علی حده ، ولا واحده من الصورتين تبقی مع الثانية ، فيكون واجبالوجودمتغير الذات . حالا وارد اين مطلب میشود كه علم حقتعالی نمیتواند زمانی باشد ، و علمبه وجه كلی است . [ پس جايز نيست كه زمانی آنها را موجود تعقل كند وزمانی آنها را معدوم تعقل كند ] . لفظ " منها " در اينجا يعنی اينكه [علم ] از ناحيه آنها است و چنين علمی انفعالی است . وقتی كه علماينجورشد ، در يك زمان موجود است و در يك زمان معدوم . يعنی لازم میآيدكه در يك زمان كه [ آن متغير ] موجود است ، علمش به آن چنين باشد كهآن موجود است ، و در زمانی كه [ آن متغير ] معدوم است علمش عوض شود ،و چنين شود كه آن معدوم است . سؤال : نه تنها هر دو درست است ، كه هر سه هست . استاد : اگر هر دو باشد ، آن وقت غلط است . الان كه شما علم داريد كهمثلا زيد فردا میآيد ، آيا باز فردا هم میتوانيد همين علم را به همين شكلداشته باشيد ؟ - : علم اول در ظرف خود درست است ، و هنوز هم همان میآيد است .استاد : در ظرف خودش ، میدانيم كه میآيد است ، ولی الان چطور ؟ اينعلم كلی را شما داريد ، [ ولی ] به طور جزئی آن را میگوئيد . شما اگر الاندر خودتان نگاه كنيد ، [ میبينيد ] كه زمان را در آنجا كلی گرفتهايد ،جزئی بگيريد [ ببينيد چنين میشود ؟ ] وقتی كه شما علم داريد كه فلان حادثهواقع میشود ، بعد از اينكه حادثه واقع شد ، آيا باز نحوه علم شما همانعلم متوجه به آينده است ؟ نه اما اگر به نحو كلی زمانی باشد ، هيچ وقتعوض نمیشود . و آن چنين است كه علم داريد كه مثلا روز پانزده بهمن ساعتپنج بعد از ظهر سال 1354 فلان حادثه واقع میشود ، كه اين يك امر مجرد وكلی است در ذهن شما ، كه خودتان را به كلی از زمان خارج كردهايد . درآنجا هيچ قيدی نمیآوريد كه آن در گذشته است يا در آينده . مثل علمی استكه منجم دارد . علم او هم به همين شكل است . علم منجم |