمكن ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه فى الذين آمنو لهم عذاب اليم زيرا كه غيبت وسـخـن چـيـنـى رشته الفت و اتحاد بين مؤ منين را مى برد و مقراض مى كند نه آنكه سكوتكنى ، حتى خود فاعل را هم نصيحت و نهى از منكر مكن كه احوط سكوت است ، پس على عليهالسلام كه عثمان را نصيحت و موعظه در تظلمات مصرى ها نمود خلاف احتياط رفتار كرد واگر كسى را ديديد شراب مى خورد و قمار و يا زنا مى كند اولا نبايد دويد به اين طرفو آن طـرف كـه فـلان فلان كرده لكن خودش را البته بايد نصيحت و نهى از منكر نمود واگـر قـاضـى جهت شهادت خواست بايد اقامه شهادت نمود. و من يكتمها فانه آثم قلبه.
گـفـت : تـو هـم بـرو خـود آنـهـا را نـصـيـحـت كـن ؛ گـفـتـم : شـايـدمـثـل مـن هـزار نـفـر رفته باشد اگر او مثل من ها پارتى باشد، خنده كنان خواهد گفت الملكعـقـيـم ، مـن اگـر خـوبـم اگـر بد تو برو خود را باش كه گناه دگرى بر تو نخواهندنوشت و اگر ظاهر الصلاح باشد يك عذر بدتر از گناهى مى تراشد و حق السكوتى هممـى دهـد مـثـل طـلحـه و زبـيـرهـا و مـى گـويـنـد احـوط سـكـوت اسـتمثل جنابعالى .
صـبـح بـه طراده سوار شديم به كوفه رسيديم ، بعد از زيارت وارد نجف شديم چيزىنگذشت كه حاج شيخ عبدالله مازندرانى كه از رؤ ساى مشروطه خواه بود نيز مرحوم شد وغـالب طـلاب ، بـلكـه عـمـوم آنها كه مشروطه خواه بودند بالكليه بى ملجاء و بى پناهشـدنـد و گـرد يـتـيـمـى رخـسـار آنـان را فـرا گرفت ... و بالجمله در اين عوان در فشارروزگـار غـدار و ضـيـق مـعيشت گرفتار بوديم فقط پشت گرمى به آن نان سيد بود كهبـه مـن صـاحـب چـهـار نـفـر عـيـالات بـودم در شبانه روزى نيم حقه نان مى رسيد و باقىمـصـارف ديـگـر بـه نـسـيه كارى و يا به بعضى مزدورها و تدابير به زحمت و مشقت مىگذشت .
يـادم از اسـتـخـاره تـزويـج آمـد كـه رقـعـه ثـانـى اسـتـخـاره ، لاتفعل بيرون شده بود.
گـفـتـم : حـسـبـى الحدسى كه زده بودم بايد زمانى در فشار باشم اما خدا كند كه زمانشكـوتـاه بـاشـد و حـال قـريـب يـك سـال اسـت كـه بـسـيـار در مـضـيـقـه افـتـاده ايـم و عـمرافـعـل قـريـب سه سال بود خدايا عمر لاتفعل را كوتاه تر كن ، آن كه ديدى بى همه چيزصبر مى كردم تنها بودم حالا سه ـ چهار نفر از بندگانت على الظاهر چشمشان به دست مناست حالا هم صبر از ما توقع نداشته باشى زيرا كه خود را به وصف رحمانيت و قاضىالحـوائج و مجيب الداعواة و ذى الجود الكرم معرفى فرموده و ما بنى آدم را سايه و خليفهو مـظـهـر اتـم خود قرار داده و تكليف فرموده اى كه تخلقوا باخلاق الله و با دست خالىچـطور قضاى حاجت و اجابت خواهش زن و بچه خود را بنماييم تا چه رسد به بيگانگان وچـطـور جـود و كرم بنماييم به كيسه خالى و وجوه بريه را نيز به خانه كسى سراشيبنموده اى كه آب هم از دستش ‍ نمى چكد علاوه بر آن دشمن ما است .
على الجمله ولو طلابى كه در نجف بوده اند بالاخره خواهى نخواهى به درس آقا رفتند وآن حـرف آقـا در ابـتـدا كـه بـا طـلاب اگر زندگانى مى خواهم عتبه در خانه مرا ببوسندمـصداق خارجى پيدا كرد، ولكن به آن تاءنف و كله شقى كه در من رسوخ داشت از جانب آقاكـنـاره گيرى داشتم و به درس ‍ حاضر نمى شدم و سبزى پاك نمى كردم و بادمجان دورقـاب نـمـى چـيـدم ، بلكه سه ـ چهار درس سطح مكاسب و كفايه و منظومه جهت چند نفرى ازطلاب مى گفتم و روزى يك ساعت هم به قرائت خانه هايى كه مفتوح شده بود جهت مطالعهبعضى كتب مى رفتم و روزنامه ها را هم بى نصيب نمى گذاشتيم .
فصل نهم : جنگ بين المللى اول
در روزنـامـه اى ديـدم تـفـنـگـى از شـخـص صـربـى (188) صـدا كـرده وليعهد اتريش(189) كـشته شده و كشف كرده اند آن فشنگ نشان دولتى داشته فورا اتريش اعلان جنگبـا دولت صـرب داد، روس گـفت تو خر كجا هستى ، اعلان جنگ بانمسه داد آلمان گفت توچـكـاره هـسـتـى گـردن كـلفت بى غيرت اعلان جنگ با روس داد، فرانسه نيز اعلان جنگ باآلمان داد.
آلمـان گـفـت : تو هم بالاى روس پدر تو را هم در مى آورم ، انگليس گفت دهنت مى چايد كهپـدر فـرانـسـه را در بـيـاورى . آلمـان گـفت اى روباه باز پدرسگ تو هم بالاى همه . وبالجمله اروپاى متمدن با كمال وحشى گرى در ظرف بيست و چهار ساعت خر تو خر شد.
گفتم : حالا خوب رنگ گرفت راههاى تجارت و داد و ستد از بر و بحر مسدود گرديد.
دردم يكى بود و دو تا شد
ناشكرى كردم سه تا شد
رفـتـم بـه بـيـرونـى مـحـروم آخوند كه صناديد قوم (190) در آنجا هميشه جمع بودندشنيدم كه پسر كوچك مرحوم آخوند نقل مى كند كه وقتى در تهران بوديم سيد مقدسى كهدر هـمـسـايگى ما بود شبى خواب ديده بود كه پيغمبر و حضرت رضا و حضرت حجت واردشـده بودند به منزل سيد، و سيد احتراما به پا ايستاده بود و پيغمبر نشسته ، رضا بهپـيـغـمـبـر شـكـايـت از روس ‍ نـمـوده بـود كـه شـيـعـيـان مـا از دسـت ايـن خـرسشـمـال در فشار و نكال هستند، تدبير فرماييد. پيغمبر فرموده بود چون امروز مدير دنياحـجـت بـن حسن است عرض شكايت به او بنماييد، حضرت رضا همان شكايت از روس را بهحضرت حجت نمود، حضرت حجت گفت تا بيست ماه به من مهلت بده تا آنكه تدبير اين كارتـمـام شـود و بـعد از آن روس مضمحل گردد و حالا كه اين جنگ شروع شده سه ماه ماند كهبـيـسـت مـاه تـمـام شـود و مـن يـقـيـن دارم كـه روس تـا سـه مـاه ديـگـرمضمحل خواهد شد.
و از آنـجـا بـيـرون شـدم مـيان صحن نزد بعضى از همسايگان نشستم ، گفتم اين چه آتشىاست كه روشن شده است در اروپا، گفتند حضرت حجت ديد اگر مرحوم آخوند با روس دستبـه گـريـبـان شـود ولو بـالاخره مسلمين غالب شوند، لكن تلفات زيادى خواهند داد، لذاآتـش آخـونـد خـامـوش شـد و بـا يـك فـشـنگ صربى آتش را براى روس برافروخته بهتوسط حاج ويلهلم (191) را قوت و نصرت بدهد.
اى به قربان حضرت حجت كه تدبيرى نموده الآن از هر طرف كه كشته شود، سود اسلاماسـت و الا مـا آخـونـدهـا چـه از دسـتـمـان مـى آيـد بـا روس ‍ مـنـحوس ، حالا در بلندى نجف ماتـماشاگر مى شويم . فتوحات آلمان كه به ما مى رسيد هم نان بود و هم آب و همه چيز.هر چه راه نان و آب و اجناس ‍ خارجه مسدودتر مى شد و بر آقايان طلاب سخت تر مى شدغذاى روحى من فقط اخبار فتوحات آلمان و مغلوبيت روس بود و سرور و انبساط من روز بهروز افزونتر مى گرديد.
هر روز بعد از چند مباحثه كه داشتم در قرائت خانه پلاس بودم ، روزنامه ها را زير و رومـى كـردم . بـدون عـلم جـغـرافـيـا، جـغـرافياى اروپا بلكه قطعات خمسه زمين را بلد شدماقيانوس كبير و درياهاى سرخ و سياه و سفيد را تميز دادم ، آفريقا و استراليا و آمريكاىجـنـوبـى و شـمـالى را بـه دقت گردش ‍ كردم و از وسط خانه كعبه خطى به استقامت بهمركز زمين زدم و از طرف مقابل بيرون نمودم ، از ميان درياى غربى بين آمريكاى جنوبى وشمالى برآمد، در آن نقطه خواستم نماز بخوانم فاينما تولو افثم وجه الله است ، چوندرون كعبه رسم قبله نيست .
و يـقع الكلام فى معنى تخوم الارض فى قو لهم ان المسجد مسجد من تخوم الارض الىعـنـان السـمـاء هـل يـصـل الى المـركـز او يـتـجـاوز الى النـقـطـةالمقابل .
و بـه ايـن جـغـرافـيـاى خـودرو و عـلم هـيـئت از قـطـبـيـن ومـعـدل النـهـار و مـنطقه البروج و دو نقطه اعتدال و انقلاب و ستاره قطبى جنوب شمالى وغـيـر ذلك از عـرض و طـول بـلاد مـعـلوم گـرديـد، خـطـاهـاى آقـاى سيد محمد كاظم در عروةالوثـقـى در قـبـله زنـگـبـار و حـبـشـه و صـنـعـا و يمن و شامات و هند و طرابلس و مراكش واسـپـانـيـول كـه نوعا اهالى مسلمان هستند و چون درس ‍ فقه ايشان را نيز ديده بودم كه دركـيـفـيت استدلال و استظهارات راجل است بنا گذاشتم عروة الوثقى را حاشيه كنم و مواضعخـطـاهـاى آقـا را مردود سازم كم كم اجتهاد خود را فعليت بدهم چون خود آقا اقرار داشت كهغـيـر از فـقـه و اصـول عـلوم ديـگـر را نديده نه معقول و حكمت و نه رياضيات از حساب وهـنـدسـه و هـيـئت و جـغـرافـيـا و نـجـوم و بـديـهـى اسـت كـه كـثـيـرى ازمـسـايـل و ابواب فقه منوط به علوم رياضيه است و فهم قرآن در اخبار معصومين منوط بهحـكـمـت و مـقـول اسـت و جـنـاب آقا با اين كه اقرار داشت كه اين علوم را نديده معذلك همه رامـردود و بـاطـل مـى دانـسـت ، بـه مقتضى الناس اعداء، ما جهلوا، بلكه اجازه نمى دهد طلبهمعقول و رياضيات بخواند.
يـكـى از آقايان ترشيز كه نزد ما مكاسب مى خواند و مقلد آقاى سيد محمد كاظم بود، گفتمخوب است شما قدرى معقول بخوانيد ولو يك منظومه حاج ملا هادى باشد، گفت پدرم وصيتنموده كه معقول نخوانم .
گـفـتـم ايـن طـور وصـيـت معلوم نيست درست باشد و كوتاه آمدم ، ولكن در بين مباحثه مكاسبگـاهـى بـه مـنـاسـبـت مطالب معقول گفته مى شد، فى الجمله شوقى براى آن آقا بعد ازمـدتـى پـيـدا شـد، بـاز گـفـتـم مـعـقـول خـوانـدن بـسـيـار مـدد مـى كـنـد بـه فـقـه واصـول و فـهـم اخـبـار و آيـات ، خـصـوص با مذاق اشراقين كه تام المطابقه است حتى دراصـلاحـات ، بـلكـه مـعـرفـت النـفـس و مـعـرفـت الربحـاصـل نـمـى شـود بـدون عـلم حـكـمـت ، بـلكـه كـمـالحـاصـل نـمـى شـود بـراى انـسـان بـدون عـلم حـكـمـت ، بـلكـه تـمـام عـلوم حـتـى عـلم فـقـهداخل در حكمت است . و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا. زيرا كه علم حكمت بحث مىشـود در او از احـوال اعـيـان مـوجـودات مـن الصـدر الى الساقه و من الدرة الى الذره و منالبـاب الى المـحـارب و مـن الله الى الهيولى على ما هى عليه بقدر الطاقة ، علم فقهبـحـث مـى كـنـد از احـوال اضـعـف مـوجـود و هـو فـعـل المـكـلف وفعل از نقوله اعراض غير قاره است كه قعد به ضعف الوجود الى النهاية .
پس وصيت پدر تو بر خلاف قول پيغمبر است كه طلب علم فريضه ، بلكه غرض حق ازايـجـاد بـنـى آدم و خـلقـت مـن و تـو مـعـرفـت و تـحـصـيـلكـمـال اسـت . كـمـا قـال عـز مـن قـائل و مـا خـلقـت الجـن و الانـس الا يـعبدون عن المعرفه اوليعرفون بالعباده و كنت كنزا مخفيا و فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لكى اعرف .
گـفـت : وصـيت پدر سهل است ولكن من مقلد آقا سيد كاظم هستم و گويا او حرام مى داند حكمتخواندن را.
گـفـتـم : ايـن دروغ اسـت ، چـون آقـا ايـن قـدر نـافـهـم نـيـسـت كـهاصـول دين را به ادله عقليه ياد گرفتن ، كه موجب اسلام مسلمانان است حرام بداند و خودرا حـجـت الاسـلام بـداند، چون در اين صورت حجت الكفر خواهد بود و ساحت آقا منزه است ازاين طور نامربوطها.
گـفـت : ضـرر نـدارد از ايـشان اجازه بگيريم ، گفتم : بسيار خوب است ، لكن اجازه براىامـثـال خـودت كـه فـى الجـمـله اسـتـعـداد فـهـم تـان مـعـلوم اسـت درخـواسـت كـن ، چـوناحـتـمال دارد جناب آقا جهت بعضى از كم استعدادها حرام كرده باشد و يا بد ذاتها چون علمحـكـمـت نـور اسـت و آب كـوثـر است و نور و آب بر مزبله اى بيفتد تعفن و كثافتش بيشترگـردد و بـه كـفـر مـنـجـر گـردد چـنـان كـه عـلم فـقـه هـم بـهگـودال هـاى بـد بـيـفـتـد غـالبا موجب فسق و ارتكاب محرمات گردد نظير رشوه خوارى ومـال يـتـيـم خوردن و خون ناحق نمودن و ظلم نمودن بلكه نادرا هم كافر شدن مى بينى اينطـورها را پس نبض قوه و استعداد خود را بده به دست آقا كه او طيب و مقلد تو است ، فعلابـبـيـن چـه مـى گـويـد و هـر چـه گـفـت بـراى مـن خـيـر بـيـاور تـا بـه مـيـزانعقل با هم بسنجيم و يا به ميزان شرع چون خدا نكرده من هم خود را مجتهد مى دانم .
آقـاى تـرشـيـزى بـعـد از بـرهـه اى گـفـت جـنـاب آقـا را مـلاقـات كـردم پـرسـيـدم كـهمـعـقول خواندن من به قدرى كه لااقل اصطلاحات آن را بلد شوم چطور است ، گفت نه ، نهنـبـايـد بـخـوانـى كـه مـطـالبـشـان نـاحـق و بـاطـل صـرف اسـت ولااقل اگر به ضلالت هم نيفتى ، تضييع عمر نموده اى و از اين جهت من حرام مى دانم . و منبـارهـا عزم كردم كه كتابى در رد كتب معقول بنويسم و هنوز موفق نشده ام و خودم اگر چهمعقول را به مدرسه نخوانده ام ، ولكن به مطالعه فهميدم كه آنچه نوشته اند نامربوطاسـت ، ولكـن هـنـوز عـازم هـسـتم كه چنين كتابى در رد آنها بنويسم كه چگونه مطالب آنانمردود نباشد و حال آنكه :
قـد اجـتـمـعـت العـصـابة على عدم وجود الكلى الطبيعى بكليتها و من غير المشخصات فىالخـارج و عـالم المـواد الكونية و الحق عندى وجوده كذلك كخط يرسم بمتحرك فان الخطمـوجـود فـى الحـال حـركـت الراسـم و حـصـوله التـدريـجى من غير تعينه بحد معين و مقدارشخصى حيث فرض تحرك الراسم و تزايد الخط متدرجا و الحركة قابلة الانقسام الى غيرالنهاية .
اين رد نمونه مردود بودن باقى مطالب معقول .
قـلت لا يقال ان الخط الوجود و لا يشار اليه بهذا الاوان يتحد بحد فرض ‍ مشخص و مايتدرج فى الوجود فهو خارج عما فرض محدودا فظهر خطاء ما قرره و سقط بناء ما اصلهكما هو اضحى من الضحى عند اولى النهى .
گفتم : آقاى ترشيزى اين ترهات كشجرة خبيثة اجتثت من فوق الارض ‍ مالها من قرار. واگـر مـى خـواهـى واقـعـا چـيـز فـهـم و عـارف حـق بـشـوى بـايـد درسمعقول را بخوانى .
چـون آلمـان بـا هفت دولت طرف شده و مى جنگيد علاوه بر كوچكها نظير صرب و بلژيك وغيره بعيد مى نمود غالب شدن او بر روس ، چون مى گفتند آلمان دوازده ميليون عساگر درزيـر اسلحه دارد، ولكن بقيه قريب چهل ميليون بر ضد او مسلح شده اند از اين جهت ، دعاىاو بـر طـلاب لازم شـده بـود و اسـم او را حاج ويلهلم مؤ يد الاسلام (!) گذارده بودند و ازفـتوحات او خصوصا بر روس خوشحال و مسرور مى شدند خصوصا من كه يادم از بود ونبود غذا نمى آمد به همان سرورهاى روحانى قناعت داشتم و فشارهاى روزگار هم روز بهروز در تـزايد بود و اجناس خارجه كه مسلمانان خود را به آن عادت و محتاج نموده بوديمبـه كـلى نـايـاب و يـا اسـعار آنها به غايت ترقى پيدا كرد، از طرف ديگر الحوالجاتتـجـار و آقـايـان طـلاب و آمد و رفت و زوارى كه خيرات عمومى براى اهالى مشاهد مشرفهبود به كلى مقطوع گرديد.
عـيـال خانه گفت : با اين پيشامد روزگار و بى فكرى تو رشته معاش به كلى گسيختهاسـت . فتوحات آلمان از جهتى مايه خوشى و يا (؟) كليه مسلمانان است ، آب و نان و قند وچايى زن و بچه نمى شود، خصوص مسئله آب در اين هواى گرم تابستان كه آب نجف بهواسطه عجه هاى (192) شديده و بادهاى زرد و سرخ تند تابستان آب پر و آب از نجفبـالكـليـه مـقـطوع و از كوفه سقاها مى آورند. بارى كه ده من آب بيش نبود و مصرف يكشـبـانـه روز بـود، شـش قـران - هـفـت قـران الى يـك تـومـان بـا ايـن بـى پـولى بـسمـشـكـل و تـهـديـد حـيـات انـسـان را بـيـش از هـمه مى كند و هم چنين ساير لوازمات زندگىخـصـوصـى بـراى مـا نـايـاب و تـحـصـيـل آن در غـايـت سـخـتـى بـود ازقبيل زغال ، كبريت ، نفت و غيره .
ديـدم وقـتـى اسـت كـه بـدون تـدبـيـرات كـامـله و قـنـاعـت مـنـدوبـه معاش ممكن نيست و زمانلاتـفـعـل در اسـتخاره امر تزويج خوب اوج گرفته بايد دامن همت به كمر زد، امر معاش رابـه اقـل مـا يـقـنـع مـرتـب داشت كه معاد انسان بدون اين نز خطرناك است و مسكون نفس بهواسطه وساوس شيطانى نيز بدون اين حاصل نگردد.
عـيـال مـا، در آن وقـت مـكـينه خياطى داشت و عرقچينى گاهى مى ساخت و به توسط بعضىپيرزنها مى فروخت كه هر عرقچينى نيم قران خرج داشت و به يك قران و نيم فروش مىشد روزى سه - چهار تا بيش ‍ نمى ساخت .
گفتم : تو هرچه شلال نمايى من مكينه مى كنم و خمس مداخلش را به من واگذار كن .
گفت : بسيار خوب است ، لكن براى ملا مناسب نيست كاسبى نمودن .

next page سياحت شرق در احوالات آقا نجفي قوچاني

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation