غلط است كه ما اين جور تعبير كنيم كه بگوئيم فكر محض است . چون فكر به معنی نوعی عمل است . يك سلسله تصورات و تصديقات در ذهن ما هست كه وقتی انسان اين تصورات و تصديقات را تركيب و تجزيه كند ، نوعی عمل ميان اينها صورت میدهد كه به آن عمل فكر میگويند . و اين عمل ميان آن سلسله از تصورات است كه علم حصولی میباشند . در غير علم حصولی فكر معنی ندارد . و در مورد واجبالوجود يا صادر اول غلط است كه ما آنها را از سنخ فكر بدانيم . ولی مثلا ممكن است در يك ترجمه غلط همين فكر را به جای عقل محض بگذارند ، و اين اشتباه برای هميشه تثبيت شود . ذات واجبالوجود خودآگاه است مخصوصا خيلی بسط كلام میدهد و از جاهائی است كه با عبارات مختلف آن را بيان میكند و يك عبارت را زياد توضيح میدهد . يكی اين كه ما چه دليلی داريم بر اين كه ذات واجبالوجود ، ذات خودآگاه است . غير آگاهی مسأله ديگری است . اينكه انه يعقل كل شیء ، مسأله ديگری است . به چه دليل ذات واجبالوجود خودآگاه است ؟ چه برهانی بر اين مطلب هست ؟ دوم اينكه آيا اگر ذاتی خودآگاه باشد ، خودآگاهی مستلزم نوعی كثرت است ؟ زيرا معنی خود آگاهی اين است كه خود ، آگاه به خود است ، يعنی خود هم عالم است و هم معلوم ، خود عالم به ذات خود است و خود معلوم ذات خود است . آيا اينجا كثرتی لازم است ؟ آيا ذات واجبالوجود از آن جهت كه عالم است غير ذات واجبالوجود است از آن جهت كه معلوم است ؟ او به حيثيتی عالم است و به حيثيتی معلوم ؟ يا نه ، در آنجا عالم و معلوم و علم هر سه يكی است ، يعنی اتحاد علم و عالم و معلوم ، يا به تعبير ديگر اتحاد عقل و عاقل و معقول . میگويند اين دومی است . |