بسم الله الرحمن الرحیم
 
نگارش 1 | رمضان 1430

 

صفحه اصلی | کتاب ها | موضوع هامولفین | قرآن کریم  
 
 
 موقعیت فعلی: کتابخانه > مطالعه کتاب سیاحت شرق, سید محمدحسن قوچانى   مناسب چاپ   خروجی Word ( برگشت به لیست  )
 
 

بخش های کتاب

     FEHREST -
     39000001 -
     39000002 -
     39000003 -
     39000004 -
     39000005 -
     39000006 -
     39000007 -
     39000008 -
     39000009 -
     39000010 -
     39000011 -
     39000012 -
     39000013 -
     39000014 -
     39000015 -
     39000016 -
     39000017 -
     39000018 -
     39000019 -
     39000020 -
     39000021 -
     39000022 -
     39000023 -
     FOOTNT01 -
     IStart -
     MainFehrest -
 

 

 
 

 

next page سياحت شرق در احوالات آقا نجفي قوچاني

back page


مـن تـبـسـمـى نـمـوده گفتم بنشين لازم به تندى و غيظ نمودن نيست ، ولكن شيخ از واسطهبـاطـنـى مـن خـبـر نداشت و از حرم رفتن ديروز من بدوا و ختما نيز خبر نداشت و خودم اجمالاحدس زدم كه همين مورد تعيين شده حبيب بوده و اينها استخاره شان بد نيامده و اين تمانعشانبـاطـنا از قهر حبيب بوده و ظاهرا جهت استشاره از دوستان كربلا بوده و چون ما ديروز اولانـاز نموديم ، حبيب هم بناى ناز گذارده و رشته را سست نموده و اينها دست رد به سينه مازده و رفـتند، لكن به جناب شيخ گفتم كه من زن نمى خواستم تو مرا به صرافت آوردىو مـا هـم خـواسـتـگـار شـديـم و مـثـل كـه سـر بـه فـلك فـرود نـيـاورده تـا بـهحـال از ايـن بـى قـابـليـت هـا كـه سـر و وضـعـشـان بـه دوپـول نـمـى ارزد و عـوام كـالانـعـام هـسـتـنـد دخـتـرى بـخـواهـم كـه عـلىايحال به كسى خواهند داد و آنها دست رد به سينه من بزنند كه يعنى تو را نمى خواهيم ،تفو بر تو اى چرخ گردون تفو، داخل آدم ما دخترمان را نمى دهيم ، حالا جنابعالى تشريفآورده ايد چهار جاى ديگر را به من نشان مى دهيد.
به خدا قسم كه اگر اين مورد نشود اگر من به خواستگارى جايى بفرستم و در عالم زنبـخـواهم ، همين كه زاييديم بزرگ كنيم و همين جراحت لسانى كه به ما زدند مرهم و ملتئمكـنـيـم و هـمـيـن سـنـگـى كـه به پيشانى ما زدند دردش را آرام كنيم و همين توهينى كه واردنمودند فراموش كنيم ، هفت جدمان را بس است .
بـرو بـرو جـنـاب شـيـخ از ايـن فـكـر و خـيـال خود را خارج كن و به استراحت و آسودگىمشغول درس و بحث خود باش و برقى بود جستن كرد خوب بايد گذشت .

يار اگر سلسله جنبان شود
مور تواند كه سليمان شود
و ايـن مـطـلب بـه زاويـه نـسـيـان گـذارده شد تا وقتى كه جهت زيارتى نيمه شعبان بهكـربـلا مـشـرف شديم و مرسومى من در زيارت هاى كربلا پوشيدن لباس ‍ مندرس بود،اگـر تـنـهـا بمانم و در بين راه شب و روز كسى از دزدان طمع در من نبندند. لذا يك قبايىكه از سال اول مانده بود و همه جاى آن پاره شده بود مى پوشيدم و كفشى كه پاشنه آنبـه كـلى رفته و سرپنجه آن نيز درزهايش ‍ باز بود بر مى داشتم ولو در بين راه نمىپوشيدم فقط به جهت دو ـ سه روزى كه در كربلا بوديم و هم چنين عبا هم خاچيه مندرسىبـود و پـيـراهـن و زيـر جـامـه كـه غـالبـا مـسـتور بود خدا مى داند كه چه بود و اين سفرپول درستى هم گير نيامد.
هـفـت قـران بـرداشـتـم و رفتم چون ممكن بود كه به پنج قران هم برويم و مراجعت و سهقـران مـال دو ـ سـه روز كربلا و بيشتر از سه روز هم غالبا نمى مانديم كه روايت شدهپـس از زيـارت زود مـراجـعـت كـنـيـد كـه اشـتـيـاق بـدوى زودزايـل مـى شـود و كـم كـم دل سـيـاه و قـسـاوت مـى گـيـرد و در زيـارت رفـتـن شرك و رياداخـل شـود و تـحديد سه روز هم جهت آن سيد الشهداء عليه السلام املاك و اراضى كربلارا خـريد و به همان مالكين اول واگذار نمود مشروط بر اينكه سه روز زوار را پذيرايىكـنـنـد و ظـاهـر شـرط ايـن اسـت كـه اراضـى بـه هـر كـسـىانـتـقـال يـابـد شـرط هـم بـر مـنـتـقـل اليـه لازم اسـت كـهمـعـمول بدارد تا روز قيامت . و اين در سالها قديمه كه زوار را بلكه شيعه كم بوده ممكناست كه اين معامله مورد قبول زارعين بشود، ولكن در سالهاى اخير كه زوار كثرت پيدا كردهكـه لااقـل در بين هر سالى يك كرور عدد زوار مى رسيده و اين عدد پر واضح است چون درسالى كه حج اكبر واقع شد كه عيد اضحى و عيد سلطانى (143) و روز جمعه يكى شدهبـود در آن زيـارتـى عـدد كـربـلا بـه سـيصد هزار رسيد به تعداد حكومت كربلا كه مىگفتند عدد حاجيان به اين حد نبوده پس در صورتى كه در يك زيارتى مجتمعا سيصد هزارو يـا نـيـم كـرور و يـا متر بشود اقلا در دوره سال متفرقا و مجتمعا يك كرور مى شود معاملهمـشـكـل اسـت كـه مورد قبول واقع شود چون خوراكى يك روزه اين عدد به دو هزار خروار مىرسـيـد و خـوراكـى مالهاشان پنج هزار خروار جو ده هزار خروار كاه مى شود و در سه روزبيست هزار خروار غله و سى هزار خروار كاه و البته اراضى را زارعين به نصف كارى برمـى دارنـد مـحـصـول آن اراضـى بـايـد سـالى چـهـل هـزار خـروار غـله بـاشـد و غـايـت حـرمسـيـدالشـهـداء كـه تـعـيـين و تحديد شده به حداكثر از هر طرفى سه فرسخ است و يكفرسخ هم گفته اند حالا ما مربع شش فرسخى را مى گيريم كه هر ضلعى شش فرسخبـاشـد و شـش در شـش حـاصـلضـرب سـى شـش فـرسخ مربع مى شود و اگر اين تعداداراضـى هـمـه مـزروعـى بـاشـد بـاز مـمـكـن اسـت كـهمـحـصـول آن بـه چـهـل هـزار بالغ شود ولكن طرف جنوبى قصبه كربلا مزروع و آبگيرنيست و نبوده و اگر كربلا در مركز آن ربع فرض شود چنان كه ظاهر تحديد علماست آنوقـت قـريـب نـصـف آن مـربـع مـزروعـى نـيـسـت و نـصـف ديـگـر آنمـحصول را مشكل است كه بدهند. چون هر فرسخى قريب دو هزار غله نخواهد داد مگر كربلارا در كـنـار ضـلع جـنـوبـى و مـغـربـى آن مـربـع قـرار دهـيـم كـه ضـلعشمال و شرقى آن برسد تا مسيب و لب شط فرات چون اراضى آن مربع بر اين فرضقـابـل زرع بـوده و هـسـت و لو فـعـلا زراعـت نـمـى شـود غـالب آنـهـا واشـكـال ديـگـر آن كـه قـيـمـت عـادله آن مـحصول اگر خردوارى در پنج تومان محسوب شودسـالى دويـسـت هـزار تـومـان بـيـشـتـر مـى شـود و درمـقـابـل ايـن مبلغ كه قيمت ملك است دو ميليون است كه بيست ميليون قرآن است و اگر چنانچهبه جاى قران درهم كه نيم مثقال و سه خمس نخود است نيز قرار دهيم ، قريب دويست خروارنـقـره ايد سيدالشهداء به عراق حمل كرده باشد براى خريدن اين ارضاى و اين به غايتبـر حـسـب عـادت بـعـيـد اسـت و اگـر حـرم را دو فـرسـخ در دو فرسخ قرار دهيم كه چهارفرسخ مربع باشد كه نه يك آن مبلغ قريب بيست و دو خروار نقره باشد پر بعيد نيستلكـن آن مـحـصـول از ايـن مـقـدار مـلك حـاصـل نـگردد مگر اين كه اين شرط در خصوص سنيناوايـل بـاشـد بـراى ايـن كـار و اشـتـهـار بـيـن المـسـلمـيـن و لا يـبـعـد فـافـهـم وتاءمل .
اين فكرها در همان سفر نيمه شعبان كه به زيارت مى رفتم از خان شور شروع مى شد ودر نخيله كه مسافت ما بين سه فرسخ و نيم بود واقع گرديد و در نخيله كه سه فرسختـا كـربـلا بود هوا گرم شده زوار مقدارى مكث نموده ناهار خورده گذشتند من چون پياده وبـى رفـيـق بـودم در آنـجـا بـيـشـتـر مـكـث نـمـودم كـه خـسـتـگـى رفـع شـود بـلكـه اززوال هـم مـقـدارى بگذرد و هوا پشت به سردى باشد و زوار هم جوقه جوقه مى رسند فىالجـمـله مـكـثـى مـى كنند و مى گذارند تا بعد از دو ساعتى من هم راه افتادم لكن بعد از آبخـوردن زيـادى چون تا كربلا اب نبود و من هم ظرفى نداشتم و چون راه نزديك و زوار همدسـتـه دسـته مى گذشتند اهميتى به آب برداشتن ندادم فقط مقدارى آب جهت توشه راه درشـكـم جـا دادم غـافـل از ايـنـكه تا به حال شكم اما منت نگهدار نكرده و آنچه گيرش بيايدفـورا يـد تـصـرف بـر او بـگـشايد و بعد از ساعتى او را نيست و نابود نمايد مى خواهدمـال حـلال بـاشد و يا حرام از صغير باشد و يا از كبير پاك باشد يا نجس هر چه به اوبرسد فرق نگذارد همه را هضم كند.
بـه قـدر هـزار قـدمـى كـه رفـتـم آفـتـاب از جـلوى روى و گـرمرمـل هـا نـيـز داغ كـه كف پاها مى سوزد تشنگى بر من غلبه نمود خود را به جوقه زوارىرسـانـدم كـه آب داريـد گفتند نه از آن گذشته و دويده به دسته ديگر خود را رساندم ،آنـهـا هم آب نداشتند، به قدر نيم فرسخ دويدم و به چند دسته از زوار خود را رساندم وآب نـداشتند، بعد از آن ماءيوس و از يك طرف راه دويدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدنبود تمام به عرق و حركت عنيف و گرمى آفتاب خشكيد و به شدت تشنه شدم .
حالا برق گنبد و سياهى باغات كربلا در منظره من پيداست ، من به فكر صحراى كربلاافـتاده حالا تنهايى سيدالشهداء و آن لشگر عظيم كه دور او را گرفته بودند نظير اينگـنـبـد بـراق مـيـان سـيـاهـى بـاغـات بـا تـشـنـگـى زيـادى كـه داشـت نـهـايـتمـثـل مـن در عالم خيال نزديك به حس صورت گرفت ، مرا گريه شديد رخ داد محض آن كهصـداى گـريـه مـرا زوار نـشـنـونـد دويـسـت قـدمـى از راه زوار دور شـدم ومـثـل آهـويـى در ايـن بـيـابـان دويـدن گـرفـتـم و صـدا بـه گـريـه بـلنـد و اشـكمـثـل بـاران بـه صـورت و ريـش و زمـيـن ريـزان بـود، گـاهـى صـداىهـل مـن نـاصـر آن حـضـرت را بـه گوش خيال مى شنيدم و من هم صدا به لبيك با گريهبـلنـد داشـتـم و بـر دويـدن به شدت مى افزدوم به حدى كه خود را بالكليه فراموشنـمودم و ديدم لشگر هجوم به خيمه هاى حسينى ، شعله آتش و دود از خيمه ها بلند گرديدو چشمها را به سياهى كربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غم انگيز بر من عبور مىداد بـه خـدا قـسـم كـه نـمـى فـهـمـيـدم پـاهـا در ايـن دويـدن بـى اخـتـيـار بـهگـودال مـى افتاد و يا به روى خارها قرار مى گيرد، يك دفعه از ميان خيمه ها كه رو بهطرف نجف است پراكنده شدند، بعضيها چادر به پا پيچيده به زمين خوردند و من هم سر ازپـا نـشـنـاخـتـه تـا مگر برسم و خود را فنا كنم كه ريشه علفى به پا بند شده به آنتـنـدى كه مى دويدم محكم خوردم به زمين ، برخاستم با آن كه پنجه پا مجروح شده بودمـلتـفـت نشده ، شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناك بود و از گريه و ناله و دويدننايستادم در اين دو فرسخ و نيم مسافت ، تا آن كه در كوچه كربلا واقع شدم و چشمم بهدر و ديوار و عمارت كربلا افتاد، آن وقت به خود آمده از خجالت و حياى از مردم ، اشكها راپاك نموده و از دويدن ايستادم و كفشهاى بى پاشنه را به پا كشيدم و خاچيه را به دوشانـداخـتـم ، از حـوضـخـانـه صـحـن سـيـدالشـهـداء وضـو گـرفـتـهداخـل حـرم شـدم يـك سـاعـتـى زيـارت نـمـودم ، بـيـرون شـدم رفـتـم بـه زيـارت ابـىالفـضل و از آنجا بيرون شدم ثانيا آمدم به صحن سيدالشهداء همان طور به گوشه اىسـرپـا ايستاده بودم كه بعضى از رفقا را ملاقات نمايم و ساعت دو به غروب بود و درآن بين صداى ساعتى كه در صحن سيدالشهداء بودـ از نمره ساعت كوچك صحن مشهد مقدسبودـ بلند شد، وقتى كه خوب گوش به صداى زير او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شدديـدم بـه طـور فـصـيـح مـى گـويـد هـل مـن نـاصـر...هل من ناصر... هل من ناصر...
تا ده مرتبه اش تمام شد، قشعريزه در بدن ما حادث شده گوش را تيز نموده كه از كجاجـوابـى مـى رسـد يـا نـه و چـشمها پر اشك شد كه جواب دهى پيدا نشد كه يك مرتبه ازصـحـن ابـى الفـضـل صداى ساعت بزرگ او به صورت بم و كلفت بلند گرديد لبيك....لبـيـك ....لبـيـك تـا ده مـرتـبـه او هـم تـمام شد، اشكها را پاك كرده گفتم هاى بگردموفـاداريـت را بـاز تـويـى كـه جـواب دادى ، خـوشـحـال شـدم كـه هـنـوز نـاصـر هست و ازخـوشـحـالى بـاز اشـكـها بيرون شد. و يك مرتبه به فكر تشنگى بين راه افتادم و همانطـور در عـالم خـيـال بـا خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمين زيارت نمودهبـرگـشته تا به همين نقطه كه ايستاده ام ديدم در پنج نقطه اى آب نخورده ام و تشنه همنيستم ، حالا اين از راه طبيعى به چه نحو ممكن است و من از كدام آب سير شده ام .
يـكـى از رفـقـاى نـيـمـه شعبان را ملاقات نمودم باز شب سه ـ چهار نفرى رفتيم به همانمـنـزل شـهـرنـو كه در نيمه رجب بوديم ، منزل گرديم و شب شنبه بود، آبگوشت ساختهسـفـره كـه پـهـن نـمـوديم ، همان شيخى كه در نيمه رجب ورد زن گرفتن را به ما ياد دادهبـود، گـفـت رفـقـا هـركـس شـب شـنـبـه پـيـاز بـخـوردپـول گـيـرش مـى آيـد. ديـگـرى گـفـت مـشـروط بـر ايـنـكـه سـه لقـمـهاول را با پياز بخورد پول گيرش مى آيد.
اول شـيـريـنـى بـخـورد و بـگـويـد الهـم العـن اليـهـود الخبيرى و حون الغريق ليتشبثبـكـل حـشـيـش و الفـقـيـر يـدعـو بـكـل عـزيـمـة و يـشد بكل تميمة من احتياط نموده اتيتبكل ما قيل بشرطها و شروطها.
صـبـح بـرخـاسـتم از منزل بيرون نرفته بوديم كه شيخ واسطه آمد. گفت ما آنجا فرودآمـديـم ، يـعـنـى به منزل نامزد ما و گفت اگر اجازه مى دهى باز به مناسبتى سر حرف رابگشاييم .
گـفـتـم : سـر حرف اگر گشوده شد از روى چشم سيرى بگو اگر مى دهند به مهرالسنهحـاضـريـم ، و مـبـادا اصـرار يـا تـكرار نمايى چون من از تو زن نخواسته ام ، بلكه توصـرف آلتى ، يك كلمه گفتن سست و آرامى از تو كافى است چون خداى سبب ساز همان راهـم سـبـبيت مى دهد، اگر مقدر شده باشد و الا ثقلين هم جمع شوند در اين كار حيز استحالهبيرون نخواهد شد.
شـيـخ واسـطه برخاست و رفت ، ساعتى نگذشته كه آمد گفت دوـ سه نفر از رفقاى نجفىخـود را اطـلاع بـده و دو سـاعـت بـه ظـهـر مـانـده آنـهـا را بـيـاور بـه فـلانمنزل هندى كه پيشنماز صحن ابى الفضل است و با آنها همسايه است ، كه مجلس شيرينىخورى آنجا منعقد است . گفتم : من خودم نبايد بيايم ؟ گفت : بايد بيايى .
دو سـاعـتى به ظهر با بعضى از رفقا رفتيم ، ديديم از من لباس كهنه تر در آن مجلسكـسـى نيست ، خجل گشتم نزد كربلايى ها بعد از آن ديدم در ميان رفقاى نجفى سيدى استكه سر و لباس او بهتر است با خود گفتم كربلايى ها همان قدر مى دانند كه سيد نجفىدامـاد اسـت امـا شـخـص من را كه نمى شناسند و احتمال قوى مى دهند كه داماد اوست كه سر ووضـع او بـهـتـر اسـت و جـهـت راه گـم شدن كربلايى ها مخصوصا شيرينى ها را كه علىالرسـم بـيـن جـالسـين قسمت مى كنند، بنده هم دستمال بيرون نموده حصه خود را به هزارپررويى گرفتم ، برخاستم از اطاق بيرون شدم .
پدر زن ما بيست ليره عين صفراء فاتع لونها تسر الناظرين از باب سهم امام عليهالسلام به ما داد كه از باب مهريه به آنها بدهيم .
شـيـخ واسـطـه مـرا ديـد كـه طـرف عـصـر دو بـه غـروب در هـمـيـنمنزل رفقا براى انعقاد عقد ميمون حاضر شويد.
گـفـتم : مهريه بر چه مقرر شده ؟ گفت بيست و پنج ليره نقد و حاضر پانزده ليره برذمـه و غـائب و مـجموع چهل ليره طبقا لميقات موسى اربعين ليلة . بيست ليره دادم به شيخواسـطـه كـه بـدهد به آنها و عصر در مجلس عقد حاضر شده عقد ازدواج تحقق گرفت ، دوشرط در ضمن عقد لازمى انشاء نمودند كه بى رضايت طرف از عتبات خارج نكنم و شش ماهنفقه لازمه كه نرسيد وكيل در طلاق خود باشد.
پسر پيشنمازى كه وكيل من بود در پهلوى من سر به گوش من كرد كه به واسطه اين دوشرط خوب چهار ميخه شدى .
گفتم : نه ، من چهار ميخه نشده ام ، چون اگر بخواهم خيار مجلس در اين بيع لازم هنوز دارمالان به يك لفظ فسخت البيع ينهدم عليهم الشرط و المشروط.
پـيـشـنـمـاز هـندى كه وكيل آنان بود و نجوى ما را شنيده ، فورا برخاسته از اطاق بيرونرفـت و بـرگـشـت و بيع لازم را نمود و من هم خنده اى كردم به سادگى و قياس نمودن مرابه غالب مردم كه يقولون بالسنتهم ما ليس فى قلوبهم و يقولون ما لا يفعلوم . ومـن از گـفـتـه خـود بـرگـشـتـن را طـبـعـا خـلاف مـردانگى مى دانم چنان كه خدا مى فرمايد:رجال صدقوا ما عاهدوا الله عليه .
از آنـجا حركت نموده رفتيم ميان صحن ، شيخ جامى كه از رفقا و مقدس مآب و نفهم بود كهعوض درس علم اخروى خواندن عمرش را در علم معاش و زندگى دنيا صرف نموده بود و ازمـنـابع ثروت و قيمت اجناس به خوبى اطلاع داشت و بسيار زبان باز و خاله زنانه نيزبـود، بـه مـا رسـيـد گـفـت در نـزد حـاج شيخ عبدالله مازندرانى وجهى است و موقوف استبراى اين كه هر سيدى كه تازه داماد شود پانزده تومان به او كمك كند و من مى روم او رابراى تو مى گيرم .
گفتم : حالا كه در اين ديار غربت آن شيخ واسطه پدر من شده تو هم برو مادر من باش .
چـون شـب زيـارتـى و نيمه شعبان بود رفتيم به حرمين زيارت نموده ساعت دوازده شب درمـنـزل مـذكـور گرد هم نشستم ، گفتم پياز خوردن ديشب شما چه خاصيت نمود؟ گفتند: هنوزفايده نكرده ، گفتم : براى من خوب فايده نمود، بيست ليره به دست من رسيد كه تا بهحـال مـالك ليـره نـشـده بـودم . گـفتند: چه شد؟ گفتم : رفت به آنجايى كه عرب نى مىاندازد و گويا از قرارى كه باد مى آيد و شاخه مى جنبد هنوز اين پياز عقبه داشته باشدو مـن هـيـچ وقـت پـيـاز خوردن در شب شنبه ترك نخواهم كرد و چون ابتداء به ليره خوردهانشاء الله ليره ثمر دهد.
صـبـح بـعـد از زيـارت ، شـيـخ مـادر، پانزده تومان را آورد. گفتم : من چون با آنها ليرهقـرار داده ام بـايد اين پول را از صراف سه ليره بگيرم ، رفتيم نزد صراف . گفت يكقـران صـرف بايد بدهيد تا سه ليره بدهم ، من دست به كيسه كرم خود بردم ديدم (از)هـفت قران خرجى كه براى كربلا آمدن فراهم كرده بودم ، سه قران مانده است ؛ يك قرانآن را بـا پـانـزده تـومـان به صراف داديم ، سه ليره گرفتيم . دادم به شيخ مادر كهبدهد به شيخ پدر و او به آنها بدهد و بگويد از بيست و پنج ليره نقد بيست ليره دادهشده فقط دو ليره باقى است كه بعد از اداء آن بايد به زودى زنم را بدهيد كه من قصدنـكـرده ام ، بـايد ببرم به نجف ، مادر رفت و سه ليره را داده بود و با پدر من هر دو مرامـلاقـات نـمودند كه به اين زودى نمى شود عروسى نمود و صلاح تو هم نيست ، چون درخانه پدر و مادر هر چه بماند آنچه اسباب و اثاثيه خوب داشته باشند براى خودش مىگـيـرد، بـه عـبـارت ديـگـر جـهـيـزيـه را پـدر و مـادرش ازمـال خـودشـان مـى دهند و اين بيست و پنج ليره اى كه تو داده اى پدرش گفته نبايد خرجشـود تـا مـگـر چـيـزى بـر او افـزوده شـود يـا مـنـزلى بـراى او در نجف خريده شود و يالااقـل رهـن شـود كـه از اجـاره مـنـزل آسـوده گـرديـد و عـلىايحال خير شما منظور است .
گـفـتـم : مـن كـه نـمـى فـهـمـم و ايـن عـالمـى اسـت كـه مـن تـازه در آن مـتـولد شـده ام ،حـال بـچـه مـكـتـبـى را نسبت به شما دارم البته نزد شما بايد درس بخوانم اما بفرماييدببينم كى بنا هست كه اين عروس نديده را به من بدهند؟
گـفـتـنـد: لااقـل تـا آخـر مـاه مـبـارك طـول مـى كـشـد و هـرچـهطول هم بكشد جهت شمابهتر است ، چنان كه گفته شد.
گفتم : مگر من بناى تجارت و طمع به مال زن دارم كه تو اين وعده و نويدها را به من مىدهـى كـه يـك دسـتـمـال و مـنـقـل شـكسته اى در جهازيه افزوده مى شود يا نمى شود، من زنگرفته ام و هرگز صبر نمى كنم .
شـيـخ مـادر گـفـت : بـابـا يـك ـ دو قـطعه لباس براى خودش و براى تو نبايد بسازد وبدوزد و اقلا اين اندازه كه از واجبات عروسى است ، تو كه اين قدر طالب زن نبودى .
نفس اژدرها است او كى مرده است
از غم بى آلتى افسرده است
حالا چطورى تو كه مدعى بودى نفس را كشته اى حالا چرا صبر نمى كنى ؟
گـفـتـم : جـنـاب شـيـخ عـجـله مـن نـه بـراى آن اسـت كـهخيال كرده اى ، بلكه براى اين است كه معلوم شد به چه دامى گرفتار و به چه بلايىمـبتلا گشته ام . حضرت امير تفسير مى كند آيه ربنا آتنا فى الدنيا حسنه و فى الآخرةحـسـنه و قنا عذاب النار به اين طور كه در دنيا زن خوب بده و در آخرت زن خوب بدهكه بهشت من باشد و حفظ كن مرا از زن بد كه جهنم است . حالا من مردم كه در بهشت افتاده اميـا در جـهـنـم ، چـون مـن نـديـده ام طرف را و همسايه نبوده ام كه از ديگران بشنوم ، مادر وخـواهـرى نـداشـتـه ام كـه او را ديـده بـاشـنـد و خـوب دانـسـتـه بـاشـنـد، مـعـامـله اى اسـتمـجـهـول ، تـيـرى اسـت كـه بـه تـاريـكـى انـداخـتـه شـده و مـن يـقـيـنـا هـر چـهطـول بـكشد در زمان تحير و ناشناسايى ، من و خواب استراحت نخواهم رفت ، نظير حر بنيـزيـد ريـاحـى در بـيـن جـنـت و نـار مظطر و لرزان خواهم بود، حتى مى شود گفت عبور ازصراط كه حال عاقبت معلوم نيسد بدتر و سخت تر از جهنم است چون فى الياس راحة .
گفتند: اما از جهت خوبى و بدى طرف تو آسوده باش كه ماها دلسوزتر براى تو از مادرو خواهر و عمه ات بوده ايم ، حتى منظور از اين تاءخير عروسى نيز خير و صلاح شماست. حـالا راضـى نـمـى شـوى زودتر از نيمه ماه مبارك آنها راضى نيستند، چون خود آنها نيزكارهايى لازمى دارند كه به كمتر از اين انجام نخواهد گرفت و ما به آنها مى گوييم كهنـيـمـه مـاه مـبـارك مـهـيا باشند كه از نجف مى آييم براى بردن او و دو ليره هم كه از وجهنقدشان مانده است از نجف مى فرستيم .
گفتم : اين اندازه خوب و عدالت است و من امروز مى روم به طرف نجف .
گفتند: صبر كن با هم برويم .
گـفـتـم : مـن تـا طـويـرج مـى روم پـياده و آنجا صبر مى كنم تا شما بياييد. من رفتم بهطـويـرج ايـسـتـادم تا آنها آمدند و به طراده نشستيم دو قران كه در كيسه من مانده بود دادمبـه كرايه طراده ، نيم قران براى خودم و يك قران هم براى دو شيخ پدر و مادر كه آنهارا طـراده سـوارى مـهـمان كردم و غالب در فكر عاقبت اين كار بودم كه با آن كه فعلا يكپـول رهـبـر بـه جايى ندارم ، اين كار به چه طور خواهد گذشت و در چه مسلك زندگانىخـواهـم نمود، چون عالم زن دارى عالم غير از عالم تجرد است و غالبا در ترس و گرفتهمى شدم و معذلك به آن ته دل كه فرو مى رفتم مى ديدم كه خوشى و خوشحالى است ازايـن پـيـشـامـد تـازه بـاز از آن مـرتـبـه فـؤ اد كـه به طرف سطح و نزديك به خيالات ومحسوسات مى شدم امواج متلاطمه خيالات و وساوس كه الشيطان يعدكم الفقر مرا در وحشتمى انداخت .
گـفـتـم : رفـقا من هر چه فكر مى كنم مى بينم بى گدار خود را به دريا زده ام و با كونبـرهنه آتش بازى غريبى نموده ام كه مرا در بيم و غصه و تحير انداخته و معذلك آن تهدلم پر از خوشى و سرور است .
گفتند: حق همان ته دل است بقيه باطل و صبح كاذب است .
گـفـتـم : حـالا كـه مـن بـچـه مـكـتـبـى شـمـا هـسـتـم هـر چـه بـگـويـيـد بـايـدقبول كنم .
گـفـتـنـد: لازم نـيست مقلد باشى مگر نخوانده اى در قرآن كريم : و انحكوا الايامى منكم والصالحين من عبادكم و امائكم ان يكونوا فقرآء يغنهم الله من فضله والله واسع عليم .
گـفـتم : جناب شيخ من از شما عقيده مندترم به آيات قرآنى و اخبار معصومين و ان الله لايـخـلف وعده و هو اصدق الصادقين . و انما الكلام در اين است كه ما قانع نيستيم يغنهمالله من فضله .
چـون بديهى است كه پيغمبر كه نه زن را برف انبار كرده بود نه مرتبه يغنهم الله منفضله درباره او صادق آمده بود، اما وقتى كه به تواريخ رجوع مى كنيم مى بينيم كه ازنـان جـو خـشكيده هم سير نخورده بود، نه چايى مى خورد و نه جيگاره و چپق مى كشيد و نهتنباكو و شيره ، و به ما پول مى رسد اولا از قند و چايى و جيگاره تهيه چند روزه خود رامـى بـينيم اگر چيزى ماند نانى مى خوريم و الا فلا و با اين عدم قناعت و اسراف كارى ماخـود را فـقـيـر نـمـوده ايـم و يغنهم الله را در حق خود صادق نمى دانيم و اگر اين اسرافكـارى هـا نـبـود يـعـنـى فـقط از همان شراب چايى و دخانيات خوددارى مى نموديم و شرعاتـرك ايـنـها نيز مورد احتياط است چون از اقسام مشتبه الحرمه است يقينا ما از اغنيا بوديم ومحتاج نمى شديم ، مگر نادرى كه منافات با غنا ندارد، ولكن با اين وضع زندگانى كهداريـم كـه بـه دست خودمان ، خودمان را فقير داريم ، خدا به ما وعده نداده است كه به زنگرفتن حالتان بهتر مى شود.
گفتند: اين قرآن را فقط براى صدر اول نگفته ، بلكه براى همه مسلمانان است تا قيامت والبته حال بندگان خدا در حيث معاش در هر دوره اى مختلف بوده و خواهد بود و خداوند نيزعالم بوده ، معذلك آن آيه شريفه پس از اين مقدمات اين است كه بندگان عموما نبايد تركتـزويـج نـمـايند جهت ترس از فقر، چون خداوند او را به فقر مخوف مبتلا نخواهد نمود وشـمـا بـبايد حسن ظن به خالق خود داشته باشيد، نه سوء ظن . چون در حديث قدسى وارداسـت كـه انـا عـند ظن عبدى المؤ من يعنى اگر آيينه دلش ‍ راست و بى زنگارى شد مرا بهراستى و خوبى مى بيند و اگر كج شد من هم به صورت كج و كريه نمايش خواهم نمود.
گـفـتـم : مـن هـم تـا بـه حـال حـسـن ظـن داشـتـم و تـوكـل بـه حـق داشـتـم وتوكل به حق پيدا نموده بودم كه حتى تسبيب اسباب هم نمى كردم ، چون خودم تنها بودم وزورم بـه خـودم مـى رسـيـد، امـا حـالا دو نـفـر شـده ام ، بـلكـهسـال بـه سـال در تـزايد است و چشم همه آنها در همه چيزشان فقط به من دوخته مى شودكـه در حـوايـج و لوازم زنـدگـانـى مـرا خـداى كوچك خود مى دانند و من هم بواسطه محبت وعـلاقـمـندى كه به آنها دارم و عهد و ميثاقى كه با آنها بسته ام و خدا هم امضاء فرموده مىخـواهـم تـمـام حـوايـج آنـهـا را مـهـيـا و آمـاده دارم كـه مـحـتـاج بـه سـؤال نـشـونـد كـه از مـن بـخـواهـنـد و از طـرف ديـگـر تـمـام حـركـات و فـوايـد و نـتـايـجاعـمـال عـبـاد مـنـوط بـه قـضـا و قـدر الهـى اسـت كـه (بـيـده مـلكـوتكل شيئى ).
خـصـوصـا فـقر و غنا و عزت و ذلت و صحت و مرض كه اختيار عبد را در اين مورد مدخليتىنـيست بلكه اگر عرفانمان فى الجمله گل كند معلوم مى شود كه اختيار ما را در هيچ كارىمدخليتى نيست كه توحيد افعالى مقتضى اين است .
پـس بـعد از اين مقدمات اگر انسان وحشت و ترس نداشته باشد از پشامدهاى خلاف مقاسدخـود، البـتـه بـايـد پيه سرزنشها و بى عرضه و بيكاره و بى عار و بى غيرت و بىوفا شنيدن از اهل بيت خود را به خود ماليده باشد و من كه حاضر نيستم اى پيه ها را بهخـود بـمـالم ، پـس چطور ترس و وحشت نداشته باشم ، در يك سرزمين كه سلسله اسبابكه موجب فى الجلمه تسليت انسان است به كلى منقطع است .
در كف شير نر خونخواره اى
غير تسليم رضا كو چاره اى
گـفـتـنـد بـديـهـى اسـت كـه دنـيـا جـاى اسـتـراحـت نـيـسـت ، بـلكـه مـدرسـه و جـاىتـحصيل كمالات بى زحمت و خون جگر صورت را نبندد، (الدنيا مزرعة الاخرة ) و اينهـمـه كـه ترغيب و تحريص كه به تزويج شده در شرع مصالح آن منحصر نيست به اينكـه گـويـنـد (لا اله الا اللهـى ) زيـاد گردد و زمين بوجود آمد او سنگين و از لرزشبـاز ايستد و يا آن كه انسان را از بعض ‍ شهوات باز دارد كه من تزوج فقد احرز نصفدينه .
بـلكـه يـكـى از مـصـالح پرزحمت ، حصول تربيت زوجه است در زير دست زوج كه مربىاوسـت بـه احـكـام شـرعـيـه واخـلاق حـمـيـده و عـقـايـد حـقـه وحـصـول كـمـال زوج اسـت بـه صبر در زحمت تعليمات و سوء اخلاق و حرفهاى زشت زنهانـسـبـت بـه مـردهـا نظير آنچه گذشت و اگر حاضر نيستى به شنيدن ناسزاهاى زنها مقامصبر را حايز نخواهى شد.
و فـى الحـقـيـقـة مـسـئله عـقـد نـكـاح تاءسيس يك دارالتربيتى است براى طرفين اگر بهشرايع وارده در اين موضوع فى الجمله عمل شود و اگر متعدد تزويج شود البته تربيتطرفين توسعه بيشتر پيدا كند چون آنچه شاگرد بيشتر گردد زحمات استاد نيز مضاعفگردد، پس دروغ گويد آن كه گفت تعدد زوجات موجب سوء اخلاق است ، چون با تعليماتاسلامى موجب صبر جميل و حصول كمالات است براى طرفين و الا نادرى را تزويج روا بودو در غـالب تـزويـج يـك زن نـيـز نـاروا بـود، چـون كـمـتـر از زنان به واسطه كوتاهىادراكشان توافق اخلاقشان با مردان حاصل بود.
گفتم : پس بنابراين بايد سر تسليم در نزد چوگان روزگار و تقديرات الهيه فرودآورد و راضى گرديد و بايد از خدا خواست رفاهيت و خوشى معاشرت را و اگر قضاى اونه بر وفق رضاى بنده است ، بايد صبر نمود و سوخت و ساخت كه :
اولئك عليهم صلوات و رحمة الخ .
گـفـتـنـد: حـالا آمـدى بـه سـر مـطـلب كـه عـلى ايحال تزويج مستحسن و مندوب اليه است ومصالحى بر او مترتب است . نهايت يا به طور خوشى و سعادت معاشرت مى شود كه ومـن سـعـادت الرجـل زوجـة اذا نظر اليها سرته (144) كه نعمتى است بزرگ و بايدشـاكـر بـود و يـا بـه طـور بـدى و شـقـاوت مـعـاشرت مى شود به واسطه بداخلاقى ونـامـهـربـانـى طـرف كـه بـلايـى اسـت بـر سـر مـرد بـيـچـارهنزول نموده و بايد صبر و مدارا نمود كه ان الله يحب الصابرين .
على ايحال نصف ديانت اسلام را حائزى ، چون نصف دين شكر است و نصف ديگر صبر است ،كما وردت به الاخبار و شهد بذلك الاعتبار و بالجمله اگر زن ناسازگار شد بايددامـن هـمـت بـر كـمـر زد و داد تـحـمـل و بـردبارى را داد كه عليكم بالجهاد الاكبر كه ليلةالهرير صفين ، يك شب بود و ليلة الهرير در اين جهاد با دشمن خانگى سالها مستدام استو مـتـاركـه آن مـغـضـوب شـده كـه ابـغـض الاشـيـاء عـنـدى الطـلاق ، ولكـندل مـن روشـن و مـطـمـئن اسـت كـه ايـن صـورت نحس در موضوع خودم ظاهر نخواهد شد و اينسـتـاره زحـل از افـق مـن طـالع نـخـواهـد گـرديـد بـه لحـاظ آن كـه اولامـحتمل است كه اين پيشامد تاءثير آن چهل روز زيارت عاشوراء خواندن اصفهان باشد كهپس از هفت سال تاءثير كرده باشد و ثانيا به يك درجه معلوم بود كه حبيب بن مظاهر اينامـر را فـراهـم نـمـوده و هـيـچ وقـت بـيـن مـن و حـبـيـب نـقـار و كـدورتـى نـبـوده كـهاعـمـال غـرضـى در ايـن كـار نـمـوده بـاشـد، بـلكـهكـمـال دوستى و محبت بوده و اگر چه از پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلامروايـت شـده كـه مـن احـبـنـا اهل البيت فليستعد للفقر جلبابا، كه محبت آنان مقتضى وجـالب فـقـر شـامـلى اسـت كـه از سر تا ناخن پاى او را خواهد گرفت ، ولكن همچو خبرىنـديـده ام كـه حـسـيـن بن على عليه السلام گفته باشد، ولو گفته على عليه السلام بهطور عموم اهل بيت است و كلام هر يك نيز كلام ديگران است كه كلهم نور واحد ولكن مى توانحـدس زد بـه حدس ‍ صائب كه ظهور اين كلام از زبان هر كدام تاءثير آن فقط در حوزه ودوره خـود اوسـت ، چـنـان كـه خارجا هم همين طور بوده است و هست . عشاق على عليه السلام وعـاشـقـيـن حسين بن على عليه السلام در حيث فقر و غنا تفاوت دارند. نهايت آن كلام دربارهمـحـبين حسين عليه السلام مؤ ول خواهد بود كه از عموم خود نماند به عبارت اخرى ظاهر آندرباره متكلم ظهور كند و باطن آن درباره غير متكلم كه در باطن از متكلم محسوب اند، نمايشكند فافهم .
بـه نـجـف رسـيـديـم ، ولكـن دلم از وحـشـت ايـن حـادثـه بـه كلى خالى نبود. رساله اى دررمل داشتم چند زايجه اى در اين موضوع كشيدم خصوصيات طرف را خلقا و خلقا و معاشرتامـعـلوم نـبـود بـه طـريـق سـيـر نـقـطـه از طـريـق كـه درمـراحـل سـيـر طـولى و عـرضـى بـه اشـكـال سـعـيـده بـرخـورد نـمـوده تـا رسـيـده بـهمـنـزل مـقـصـود كـه شـكـل لحـيـان كه منسوب به شرفا و فضلاء و علماء و بزرگان استنـشـسـتـه و در خـانه مال نصرة الدخل و در عاقبه العاقبة نصرة الخارج نشسته و ادله رملىنـوعـا بـر خـوبـى حـلال و مـال دلالت داشـت ، خوشحال شدم ، ولكن معذلك گاهى بعضىمـوهـومـات مـوحـشه و خيالات واهيه هائلهه اى در كله رفت و آمد مى كرد و به جهت سد راه اينخـيـالات شـيـطـانـى بـنـا گـذاردم هـر روز بـعـد از اسـتـعـاذه قـرائت سـورههـل اتـى نمايم ، دو روزى نگذشت كه در مهد امن و امان واقع شدم كه آقايان و آقازاده هايىكـه نـزد مـن درس مـى خـوانـدنـد و يـا رفيق بودند از دامادى و امر تزويج ما خبر شدند ازناحيه هر يك ليره اى عين عثمانى بر ما بريدن گرفت مثنى ، ثلاث و رباع .
در شـبـى آقاى آقاميرزا مهدى پسر آخوند مرا در صحن ملاقات نمود، گفت از آقا جهت اين امرخـيـر چـه تـوقـع دارى ؟ گـفتم توقعى ندارم ، گفت راست بگو، گفتم عاشق از معشوق چهتـوقـع دارد، گـفـت راسـت بـگـو چـه مـى خـواهـى ؟ گـفـتـم هـر چـه از ايـشـان مـى خـواهـمحاصل است و در خوان نعمت او نشسته و شاكرم . بيانات و درس او غذاى روح من است و نظركـردن بـه او غـذاى روح مـن اسـت و شـنيدن از او غذاى روح من است ، و ماوراء العبادان قرية(145) و بـعـد از ايـن چـه بـخـواهـم كه شكر داده او نتوانم ، عطاى او به من گنجى استشايان چه دانى تو كه اشتر مى چرانى .
گفت : عطيه روحانى صداقه دختر كاسب نمى شود.
من از امر زمين در پيچ و تابم
تو از فوق فلك بدهى جوابم
گفتم : ان كان و لابد به آنچه به ديگران در همچو موردى مرحمت نموده ممنون و متشكرم .
گفت : شش ليره عوض يك سالصلوة بدهد كه نماز را به هر كس اطمينان دارى بدهى ، به يك ليره كه پنج ليره براىخودت خالص بماند، خوشحالى ؟
گـفـتم : علاوه بر خوشحالى كلاهم را ده زرع به هوا مى اندازم ، چون به ديگران از سهليره بيشتر نداده با آن توسطات كثيره .
و هـمـيـن طـور مـتـدرجـا ليره بود كه پى در پى مى رسيد تا آن كه نيمه ماه مبارك نزديكگـرديـد، به پدر و مادر جعلى خود گفتم بايد شما هم حركت كنيد، گفتند حاضريم ما بازن و بچه خود حركت مى كنيم .
شـب پـنـجـشـنـبـه مـنـزل آخـونـد روضـه بـود. عـلى الرسـم رفـتـيـم ، بـه درمنزل آخوند كه رسيديم حاج ميرزا احمد پسر كوچكش كاغذ سياهه اى در دست داشت گفت مهرثبت همراه هست ، گفتم نه مدرسه است ، گفت اگر بياورى بهتر است ، چون من احساس خيرىنـمـودم از واجـبـات دانـسـته به عجله رفتم مهر را آوردم ، گرفت و زد و كاغذ و مهر را داد وگفت التماس دعا و برو، گفتم معنى اين را نفهميدم . گفت فردا مى فهمى .
گـفـتم : فردا مى خواهم بروم به كربلا، گفت بهتر، در كربلا خواهى فهميد، رفتم بهآقا ميرزا مهدى گفتم اين چه معنى داشت كه حاج ميرزا احمد مهر مرا گرفت و به كاغذى زد وگـفـت فـردا مـى فـهـمـى ، گـفت مهر كردى ؟ گفتم من نكرده ام او كرد، گفت فردا چند نفرىبايد حبس شوند و تو هم كه مهر كرده اى يكى از آنها خواهى بود. چرا انسان كاغذ نخواندو مـطـلب را نـفـهـمـيـده مـهـر كند و يا مهرش را به دست كسى بدهد، مهر دادن به دست كسىبدتر از سر خم نمودن به زير شمشير برهنه است .
گـفـتـم : طـلبـه مـجـرد آسـمـانـى جـل كـه فـقـط مـالكاسـافـل اعـضـاى خود است هميشه در مهد امن و امان غنوده ، ترسى و دغدغه اى در هيچ طرفىبه او راه ندارد، بترسند كسانى كه عنوان و رياستى دارند و يا علاقه به چيزى دارند،نه ته پيازم و نه سر پيازم ، بنده عشقم و از هرر دو جهان آزادم .
فردا به پدر جعلى رسيدم ، گفتم ديشب مهر به كاغذى خورد و من نفهميدم .
گـفـت : بـشـنـو شـمه اى از كارسازى خدا را، زوار ترك دسته اى آمده اند و با آنها سيصدليره سهم امام عليه السلام بوده و طلاب ترك على الرسم دور آنها را گرفته اند كه ماهـمـه فقير و محتاجيم چنانچه اين پول را به ما نخواهد رسيد و بهتر اين است كه از ايشاناجازه بگيريد كه خودتان بين ماها قسمت كنيد زوار هم از آقا اجازه خواسته بودند و اصرارو التـمـاس هـم كـرده بـودنـد اجـازه نـداده بـود و گـفـتـه بـود بـايـدپـول بـه شـخـص خـودم بـرسـد و مـن مواقع استحقاق را بهتر مى شناسم و اگر خودتانبدهيد مى ترسم برائت ذمه حاصل نشود و خسران دارين را در يابيد. زوار به طلاب اطلاعداده بـودنـد كه آقا چنين مى گويد، طلاب ترك گفته بودند آيا مى دانيد فقر و فلاكت مارا؟ جـواب داده بـودنـد آرى ، باز گفته بودند آيا در رساله علميه كه سهم امام بايد بهاذن و اجـازه مـجـتهد صرف شود، چه مقلد شخص باشد و چه نباشد، جواب داده بودند آرى ،بـعـد از آن گـفـتـه بـودنـد برويد از آخوند خراسانى اجازه اى بگيريد كه اعلو واورع واعـدل اسـت . تـركـها آمده بودند نزد آخوند و از ايشان اجازه خواسته بودند آخوند هم اجازهداده بـود كـه خـود زوار بـيـن طلاب ترك كه فقيرند قسمت كنند، مشروط بر اينكه پانزدهنفرى هم از فقراء اطراف مرا كه سياه اسامى و مقدار وجه هر يك را به شما مى دهم قسمتىبـدهـيـد، زوار هـم خـوشـحـال شـده و شـرط آخـونـد را بـالراءس و العـيـنقـبـول نموده بودند و آن كاغذى كه تو مهر كرده اى سياهه اسامى همين فقرا اطراف آخوندبود و آخوند جهت هر يك از آن اسامى كه اسم ماها همه هست يك ليره معين نموه الا تو كه سهليره براى تو نوشته به لحاظ آن كه تازه دامادى .
گفتم : فرج الله عنك كما فرجت عنى ولكن بايد زودتر حركت كنيم به طرف كربلاكه دير شده .
گفت : ما با زن و بچه از راه طراده امروز عصر يا فردا حركت مى كنيم ، گفتم من كه فعلاكـيـسـه ام پـر ليـره اسـت طـرف عـصـر يـاگـارى خـواهـم رفـت كـه تـا بـهحـال نـه با گارى ، بلكه نه به الاغ سوار شده ام و نه ليره را به خواب ديده بودم .عجب عالمى بوده زن دارى اگر تا آخر چنين باشد!
مـن رفـتـم بـه كـربـلا مـدرسـه صـدر جـنـب صـحن سيدالشهداء، به حجره يكى از رفقاىكـشـمـيـرى و پـدر و مـادر جعلى من هم آمدند و رفتند به خانه مقصود كه در جنب صحن ابىالفـضـل بـود، سـيـدالشـهـداء و حـبـيـب و سـايـر شـهـداء از دسـتـه دامـاد شـدنـد و ابـىالفـضـل تـنـها از دسته عروس گرديد و چون ماه مبارك بود من قصد اقامه كردم كه تا آنوقـت در كـربـلا اقـامـه عـشـره نـكـرده بـودم و سـحـرهـا ازمـنـزل رفـيـق كـشـمـيـرى بـشـقـاب پـلو بـا خـورش شـلغـم كـه بـسـيـارفـلفـل داشـت جـهـت مـن مـى آوردنـد و بـسـيـار تند و لذيذ بود كه تا آن وقت خورش ‍ شلغمنخورده بودم .
هر دم از اين باغ برى مى رسد
تازه تر از تازه ترى مى رسد
گـفـتـم بـه آن كـشميرى كه غذا را بسيار فلفل نزنيد كه از تندى خورده نمى شود. گفتعـلاوه بـر آن كـه اهـل بـيـت مـا كـشـمـيـرى نـيـسـتـنـد و كـمـتـرفـلفـل اسـتـعـمـال مـى كـنـنـد، مـعـذلك حـال شـمـا مـلحـوظ اسـت و الا كـشـمـيـرى دو سـهمـقـابـل از ايـن بـيـشـتـر فـلفـل مـى خـورد و مـعـذالكفـلفـل خـورى هـنـدى ها را اگر ببينى خواهى گفت صد رحمت به كشميرى . تحديد مهمانىهـاى هـنـدى هـا بـه فـلفـل اسـت چـنان كه از ايرانى ها به نان و برنج است . مثلا اگر درايران تحديد درجه اطعام را بنمايد مى گويند فلان در اين طعام خود صد من و يا دو خرواربـرنـج بـه آب ريـخـت و مـصـرف نـمـود، ولكـن در هـنـد مـى گـويند صد من و يا دو خروارفلفل ، فلانى در اين مهمانى مصرف نمود.
گفت : ما با زن و بچه از راه طراده امروز عصر يا فردا حركت مى كنيم ، گفتم من كه فعلاكـيـسـه ام پـر ليـره اسـت طـرف عـصـر بـا گـارى خـواهـم رفـت كـه تـا بـهحـال نـه با گارى ، بلكه نه به الاغ سوار شده ام و نه ليره را به خواب ديده بودم .عجب عالمى بوده زن دارى اگر تا آخر چنين باشد!
مـن رفـتـم بـه كـربـلا مـدرسـه صـدر جـنـب صـحن سيدالشهداء، به حجره يكى از رفقاىكـشـمـيـرى و پـدر و مـادر جعلى من هم آمدند و رفتند به خانه مقصود كه در جنب صحن ابىالفـضـل بـود، سـيـدالشـهـداء و حـبـيـب و سـايـر شـهـداء از دسـتـه دامـاد شـدنـد و ابـىالفـضـل تـنـها از دسته عروس گرديد و چون ماه مبارك بود من قصد اقامه كردم كه تا آنوقـت در كـربـلا اقـامـه عـشـره نـكـرده بـودم و سـحـرهـا ازمـنـزل رفـيـق كـشـمـيـرى بـشـقـاب پـلو بـا خـورش شـلغـم كـه بـسـيـارفـلفـل داشـت جـهـت مـن مـى آوردنـد و بـسـيـار تند و لذيذ بود كه تا آن وقت خورش ‍ شلغمنخورده بودم .
هر دم از اين باغ برى مى رسد
تازه تر از تازه ترى مى رسد

next page سياحت شرق در احوالات آقا نجفي قوچاني

back page

 

 
 

کلیه حقوق این سایت محفوظ می باشد.

طراحی و پیاده سازی: GoogleA4.com | میزبانی: DrHost.ir

انهار بانک احادیث انهار توضیح المسائل مراجع استفتائات مراجع رساله آموزشی مراجع درباره انهار زندگینامه تالیفات عربی تالیفات فارسی گالری تصاویر تماس با ما جمادی الثانی رجب شعبان رمضان شوال ذی القعده ذی الحجة محرم صفر ربیع الثانی ربیع الاول جمادی الاول نماز بعثت محرم اعتکاف مولود کعبه ماه مبارک رمضان امام سجاد علیه السلام امام حسن علیه السلام حضرت علی اکبر علیه السلام میلاد امام حسین علیه السلام میلاد حضرت مهدی علیه السلام حضرت ابالفضل العباس علیه السلام ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها پاسخ به احکام شرعی مشاوره از طریق اینترنت استخاره از طریق اینترنت تماس با ما قرآن (متن، ترجمه،فضیلت، تلاوت) مفاتیح الجنان کتابخانه الکترونیکی گنجینه صوتی پیوندها طراحی سایت هاستینگ ایران، ویندوز و لینوکس دیتاسنتر فن آوا سرور اختصاصی سرور ابری اشتراک مکانی colocation