بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاحت شرق, سید محمدحسن قوچانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     39000001 -
     39000002 -
     39000003 -
     39000004 -
     39000005 -
     39000006 -
     39000007 -
     39000008 -
     39000009 -
     39000010 -
     39000011 -
     39000012 -
     39000013 -
     39000014 -
     39000015 -
     39000016 -
     39000017 -
     39000018 -
     39000019 -
     39000020 -
     39000021 -
     39000022 -
     39000023 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page سياحت شرق در احوالات آقا نجفي قوچاني

back page


گـفت : به حق اميرالمؤ منين اگر آن عرب نيامده بود تو را كشته بودند و به شط انداختهبـودند و حالا خوراك ماهى ها شده بودى . گفتم اولا از كجا در نجف بابى پيدا شده باشدو بـه قـصـد قـتل سيد باشد و على فرض تسليم ، از كجا محرز شده كه من از آن بابيهاباشم ، بلكه شايد از مخلصين آقا باشم و آنها كه براى سيد اين همه سنگ به سينه مىزنند، شايد داغ مرا به جگر او زده بودند.
گـفـت : جـنـاب شـيـخ اين بابيه و براى سيد كشتن بهانه و لقلقه لسان است . مقصود ازكـشـتـن تـو فـقـط بـيـعـارى و لعبى بود كه خدا بر تو رحم نمود و الا خداى سيد را نمىشناسند تا چه رسد به سيد.
و از ايـن طـور قـضـاياى ظالمانه جانسوز بر فضلاء و مجتهدين زياد وارد مى نمودند و مناگـرچـه فـى حـد نـفـسـه مـعـاف بـودم ، لكـن آدم غـيـور نـمـى تـوانـدتـحـمـل اين همه ظلم بر هم مسلكانش ببيند، ولكن چون از خودمان بر خودمان بود مى بايستسوخت و ساخت .

من از بيگانگان هرگز ننالم
كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد
و چون روس غالبا عساگر خود را به ايران سوق داده و تعديات جابرانه مى نمود آقاىآخـونـد بـه عـزم جـهـاد و دفاع و بيرون نمودن روس و سركوبى محمد على ميرزا(162)حـركـت نـمـود و مـن هم با آخوند و تمام طلاب و مجتهدين ديگر حتى آقاى آقا سيد محمد كاظمحـركـت نـمـوديـم و چـون آتـش ‍ مـن تـنـدتـر بـود بـا چـنـد نـفـرى يـك روزقـبـل از حـركـت آخـونـد رفـتـيـم بـه كـاظـمـيـن ديـديـم اهـالى بـغـداد از هـمـه مـذاهـب جـهـتاسـتـقـبال و اظهار همدردى تا يك فرسخى بيرون شده بودند، يعنى تا يك فرسخ طنابخـيـمـه هـا بـه همديگر وصل بود و در جلو خيمه روى ميزها اسباب چايى و قهوه و تنگ هاىبـلور شـربـت خـورى بـه اضـعـاف شـربـت هـا كـه هـر خـيـمـه و دسـتـگـاهـىمـال صـنـفـى از اصـنـاف بـود و آفـتاب كه بر اين اثاثيه و ظرفهاى بلور تابيده بودكانه زمين آسمان پر ستاره بود و جمعيت نيز از هر رقم موج مى زد.
پـنـجـاه هـزار قـشـون و رجـال دولت عـثـمـانـى و سـفـرادول تماما حاضر بودند براى تماشا قوت و شوكت اسلام آن وقت من فهميدم و سفير روسترسان و لرزان بود.
مـا در حسينيه كاظمين كه مدرسه كوچكى است منزل نموديم و از عشاير اطراف كاظمين نيز دههزار با اسلحه و حوسه كنان به استقبال تا محموديه رفتند و اين قوت و شوكت اسلامىبا آن اوج گرفتنش يك دفعه خاموش و مستقبلين خائبا مراجعت نمودند كه آخوند در سر موعدنيامد و نخواهد آمد.
خدايا! اين چه بخت سياهى است كه داريم ، اين چرا چنين شد، اى داد، اى بيداد... چه خيالاتىبه كله ما جا گرفت و چه فحشهايى به روس صورت مى گرفت ، يارب ، چه باعث شدهكه آخوند نيامد مگر زهرش دادند، مگر از گارى افتاد.
در ايـن خـيـالات گـونـاگـون بـودم كـه بـعـضـى از رفـقـا اظـهـار داشـتـنـد كـه خوب استحـال كه تا اينجا آمده ايم برويم زيارت سامره . گفتم خوب است عوض ‍ سامره به گورمى رفتيم ، من كه بر مى گردم به كربلا، فردا با يك نفر از رفقا به كربلا رسيديم، پـرسيديم چرا چنين شد؟ گفتند كه سيم تلگراف از طهران صدا نمود كه قضى الامرو استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظالمين .
يـعـنـى طـهـران مفتوح و محمد على ميرزا معزول و مخلوع شد و كشتى سلطنت بر جودى كوچكاحـمدى قرار گرفت و محمد على ميرزا و من تبعه تبعيد شدند. همين كه اين تلگراف رسيدرفـتـند نزد آقا شيخ عبدالله و گفتند بديهى است كه تعديات روس به ايران به اشارهمـحـمـد عـلى مـيـرزا بـوده و خـلع او مـلازم اسـت با رفتن روس از ايران و اگر چنانچه ما ازكـربـلا تـا كـاظـمـيـن حـركـت نـمـايـيـم بـه قـصـد اخـراج روس وحال آن كه خودش هم خواهد رفت مثل اين است كه سگ ديوانه و هارى همراه خود مى رود و ما هماز عـقـب تـعـاقـب نـمـوده سنگ به او بپرانيم و الساعه شما بايد آخوند را از حركت مانع ومـتـقـاعـد فـرماييد كه حركت در اين زمينه با آن كه هيچ فايده ندارد اسباب مخاطره اسلام ومسلمين است و ما هم در خدمت شما مى آييم كه تاءييد شما را نماييم ...
دسـت و پـاى آخـونـد سـسـت گرديد و آثار مغلوبيت در ناصيه اش هويدا گرديد و شياطينانـسـى خـوشـحـال و خـرم بـرخـاستند و رفتند. روز جمعه بود على الرسم رفتيم به حرممـشـغـول زيـارت عـاشـورا شـديم جهت تعجيل در ظهور حق دولت حقه . تا آن وقت نفرين هاىدعاى علقمه را به دشمن امام و شيطان حواله مى كردم و از امروز عبارت نفرين را ارجاع بهروس نـمـودم و چـون كـربلايى ها غالبا عالم و عامى شان مستبد بودند حتى در فوت حاجمـيـرزا حـسـين حاج ميرزا خليل كه از مجتهدين بزرگ بود چون امضاى مشروطيت را نموده جشنگرفتند و چراغانى نمودند و شربت و شيرينى گذاردند.
در ايـن ايـام كـه طـلاب از جـوش و خروش افتادند و از حركت تا كاظمين منصرف و جند اللهمـتـفـرق شـدنـد بـسـيـار از دوسـت و دشـمـن كـربـلايـى ها سرزنش و استهزاء مى شنيديم ،مـتـصل مشغول به همز و لمز و سخريه بودند. يكى از پيشنمازان كه پيرمرد هندى بود وبـه واسـطـه خـويشان كربلايى من با او آشنا و دوست شده بودم و مشروطه را مساواق باكـفـر و آخوند را كافر مى دانست ، ولو در نزد من اظهار نمى كرد و از طرف ديگر هميشه ازانگليس تمجيد و تعريف مى كرد و اگر مى گفتيم كه انگليس مشروطه است بسيار فحاشىمـى نـمـود كه خدا نكند انگليس مشروطه باشد، انگليس ‍ پارلمان دارد و بواسطه پارلماننـظـام احسنى را اتخاذ نموده و رعيت در امن و رفاه است و مشروطه بلايى است كه فقط برعـثـمـانـى و ايرانى نازل شده . الغرض همين پيشنماز اين طور به ما سرزنش و سركوفتمـى زد كـه رفـتـيـد بـا قـلم تـراشـهـاى خـود گـردن روس رامـثـل گـردن مـرغ بـريـديـد و او را بـه پـرپـر انـداخـتـيـد حـالا بـرويـد بـه آسـودگـىمشغول درس و بحث خود بشويد، خدايا زين معما پرده بردار.
در ايـن سـفـر، كـربلا بر ما از زندان بدتر شده بود از اين پيشامد ناگوار و استهزاء ومسخره نمودن اهالى كربلا كه اغلب خيلى رذالت مآب هستند و غالبا هم عجم هستند يكى مىگـفـت هـر دزدى و مـال مردم خورى و آدم كشى كه نتوانست در ايران زندگى كند رفته آنجامتوطن شده ، اين است كه مجمع الرذايل گشته .
على الجمله آمديم كه زن و بچه را حركت بدهيم به نجف ، گفتند هنوز دوستانمان و خويشانخـود را درست نديده ايم شما اگر چند صباحى ما را مهلت دهيد به موقع است . گفتم من كهدر ايـن مـحـنـت سـرا طاقت ندارم من مى روم شما بعدا بياييد. مادر زن ما گفت ما مرد دلسوزىنـداريـم خـانـه مـا را مـدتى است چند نفر زن عرب كه مرد هم ندارند تصاحب نموده و در آنسـكـنـى نـمـوده انـد، اگر گاهى گفتيم بيرون رويد، هزار فحش و ناسزا گفته اند، چونكـليـه عـربها به عجمها بدبين و به چشم حقارت نظر مى كنند و آنها را آدم نمى دانند باآن كه معاش اهالى مشاهد مشرفه از اهالى ايران است چه به رضا و معاملات و چه به دزدىو اجبار.
گـفـتـم : بـدبـينى آنها شنشته اعرفها من اخزم وصاياى عمربن الخطاب است كه در خميرهاينها داخل است ، برخيز برويم خانه را به من نشان بده .
رفـتـيـم بـه در مـنـزل ، گـفـتـم : ايـتها النسوه العربية و النبطية البدوية و السليطةالسلقلقيه ان كنتن تردن اللطف و الكرامة فاخرجن بالسلامة و الا.
به يك مرتبه صدا به صدا انداختند و حمام زنانه ساختند ما نفهميديم كه چه گفتند، آخرحرفشان اين بود كه رح ، رح ان ابننا من الاولاد السطان .
چون پسرشان را به نظام وظيفه برده بودند و قزاق به حكم اولاد سلطان بود به همانمفتخر و مغرور شده بودند كه اموال ضعفا را بلكه بچاپند.
گـفـتـم : قـد انذرتكم فاعذرتكم فاذا حل الغضب فساء صبح المنذرين .(163) بهمادر زن گفتم طاپوى خانه را بده يعنى قباله رسمى را. آمدم ميان بازار دو قران دادم بهكـاتـب كه عريضه اى به فلان مضمون به متصرف كربلا نوشت ، رفتم به دارالحكومتبـعـد از سـلام عـريـضـه را روى مـيـز گذاشتم برداشت خواند دو كلمه در پشت آن نوشت واشاره كرد كه بردار برو و عريضه را برداشتم ، رفتم به اطاق دفتر عريضه را داديم، خـوانـد و پـشـت عريضه را نيز خواند دست دراز نمود گفت طاپو، طاپو را دادم دفترى رابـرداشـت بـعـد از ورق زدن مـطـابقه نمود، چيزى باز در پشت عريضه نوشت ، عريضه وورقـه طـاپـو را داد و اشـاره كـرد برو بيرون رفتم به اطاق اجراء عريضه را دادم رييساجـرا كـه در اين اطاق جمعى از مريخ صولتان بر صندليها جلوس داشتند. به دو نفر ازآنـهـا اشـاره شـد، بـرخـاستند و به من گفتند آقا بيا برويم ، آمديم ميان ميدان كربلا كهاداره نظميه و محبس آنجا بود.
گـفـتـنـد: آقا تو همين جا بنشين تا ما بياييم . گفتم شايد خانه را بلد نباشند، گفتند بلدهـسـتـيـم ، رفـتند بعد از يك ساعت ، چهار ـ پنج زن را جلو انداخته آوردند، گفتند اينها نيزمجازات دارند و آن هم به اختيار شماست و خانه خالى است ، برويد تصرف نماييد.
گـفـتـم : چـون مـرا نـشـنـاخـتـه بـودنـد ايـن دفـعـه را بـخـشـيـدم وحـال گـذشـت مـن از شـمـا فـقـط جـهـت زن بـودن شـمـاسـت كـه لاتقابل المراءة الا المراءة (164) و اگر بچه تان كه اولاد سلطان شده مى بود معلوممـى شـد كـه چـه كـاره ايد. اذهبوا فانتم الطلقاء كلام جدى لاجدادكم (165) خانه رابـه تـصـرف مـادر زن دادم خـائبـا و خـاسـرا پـر وبال شكسته به نجف آمديم .
چـيـزى نـگـذشـت كـه سلطان عبدالحميد(166) تبعا لمحمد على ميرزا و اغترارا بما فىنـفـسـه مـن القـوة و العـظـمـة بـيـرق مـخـالفـت بـلنـد، بـنـاىوكيل كشى و خرابى مجلس مبعوثان گذاشت . باز طلاب و آقايان نجف از اشرار و گرگانعـراق و مستبدين بى حيا كه از هر درنده اى به زخم لسانى بدتر بودند در اضطراب ودر تـب و تـاب افـتـادنـد و تـا آن وقـت مـن حـقـيـقـة مـا اوذى نـبـىمثل ما اوذيت را نفهميده بودم كه در آن وقت فهميدم .
گـفـتـم : در قـرن مـا عـجـب شـورهـايـى بـرپـاسـت و وكـلاىاسـلانـبـول كـارى كـه كـرده بودند دو تلگراف يكى به سلانيك و يكى به آقاى آخوندنمودند كه ما را دريابيد، بلكه اسلام را، كه ما رفتيم به ديار عدم .
آقـاى آخـوند تلگرافى تهديدآميز به سلطان عبدالحميد نمود كه بوى مخالفت با قرآنكـريـم از آن نـاحـيـه مـى رسـد البته در صورت صدق بايد جبران و ترميم شود و الا ازعـرش خـلافـت تو را سرنگون خواهيم نمود، چنان كه نسبت به سلطان ايران نموديم . اينصـورت تـلگراف را كه عربها شنيدند شيوخ عرب ترسيده و لرزيده و با رنگ پريدهدور آخـونـد مـجـتـمـع شـدنـد كه جناب شيخ چه كرديد، اين تلگراف جالب توپهاى قلعهكـوب اسـت بـراى بـقـعه مطهره ، شما خيال كرديد كه اين سلطان عجم است ، اين هفتاد هزارارمـنـى را بـه يـك شـليـك و يـك اشـاره مـعـدوم نـمـود، بـاز خـواسـت كـه نـمـودنـد با تمامدول اعـلان جـنـگ داد، در بـيـن دول ، مـعـروف بـه قـصـاب اسـت . جـان ومـال چـهل هزار نفوس نجف به جهنم كه نجف و اين بقعه مطهر قاعا صف صف (167) خواهيدكرد. شما به چه اطمينان اين تلگراف را نموديد. هاى اشلون قضيه ، هاى اشلون قضيهبليه (168) اناالله و انا اليه راجعون .
آخـونـد گـفـت : يـا جماعة لا تخافوا و لا تلومو انى فقد استخرت الله فخار لى ذلك وانـه و انـه مـعـنـا و سـيـنـصـرنـا على قوم الكافرين فطيبوا انفسكم و خافو الله فانه منورائهم محيط.(169)
ولكـن سـلانـيـك هـا جـواب فـعـلى دادنـد شـش سـاعـتـه از بـر و بـحـر وارداسـلانـبـول ، پـس از جـنـگ مـخـتـصـرى سـلطـان عـبـدالحـمـيـد رامعزول و به كشتى انداخته به سلانيك در تحت نظر گرفتند و محمد رشاد به تخت نشستو به توسط تلگراف محمود شاه و شيخ الاسلام عثمانى تشكرات خود را به آقاى آخوندتـقـديـم نـمـودنـد و حـفـظ مقامات آقايان و طلاب را از ايالت بغداد جدا خواستار و امر اكيدفرمودند.
هر دم از اين باغ برى مى رسد
تازه تر از تازه ترى مى رسد
فان لكل عسر يسرا و ان لكل عسر يسرا.
ولكـن عـثمانى ها از ايرانى ها در اين قضيه زرنگ تر بودند چون اگر محمد على ميرزا رادر تـحت نظر مى گرفتند و تبعيد نمى كردند به دوخه هاى (170) بعد گرفتار نمىشدند.
و جـدا مـشـغول درس و بحث شديم ، درس شب در تنبيهات استصحاب بود و دوره دوم من بودكـه مـحـض تـسـمـع و تـبـرك بـود رفـتـن مـن و الا دورهاول با تعمق و تدبر همه را نوشته بودم و آنچه را كه قوه بود دريغ نكرده بودم .
قضيه دخول روس به ايران
خـبـر آمـد كـه ايـران پـايـمـال اسـت
بـه زيـر پـنـجـه خـرسشمال است
بهانه آورد شوستر(171) نباشد
وطن تان را وطن پرور نباشد
وگرنه جنگها من ساز دارم
هزاران فتنه را آغاز دارم
كه از يك فتنه ام كاندر نهان است
خراسان و رضا بامباردمان است
به هر نقطه شمالى دست دارم
چپم كاشى يمين در رشت دارم (172)
دو دستى شعله ها را بر فروزم
تمام خرمن ايران بسوزم
به آهنگى در اين جنگل برقصم
كه عالم را يقين گردد كه خرسم
خبر آمد كه در ايران بهار است
ز خون نونهالان لاله زار است
بيا بگذر ز شك كاو كفر دين است
وطن را ياد مى كن كاو يقين است
ز لا تنقض همان ظاهر مپندار
كه او را باطن و بطن است بسيار
مصاحب با يقين شو همرهى كن
برون كن كفر را وآنگه شهى كن
چـون روس ظـلم و تـعـديات جابرانه خود را از حد برد و باد غرور و نخوت پاى او را ازگـليـم بـيـرون نـمود اگر چه سائق و قائد باطنى او خود ايرانيهاى منافق بودند، آقاىآخوند در نيمه آخر ذيحجه هزار و سيصد و بيست و نه عازم ايران و دفاع از روس گرديد.طـلاب در مسجد عمران ، ناطقين به منبر مى كردند و مردم را تحريص و ترغيب بر دفاع ازروس و حـفـظ بـيـضه اسلامى مى نمودند و جهت زيارت غديريه ، اعراب و رؤ ساى عشايرمـجـتـمـع در نجف بودند و آخوند تمام علماء را با هم متحد ساخت در حركت نمودن ... رؤ ساىعـشـايـر بـا آخـونـد بـيعت مى كردند و قول مى دادند كه هر كدام با چند هزار تفنگچى هاىعـشـايـر كـه مـلتـزم حـركـت شـدنـد به دويست هزار رسيد و از حدود كرمانشاه از داودخان وشيرخان و ساير خوانين تلگراف رسيد كه ما همه در ركاب ظفر انتساب حاضريم و تمامعـلمـاى نجف و طلاب نيز عازم بر حركت بودند. آقاى آخوند مقرر داشتند كه فردا مى رويمبه مسجد سهله توسلى بجا مى آوريم پس از آن حركت مى نماييم .
حواريين و مخصوصين در همان شب حجره اى دور مسجد را حيازت نمودند، هر پنج ـ شش نفرىبـا اسـبـاب مـسـافـرتـشـان بـه يـكـى از آن حـجـراتنـقـل مـكـان نـمـودنـد و اثـاثـيـه آخـونـد را نـيـز بـه يـكـى از آن حـجـراتنـقـل مـكـان نـمـودنـد و اثـاثـيـه آخـونـد را نـيـز بـه يـكـى از حـجـراتانـتـقـال دادنـد و مـن چـون خـيال داشتم زن و بچه را حركت بدهم به كربلا و در فردا عازمكـربـلا بـودم و به سهله نمى رفتم . آقاى آخوند در آن شب بواسطه كثرت زوار عربىنـتـوانـسـت در رواق بـرود و نـمـاز بـخـوانـد، در هـمـان بـيـرونـىمـنزل مشغول به نماز گرديد و ما هم اقتدا نموديم . بعد از نماز متفرق شديم ، من آمدم بهمنزل خورجين و اثاثيه كربلا رفتن را مهيا نمودم و خوابيدم .
صبح قبل از آفتاب رو به دروازه كوفه رفتم كه الاغى كرايه كنم براى كربلا به سرطمه (173) رسيديم ، سيد عربى از رفقا پرسيد كجا، گفتم مى خواهم الاغ كرايه كنمبراى كربلا.
گفت : من شنيده ام آقاى آخوند ناخوش است نمى تواند حركت كند.
گفتم : دروغ است ، ديشب صحيح و سالم بود.
گفت : بلكه مى گويند مرده .
گـفـتم : خدا دهنشان را بشكند، اين چه فايده دارد كه نيم ساعت ديگر كذب اين حرف آشكارشـود. او از مـن گـذشـت و مـن رو بـه دو دروازه رفـتـم ، نـهـايـت از كـوچـه اى رفـتـم كـهمـنـزل آخـونـد سـر راه بـود، بـه در مـنـزل رسـيـدم شـنـيـدم صـداى گـريـه ازمـنـزل بلند است وارد بيرونى شدم كه چند نفرى جمع اند و آخوند فوت كرده و سحر بهرحمت ايزدى پيوسته .
بعد از تمامى وصايايى كه در مسافر در اول سفرش مى نمايد نه واسطه مرض داشتن وبعد از آن دستى به پهلو گرفته و يك آخ گفته و تسليم شده است ، يعنى مرده ، راستىمـرده ، از راسـتـى مـرده ، از دنـيـا رفـتـه ، سـهـله رفـتـن رمـز بـوده ،اصل به سفر رفتن رمز بوده ، به ايران رفتن رمز بوده ، به وطن اصلى رفته ، چرا؟
آنـجـا فـحـش نـيـسـت ، نـاسزا نيست ، روس نيست ، آزادى است ، قانون نيست ، قانون شخصاموجود است ، قانون طبيعى است .
راسـتـى راستى آخوند مرده ، يعنى چه از ما قهر كرده ، پس ما چه كار كنيم ، پاى منبر كىبـنـشـيـنـيـم ، چـشـم بـه كـى روشـن كـنـيـم ، حـرف كـى را بـشـنـويـم ،دل بـه كـى خـوش كنيم ، پس ما يتيم شده ايم ، احرار يتيم شدند، خاك بر سر شدند، تپخـور شـدند، پژمرده شدند، پريشان شدند، آخوند كجا رفت ، ميرزا مهدى آخوند كجا رفت...
عصر برگشتم به خانه با چشم گريان ، پله هاى خورجين را از اثاثيه كربلا سرازيركـردم ، اهـل بيت گفتند با اشك ريزان مگر تو نمى روى ؟ گفتم آخوند تنها رفت هيچكس رانـبرد، قابل نبوديم . الآن برو نجف ببين هيچ نقطه اى بى گريه و زارى مى بينى ، بىسـوز و گـداز مـى بـيـنـى ، مرد گريه مى كند، زن گريه مى كند، جوان گريه مى كند،پير گريه مى كند، دوست گريه مى كند، دشمن گريه مى كند، مشروطى گريه مى كند،مستبد گريه مى كند، زمين گريه مى كند. آسمان گريه مى كند...
شـمـدريـن شـكـو قضيه ، ها المصيبة ، هاالزرية ، هاالبلية ، انالله و انا اليه راجعون.
فـواتـحـى كـه در خانه ها و مساجد و در فضوه ها كه عرب و عجم گذاشته بودند، بلكهكـليـه نـجـف يـك تـعـزيـه خـانـه شده بود تا روز عاشورا امتداد داشت و روضه خوانها درروضـه سيدالشهداء عليه السلام و ذكر مصائب كربلا تا نوحه سرايى و مراثى آخوندرا ذكـر نـمـى كردند مجلسشان گرم نمى شد، چون مردم بى اختيار مى شدند در اين مصيبتتازه .
فصل هشتم : هتك حرمت مرقد مطهر امام رضا عليه السلام
در ربـيـع دوم 1330 خبر آمده كه روس به بهانه دروغى كه نامسلمانها به او داده بودندبـقـعـه مطهره حضرت رضا عليه السلام را به توپ بستند و با اسب و سگهاى خود واردصحن و رواق شدند، كردند آنچه كردند و شد آنچه شد، مؤ منين غيور نجف به هم بر آمدندديـدنـد چـاره اى نـيـسـت الا آن كه مثل زن گريه كنند و به سينه بزنند. مجالس تعزيه وروضه خوانى بر پا شد ضمنا دعاى فرج زياد مى شد، بلكه گاهى كه حوصله تنگ مىشـد و چـون و چـرايـى بـا حـضـرت حـجـت مـى نموديم كه تا كى صبر و حوصله ، تا بهحـال كـه اجـدادت را مـى كـشـتـنـد و مى بستند و حبس مى كردند، مى گفتيم مقتضاى سياست وسـلطـنـه جائرانه و محافظه كارى بر آن بر اين وا مى داشت ، لكن اظهار دشمنى به خاكقبر و مدفن امام فايده اى بر آن مرتبت نبود الا صرف عناد و اظهار عداوت مثلا اسارت زينبو كشتن على اصغر و آب ندادن به او، اسب بر بدن شهدا تاختن و جنازه حسين را تيرباراننـمودن و مرقد حضرت رضا عليه السلام را توپ بستن و با اسب و سگ خود وارد صحن ورواق شدن اين طور مصيبتها در يك رديف هستند در اين فايده كه براى دشمن ندارد الا مجردالعـنـاد و اللجـاج و اظـهـار الغـرور و النـخـوة . و ايـن طـور مـصـيـبـت بـرعاقل غيور بسيار شاق و لايحتمل است و به رفيق سفر كاظمين بر خوردم .
گفتم : احتمال نمى دهى كه اين جراءت يكى از اثرات حركت ما به كاظمين باشد، ديدى كههر كار دلشان بعد از اين بخواهد مى كنند.
خـوب پـدر سـگ ! حـضـرت رضـا چـه ضـرر داشت به تو كه چنين كردى و من گمان ندارمحضرت حجت در اين قضيه صبر كند و خودش هم مى داند كه شيعه كارى از دستش نمى آيد.
گـفت : بيا برويم نزد آقا شيخ اسماعيل محلاتى كه از مجتهدين منزوى است و خوش صحبتو خـوش قـريـحـه اسـت ، بـلكـه عـقـده دلمـان بگشايد، رفتيم ايشان هم خيلى اظهار همدردىنمودند و اين مصيبت را بزرگ مى شمردند.
گفتيم : ممكن است اين عقده از دل ما بيرون رود و انتقام كشيده شود؟
گـفـت : البـتـه امـكـان ذاتـى دارد، لكـن نظر به اسباب عادى ممكن نيست ، چون هيچ دولتىامـروزه در روى كـره مـقـاومـت بـا روس نـدارد، بـلكـه تـمـامدول هـم اگـر مـتـحد شوند باز اشكال دارد، چه اگر به نقشه نظر كنى ممالك ديگر نسبتبـه مـمـلكـت روس سـاخلوهاى سرحدى يك مملكت محسوب هستند. سعه مملكت روس از شرق تاغـرب بـه حـدى اسـت كـه آفـتـاب از مـغـرب مملكت كه غروب مى كند و هنوز شفق فرو نشدهصـبـحـدم طـلوع كند در شرق مملكت ، به عبارت اخرى خورشيد كه از افق غربى پايين مىرود بـه مـقـدار هـيـجـده درجـه چـنـانـكـه مـوقـع زوال سـرخـىاول شـب اسـت هـمـچنين در اين مملكت وقت اول طلوع سپيده صبح است نيز از افق شرقى ، پسشب در اين مملكت به قدر سير خورشيد در سى و شش درجه است از سيصد و شصت درجه ونـسـبـت عـشـرى دارد و بـالجـمـله در قـوت و شـوكـت و قـشـون نـيـز سـرآمـددول اسـت ، خـيـلى اشـكـال دارد به اين زوديها اين عقده از دلها بيرون رود و بايد دعا كرد.بـعـد از آن دسـت بـرد كـتـاب مـثـنـوى را از طـاقـچـه بـرداشـتمـشـغـول بـه صـلوات و سوره حمدى شد كه بگشايد و تفالى به اشعار او در اين قضيهبـزنـد و مـن تـعجب نمودم از اين مجتهد پيرمردى كه كتاب مثنوى در نزد اين پيدا مى شود ومحل اعتناست كه به او تفال مى زند و بالجمله مثنوى را گشود و تبسم نمود و اظهار تعجبو اين اشعار قرائت شد از جلد چهارم صفحه 388 چاپ علاءالدوله :
حمله بردند اسپه جسمانيان
جناب قلعه و دژ روحانيان
تا فرو گيرند بر در بند غيب
تا كسى نايد از آنسو پاك جيب
غازيان حمله غزا چون كم برند
كافران بر عكس حمله آورند
غازيان غيب چون از حلم خويش
حمله ناوردند بر تو زشت كيش
حمله بردى سوى دربندان غيب
تا نيايند اين طرف مردان غيب
جنگ در صلب و رحمها بر زدى
تا كه شارع را بگيرى از بدى
چـون بـگـيـرى شـهـر هـى كـه ذوالجـلال
بـرگـزيـده اسـت از بـراىانتسال (174)
تو زدى در بندها را اى لجوج
كورى تو كرد سرهنگى خروج
نك منم سرهنگ و هنگت بشكنم
نك بنامش نام و ننگت بشكنم
تـو هـلا در بـنـدهـا را سـخـت بـنـد
چـنـد گـاهـى بـرسبال خود بخند
سبلتت را بركند يك يك قدر
تا بدانى كالقدر يعمى البصر
سبلت تو تيزتر يا آن عاد
كه همى لرزيد از دمشان بلاد
تـو سـتـيـزه روى تـر يـا آن ثـمـود
كـه نـيـايـدمثل ايشان در وجود
صد از اينها گر بگويم تو كرى
بشنوى و ناشنوده آورى
توبه كردم از سخن كانگيختم
بى سخن من دارويت آميختم
گه نهم بر ريش خامت تا پزد
يا بسوزد ريش خامت تا ابد
تا بدانى كو خبير است اى عدو
مى دهد هر چيز را در خورد او
بـعـد از ايـن اشـعـار بـسـيـار خـوشـحـال شـديـم كـانـه وحـى آسـمـانـى بـود كـه بـر مـانـزول نـمـود و يـقـيـن نـمـوديـم كـه روس بـه هـمـيـن نـزديـكـيـهـامـضـمـحـل خـواهـد شـد بـه تـوسـط يـك سـرهـنـگـى و آن سـرهـنـگ را بـه هـيـچ يـك ازدول نـتـوانـسـتيم ، ولو به طور ظن يقين كنيم مگر حضرت حجت و يا كسى كه از طرف اللهبـاشـد و عـقـيـده و ارادت مـا بـه مـثـنـوى بـيـش از پـيـش شد كه اين بشارت را به ما داد وسـروركـى به قلب ما داخل نمود و ما هم فاتحه و با اخلاص از سراخلاص به گور پرنور او هديه نموديم و از آنجا برخاستيم و منتظر بوديم كه تا كدام سرهنگ از كدام نقطهبـه تـاءيـيـد اسـلام و بـريـد قـلوب مـؤ مـنـيـن و بـراضمحلال دولت نيكلايى كمر بندد و بلكه عالم را از اين خرس شمالى آسوده سازد.
و كـم كـم زمـسـتـان و چـله بـزرگ داخـل شـد و از چـنـد مـاهقـبل ناظم پاشايى كه از رجال فعال دولت عثمانى بود والى بغداد گرديده بود و چونپـول نقره عثمانى كم بود به بهانه ناخوشى و ميكرب وبا در كربلا چهار ـ پنج نقطهاز خانقين تا اصل كربلا قرنطينه گذاشته و از زوار در هر نقطه بعد از ده روز توقيفىدو تـومـان و سـه تومان على الاختلاف از هر نفرى مى گرفتند و از نجف رو به كربلا هميـك ـ دو نـقـطـه ايـن قـرنـطـينه موجود بود و در ورود به كربلا چندان منعى نبود. و اما درخـروج از كـربـلا سخت بود ولو طلاب را كه از بيراهه مى رفتند نفرى يك ـ دو قران بههـمـان مـاءمـوريـن مـى دادنـد رهـا مـى كـردنـد عـمـده نـظـرشـان بـهپـول زوار ايـرانـى بود و در اين چند ماه قريب دويست هزار زوار ايرانى به كربلا آمده وبا قطع نظر از اجحافات و تعديات غير رسمى هر نفرى ده تومان رسما دولت گرفت اززوار دو مـيـليـون تـومـان مـى شود و چون مجيدى و قران عثمانى و زنا نصف قران و تومانايـرانـى بـود ايـن دو ميليون تومان را چهار ميليون تومان به سكه خودشان سكه زدند وايـن يـكـى از شـاهـكارهاى اين شخص بود در دولت عثمانى و بالجمله من چون چند سفر بهزيـارتى نرفته بودم به واسطه همين قرنطينه ها لذا در ماه رجب زن و بچه را برداشتمكه آنها را يك ـ دو ماهى در كربلا بگذارم و خود به طور قاچاق كساير الطلاب برگردم.
رفـتـيـم در مـراجـعـت بـا مـكـارى مـقـرر داشتيم كه نيم فرسخى به قرنطينه مانده ما را ازبـيـراهه ببرد و از خطر كه گذشت به راه داخل شويم و موعد حركت فردا ظهرى بود و درهـمـان شـب بـرف آمـد بـه قـدر يـك شبر كه قبل از آفتاب پشت بامها را پاك نمودند و اينبـرف امـر تـاريـخـى بـود در عراق كه پيرمردها به ياد نداشتند آمدن برف را. بالجملهظـهـرى حركت نموديم با چهار ـ پنج نفر از طلاب نجف و از راه طويرج رفتيم و زوار عرباز زن و مرد نيز بودند، كه عسگرى به تاخت آمدند جلو زوار و ما هم چون بزهاى ريش دارجـلو گـه زوار بـوديـم و مـا آنـچـه بـه ايـن عـسـگـرهـا اصـرار و التـمـاس وپول داديم كه ما را نديده بگيرند و بيراهه برويم مفيد نشد.
از عـقـب زوار را جـمـع نـمـوده و اسيرا وارد قرنطينه نمايند، يك شيخ ساوجى از رفقا گفتفـلانـى راستى راستى ما را قرنطينه مى برند؟ گفتم البته راستى راستى مى برند وتـو تـوقـع داشـتـى كـه دروغـى دروغـى بـبـرنـد و ايـن عـالم را هـم تـا بـهحال نديده ام يك سياحتى مى كنيم . گفت تو عجب شوخى مى كنى و خنده ات مى آيد.
گـفـتـم : تـو كـه گـريـه ات آمـده چـه فـايـده بـرده اى كـه مـن مـحـروم شـده ام ، عـلىايـحـال دل قـوى دار ما را كه نمى كشند و الله من ورائهم محيط. ما را بردند نزديك خيمه هاكـه در لب شـط فرات زده بودن و يك ميدان از آبادى طويرج دور بود و يك خيمه جهت ماهاتـازه نـصـب مـى كـردنـد. مـا از الاغـهـا پـايـيـن آمـده دكـتـر بـا قـلم و كـاغـذش آمـد جـلو مـا،اول رو به من نمود گفت شى اسمك ؟ گفتم سيد حسن و نوشت و گفت ابن من ؟ گفتم ابن سيدمحمد. رو به سيد مازندرانى كه از رفقا بود نمود گفت شى اسمك ؟ گفت سيد حسن . گفتابـن مـن ؟ گـفـت سيد محمد. رو به سيدى كه از زوار بود گفت شى اسمك ؟ گفت سيد حسن .گـفـت ابـن مـن ؟ گـفـت سيد محمد. گفت كلكم سيد حسن ابن سيد محمد، هاى عجب گفتم ، شىيـخـصـك اسـامينا العدد يفيدك ثلاثه سادة اسمهاى دو آخوند رفيق را نيز نوشت ما پنجطلبه و ضميمه پنج نفر عرب بيابانى ده نفر را به همين خيمه تازه منصوب ججا دادند وقـريـب بـيـسـت خـيـمـه ديـگـر بـود هـمـه آنـهـا پـر آدم بـود. و بـرف ديـشـبخال خال در صفحه بيابان ديده مى شد و هوا هم چندان سرد نبود. يك ساعت از شب گذشتهمستحفظ با تفنگ و فشنگ آمد در چادر ما گفت من در همين اطراف مترصدم و اگر كسى بى خبراز چـادر بـيـرون شـود او را گلوله خواهيم نمود و به ديار عدم فرستاده مى شود، فيجبعـليـكـم قـبـل الخـروج ان تصيحوا نوبه چى نوبه چى ،(175) از من كه جواب و اذنرسـيـد در آن هـنـگـام از خـيـمه بيرون رويد. گفتم ولو نصف شب باشد؟ گفت ولو نصف شبباشد نوم نيست .
مـا چـادر را فـرش نـمـوده نماز خوانديم غذا خورديم هر كسى بيرون مى خواست برون برحـسـب الدستور صدا بلند مى كرد، نوبه چى نوبه چى و گوش مى داد كه صداى خشن وكـلفـتـى از طـرفـى مـى آمـد كـه شـى تـريـد؟ مـى گـفـت اريـدالبول مثلا، آن هم در جواب مى گفت رح رح .
من اذان صبح قبل از رفقا بيدار شدم كه قريب نيم ذرع برف آمده و خيمه از سنگينى برفجـمـع و كـوچـك گـشـتـه ، رفـتـم بـيـرون حسب الدستور صدا زدم نوبه چى ، نوبه چى ،صدايى شنيدم شى تريد؟ گفتم اريد المادى . فرمود رح رح .
رفـتـم به طرف شط چون زمين در زير برف مستور بود و تاريك هم بود محض احتياط باته آفتابه عصازنان كه ندانسته به آب شط غرق نشوم تا خود را به كنار آب رساندمآفتابه را پر آب نمودم تطهير نموده و وضو گرفتم و آمدم خيمه نماز صبح را خواندم ونـشـسـتـم تا نزديك آفتاب . رفقا متدرجا برخاسته نماز خواندند. در آخر همه شيخى بودبـهـبـهـانـى ضـخـيم الجثه ، قوى الهيكل ، چهار شانه ، دراز بالا، پيشانى پهن ، صورتكـشـيـده ، زنـخ گـرد و ضـخـيـم كه تمام علائم پهلوانى در او موجود بود، نزديك آفتاببرخاست تيمم نموده كه نماز بخواند.
گفتم : شيخنا آفتابه پر آب است وضو بگير.
گفت : تكليف تيمم است و وضوهاى شما باطل است ، بعد از آن رو به قبله نشست كه نشستهنماز بخواند.
گـفتم : چرا ايستاده نماز نمى خوانى ؟ گفت خيمه جمع شده به قد من رسايى ندارد، گفتمپهلوى عمود خيمه بايستى درست مى شود.
گـفـت تـكـليـف نـدارم كـه از جـاى خـود حـركـت نـمـايـم و نـشـسـتـهمشغول نماز شد و از فضلا هم بود.
گـفـتـم : تـنـه كـلفـت بـى غـيـرت شـنـيـده بـودم ولى تـا بـهحـال نـديـده بـودم ، الحـمـد لله ديـدم كه چطور جانورى است چون يقينى بود كه از طرفوضـو و قـيام در نماز هيچ صدمه اى و عسر و حرجى رخ نخواهد داد و اين شيخ علاوه بر آنكه خود مخالفت امر خدا نموده فتوى به بطلان نماز و وضوى ما نيز مى كند.
جـنـاب شـيـخ ! مـعـلوم مـى شود از شومى تو بوده كه ما در اين حبس افتاديم ، چون تا بهحال طلبه اى به قرنطينه نيفتاده ، خدا حفظ نمايد بعد از اين را.
بـعـد از طـلوع آفتاب چاى فروشى از آبادى طويرج با اسباب چايى آمد او را آواز نمودمبه خيمه ، همگى چايى خوردند حتى عربها و شيخ بهبهانى نخورد، آنچه اصرار نموديمكه اين تو را گرم مى كند گفت مى ترسم ادرار بياورد و من قادر به حركت نيستم .
گفتم : اگر بدون چايى ادرارت گرفت چه مى كنى ، اگر در ميان خيمه ادرار مى كنى حالاهم چايى بخور و در ميان خيمه ادرار بكن ، (فان الضرورات تبيح المحذورات .)
آخر شيخ چاى نخورد، چاى فروش رفت بيرون ، من ديدم عربها بيچاره كبريت كه مى زنندكـه سـبـيـل بـكـشـنـد، دسـتـهـا از سـرمـا مـى لرزد نـمـى تـوانـنـدسـبـيـل بـكـشـند دلم به حال آنها سوخت ، خصوص اگر شب اياس و خشكه سرما بشود علىالخـصـوص ، عـلى الظـاهـر ده شـبـانـه روز در ايـن مـجـلس بـايـد بـاشـيـم و هـمـه درمحل خطر هستيم .
به رفقا گفتم گوش كنيد نطق مرا و تصويب كنيد راءى مرا و به كار بنديد نصح مرا.
قـاعـده ايـن خانه خرابها اين است كه ما را ده روز نگه مى دارند در ميان اين بيابان سرد وفقر بى اسباب زندگانى و اگر نمرديم و بديهى است كه خواهيم مرد، معذلك دو توماناز ما مى گيرند با آن كه چند قرانى بيش نداريم و اما قاعده اين پيشامد روزگار اگر چهامروز با اين آفتاب مشكل است كه سردى هوا چندان مؤ ثر باشد ولكن همين كه شب شد و درزمـيـن بـرف بـاشـد و در آسـمـان لحاف ابر نباشد و هواى لطيف عربستان فى الجمله بهتـمـوج آيـد يـعـنـى ايـاس كـنـد و نـسـيـم جـگـربـر بوزد و برد الله التى تطلع علىالافئده محقق گردد، بالقطع و الضرورة نموت من البرد جميعا ميتة السوء
عـربـهـا گـفـتـنـد اى والله سـيـدنا: گفتم يا جماعت ! نبينا محمد (ص ) قد حلف فى حديثالكساء انه ما ذكر خبرنا هذا فى محفل من محافلاهل الارض و فيه جمع شيعتنا و محبينا و فيه مهموم الا و فرج الله همه و نحن ولو لم نكن منالشـيـعـه لسـمـو مـقـامـهـا و ارتـفـاع مـكـانـهـا فـان مـن شـيـعـة لابـراهـيـم فـلااقل من المحبين و ان همنا و حاجتنا اليوم لمن اعظم الهموم و اعظم الحوائج .
عربها با سوز دل گفتند اى والله سيدنا.
به سيد مازندرانى كه از همه ما ظاهر الصلاح تر بود گفتم مفتاح را بردار و حديث كسارا از روى كتاب بخوان كه غلط خوانده نشود و مستمعين تا آخر حديث هفتاد صلوات بفرستندبـه صـوت مـخـفـى ، بـعـد از خـتـم آن گـفتم المحبوس مضطر، هر كدام صد و بيست مرتبهبخوانيد امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء.
لكن بعضى از رفقا بلند بخواندند كه اگر عربها ندانند بدانند؛ اين هم تمام شد.
گفتم : رفقا شخص جواد عطاى او حتى الامكان مستور و از پس پرده است و خدا قاعده او چنينمـثـلى اسـت كه حوايج بنده را با دلو از آسمان پايين نمدهد پرده هم جهت عطاى او بسازيمكه شايد انتظار پرده مى كشد، شيخ بهبهانى جرقه نموده گفت در اين هواى سرد عرفانتگل نموده پرده كدام است ، بخواهد بدهد مى دهد پرده اى ما نشنيده ايم .
گـفـتـم : مـراد از پـرده اسباب ظاهريه است و اسم آنها را پرده و روپوش كار قرار داده امچـون سـبـبـيـتـى بـراى آنـهـا جـسـمـا اقـتـضـاه التـوحـيـدقـايـل نـيـسـتـم ، بـلكـه آنـهـا را اسـبـاب گـفـتـه انـد بـه نظر ناقصين كه ما ارسلنا منرسول الابلسان قومه . و من گمان كردم كه شما از كملين هستيد و از همان تيمم كردن ونشسته نماز خواندنت معلوم گرديد كه حشلحف كه از هر كرد و لرى بدتر بوده اى .
گفت : حالا در اين مضيقه من با تو مباحثه ندارم و اگر خلاص شديم و روحم منبسط گرديدآن وقت معلوم خواهد شد(هلك من هلك و لمن الغلب ).
گفتم : آن وقت تنها روح تو انبساط پيدا نمى كند.
احـمـد ار بـگـشـايـد آن پـر جـليـل
تـا ابـد مـدهـوش مـانـدجبرئيل
گـفـت : خوب حالا پرده بساز تا ببينيم . گفتم : بايد سه پاكت بنويسيم به طويرج دوبـراى دو پـيشنماز طويرج كه يشفعون لنا عندالحكومة و الدكتر و سيمى را به خود دكترخـانـه خراب بنويسيم ، بهذ المضمون . مقام محترم رياست حفظ الصحه دكتر الدكاتر والمـحـافظ على الاصاغر و الاكابر و المحارب لمكروبات المسافر سلام عليك اما بعدمـستدعى و مقتضى است كه اولا قرنطينه هاى مجعوله مكذوبه را كلا برداريد كه هر مسافربـدبـخـتـى خود را به ماءمنى برساند كه ميكرب وبا و مالاريا كذا در هيچ نقطه اى وجودنـدارد حـتـى در بـغـداد كـه مـركز ايالتى ، بلكه مكثف و زباله دان عراق است و ثانيا اينبـدبـخـتـان را عـودت دهـيـد بـه كـربـلا كـه بـه زعـم شـمـامحل بروز ميكرب است تا آن كه به امكنه ديگر سرايت ندهند و از رفتن به مقصد گذشتيمزيرا بودن در اين بيابان با فقد و اسباب زندگانى موجب هلاكت نفوس است .
و ثـانـيـا قـرنـطـيـنـه را در گـوشـه آبادى قرار دهيد كه اقلا جانى به در بريم و امورزندگانى به درجه اى فراهم باشد و به اين وضعى كه شما گرفته ايد از هر وبايىو مـيـكـربـى بدتر هستيد، اين چه ظلم و عنادى است كه پيش گرفته ايد و چه وحشيگرى وبـربـريت است كه اظهار مى داريد عالم تمدن و تدين و انسانيت نه اين طور مقتضى است و(السلام على من اتبع الهدى ).
سـه پـاكت را مهيا ساختيم به همان چايى فروش گفتم تو چقدر از اين چايى فروشى اتتـوقـع دارى ؟ گـفـت يـك قـران ، گـفـتـم اسـباب چايى را اينجا بگذار اين هم يك قران حقالزحمه تو، اين سه پاكت را ببر به طويرج به صاحبانش ‍ بده و برگرد. آن هم قرانرا گـرفـت و بـا پـاكـتـهـا و مـثـل بـرق روان گـرديـد و ما نظر مى كرديم كه وارد آبادىطويرج گرديد،
بـعـد از آن ديـدم كـه پنج ـ شش نفرى به طرف ما قدم زنان مى آيند؛ دو ـ سه نفر از آنهافينه قرمز و لباس سفيد در بر دارند كه افنديان و دكتران گويا هستند و يك عربى درجـلوى آنـهـا شـلنـگ زنـان بـه طـرف مـا مـى دود و بـه صـداى بلند مى گويد البشارةالبشارة اعطونى حق البشارة ...
گـفـتـم : رفـقـا بـرخـيـزيـد كـه مـسـيـحـا نـفـسـى مـى آيـد كـه بـشـيـر فـورا رسيد و گفتبالعجل و از ما گذشت ، گفتم رفقا چنانچه دكتر از شما چيزى طلب داشت شما عجله در دادننكنيد حتى يتبين الحق من الباطل .
تـا آن كـه افـنـديـهـا و دكـتـر رسـيـدنـد و مـا چـنـد قـدمـى بـهاسـتـقـبـال بـيـرون شـديـم من جلوتر رفته سلامى به دكتر عليه ما عليه پراندم بعد ازجواب گفت :
اعطوا فى كل واحد اربع فتات و شيلوا قراضكم .(176)
گفتم : افندى ما هر كدام چهار قران بيش نداريم و آن هم مخارج سفر ما بيش ‍ نخواهد شد وپـول زيادى نداريم كه به تو بدهيم ، يك دفعه چين به ابرو انداخت و رو از ما گرداندو دهـن كـج نـمـوده گـفـت (شـيـلوا كلهم مكدى )(177) و با قرقر از ما گذشت . ما همگفتيم هر چه مى گويى به خودت ، و حمالها هم مهيا بودند كه سر سر شد و پاپا.
شـيـخ بـهـبـهـانـى كـه آدم مـرده واقـعـى افـسـرده اى و يـاتـنـبـل بغدادى بود به فرزى و تندى اسبابها را به پشت حمالى داده و با شيخ ساوجىخـرده واتـى (178) بـه دسـت گـرفـتـه از عـقـبحمال به جست و خيز رفتند، سفارش نمودم كه حجره خوبى در كاروانسرا بگيرند كه شبرا هـم خـواهـيـم مـاند و خود به آسودگى خيمه را جستجو نموده و عبا به سر كشيده از عقب ،ميان برفها روان شدم .

next page سياحت شرق در احوالات آقا نجفي قوچاني

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation