" نبايد " و " خوب " و " بد " را تعبيه كرده است . طبيعت ، همچنانكه به سوی كمال فرد و مصلحت فرد میشتابد ، به سوی كمال نوع و مصلحت نوع نيز میشتابد . اساسا كمال فرد در قسمتهايی از كمال نوع مجزا نيست . در اموری كه كمال نوع است ، و كمال فرد در كمال نوع است ، قهرا نوعی دوست داشتنها كه همه افراد در آنها علی السويه هستند ، در همه افراد به صورت يكسان وجود پيدا میكند . اين دوست داشتنهای متشابه و يكسان وكلی و مطلق ، معيار خوبيها و بديها هستند . عدالت و ساير ارزشهای اخلاقی ، همه اموری هستند كه طبيعت از نظر مصالح نوع و كمال نوع به سوی آنها میشتابد ، و برای رسيدن به آنها از طريق عمل اختياری ، علاقه به اين امور را در نفس همه افراد به وجود آورده و به موجب آن علاقهها " بايد " ها و " نبايد " ها به صورت يك سلسله احكام انشائی در نفس به وجود میآيد . پس ضرورتی نيست برای اينكه معياری كلی در اخلاق داشته باشيم ، اينكه خوبی و بدی از قبيل سفيدی و سياهی و يا كرده بودن و مكعب بودن اموری عينی باشند . راسل به اصل " من دوست دارم برای خودم به عنوان يك فرد آنهم فردی كه فقط به منافع مادی و جسمانی میانديشد " توجه كرده اما به اصل " من دوست دارم برای خودم به عنوان فردی كه كرامت بالای روح خود را احساس میكند " يا اصل " من دوست دارم به عنوان فردی كه مصالح كلی نوع را دوست میدارد " توجه نكرده است . به عبارت ديگر : راسل به حركت طبيعت به سوی مصالح مادی فرد توجه كرده اما به حركت طبيعت به سوی مصالح علوی و روحی فرد ، |